خردورزی، مظهر و نماد انسانیت به حساب می آید. انسان با اندیشه ورزی و ژرفکاوی در رویدادهای پیرامون، توان دست یابی به افق های ناگشوده را پیدا می کند و می تواند با چراغ عقل به ساحت هایی دست یابد که دیگران از دست یابی به آن عاجز مانده اند. هنگامی می توان به فراتر از داشته ها و یافته های دیگران امیدوار بود که با بهره وری از گوهر هستی خویش، به گستره ای دیگرگون اندیشید و برای گشودن محورهایی دیگر در علوم تلاش کرد. هر مرحله را که انسان به سوی دنیایی برتر پیموده و گامی به جلو نهاده است به مدد خردورزی ها و پژوهش های دوراندیشانه بوده است. نمی توان با تکرار حرف های دیگران به منظومه ای فکری و شاکله ای نو و سنجیده دست یافت.
می توان گفت که «عقلانیت» به معنای تبعیت کامل از استدلال صحیح است.»(1) وقتی که به زندگی علمی اندیشه وران می نگریم، این نکته را به خوبی می توان دریافت که آنان معمولاً از این روش بهره برده اند و توان نقادی پویا، توانسته است، برای بسیاری از آنان راه گشای ساحت های جدید باشد. آن سان که خردگرایی نقطه ثقل اندیشه آیت الله مطهری بود؛ این امر شاید بیش از هرچیز مرهون آموزش های فلسفی وی باشد، دانشی که بر پایه عقلانیت نهاده شده است و معیار بازشناسی سره از ناسره را عقل و استدلال عقلی قرار داده است. اگر ایشان در کنار علوم نقلی به علوم عقلی نمی پرداخت، امروزه سخن از تفکر خلاقانه درباره او سخت می نمود. خردگروی به آدمی هم توان نقادی منطقی و حساب شده، عطا می کند و هم آن نقدها او را به سوی راهی جدید رهنمون می شود. یادآوری این نکته ضروری است که منظور از «عقلانیت» (resonability) در این نوشته، ضرورتا معنا و مفهوم جدید آن در دنیای امروز نیست زیرا عقلانیت دوران تجدد در تکاپوی تسخیر طبیعت است و بیشتر معنای ابزاری آن در ذهن می آید و مفهوم و گستره ای خاص یافته است. طبیعی است که این گونه برداشت، هر چند در تمدن و دیدگاه اسلامی نیز وجود داشته است اما در این نظرگاه همه تلاش برای «ماندن» در طبیعت نیست بلکه سعی برآن است تا از آن «عبور» شود و آرمان و هدفی بالاتر از تسخیر طبیعت در نظر است.
به یاد داشته باشیم که خرداندیشی توانست مطهری را به درک منسجم، سنجیده و راستین دین، راه برد و همین فهم برتر به او یاری رساند تا در بسیاری از بزنگاهها، تحلیل های تازه، غیر تکراری و فراتر از دیگران، ارائه کند. اندیشه به سامان، برخاسته از تحلیل خردورزانه است و مطهری توانست با داشته ها و آموزش های عقل محور خویش، به سازمندی چنین دست یابد.
می توان در حیطه های گوناگون حیات علمی ایشان، تاثیر تفکر عقلی را دریافت، که در ادامه به چند مورد آن اشاره می کنیم:
الف. سعه صدر:
کسی که به گوهر دانش که نوعی تحلیل عقلانی است دست یافته باشد، هرگز از رویارویی با امور تازه و پرسش های جدید، هراسی ندارد. زیرا آن نگاه ژرف و راهگشا در همه موارد او را یاری می دهد. دوران شهید مطهری در ایران زمانی بود که ایدئولوژی های رقیب، به ویژه مارکسیسم، توانی در خور داشتند و هر دین داری را به هراس و تامل وامی داشت، اما ایشان با دوراندیشی و با بهره از دیدگاه و روش یاد شده، با سعه صدری بالا کمر همت بست و به دور از شعار و سطحی اندیشی، به رویارویی علمی با این گونه نحله ها پرداخت. در بسیار از نوشته های خویش به این روند وفادار ماند و با سینه ای گشاده و ذهنی باز توانست در جامعه آن روز، بسیار اثر گذار باشد. واقعیت آن است که برای مثال حزب توده در بسیج نیروها، توان و نفوذی گسترده داشت، اما با این همه ایشان بهترین راه برای جلوگیری از رشد مرام آن حزب را مناظره و محاجه علمی می دانست، حتی مشهور است که ایشان درجلسات مناظره با سران آن حزب به مناظره می پرداخت، و این نبود مگر برای آن که قدرت استدلال عقلی به ایشان، سعه صدر و اطمینان به نفسی مثال زدنی، عطا کرده بود.
ب. فهم واقعیت های اجتماع
آنان که نتوانند به پیرامون خویش نگاه واقع بینانه داشته باشند، در فهم بسیاری امور درمی مانند. در دویست سال اخیر تاریخ ایران کم و بیش همواره افرادی بوده اند که راه رهایی از انحطاط و زوال در تمدن ایرانی اسلامی را جدایی دین و دولت می پنداشته اند. این گروه با توجه به پیشرفت هایی که در مغرب زمین دیده بودند، بدون توجه به جغرافیای معرفتی آن سامان، بر آن بودند که ما نیز برای رسیدن به تمدنی پویا، باید همان راهی را بپیماییم که غربیان رفته اند و دین را در حوزه فردی خلاصه کنیم. با توجه به دوران نه چندان به سامان چند دهه پیش در ایران، واکنشی که از سوی عالمان دین در برابر این اندیشه به انجام رسیده بود، غالبا خام و به دور از پختگی علمی درست بود. اما شهید مطهری با توجه به آن که با نگرش تحلیلی به پیرامون خویش نگاه می کرد، توانست با جداسازی حوزه فکری غربی و اسلامی به کنکاش این امر بپردازد که چرا در غرب مردم و متفکران به این نتیجه رسیدند که حیطه دین و اربابان کلیسا را محدود کنند، و در این باره، سخنانی سخته و محکم ارائه کند. او در بررسی علل گرایش به مادیگری می گوید: «یکی از علل گرایش به مادیگری، نارسایی برخی مفاهیم اجتماعی و سیاسی بوده است. در تاریخ فلسفه سیاسی می خوانیم آن گاه که مفاهیم خاص اجتماعی و سیاسی در غرب مطرح شد و مساله حقوق طبیعی و مخصوصا حق حاکمیت ملی به میان آمد، عده ای طرفدار استبداد سیاسی شدند و برای توده مردم در مقابل حکمران حقی قایل نشدند و تنها چیزی که برای مردم در مقابل حکمران قایل شدند وظیفه و تکلیف بود، این عده در استدلال های خود برای این که پشتوانه ای برای نظریات سیاسی استبدادمابانه خود پیدا کنند به مسأله خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسئول نیست بلکه او فقط در برابر خدا مسئول است ولی مردم در مقابل حکمران مسئولند و وظیفه دارند. مردم حق ندارند حکمران را بازخواست کنند که چرا چنین و چنان کرده ای؟ و یا برایش وظیفه معین کنند که چنین و چنان کن. فقط خداست که می تواند او را مورد پرسش و بازخواست قرار دهد. مردم حقی بر حکمران ندارند ولی حکمران حقوقی دارد که مردم باید ادا کنند. از این رو طبعا در افکار و اندیشه ها نوعی ملازمه و ارتباط تصنعی به وجود آمد میان اعتقاد به خدا از یک طرف و اعتقاد به لزوم تسلیم در برابر حکمران و سلب حق هر گونه مداخله ای در برابر کسی که خدا او را برای زعامت ونگهبانی مردم برگزیده است و او را فقط در مقابل خود مسئول ساخته است از طرف دیگر، قهرا ملازمه به وجود آمد میان حق حاکمیت ملی از یک طرف و بی خدایی از طرف دیگر»(2). این گونه فهم و ارزیابی از استبداد در آن زمان توانست بسیاری از پرسش های بزرگ را پاسخ دهد و یاریگر مبارزان عرصه عمل و اندیشه باشد. گاهی نویسنده ای و قلمی توانا می تواند بنیان حکومتی را متزلزل و در پایه های مشروعیت آن تردید ایجاد کند، مطهری با بهره از کلام عمیق و دقیق علی(ع) در نهج البلاغه می نویسد: «یکی از چیزهایی که رضایت عموم بدان بستگی دارد این است که حکومت با چه دیده ای به توده مردم و به خودش نگاه می کند؟ با این چشم که آنها برده و مملوک و خود، مالک و صاحب اختیار است و یا با این چشم که آنها صاحب حقند و او خود تنها وکیل و نماینده است؟ در صورت اول، هر خدمتی انجام می دهد از نوع تیماری است که مالک یک حیوان برای حیوان خویش انجام می دهد و در صورت دوم، از نوع خدمتی است که یک امین صالح انجام می دهد. اعتراف حکومت به حقوق واقعی مردم و احتراز از هر نوع عملی که مشعر بر نفی حق حاکمیت آنها باشد از شرایط اولیه جلب رضا و اطمینان آنان است»(3) کلیت این ارزیابی، به روشنی و درستی، در برابر استبداد علامت سؤالی بزرگ می گذارد و این همه به دلیل درهم آمیختگی نگاه عقلانی و واقع بینی بود.
ج. مخالفت با تحجر و التقاط
فهم و درک خردورزانه، آدمی را از سویی به فراتر از داشته های تکراری دیگران راهنمایی می کند و از سویی دیگر به او کمک می کند تا در تکاپوورزی معاصران خویش تامل کند و به آنان از گرفتار شدن در وادی تحجر و التقاط به بهانه حفظ اصالت دین یا نوآوری، هشدار دهد. سنجه سنجیده به یاری این گونه افراد می آید و لذا این گنجایش را در اندیشه خویش می یابند تا نقد کنند و هشدار دهند. مرتضی مطهری از این قبیل افراد بود و شاید از نخستین کسانی بود که دو خطر تحجر و التقاط را گوشزد کرد. شایسته یادآوری است که فهم تحجر بسی مشکل تر از فهم التقاط است، زیرا متحجران زیر لوای دین و دینداری به دیدگاهی خشک و میان تهی دست می یابند که رویارویی با آنان هر آینه با تهمت مقابله با دین همراه خواهد بود. اما ایشان هوشمندانه و دلیرانه این خطر را بازگفت و بر این باور بود که همچنان این چنین نظریاتی دین اسلام و مسلمانان را آزار می دهد(4). با این نگرش بود که همواره از پیروزی اشاعره در تمدن اسلامی و اخباری گری در شیعه، اظهار نگرانی می کرد. زیرا می دانست که پیروزی آنان به مثابه روی آوری به نقالی صرف بدون دخالت عقل و تحلیل عقلی بوده است.
د. به سوی اجتهاد راستین
واقعیت آن است که در دوران معاصر فقهایی که در استنباطات خویش نگاهی به روش فلسفی داشته اند، توانسته اند به خوبی از عهده افق گشایی معرفتی بر آیند و نوآوری روشمندی را تجربه کنند، نمونه بارز چنین افرادی امام خمینی و بسیاری از شاگردان مکتب درسی ایشان است. مطهری نیز با این نگرش توانست به بسیاری از مسائلی بپردازد که پیش از ایشان کمتر به آن پرداخته شده بود. اموری چون ربا، بیمه، بانکداری و اقتصاد اسلامی از این جمله است که توانست بسیار به نگرش دوباره به اجتهاد و روزآمدی آن یاری رساند.
فهم اجتهادی و استنباط صحیح، البته کاری سترگ، دقیق و حساس است و کمتر کسی به این فهم و درک درست می رسد. یکی زا پیامدهای اجتهاد رجوع به مجتهد زنده است، رجوع به اندیشمند زنده و کسی که برداشت های روزآمد از دین دارد، به مذهب شیعه پویایی و تحرک داده است. مطهری درباره چرایی رجوع به مجتهد زنده می گوید: «علت آن است که مسلمین هر روز با مسایل جدید در زندگی خودشان رو به رو می شوند و نمی دانند تکلیفشان در این مسایل چیست. فقهای زنده و زنده فکری لازم است که به این حاجت بزرگ پاسخ دهند. در یکی از اخبار اجتهاد و تقلید آمده: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا» حوادث واقعه همان مسایل جدید است که دوره به دوره و قرن به قرن و سال به سال پیش می آید.»(5) از این زاویه بود که مطهری به اجتهاد، نگاهی احیاگرانه و خردورزانه انداخت زیرا که امروزه به نام اجتهاد بسیاری به گونه ای ناگفته و ناخواسته گرفتار نقالی و اجتهاد اسمی شده اند، ایشان به خوبی به این نکته و رمز اجتهاد اشاره می کند: «اساسا رمز اجتهاد در تطبیق دستورات کلی با مسایل جدید و حوادث متغیر است. مجتهد واقعی آن است که این رمز را به دست آورده باشد، توجه داشته باشد که موضوعات چگونه تغییر می کند، و بالتبع حکم آنها عوض می شود، والا تنها در مسایل کهنه و فکر شده، فکر کردن و حداکثر یک علی الاقوی را تبدیل به علی الاحوط کردن و یا یک علی الاحوط را تبدیل به علی الاقوی کردن، هنر نیست و این همه جار و جنجال لازم ندارد.»(6)
موارد یاد شده گوشه ای از تاملات مردی است که اگر روش عقلی را پیشه خود نکرده بود، به بسیاری از این دستاوردها راه نمی یافت. امروزه بیش از هر چیز به این نگاه ژرف اندیشانه به دور از هیاهو و جنجال نیاز داریم، روشی که می تواند برای جهان اسلام نیز سودمند افتد.
به هر حال مطهری، متکلمی بود که با آن روش سنجیده توانست به بسیاری از اشکالات نوپدید پاسخ دهد و با دفاع عقلانی از گزاره های دینی، الگوی مناسبی برای جامعه امروز ما باشد. طرح اقتراح «روش شناسی پژوهشهای کلامی» در این راستا و برای بازکاوی گوشه هایی از روند خردگرایی در تمدن اسلامی و دنیای امروز برای دستیابی به حیطه های جدید است، امید که مطلوب افتد.
سردبیر
پی نوشت :
1- ملکیان، مصطفی: راهی به رهایی»، نگاه معاصر اول 1381، ص 265.
2- مطهری، مرتضی: «علل گرایش به مادی گری»، نشر صدرا، بی تا، ص 124.
3- مطهری، مرتضی، «سیری در نهج البلاغه» نشر صدرا، پنجم، 1368، ص 118.
4- ر.ک. مطهری، مرتضی، اسالم و مقتضیات زمان، ج 1، ص 150.
5- مطهری، مرتضی، «ده گفتار»، صدرا، پنجم، 1368، ص 120.
6- مطهری، مرتضی: ده گفتار، نشر صدرا، پنجم 1368، ص 120.