اشاره
از آن دم که آدمی قدم به عرصه زندگی گذاشت خود را با دو همزاد قرین و همراه یافت و این دو همان دین و اخلاق اند که در طول حیات انسان با همه فراز ونشیبهای آن در عرصه حیات عملی وفادارانه با او بوده و هستند. اما در نظر واندیشه ورزی این دو گاه رفیق گرمابه و گلستان بوده اند و گاه رقیب هم، زمانی اخلاق از دین اثر پذیرفته و زمانی دیگر دین از اخلاق. امروز هم چنان این مباحث زنده وپویا ذهن و زبان دهها متفکر و اندیشمند را به خود مشغول داشته و دارد; در همین راستا در این شماره پژوهشنامه قبسات اقدام به درمیان نهادن سؤالاتی درباب «نسبت دین و اخلاق » با دانشوران ارجمند حجت الاسلام هادی صادقی،حجت الاسلام حسن معلمی و حجت الاسلام محمود فتحعلی نموده، ضمن تشکرصمیمانه از این عزیزان، توجه خوانندگان ارجمند را به پرسشها و پاسخهای مطرح شده جلب می کنیم.
قبسات: با توجه به تعریفی که از دین دارید، نسبت بین دین و اخلاق را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا غایتهاو اهداف اخلاقی همان اهداف و غایتهای دینی هستند؟
صادقی: پاسخ به سؤال اول بحثی گسترده را طلب می کند.در بررسی مسئله مناسبات «دین و اخلاق » ابتدا باید این دوواژه را تعریف کرد، یا دست کم مراد خود را از استعمال آنهابیان نمود; زیرا چنانکه می دانید تعریف چنین مفاهیمی، اگرمحال نباشد، دشوار است. هنگامی که کلمه دین را به کارمی بریم مقصودمان «مجموعه ای از تعالیم (نظری و عملی) است که حول محور قدسی شکل یافته اند».
ویژگی اساسی این تعالیم، قدسی بودن آنهاست. گستره این تعالیم معمولا شامل یک سلسله اعتقادات اساسی و کیهانی درباب جهان و انسان و مبدا و معاد او، منظومه ای از احکام وقوانین عملی و مجموعه ای از ارزشهای اخلاقی است. مجموعه این تعالیم از نظر پیروان ادیان دارای اعتبارند. اعتبار این تعالیم از منبع قدسی آن سرچشمه می گیرد. آن منبع قدسی، همان واقعیت غایی، یا ذات الوهی است که ممکن است در قالبهای مختلفی خود را ظاهر کرده باشد; گاهی در یک متن مقدس،گاهی در یک شی ء طبیعی، گاهی در مجموعه ای از حوادث تاریخی، گاهی در مشهودات باطنی و گاهی از پس حجاب وگاهی بدون حجاب. تمام مظاهر قدسی همان اعتبار و وثاقت راپیدا می کنند. از همین روست که پیامبران و کتب مقدس، برمتدینان حجیت دارند و در برابر سخن آنان چون و چرا وبحث و جدل و سر برتافتن روا نمی دارند.
«اخلاق » و «اخلاقی » استعمالات و معانی متعددی دارد، که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم: 1) اخلاق جمع خلق است به معنای صفات و ملکات نفسانی که می توانند خوب یا بدباشند. 2) گاهی «اخلاقی » را به کار می بریم و مقصودمان افعالی هستند که متصف به خوب و یا بد می شوند. 3) گاهی «اخلاقی »به معنای افعال صرفا خوب است. تفاوت معنای دوم و سوم دراین است که در معنای دوم نظر به کارهایی داریم که در حوزه اخلاق مورد ارزشگذاری، مثبت یا منفی، قرار می گیرند، ولی در معنای سوم تنها به کارهایی نظر داریم که مورد ارزشگذاری مثبت قرار می گیرند. تفاوت این «معنا با معانی اول (که معنای لغوی یکی از معانی اصطلاحی کلمه اخلاق است) در این است که در معنای اول به فضایل نفسانی نظر داریم و در معانی دوم وسوم به کارها و افعال. به بیان دیگر معنای اول ناظر به فضیلت است و معانی دوم و سوم ناظر به وظیفه. دست کم دو معنای دیگر هم برای «اخلاق » و «اخلاقی » وجود دارد که متعلق به حوزه های معرفتی هستند. 4) گاهی مراد از «اخلاق » علم اخلاق است، یعنی علمی که در آن، از صفات و ملکات نیک وبد، رفتارهای پسندیده و ناپسند و هنجارهای اخلاقی بحث می شود و هنگامی که گفته می شود مباحث «اخلاقی » مقصودمباحثی است که به این علم مربوط است. 5) گاهی مقصود از«اخلاقی » مباحث فلسفی مربوط به حوزه اخلاق است; مباحثی در مورد تحلیل مفاهیم اخلاقی، پیش فرضهای تصوری وتصدیقی اخلاق، بحث از قواعد کلی و اصلی اخلاق، بررسی نقش عقل، احساسات و عواطف و نیت در اخلاق، مسئولیت اخلاقی و مانند آن 6) معنای دیگری برای «اخلاق » وجود داردکه در برگیرنده بخشی از معانی پیشین است، یعنی هنگامی که از«نهاد اخلاقی زندگی » سخن می گوییم و به چیزی در عرض علم، هنر، حقوق، قراردادهای اجتماعی و سیاسی و حتی دین اشاره می کنیم. این معنا با معانی سه گانه اول نزدیکی دارد، اما ازپاره ای جهات فراتر از آنهاست. در اینجا احکام و قواعداخلاقی شخصی وارد نمی شوند. اخلاق مانند زبان، کشور، دین و مذهب، پیش از اشخاص وجود دارد، پس از آنها نیز ادامه خواهد داشت و نوعی استقلال از شخص در آنها دیده می شود;بنابراین به نوعی اجتماعی است. اما نه به این معنا که بیانگرنظام حاکم بر ارتباطات افراد باشد، بلکه به این معنا که - اصول و قواعد آن تا حدی به اجتماع تکیه دارد و در عین حال مستقل از فرد است. هنگامی که فرد با آن مواجه می شود، اخلاق به مثابه ابزاری در دست اجتماع است که خود را بر وی تحمیل می کند. جوامع ارزشها و هنجارهای خود را برای راهنمایی فردبه او تعلیم می دهند و گاهی تلقین می کنند. به این معنای ششم است که از رابطه «دین و اخلاق » سخن گفته می شود.
هرچند، همان طور که گفته شد، در این بحث پای معانی اول تا سوم نیز به میان می آید. حتی اگر اخلاق ابزار اجتماع نباشد،بلکه یک نظام ارزشگذاری شخصی باشد، در هر صورت می توان از رابطه آن با دین پرسش کرد.
آنچه در این بحث اهمیت دارد همان اصول و احکام هنجاری شخصی یا جامعه اند.
2. دو موضوع وجود دارد که علی رغم نزدیکی آنها به یکدیگر و داشتن مسائل مشترک فراوان، با یکدیگر اختلاف دارند. یکی موضوع ارتباط «دین و اخلاق » است و دیگری رابطه «اخلاق دینی » با «اخلاق سکولار» (یا «اخلاق لاهوتی » با«اخلاق ناسوتی » یا «اخلاق الهی » با «اخلاق انسانی »).
در بحث «دین و اخلاق » از انواع ارتباط مفهومی، حکمی،معرفتی، انگیزشی، تضمینی، ذاتی، منطقی، هستی شناختی، غایت شناختی و ... میان دین و اخلاق سخن گفته می شود.محصول این مباحث می تواند به نفی یا اثبات اخلاق سکولاربینجامد. اما ظاهرا از این بحث نتیجه ای دال بر نفی اخلاق دینی نمی تواند عاید شود. هرچند با صرف نظر از این بحث، این سؤال پیش می آید که اخلاق دینی فی حد نفسه مفید است یامضر، ممکن است یا ناممکن.
تفاوت اخلاق سکولار با اخلاق دینی در این است که دراخلاق سکولار، مرجعیت و وثاقت هیچ منبعی، جز خود انسان پذیرفته نیست. عقل خود بنیاد بشر مرجع نهایی ارزشگذاری اخلاقی است.
برای شناسایی آرمانها و غایات بشر، همچنین راه رسیدن به آنها، در اخلاق دینی به متون مقدس مراجعه می شود، اما دراخلاق سکولار فقط از عقل بشر استفاده می شود.
آنچه در پهنه تاریخ رخ داده، گویای آن است که اخلاق جوامع بشری همواره تا عصر رنسانس، اخلاقی دینی بوده است. تنها در این پنج قرن اخیر است که عملا اخلاق سکولاربتدریج به جوامع انسانی راه یافته، اما می توان گفت که بنیانهای نظری اخلاق سکولار از یونان باستان وجود داشته است.
3. نسبتهای گوناگونی را می توان میان دین و اخلاق برقرارساخت. یکی از این نسبتها اشتراک یا اختلاف اهداف وغایتهای دین و اخلاق است. هدف والای دین آن است که انسان را از سطح خود خاکی و مادی اش برتر برد تا به سطح خود علوی و الهی برساند. آن خود الهی در ادیان مختلف تعابیر متفاوتی می یابد. در جایی به عنوان مبداء هستی و خالق جهان، یا خدای واحد است، در جایی روح نهانی هستی یاآتمن است که همان جوهره اصلی انسانی است که الوهیت نام دارد، در جایی دیگر به شکل قانونی کلی و فراگیر درمی آید که از اقتضای آن گریز نتوان یافت و به شکل اصل اساسی وتزلزل ناپذیر هستی است (تائو)، در جایی دیگر الوهیت متجسداست که باید در گوشت و خون او شریک شد و با رنجهای اورنج کشید و از طریق مصایب او از این زندان حیات مادی به بهشت حیات الوهی و ملکوتی خدا راه یافت (مسیح) و... .
هریک از ادیان، به تناسب آموزه های عقیدتی خود، از آن واقعیت غایی تعبیری خاص دارند، اما در این جهت با یکدیگرمشترکند که واقعیت غایی خود را اصل حقیقت هستی می دانند.بنابراین می توان غایت همه ادیان را در یک جمله خلاصه کردکه: «ادیان آمده اند تا انسانها را از خودمحوری به حق محوری برسانند». ادیان آمده اند تا انسانها را متحول کنند و تعالی بخشندو برای این کار، هم غایت و هدف را به آنها معرفی می کنند وهم طریقه رسیدن به آن را.
اما در مورد غایات و اهداف اخلاق نظرهای گوناگونی عرضه شده است. دو رویکرد اساسی در اینجا وجود دارد:
1) رویکرد محافظه کارانه یا ناظر به خوشایند;2) رویکرد اصلاح طلب یا ناظر به مصلحت. طرفداران رویکرد اول غایت اخلاق را این می دانند که انسانها با وضع نفسانی و روحانی خودشان همزیستی و همراهی داشته باشند.در این فرض باید ابتدا دید که انسانها چه هستند. چه روحیاتی دارند، تمایلات و خواسته ها و خوشایند و ناخوشایند آنهاچیست و آنگاه متناسب با آن راهنمای عمل داد. اصول ودستورات اخلاقی برای آن وضع می شوند که به انسانها بیاموزندچگونه می توانند بیشترین ارضا را برای بیشترین خواسته هایشان به دست آورند. محافظه کاران نمی خواهند تحولی اساسی درروحیات و نفسانیات انسانها پدید آید، بلکه هدف آنها درحفظ و رعایت مقتضیات همین روحیات و نفسانیاتی است که انسانها بالفعل دارند. آرمان اخلاق ناظر به خوشایند، حصول بیشترین همراهی و همزیستی میان انسانها و تدبیر وضع آنان به نحوی است که دو اصل آزادی و عدالت تامین گردند.اهداف این اخلاق، اهدافی حداقلی هستند و به همین مقدار اکتفامی شود که جلو تعدی و تجاوز انسانها به حقوق یکدیگر رابگیرد (البته از راههای اخلاقی، نه حقوقی).
اما اخلاق اصلاح طلب، هیچ گاه به وضع موجود رضا نمی دهدو همواره به دنبال دستیابی به آرمانهای بلند است. از نظر این اخلاق انسانها را نباید به نحوی اساسی به ارضای تمایلات زیستی و نفسانی شان دعوت کرد، بلکه اگر هم دعوتی در این زمینه وجود دارد، دعوتی فرعی و تبعی و به منظور دستیابی به هدفی والاتر است.
این اخلاق می خواهد فضایل جدیدی را در انسانها به وجودآورد و آنها را به موجوداتی جدید و برتر تبدیل کند.در اینجاخوشایند و ناخوشایند انسانها مورد توجه نیستند، بلکه آنچه مورد توجه است، مصالح آنهاست. توصیه های اخلاقی واحکام ارزشی بر این اساس صورت می گیرند که انسانها راتعالی بخشند. اخلاق اصلاح طلب، برخلاف اخلاق محافظه کار، ذاتا دموکراتیک نیست.
حال با این تعریف می توان اختلاف و اشتراک اهداف دین واخلاق را بررسی کرد. اهداف اخلاق محافظه کار، که به طورقطع نوعی اخلاق سکولار است، با اهداف تعالی بخش دین سازگار نیست، مگر اینکه همچون پاره ای خداناباوران ظاهرادین خواه که قرائتهایی من عندی و بی پایه از دین عرضه می دارند، تا جایی که از دین سکولار و دین لیبرال نیز سخن گفته اند و از این رهگذر دین را از هویت اصلی اش تهی کرده اند، ما نیز به چنان دین غیردینی نظر داشته باشیم. در این صورت می توان میان اهداف اخلاق ناظر به خوشایند و دین غیردینی سازگاری دید، وگرنه اگر دین، دین باشد، میان اخلاق نوع اول و دین سازگاری در اهداف وجود ندارد.
اما اخلاق ناظر به مصلحت می تواند همان اهدافی را دنبال کند که دین دنبال می کند. هر دو می خواهند انسانها را تعالی بخشند. ممکن است در بیان غایت انسان میان آنها اختلاف درتعبیر وجود داشته باشد، اما، دست کم بنابر برخی تقریرها، هردو یک چیز را می گویند. برای هر دو وضع موجود انسان وروحیات و نفسانیات بالفعل او ارضاکننده نیست. هر دومی خواهند انسان از خودخواهی و خودمحوری برتر آید وحقیقت را محور رفتار و کردار خویش قرار دهد.
البته با توجه به گوناگونی و تنوع فوق العاده مشربهای دینی واخلاقی، نباید انتظار داشت نظریه ما مخالف نداشته باشد، حال هر نظریه ای که می خواهد باشد. از باب نمونه در همین بحث می توان به کرکگور و برخی پیروانش اشاره داشت که هیچ پایه عقلانی را برای دین نمی پذیرفتند و حتی معتقد بودند که عقل اخلاقی به چیزهایی حکم می کند که خلاف مقتضای ایمان دینی است. دین و ایمان اموری غیرعقلانی، و حتی ضدعقل هستند.دین را تنها می توان با تصمیم ایمان برگزید نه با سنجش عقلانی و اخلاقی.
تا هنگامی که انسان در دایره اخلاق و الزامات آن به سرمی برد نمی تواند به مرحله دینی پا بگذارد. مثل اعلای تعارض دین و اخلاق در نزد کرکگور، حالت تردید ابراهیم در انتخاب میان اطاعت فرمان خدا مبنی بر ذبح فرزند و پیروی از حکم اخلاق مبنی بر حرمت قتل شخص بی گناه است. به نظرکرکگور، ابراهیم با اطاعت محض و کورکورانه از خداوند ونپذیرفتن حکم عقل رسوخ خویش را در حوزه دین به اثبات رساند، بلکه به آن تحقق بخشید. چنین تحلیلها و توصیفهایی ازدین و عمل دینی اساسا با هیچ گونه اخلاقی جمع نمی شوند وغایات مشترک ندارند. اما تبیینهای خردپسند دین همان اهداف را دارند که اخلاق ناظر به مصلحت دنبال می کند.
4. همان طور که گذشت مناسبات دین و اخلاق را ازمنظرهای متفاوتی می توان نگریست. از یک منظر می توان مناسبات دین و اخلاق را در دو دسته کلی: 1) نیازها ووابستگیهای دین به اخلاق، 2) نیازها و وابستگیهای اخلاق به دین، جای داد. بخش دوم را در ذیل سؤال دوم اقتراح می آوریم و در این قسمت به بخش اول، یعنی نیازها ووابستگیهای دین به اخلاق می پردازیم.
برخی دین باوران گمان می کنند که دین هیچ گونه نیاز ووابستگی ای به اخلاق ندارد. به نظر آنان چنان می رسد که هرگونه وابستگی دین به اخلاق، نوعی محدودیت برای خداوند است و این محدودیت در دیدگاه دینی آنها جایی ندارد. اجازه دهید با ذکر مسئله «اوثیفرون » بحث را دنبال کنیم.افلاطون گفت وگوی استادش سقراط را با شخصی به نام اوثیفرون در کتاب اوثیفرون مطرح می کند. اوثیفرون می گویدچیزی که عمل را خوب می سازد امر الهی است. سقراط از اومی پرسد: «آیا چون خدا به چیزی امر کرده است آن چیزخوب است، یا چون آن چیز خوب است خدا به آن امر کرده است؟» اوثیفرون پاسخ می دهد که البته چون آن کار خوب است خدا به آن امر کرده است و سقراط نتیجه می گیرد پس اخلاق مستقل از امر الهی است و خداوند براساس ملاکهای اخلاقی عمل می کند. از اینجاست که یک مسئله بااهمیت برای دینداران چهره می نماید و آن اینکه در این صورت چارچوبهای اخلاقی، خداوند را محدود می کنند. به همین دلیل بسیاری از آنان تمایل دارند که هرگونه وابستگی و نیاز دین به اخلاق را انکار کنند. همین مشکل، موجب پیدایش مسلک اشعری در جهان اسلام شد.
اگر در پاسخ سؤال سقراط شق دیگر را انتخاب کنیم وبگوییم: «چون خداوند به آن کار امر کرده خوب است »، فورااین سؤال پدید می آید که چرا اگر خداوند به کاری امر کند آن کار خوب است. چه چیزی به اصول اخلاقی نشئت یافته ازخداوند (امر الهی یا اراده الهی یا فعل الهی) اعتبار و حجیت می دهد؟ چرا باید از آنچه مورد امر خدا یا اراده الهی قرارگرفته تبعیت کرد؟ در اینجا دینداران به این پاسخ می رسند که چون ذات خداوند خیر است و منشاء خیر می شود بنابراین هرآنچه از آن ذات منشا یابد، خیر است. اما از کجا و بر چه مبنایی می توان گفت خداوند خیر است؟ راه ناخت خیر بودن خداوند چیست؟ دو راه بیشتر وجود ندارد; یا با جمع شواهد وقراین بر خوب بودن خداوند استدلال می کنیم، و یا می گوییم ذات او براساس تعریف خوب است. راه اول به این منتهی می شود که پیشاپیش با مفهوم خیر و خوبی آشنا باشیم، آنگاه باجمع شواهد نشان دهیم خداوند خوب است، و این همان استقلال اخلاق از دین است و اتکای دین به اخلاق. راه دوم هم صرفا ما را در دایره مفهوم و ذهنیت نگاه می دارد. یعنی اگرگفتیم خداوند براساس تعریف خیر است، چه دلیلی وجوددارد که این خدایی که می پرستیم مصداق همان خدایی باشد که آن چنان تعریفش کرده ایم. برای اثبات این مطلب باید متوسل به قراین و شواهد شویم و باید به راه اول باز گردیم.
در اینجاست که زمینه بیان اتکای دین به اخلاق آماده می شود. اگر از دینداران بپرسید چرا متدین به دین شده اید وخداوند را می پرستید، آنها پاسخ می دهند به دلیل آنکه خداوندرحیم و بخشاینده و مهربان است و ما را دوست دارد و عادل است، و بالاتر اینکه بر ما تفضل می کند، جود او سراسر وجودرا فرا گرفته و... . تمام اوصاف، یا بخش اعظم اوصافی که دیندار برای توجیه خداپرستی اش ذکر می کند، اوصافی هستندکه باید پیشاپیش با معنا و مفهوم آنها، همچنین لااقل بخشی ازمصادیق آنها آشنا باشد و اتصاف به این اوصاف را، باصرف نظر از دین و خدا، خوب بداند و بیان این اتصاف رابرای دیگران قانع کننده بیابد، تا بتواند چنان استدلالی اقامه کند.
هنگامی که عرب ها در محضر پیامبر اسلام(ص) حاضرمی شدند تا پیام دعوت ایشان را بشنوند، آنچه موجب تسلیم شدن و اسلام آوردن آنها می شد آن بود که می دیدند اوصافی که از خداوند بیان می شود، اوصاف اخلاقی قابل فهم و ستودنی و موافق با فطرت آنهاست. یعنی اگر زمینه فطری لازم رانداشتند و اصول اخلاقی دین را موافق با، لااقل، بخشی ازاصول اخلاقی اساسی خود نمی یافتند، هرگز به میثاق الهی گردن نمی نهادند و تسلیم خداوند نمی شدند. بنابراین دست کم به این معنا می توان گفت که اخلاق پشتوانه دین است، درنتیجه،دست کم به همین معنا نیز می توان گفت که اخلاق از دین استقلال دارد.
بیشترین مسائل در موضوع ارتباط دین و اخلاق، در بخش نیازهای اخلاقی به دین مطرح شده اند که آنها را در پاسخ سؤال دوم دنبال می کنیم.
معلمی: برای دین تعاریف گوناگونی شده است، ولی آنچه می تواند بیشتر از همه مورد قبول واقع شود، این تعریف است که: دین آیینی است که دارای عقایدی همچون اعتقاد به خداوند متعال و معاد و رفتارهایی که در رسیدن به کمال وسعادت نهایی نقش دارند، می باشد از طرف دیگر اخلاق به دوگونه می تواند با دین نسبت و رابطه داشته باشد:
الف - اخلاق بدون داشتن عقاید دینی و دست کم بدون اعتقاد به خدا و قیامت که بین همه ادیان الهی مشترک است، بی بنیان می باشد. در این نگاه رابطه اخلاق و دین به معنای ترتب اخلاق بر مبانی عقیدتی دینی است.
ب - حداقل بخشی از دستورات اخلاقی را باید از دین گرفت.
و نیز به لحاظ انواع مکاتبی که در اخلاق وجود دارد در باب نسبت دین و اخلاق به طور نفی و اثبات می توان سخن گفت. ولی آنچه در باب اخلاق مورد قبول نهایی است در باب اخلاق این است که اصولا باید و نبایدهای اخلاقی همان ضرورتهای بالقیاس و بالغیر فلسفی هستند. یعنی از آنجایی که افعال آدمی علت رسیدن به نتایج مطلوب انسانی اند، پس برای رسیدن به اهداف مطلوب، ضرورت دارد که افعال خاصی راانجام داد. این ضرورت بالقیاس به اهداف همان مفاد «باید»اخلاقی است و با توجه به اینکه هدف نهایی و کمال مطلوب آدمی قرب الهی می باشد پس اعتقاد به خداوند متعال و سیر به سمت او از لوازم لاینفک یک اخلاق مطلوب و صحیح است.بنابراین رابطه قسم اول مسلم است.
و نیز از آنجایی که عقل بشر از همه ریزه کاریهای نفس وبدن انسان و نظام هستی مطلع نیست، بجز اصول کلی اخلاق، درموارد دیگر به وحی نیازمند است، لذا رابطه به معنای دوم نیزضروری است.
فتحعلی: تنها با تعریف دین نمی توان نسبت میان دین واخلاق را روشن ساخت، بلکه لازم است اخلاق نیز تعریف شود. بنابر برخی تعاریف، اخلاق تنها مربوط به ملکات نفسانی و امور باطنی است و براساس بعضی تعاریف، صرفا مربوط به رفتار ظاهری می شود و برطبق تعریفی دیگر شامل امور باطنی و رفتار ظاهری است. در هر صورت گاه صرفا فردی و گاه اجتماعی است و در برخی هر دو مورد می گردد. توجه به اصل انگیزه و نیت در اخلاق یا عدم دخالت آن سبب اختلافی چشمگیر می شود، همان گونه که وظیفه گرایی و نتیجه گرایی ایجاد تفاوت می کند. به طورکلی همه عواملی که سبب تفاوت میان نظامهای اخلاقی و تعریف اخلاق می گردند از قبیل:واقع گرایی یا غیرواقع گرایی، مطلق گرایی یا نسبیت گرایی،عینیت گرایی یا ذهنیت گرایی و ... در تعیین نسبت میان اخلاق ودین مؤثرند. به همین شکل تعاریف گوناگون دین موجب تفاوت نسبت میان دین و اخلاق می شود. بنابراین اگر دین رامجموعه ای از عقاید، احکام و دستورات بدانیم که از سوی خالق و کارگردان همیشه فعال هستی برای هدایت و راهنمایی بشر به سوی منافع و سعادت واقعی و نجات و رستگاری فرستاده شده است; و اگر اخلاق را بیانگر فضایل و رذایل -واقعی، مطلق و نفسانی که بروز و ظهور آن در رفتار فردی واجتماعی است - و راه کسب فضایل و دوری از رذایل به منظورتحقق سعادت واقعی انسان به حساب آوریم، نسبت میان دین و اخلاق چنین می شود که: اخلاق بخشی از دین است. زیرادین شامل احکام و دستورات عبادی، حقوقی، سیاسی،اقتصادی، اجتماعی و ... نیز می گردد. اگر سیر تکامل روحی ومعنوی انسان را بی نهایت بدانیم، که می دانیم، اخلاق مراحل ابتدایی و حداکثر مراحل متوسط این سیر را تامین می کند. امادین علاوه بر آنکه در مراحل ابتدایی و متوسط دخیل است،مراحل عالی این سیر را هم فراهم می سازد که آن عبارت است از برترین و اصیل ترین عرفان و حالات عرفانی که بسی فراتراز اخلاق است.
نسبت میان دین و اخلاق را از منظر دیگری نیز می توان نگاه کرد و آن منظر «نیاز» این دو به یکدیگر است. اخلاق هم درمقام ثبوت و هم در مقام اثبات نیازمند دین است.
نیاز اخلاق به دین در مقام ثبوت:
الف - مبادی تصوری یا ایضاح مفهومی: مفاهیم اخلاقی مانند خوب، بد، باید و نباید و نظایر آن علی رغم وضوح ابتدایی، ابهامات بسیاری دارند; و دین رافع این ابهامات است.باید توجه داشت مراد این نیست که عقل، حس، و وجدان انسان به طور مستقل نمی تواند تا حدودی معنای خوب و بد،فضیلت و رذیلت را درک کند، بلکه منظور آن است که درک دقیق، کامل و شفاف و پایدار این مفاهیم در برخی مواردنیازمند منبعی حکیم، قادر، ثابت و سرمد، بی طرف و مهربان است تا این مفاهیم را روشن سازد. ازاین رو تلاش کسانی همچون آقای اوئینگ - فیلسوف تحلیل زبانی شهیر انگلیسی -در انکار نیاز اخلاق به دین و در ایضاح مفاهیم و مبادی تصوری اخلاق، با شکست مواجه شد. زیرا استدلال ایشان دررد این ادعاست که همه مفاهیم اخلاقی نیازمند ایضاح مفهومی از سوی دینند. حال آنکه ادعا این است که برخی مفاهیم اخلاقی برای دست یافتن به وضوح و دقت کامل وثابت نیازمند دین است.
ب - مبادی تصدیقی: اولا همان گونه که در مبادی تصوری بیان شد، دست کم، وضوح و روشنی کامل و پایدار برخی مفاهیم اخلاقی نیازمند دین است. از آنجا که تصدیق (واقعی وحقیقی) بدون تصور ممکن نیست می توان گفت که: دست کم،برخی از مبادی تصدیقی اخلاق نیز نیازمند دین است. ثانیاصدق گزاره های اخلاقی نظیر «راستگویی خوب است » یا «بایدراست گفت »، «دروغگویی بد است » یا «نباید دروغ گفت »نیازمند تبیین و دلیلند. دین در این ناحیه نیز پشتوانه و ممداخلاق و تبیین گر صدق این گزاره هاست.
برخلاف نظر اشاعره مقصود دین این نیست که چون خداگفته است «راستگویی خوب است » یا «باید راست گفت » پس راستگویی خوب است، بلکه مراد آن است که دین با ارائه کمال مطلوب و بالذات (در اسلام خداوند) معیار و ملاک خوب و بد و باید و نباید را در اختیار می گذارد. هرچه و هرکاری که انسان را به کمال مطلوب و بالذات نزدیک کند خوب و بایسته است، و هرچه او را از این کمال دور سازد بد وناشایست می شود. با این بیان کوشش کسانی نظیر آقای بارتلی برای رد وابستگی اخلاق به دین در ناحیه مبادی تصدیقی ناکام می ماند. زیرا استدلالهای کسانی مانند آقای بارتلی برای رد این ادعاست که: «دین علت خوبی، بدی، بایستگی و نبایستگی کارها را بیان می کند.» حال آنکه پرسش اساسی و نهایی آقای بارتلی این است که: به چه دلیل آنچه خدا گفته است خوب است، خوب است، یا به چه دلیل پیروی از اوامر و نواهی الهی خوب است. خوب بودن پیروی از اوامر و نواهی الهی را دیگرنمی توان با گزاره ای دینی تبیین کرد زیرا مستلزم دور است.یعنی نمی توان گفت چون خدا گفته است که پیروی از اوامر ونواهی الهی خوب است، پس پیروی از اوامر و نواهی الهی خوب است. مصادره ای بودن این استدلال روشن است. پس باید ملاک و منبع دیگری غیر از اوامر و نواهی الهی برای تبیین خوبی و بدی و باید و نباید وجود داشته باشد که همان عقل یااحساس یا وجدان است. ازاین رو اخلاق در تبیین مبادی تصدیقی اش نیاز به دین ندارد و، از آن مستقل است.
اما براساس دلیل مذکور، در پاسخ باید گفت: نیاز اخلاق به دین ازآن روست که هیچ فعل اختیاری و آگاهانه انسان بدون غایت نیست و نمی تواند باشد. کارهای اخلاقی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. از سوی دیگر، ارزش اخلاقی کارها وابسته به ارزش غایات آنهاست. هرچه این غایات ارزشمندتر باشندارزش اخلاقی آنها بیشتر خواهد بود. در میان غایات نیز آن غایتی که مطلوب بالذات حقیقی و پایدار است ارزشمندترین غایات است و سایر غایات ارزش خود را وامدار اویند. بنابراین لذت، قدرت، علم، ثروت و نظایر آن هیچ یک نمی توانند غایت و کمال مطلوب بالذات، پایدار و حقیقی باشندبلکه غایاتی متوسط و آلی اند که هریک ارزش مناسب خود رادارند. غایت و کمال مطلوب و بالذات حقیقی و پایدار همان است که دین به انسان ارائه می کند; یعنی خداوند باری تعالی.ازاین رو دلیل آنکه پاکدامنی، عدالت، وفای به عهد و نظایر آن خوب است و باید عفیف و عادل بود و به عهد خود وفا نمود،این است که انسان را به کمال مطلوب بالذات نزدیک می کند ودلیل آنکه آلوده دامنی، ظلم و نقض عهد بد است و نبایدآلوده دامن و ظالم و ناقض عهد بود، این است که این امورانسان را از کمال مطلوب بالذات خود دور می سازد.
نیاز اخلاق به دین در مقام اثبات:
الف - ضمانت اجرا و پاداش و کیفر: روشن است که اخلاق برای عمل کردن است و تا مورد عمل قرار نگیرد تاثیری درزندگی فردی و اجتماعی نخواهد داشت. برخلاف نظر سقراط،شناخت صواب و خطا، خوب و بد، باید و نباید برای وادارساختن انسان به عمل کافی نیست. افلاطون و ارسطو به حق دراین باره با سقراط مخالف بودند و یکی از وجوه ضعف نظام اخلاقی سقراط را همین امر می دانستند. زیرا سقراط به وجودامیال گوناگون در وجود انسان توجه نکرده بود.
انسان، خصوصا در ابتدای راه، نیازمند آن است که با ابزارگوناگون مورد تشویق یا تحذیر قرار گیرد; درست مانند کودکی که در ابتدا برای آنکه خوب درس بخواند به او وعده جایزه می دهند. اما بعدها بتدریج خود به فایده علم و درس پی برده،نیازی به این گونه تشویقها و یا تنبیه ها ندارد. اخلاق نیزهمین گونه است و انسان برای انجام کارهای اخلاقی و اجتناب از کارهای ضداخلاقی نیازمند تشویق و یا تنبیه است; و دین بهترین وعده ها و بدترین وعیدها را به انسان عرضه می دارد.علاوه بر این برخی از کارهای اخلاقی بسیار بزرگ (مثبت یامنفی) از انسانها سر می زند که در دنیا نمی توان پاداش یا کیفرمناسب و درخور آنها تعیین کرد. ایثار کسی که از همه چیز خوددر دنیا گذشته و حتی جان خود را نثار کرده است یقینا مصداق برترین کارهای اخلاقی است. از سوی دیگر ظلم و تجاوز و ...برخی انسانها نیز حتما از مصادیق بارز کارهای ضداخلاقی است. اما نه تعیین پاداش عمل نخست در دنیا ممکن است و نه کیفر عمل دوم. دین با ارائه آخرت و قیامت که امکان چنین پاداش و کیفری را فراهم می سازد، انگیزه عمل اخلاقی در این سطح را پدید می آورد و انگیزه عمل ضداخلاقی در این حد رااز میان می برد یا کاهش می دهد.
ذکر دو نکته در اینجا لازم است:
نخست آنکه بسیاری از کارهای اخلاقی نیاز به ضمانت اجرایی دینی ندارد، بلکه ستایش و سرزنش اجتماعی و دنیایی برای آنها کفایت می کند. اما این نباید سبب شود که کسانی گمان کنند همه کارهای اخلاقی چنینند و نیازی به ضمانت اجرایی دینی نیست.
دوم آنکه برخی تصور می کنند که چنین رویکردی به اخلاق سبب می شود که روح اخلاق که همان ایثار و فداکاری و عمل خالصانه است از دست برود و اخلاق به امری کاسبکارانه ومصلحت اندیشانه تبدیل شود.
در پاسخ به این ادعا باید گفت اولا همه کارها چنین نیستند.ثانیا توجه تمام به ثواب و عقاب برای مراحل ابتدایی و متوسطکمال اخلاقی است. انسان با ممارست و مداومت بر کار اخلاقی بتدریج به جایی می رسد که می تواند بدون در نظر گرفتن نتیجه،عمل کند.
ب - اخلاق برای آنکه با روح و با طراوت باشد نه خشک وبی نشاط و مکانیکی، نیازمند منبع و منشا و نگرشی متعالی وفوق طبیعی است. صرف انجام کار اخلاقی از آن جهت که اخلاقی است برای رشد و کمال کافی نیست. کار حق را باید باانگیزه و نیت حق انجام داد. انگیزه متعالی و حق در سایه دین حاصل می گردد. دین در اینجا یعنی توجه به ماورای طبیعت وجهان مادی و روابط آن. البته برترین و والاترین شکل چنین توجهی در قالب ادیان الهی و برترین آن ادیان، یعنی اسلام متحقق است.
نیاز دین به اخلاق تنها در مقام اثبات است. مبادی تصوری و تصدیقی دین را شارع مقدس بیان کرده و روشن ساخته است. در مقام اثبات، نیاز دین به اخلاق به لحاظ کارآمدی،ترویج و توسعه دین است. دین برای آنکه حضوری مستقیم،پررنگ و پرجاذبه در صحنه زندگی انسان و جامعه بشری داشته باشد و توانایی خود را در تغییر و اصلاح و پیشرفت نشان دهد و به صورت امری انتزاعی و بیگانه از حیات عادی ودنیایی درنیاید، نیازمند اخلاق است. آنچه بیش از هرچیز وسریعتر از همه در نگاه، اندیشه و قلب انسانها جای می گیرد،رفتارها و گفتارهای ظاهری است که می تواند از عمق و باطن وملکوت انسان خبر دهد.
البته برخی تصور کرده اند دین در مبادی تصدیقی خودنیازمند اخلاق است. برای مثال تصور شده که اثبات وجودخدا، حیات پس از مرگ و نبوت، یعنی مبدا، معاد و نبوت متوقف بر اخلاق است. دلیل این افراد عمدتا مسئله حسن وقبح است. بیان مطلب از این قرار است که در خصوص نبوت،برخی با توجه به مسئله اختیار گفته اند دین نیازمند اخلاق است.زیرا دلیل اثبات نبوت آن است که خداوند ما را برای رسیدن به کمال آفریده است; و این کمال از راه انجام افعال اختیاری حاصل می شود و فعل اختیاری نیاز به آگاهی دارد و چون آگاهی انسان کامل نیست پس نیاز به وحی است.
اما به چه دلیل هدف از خلقت انسان کمال است؟ زیرا کمال خوب است. پس پیش فرض استدلال نبوت پذیرش حسن کمال و اختیار است; و اگر این پیش فرض نباشد نبوت اثبات نمی شود.
معاد نیز متوقف بر اصل حسن و قبح است. زیرا پاداش بسیاری از نیکوکاران و کیفر بسیاری از گناهکاران در دنیای مادی و محدود ممکن نیست. از سویی پاداش ندادن کسی که مستحق پاداش است و به کیفر رساندن کسی که مستحق کیفراست، قبیح می باشد. یا به بیان دیگر پاداش دادن مستحق پاداش، و به کیفر رساندن مستحق کیفر کاری نیکوست. ازاین رولازم است پس از مرگ جهانی دیگر باشد که در آن این امورمحقق شوند. اگر آخرت نباشد خدا مرتکب امری قبیح شده است. پس اثبات معاد متوقف بر حسن و قبح است.
در باب اثبات خدا نیز چنین گفته شده است که اگر اعتقاد به حسن و قبح نباشد، نمی توان وجود خدا را اثبات کرد. زیرا باصرف نظر از ادله ای که برای اثبات وجود خدا به کار می رود(عقلی، نقلی، شهودی، تجربی...) تا تصدیق ملازمه میان مقدمات صحیح و نتیجه یک استدلال درست را نیکو و حسن ندانیم، دلیلی برای پذیرش نتیجه نخواهیم داشت. ازاین رو همه استدلالهایی که برای اثبات وجود خدا صورت می گیرند نیازمندپذیرش حسن و قبحند.
پاسخ اجمالی این مطالب آن است که میان حسن و قبح وجودشناختی، حسن و قبح زیباشناختی و حسن و قبح اخلاقی تفاوت وجود دارد. اثبات وجود خدا یا صفات او، اثبات معادو نبوت متوقف بر حسن و قبح وجودشناختی است نه حسن وقبح اخلاقی.
هنگامی که گفته می شود آب خوب است، هوا خوب است،این ساختمان یا دستگاه خوب یا آلودگی هوا و آب بد است ونظایر آن، مراد کمال و نقص وجود، جنس ساختار، کارآمدی و... است. به بیان ساده حسن و قبح وجودشناختی یعنی کمال ونقص. اما آنگاه که می گوییم گل، درخت، دریا، غروب و طلوع خورشید خوب است; این خوبی زیباشناختی است که بنا به نظربرخی، از کیفیت یا صفتی واقعی و خارجی حکایت می کند وبه نظر برخی دیگر، صرفا از پسند و ناپسند و میل و تنفر درونی انسان خبر می دهد. ولی خوب و بد اخلاقی تنها در جایی است که صفت فعل اختیاری یا منش انسان واقع شود. با این بیان روشن می گردد که ملازمه میان مقدمات و نتایج، اصلا پذیرای خوب و بد اخلاقی نیست; بلکه تنها صدق و کذب پذیر است.تصدیق یا پذیرش ملازمه میان مقدمات و نتیجه نیز امری وابسته به درک و شناخت است. درصورت وجود درک و شناخت ملازمه، تصدیق یا عدم تصدیق، خواه ناخواه صورت می گیرد وحسن و قبح اخلاقی نمی پذیرد. روشن است که عناد و لجاج یاتظاهر به پذیرش، فعلی اختیاری است که می تواند به حسن وقبح متصف شود. خلاصه آنکه میان شناخت و تصدیق چیزی و عمل و التزام به آن ملازمه منطقی وجود ندارد. بنابراین اگرگفته می شود خدا خوب یا خوب مطلق است، این خوبی ضرورتا به معنای خوبی اخلاقی نیست بلکه خوبی وجودشناختی است; یعنی خدا کمال مطلق است. اگر گفته می شود قبیح بر خدا راه ندارد، این قبح ضرورتا قبح اخلاقی نیست; بلکه قبح وجودشناختی است; یعنی نقص بر خدا راه ندارد. لذا «جهان پس از مرگ باید باشد» به این معناست که حکمت، عدالت، خیرخواهی و قدرت خداوند کامل است واگر قیامت نباشد خلقت جهان که فعل خداوند است ناقص خواهد شد درحالی که نقص (قبح) بر خدا راه ندارد.
حسن و قبح وجودشناختی به معنای کمال و نقص امری است که عقل یا فطرت یا وجدان و یا... آن را درک می کند. حتی حسن و قبح اخلاقی نیز به این درک نیازمند است. خوبی راستگویی و پاکدامنی که خوبی اخلاقی است، ازاین روست که عقل یا وجدان یا فطرت... کمال بودن یا در راستای کمال بودن آن را درک می کند. با این بیان پاسخ مسئله توقف اثبات نبوت بر حسن اختیار و کمال روشن می شود; یعنی این حسن، حسن وجودشناختی است نه حسن اخلاقی.
از اهداف اخلاق، پیراستن نفس از پلیدیها و پلشتیها وآراستن آن به فضایل و پاکیها، ایجاد روابط سالم اجتماعی،عدالت، امنیت، رفاه و آرامش و زندگی سعادتمند برای انسان است. این اهداف و غایات در دین نیز وجود دارد اما علاوه برآن، رشد استعدادهای بی نهایت انسان از طریق عبادت درشکلهای گوناگون فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... باتوجه به حیات پس از مرگ و جنبه جاودانگی و بقای روح ازاهداف و غایات دین است. ازاین رو می توان گفت همه غایات اخلاق در دین وجود دارد اما برخی غایات دین در اخلاق به چشم نمی خورد. زیرا حتی نظامهای اخلاقی سعادت گراهمچون نظام سقراطی، افلاطونی و ارسطویی نیز تفسیری ازسعادت ارائه می دهند که با سعادت موجود در ادیان الهی فاصله بسیار دارد.
قبسات: آیا فکر می کنید اساسا اخلاق بدون خداممکن است؟ اگر نه چرا؟
صادقی: می توان این سؤال را به نحوی عامتر مطرح کرد وپرسید که: «آیا اخلاق بدون دین ممکن است؟»وجود خداوند یکی از مفروضات و مسلمات دینی است، امااین تنها شاخه ارتباط دین با اخلاق نیست. بسیاری مفاهیم دینی می توانند در مسائل اخلاقی نقش داشته باشند. هنگامی که می گوییم کار درست، کاری است که خداوند به آن امر کرده است، در اینجا مستقیما وجود خداوند را به میان آورده ایم. اماگاهی نیز می گوییم کار درست، کاری است که سعادت ابدی انسان را تامین کند. در اینجا مستقیما از خداوند سخن نگفته ایم،اما یکی دیگر از آموزه های دینی یعنی حیات جاودانه انسان رامفروض گرفته ایم. یعنی مسلم گرفته ایم که انسان پس از مرگ این جهانی، زندگی دیگری را از سر می گذراند که پایدار وزوال ناپذیر و قابل اتصاف به «سعادت آمیز» و «شقاوت بار»است.
در ارتباط با اخلاق، آموزه های دینی نقشهای گوناگونی می توانند داشته باشند، از نقشهای مفهومی و تعریفی تا نقشهای مصداقی و اثباتی و وجودی. این بنده دست کم ده گونه ارتباطمیان دین و اخلاق را احصا کرده ام که نه صرفا تفریع فروع وتشقیق شقوق ذهنی، که اقسامی واقعی هستند و هر کدام نیزقائلانی دارند. در اینجا مجالی برای پرداختن به تمام آنهاوجود ندارد. تنها می توانیم فهرست آنها را برشماریم و به پاره ای از مهمترین انواع آنها اشاره کنیم. انواع ارتباط دین واخلاق عبارتند از ارتباطهای: 1) هستی شناختی; 2)غایت شناختی; 3) روان شناختی (یا انسان شناختی); 4) الگوشناختی; 5) معرفت شناختی; 6) علی; 7) ذاتی; 8)منطقی; 9) انگیزشی 10) ولایی.
2. برخی ادعا کرده اند خداوند خالق همه چیز از جمله ارزشهای اخلاقی است. خالق هستی، شارع ادیان، و آفریننده تمام ارزشها، خداوند است. خیر (خداوند) نزد افلاطون هم مبداء اخلاق است و هم مبداء هستی. در روزگار ما نیز برخی این نظریه را تقویت کرده اند و گفته اند بر این پایه اخلاق مبتنی بر دین است.
اما بلافاصله باید این نظریه را خارج از موضوع مورد بحث دانست. زیرا اولا بر این اساس لازم می آید که همه چیز از جمله فیزیک، شیمی، زیست شناسی و ریاضیات و کوه، دشت، دریاو... مبتنی بر دین باشند، زیرا خالق همه آنها خداوند است.ثانیا هرگونه وابستگی به خدا مستلزم وابستگی به دین نیست;زیرا دین مجموعه معارف قدسی است که ممکن است در میان این مجموعه درباره بسیاری از امور سخن به میان نیامده باشد.اگر خداوند خالق آسمانها، ستارگان، زمین، دریاها، معادن و...است، لازم نمی آید که در دین قوانین مربوط به هریک بیان شده باشد. زمین شناسان و ستاره شناسان و سایر دانشمندان به دنبال یافتن قوانین کنش و واکنش در نظام طبیعت هستند،خواه خداوند را خالق آنها بدانند یا نه. آنچه درباره ارتباطیک حوزه معرفتی یا ارزشی با حوزه دیگر مطرح است،ارتباط درونی آنهاست نه ارتباط بیرونی; یعنی به دنبال کشف قوانین حاکم بر پدیده ها و تبیین ارتباط تولیدی (درونی) میان حوزه ها هستند، نه تحلیل علی اجتماعی یا متافیزیکی(بیرونی).
فرض کنید از موضع یک فرد متدین بخواهیم مسئله راپیگیری کنیم. اعتقاد فرد خداشناس مبنی بر اینکه خداوند خالق همه چیز، از جمله خیر اخلاقی است، خواه خلقت باواسطه مقصود وی باشد یا خلقت بی واسطه، اثبات کننده ارتباطمابعدالطبیعی (متافیزیک) دین (با کمی تسامح) و اخلاق است.یعنی براساس این دیدگاه باید گفت اخلاق بدون خدا ممکن نیست. از نظر فرد متدین حتی ارزشهای اخلاقی فرد ملحد نیزمخلوق خدا هستند، چنانکه وجود او نیز مخلوق خداست. امامسئله مورد بحث مسئله ای هستی شناسانه نیست. یعنی در بحث از وابستگی اخلاق به دین، به دنبال یافتن پاسخ این سؤال نیستیم که آیا هستی ارزشهای اخلاقی وابسته به وجود خداوند است یانه، بلکه می خواهیم بدانیم منشاء ارزش یافتن آن ارزشهای اخلاقی چیست، مبداء احکام اخلاقی کجاست و آیا مضمون اصول اخلاقی (نه وجود آنها) هیچ گونه وابستگی ای به دین دارد یا نه. اگر بخواهیم با اندکی مسامحه و با زبان فلسفی سخن بگوییم، می توانیم گفت که در این بحث به دنبال ارتباطچیستی شناسانه هستیم نه ارتباط هستی شناسانه.
پیش از اینکه نیازهای اخلاق به دین را پی گیریم، این سؤال را مطرح می کنیم که در اخلاق به چه چیزهایی نیاز داریم. درپاسخ این سؤال هفت چیز را مطرح کرده اند: 1)وضوح مفهومی; 2) راهنمای ارزشی (احکام کلی و احکام خاص); 3) توجیه عقلانی یا هر نوع استدلال دیگر برای این احکام; 4)اطلاعات ناظر به واقع; 5) حالتهای احساسی خاص که همراه احکام ارزشی هستند و ما را سوی عمل براساس آنها سوق می دهند; 6) ضمانتهای اجرایی خاص و منابع انگیزشی بیشترکه معمولا بیرونی اند و 7) دیدگاه اخلاقی.
مفاهیمی که در اخلاق به کار می روند، از قبیل خوب، بد،باید، نباید، درست، نادرست، وظیفه، مسئولیت و...، مفاهیمی ویژه اند که معانی خاص خود را دارند. پیشاپیش نمی گوییم که الزاما معانی مغایری با کاربرد همین مفاهیم در زمینه های دیگردارند، اما باید به تحلیل این مفاهیم و کاربرد آنها در زمینه مسائل ارزشی، بویژه ارزشهای اخلاقی نشست. تا معانی روشنی از این مفاهیم نداشته باشیم، نمی توانیم وظیفه خود را در حوزه اخلاق به انجام رسانیم.
راهنمایی ارزشی، که در قالب احکام کلی، قواعد و اصول عام عرضه می شوند، همچنین دستورات خاص که وصف یاالزام یا مسئولیتی را به چیزی یا کاری نسبت می دهند، در واقع هسته اصلی اخلاق است. بدون داشتن راهنماییهای ارزشی سخن گفتن از اخلاق، بی موضوع است. البته پرواضح است که برای پرهیز از افتادن به چاه خودسری و هرهری مسلکی وعمل دلبخواه و بی ملاک، وجود استدلال و توجیه برای احکام ضروری است.
همچنین باید بدانیم در چه اوضاع و احوالی هستیم; خود ماچگونه موجودی هستیم، نیازها و تواناییهای ما کدام است، وجهان پیرامون ما، جامعه ما، مبدا و غایت ما چیست. این اطلاعات هستی شناسانه، انسان شناسانه، روان شناسانه، جامعه شناسانه، و...، به ما کمک می کنند تا با داشتن ارزیابی صحیح از موقعیت خود، بتوانیم در زمینه ارزشهای اخلاقی به بهترین احکام و بهترین تصمیمها دست یابیم. بدون داشتن این اطلاعات و صرفا با تکیه بر اصول کلی یا تصمیمات کور، ازدستیابی به غایت اخلاق باز می مانیم.
اخلاق، هم محتاج عنصر انگیزشی درون جوش است و هم نیازمند سوائق تحریک کننده بیرونی. هم باید حالتهای احساسی خاص نسبت به عمل اخلاقی وجود داشته باشد و هم این حالتها با بیانات شفاهی یا کتبی فردی یا گروهی تقویت و تاکیدشوند. زمینه هایی فطری یا تربیت یافته نسبت به عمل اخلاقی درانسانها وجود دارد که می توان ضمانتهایی اجرایی نیز برای آنهافراهم آورد. پاداشها و کیفرها، با صرف نظر از حیطه حقوقی شان، ستایشها و نکوهشها در فراهم آوردن این ضمانتهای اجرایی مؤثرند.
در انتها نیز باید به دیدگاه اخلاقی اشاره کرد که وجود آن همراه تمام این احکام و ارزشها و احساسات لازم است.دیدگاهی که از دیدگاه سودجویانه، زیباشناختی، حقوقی وامثال آن جدا باشد.
4. با توجه به نیازهای هفتگانه اخلاق می توان بررسی کرد که دین کدام بخش از این نیازها را تامین می کند. برخی برآنند که دین می تواند مفاهیم اصلی، و یا حتی فرعی اخلاق را تامین کندو غنای مفهومی به آن ببخشد. این نظریه، که می توان به تبعیت از «جاناتان هاریسون » آن را «نظریه زبانی » امر الهی نامید، برآن است که تعریف همه یا پاره ای مفاهیم اخلاقی با مفروض دانستن پاره ای گزاره های دینی، بویژه گزاره هایی که بیانگر امرو نهی یا اراده و کراهت یا فعل خداوند باشند، امکان پذیراست. بر این اساس، خوب یعنی آنچه مورد امر الهی یا اراده اویا فعل خداوند واقع شده است، نه اینکه صرفا در مقام عمل چنین شده باشد، بلکه اصلا مفهوم خوب آن گونه تعریف می شود.
این یکی از تقریرهای حداکثری از نظریه امر الهی است.اولین اشکالی که به این تقریر وارد می شود همانگویی شدن یابی معنا شدن گزاره هایی مانند: «خدا خوب است »، «خدا به خوبی فرمان می دهد»، «کار خدا خوب است » می باشد. عموم دینداران و همه غیردینداران، این نظریه را رد می کنند.
اشکال دیگر این نظریه، آن است که بر این اساس نبایدغیردینداران، مفاهیم اخلاقی داشته باشند. درحالی که آنان نیزمفاهیم اخلاقی دارند و آنها را به کار می برند و احیانا نیز درمقام عمل به مقتضای اخلاق پایبندند. همچنین اشکالاتی که به برخی تقریرهای دیگر نظریه امر الهی وارد است، به تقریرزبانی آن نیز وارد است.
5. یک شکل دیگر نظریه امر الهی که رایجتر است و دریونان باستان، و در جهان اسلام و جاهای دیگری نیز پیروانی دارد، امر (یا اراده یا فعل) الهی را موجب تحقق ارزشهای اخلاقی می داند. (این تقریر غیر از بحث خلق همه چیز ازجمله ارزشها از سوی خداوند است، که در بند 2 گذشت.) امرالهی به هرچیزی تعلق بگیرد خوب می شود. امر، علت خوب شدن می شود. این نظریه در واقع راهنماییهای ارزشی مورد نیازدر اخلاق را، برخاسته از دین می داند. این نظریه همان است که افلاطون در کتاب اوثیفرون آورد و به مسئله اوثیفرون معروف شد (پیشتر به آن اشاره شد)، و بیشتر اشاعره نیز چنین دیدگاهی دارند. در پاسخ سؤال اول به پاره ای از اشکالات این نظریه اشاره شد و چون این نظریه بسیار معروف است و مورد بحث فراوان قرار گرفته، از تکرار مباحثات طرفین خودداری می کنم.
لازم به تذکر است، به محض اینکه از راهنماییهای ارزشی دراخلاق سخن می گوییم، مسئله توجیه احکام و اصول و کلا تمام راهنماییهای ارزشی مطرح می شود. اگر در مسئله اوثیفرون دقت شود، ملاحظه می شود که بحث فورا به مسئله توجیه کشیده می شود و اینکه چه توجیهی وجود دارد که آنچه متعلق امرخداوند است خوب است یا چرا باید به آن عمل کرد.
6. نکته مهم دیگر اینکه راهنمایی ارزشی باید موردشناسایی ما قرار بگیرد تا مفید واقع شود. در ذات «راهنمایی »خوابیده است که باید شناخته شود. حال باید توجه داشت که گاهی می گوییم احکام و اصول ارزشی در متن واقع متکی به اراده خداوند یا امر یا فعل او هستند، و گاهی می گوییم شناخت آنها متوقف بر امر و نهی و فعل خداوند است. در اولی ناظر به واقع و مقام ثبوت هستیم، و در دومی ناظر به معرفت و مقام اثبات. دومی مستلزم اولی نیست، یعنی ممکن است کسانی باشند، و در عمل هم بسیاری هستند، که معتقد باشند ارزشهای اخلاقی ذاتا مستقل از امر و نهی و اراده و... خداوند هستند، امابرای شناخت لااقل پاره ای از آنها نیازمند گزاره های دینی هستیم. اتفاقا علمای شیعه غالبا چنین نظری داده اند. در این نظرحسن و قبح افعال ذاتی است اما شناخت آنها عقلی - شرعی است.
عده ای همچون معتزله حسن و قبح را ذاتی می دانستند وشناخت آنها را عقلی صرف. دسته ای از اشاعره هر دو را الهی و شرعی می دانستند، یعنی هم اصل ارزشها را وابسته به امر ونهی خداوند (یا اراده و کراهت یا فعل و ترک خداوند) می دانستند ( حسن وقبح الهی) و هم شناخت آنها را ( حسن و قبح شرعی).
اینکه در توضیح نظر علمای شیعه گفته شد شناخت ارزشهارا عقلی - شرعی می دانند بدین معناست که شناخت اصلی وکلی ترین ارزشها، عقلی است و شناخت ارزشهای فرعی واشتقاقی، یا لااقل بخش کثیری از آنها، شرعی است. این هم به دلیل آن است که ارزشهای فرعی مصداقها یا راههای رسیدن و تحقق بخشیدن به ارزشهای اصلی هستند. به دلایلی که پیشتراشاره شد، نمی توان شناخت اصلی ترین و بنیادی ترین ارزشهارا از شرع انتظار داشت. زیرا حجیت شرع از طریق همین ارزشهای اصیل و بنیادی به اثبات می رسد و اثبات این حجیت نیازمند استقلال اخلاق، و استقلال شناخت ارزشهای اصلی ازدین و شرع است. وگرنه به دور محال می انجامد. اما پس ازاثبات حجیت شرع و به دلیل اینکه دانش ما نسبت به خود وجهان، و غایت و مسیر ما به سوی هدف خلقت و غایت عالی انسانی ناقص است و از طرفی خداوند متعال شرع مقدس خودش را به منظور راهنمایی ما در شناخت همین مسیر فرستاده است، بنابراین هیچ اشکالی ندارد که عرفت بخشهای فرعی ارزشهای اخلاقی را از دین و شرع کسب کنیم. نه تنها اشکال ندارد، که کاری است کاملا خردپسند و عقلانی.
به این معنا می توان گفت که اخلاق بدون خدا ممکن نیست.لکن باید توجه داشت که مفهوم این سخن این نیست که غیردینداران نمی توانند اخلاقی بنیان گذارند و یا اصول فرعی اخلاق خاص خود را داشته باشند. مقصود این است که چنان اخلاقی نمی تواند به اهداف خود دست یابد. اخلاقی می تواندانسانها را در این مسیر پر پیچ و تاب و خطرناک راهنمایی کندکه براساس اطلاعات متقن و صحیح پایه ریزی شده باشد و این اطلاعات در دست بشر بریده از خدا نیست و امیدی هم به حصول آن وجود ندارد.
7. چهارمین چیزی که در اخلاق مورد نیاز است، اطلاعات ناظر به واقع است. بخشی از گزاره های دینی، اطلاعاتی درباره جهان و انسان و ابتدا و انتهای هستی به ما می دهند که به طورطبیعی برای شخص متدین مبنا و پایه شناخت قرار می گیرند. اماهمه اطلاعات ناظر به واقع در انحصار دین نیستند.
غیردینداران مدعی اند که هیچ اطلاع ناظر به واقعی نمی توان از دین کسب کرد. بنابراین آنها این اطلاعات را از جاهای دیگری به دست می آورند و بر مبنای آن اطلاعات مورد نیازخود را در اخلاق تامین می کنند. اما اگر خدا وجود داشته باشد،و اطلاعاتی در موضوع مورد بحث در اختیار ما قرار داده باشد،و ما توانسته باشیم آنها را بشناسیم و اعتبار آنها را دریابیم، دراین صورت اخلاقی بنا می شود بسیار متفاوت با اخلاقی که براساس دیگر بنیاد شده باشد. رست به همان دلیل که در بندقبل ذکر شد، اخلاق بریده از خدا، به دلیل فقدان اطلاعات ناظربه واقع، که هم در پی ریزی احکام ارزشی فرعی مورد نیازاست و هم در تطبیق آنها بر مصادیقشان، توانایی لازم را برای رساندن انسان به مقصد اعلای اخلاق ندارد. مدعی فراوان است و توفیق اندک.
8. در این مطلب که بخشی از احساسات درونی انسانها وگرایش و گریزشهای آنها از کارها و اشیای فطری وغیراکتسابی اند، تردیدی نیست. بنابراین اخلاق در این بخش به دین، و به هیچ چیز دیگری، نیاز ندارد. اما در بخش احساسات اکتسابی می توان تصور کرد که اخلاق، این بخش را با استفاده ازعلومی غیردینی، همچون روان شناسی، تامین کند، هرچندپرورش دینی در این زمینه با توفیق بیشتر و مؤثرتری همراه است.
آنچه بیشتر محل بحث و گفت وگو واقع شده، مسئله ضمانت اجرایی احکام اخلاقی است. برخی بر آنند که عمل به گزاره های اخلاقی در گرو تصدیق پاره ای گزاره های دینی است. اگر دین نباشد، اگر خدا نباشد، مردم پایبند اصول اخلاقی نخواهند ماند و همه چیز را مجاز می دانند. در این نظریه ادعامی شود که صرف آگاهی از اصول اخلاقی، ضمانت کافی برای عمل به آنها نیست و دین این ضمانت را تامین می کند. ارسطو،برخلاف نظر سقراط، بر آن بود که معرفت به اخلاق درست به تنهایی برای عمل به آن کافی نیست. بسیاری اوقات انسانها بااینکه می دانند کاری خطاست، آن را انجام می دهند و با اینکه می دانند کاری درست است، آن را ترک می کنند. به نظر ارسطوضعف اراده، عامل مهم این مسئله است.
در اینجا باید به مسئله حقیقت و مصلحت توجه کرد. این دوچیز، دو عامل اساسی حرکتها و افعال انسان هستند. هر کاری که انسان انجام دهد یا از سر مصلحت است یا به دلیل حقیقت.روح حقیقت طلبی انسان او را وامی دارد که اگر چیزی را حق یافت، بدان پایبند باشد. از آن طرف نیز مصلحت طلبی وسودخواهی آدمی او را بر آن می دارد که به منافع خویش بیندیشد و از چیزهایی که منافی طبع او، یا مضر به حال اوهستند، پرهیز کند. این دو خصیصه گاه اقتضای واحدی دارند وگاه در تعارضی با یکدیگر می افتند. در هنگامه تعارض انسانها متفاوتند. برخی روح حق طلبی شان غلبه می یابد ولی اکثرا روح مصلحت جویی و منفعت خواهی شان. در مسئله اخلاق نیز وضع از همین قرار است. پاره ای انسانها، اندکی از آنان، صرف شناخت حق آنان را به عمل وامی دارد، نمونه این دسته انسانهاعلی بن ابی طالب(ع) و سقراطند. اما خیل عظیمی از انسانها،برای انجام دادن عمل اخلاقی، بیش از شناخت حق بودن آن،نیازمند آگاه شدن از فواید آن هستند. اینجاست که دین می تواندبا دادن تضمینهای لازم انسانها را به عمل اخلاقی بکشاند. نکته جالب توجه در اینجا این است که دین نمی خواهد در تعارض میان حق و مصلحت، جانب مصلحت را مقدم دارد، بلکه می خواهد به انسانها اعلام کند که درصورت پای بندی به حقیقت، به مصلحت نیز دست می یابید و تعارضی که ابتدا گمان می رفت، صرفا تعارض ظاهری است، یا تعارضی میان حقیقت و مصالح ناپایدار دنیوی.
کانت نیز می خواست از طریق لزوم جمع میان حقیقت ومصلحت در اخلاق، به وجود خداوند برسد. می گفت ما بایدپایبند حقیقت (وظیفه) باشیم، اما پایبندی به حقیقت بایدمستلزم دستیابی به سعادت باشد، و این ممکن نیست مگر اینکه خدا را مفروض بگیریم. در اینجا نمی خواهیم استدلال کانت رابررسی کنیم. مقصود، ذکر این نکته است که جمع میان حقیقت و مصلحت دغدغه علمای اخلاق بوده است و به نظر می رسدکه دین می تواند این کار را بکند، و تنها دین می تواند بکند زیرابه محض آنکه خدا و دین را از اخلاق جدا کردید، با مسئله لاینحل تعارض حقیقت و مصلحت (که در این حال تنها بایدمصلحت دنیوی را در نظر گرفت) مواجه خواهید شد.
این معنا از وابستگی اخلاق به دین معنایی نظری نیست، بلکه مربوط به عمل است، اما بسیار با اهمیت; زیرا تمام ارزش اخلاق در این است که به عمل آید. و این، در سطح عموم انسانها ممکن نمی شود، مگر با مسلم دانستن وجود خدا وحیات جاوید و پاداش و جزای الهی.
لازم به ذکر است که نمی خواهیم مدعی شویم که رفتاراخلاقی در صورتی توجیه عقلانی دارد که از ملاحظات مربوطبه ثواب و عقاب (مصلحت) مایه بگیرد. بلکه به نظر ما، رفتاراخلاقی شایسته تر آن است که تنها از ملاحظات مربوط به حقیقت و درستی ناشی شود. اما این یک مطلب است، و مسئله عدم امکان تحقق چنین آرمانی در سطح عموم انسانها چیزدیگری است. عموم انسانها براساس حب ذات عمل می کنند، نه براساس محوریت حق. ادیان نیز آمده اند تا انسانها را ازخودمحوری نجات دهند و حق محور کنند. اما این مسئله بسرعت و با یک توجیه و دعوت صورت تحقق به خودنمی پذیرد. امر تربیت انسانها، امری تدریجی و صعب الحصول است. در ابتدای امر تربیت، از انگیزه های دیگر استفاده می کنندتا در مراحل بالاتر رشد به انگیزه های اصلی برسند.
9. درباره دیدگاه اخلاقی باید گفت که ظاهرا دین در این زمینه سبب ساز اصلی نیست. در واقع شاید قضیه برعکس باشد، یعنی تا انسان ابتدا دیدگاهی اخلاقی نداشته باشد، دین رانمی پذیرد. اصل دیدگاه اخلاقی، امری است که بر دین تقدم دارد، اما شاید دین در تقویت این دیدگاه مؤثر باشد، و هست.
معلمی: با توجه به جواب سؤال قبلی، سؤال مذکور نیز پاسخ داده شده است زیرا تا کمال نهایی و مطلوب روشن نشود واثبات نگردد هیچ فعل اخلاقی و اصولا «باید و نباید» و «حسن و قبح » معنا پیدا نمی کند.
فتحعلی: برای پاسخ به این پرسش لازم است به سه نکته اشاره شود.
الف - مراد از اخلاق چیست؟ آیا هر نوع اخلاق و نظام اخلاقی مراد است یا هدف صرفا اخلاق و نظام اخلاقی ای است که سعادت حقیقی و پایدار انسان را فراهم می سازد؟
ب) مراد از امکان چیست؟ آیا امکان فلسفی مراد است یاامکان عام منطقی یا امکان وقوعی؟ یا امکان به معنای داشتن توجیه عقلانی است و معقول بودن؟
ج) مراد از خدا چیست؟ آیا همان معبود واحد سرمدمسلمانان و ادیان ابراهیمی است؟ یا هر نوع معبود در ادیان وفرق گوناگون شرقی یا افریقایی یا ...؟
ما در پاسخ به این پرسش بنا را بر این می گذاریم که مرادخدای واحد و سرمد است. بر این اساس اگر از منظر فلسفی وهستی شناختی به این پرسش بنگریم، پاسخ مطلقا منفی است.زیرا از منظر فلسفی و هستی شناسانه، اخلاق در هر شکل و درهر سطح آن، پدیده ای است مانند سایر پدیده ها و هیچ پدیده ای نیست که بی پدیدآورنده باشد. از آنجا که سرسلسله همه علل، خالق هستی یعنی خداوند باری تعالی است، هیچ پدیده ای بدون خدا وجود ندارد، پس اخلاق بدون خدا ممکن نیست (پیش فرض این استدلال اثبات وجود خداست).
اما اگر مراد از امکان مذکور در پرسش، امکان عام منطقی،یعنی عدم امتناع باشد، معنای این پرسش چنین می شود که آیامحال است که بدون باور به خدا و تاثیر او در اخلاق، اخلاق وجود داشته باشد؟ در این حالت با توجه به نوع اخلاق ونظامهای اخلاقی، پاسخ متفاوت است و باید قایل به تفکیک شد. زیرا اگر مراد از اخلاق و نظام اخلاقی، اخلاقی نباشد که سعادت حقیقی و کامل و پایدار انسان را فراهم می سازد،می توان گفت اخلاق بدون خدا به لحاظ منطقی محال نیست(ممکن است). زیرا اگر به لحاظ منطقی محال نیست که انسانی بدون خدا یا باور به خدا یا بی خبر از خداکاری اخلاقی راانجام دهد، در این صورت منطقا محال نیست که کارهای اخلاقی بسیاری را به همین شکل انجام دهد. بنابراین اگر برای یک انسان چنین حالتی منطقا محال نیست (ممکن است)، برای همه انسانها نیز منطقا ممکن خواهد بود که بدون خدامجموعه ای از کارهای اخلاقی را انجام دهند.
سر این مطلب نیز آن است که بنابر عقیده حق در نزد امامیه و معتزله از مسلمانان و بسیاری از فلاسفه غربی، دست کم، برخی از ارزشهای اخلاقی (نظیر حسن عدل و قبح ظلم) وجوددارند که عقل یا احساس یا وجدان، مستقل از امر و نهی، فعل یاترک خداوند، آنها را درک می کنند. مسئله حسن و قبح ذاتی دقیقا بیانگر همین مطلب است. ازاین رو انسانهای ملحد نیزممکن است برخی کارهای اخلاقی را، حتی به لحاظ ارزش اخلاقی ناقص، انجام دهند. ذکر این نکته بجاست که براساس نظریه کسانی که میان حسن فعلی و حسن فاعلی تفکیک می کنند، تنها کاری دارای ارزش اخلاقی است که: اولا دارای حسن فعلی (فی نفسه خوب باشد) و حسن فاعلی (با انگیزه ونیت خوب انجام شده باشد) با هم باشد.
ثانیا حسن فاعلی یعنی نیت و انگیزه صحیح را تنها در رابطه با خدا می دانند و هر نوع انگیزه دیگری را بی ارزش می شمارند. اخلاق و نظام اخلاقی ناقص نیز بدون باور به خداامکان نخواهد داشت.
اما اگر مراد از امکان مذکور در پرسش، امکان عام منطقی باشد و مراد از اخلاق و نظام اخلاقی آن باشد که سعادت حقیقی و کامل و پایدار انسان را فراهم می سازد، پاسخ پرسش مذکور منفی است. زیرا همان گونه که روشن است موضوع اخلاق، فعل اختیاری و آگاهانه انسان است. اگر اختیار وآگاهی نباشد بحث اخلاق پیش نمی آید. برای انجام کاراخلاقی علاوه بر اختیار، شناخت و آگاهی از فضایل و رذایل و منافع و مصالح واقعی و پایدار و فراگیر ضرورت دارد. چه وظیفه گرا باشیم چه نتیجه گرا، تفاوتی نمی کند. از آنجا که ابزارشناخت انسان محدود و ناقص است درک او از سعادت، رفاه وخیر خویش نیز درکی محدود و ناقص است. ازاین رو اگر صرفابه عقل و حس یا وجدان برای شناخت خیر و شر اکتفا شودشناخت درست و کاملی نخواهد بود. علاوه بر آنکه عقل وحس و وجدان افراد گوناگون در شرایط مختلف ممکن است احکام متفاوت و گاه متعارض صادر کنند، شهوات و امیال متنوع نفسانی نیز بر کارآمد نبودن این ابزار می افزاید. بنابراین آن اخلاق و نظام اخلاقی که سعادت حقیقی و پایدار و کامل انسان را فراهم می کند، منطقا مستلزم بالاترین، برترین وواقعی ترین شناخت از خیرات و شرور و مصالح و مفساداست; و چنین شناختی تنها به وسیله وحی الهی امکان پذیراست. پس چنین نظام اخلاقی ای منطقا مستلزم وجود خداوندباری تعالی است و بدون خدا چنین اخلاق و نظام اخلاقی ای امکان منطقی نخواهد داشت. همچنین مسئله ضمانت اجرایی وپاداش و عقاب برخی از کارها که در دنیا میسور نیست، از ادله ضرورت خدا برای اخلاق محسوب می شود. رویکرد این پاسخ، رویکردی ارزشی است، البته نه ارزش اخلاقی چرا که مستلزم دور خواهد بود، بلکه ارزش وجودشناختی است.
براساس امکان وقوعی نیز به همان دلیل که در بحث امکان منطقی گذشت آن اخلاق و نظام اخلاقی ای که سعادت حقیقی،پایدار و کامل انسان را فراهم می سازد، بدون خدا ممکن نیست;یعنی، فرض وجود و تحقق این نوع اخلاق و نظام اخلاقی بدون خدا مستلزم تناقض است. اما نظامهای اخلاقی گوناگون و دارای مراتب متفاوت به لحاظ ارزش و اهمیت می توانندبدون خدا وجود داشته باشند. ازاین روست که برخی فلاسفه ودین پژوهان، خصوصا فلاسفه و دین پژوهان غربی، نه تنهااخلاق بدون خدا را ممکن، بلکه متحقق دانسته اند. استدلال آنان چنین است که وقتی دین بدون خدا ممکن و موجود باشد،مانند تراوادابودیزم که به هیچ خدایی قایل نیست، به طریق اولی، اخلاق و نظام اخلاقی بدون خدا نیز ممکن بلکه متحقق است. نظامهای اخلاقی مارکسیستی، لائیک، سکولار،انسان مدار و حتی ضدخدا بهترین گواه بر این مطلب است.روشن است که براساس این پاسخ هر نوع شیوه رفتاری رامی توان اخلاق نامید و اگر به صورت مجموعه ای از اصول وقواعد درآید آن را نظام اخلاقی خواند; از اخلاق فاشیستی،اخلاقی هرزگی گرفته تا اخلاق عرفانی ادیان شرقی ماننداخلاق بودایی.
به اعتقاد برخی، مراد از این پرسش که "آیا اخلاق بدون خداامکان دارد یا نه؟ این است که آیا اخلاق و انجام کار اخلاقی بدون باور به خدا به لحاظ عقلی توجیه پذیر است یا خیر؟ و براین اساس پاسخ داده اند که التزام به اصول و قواعد اخلاقی مطلقا (با باور به خدا یا بدون باور به خدا) برای حفظ امنیت فردی یا اجتماعی یا هر دو، یا برای شکوفایی، رفاه وپیشرفت فردی یا اجتماعی یا هر دو لازم است. گاه نیزچنین استدلال کرده اند که فرد یا جامعه ای که اخلاق را، حتی بدون باور به خدا، رعایت می کند، در مقایسه با فرد یا جامعه ای که اخلاق را رعایت نمی کند، از وضع بهتر و مطلوب تری برخوردار است. پس براساس چنین تفسیری اخلاق بدون باوربه خدا امری است که به لحاظ عقلی توجیه پذیر و معقول است. گرچه باور به خدا می تواند بی اندازه به غنا و استحکام اخلاق بیفزاید.
قبسات: مناسبات اخلاق و سایر حوزه های معرفتی،نظیر پزشکی، مدیریت و ... را چگونه می بینید؟ و آیافکر می کنید در آن حوزه ها قواعد خاصی حاکم است یا تابعی از قواعد اخلاقی جاری در متن جامعه به حساب می آیند؟
صادقی: این سؤال را می توان دو گونه فهمید. با نظر به اینکه مناسبات اخلاق و حوزه های معرفتی دیگر خواسته شده است،می توان آن را به مسئله ارتباط دانش و ارزش مربوط دانست. امابا نظر به اینکه در قسمت دوم سؤال از حاکمیت قواعد خاص یا«تابعیت از قواعد جاری در متن جامعه » پرسش شده است،می توان آن را سؤالی مربوط به اخلاق کاربستی دانست. لذاسؤال این گونه طرح می شود که: «کاربرد اخلاق در حوزه هایی(نه حوزه های معرفتی) نظیر پزشکی، مدیریت و. .. چگونه است. آیا قواعد خاصی بر آن حاکم است یا تابعی از قواعداخلاقی جاری در متن جامعه به حساب می آید؟»2. برای پاسخ به این سؤال به نظر می رسد که باید میان دو نوع اخلاق ناظر به فضیلت و ناظر به تکلیف تفاوت گذارد. دراخلاق ناظر به فضیلت، عمل فرد به این دلیل اخلاقی محسوب می شود که حاکی از وجود فضیلتی در اوست. در اخلاق ناظربه تکلیف، عمل فرد به این دلیل اخلاقی محسوب می شود که منطبق با تکلیف اخلاقی اوست و اصلا فضیلت به این دلیل فضیلت است که دارنده آن، عمل خود را منطبق بر تکالیفش انجام داده است. در هر دو نوع اخلاق درون داد عمل و نیت،اصل است و برون داد عمل، تابع آن.
تحسین و تقبیح نیز براساس همان وجه درونی صورت می پذیرد، با این تفاوت که در اخلاق ناظر به فضیلت، فرددارای نیت اخلاقی را از آن جهت شایسته تحسین می دانیم که نیت او حاکی از وجود فضیلتی در شخصیت اوست، اما دراخلاق ناظر به تکلیف، آن فرد را از آن جهت شایسته تحسین می دانیم که نیت او معطوف به انجام تکالیفش بوده است.
3. فضایل انسانی براساس مشاغل مختلف، تفاوت ندارند، اماتکالیف او متفاوت می شوند. حوزه های مختلف عمل، ازپزشکی و مدیریت، تا تجارت و صنعت، از تعلیم و تربیت، تاقضا و سیاست، هریک تکالیف ویژه ای را اقتضا می کنند، امادر همه آنها فضایل انسانی مشترک است. داشتن صفات وملکاتی همچون خیرخواهی، حق مداری، صداقت، عدالت، حق شناسی و... در همه جا مطلوب است و منشاء آثار نیک،رفتارهای خوب مصادیق گوناگونی می توانند داشت، اما همه برخاسته از فضایل مشترکی هستند. شکلهای رفتاری تغییرمی کنند، وظایف رفتاری متفاوت می شوند، اما فضایل انسانی در همه جا به نحوی یکسان حضور دارند. تقسیم کار اجتماعی،که موجب تفکیک حوزه های عمل می شود، یکی از آثارش ایجاد تکالیف متفاوت است، اما نمی توان پذیرفت که بر اثرتقسیم کار فضایل نیز متفاوت می شوند.
4. بنابراین می توان گفت که اخلاق مبتنی بر فضایل درحوزه های مختلف تابع همان ارزشهای عام اخلاقی جاری دراجتماعند، ولی اخلاق مبتنی بر تکالیف چنین نیست. البته تکالیفی عام وجود دارند که در همه حوزه های عمل فردی واجتماعی حضوری ثابت و دایمی پیدا می کنند، اما پاره ای دیگراز تکالیف اخلاقی، متناسب با حوزه های عمل خاص ایجادمی شوند.
معلمی: اصول کلی اخلاق در همه حوزه ها باید رعایت شودآنچه که در حوزه های مختلف تغییر می کند تغییرات مصداقی وموردی است و در واقع تغییر موضوع قانون است. به عنوان مثال دروغگویی از جهت اخلاقی مذموم و زشت است و نباید دروغ گفت، ولی در مواردی مثل نجات جان یک انسان بی گناه ازروی اضطرار می توان دروغ گفت. پس دروغ مصلحت آمیز که واقعا مصلحت داشته باشد، مذموم نیست. حال این مصلحت ممکن است در حوزه پزشکی موارد فراوانی داشته باشد و یانگفتن سخن راست (نه دروغ گفتن) ممکن است برای جلوگیری از ناامیدی بیمار ضرورت پیدا کند. در اینجا قاعده به هم نخورده است، بلکه موضوع قانون عوض شده است.
فتحعلی: یکی از شاخه های نوین در فلسفه اخلاق که از آن به عنوان اخلاق کاربستی، (Ethics Applied) نام برده می شود،تا حدود زیادی عهده دار پاسخگویی به این پرسشهاست. این شاخه از فلسفه اخلاق گرچه در نیم قرن اخیر به صورت منظم وسامان یافته مورد توجه قرار گرفته است، اما پیشینه تاریخی این نوع مباحث از سقراط (حدود 399-470 ق م.) در باب فرار اززندان و مجازات و زیر پاگذاشتن قانون گرفته تا "لاک" (1632- 1704) در باب تساهل دینی، هیوم (1711 - 1776) در باب خودکشی، جرمی بنتام (1748 - 1832) در باب اعلامیه حقوق بشر فرانسه، میل (1806 - 1873) در باب تساوی جنسی، نیچه(1844 - 1900) در باب مجازات، جان دیویی (1859 -1952) در باب دمکراسی در امریکا و سارتر (1905 - 1980)در باب نسل کشی در ویتنام قابل ردیابی است.
در دوران معاصر کسانی مانند راولز، نوزیک و مک اینتایردر باب عدالت و حقوق، آلن جی ویرث و جائول فینبرگ درباب ارزش انسان و سقط جنین، بتی فریدن در باب حقوق ومسائل زنان، هریک به نوعی سعی در تطبیق قواعد و اصول اخلاقی در حوزه های گوناگون نموده اند. عناوینی نظیر اخلاق جنسی، اخلاق پزشکی، اخلاق کشاورزی، اخلاق تجارت،اخلاق مدیریت، اخلاق محیطزیست، اخلاق مهندسی، اخلاق کامپیوتر، و ... هریک بر مجموعه ای خاص از مسائل اشاره دارند که درباره حکم یا نسبت آنها با اصول و قواعد اخلاق سنتی و اخلاق جاری بحث می کند.
در سنت اسلامی نیز احادیث و روایات و کتب ارزنده ای دربرخی از زمینه های یادشده، وجود دارد. احادیث اخلاقی مربوط به علم، تعلیم، تعلم و تربیت است، محیطزیست احادیثی مربوط به رفتار با حیوانات، درختان، آبها، هوا، زمین و ... دارد، همچنین روایات اخلاقی مربوط به طب، تجارت،حکمرانی و مدیریت بسیارند.
آنچه مهم است توجه به این مطلب است که اخلاق، مربوطبه فعل اختیاری و آگاهانه انسان است. ازاین رو هر نوع فعل وکاری که از انسان سرزند و دارای این ویژگی باشد در قلمرواخلاق و حکم آن وارد می شود. وجود ارزشها و اصول وقواعد مطلق در اخلاق سبب می شود که معیار داوری و حکم اخلاقی همواره در دسترس باشد. تفاوت شرایط و اوضاع واحوال یا مصادیق. صرفا مربوط به امور ظاهری و جزئی است و نمی تواند باعث دگرگونی بنیادین در اخلاق و اصول وارزشهای آن شود. به عنوان مثال اصل عدالت در هر زمینه ای،پزشکی یا مدیریت، یا ... نافذ و راهگشاست و با گذشت زمان یا تغییر حوزه معرفتی وثاقت خود را از دست نمی دهند. آنچه تغییر می کند نوع حکم ظاهری و مصادیق است. بنابراین به شرط آنکه قواعد، اصول و ارزشهای جاری در جامعه، قواعد،اصول و ارزشهای اصیل، منطقی و منطبق با سعادت حقیقی اوباشند، می توانند در هر حوزه معرفتی به کار گرفته شوند و باتطبیق آن اصول، احکام اخلاقی موارد خاص و جدید را کشف کرد. بدیهی است درصورتی که این اخلاق و اصول، کافی یاصحیح نباشند مورد تجدیدنظر، اصلاح و تکمیل قرار خواهندگرفت.
قبسات: موانع رشد و توسعه دانش اخلاق در ابعادگوناگون اجتماعی آن معلول چه عللی هستند؟
صادقی: اجازه می خواهم ابتدا اندکی درباره خود سؤال تدقیق کنیم. استعمال دو واژه «رشد و توسعه » در کنار هم،یادآور تفاوت مفهومی این دو واژه در مسائل اقتصادی است.گمان می کنم، یا لااقل امیدوارم، که طراحان این سؤال آن تفاوت را مد نظر نداشته باشند. اما نکته قابل توجه دیگری دراین باره وجود دارد که در این بحث ایجاد تفاوت می کند. گاهی از رشد کمی و کیفی خود علم اخلاق سخن می گوییم و گاهی ازگسترش و شیوع این علم در میان مردم. هر دو اینها قابل پیگیری اند.
قید «در ابعاد گوناگون اجتماعی »، با بحث توسعه ارزشهای اخلاقی در جامعه تناسب بیشتری دارد تا با بحث رشد علم اخلاق. بنابراین ترجیح می دهم با صرف نظر از این قید سؤال رادنبال کنیم. قید «معلول چه عللی هستند» نیز بحث را کمی پیچیده می کند; زیرا ابتدا باید موانع رشد علم اخلاق را بررسی کرد، سپس به ریشه یابی این موانع پرداخت که به بحثهایی پیچیده جامعه شناختی و روان شناختی کشیده می شویم.
گمان نمی رود که طراحان محترم سؤال چنین خواسته ای داشته باشند. بنابراین به بررسی این سؤال می پردازیم که:
«موانع رشد علم اخلاق کدامند؟»
2. یکی از موانع مهم رشد علم اخلاق در میان ما ایرانیان، وشاید در میان بسیاری ملل دیگر، مانعی فرهنگی است. درفرهنگ ما، به علم اخلاق با دیده ای نه چندان تکریم آمیز نظرمی شود. از آنجا که علم اخلاق از علوم ناظر به عمل به شمارمی آید، آن را آنچنان که باید و شاید علم نمی دانند و پرداختن به آن را کاری عالمانه و محققانه محسوب نمی کنند. همین امرموجب شده است که رغبت چندانی در پرداختن به این علم پیدا نشود.
3. مانع دیگری که با مانع اول نزدیکی زیادی دارد، فقدان ابهت و شان اجتماعی (پرستیژ) برای علم اخلاق است. یعنی حتی اگر آن را علم نیز به حساب آورند، اما مرتبت عالی علوم نظری صرف همچون ریاضیات، فلسفه، منطق، و علوم تجربی مانند فیزیک، شیمی، زیست شناسی، و علوم تاریخی واجتماعی را ندارد.
4. مشکل دیگر آن است که در میان عالمان دین نیازی به علم اخلاق و رشد آن احساس نمی شده است. این نه به دلیل کم اهمیت دانستن امر اخلاق، که به دلیل احساس استغنا به سبب وجود علم فقه بوده است.
توضیح اینکه براساس اخلاق ناظر به تکلیف، که شاید این نوع اخلاق در میان عالمان دینی رواج بیشتر داشته، عمده مباحث اخلاقی در میان مباحث فقهی، به صورت اصیل یااستطرادی، مطرح می شده است، به طوری که از این جهت نیازهای اخلاقی تامین می شد. فقه اسلامی، چنانکه برخی کم اطلاعان از فقه می پندارند، تنها به مسائل حقوقی نپرداخته است. سراسر فقه پر است از مباحث و مسائل اخلاقی. اگربخواهند مسائل اخلاقی، بویژه مسائل اخلاق کاربستی را از فقه بستانند، فقه جدیدی پدید می آید که شباهت اندکی با فقه سابق خواهد داشت. بنابراین باید گفت که علم اخلاق در درون فقه وجود داشته است. این مساله درست است، اما همین عدم تمایزموجب شده تا باب اندیشه ورزی مستقل درباره مفاهیم و مسائل اخلاقی در میان عالمان دینی گشوده نشود و علم اخلاق رشدمورد انتظار خویش را نیابد. از سوی دیگر اخلاق ناظر به فضایل نیز رشد لازم را پیدا نکند.
5. دسته ای اندک از عالمان دینی، که به طور مستقل به مسائل اخلاقی پرداخته اند، بسرعت آن را به عرفان تحویل برده اند وآن را عملی مربوط به خواص کرده اند. اخلاق عرفانی، نه نظرا،بلکه عملا تنها معدودی از خواص را نجات داده و با عموم انسانها کاری نداشته است. اخلاق از صحنه حیات فردی واجتماعی رخت بر بسته و به علمی مربوط به اندک سالکان راه حق بدل گشته است. درحالی که به نظر می رسد نه اخلاق به طورعموم، نه اخلاق دینی به طور خاص، هیچ کدام اختصاص به گروهی اندک از برگزیدگان ندارند و داعیه اصلاح همه انسانهارا دارند. هنگامی که این رسالت از علم اخلاق سلب شد،بتدریج گفت وگوی اخلاقی و علم اخلاق از میان عموم رخت بربست.
6. حاکمیت نگرش «تسامح در ادله سنن » نیز به نظر می رسدکه یکی از موانع مهم رشد علم اخلاق باشد.
بسیاری عالمان دینی، مسائل اخلاقی را از مستحبات می دانند. در امور مستحب نیز سختگیری علمی لازم را روانمی دارند و می گویند امر مستحبات سهل است، به طوری که درادله ای که مستحبات را از طریق آنها اثبات می کنند، چون وچرای زیادی نمی کنند. باب اجتهاد و تلاش طاقت فرسای مجتهدان به روی مسائل اخلاقی بسته می ماند و درنتیجه علم اخلاق رشد نمی کند. ازاین روست که علم اخلاق یا به عرضه تنقیح ناشده و پراکنده و غیرمنسجم اصول و قواعدی گاه متعارض تحویل می یابد، و یا به ابزارکار سخنرانان مذهبی تبدیل می شود که بدون اجتهادورزی عالمانه اخلاقیات خاصی را در میان مردم ترویج می دهند.
روزی به یکی از بزرگان، که به دلیل اتصافش به دانش وصفات نیک اخلاقی، بدو ارادت می ورزم، پیشنهاد کردم که رشته اخلاق را در حوزه تاسیس کنید. با تعجب گفت چه نیازی به یک رشته است. در ادامه رشته فلسفه، یکی از گرایشهامی تواند اخلاق باشد. گفتم شاید مرادتان اخلاق فلسفی یا فلسفه اخلاق است، درحالی که بنده به اخلاق به طور عام و به اخلاق دینی به طور خاص نظر داشتم. گفتند در فلان کتاب به آن پرداخته ایم، همان کافی است. ایشان این را در حالی می گفتندکه بنده بخوبی به خاطر داشتم که خودایشان با چه تفصیلی ازقفسه های فراوان کتابهای اخلاقی در دانشگاههای غربی سخن می گفتند و می فرمودند ما یک صدم این را هم تولید نکرده ایم.درست هم هست، اما آیا همین نوع نگرش به اخلاق، که در بالااشاره شد، موجب پیدایی چنین وضعی نشده است؟
معلمی: جواب به این سؤال نیاز به یک تحقیق کامل ومفصل در این باب دارد. ولی آنچه به نحو اختصار می توان گفت این است که نه تنها موانعی وجود دارد، بلکه قبل از مقتضی وعلت نیز به طور کامل تحقق پیدا نکرده است. یعنی این گونه نیست که همه علل و عوامل رشد دانش اخلاق محقق شده ولی به مانع برخورد کرده باشد، بلکه در مواردی هنوز علل وعوامل لازم محقق نشده است. به عنوان مثال آن گونه که باید، ازهنر و فیلم و سینما برای این منظور استفاده نشده است. البته منابر و خطابه ها و نمازهای جمعه و سخنرانیها تا حدی این مشکل را مرتفع نموده اند ولی این شکل نیاز به یک کارکلاسیک در مدارس و دانشگاهها و یک کار هنری در سینما وتلویزیون دارد، و این کار هنوز به طور مطلوب اجرا نشده است.البته می توان راجع به موانع عدم اجرای این امور سخن گفت که بحث دیگری است. می توان عدم درک صحیح موضوع ازجانب مسئولان و یا عدم مدیریت صحیح در برنامه ریزی وتخصیص بودجه و یا امور دیگری باشد. ولی به هرحال استفاده از هنر در همه ابعادش امری بسیار ضروری و لازم است.
قبسات: دلایل عدم التزام به اخلاق دینی در جامعه را چه می دانید؟ آیا فکر نمی کنید گسترش نوعی اخلاق که اساسش سودگروی است در این امر دخیل باشد؟
صادقی: عوامل چندی در عدم التزام به اخلاق دینی دخیلند. به اختصار به آنها اشاره می کنیم:
1. گسترش نیافتن دانش و آگاهی اخلاقی، یعنی همان چیز که در سؤال قبلی به آن پرداختیم.
2. پرداختن عالمان دینی به مقوله اخلاق و صرف وقت خوددر مقوله فقه و تکالیف. خود این مسئله نیز معلول از یاد رفتن روح اصلی دین است. دین آمده است تا انسانهای جدیدی بسازد، نه اینکه صرفا رفتارهای تازه ای را تحقق بخشد. توجه بیشتر به رفتار تا به شخصیت انسان، دور شدن از روح دین است و سبب ساز محو اخلاق در جامعه.
3. سست شدن ایمان دینی مردم که خود بر اثر نپرداختن عالمان دینی به مقوله های ایمانی پدید آمده است، و البته عوامل بیرونی دیگری هم دارد، که به پاره ای از آنها شاره خواهد شد.
موارد بالا مستقیما متوجه عالمان دینی و حوزه های علمیه است. مواردی نیز وجود دارد که مسئولیت آنها متوجه دانشگاهها و روشنفکران و دیگر اقشار است، از جمله:
4. بنیاد یافتن دانشگاهها بر علم دین زدایی شده (سکولار) ودرنتیجه عدم تعهد محصولات آن به دین و اخلاق دینی.
5. خودباختگی روشنفکران در برابر علم و صنعت و نظم اجتماعی غرب و گذر غیرمعرفتی و روان شناختی نابجا ازکارآمدی علم غربی به درستی اخلاق غرب.
6. درنتیجه، رواج سودگروی اخلاقی، که اخلاق رایج درغرب است.
7. مبارزه با دین، از جمله با اخلاقیات دینی، در طول پنجاه سال حکومت پهلوی.
از طرفی، گاهی دلیل تراشیهایی نیز برای عدم التزام به اخلاق دینی صورت می پذیرد. غیرمتدینان هفت دلیل برای عدم التزام به اخلاق دینی ذکر کرده اند که هیچ کدام درست نیست:
1. اخلاق دینی وظیفه گروانه و تکلیف مدار است،درحالی که اخلاق انسانی حق مدار، به معنای غایت گروانه اش، است.اخلاق دینی با زبان امر و نهی است و ناظر به تکلیفهایی که برانسان تحمیل می شود، درحالی که انسان خواهان اخلاقی است که حقوق او را تامین کند و سود و مصلحت وی را در پی آورد.
پر واضح است که این استدلال از ناآگاهی نسبت به اخلاق دینی، همچنین از نگرش ناظر به خوشایند و محافظه کاری دراخلاق ناشی شده است. اگر دیدگاه ناظر به مصلحت و اصلاح را در اخلاق برگیریم، همچنین آگاهی کافی از اهداف دین واخلاق دینی داشته باشیم، آنگاه خواهیم دید که دین و اخلاق هر دو یک چیز را دنبال می کنند. از طرفی چنانکه پیشتر گفته شد، در اخلاق دینی مصلحت و حقیقت بر یکدیگر انطباق می یابند و انسان خواهان مصلحت می تواند براساس اخلاق دینی به عالی ترین مصالح خویش دست یابد.
2. برخی دیگر نقطه مقابل اشکال اول را ذکر کرده و گفته اندکه اخلاق دینی مصلحت اندیشانه است، درحالی که در اخلاق باید روح ایثار و گذشت از منافع خویش را تقویت کرد. به نظراینان اخلاق دینی کاسب کارانه است و انسانهای شریف ومتعالی نمی توانند چنین اخلاقی داشته باشند.
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که اخلاق دینی،برخلاف مکتبهای اخلاقی غیردینی، تنها بر یک پایه قرارنگرفته است. به دلیل وجود مراتب مختلف و ظرفیتهای متفاوت در انسانها، خالق آدمیان که این تفاوت مراتب وظرفیتها را بخوبی می شناسد، برای آنها اخلاقهای متفاوتی راعرضه داشته است. به همین دلیل است که در اخلاق دینی برای حق مدارترین انسانها، که به هیچ وجه به سود و مصلحت خویش نمی اندیشند و چیزی جز حق و سزاواری را در نظر نمی گیرند،برنامه و اصول و قواعد خاصی وجود دارد، و نیز برای سودطلب ترین انسانها نیز برنامه و اصول اخلاقی خاصی طراحی شده است. البته جمع این دو نوع اصل و قاعده نیز به تناقض نمی انجامد; زیرا چنانکه گفته شد خالق متعال هستی و ارزشهاواحد است، بنابراین برای او دشوار نیست که حقیقت را بامصلحت (واقعی) منطبق گرداند.
بنابراین در اخلاق دینی، انسانها را به گذشت از منافع خویش و ایثار دعوت می کنند. آنان که به صرف شناخت حقیقت به راه می افتند، نیازی به هیچ وعده و وعیدی ندارند و به آنها نیزتوجهی روا نمی دارند، برای نیازمندان نیز وعده و وعیدهاکارساز است. این همان تقسیم بندی مولای متقیان علی(ع) است که انسانها را به سه دسته تقسیم کردند گفتند بندگی خدا بر سه گونه است: یا از سر رغبت به بهشت و منافع آن است، که این بندگی تاجرانه و کاسب کارانه است (ولی در هر حال بندگی خداوند به شمار می رود و پذیرفته است)، یا از ترس عذاب وجهنم است، که این بندگی عبید و نوکران است (که این هم پذیرفته است)، یا از سر حق طلبی و حق پرستی است و به دلیل آنکه خداوند سزاوار پرستش است، که این بندگی آزادگان است.
3. برخی بر آنند که مداخله دین در اخلاق موجب از خودبیگانگی انسان می شود; زیرا دین به چیزی غیر از شهودها ودریافتهای شخصی انسان فرمان می دهد و اگر انسان به فرمانهای دین عمل کند به چیزی غیر از شهود شخصی خود عمل کرده است و این موجب از خود بیگانگی انسان می شود. نمونه بارزفرمانهای خلاف عقل دینی، دستور قتل فرزند به ابراهیم است.با وجود آنکه شهود شخصی ابراهیم، و هر انسانی دیگر،می گوید قتل نفس محترمه جایز نیست، اما دین به آن فرمان داد.
باید توجه داشت که فرمان خداوند به ابراهیم، فرمانی آزمایشی بود برای تعیین میزان بندگی و تسلیم شدن ابراهیم وفرزندش و بیش از آن خواسته نشده بود (به دلیل اسلما وصدقت در آیه شریفه: فلما اسلما و تله للجبین و نادیناه ان یاابراهیم قد صدقت الرویا; صافات: 103 - 105). بر فرض که تسلیم شدن به چنین فرمان آزمایشی، که ظاهرا خلاف وجدان وشهود شخصی است، موجب از خود بیگانگی انسان شود، آیامی توان حکم یک مورد را به تمامی موارد سرایت داد؟ داوری درباره یک نظریه یا یک مکتب، هیچ گاه براساس موارداستثنایی صورت نمی گیرد. اینکه آیا اخلاق دینی موجب ازخود بیگانگی انسان می شود یا نه، بستگی به این دارد که اصول و قواعد اخلاق دینی چه اقتضایی دارند یک مورد استثنایی موجب از خود بیگانگی متدینان، و حتی ابراهیم نمی شود.
اما اصول کلی اخلاق دینی چگونه اند؟ آیا آنها خلاف شهودهای شخصی ما هستند؟ به نظر می رسد که اگر دین به اخلاقیاتی دعوت می کرد که خلاف ندای فطرت و خلاف شهودهای شخصی انسانها بود، هیچ گونه توفیقی در جذب پیروانش پیدا کرد. اصل گرایش به ادیان براساس دریافت مطابقت دعوت ادیان با ندای فطرت انسانها صورت می گیرد.اگر میان ندای پیامبران بیرونی و پیامبر درونی عقل - تعارض واختلاف وجود داشت، هیچ گاه دعوت انبیا اجابت نمی شد واین همه توفیق در ربودن دلهای مؤمنان پیدا نمی کرد. از طرفی،عمل مؤمنان به اخلاق دینی، پس از دریافت مطابقت آن دعوت با شهودهای باطنی شان بوده است، نه پیش از آن.بنابراین نمی توان گفت که آنها ابتدا از خود بیگانه شدند، آنگاه دعوت انبیا را پذیرفتند.
همچنین اینک نیز می توان میان اصول اخلاق دینی و اصول اخلاقهای غیردینی مقایسه کرد.
اولا چه اندازه تفاوت وجود دارد؟ ظاهرا اندک. ثانیا بایددید که کدام یک با وجدان و فطرت انسانها سازگارترند. از همه اینها گذشته عقل بشر و فطرت او نمی تواند همه مصادیق اصول اخلاقی را خود، مستقلا دریابد. اخلاق دینی در واقع مصادیق کلی ترین اصول اخلاقی را بیان می کنند. در جایی که عقل قدرت تشخیص ندارد، پیروی از فرمانهای خداوند سبحان که برای راهنمایی ما به مصادیق همان ندای فطری ما هستند، هم موافق عقل است و هم موجب از خود بیگانگی نمی شود.
از همه اینها گذشته مگر نسبت ما با خداوند نسبت دو شخص بیگانه است؟ خداوند همان من واقعی ماست که کنه هستی ما رامی سازد. بنابراین فرمان او فرمان بیگانه نیست، بلکه فرمان خودترین خودهاست.
4. گفته اند که دین برای جهان متغیر، احکام ثابت وضع می کند، بنابراین اخلاق دینی نمی تواند با این جهان سازگارباشد. دو مطلب باید از دو سو روشن شود. یکی اینکه آیاهمه چیز جهان در تغییر است؟ آیا هیچ ثباتی در جهان یافت نمی شود؟ دیگر اینکه آیا احکام دینی تاب تغییر و تحول راندارند و به گونه ای نیستند که قابل انطباق بر متغیرات باشند؟باید دانست که همه چیز جهان در تغییر نیست، وگرنه هیچ علمی بنا نمی شد و هیچ قانونی علمی کشف نمی گردید. جهان براساس اصولی ثابت، تغییر می کند و کار علم، کشف این اصول و قواعدثابت است. عین همین سخن را نیز می توان درباه مسائلی گفت که دین در مورد آنها حکم دارد. موضوعات احکام دینی نیزبراساس اصول ثابتی در تغییر و تحولند و دین بیان کننده همان اصول و قواعد ثابت است.
به وسیله این اصول و قواعد ثابت، حکم جریان تحولات نیزروشن می شود. بنابراین نه جهان در تمام ابعادش متحول است، و نه دین عاجز از بیان اصول و احکامی برای تحول و تغییر.
5. اشکال دیگری که به اخلاق دینی گرفته اند این است که اخلاق دینی تشتت آور است. نمی توان براساس آن جوامع بشری را اداره کرد. در یک دین کشتن حیوانات جایز است وحتی در پاره ای موارد استحباب پیدا می کند، و در دین دیگر نه تنها استحباب ندارد که گناه نابخشودنی نیز هست. با این اختلاف فراوان نمی توان جامعه بشری را اداره کرد.
باید از این اشکال گران پرسید که اگر در یک جامعه همه یااکثر افراد پیرو یک دین بودند، چه اشکالی دارد که آن جامعه به اخلاقیات دینی خود پایبند باشد. اگر جامعه ما مسلمان است،می تواند بدون ایجاد تشتت، احکام و اخلاقیات اسلامی را پیاده کند. اگر جامعه ای مسیحی بود، می تواند پایبند اخلاقیات مسیحی خود باشد. آن اشکال تنها در جوامعی پدید می آید که هیچ دین و مذهبی اکثریت قاطع را نداشته باشد.
ثانیا مگر در مکاتب اخلاقی غیردینی اختلاف و تشتت نیست؟ در هر حال اختلاف نظر وجود دارد. هر سازوکاری برای حل مشکل در میان مکاتب و نظریات متعارض غیردینی پیدا شد، می توان در این مورد نیز از آن استفاده کرد.
به علاوه، هر جامعه ای نیازمند عامل همبستگی است. عوامل همبستگی جوامع متفاوتند. برخی جوامع براساس خون و نژادمشترک، برخی براساس زبان مشترک، برخی براساس مرزهای جغرافیایی مشترک، برخی براساس مکتب مشترک، برخی صرفا براساس قرارداد، و برخی دیگر براساس دین مشترک به یکدیگر پیوند می خورند. قدرت ایجاد همبستگی عوامل مختلف، متفاوت است. هیچ عاملی مانند دین مشترک توان استحکام پیوندهای اجتماعی را ندارد; زیرا دین همه هستی انسانها را پوشش می دهد و دین واحد، هستی و سمت و سوی واحدی به زندگی پیروانش می دهد و همه شئون وجودی آنهارا همسو و هم جهت می کند. رنگ واحد به جهان بینی و افکاراصلی و اعمال و حتی دلبستگیهای آنها می زند. چه عاملی ازاین قویتر؟ بنابراین اخلاق دینی برای جامعه ای که اکثر اعضای آن را پیروان و معتقدان به یک دین تشکیل دهد، نه تنهاتشتت آور نیست، که وحدت آفرین نیز هست.
ممکن است ادعا شود که مقصود، جامعه جهانی است. دراین صورت باید گفت برقرار ساختن نظم واحد جهانی، تنها درسایه امحای تنوع فرهنگی امکان پذیر است و چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. نمی توان، لااقل در عصر غیبت وپیش از دوران طلایی آخرالزمان، نسخه ای واحد برای همه جوامع پیچید. بنابراین دعوت به کنار گذاردن اخلاق دینی، به بهانه یکسان سازی اخلاقی در کل جهان، امری است بیهوده ونامطلوب و نسخه ای است که از سوی فرهنگ لیبرال غربی برای جوامع مختلف پیچیده می شود.
6. اخلاق دینی به همه انسانها به یک چشم نگاه نمی کند ومیان آنها تفاوت می گذارد. میان متدین و غیرمتدین تفاوت می گذارد. اما اخلاق سکولار به همه انسانها به یک چشم نگاه می کند.
این اشکال نیز وارد نیست. زیرا اخلاق سکولار، اخلاقی حداقلی است و هدف آن این است که انسانها را از تعدی و ظلم به یکدیگر باز دارد. اما از جنبه اثباتی، توصیه های اکیدی ندارد. همین که انسانها به حریم یکدیگر تجاوز نکنند و آزادی همدیگر را در معرض تهدید قرار ندهند برای آن کافی است.خوب این مقدار نیز در اخلاق دینی بخوبی تامین می شود وحتی بیش از این نیز تامین می گردد، حتی برای غیردینداران.لااقل در دین اسلام چنین است که از این جهت تفاوتی میان متدین و غیرمتدین نیست و هرگونه تجاوزی به حریم غیرمسلمانی که در پناه اسلام و در جامعه اسلامی زیست می کند، منع شده است. امیرالمؤمنین(ع) نسبت به سرقت خلخال پای زن یهودی در قلمرو اسلام آن چنان واکنش قوی وسختی نشان دادند که زبان زد است. نسبت به پیرمرد نصرانی بازنشسته نیز از بیت المال مسلمانان مقرری وضع کردند و ...تاریخ اسلام به شهادت مورخان اروپایی، یادآور بهترین ومتحملانه ترین برخورد با مخالفان و زندیقان و بی دینان است.در دنیای اسلام مخالفان و غیرمسلمانان همان حرمت و ارج انسانی را داشتند که مسلمانان. اگر از موارد استثنایی که لامحاله تدبیرناپذیر است، بگذریم، تمدن اسلامی، بویژه در قرنهای اولیه، مملو از روحیه تساهل و خوشرفتاری با مخالفان است.
اما امتیازاتی که در جامعه دینی، برای دینداران وضع شده است، چیزی فراتر از این است. پرواضح است که جامعه دینی برای دستیابی به اهداف خودش باید در مواضع حساس، ازکسانی استفاده کند که بخواهند و بتوانند در راه آن اهداف کارکنند. جامعه ای که براساس عامل دین پیوند اجتماعی برقرارکرده است، دین را ملاک ورود و خروج در جامعه قرارمی دهد، و جامعه ای که خاک یا خون را عامل پیوند اجتماعی قرار داده است، همان را ملاک ورود و خروج در جامعه قرارمی دهد. در همه جوامع انسانی بالاخره ملاکی برای تقسیم بندی به خودی و غیرخودی وجود دارد. چه دلیلی وجود دارد که جامعه دینی از ملاک اصلی خود دست بردارد و ملاک خون یاخاک را بپذیرد. مگر کسی که تابعیت کشورهای اروپایی رانداشته باشد، از امتیازات دارندگان این تابعیت استفاده می کند،تا انتظار داشته باشیم کسانی که تابعیت دین اسلام را نداشته باشند، از امتیازات آن استفاده کنند. بنابراین به لحاظ نظری نیزتقسیم به خودی و غیرخودی همگانی و همه جایی است.
اما به لحاظ عملی، اخلاق سکولار دهها سال است که دربخشی از زمین حاکم شده است. نتایج به بار آمده از آن درباره نگاه کردن به انسانها با یک چشم چنین است:
در بوسنی مسلمانان، که اکثریت جمعیت آن کشور را تشکیل می دهند، حق حاکمیت بر سرنوشت خویش را ندارند، زیرابوسنی در قلب اروپا قرار دارد. اروپاییان دوست ندارندکشوری با اکثریت مسلمان در همسایگی آنان و در جمع کشورهای اروپایی وجود داشته باشد، هرچند که بوسنیهاپای بند به قواعد اخلاق سکولار هم باشند.
در کوزوو مسلمانان حق ندارند حتی زیست کنند. باید این جمعیت به هر صورت که شده در مناطق مختلف دنیا پراکنده گردد تا همواره بصورت اقلیتی زندگی کنند.
سازمان ملل نباید دبیر کلی مسلمان داشته باشد. حتی زمانی که برای انتخاب دبیرکل به سراغ کشورهای افریقایی می روند، ازمسیحیان انتخاب می کنند. وزیر خارجه اسبق مصر نیز که زمانی دبیر کل شد، مسیحی بود. همچنین هیچ کشور مسلمان، عضودایم شورای امنیت و برخوردار از حق وتو نیست.
میلیونها انسان در سراسر جهان از گرسنگی و سوءتغذیه رنج می برند و اموال به غارت رفته آنها در کشورهای استعمارگرجهان اول تبدیل به خوراک کنسروشده گربه ها و سگان سرمایه داران غربی می شود، یا به صورت اهدایی نصیب ماهیان و آبزیان سواحل امریکا می شود تا مبادا قیمت گندم در جهان،اندکی ارزان شود. این اخلاق سکولار غربی است که تاکنون به این صورت متبلور شده است، و گمان نمی رود در آینده فعلیتی دیگر بیابد.
7. آخرین اشکالی که گرفته اند این است که اخلاق دینی برپایه اموری بنیان گذاشته می شود که متعالی است. اموری مانندخدا، بهشت، دوزخ، معاد و.... حال اگر بعدها معلوم شود که این امور متعالی محقق نبوده اند، آنگاه پایه های بنای اخلاق مافرو می ریزد. به علاوه هم اینک نیز احتمال خطا را می دهیم، لذادر صورت پذیرش اخلاق دینی، بنیانی متزلزل برای اخلاق ساخته ایم.
این اشکال از چند جهت سست و بی پایه است. یکی اینکه پایه های اندیشه و اعتقاد دینی، عقل و ایمان است. به عبارت دیگر باورهای دینی هم می توانند عقلانی باشند و هم مؤید به ایمان. به نظر می رسد که چنین پایه هایی مستحکم تر از پایه های صرفا عقلانی باشد. فرد مؤمن در ایمانش و اعتقاداتش تزلزل ندارد تا موجب سستی و تزلزل پایه های اخلاق دینی اش بشود.انسان جست وجوگر حق طلب نیز اگر به آستانه ایمان رسیده باشد، که تنها در این صورت است که اخلاق دینی را می پذیرد،بی تزلزل و با اطمینان خاطر به پیش می رود. به صرف احتمال اینکه بعدا معلوم شود اشتباه کرده ایم، هم اینک دست از عمل بر نمی داریم و به انتظار کشف خطا نمی نشینیم. در همه کارهایمان چنین هستیم. به صرف داشتن شک معرفت شناختی،باب تحقیق و تجربه را به روی خود نمی بندیم و در مقام عمل نیز نظریه های علمی خویش را به حال تعلیق درنمی آویم، بلکه براساس همان نظریه های ظنی تجربی، هم عمل می کنیم و هم در مورد اوضاع و احوال جهان طبیعت نظر می دهیم. همه نیک می دانیم که نظریه های علمی نیز حدسهایی هستند که تا به امروزابطال نشده اند، نه چیزی بیشتر. حال آیا نمی توان درباره اموردینی، همچون خدا و معاد، به این حد از عقلانیت دست یافت؟انکار چنین چیزی جای بسی تعجب است.
معلمی: پاسخ دقیق و تفصیلی به این سؤال نیز نیاز به یک تحقیق آماری دارد. ولی می توان به عدم رعایت مسائل اخلاقی از جانب کسانی که توقع و انتظار عمومی از آنها رعایت اخلاق و تقوا و زهد است از یک طرف و مشکلات اقتصادی از طرف دیگر و کمرنگ شدن علل و عوامل توسعه دانش اخلاقی واستفاده نکردن از هنر در این زمینه و بلکه دو طرف ضد ونقیض آن (سریالهایی که تبلیغ مد و زندگی لوکس و رفتارغیراخلاقی می نمایند) از آن استفاده کردن، همه و همه می توانند از جمله علل عدم التزام به اخلاق باشد، اعم از دینی و غیردینی. یکی از امور مهم برای ایجاد التزام به اخلاق، توجه به این نکته است که قرآن مجید مسئله معاد را از همه مباحث دیگر بیشتر مورد توجه قرار داده است و این امر نشانگر تاثیرتایید اعتقاد به معاد در اصلاح امور فردی و اجتماعی مردم است. هنر می تواند این امر را به احسن وجه مورد تاکید قراردهد.
فتحعلی: پیش از آنکه به ادله عدم التزام به اخلاق دینی بپردازیم ذکر این نکته بجاست که وجود اختیار و اراده، امیال و شهوات در انسان از یک سو، و شرایط و عوامل بیرونی ازسوی دیگر همواره می توانند زمینه ساز عدم التزام به دانسته های او شوند. دینی، اخلاقی، حقوقی، علمی و ... بودن دانسته ها دراین امر تفاوتی نمی کند. قرآن کریم در حکمی انسان شناسانه می فرماید: «بل یریدالانسان لیفجر امامه.» (75/5)
به هرحال طبع انسان خواهان آن است که قیود و تعهدات اوکمتر، و راه او بازتر باشد. اما اخلاق دینی همان گونه که ازعنوانش پیداست سرشتی دینی دارد و عدم التزام به آن می توانددلایل گوناگونی داشته باشد. به لحاظ معرفتی تشکیک درمبانی، احکام و سنن دینی منجر به تشکیک در اصول و احکام اخلاقی دین خواهد شد. کسانی که چنین شبهات و تشکیکهایی را وارد می سازند گاه خود اعتقادات، احکام، و سنن دینی راهدف می گیرند، و گاه با تصور اینکه میان احکام و قوانین علمی، اجتماعی، سیاسی، روان شناختی، جامعه شناختی،اقتصادی و ... با اصول اعتقادی، احکام و سنن دینی تعارض وجود دارد، این اعتقادات، احکام و سنن را زیرسؤال می برند.طبیعی است که حتی در صورت پاسخ به این شبهات بازنمی توان از تاثیر فی الجمله آنها چشم پوشید. شک گرایی یانسبیت گرایی معرفتی در حوزه «علم محض » محصور نمی شودبلکه قلمرو دین و اعتقادات و هر نوع معرفتی را دچار چالش می کند. ازاین رو کسانی که به هر انگیزه ای در جامعه و میان عموم مردم شبهه پراکنی می کنند باید متوجه تاثیرات این رویه بر اخلاقیات جامعه نیز باشند.
رشد و توسعه علم و فن آوری، احساس بی نیازی به دین درامور دنیایی و دین زدایی و سکولار کردن جامعه، عقل گرایی وتوجه افراطی به عقل مدرن که حضور دین را تحمل نمی کند وباطل و بی معنا دانستن هر گزاره و هرچیزی که از عهده آزمون علمی و تجربی برنیاید، انسان مداری و تاکید بر حقوق انسان به جای تکالیف و وظایف او و ترویج تساهل دینی، اخلاقی وسیاسی که خود معلول عوامل مختلفی است، از جمله ادله ای است که به سست شدن اعتقادات دینی و درنتیجه عدم التزام به اخلاق دینی کمک کرده است.
از سوی دیگر ورود برخی عناصر و عقاید مخالف عقل ودین در محدوده دین و به بیان دیگر انحراف از اصول و احکام و سنتهای حقیقی دین و رواج برخی اعتقادات نادرست وخرافی در میان متدینان نیز می تواند از ادله عدم التزام به اخلاق دینی به شمار آید.
عدم پایبندی برخی متدینان به احکام دینی، عدم رعایت اخلاق دینی و دفاع نادرست برخی دیگر از اصول و مبانی دینی نیز به لحاظ روانی به عدم التزام به اخلاق دینی کمک می کند.
اما درباره تاثیر گسترش نوعی اخلاق مبتنی بر سودگروی برعدم التزام نسبت به اخلاق دینی، به اختصار باید گفت: نظریه سودگروی از آغاز پیدایش تاکنون دچار تطوراتی شده وشکلهای متفاوتی به خود گرفته است. دلیل این امر نیز عمدتاتفاسیر متفاوتی است که از سود و نیز کسانی که باید از این سودبهره مند گردند، ارائه شده است.
مسلما رواج آن نوع سودگروی که سود را با لذت دنیایی یکی می گیرد مانند سودگرایی به تفسیر جری بنتام و جان استوارت میل می تواند از ادله عدم التزام به اخلاق دینی به شمار آید. زیرا در این صورت اصالت سود یعنی اصالت لذت،و بر این اساس معیار درستی و نادرستی کارها، لذت بخشی وعدم آن خواهد بود و اصل لذت بر هر اصل دیگری از جمله اصول اخلاق دینی حاکم خواهد شد. اما اگر سود را سعادت پایدار یا تقرب به کمال بالذات بدانیم، سودگرایی می تواند بااخلاق دینی سازگار بوده و در تحقق غایات اخلاق دینی کمک کند.