شما ممکن است تاکنون اصطلاحات من قوی و من ضعیف، من صحیح و من غلط، من واقعی و من غیر واقعی را به کار برده باشید. این حالات در هر یک از لحظات زندگی ما وجود دارند و ما تنها آن هایی را که به سلطه جویی ما کمک می کنند، دوست داریم.
در این جا می خواهم از دو کلمه ی «محافظه کار» و «آزادیخواه» برای تشریح این «من ها» استفاده کنم، زیرا این دو کلمه معرف این حقیقت اند که هر دوی این کلمات اجزای یک واحد بالقوه هستند. اغلب اتفاق می افتد که مردم، یکی از طریق این واحد را پایین می آورند و نابود می کند. حقیقت این است که سلامت فکری کامل، مستلزم باقی بودن، ارزش گذاشتن و زندگی کردن با هر دو جنبه ی خودمان است.
دو سمت طبیعت روانی انسان را می توان به دو قسمت طبیعت جسمی او تشبیه کرد. ما دارای چشمان چپ و راست، گوش های راست و چپ، دست های چپ و راست و امثال آن هستیم. اخیراً یکی از بیماران من از بی وفایی شوهرش شکایت داشت. این خانم از آن ترس داشت که شوهرش او را رها کند، و از من خواست ازدواج آن ها را از خطر متلاشی شدن حفظ کنم. هم چنان که زن صحبت می کرد، تقریباً با شنیدن اولین کلمات دریافتم که قسمت چپ بدنش فلج و تعادل جسمانی را از دست داده است؛ مثلاً تمام ژست هایش را با دست راست می گرفت. دست چپش بی حرکت روی دامنش قرار داشت. من درک کردم که این خانم بی اندازه محافظه کار است،بیش از بیست سال معلم کودکستان بوده و از روی عادت کاری نکرده است که باعث نارضایتی دیگران شود. پزشک خانوادگی اش او را نزد من فرستاده و در توصیه نامه نوشته بود که خانم مذکور هیچ نوع ناراحتی جسمانی ندارد.
در ضمن صحبت، از آن خانم خواستم به جای استفاده از دست راست با دست چپش ژست بگیرد. انجام این کار ابتدا برایش مشکل بود. کمی بعد معلوم شد که تمام جهت یابی هایش «راست» است. او همیشه کارهای «درست و راست» انجام می دهد، «حرف های صحیح» می زند، هرگز با کسی «مخالفت» نمی کند و اظهارنظر متفاوتی ابراز نمی دارد. در نتیجه گرفته و بی نشاط بود. شوهرش درباره ی رفتار او نگرانی داشت و او را آدم خونسرد و بی تفاوتی می دانست که به کسی یا چیزی علاقه ندارد.
فرض کنید اندام ما هم چون یک واحد پویا و دائماً در حال تغییر و در عین حال از نظر آشکارسازی احساسات بالقوه ی خود، دارای دو قطب باشد. این امر را می توان به یک اَلاکلنگ تشبیه کرد:
انسان متعادل کسی است که اَلاکلنگ وجودش به طور مداوم و پویا بین توانایی های بالقوه ی آزادیخواهی و محافظه کاری در نوسان باشد. وقتی که یک سر اَلاکلنگ بالا می رود، این امر مبیّن این حقیقت است که درجه ی آگاهی فرد در آن جهت بالا رفته است و طبیعت او به آن سمت گرایش دارد.
یکی از احتیاجات اساسی هر انسان این است که مسئولیت حفظ تعادل خودش را به عهده بگیرد. به عنوان یک قاعده ی اخلاقی پیشنهاد می شود که در وجود همه ی ما دو جنبه ی محافظه کاری و آزادیخواهی یافت می شود. انسان محافظه کار باید جنبه ی آزادیخواهی وجودش را بپذیرد همان گونه که انسان آزادیخواه باید جنبه ی محافظه کاری وجودش را قبول داشته باشد. انسان در آشکارسازی بی پرده ی دو جنبه ی وجود خویش دارای یک سلسله ابزارهای طبیعی است که می تواند با استفاده از آن ها نهایت سادگی و سهولت را برای زندگی خود فراهم آورد. چنین وضعی به مبارزه طلبی عظیمی منجر و موجب می شود که فرد تا جایی که می شود، تحت تأثیر کنترل های ساختگی خارجی قرار نگیرد.
تاجر سلطه جویی برای درمانگرش اقرار می کند که تمایلات جنسی شدیدی نسبت به منشی خود دارد اگر این تاجر وجود داخلی محافظه کارش- وجدان و احساس خودداری- را به سمت همسرش فرافکنی کند، خودش را وادار می کند که احساس کند که کنترل شده و از این مسئله ناراحت شود و این تنها احساس درونی جنسی او است. اگر این تاجر نسبت به خودش صادق باشد، درمانگر ممکن است از او بخواهد که فرض کند در وجود او دو جنبه ی محافظه کاری و آزادیخواهی نسبت به این قضیه یافت می شوند و از او خواهش کند تا گفت و گوی درونی خودش را اظهار نماید.
هدف ما این است که نشان دهیم خویشتن ساز کسی است که مالکیت قطب داخلی خودش را می پذیرد، در آغوش می گیرد و آن را قبول می کند، در حالی که انسان سلطه جو برون فکنی می کند و دیگران را گناهکار می داند. اجازه بدهید به مطالعه ی درمان یک دانشجوی دانشگاه بپردازیم:
دانشجو:
از این که پدرم مرتباً از من می خواهد ادامه ی تحصیل بدهم بی اندازه ناراحت هستم و دارم دیوانه می شوم.
درمانگر:
بیا فرض کنیم پدرت اینجا نشسته است. حالا آن چه را ممکن است پدرت بگوید، بگو.
دانشجو:
پدر می گوید: «اگر ترک تحصیل کنی هیچ وقت شغل خوبی پیدا نمی کنی.»
درمانگر:
تو چه می گویی؟
دانشجو:
من به هر صورت در ارتش خدمت خواهم کرد. چرا نباید تا آن زمان یک سرگرمی پیدا کنم؟
درمانگر:
پدرت چه می گوید؟
دانشجو:
«تو که نمی دانی چه موقع در ارتش خدمت خواهی کرد. بنابراین می توانی از وقت باقی مانده برای تحصیل دانش، حداکثر استفاده را بکنی.»
درمانگر:
تو چه می گویی؟
دانشجو:
تو می خواهی من همیشه کار کنم و اصلاً وقتِ استراحت نداشته باشم.»
درمانگر:
در واقع این حرف را چه کسی می گوید؟
دانشجو:
لعنت بر شما. (دانشجو آگاه می شود که برون فکنی «پدر آن جا نشسته است» در واقع احساسات محافظه کاری درونی خودش است.)
منبع مقاله : قاضی، قاسم؛ (1387) سلطه جویی: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، تهران: نشر قطره