فلسفه دین (۳۷)

(۲) عرفای اسلامی با دو اصطلاح سرو کار دارند: احوال و مقامات.

 
تجربه دینی از نگاه کتاب و سنت (2)

(2) عرفای اسلامی با دو اصطلاح سرو کار دارند: احوال و مقامات.

احوال، عبارتند از: موهبتهایی که از جانب خداوند، بر قلب انسانی که طالب حقیقت است، نازل می شوند، تا او را به کمند جذبه الهی، ارتقاء بخشند. از این رو گفته اند: «الحال نازلة بالقلب و لا تدوم » «حال، فیضی است که بر قلب انسان، نازل می شود و دوام نمی یابد» .

مقامات، همان منازلی است که انسان باید برای قرب به معبود، طی کند و عبارتند از: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.

در فرق میان احوال و مقامات گفته اند: «الاحوال مواهب و المقامات مکاسب » . «احوال، موهبتهایی الهی و مقامات، اموری است اکتسابی » (1) .

اگر مقامات را از دایره تجربه دینی خارج کنیم، ولی ناگزیریم احوال را مساوی و مرادف با تجربه دینی بدانیم. وحی و الهام نیز در قلمرو تجربه دینی است. آیا می شود اینها را احوالی بشماریم که برای انبیا و اولیا حاصل می شود؟

از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله نقل شده است که فرمود:

«لی مع الله وقت لا یسعنی ملک مقرب و لا نبی مرسل » (2) .

«مرا با خدا وقتی است که در آن وقت، هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر مرسلی گنجایش مرا ندارد» .

این وقت، برای انبیای الهی بزرگترین تجربه است. البته بر حسب درجات آنها، این تجربه اختلاف پیدا می کند. تجربه نبی خاتم صلی الله علیه وآله فوق تجربه هاست. در این حالت، نه فرشتگان مقرب، گنجایش او را دارند، نه انبیای مرسل. از آنجا که «نبی مرسل » نکره در سیاق نفی است و عمومیت دارد، حتی شامل خود آن بزرگوار هم می شود او در میقاتی که «مع الله » دارد، به مرتبه ای می رسد که مقام رسالت و خاتمیت خودش نیز گنجایش آن را ندارد. آیا این برداشت، از کلام آن بزرگوار درست است؟ این، چیزی است که به ذهن نگارنده می رسد. ممکن است خواننده گرامی برداشت دیگری داشته باشد.

درباره حضرت یعقوب علیه السلام که در تب و تاب فراق یوسف عزیزش می سوخت و می گداخت، و کارش به جایی رسید که

«ابیضت عیناه من الحزن » (3) .

چنین سروده اند:

یکی گفتش که ای پیر خردمند

که ای روشن ضمیر گم گشته فرزند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

گهی پیدا و گاهی در نهان است

گهی بر تارم اعلی نشینیم

گهی تا پشت پای خود نبینیم

آیا نمی شود معراج را یکی از تجربه های بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بدانیم؟ او در این سفر الهی، سیر نکرده، بلکه سیرش داده اند. او مشمول «اسراء» شده که «سبحان الذی اسری بعبده لیلا..» . (4)

او در این اسراء، از مسجدالحرام به مسجدالاقصی و از آنجا به آسمانها رفت، تا به مقام «قاب قوسین او ادنی » (5) رسید. چنین موهبتی نصیب هیچ کس نشده بود. این مقام، همان مقامی است که جبرئیل می گوید:

«لو دنوت انملة لاحترقت » (6)

«اگر به اندازه بند انگشتی نزدیک شوم، می سوزم » .

احمد ار بگشاید آن پر جلیل

تا ابد مبهوت ماند جبرئیل

چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش

وز مقام جبرئیل و از حدش

گفت او را هین بپر اندر پیم

گفت رو رو که حریف تو نیم

باز گفتا گز پیم آی و ما یست

گفت، رو زین پس مرا دستور نیست

باز گفت او را بیا ای پرده سوز

من به اوج خود نرفتستم هنوز

گفت بیرون زین حد، ای خوش فرمن

گر زنم پری بسوزد پر من

حیرت اندر حیرت آید زین قصص

بیهشی خاصه کان اندر اخص

تجربه پیامبران خدا، در عین این که وسیله ارتقاء و تکامل آنهاست، وسیله ارتقاء و تکامل بشریت نیز هست. جذبه های وحی و حالات نزول فرشته و تکلیم از ورای حجاب (7) . نه تنها روشنی بخش جان و دل آنهاست، بلکه بشر نیز از آثار و برکات آن، بهره مند و برخوردار می شود. اینان، تحت تاثیر همین جذبه ها آن چنان کامل می شوند که می توانند «اسوه » (8) انسانهای دیگر باشند. انسان تکامل نیافته، کجا می تواند اسوه و الگوی انسانهای دیگر باشد؟ خفته را خفته کی کند بیدار؟ آنکه در معرض خطای عقیده و عمل و گفتار است، چگونه شایسته است که پیشوا و مقتدای بی قید و شرط دیگران باشد؟ آری عصمت، لازم است. کسی که در پندار و گفتار و کردار، معصوم است و عاصمی از غیب او را پاسداری و نگهداری می کند، شایسته چنین مقام و منزلتی است.

هدایت آنها، هدایت الهی است. عاصم غیبی آنها را بر مسندی نشانده که آنها را از رهنمودهای دیگران بی نیاز کرده است. خداوند آنها را بر کرسی هدایت نشانده و درباره آنها فرموده است:

«افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی » (9) .

«آیا آن که هدایت به حق می کند، سزاوارتر است که پیروی شود یا آن که هدایت نمی پذیرد، مگر آن که (از طرف هدایت کننده ای) هدایت شود؟» .

تکامل فرد و جامعه

جذبه های روحی و وحیانی و تجارب باطنی انبیا دستمایه تکامل افراد و اجتماعات است. دین و برنامه های دینی آنها هم فردی است و هم اجتماعی. فرد یا جامعه با الهام از رهنمودهای انبیا، ره صدساله را یک شبه می رود. قرآن کریم فرمود:

«و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء الله فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها» (10) .

«به یاد آورید نعمت خدا را بر خویشتن، همان زمانی که دشمن یکدیگر بودید و خداوند میان دلهای شما الفت برقرار کرد و به برکت نعمت او با یکدیگر برادر شدید و شما بر لبه ای از آتش (هلاکت) بودید و خداوند شما را از آن، نجات داد» .

این کار، کار آسانی نبود. اگر نگوییم محال بود، باید بگوییم: قریب به محال بود. از اینرو فرمود:

«لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم » (11) .

«اگر همه آنچه در روی زمین است، انفاق می کردی، میان دلهای آنها الفت برقرار نمی کردی » .

یعنی در اینجا اسباب مادی - که مهم ترین آنها مال و ثروت است - کارساز نیست. رخنه کردن در دلها و اتصال رشته قلوب به یکدیگر، به گونه ای که در غم و شادی یکدیگر شریک باشند و به اندوه یکدیگر، اندوهگین شوند و به شادی یکدیگر شادی کنند، تنها از راه دین و ایمان ممکن است.

جذبه های روحی و وحیانی پیامبران، کیمیایی است که مس وجود افراد را طلای گرانبها می کند. البته تا افراد، اصلاح نشوند، جامعه اصلاح نمی شود. ولی ممکن است اصلاح فرد به اصلاح جامعه نینجامد. اصلاح جامعه منوط است به اصلاح تعداد قابل توجهی از افرادی که بتوانند جامعه را متحول کنند. اگر تعداد این افراد، قابل توجه نباشد، یا این که هرچند تعداد آنها زیاد است، ولی از یک نظام فکری و رهبری صحیح برخوردار نیستند. و در نتیجه نمی توانند جامعه را متحول سازند. البته اگر نتوانند چنین نظام درست فکری و رهبری را پدید آورند، معذورند و بر آنها ایرادی نیست، ولی اگر بتوانند و انجام ندهند، معلوم می شود احساس مسؤولیت نمی کنند و نمی خواهند تن به مسؤولیت دهند. در این صورت، معذور نیستند.

خلاصه این است که باید فرق گذاشت میان قصور و تقصیر. قاصران، معذورند و مقصران، غیر معذور.

ابوذر غفاری از ربذه به مکه آمد و به دیدار پیامبرصلی الله علیه وآله نائل شد. او در یک دیدار چند لحظه ای چنان متحول شد که تمام عقیده های باطل و همه عادات و آداب جاهلی و قومی را پشت پا زد و آماده هر نوع مبارزه و جهاد شد. او مجاهدی سرسخت و یاری وفادار و فداکار برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و پس از آن بزرگوار، برای علی علیه السلام بود. تا زمانی که پیامبرصلی الله علیه وآله زنده بود و رهبری امت نوبنیاد را بر عهده داشت، او هم استوانه ای مقاوم بود که فشارهای دشمن را تحمل می کرد و ضربات آنها را به همراهی دیگر دوستان مخلص، خنثی می ساخت. پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رهبری امت از محور خود خارج شد. ولی ابوذر از پای ننشست و مبارزه را تا سر حد تحمل تبعیدهای پیاپی و مرگ غریبانه و مظلومانه در ربذه ادامه داد.

روزی که ابوذر مظلوم را به ربذه تبعید می کردند و به دستور عثمان هیچ کس نباید او را بدرقه کند، امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام او را بدرقه کردند و حضرت در لحظه تلخ وداع فرمود:

«لو قلبت دنیاهم لاحبوک، و لو قرضت منها لامنوک » (12) .

«اگر دنیای آنها را پذیرا می شدی، دوستت می داشتند و اگر از دنیای آنها بهره ای می گرفتی، تو را ایمنی می بخشیدند» .

آری هرکس بر سر سفره آنها می نشست و با آنها در مظالم، شریک می شد و از لذائذ مادی بهره می گرفت، در امان بود و هرکس در برابر کجرویها لب به اعتراض و انتقاد می گشود، بهره اش شلاق و تبعید و مرگ بود.

راستی ابوذرها چه یافته بودند که اینگونه متحول می شدند و در راه اهداف عالیه دین، از تمام تعلقات می گذشتند و با اخلاص کامل، فداکاری می کردند.

ابوذرها و عمارها و سلمانها در کدام مکتب کلامی و فلسفی درس خوانده بودند و به وسیله کدام یک از براهین خداشناسی از بیراهه به راه راست آمدند؟ در کدام مدرسه، دوره منطق و کلام و فلسفه را گذرانیده بودند؟ از علوم طبیعی و ریاضی چه اندازه بهره برده بودند؟ چند جلد کتاب مطالعه کرده بودند؟ کدام یک از متون درسی را نزد اساتید فن، قرائت کرده بودند؟ درس آنها درس عشق بود، نه درس فن. آنها فهمیده بودند که درس عشق، در دفتر و کتاب و مدرسه، آموختنی نیست. آنها در کتابخانه پای درس ملاهای مکتبی ننشسته بودند. هرکس می خواست همدرس آنها شود، باید اوراق را بشوید.

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که درس عشق در دفتر نباشد

معلم عشق، باب تجربه دینی را به روی آنها گشوده بود. در عالم تجربه دینی چیزهایی را تجربه کردند که یکباره آنها را منقلب کرد. رهبری که به تجربه وحی و به یک غمزه، «مساله آموز صد مدرس شد» دریچه ای هم به روی شاگردان حقیقی خود گشود و آنها را به عالم معنی سوق داد. عروس معنی چنان آنها را خیره و دلباخته کرد که هرگز حاضر نشدند در برابر عروس مادیات، دیده و دل ببازند. آری در عالم تجربه دینی است که انسان یکباره منقلب می شود.

تحولی که تجربه دینی در آنها پدید می آورد، آنها را به مرحله ای می کشاند که حب و بغض آنها صرفا برای خداست. آنها برای خدا خشم می گیرند و برای خدا خشنود می شوند و صد البته که امیدشان هم فقط به خداست. از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام در بخش دیگری از سخنان خود در حین وداع با ابوذر فرمود:

«انک غضبت لله فارج من غضبت له » (13) .

«تو برای خدا خشم گرفتی. به همان که برایش خشم گرفته ای، امیدوار باش » .

نه اینها باهرکسی مانوس می شوند و نه هرکسی با آنها انس می گیرد. ابوذر با علویان مانوس است، نه با عثمانیان و امویان. اینها از هم گریزانند. ابوذر اگر به آنها نزدیک شود، دینش در خطر است و آنها اگر به ابوذر نزدیک شوند، دنیایشان در خطر است. از اینرو حضرت فرمود:

«ان القوم خافوک علی دنیاهم و خفتهم علی دینک » (14) .

«آن گروه بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خود از آنها ترسیدی » .

ذره ذره کاندر این ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست

ناریان مر ناریان را طالبند

نوریان مر نوریان را جاذبند

از ابوذرها نباید برهان کلامی متکلمان و برهان علمی عالمان و برهان فلسفی فیلسوفان بخواهیم. نمره آنها در کلاس کلام و علم و فلسفه صفر است. آنها از براهین جهان شناختی و وجودشناختی و غایت شناختی چیزی نمی دانند ولی نتیجه همه را در جان و دل خود ریخته و همه را درهستی خود جذب کرده اند. براهین را برای خداشناسی و خداجویی می خواهند. آنها بهتر از همه خدا را شناخته و جسته اند. اگر غایت براهین این است، آنها قله غایات را به برکت تجربه دینی و همت عالی، فتح کرده اند و اگر غایت آنها فضل فروشی و بحث و جدال مدرسه ای و رسیدن به غرور علمی و کبر کلامی و فلسفی است، آنها از این کارها بیزار و متنفرند. آنها هرگز زبان خود را به لاف و گزاف فلسفی و کلامی نمی آلایند و جان و دل خود را به شبهات و سفسطه ها و شکاکیت نمی آلایند و ساعات گرانبهای عمر عزیز خود را صرف این امور نمی کنند.

حال و قال یا بحث و ذوق

با این همه، نباید چنین پنداشت که بحثهای کلامی و فلسفی و علمی، امری بی حاصل و بیهوده است. سنگرنشینان بحث و جدال، آنهایی هستند که متون درسی را در محضر استاد فرا گرفته و از حوزه و مدرسه و دانشگاه فارغ التحصیل شده اند. اینها اگر نباشند و با زبان و قلم، از ذهن مردم - به ویژه نسل جوان - شبهه زدایی نکنند، زبانها و قلمهای مسموم، جوانان را گمراه و زمینه تضعیف اعتقادات را فراهم می سازند. به همین جهت است که در حوزه ها و دانشگاهها وجود بحثهای کلامی و فلسفی ضرورت دارد و بخشی از مطبوعات کشور، باید به این امور اختصاص یابد.

غالب حکما و متکلمان اسلامی میان حال و قال، یا حکمت بحثی و ذوقی جمع کرده بودند. متکلمانی که دست پرورده حضرت صادق علیه السلام بودند مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم و ابوجعفر مؤمن الطاق و ... چنین بودند. آنها هم در میدان بحث، تاخت و تاز می کردند و هم اهل حال بودند. شاگردی امام ششم علیه السلام آنها را در هر دو میدان، قوی و نیرومند کرده بود. آنها هم عارف بودند و هم متکلم. هم اهل سیر و سلوک بودند، هم اهل درس و مطالعه، توحید مفضل، شاهکار حکمت بحثی است. اما مفضل، قبل از آن که به حکمت بحثی مجهز شود، اهل ذوق و تجربه معنوی و سیر و سلوک باطنی شده بود. در مکتب امام صادق علیه السلام آنهایی که هم از استعداد علمی برخوردار بودند و هم از استعداد ذوقی، از هر دو جهت پیشرفت می کردند. کسانی هم بودند که فقط برای یکی مستعد بودند. لذا در یک بعد، پیشرفت می کردند. برخی از سران مذاهب اربعه تسنن، شاگردان حضرتند. ولی فقط در بعد علمی. آنها اهل جذبه و شور و حال نبودند. به همین جهت، توفیقی هم به دست نیاوردند.

شیخ الرئیس - که استوانه حکمت بحثی است - در اواخر و شاید از اول، گرایش اشراقی داشت و به همین جهت است که در لابه لای آثار او، رسالة العشق خودنمایی می کند و بخشی از آخرین کتابش - یعنی «الاشارات و التنبیهات » - به بیان مقامات عارفان اختصاص یافته است. او می خواست آنچه می داند، ببیند و آنچه می بیند، بداند. پیشوایان معصوم دینی چنین بوده اند. هم در مقام کشف قلبی حقیقت و رؤیت باطنی آن، استاد کل بوده اند و هم در مقام بحثهای علمی و کلامی و فلسفی. طبعا عالم و متکلم و فیلسوف مسلمان نیز تحت تاثیر راه و رسم آنها می کوشد که چنین باشد. مگر ممکن است که راه شاگرد غیر از راه استاد و راه پیرو غیر از راه رهرو باشد؟

این شیوه که جرقه آن در آثار شیخ الرئیس خورده، بعدها استمرار و گسترش یافته است. شیخ اشراق هم اهل بحث است و هم اهل ذوق، خواجه طوسی که آثار شیخ اشراق را تدریس می کرده و بر اشارات شیخ الرئیس شرح نوشته و کتاب کلامی تجرید را بر مبانی خود تدوین کرده، این چنین است، چرا که کتاب اوصاف الاشراف او دنیایی از وجد و حال است و خواننده مدرسه دیده را به سوی عوالم دیگری سوق می دهد و باب تجربه دینی را بر روی او می گشاید.

صدر المتالهین جامع هر دو جنبه است: او در بسیاری از مسائل فلسفی از جذبه های معنوی خود خبر می دهد. او داماد و شاگرد ملا صدرا - فیض کاشانی و محقق لاهیجی نیز چنین بودند - در عصر ما امام خمینی و علامه طباطبائی جامعیت داشتند. شاگردشان استاد مطهری شهید، نیز ذو جنبتین بود. دیگر دست پروردگان آنها نیز چنینند.

بنابراین، هم باید حکمت بحثی را - مخصوصا در حوزه های علمی - توسعه داد و هم حکمت ذوقی را.

پی نوشت ها:

1) درباره احوال و مقامات رجوع شود به پژوهشنامه متین، سال دوم شماره پنجم و ششم صفحه 234 به بعد.

2) بحارالانوار: ج 82، ص 243.

3) یوسف: 84 (چشمانش از غم و اندوه نابینا شد) .

4) الاسراء: 1.

5) النجم: 9.

6) بحارالانوار: ج 18، ص 382، باب 3 ، روایت 86.

7) اشاره است به آیه کریمه «ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا» (شوری: 51) .

8) در قرآن کریم چنین آمده است: «قد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة » (الاحزاب: 21) در این آیه پیامبرخاتم صلی الله علیه وآله اسوه مطلقه است.چرا که او معصوم است و اسوه بودن معصوم، قید و شرطی ندارد. همچنین درباره ابراهیم و کسانی که به او ایمان آورده اند، فرموده است: «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه » (الممتحنه: 4) و نیز درباره انسان فرموده است: «قد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجو الله » (الممتحنه: 6) . اسوه بودن ابراهیم و کسانی که به او ایمان آورده اند، نیز مطلقه است. چرا که در میان آنها، بلکه در راس آنها معصوم است.

9) یونس: 35.

10) آل عمران: 103.

11) الانفال: 63.

12) نهج البلاغه: خطبه 128 (130) .

13) همان.

14) همان. 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر