اشاره
سخن جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا، در مورد آغاز جنگ های صلیبی علیه مسلمانان، ما را بر آن داشت تا تاملی در تاریخچه این نبردهای خونین و پیامدهای شوم و نافرجام آن داشته باشیم.
در پیش شماره ماهنامه زمانه (ایران معاصر) نویسنده به بحث درباره جنگ های صلیبی پرداخته بودند، که در این شماره ماهنامه دوره ای دیگر از جنگهای صلیبی را به تصویر کشیده اند.
«فرمان تقسیم جهان بین دولت اسپانیا و پرتغال را پاپ که در سال های پایانیِ قرن 15 میلادی صادر کرد» قدیمی ترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهان بیگانه انسان های رنگین پوست و سرزمین های شان را در اختیار سفید پوستانِ قدرتمند قرارمی دهد. منشور پاپ، بدعتگذار سنّتی است که تا روزگار ما ادامه می یابد: قدرت های سفید پوست به کشف سرزمینهای جدید می پردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرف کنند، حتی لحظه ای، تردید نمی کنند.»(1)
گرت پاچنسکی
در 4 مه 1493 م (899 ق)، یعنی درست یک سال پس از سقوط کامل دولت اسلامیِ «غَرناطه» و تجدید حاکمیتِ صلیبِ غرب بر اندُلُس (اسپانیا)، الکساندر ششم، پاپِ «یهودی تبار»(2) رُم، بیانیه ای صادر کرد که در تاریخ به فرمان تقسیم (Inter Coetera) مشهور است.
پرتغال و اسپانیا دو دولت یکه تاز و مقتدرِ مسیحیِ آن روز اروپا بر سر تصاحب و غارتِ مناطقی که دریانوردان اروپایی در شرق و غرب اقیانوس اطلس کشف کرده بودند، کشمکشی سخت داشتند و بیانیه جناب پاپ بر آن بود که با تقسیم جهان، بین آن دو دولت، به این کشمکش پایان دهد؛ یعنی، آن دو حریفِ آزمند، جهان را برادروار با «حجّتِ شرعی»! بخورند و البته سهمی نیز، از این نواله، به پاپ دهند!
ابتکارِ عمل در گرفتن امضا از پاپ برای محکم ساختنِ پایه های سلطه بر مستعمرات، از آنِ پرنس هنری، پادشاه بلندپرواز پرتغال، (13941460 م) بود. هنری که از جنگ های مکرّر با کشور اسلامی مراکش طرفی نبسته بود، سرانجام با اکتشافاتی که سیّاحان پرتغالی در اقیانوس اطلس و سواحل آفریقا آغاز کرده بودند، نظرش به جایی دیگر معطوف شد و در جستجوی راهی برآمد که از طریق جنوب آفریقا به هندوستان برود.(3)
تداوم جنگهای صلیبی و فرمان استعمار شرق
در پندارِ مسیحیانِ متعصبِ آن روزگار، پاپ به عنوان جانشین مسیح(ع) باید پای طومار حکومت پادشاهان مسیحی را امضا می کرد تا سلطه آنان بر قلمرو حاکمیت خویش به اصطلاح مشروعیت یابد. از این رو، پرنس هنری نیز برای محکم کاری و همچنین جلوگیری از دستبرد احتمالیِ رقبای مسیحی اروپایی خویش، سفیری نزد پاپ وقت، کالیکستوس سوم (عموی الکساندر ششم) فرستاد و خواستار تأیید و امضای وی شد. پاپ نیز از دماغه نون گرفته تا هندوستان، همه زمین هایی را که کشف شده یا بعداً کشف می شد، به دولت پرتغال واگذاشت و این موضوع را به آگاهی همه دولت های مسیحی رساند.(4)
چند دهه پس از این حاتم بخشی، فردیناند دوم و همسرش، ایزابلا، زوج حاکم بر اسپانیا، در سال 1492 م (898 ق) دولت اسلامیِ «غرناطه» را منقرض ساختند و دست به یک اسلام زدایی (بلکه شرق زداییِ) فجیع و خشن در اندلس زدند. سلطه این زوج صلیبی بر اندلس، با آغاز اکتشافات کریستف کلمب در سواحل آمریکا (که نخست گمان می شد سواحل هند است) مقارن بود و این امر موجب شد که آتشِ آز و طمعِ آن دو تیزتر گردد و گام در مسیرِ «جهان خواری» بگذارند. از این رو، فردیناند و ایزابلا نیز همچون پرنس هنری، لازم دیدند که برای جلوگیری از مزاحمتهای آتیِ رقبایِ اروپایی، دست خطی از پاپ بگیرند. به همین منظور، نامه ای به پاپ وقت، الکساندر ششم، نوشتند و به همراهِ نماینده ای نزد وی فرستادند. الکساندر ششم هم که اصلاً اسپانیایی و برادرزاده کالیکستوس بود، بذل لطف فرمود و در نخستین منشوری که صادر نمود، حقّ حاکمیت کشور اسپانیا بر سرزمین های تازه کشف شده در آمریکا را تصویب کرد (این زمان، تازه چند هفته بود که کریستف کلمب به عنوان دریاسالار و نایب السلطنه اسپانیا در جزایر مکشوفه، با دست پر، از سفر اکتشافی خود به آمریکا بازگشته بود).
با این همه، بر خلاف انتظار، فردای آن روز جهان شاهد صدور منشور جدیدی از پاپ گردید: فرمان تقسیم. با این فرمان، سرزمینهای کشف شده در دو سوی اقیانوس اطلس بین دو دولت صلیبیِ پرتغال و اسپانیا تقسیم شده بود.(5)
الکساندر ششم به خانواده ای تعلّق داشت که افرادش به مناعت طبع و تقوا چندان نامی نداشتند، و در کتب تاریخ،شواهدی از مال اندوزی و بی بندوباریِ اخلاقیِ این خانواده ذکر شده است.(6) گرت پاچنسکی، نویسنده آزادی خواه و ضدّاستعمار آلمانی، با ذکر این مطلب، حدس می زند که «پرتغالی ها در شب سوم مه 1493 در برابر رقبای اسپانیایی خود بیکار ننشسته و حضرت پاپ را در صدور منشور شماره دو به نحوی تشویق نموده اند»(7)؛ در معنی، سبیل وی را چرب کرده اند!
مروری بر کارنامه الکساندر ششم، نظرِ پاچنسکی را کاملاً تأیید می کند. ویل دورانت، نویسنده مشهور آمریکایی، با تکیه بر مدارک معتبر تاریخی، موارد بسیاری از شهوت پرستیها، رشوه گیری ، منصب فروشی ها و قوم و خویش بازی های الکساندر را ذکر کرده است، که در زیر به برخی از آنها اشاره می کنیم:
رودریگز بورخا مشهور به پاپ الکساندر ششم، مردی خوش اندام و شهوت ران از خاندانی اشرافی تبار بود که، حتی پس از رسیدن به منصب پاپی نیز، از مغازله و معاشقه با زیبارویان باک نداشت. در اوایل عمر، چون در محیط اخلاقیِ سستِ ایتالیای قرن پانزدهم بارآمده بود، و می دید که بسیاری از کشیشان [ برخلاف قوانین کلیسا] به خود رخصت متلذّذ شدن از زنان را می دادند، این جوانِ هرزه ارغوانی پوش نیز تصمیم گرفت از تمام مواهبی که خداوند به او و زنان عطا کرده است، بهره مند شود! پیوس دوم، پاپ وقت، او را به دلیل شرکت در یک « مجلس رقصِ قبیح و گمراه کننده» (1460 م) ملامت کرد، و این در حالی بود که الکساندر به اصطلاح ریاستِ دربارِ پاپ را بر عهده داشت.(8)
در 1464 همراه پاپ پیوس دوم به آنکونا رفت و در آنجا به یک بیماری مقاربتی دچار شد؛ زیرا، به گفته پزشک معالجش، «تنها نخوابیده بود».(9) وی شهوت پرستی را، حتی پس از آن که با عنوان «الکساندر ششم» بر مسند پاپی نشست، حفظ کرد. چنان که تاریخ، روابط نامشروع او را در دوران پاپی، با زن شوهرداری به نام جولیا فارنزه که حتی به تولد نوزادی انجامید، ثبت کرده است.(10) همچنین، «در یک جشن عمومی در واتیکان، که در طی آن، یک نمایش کمدی داده شد (فوریه 1503)، او با صدای بلند ابراز شادمانی می کرد و از این خوش بود که جماعتی از زنان زیبا گرداگردش را فرا گرفته و با ملاحت بسیار بر چارپایه هایی در پایین پای او نشسته اند».(11)
عیب دیگرِ او را منصب فروشی و رشوه گیری نوشته اند. الکساندر، پس از مرگ پاپ پیشین (اینوکنتیوس هشتم)، با رأی دستجمعی کاردینالها در اوت 1492 به مقام پاپی برگزیده شد و این رأی، بدون وعده پرداخت رشوه به رأی دهندگان به دست نیامده بود؛ چه او از برکت شغل اداری متمادی خود در زمان پنج پاپ، یعنی ریاست تشریفات دربار پاپ، ثروتمندترین کاردینالی شده بود که تاریخ رُم به یاد داشت.(12) او در فروش مناصب کلیسا، تصرف اموال کاردینال های متوفی، صدور احکام معافیت از تخلفات قانونی و نیز فرامین طلاق در قبال دریافت مبالغ هنگفت، گردآوری اموال سرشار از راه بخشش گناهان و بهشت فروشی به گنهکاران، یدِ طولایی داشت؛(13) به گونه ای که برخی از معترضان برایش دست گرفتند که:
الکساندر، کلیدها و محرابها را می فروشد؛ حق دارد؛ زیرا برای آنها پول داده است!(14)
قوم و خویش بازی نیز خصلت دیگرِ الکساندر، بلکه اصولاً خصلتِ خاندانِ اسپانیایی تبارِ وی ،بود. چنان که نوشته اند، «خویشاوند بازی در دستگاه پاپ» نخستین بار در دوران ریاست عموی آلکساندر، کالیکستوس سوم شروع شد و «پاپ های بعدی نیز مشاغل را به برادرزاده ها یا سایر بستگان خود، و حتی بعضی از اوقات به پسران خویش، می دادند.»(15)
بر همین سابقه بود که وقتی آلکساندر ششم به پاپی رسید، «تنی چند از صاحبان افکار محتاط... بیم آن داشتند که مبادا پاپ جدید... قدرت خود را بیش از آنچه برای تنقیح و تقویت کلیسا به کار اندازد، در بزرگ کردن خانواده خود اعمال کند.»(16) گذشت زمان نشان داد که نگرانی آنهابیجا نبوده است: «مردم رُم پاپ را... به سبب آراستن آشیانه فرزندانش سخت مذمّت نمودند و از انتصاب عده زیادی از اسپانیائی ها که قیافه اجنبی و زبان خارجیشان برای ایتالیائیان ناخوشایند بود، خشمگین بودند. یکصد تن از خویشان پاپ به رُم آمده بودند. یکی از ناظران می گوید: «ده دستگاه پاپ هم برای این بنی اعمام کافی نیست»!(17)
تمسّک به وسایل نامشروع برای دست یابی به اهداف مادّی و سیاسی، ویژگیِ دیگرِ زندگی آلکساندر ششم بود. ویل دورانت می نویسد: «او تصمیم داشت کشوری نیرومند بسازد و فکر می کرد که این کار با پیروی از اصول مسیحیت ممکن نیست. به کار بردن وسایل مملکت داری، همچون تبلیغات، نیرنگ، دسیسه، انضباط، و جنگ، طبعاً برای کسانی که کلیسای مسیحی ضعیفی را به حکومتی قدرتمند ترجیح می دادند... ناگوار بود. الکساندر گاه بر زندگی خود تأمّلی می کرد تا آن را با موازین انجیلی بسنجد و آن وقت اذعان می کرد که منصب فروش، زناکار، و حتی از طریق جنگ منهدم کننده جان ها است.»(18)
جناب الکساندر ششم، با این روش و منش، طبعاً نمی توانست دین و ایمان درستی به حضرت مسیح (ع) داشته باشد: «مراسم مذهبیِ پرزحمتِ شغلِ خود را با وفاداری، اما بی صبری یک سوداگر، انجام می داد.»(19) او حتی زمانی که قدرتش را از جانب پادشاهِ «مسیحیِ» فرانسه (شارل هشتم) درخطر دید، ابایی نداشت که دست اتحاد به سوی سلطان «مسلمان» عثمانی (بایزید ثانی) دراز کند و او را به جنگ با همکیشان خویش در فرانسه تشویق نماید!(20) خالی از نکته نیست که مردم رم نیمی به مزاح و نیمی به عناد الکساندر را «پاپِ یهودی زاده» می خواندند و «غرض شان این بود که پیشینیانش، یهودیان اسپانیایی عیسوی شده بودند.»(21)
در مرگ الکساندر، که به نحوی فجیع و دردآگین رخ داد، مردم رم از فوت پاپ اسپانیایی «شادی کردند». گوتچار دینی، تاریخ نویس و سیاست مدار وطن خواه ایتالیایی، چنین گفته است:
«در تمام شهر رم، یک شادی ای باورنکردنی حکم فرما بود؛ مردم در کلیسای «سان پیترو» اجتماع کرده بودند و از دیدن آن افعیِ مُرده، سیر نمی شدند آن افعی که با جاه طلبیِ بی حد و خیانت نفرت انگیز، با ستمگری وحشت انگیز و شهوت دیوآسا، و با حرص سرشار خود در فروختن همه چیز، از مقدّس گرفته تا ناپاک، تمام جهان را مسموم کرده بود.» ماکیاولی نیز داوری مشابهی دارد:
«الکساندر کاری جز فریب نداشت. در تمام دوران زندگی اش به هیچ چیز دیگری نمی اندیشید. هیچ کس مثل او با سوگندهای غِلاظ و شِداد وعده ای نمی داد که بعد آن را نقض نکند». به گفته ویل دورانت، مورّخان کاتولیک در حالی که از حقّ الکساندر در بازگرداندن قدرتِ دنیویِ پاپ دفاع می کنند، عموماً در محکوم ساختن شیوه ها و اخلاقیات او همداستان اند. پاستور شرافتمند می گوید:
«مردم عموماً او را عفریتی می دانستند و هر نوع جنایت کثیفی را به او نسبت می دادند.» تحقیقات انتقادیِ جدید در باره او بهتر قضاوت کرده و برخی از اتهامات وارد بر او را رد نموده است. اما اگرچه باید از پذیرش بدونِ تحقیقِ داستان های گفته شده معاصران الکساندر برحذر باشیم، هنوز شواهدِ موجود علیه او، آن چنان زیاد است که ما باید کوششهایی را که برای روسفید کردنِ او انجام می شود بازیِ ناشایسته ای با حقیقت بدانیم...».(22)
این بود کارنامه زندگی انسانی که در مسندِ پاپی، با «فرمان تقسیم» خویش، بر «استعمار و اسارتِ» ملت های جهان به دست جهان خوارانِ طمّاعِ اروپایی «مُهرِ تأیید زد» و «مشروعیّتِ» چند قرن قتل و غارت و آزار و شکنجه بشر در آمریکا و آفریقا و آسیا به دستِ مشتیِ سفید پوستِ زرپرست و قدرت طلب را امضا نمود.(23)
گفتیم که عموی الکساندر، کالیکستوس سوم، با دست خطی، حاکمیت پرتغال را بر تمام زمینهای واقع در ساحل اقیانوس اطلس تنفیذ کرده بود، و اینک که کریستف کلمب، دریا سالار و نایب السلطنه پادشاه اسپانیا، بخشهایی از قاره آمریکا را کشف و تصرّف کرده بود، پرتغالی ها، با استناد به فرمان کالیکستوس، مدّعیِ سلطه بر قارّه جدید بودند. در مقابل، اسپانیایی ها استدلال می کردند که فرمان کالیکستوس فقط شامل سواحل شرقی اقیانوس اطلس می شود. این دو کشورِ فزون خواه نزدیک بود با یکدیگر بجنگند که، الکساندر ششم فرمان تقسیم را صادر کرد (4 مه 1493) و بر پایه آن، تمام نواحیِ کشف شده را در غربِ خطّی فرضی از قطب شمال به قطب جنوب به فاصله 480 کیلومتری مغربِ جزایرِ آزور و رأس الاخضر به اسپانیا واگذاشت و آنچه نیز در شرق این خط واقع شده بود، به پرتغال اختصاص داد؛ مشروط بر اینکه اراضی مکشوفه مسکنِ عیسویان نباشد و فاتحان در مسیحی ساختنِ اَتباعِ خود بکوشند.(24)
گرت پاچنسکی، با اشاره به فرمان پاپ، سخن تکان دهنده ای دارد که در طنین آن می توان ضجه میلیاردها انسان مظلوم را در سراسر جهان، از آمریکای لاتین و قارّه سیاه گرفته تا شرق و غرب آسیا، در زیر شلاق های ستم شنید:
این قدیمی ترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهانِ بیگانه انسانهای رنگین پوست و سرزمین های شان را در اختیار سفید پوستان قدرتمند قرار می دهد.
منشور پاپ، بدعتگذار سنّتی است که تا روزگار ما ادامه می یابد: قدرت های سفید پوست به کشف سرزمین های جدید می پردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرّف کنند، حتی لحظه ای، تردید نمی کنند.(25)
جزایر آزور در اقیانوس اطلس شمالی قرار دارد و «خطّ تقسیم» از 100 لیگی (480 کیلومتریِ) آن می گذرد. با این حساب، تمامیِ آمریکای شمالی و مرکزی و بخش عمده آمریکای جنوبی، که در مغرب این خط قراردارد، سهمیه اعطایی پاپ به استعمار اسپانیا، و متقابلاً آفریقا و آسیا، سهم پرتغال محسوب می شد! به قول جواهر لعل نهرو، نخست وزیر دانشور هند، با این بیانیّه، «پاپ عملاً آمریکا را به اسپانیا، و چین و هند و ژاپن و سایر سرزمین های شرقی را، به انضمام تمام آفریقا، به پرتغال اعطا فرمود»!(26)
تصادفی نیست که استعمار مشرق زمین به دست غرب، در قرون اخیر با حمله دریاداری پرتغال آغاز می شود و همه جا نیز، به عنوانِ «طلایه دار» یا دست کم «وردستِ» مستعمره چیانِ غربی، هیئت هایی از کشیشان رنگارنگ مسیحی (میسیونهای تبشیری یا مبلّغان) را می بینیم؛ چرا که آخر، حُسنِ اجرایِ «فرمان تقسیم»، یعنی تقسیم غنایم بین شاه و دستگاه کلیسا، نیاز به نظارتِ عُمّال پاپ دارد!
دولت های اسپانیا و پرتغال، منشور دوم پاپ را بسیار جدّی تلقّی کردند و در پیمان تردسیل (Tordesillas) مورَّخِ 7 ژوئن 1494، نسبت به مرزهای وسیعِ سرزمین های به دست آمده، چنین توافق کردند که 370 لیگ دورتر از جزایر کاپورد (در سواحل غرب آفریقا) در خطه غرب مدار تصرفات دو دولت قرار داشته باشد.
تقسیم بندیِ تازه را نیز در تاریخ 24 ژانویه 1506 میلادی پاپ جدید رم، ژولیوس دوم، به تصویب رساند.(27)
پنج سال پس از صدور فرمان تقسیم، یعنی در 1498 م (904 ق)، واسکو دو گاما، دریاسالارِ مشهور پرتغالی و نخستین نایب السلطنه پرتغال در شرق، پس از گذر از دماغه امید نیک در جنوبی ترین نقطه آفریقا، گام در بندر کالیکوت، واقع در جنوب غربی هند، گذاشت و به رغمِ پذیراییِ گرمِ راجه مالابار از وی، دولت پرتغال به زودی ناوگانی جنگی به هند فرستاد تا «مسیحیّت را در آن کشور اشاعه دهند» و با هرکس نیز که نسبت به این کار مقاومت یا مخالفت می ورزد، جنگ کنند.(28)
واسکو دو گاما، به ویژه نسبت به مسلمانان، برخوردی سخت کینه توزانه داشت، و به دستور او، افرادش کشتی هایی را که مسلمانان را به حج می برد، متوقف می ساختند و پس از مصادره اموال آنان، «کشتی را با مردها و زن ها و کودکان داخل آن آتش می زدند».(29) چندی بعد، دریادارِ دیگرِ پرتغالی، آلفونسو آلبو کرک، در 1506م (912 ق) با ناوگانی مرکّب از 14 کشتی جنگی به دریای عمّان و خلیج فارس حمله ور شد و مَسقَط را به قهر و غلبه گشود. رفتار او نیز با مردم، به نوشته سِر چارلز بلگریو، چیزی جز کشتار و غارت فجیع آنان نبود.(30) وی، سال بعد، دامنه تجاوز را به بندر هرمز و گمبرون (بندر عباس فعلی) گسترش داد و سرانجام در سال 1510م (916 ق) بندر گُوا، واقع در جنوب بمبئی، را تسخیر کرد و قشونش «در آنجا به قتل عام بزرگی دست زدند و حتی از کشتن زنان و کودکان هم صرف نظر نکردند.»(31) خود وی در یادداشتهایش، که چاپ شده، می نویسد: «من دستور دادم شهر را آتش بزنند و تمام اهالی را از دَمِ شمشیر بگذرانند و تا چند روز، کار سپاهیان من این بود که هرجا یک نفر هندی را ببینند، او را بکشند. از مسلمان ها حتی یک نفر را زنده نگذاشتیم و همه مساجد آنان را آتش زدیم.»(32)
برخورد پرتغالی ها در بنادر جنوب ایران با ایرانی ها نیز بسیار خشن و توهین آمیز بود و در این باب، نمونه وار، می توان به گزارش یکی از کشیشان کرملی «پادری پل سیمون» اشاره کرد که در عصر «شاه عباس کبیر»، شاهد برخورد زشت پرتغالیها در جزیره هرمز با ایرانیان بوده است.(33)
گرت پاچنسکی می نویسد: «در اذهان مردم جزایر اقیانوس هند... هنوز هم پس از گذشت چندین قرن، یادهایی بس تلخ و غم بار از فجایع پرتغالی ها باقی مانده است. لب لند، نویسنده فرانسوی، در این زمینه می نویسد: سیاست فرانسه در ماداگاسکار، در طی سال ها به تدریج با شکست روبه رو شد؛ زیرا پرتغالی ها بذر نفرت از سفیدپوستان را در آن دیار پاشیده بودند. در جزایر اقیانوس هند، کشتار عمومی، ترور و کنترل، فریب و صحنه سازی، شعار پرتغالی های اشغالگر شده بود... در سال های ورود ما (فرانسویان) به ماداگاسکار، پیش داوریِ مردم جزیره در مورد سفیدپوستان این طور خلاصه می شد: «... سفید پوستان، غارتگرانی هستند با سلاحهای آتشین، و وحشیانی تسلیمِ حرصِ سیری ناپذیرِ خود...»(34)
بی گمان، یکی از عوامل مهمّ نابودی و فروپاشیِ استعمار پرتغال در شرق، همین تعرّضاتِ آشکار و بسیار گزنده آن به شرف و عزت قومی و دینیِ شرقیان (به ویژه ایرانیان) بود. چنان که، روی خوش نشان دادن های اولیّه سلاطین تیموری هند و پادشاهان صفوی به انگلیسی ها نیز، از جمله، ریشه در نفرت بسیار آنان از پرتغالیها داشت(35) و تابع سیاستِ بهره جویی از تضاد و رقابت انگلیسی ها با آن جماعت برای پاک سازی منطقه از لوث استعمار پرتغال(36) بود.
غارت ذخایر شرق، که با فرمان پاپ و حمله پرتغالی ها آغاز شده بود، دولتهایِ دیگرِ مسیحی در اروپا را نیز به طمع انداخت که از این خوان یغما بی بهره نمانند.
فرانسوای اوّل، پادشاه بلندپرواز و استعمارخویِ فرانسه در سال های 15151547 م. که یک سال پس از صدور «فرمان تقسیم» به دنیا آمده بود، در اکتبر 1533 در بندر مارسی فرانسه، از پاپ وقت، کلمان هفتم فتوایی گرفت که بر مبنای آن، فرمان تقسیم الکساندر ششم که جهان را بین پرتغال و اسپانیا تقسیم می کرد، «تنها شامل قارّه های شناخته شده می شد، نه زمین هایی که بعد از آن به دست پادشاهان دیگر کشف شده است.»!؛ یعنی راه برای دیگران هم باز است؛ کافی است نیرومند باشند!(37) فرانسوا «از این که اینک سهمی از کلوچه نصیبش می شد، احساس وجد می کرد.» و می گویند در پاسخ تذکرها و اخطارهای سفیرِ شارل کُن ،امپراتور اتریش و آلمان که به فرانسه چشم طمع داشت، گفته بود: خورشید برای من، چون برای دیگران می درخشد. بسیار علاقه مندم وصیّت نامه حضرت آدم (ع) را ببینم که سهمیه مرا انکار کرده است!(38)
با این فتوای جدید، استعمار فرانسه در تاریخ آغاز می شود یا دست کم اوج می یابد و تا چهار قرن پس از آن تاریخ، با نوساناتی چند، هزاران کیلومتر مربّع از پهنه جهان را زیر سلطه و ستم خود می گیرد. در پی فتوای کلمان هفتم، فرانسوای اول از سال 1540 م اعلام کرد که پیمودنِ یک کشور یا اکتشافِ عینیِ آن، ایجاد تملّک نمی کند و با این کار، وی برای نخستین بار آموزه اشغالِ عملی را که باید اساس و پایه استعمار جدید باشد بیان داشت.(39) از این پس بود که، به قول پل لوروا بولیو، نویسنده کتاب مشهور «در باب استعمار نزد اقوام مدرن»: «استعمار، برای فرانسه، مسئله مرگ یا زندگی» گشت.(40)
... و این چنین، دورانی تازه از هجوم غرب به مشرق زمین (خصوصاً شرق اسلامی) آغاز شد که، در طیّ آن، هر از گاهی ، یکی از دولِ استعمارگر غربی، میراث خوارِ آن دیگران می شد، تا نوبت به آمریکای جهان خوار رسید که اصل و فرع را یکجا ببلعد... هجومی که، در واقع، می باید نامِ «جنگ های صلیبی جدید» بر آن نهاد.
پی نوشت ها:
1. گرت پاچنسکی: سفیدها چه کردند؟، ترجمه محمدحسین حجازی (انتشارات توس، تهران 1352) ص 8 .
2. مردم رم، او را «پاپ یهودی زاده» می خواندند و اجداد او را یهودیان عیسوی شده به شمار می آوردند (ویل دورانت: تاریخ تمدن، ج 5 : رنسانس، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 67) ص 441.
3. ر.ک. آلبر ماله: تاریخ قرون جدید (چاپخانه مجلس شورای ملی، تهران 1312) صص 910.
4. احمد کسروی: پیدایش آمریکا (جار؛ نشر و پخش کتاب، چاپ سوم، تهران بهمن 55) ص 50 .
5. گرت پاچنسکی: سفیدها چه کردند؟، همان، صص 67.
6. همان: صص 7 8.
7. همان، ص 8 .
8. ویل دورانت: تاریخ تمدن، همان، ص 433.
9. همان: شص 434.
10. یکی از کسانی که الکساندر ششم وی را به مقام کاردینالی گماشت، الساندرو فارنزه نام داشت که «ارتقای خود» به این سِمَت را «مرهون خواهرش، جولیا فارنزه، بود که بسیار کسان او را معشوقه» و مِترِسِ الکساندر ششم می دانستند (همان: ص 437). جولیا همسر مردی به نام اورسینو اورسینی بود ولی الکساندر ششم با وی سَر و سِرّ داشت. «در 1492 جولیا دختری به نام لائورا زایید که رسماً فرزند اورسینی شمرده می شد اما کاردینال الساندرو فارنزه آن دختر را متعلق به الکساندر تشخیص داده بود.» (همان، ص 442).
11. همان، ص 442.
12. همان، ص 435.
13. ر.ک. همان، صص 443444.
14. همان، ص 444.
15. همان، ص 444.
16. همان، ص 436.
17. همان، صص 440441.
18. همان، ص 445.
19. همان، ص 437.
20. همان، ص 439. بایزید نیز ظاهراً به خصلتِ «پول پرستیِ» جناب پاپ، نیک پی برده بود که در نامه ای به وی پیشنهاد کرد که الکساندر، جم (شاهزاده عثمانیِ پناهنده به اروپا) را بکشد و جسدش را به اسلامبول بفرستد تا، پس از وصول آن، 300 هزار دوکاتو (برابر 000،750،3 دلار) برای پاپ ارسال گردد که با آن «عالی جناب می تواند املاکی برای خود و فرزندانش خریداری کند»! ویل دورانت، پس از ذکر ماجرا، با تعریض به عمل پاپ، می نویسد: «دین نیز برای فرمانروایان، تقریباً مانند هر چیز دیگر، وسیله ای برای قدرت است.» (همان، همانجا).
21. همان، ص 441.
22. همان، ص 464.
23. با مطالعه پرونده الکساندر ششم که از از 1492 م تا 1501 م بر مسند پاپی تکیه زده بود، چاره ای نداریم جز آن که حدس گرت پاچنسکی، نویسنده آلمانی، را در رشوه گیری الکساندر در ماجرای فرمان تقسیم بپذیریم. چنان که ویل دورانت نیز اقدام الکساندر در بخشیدن آمریکا به فردیناند، پادشاه اسپانیا، را دستمزد وساطتی می داند که فردیناند به سود پاپ نزد فرانته، پادشاه ناپل کرده و اختلافات سیاسی پاپ و فرانته را برطرف کرده بود (همان، ص 438). متقابلاً طلاهایی که از قارّه آمریکا به دست آمده و توسط فردیناند به پاپ هدیه کرده بود، به مصرفِ ساختنِ سقف جدیدی برای کلیسای سانتاماریا رسید (همان، ص 436). پس عجب نیست اگر الکساندر، فرمان 3 مه خود به سود اسپانیا را باگرفتن رشوه، یک روز بعد به سود پرتغالی ها نقض کرده باشد!
24. همان، صص 438439.
25. گرت پاچنسکی: همان، ص 8 .
26. جواهر لعل نهرو: نگاهی به تاریخ جهان، ترجمه محمود تفضلی (چاپ هفتم، انتشارات امیر کبیر، تهران 61) 1/478.
27. گرت پاچنسکی: همان، ص 7.
28. جواهر لعل نهرو: همان، 1/504؛ ویل دورانت: تاریخ تمدن: مشرق زمین گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام و... (چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 67) ص 689.
ر.ک.
29.Eduard Sieber: Koloniageschichte der Neuzeit,) Bern, 1949(
30. سر چارلز بلگریو،سفرنامه دریایی لاخ به خلیج فارس، ترجمه دکتر حسین ذوالقدر (انتشارات آناهیتا، تهران 1369) ص 37.
31. نهرو: همان، 1/506 .
32. ر.ک. یادداشت های آلفونسو دو آلبوکرک، که اصل پرتغالی آن را در 1774 م. والتر دوگری بریش ترجمه و در 4 مجلد (لندن 18741884 م) منتشر کرده است.
ر. ک،
33. Chick, A: A chronicle of the Carmelites in Persia 2 Vols. )London 1939 .(p. 102-4.
34. پاچسنکی: همان، ص 119. ر. وادالا، نایب کنسول سابق فرانسه در بوشهر، نیز می نویسد: «انحصار طلبی بازرگانی و دریانوردی پرتغالیان موجب و مایه بی رحمی و سَبعیّت می شد. همان طور که فرمانداران پرتغالی بیرحم و درنده بودند، بازرگانان آنان نیز طمّاع، حریص، کهنه پرست و گاهی جنایتکار بودند و بدون کمترین گذشت، با باریک بینی کامل، علیه رؤسای قبایل بومی رفتار می کردند و به لخت کردن آنان می پرداختند» (خلیج فارس در عصر استعمار، ترجمه پرفسور شفیع جوادی، ص 40).
35. دولافوز، مورخ مشهور انگلیسی، با اشاره به بلندپروازی های بیش از حد و مطامعِ دور و درازِ پرتغالی ها در شرق، و تأکید بر این که «همان خواب های امپراتوری آنها سبب تخریب شان گردید»، می نویسد: «جوش و حرارت برای اشاعه و انتشار مذهب خود در ممالکی که مدّعی بودند جزو [قلمروِ] سلطنت آنهاست، و نیز حرکت و وضع ناهنجار و ناسازگار آنها با مذهب هندو و مسلمان، حسّ تنفرِ اهالیِ مغلوب را برانگیخت و آتش عداوت و دشمنی سلاطین مجاور را به یکباره مشتعل ساخت. گذشته از این، اساساً طرز رفتار و سلوک شان با سَکَنه، خیلی سخت و ستمکارانه بوده است؛ و مخصوصاً عمّال و حکام آنها بیشتر متکبر و پر نخوت و نیز فاسد و ضایع بودند (و از مردم، تعارف و رشوه می گرفتند)» (دولافوز، تاریخ هند، ترجمه سید محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص 154).
36. از تحفة العالم و ذیل التحفه...، نوشته عبداللطیف شوشتری (به اهتمام ص. موحد، ص 270) برمی آید که اورنگ زیب، امپراتور تیموری هند، به منظور بهره گیری از تضاد انگلیس و پرتغال (برای شکستن سلطه پرتغالی ها) انگلیس ها را در کلکته جای داد. غافل از آن که این امر، در حکمِ پناه بردن از چاله به چاه بوده است!
37. گزاویه یاکونو، تاریخ استعمارگری فرانسه، از سِریِ «چه می دانم»؟، ترجمه دکتر عباس آگاهی (مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی علیه السلام، مشهد 69) ص 10.
38. همان، همانجا.
39. همان، به نقل از ش.آ. ژولین.
40. همان، ص 64.