(نقد و بررسی کتاب: «سیاستهای متحول سیاست خارجی»)
Christopher Hill,The Changing Politics of Foreign Policy, MacMillan, Palgrave, 2003,376pp.
مقدمه
«امروزه نظم بینالمللی مبتنی بر معاهده و ستفالیا، دچار بحران است. اصول آن مورد چالش قرار گرفته است؛ بدون آنکه هنوز جایگزین مورد توافق همگان به وجود آمده باشد.» (کسینجر، 1381، ص 18)
در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نظام بینالملل دچار تحول بنیادینی شد که توجه کلیه بازیگران و تحلیلگران سیاسی را به خود جلب کرد. در نتیجه این تغییر، نظام دوقطبی به پایان رسید و تلاش برای تعریف نظم نوین در دستور کار اندیشهگران و سیاستگزاران قرار گرفت. در چنین فضایی است که پرسش از چگونگی «سیاست خارجی» به موضوع محوری مطالعات سیاسی تبدیل شده و به گفته «وامیک ولکان»[1]، زمان بازاندیشی در سیاست خارجی فرا میرسد. به همین دلیل است که حجم آثار منتشر شده در حوزه روابط بینالملل و سیاست خارجی به شدت افزایش یافته و شاهد عرضه دیدگاههای متنوع و متعددی در این ارتباط هستیم که از جمله مهمترین آنها میتوان به «پایان تاریخ» فوکویاما، «برخورد تمدنها»ی هانتینگتون و «گفتوگوی تمدنها»ی خاتمی اشاره داشت. (افتخاری، 1382، صص 213-194) با این حال رخدادهای سالهای اغازین قرن بیست و یکم نشان داد که قدرتهای بزرگ به بسیاری از نظرات آرمانگرایانه وقعی ننهاده و در عمل، ساختاری متمایل به «تأسیس هژمون» دنبال میشود، شرایطی که در آن قدرتهای برتر از طریق اعمال زور در پی تحصیل منافع خویش هستند. معنای تحولات رخ داده در حوزه سیاست بینالملل، تضعیف «سیاست خارجی» کشورهای مستقل و غیروابسته است که به گفته اندیشهگران مسلمانی چون «الیاس حنّا»، «غسان العزی»، «طارق البشری» و «حسن حنفی» با نگاه به منافع «آمریکا» و تحت فشار قرار دادن کشورهای اسلامی، طراحی و سازماندهی شدهاند.[2]
ملاحظاتی از این قبیل دلالت بر آن دارد که ماهیت سیاست بینالملل در جهان معاصر، وضعیتی ژلاتینی یافته که بازیگران سیاسی مختلف در پی استقرار آن در موقعیت مطلوب خودشان هستند. به عبارت دیگر، از منظر تبارشناسی تاریخی، جهان در یکی از نقاط عطف خویش قرار گرفته است و نتیجه این دوران میتواند در ساختاربندی نظام بینالملل و تعریف روابط بین بازیگران سیاسی، مؤثر باشد. به همین خاطر است که اندیشه و تأمل انتقادی در ارتباط با نظم بینالمللی و ارایه پیشنهاد راهبردی در زمینه چگونگی طراحی سیاست خارجی را میتوان پرسش بنیادین « ملت کشورها[3]» قلمداد کرد. کتاب «کریستوفر هیل»[4] از آن حیث که به صورت مشخص به بررسی این سؤال و ارزیابی عوامل مؤثر در شکلگیری سیاست خارجی در قرن 21 پرداخته، در خور توجه است و میطلبد تا از حیث محتوایی معرفی، نقد و بررسی شود. برای این منظور نخست به بررسی «کلیات» مربوط به اثر و موضوع آن پرداخته، در ادامه محتوای کتاب بررسی شده و در نهایت آموزههای اصلی نویسنده نقد میشود.
الف کلیات
«کریستوفر هیل» استاد برجسته حوزه «سیاست خارجی» است که در «دانشکده روابط بینالملل» وابسته به «مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن» مشغول تدریس و تحقیق است. وی در دو دهه گذشته موفق به انتشار هشت عنوان کتاب شدکه عبارتند از:
- ویراستاری کتاب «سیاستهای خارجی ملی و همکاری سیاسی اروپایی».
- انتشار کتاب «تروریسم و نظم بینالمللی» که با همکاری نویسندگانی چون لاورنس فریدمن، آدام رابرتز، آر.جی. وینست، پال ویلکنسون و فیلیپ ویندسور، تألیف شده است.
انتشار کتاب «تصمیمات کابینه در حوزه سیاست خارجی: تجربه کشور انگلستان طی اکتبر 1938 تا ژوئن 1941».
«دو جهان در روابط بینالملل» که با همکاری «پالما بشاف» ویراستاری آن را عهدهدار بود.
ویراستاری کتاب «بازیگران مؤثر در تعیین سیاست خارجی اروپا».
«سرچشمههای داخلی سیاست خارجی آمریکا» که با همکاری «استیلوس استآوریدز» ویراستاری آن را به عهده داشت.
«بسوی اسارت» که نخست به زبان فرانسوی منتشر و سپس به انگلیسی ترجمه شد.
«اسنادی در ارتباط با سیاست خارجی اروپا» که با همکاری «کارین اسمیت» ویراستاری آن را به انجام رساند.[5]
بررسی اجمالی عناوین و محتوای مقالات وی نیز حکایت از آن دارد که وی محققی برجسته در مباحث سیاست خارجی است و همین امر بر اهمیت اثر حاضر که به طور مشخص تحول سیاست خارجی را در قرن 21 و با نگاه به تحولاتی چون واقعه 11 سپتامبر مدنظر دارد؛ میافزاید. «سیاستهای متحول سیاست خارجی» محصول یک پروژه چهارساله است که «کریستوفر هیل» با حمایت مؤثر «دپارتمان روابط بینالملل» وابسته به «مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن» از سال 1988 آغاز و در 2002 به پایان رسانید. در این راستا وی از حمایت مالی و علمی مراکز متعدد دیگری نیز بهرهمند بوده که میتوان به «شورای تحقیقات اجتماعی انگلستان» و «مرکز رابرت شومان» وابسته به «مؤسسه دانشگاههای اروپایی» اشاره داشت. «هیل» پس از نگارش متن اولیه کتاب، آن را در چندین سمینار علمی دانشگاهی عرضه داشت و در نهایت نسخه نهایی را به عنوان نتیجه این پروژه چهارساله به صورت کتابی ارائه کرد که با عنوان «سیاستهای تحول سیاست خارجی» توسط «پالگریو»[6]در 346 صفحه به سال 2003 چاپ و منتشر شد.
اهمیت موضوع، تخصص نویسنده، روش علمی و مستند تهیه کتاب و نقدهای به عمل آمده، همگی دست به هم داده و کتابی جذاب و از حیث استدلالی در خور نقد و بررسی به وجود آورده است.
ب بررسی محتوایی
«سیاستهای متحول سیاست خارجی» مشتمل بر یازده فصل، است که همراه با مقدمه، پیشگفتار، و فهرستهای جداول، نمودارها و اعلام، در مجموع 346 صفحه را شامل میشود. کتاب از حیث محتوایی به سه بخش اصلی تقسیم میشود که پس از یک مقدمه تحلیلی مستقل، آورده شدهاند.
1-تحول در سیاست خارجی
نویسنده در «مقدمه» در پی تبیین جایگاه علمی «سیاست خارجی» در حوزه مطالعات روابط بینالملل است و برای این منظور در دو فصل اول و دوم به بررسی ماهیت روابط بینالملل، حوزه مطالعات سیاست خارجی و همچنین اصول حاکم بر سیاست خارجی میپردازد. از دیدگاه وی «سیاست خارجی مجموعه سیاستهای وضع شده توسط بازیگر مستقل (یعنی دولت) برای تحصیل منافع آن واحد سیاسی در شبکه معادلات بینالمللی، را شامل میشود» که از نظر مفهومی بر اصطلاح «بازیگر مستقل»[7] استوار است. (ص 3) «هیل» فصل اول را با طرح دیدگاههای انتقادی مختلف نسبت به اینده سیاست خارجی به پایان برده و نشان میدهد که در سالهای پایانی قرن بیستم، دو رویکرد اصلی در ارتباط با الگوی سیاست خارجی در عرصه روابط بینالملل وجود داشتهاند: نخست اندیشهگرانی که قائل به فرسایش ایده «بازیگر مستقل ملی» به واسطه شکلگیری شبکه جهانی روابط بوده و به عنوان پیروان نظریه «جهانیسازی» شناخته میشوند؛ و دوم گروه اندکی که تحولات ناشی از «جهانیسازی» را موقتی و متعلق به دوره فترتی کوتاه میدانند که در نهایت به نفع «نظم ملی» عرصه سیاست بینالملل را ترک خواهند گفت.
در دومین فصل از مقدمه تحلیلی و مبسوط کتاب، «هیل» به بررسی واقعیتهای جهان بویژه در فردای رخداد 11 سپتامبر همت گمارده و نظریههای فصل نخست را به آزمون میگذارد. برای این منظور او دو محور اساسی «کارگزار»[8] و «ساختار»[9] را به مثابه ارکان اصلی «سیاست خارجی» پیشنهاد داده و مدعی میشود که تحولات سیاست خارجی ریشه در تحولاتی دارد که رابطه «ساختار کارگزار» تجربه مینماید. (ص 26) تحلیل هیل حکایت از آن دارد که مقومات وستفالیایی این رابطه، دیگر اعتبار پیشین را ندارد و کمرنگ شدن حدفاصل «سیاست داخلی» و «سیاست خارجی» مصداق بارز این تغییر است که معادلات نوینی را حاکم و مطرح ساخته است. از این منظر میتوان وی را پیرو ایده منتقدانی چون «والکر»[10] دانست که در ابتدای دهه 90 مدعی پایان یافتن دوگانگی در سیاستهای ملی (به عنوان داخلی و خارجی) بودند.[11] بدین ترتیب «هیل» با ارایه شواهد لازم برای پذیرش این ایده که «سیاست خارجی متحول بوده» و عصر حاضر، شاهد تغییرات ضروریی خواهد بود؛ دومین فصل کتاب را به پایان میبرد. نویسنده، با ارایه این مقدمه طولانی چهل و هفت صفحهای، در واقع چارچوب نظری بحث خود را بر بنیاد «ضرورت تغییر و تحول» بنا نموده و در سه بخش بعدی کتاب به تحلیل ابعاد و بیان نتایج این تحول در عرصه سیاست خارجی همت میگمارد.
2.تحول در کارگزاران سیاست خارجی
نخستین بخش اثر که دربردارنده بیشترین فصول کتاب در قیاس با دو بخش دیگر است؛ به بررسی رکن اصلی در تعیین خط مشی سیاست خارجی یعنی کارگزاران ذینفوذ میپردازد. برای این منظور نویسنده به دستهبندی گونههای مختلف بازیگران در دو سطح داخل و خارج، بررسی زمینه تصمیمگیری که با نظریه انتخاب عقلانی شناسانده میشود، و بالاخره ساز و کارهای اجرایی نمودن تصمیمات؛ میپردازد. تحلیل نویسنده در دو فصل نخست دلالت بر تکثر نهادها و بازیگران موثر در عرصه سیاست خارجی دارد و اینکه انحصار پیشین برای دولت ملی با ظهور بازیگران غیردولتی و شبکههای ارتباطاتی تازه، نفی و نقض شده است. «هیل» برای تایید تجربی این ادعا به بررسی موردی فرآیند تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا پرداخته و نشان میدهد که دولت آمریکا چگونه متاثر از نفوذ بازیگران غیردولتی تازه تاسیس در رخدادهای بزرگی چون حمله اول به عراق، حمله به افغانستان، و سایر حوادث پس از 11 سپتامبر عمل نموده است.
در سومین فصل از این بخش که با عنوان «عقلانیت» در سیاست خارجی مشخص شده، هیل در عرصه فلسفه سیاسی یک تعارض جدّی را؛ مبنی بر اینکه تا چه میزان میتوان تصمیمات را به محاسبات عقلانی تحویل نمود، مطرح میکند. مرور اجمالی نویسنده حکایت از آن دارد که تصمیمات گرفته شده، ضرورتاً مبتنی بر «عقلانیت» متعارف نیستند و بازیگران دلایل زیادی دارند که در نهایت آنها را به قبول سیاست خارجی رهنمون میشود. در همین ارتباط مطالعه موردی چون جنگ خلیج فارس اول نیز نشان میدهد که عقلانیت کلاسیک و متصلب مبنای تصممگیری در سیاست خارجی را شکل نمیداده است. به تعبیر «هیل» این نقد در شرایط حاضر بسیار جدیتر است و لذا وی در نهایت به آنجا میرسد که: اگر چه نمیتوان منکر وجود «عقلانیت» به مثابه بستر اصلی تصمیمگیری در سیاست خارجی شد، اما نباید فراموش کرد که این عامل بیشتر ارزش تاریخی دارد تا استفاده برای گمانهزنی در خصوص آینده و تجویز سیاستهای خاص در عرصه روابط بینالملل. (ص 126)
فصل پایانی این بخش به بررسی این سوال اختصاص دارد که: «مکانیزم تبدیل تصمیمات به سیاست اجرایی در عرصه سیاست خارجی کدام است؟» هیل در پاسخ به این پرسش، ضمن بررسی ایدههای متنوع ارایه شده، از قبیل دیپلماسی، قدرت اقتصادی، توان نظامی و اجبار فرهنگی، در نهایت به ایدهای ترکیبی از آنها دست مییابد که در آن «ابزارهای اجبار» در چارچوب «اول فرهنگی» معنا و مفهوم مییابند. از این منظر عملکرد آمریکا در سالهای آغازین قرن 21 گر چه شدید ارزیابی میشود، اما قابل توجیه مینماید.
3.تحول در محیط بینالمللی
ایده مرکزی بخش دوم کتاب را که هیل در دو فصل جداگانه آورده؛ این اندیشه شکل میدهد که نظام بینالملل با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی وارد دور تازهای از حیاتش شده که شاخصة اصلی «آنارشیک» بودن آن است. به همین دلیل هیل از جامعه جدید جهانی به «جامعه آنارشیک»[12] یاد مینماید. شاخصههای این الگوی تازه عبارتند از: اولاً، به هم پیوستگی شدید بازیگران؛ به گونهآی که نمیتوان منافع و سرنوشت آنها را از یکدیگر تفکیک نمود.[13] ثانیاً، موضوعیت یافتن مقولهای چون «منافع مشترک جامعه جهانی» که مفهومی برتر از منافع ملی است و قادر به تعدیل در منافع ملی نیز هست. ثالثاً، نبود مرجع عالی و نهایی که بتواند به تعبیر «باری بوزان» به ساماندهی اقتدارآمیز رفتارها و حل و فصل مسالمتآمیز مخاصمات همت گمارد.[14]
هیل با بررسی انتقادی این وضعیت بدانجا میرسد که «ساخت آنارشیک» نظام بینالملل باید دوباره «سازماندهی[15]» شود تا بتواند قوام و استقرار یابد. به عبارت دیگر بین ارکان سهگانه وضعیت ما بعد جنگ سرد (که در بالا آمد) ، تعارضی وجود دارد که به طور مشخص میتوان بین ارکان اول و دوم از یکسو با رکن سوم از سوی دیگر اشاره کرد. نویسنده در فصل هشتم در واقع به ارایه الگوی ترکیبی پیشنهادی خود برای این بازسازی مجدد از الگوی رفتاری در عرصه سیاست خارجی پرداخته و تلاش مینماید. ضمن حفظ جایگاه و هویت «دولتهای ملی» برای بازیگران غیردولتی متعددی که پدید آمدهآند، نقش و جایگاه در خوری را قائل شود.
4.تحول در مسئولیتها
بخش پایانی کتاب در سه فصل به مثابه نتیجهگیری کتاب طراحی شده است. در این بخش «هیل» به بررسی سرچشمههای داخلی سیاست خارجی پرداخته و نشان میدهد که کمرنگ شدن مرز بین سیاست داخلی و خارجی میطلبد تا شهروندان به صورت مؤثرتری در تصمیمات مربوط به سیاست خارجی مشارکت جویند. برای این منظور نویسنده به نقش برجسته نهادها مدنی به ویژه رسانههای جمعی اشاره نموده و بحث مبسوط و مستقلی را در این زمینه ارائه میدهد. اهمیت این سه فصل بیش از آنکه مربوط به ادعای نظری «هیل» باشد؛ به بررسی تاریخی تحلیلی وی برمیگردد. او در این سه فصل از نظر تجربی به بررسی عملکرد سیاست خارجی آمریکا در حوادث مهمی چون جنگ ویتنام، دو حمله به عراق، حمله به افغانستان، طرح استراتژی مبارزه با تروریزم و … پرداخته و به صورت مصداقی نشان میدهد که اجماع عمومی در داخل جامعه آمریکا منجر به اتخاذ سیاست خارجی هژمونیک شده است. تحلیل هیل در خصوص روش حضور افکار عمومی در سطح تعیین اهداف سیاست خارجی و روشهای تحقق آن با بیان این ایده به پایان میرسد که: این روش مسئولیت سیاستهای اتخاذ شده را بر مبنای رای و خواست مردم گذارده و بدین وسیله راه را بر اعتراضات بعدی وقایعی چون دوران جنگ ویتنام سد میکند.
ج. نقدو بررسی
«تاریخ نشان میدهد که کتاب نه تنها بیاثر و بیحاصل و بیآزار نیست، بلکه غالباً نیرویی پرحرکت و پرزوری است که گاه مسیر حیات بشری را بکلی تغیر میدهد. حقیقت این است که در هر کتاب قدرت انفجار بیپایانی نهفته است؛ حال اگر این نیرو زیانبخش است، مساله دیگری است.» (داونز، 1375، ص 4)
«سیاستهای متحول سیاست خارجی» را باید از جمله آثاری ارزیابی کرد که حاوی توان بالایی برای جهتدهی در حوزه نظری و بیشتر از ان در عرصه سیاست عملی است. به همین دلیل نقد و بررسی آنها میتواند بحث مستقلی را تشکیل دهد که ابعاد مختلف ساختاری، محتوایی و روششناختی اثر را شامل میشود. با این حال در حد نوشتار حاضر نگارنده به طرح مباحث انتقادی در سطح محتوایی که از اهمیت علمی عملی بیشتری برخوردارند، پرداخته و به ذکر سه محور اصلی انتقادی بسنده مینماید. علت این امر نیز به نوع سیاست خارجی دولت آمریکا در سالهای اخیربازمیگردد که به صورت مستقیم و غیرمستقیم سیاست خارجی بسیاری از کشورها و از آن جمله جمهوری اسلامی ایران را تحت تاثیر قرار داده است. از این منظور، دیدگاه تاریخی تحلیلی نویسنده کتاب که با عطف توجه به سیاست خارجی آمریکا در قرن 21 شکل گرفته از سه انتقاد جدی رنج میبرد که عبارتند از:
1. نقصان در چارچوب نظری
چنان که در مقام معرفی دو فصل مقدماتی کتاب بیان شد، «هیل» جریانهای اصلی در حوزه سیاست بینالملل را در جهان پس از جنگ سرد، منحصر در دو جریان اصلی «پیروان نظام ملی» و «قائلان الگوی جهانی» میداند و در نهایت با استناد به مدارک عقلی و تجربی، به الگوی جهانی تمایل یافته و محیط آنارشیک را برای خواننده ترسیم مینماید. در این ارتباط اگر چه چارچوب تحلیلی «هیل» را نمیتوان «نادرست» قلمدادکرد، اما «ناقص» بوده و همین نقصان است که در بخشهای بعدی به استنتاجات خاصی که صبغه «آمریکایی» دارد، منتهی میشود. واقع امر آن است که جریانهای اصلی در موضوع بحث، را سه جریان فعال در عرصه سیاست بینالملل و نه دو جریان مدنظر هیل شکل میدهد که عبارتند از:
اول: اندیشهگرانی چون «کارت»[16]، «واد»[17]، «هی رست»[18]، «تامپسون»[19] که قائل به بقای حجیت و مرجعیت نظام ملی بوده و به تعبیر هیل «جهانیسازی» را در چارچوب «ملیگرایی» فهم و تعریف مینمایند. (Hirst, 1996)
دوم: اندیشهگران افراطیای چون «زورن»[20] و «اهمت»[21] که قائل به اتمام عمر حاکمیتهای ملی بوده و شکلگیری نظامی واحد و یکدست را نوید میدادند. (Ohmate, 1990). آنچه در تحلیل این گفتمان نقش محوری را ایفا میکند. فناوری است که به تعبیر «واترز»[22] به علت برخورداری از پنج ویژگی مهم کوچکسازی، شخصی کردن، یکپارچگی، پراکندگی و استقلالجویی [23] توانسته است، مرز میان «این جا» و «آنجا» را از میان بردارد و بنیاد حاکمیت ملی را به نفع حاکمیت واحد جهانی، متزلزل سازد.در حالی که اندیشه این دو گروه مورد توجه «هیل» قرار گرفته و نقد و بررسی شده ؛ از سومین گفتمان مهم سخنی به میان نیامده است. این گروه طیف متنوعی از تحلیلگران را شامل میشود که به نوعی در پی جمع بین مدعیات دو رویکرد پیشین و ارائه برون شوی تازه بودهاند. نگارنده از این گروه به منطقهگرایان نوین[24] یاد میکند که به نظر میرسد، از حیث علمی چارچوب معتبرتر و کارآمدتری را عرضه داشتهاند.
«منطقهگرایی» از نظر معناشناختی متعلق به دهه 1990 ارزیابی میشود که به تعبیر «آنتونی پیین»[25] و «اندرو گامبل»[26] وضع شد تا بتواند در چارچوب ملاحظات جغرافیایی به تاسیس کانونهای قدرت تازه در مقابل رقبای مشترک خارجی، بپردازد. (Gamble, 1996) اما متعاقباً این نگرش جغرافیا محور مورد نقد واقع شده و نزد افرادی چون «گلوب»، «کیوهان» و «هاس» به سیتمی فراجغرافیایی تبدیل میشود که در آن قدرتهای منطقهای با کمک قدرتهای همسوی خارج از منطقه در ترتیبات امنیتی جدیدی قرار گرفته و با التزام به محوریت یک قدرت واحد، بلوک قدرت تازهای را شکل میدهند (Holden, 2000). چنانکه «پاتریک مورگان»[27] و «دیوید لیک»[28] نشان دادهاند، این مجموعه قدرت تازه، موسس نظم منطقهای نوینی میباشد که اگر چه هویت ملی وستفالیایی ندارد؛ اما چنان نیست که در هویت جهانی مضمحل شود. (Lake, 1997)
براین اساس میتوان چنین نتیجه گرفت که: اگر چه نظم ملی وستفالیایی مورد پرسش جدی واقع شده و استمرار حیات آن با موانع جدیای روبروست؛ اما پذیرش این ایده ضرورتاً به معنای گردن نهادن به الگوی «جهانی شده» نیست. بلکه از حیث عقلی تجربی راهحل میانی وجود دارد که از آن میتوان به «منطقهگرایی نوین» یاد کرد. در قالب این الگو نظم نوینی شکل میگیرد که در آن «مناطق» ایفای نقش میکنند و از این حیث پذیرش «هژمونی جهانی» تنها راهحل برای رورد به نظم نوین جهانی به شمار نمیآید. این ملاحظه انتقادی حکایت از آن دارد که چارچوب نظری پیشنهادی هیل، ناقص بوده و به همین دلیل در مقام نتیجهگیری به ضرورت پذیرش الگوی هژمونی جهانی در ساختار جدید بینالملل، منتهی شده است.
2. یکسویهنگری در تحلیل سیاست عملی
در دومین بخش از کتاب هیل بیان شد که وی برای تبدیل شدن یک تصمیم به سیاست عملی در عرصه روابط بینالملل به طیف متنوعی از دیدگاهها اشاره دارد که هر یک وجهی از این فرآیند را مدنظر دارند. هیل در جمعبندی این دیدگاهها نگرشی محافظهکارانه را اتخاذ کرده، بدانجا میرسد که در عمل مجموعهای از این عوامل (دیپلماسی، مقتضیات محیط داخلی و خارجی، افکار عمومی، منافع اقتصادی و قدرت نظامی) تاثیرگذار بوده و نتیجه میدهند. این در حالی است که نقد عمل سیاست خارجی آمریکا در قرن 21 این ایده را تایید نمیکند. به عبارت دیگر، مویدات بسیاری وجود دارد که نشان میدهد «توان نظامی» و برتری نسبی آمریکا در این زمینه، دولت بوش را بدانجا رهنمون شده تا عملیاتی کردن تصمیمات اتخاذ شده را از طریق نظامی دنبال نماید از آن جمله:
یک. جرج بوش از حیث روانشناختی و تعلقات فردی متمایل به کاربرد ابزارهای نظامی برای تحقق اهداف سیاسی است. [29]
دو. تیم اجرایی همراه جرج بوش افرادی نظامیگرا هستند که در عمل با ایدههای رامسفلد، رایس و پاول همراه میشوند. (Ikenderry, 2002, Pp. 44-60)
سه. ایدئولوژی و موتور محرکه اندیشه جمهوریخواهان را نئومحافظهکاران شکل میدهند که از حیث فلسفی قائل به کاربرد نیروی نظامی هستند. (George, 1998)
چهار. استراتژینهای راهنمای سیاست علمی دولت بوش، قائل به کاربرد توان نظامی در سیاست خارجی هستند؛ افرادی چون کسینجر هنوز به این ایده تاکید دارند، و مشاهده میشود که شرایط پس از 11 سپتامبر را برای تحقق این هدف بسیار مطلوب ارزیابی میکنند. (Kissinger, 2001)
پنج. نظریهپردازان مطرحی چون فوکویاما و هانتینگتون بویژه هانتینگتون که مورد توجه بوش و دولت وی هستند، از حیث نظری چشماندازی را ترسیم و عرضه میدارند که در آن تعارض قطعی بوده و در نهایت از طریق قدرت مسایل حل و فصل میشوند.
ششم. تجربه عملی دولت بوش در بحث افغانستان و عراق نشان داد که این الگو بیشترین اعتبار را نزد دولت آمریکا دارد.
نتیجه آنکه، تحلیل هیل مبنی بر اتخاذ الگویی ترکیبی برای تبدیل تصمیمها به سیاست در روابط بینالملل، تحلیلی غیرواقعبینانه بوده و در عمل آمریکا که الگوی تحلیل هیل را در این کتاب شکل میدهد تمایل افراطیای به کاربرد زور دارد و از این حیث جهان شاهد رجعتی به الگوهای سنتی در عرصه روابط بینالملل است. به همین خاطر است که نگارنده ایده هیل را یکسویه و جانبدارانه نسبت به عملکرد دولت بوش ارزیابی میکند و از این ناحیه آن را در خور نقد میداند.
3. انحراف در تحلیل نقش مردم در سیاست خارجی
در بحث از «ضرورت مشارکت مردم» در فرآیند سیاست خارجی، هیل اگر چه به بیان نظریهای منسجم و مقبول در سطح جهانی پرداخته است و از این حیث نمیتوان بنیاد نظری تحلیل وی را نقد نمود؛ اما در فضای عمل و واقعی چنین به نظر میرسد که نظریه هیل، دچار انحراف تحلیل زیادی است. برای درک این مطلب کافی است به بررسی دو رخداد بزرگ در سیاست خارجی آمریکا در فردای 11 سپتامبر بپردازیم؛ یعنی حمله به افغانستان و حمله به عراق. مطابق تحلیل هیل هر دو تهاجم با حمایت قاطع مردم صورت پذیرفته و در واقع بازیگران داخلی خواهان اتخاذ چنین سیاستی بودهاند. این در حالی است که نویسندگانی چون «جلال امین» بر این باورند که مردم آمریکا بیش از اینکه حامی سیاست خارجی بوش باشند، از طریق رسانههای جمعی بر این کار واداشته شدهاند. به عبارت دیگر، دولت اقدام به هدایت افکار عمومی نموده و از این حیث سلطه رسانههای جمعی است که راه را برای قدرت هموار میسازد. (امین، 2002، ص 91) آنچه که در این باره قابل توجه مینماید، آن است که:
اولاً. حمایت گسترده مردم از سیاست تهاجمی دولت بوش متعلق به دوره پس از 11 سپتامبر است و این حکایت از آن دارد که شوک امنیتی این رخداد در تغییر نگرش مردم موثر بوده است و این ایستار، گرایش اولیه مردم آمریکا را شکل نمیدهد. به عبارت دیگر وضعیت پس از 11 سپتامبر نسبت به قبل از آن، عرضی و تصنعی ارزیابی میگردد.[30]
ثانیاً. با گذشت زمان و فاصله گرفتن از رخداد 11 سپتامبر، شاهد افت قابل توجهی در گرایشهای جنگطلبانه مردم آمریکا هستیم؛ تا آنجاکه در پروژه حمله به عراق، ایجاد فضای مطلوب در داخل آمریکا در قیاس با پروژه افغانستان بسیار طولانیتر بوده است. این واقعیت دلالت بر آن دارد که گرایش اصلی در این زمینه را «جنگگرایی» شکل نمیدهد و دولت بوش از روشهای دیگری در ایجاد و تقویت این گرایش نزد افکار عمومی آمریکا بهره میبرد.[31]
ثالثاً. تحلیل محتوای عملکرد رسانههای آمریکایی در جریان دو پروژه افغانستان و عراق دلالت بر این دارد که رسانهها بیشتر در مقام تحدید اطلاعات و هدایت افکار عمومی بودهاند تا اطلاعرسانی و آگاهی بخشی. با توجه به تحلیلهای جاری مشخص میشود که انحصارگرایی دولت بوش در اطلاعرسانی در حوادثی چون واقعه 11 سپتامبر، حمله به افغانستان و عراق، منحصر به فرد بوده و کمتر دورهای از سیاست و حکومت در آمریکا را میتوان سراغ گرفت که این چنین افکارعمومی، تحت هدایت و کنترل شدید قرار گرفته باشند. (Bennis, 2003)
مجموعه این ملاحظات حکایت از آن دارد که انحراف تحلیل هیل در مقام تبیین نقش و جایگاه مردم آمریکا در سیاست خارجی این کشور بسیار زیاد است و بیش از آنکه واقعبینانه باشد، توجیهگرانه است و سعی دارد همراهی کامل افکار عمومی در آمریکا را با سیاستهای تجاوزگرانه دولت بوش به نوعی تایید نماید. نگارنده اگر چه به عنوان یک پدیده عینی وجود چنین همگرایی و نقشآفرینی را در مقاطعی خاص بویژه در حمله به افغانستان منکر نمیشود؛ اما بر این باور است که ماهیت این توافقات بیش از آنکه استدلالی باشد، احساسسی است و لذا دربستر زمان دچار افت شدید میشود. به همین خاطر است که دولت بوش پیوسته، و از طریق تعریف و بزرگنمایی تهدیداتی نو، سعی در حفظ احساس ناامنی نزد شهروندان آمریکایی دارد. (Both, 2002)
نتیجهگیری
«سیاستهای متحول سیاست خارجی» را میتوان از جمله آثار تحلیلیای ارزیابی کرد که با نگاهی راهبردی در سال 2003 تهیه و منتشر شده است. مطالعه این اثر ضمن ارائه یک چارچوب نظری به خواننده، حجم بالایی از دادههای اجرایی را نیز بر وی عرضه میدارد که بیشتر در سیاست عملی کارگشاست. وجود چنین ترکیبی است که کتاب را برای هر دو طیف تحلیلگران و دولتمردان مفید و جذاب میسازد. بر همین اساس میتوان کتاب را الگویی موفق برای نویسندگان بومی دانست که میتوانند از آن برای تهیه آثار مشابه در حد سیاست خارجی کشور استفاده نمایند و بدین وسیله به ارائه آثاری اقدام نمایند که از ذهنیگرایی صرف دور بوده و توان راهنمایی برای تصمیمگیری را نیز دارند.
ویژگی بالا به طور طبیعی کاستیهایی را برای کتاب نیز به دنبال خواهد داشت که ریشه آن را میتوان در کاربردی بودن اثر جستجو کرد. بدین معنا که ورود «هیل» به حوزه تحلیلهای موردی، باعث شده تا در لابلای کتاب خویش به یک استراتژین تمام عیار تبدیل شده و با موضعگیری مشخص ظاهر شود. در این مواضع است که گرایشهای سیاسی خاص وی نمودار شده و کتاب صبغه آمریکایی اروپایی خود را آشکارا نشان میدهد.
در مجموع میتوان «سیاستهای متحول سیاست خارجی» را اثری منسجم ارزیابی کرد که مولف برای ساختاربندی مناسب آن زحمت بسیاری را متحمل شده است. همین دقت و استواری است که آن را شایسته مطالعه و نقد و ارزیابی میسازد؛ چرا که به گفته «رابرت بی.داونز» برخی از کتابها چناناند که میتوانند در آبادانی یا تخریب جامعه تاثیرگذار ظاهر شوند و همین توانایی است که آنها را شایسته مطالعه، دقت و نقد میسازد.
«]برخی از[ کتاب ها وسیله بسیار موثر و نیرومندی هستند که هم میتوانند ابزار آبادی و بهتری و هم حربه مهلک و مخرب باشند.» (داونز، 1375، ص 8)
دکتر اصغر افتخاری
استاد یار دانشکده معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع)
یادداشتها؛
[1] -Vamik Volkan
[2]- جهت آشنایی با این دیدگاه رک. الیاس حنا. «النظم الدولی و الخیارات الامریکیه الجدیده». شؤون الاوسط، شتا (202)، رقم 105، صص 65-57، غسان الغزی، «11 ایلول 2001 و النظام الدولی»، نفس المرجع، صص 45-31؛ علی سمور، «مستقبل الانتفاضه بعد الحرب علی الارهاب». المتسقبل العربی، یولیو (2002)، صص 104-91؛ هیثم الکیلانی، «علی هامش الحرب الامریکیه علی افغانستان»، مجله دراسات شرق اوسطیه، السنه 6، العدد 18، شتاء (2001/2002)، ص 104-87؛ «حریق امیرکی و عالمی» و جهات نظر، العدد 33، تشرین الاول، 2001.
[3] - Nation - States
[4] - Christopher Hill
[5]- عناوین آثار تألیفی و ویرایش شده «کریستوفرهیل» به شرح زیر است:
- National Foreign Policies And European Po;itical Cooperation
- Terrorism and International Order
- Cabinet Decisions on Foreign Policy
- Two Worlds of International Relations
- The Actors in Europeis Foreign Policy
- Domestic Sources of Foreign Policy
- Marching to Captivity
- Documents on European Foreign Policy
[6] - Palgrave
[7] - An Independent Actor
[8] -Agency
[9] - Structure
[10] -R. Walker
[11]- جهت آشنایی با این دیدگاه مهم و تاثیرگذار رک:
R.B. Walker- Inside/ Outside: International Relation as Politicl Theory, Cambridge University Press 1993.
[12] -Anarchical Society
[13]- این ایده را به صورت منسجم و مستدلی، مانوئل کاستلز در اثر زیر مورد توجه و تحلیل قرار داده است. جهت مطالعه بیشتر رک. مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات، ظهور جامعه شبکهای، احد علیقلیان و افشین خاکباز، تهران: طرح نو، 1380.
[14]- جهت آشنایی با دیدگاه بوزان که مرجع اصلی این ایده در سالهای پایانی قرن بیستم است، رک: باری بوزان، مردم، دولتها و هراس، ترجمه ناشر، تهران پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378.
[15] -Reformulation
[16] -Carrett
[17] -Wade
[18] -Hirst
[19] -Thompson
[20]-Zurn
[21] -Ohmate
[22] -Waterz
[23]- فناوری در این دیدگاه از طریق تراکم زمانی و مکانی، جهانی را کوچک میکند. افزون بر آن، گرایش به اموردارد. بدین ترتیب که امکانات زیادی را در قالب دستگاه و تراشه کوچکی به افراد میدهد. یکپارچگی دلالت بر تجمیع توانمندیهای مختلف (اعم از صوت و تصویر و …) در یک دستگاه واحد دارد. چهارمین ویژگی، دلالت بر دسترسی آسان و گسترده به آن دارد. و بالاخره پنجمین ویژگی به مخاطبان فناوری مربوط میشود و اینکه به علت تنوع منابع اطلاعات به سادگی مطلب را نپذیرفته و شخصیت مستقلی پیدا میکنند. جهت مطالعه مبسوط در این زمینه رک. مالکوم واترز، جهانی شدن، اسماعیل مردانی گیوی و سیاوش مریدی، تهران، سازمان مدیریت صنعتی، 1379، صص 6-215.
[24] -New Regionalists
[25] -Anthony Payne
[26] -Andrew Gamble
[27] -Patrik Morgn
[28] -David Lake
[29] -See Joseph de Rivera, The Pcychological Dimension of Foreign Policy, Columbia: Ohio, Merrill, 1968; Bill Minutaglio, First Son: George Bush & the Bush Family Dynasty, New Yrk: Three R.P., 2001.
[30] -See Michael Traugott et.al,, “How Americans responded: a Study of Public reactios to 9/11/2001”, PSOnline www.apsanett.org. pp.511-5.
[31] -See Brain J. Gaines, “Wherqes the Rally?, PSOnline www.Aspanett.org pp. 531-6.
کتابنامه
1-افتخاری، اصغر، «ناامنی محدود» در: جهانشمولی اسلام و جهانیسازی (مجموعه مقالات)، تهران، شانزدهمین کنفرانس بینالمللی وحدت اسلامی، 1382
2-امین، جلال، عولمه القهر، بیروت، دارالشرق، 2002.
3-داونز، رابرت دی، کتابهایی که دنیا را تغیر دادند، سیروس پرهام، تهران، امیرکبیر، 1375.
4-کسینجر، هنری، دیپلماسی آمریکا در قرن بیست و یکم، ابوالقاسم راهچمنی، تهران، موسسه مطالعات بینالمللی ابرار معاصر، 1381.
1- Bennis, Phills, Before & After, U.S Foreign Policy And the September 11 Crisis, NewYork, Olive Branch Press, 2003.
2- Both, Knn & Dunne Tim (edis), World in Collision: Terror & The Future of Global Order, Macmillan, Palgrave, 2002.
3- Gamble, Andrew & Payne, Antony (edis), Regionalism & World Order, Macmillian Press, 1996.
4- George Alexander, Presidential Decisionmaking in Foreign Policy: the Effective Use of Information And Advice, Boulder: Cde, Westview Press, 1980.
5- Hirst, P & Thompson, G, Globalization in Question, Polity Press, 1996.
6- Holden, Barry (edi), The Global Democracy, London & NewYork: Routledge, 2000.
7- Ikenderry, John, American imperial ambition, Foreign Affairs, vol, 81, No. 5, September & October 2002.
8- Kissinger, Henry, Dose America Need A Foreign Policy? Toward a Diplomacy For the 21th Country, Simon & Schuster, Dublications, 2001.
9- Lake, David A & Morgan P, Regional Order: Building Security A New World, Pennsylvania, Pennsulvaniastate University Press, 1997.
10- Ohmate,K, The Borderless World, London, Collins, 1990.
11- Volkan, Vamik D, Need to Have Enemie, And Allies, NJ: Aronson, 1994.