چکیده
مکتب های مختلف روان شناسی و نظریه پردازان روان شناس، رفتارهایی را به عنوان رفتار بهنجار و نابهنجار معرفی کرده و تعریف خاصی را برای شخصیت سالم و غیرسالم ارائه نموده اند.
در واقع هرگونه تعریف از شخصیت و رفتار بهنجار و نابهنجار برخاسته از نحوه نگرش آن مکتب ها و نظریه پردازان به انسان و ساختار وجودی اوست.
دین اسلام با توجه به نگاه خاصّ و مترقی آن نسبت به انسان در تعریف بهنجاری دیدگاه ویژه ای دارد. از این رو، برای دریافت ماهیت بهنجاری و نابهنجاری و تعریف آن ها باید انسان را از منظر اسلام بررسی نمود. شناخت فطرت و حقیقت وجودی وی، گرایش و انگیزش های سرشتی و راه سعادت و کمال بشر دست یابی به کمال و خودشکوفایی از مواردی است که برای شناخت انسان و طبیعت وی از نظر اسلام و در نتیجه ارائه مفهوم سلامتی و بهنجاری در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است. در زمینه شناخت انسان، نمی توان از هدف آفرینش و گستره زندگی وی غفلت نمود. بنابراین، با بررسی و تعریف تمامی موارد فوق، می توان در ماهیت و تعریف بهنجاری و ملاک های آن از نظر اسلام ارائه نمود.
پس از تعریف بهنجاری باید جایگاه ملاک های مهمی همچون لذت طلبی، سازگاری ایمان و کفر تبیین شده و نقش آن ها در سلامت و بیماری روانی روشن گردد.
انسان از منظر اسلام
خداوند انسان را دارای فطرتی آفریده است که با توجه به آن، وی برترین مخلوق عالم محسوب می گردد. ویژگی های فطرت و توانایی های آن زمینه ساز هدفی است که انسان برای آن آفریده شده است، به گونه ای که او می تواند عنوان برترین مخلوق خدا را به خویش اختصاص داده و بدون محدودیت زمانی، همواره در رشد و کمال باشد و این برخاسته از کرامتی است که از عنایت خاص خداوند به انسان سرچشمه می گیرد. از دیدگاه اسلام، هدف از آفرینش جهان نیز انسان و رشد و تعالی اوست. آیات فراوانی از قرآن از تسخیر جهان آفرینش(1) برای انسان سخن می گوید که در حقیقت، تمامی آن ها حاکی از کرامت تکوینی انسان است.(2)
از سوی دیگر، هرچند انسان از توانایی های ویژه ای برای رشد و کمال برخوردار است و به همین روی، از دیگر موجودات ممتاز است، اما اگر با اختیار خویش راه سقوط و انحطاط را در پی گرفت، نه تنها هیچ گونه کرامت ذاتی و اکتسابی ندارد، بلکه به دلیل خصلت های ناپسند، از هر حیوان و جمادی نیز پست تر می گردد، بنابراین، هرچند انسان دارای سرشتی است که می تواند او را به کمالات عالی رهنمون گردد، اما در صورت عدم استفاده از آن، راه ضلالت و گم راهی در پیش خواهد گرفت و در ورطه انحطاط سقوط خواهد کرد. چنین سقوطی ناشی از اعمال اختیاری انسان بوده و امری اکتسابی است که در این صورت، صفات ناپسند بسیاری در انسان پدیدار می شود. قرآن کریم در این باره می فرماید: «اولئکَ کالانعام بل هم اضلّ اُولئک هم الغافلون.» (اعراف: 179)؛ آنان همانند چهارپایان هستند، بلکه گم راه ترند. آنان همان بی خبران و غافلانند. در جایی دیگر می فرماید: «ثُمّ رددناهُ اسفَل سافلین.» (تین: 5)؛ پس انسان را به پست ترین پست ها برگرداندیم. آیه دیگری نیز انسان را در صورتی که راه هدایت و تعالی پی نگیرد، به عنوان بدترین جنبنده معرفی کرده است.
(3)
اکنون با توجه به زمینه ها و عواملی که ممکن است انسان را از مسیر تکاملی خویش منحرف سازد و در نتیجه، تشخیص موارد رشد و تعالی را از موارد غیّ و گم راهی برای او مشکل سازد، ضرورت بعثت انبیا علیهم السلام برای شکوفایی فطرت انسان روشن می شود. از این رو، فطرت و نبوّت مکمّل یکدیگر خواهند بود و در واقع، اگر نبودند پیام آوران الهی و کتب آسمانی، که مسیر تکاملی انسان را به وی نشان دهند، انسان ها به دلیل وجود زمینه های بیرونی و انحراف، راه را از بی راهه باز نمی شناختند. اهمیت این موضوع زمانی قابل درک است که به موضوع ظرفیت تکاملی و گستره وجودی انسان توجه کنیم. از منظر اسلام، زندگی و تکامل وجودی او محدود به زندگی دنیوی نیست و انسان در سرایی دیگر به صورت جاودانه به حیات و کمال خویش ادامه می دهد.
در مجموع، باید گفت: از نظر اسلام، انسان برترین مخلوق خداست و برای هدف خاصی، که همان سعادت و قرب الی الله است، آفریده شده و زمینه های سعادت و نزدیک شدن به سوی خداوند در سرشت و فطرت وی قرار دارد. برترین شناخت و گرایش فطری «کمال گرایی» است. البته باید خاطر نشان کرد که هرچند زمینه های رشد و تعالی در انسان وجود دارد، اما این گرایش فطری برای تشخیص کمال و بهنجاری از نابهنجاری کافی نیست و گاه مسیر رشد و تعالی برای وی مشتبه خواهد شد و از این رو، به راه نمایانی نیاز دارد تا در مسیر کمال، دست او را بگیرند و راه رشد را از انحطاط به او بنمایانند.
کمال گرایی؛ محوری ترین نیاز انسان
«کمال گرایی» محور تمامی ابعاد وجودی انسان است و بر تمامی ویژگی های جسمانی و درونی وی سایه افکنده است. فطرت و سرشت انسان بر پایه این نیاز اصیل نهاده شده است و هدف از آفرینش انسان و ارسال انبیا علیهم السلام نیز تحقّق همین گرایش است و درست به همین دلیل، اگر روان شناسی از این مسأله غفلت ورزد و بر پایه یک انسان شناسی غلط بنا گردد، در واقع، نه انسان را شناخته است و نه روان انسان را، و درست به همین دلیل است که شناخت بهنجاری و نابهنجاری و ملاک های آن ها نیز بر شناخت صحیح این محوری ترین نیاز انسان مبتنی است. از این رو، برای تدوین ملاک های بهنجاری و نابهنجاری از نقطه نظر اسلام، با تفصیل بیش تر به بحث کمال گرایی نظر می شود:
تمام موجودات زنده، اعم از گیاه، حیوان و انسان، استعدادهای متراکمی دارند که زمینه ها و شرایط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعلیت رسیدن آن نیروهای نهفته می شود و با به فعلیت رسیدن آن ها، انسان ها واجد چیزی می شوند که پیش از آن فاقد آن بوده اند، این کمال انسانی با کمال حیوان و گیاه تفاوتی عمده دارد. کمال نهایی انسان به طور کلی با سنخ کمال گیاه و حیوان متفاوت است و در واقع، انسان سیر خویش را با آگاهی و اختیار برمی گزیند و در حیوان و گیاه، چنین امتیازی وجود ندارد. البته باید این نکته را نیز متذکر شد که هرگونه از قوّه به فعلیت رسیدنی کمال نیست، بلکه «کمال» صفتی وجودی است که حاکی از دارایی و غنای حقیقی یک موجود در مقایسه با موجود دیگر است و موجود کامل اگر از نعمت درک و شعور برخوردار باشد از داشتن آن کمال لذت می برد.
پس از آن که معلوم شد کمال هر موجود و از جمله انسان در عینیت یافتن و ظهور تمام استعدادهای نوعی اوست، تمام سخن در این است که آن استعداد و زمینه های نهفته در انسان برای کمال چیست؟ به عبارت دیگر، آن مقصد حقیقی که هر انسان طبق فطرت الهی طالب آن است و تمام فعالیت های او برای رسیدن به آن مرحله صورت می پذیرد و کمال واقعی و نهایی انسان تلقّی می شود، کدام است؟
فیلسوفان و همچنین نظریه پردازان «روان شناسی کمال»، هر یک این کمال را به گونه ای متفاوت تعریف کرده و براساس آن، مکتب فکری خویش را بنا نهاده اند، در این جا، این نکته نیز باید گوشزد گردد که هر آنچه به خودی خود (بنفسه) در شمار کمال های انسانی تلقی نگردد، در واقع، خواسته فطری انسان محسوب نمی گردد؛ و مشترک بین انسان و حیوان است. شکوفا شدن چنین استعدادهایی به معنای تکامل انسان در بعد حیوانی اوست. در این مرحله، استعدادها و زمینه های حیوانی او به فعلیت رسیده و چنین استعدادهایی محدود، زودگذر و ناپایدارند و با هویت حقیقی انسان یعنی روح فناناپذیر، جاودانه طلب و سیری ناپذیر انسان سازگاری ندارند. انسانیت انسان زمانی شکوفا می شود که او به لذت بی پایان ناب و خالص و بدون مزاحم و محدودیت دست یابد. البته چنین نیازها، انگیزه ها و رفتارهایی زمانی که در راستای دست یابی به هدف نهایی قرار گیرند هویت انسانی به خود گرفته و با فطرت کمال جوی انسان سازگارند و البته می توان آن ها را به عنوان اهدف مقدّماتی و میانی نسبت به هدف نهایی در نظر گرفت. بنابراین، باید گفت: اهداف مقدّماتی و میانی به میزانی ارزشمند هستند که زمینه تحقّق و شکوفایی کمال بی پایان و جاودانه انسان را فراهم سازند و مقدّمه دست یابی به کمال نهایی باشند و صرف نظر از این ارزش واسطه ای، دارای ارزش دیگری نیستند.
نزدیک شدن به خدا (قرب الی الله)
«کمال حقیقی انسان، همان مقام قرب پروردگار می باشد و سایر کمالات بدنی و روحی، همه مقدّمه و ابزار رسیدن به چنین مقامی هستند که باید به اندازه تأثیرشان در رسیدن به کمال حقیقی، مورد بهره برداری قرار گیرند و هیچ کدام، حتی عالی ترین و لطیف ترین آن ها از کمالات اصیل انسانی به حساب نمی آیند، گرچه از امتیازات انسان باشند و در سایر حیوانات یافته نشوند؛ و به عبارت دیگر، هنگامی انسان حقیقتا و بالفعل انسان می شود و پا از مرتبه حیوانات فراتر می نهد که در راه تقرّب به سوی پروردگار، قدم بردارد... [و در غیر این صورت [به طور کلی سقوط کرده و در شمار حیوانات و یا پست تر از آن ها می شود.»(4) در صورتی که انسان به قرب الهی برسد، مقامی یافته است که قرآن کریم از آن با تعبیرهای ذیل یاد می کند:
1. فوز عظیم (کام یابی بزرگ): «و من یُطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما» (احزاب: 271)؛ هر کس از خدا و رسولش فرمان بری کند، حقیقتا به کام یابی بزرگ دست یافته است.
2. فلاح (رستگاری): «اولئک علی هدیً من ربّهم و اولئک هم المفلحون» (بقره: 5)؛ مؤمنان واقعی برخوردار از هدایتی سترگ از سوی خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.
3. سعادت (خوش بختی): «و امّا الّذین سعدوا ففی الجنّة خالدین فیها» (هود: 108)؛ و اما کسانی که خوش بخت شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.
معنای «قرب الی الله»(5)
از آن جا که گرایش انسان به سمت بی نهایت است و وجود بی نهایت کامل، از نظر معارف و عقاید دینی، وجود خداوند متعال می باشد، می توان گفت: هدف و مطلوب نهایی انسان در نزدیک شدن هر چه بیش تر به سرچشمه هستی و کمال یعنی خداوند متعال است. منظور از «قرب» و نزدیک شدن به خدا، نزدیکی مکانی یا زمانی نیست؛ زیرا پروردگار متعال زمان و مکان ندارد تا کسی بتواند فاصله زمانی یا مکانی بیش تر یا کم تری به او داشته باشد. پس منظور، نوعی ارتباط خاص وجودی است که از نوع ارتباط جسمانی نیست، ولی از آن رو که در این حال (قرب الهی) رابطه وجودی کامل و عمیقی بین انسان و خداوند برقرار می شود، به نزدیک بودن زمانی یا مکانی، که در آن ارتباط اجسام بیش تر است، تشبیه شده است.
معنای فلسفی «قرب»: خداوند متعال، که آفریننده و علت وجودی همه موجودات است، رابطه وجودی خاصی با آن ها دارد، به گونه ای که تمام موجودات دیگر به منزله ربط و وابستگی به او هستند و او تنها موجود مستقل و غیروابسته است و وجود تمام موجودات عین وابستگی به خداوند است. خداوند متعال با همه مخلوقات خود، چنین رابطه محکم و عمیقی دارد و این به معنای نزدیک بودن خدا به مخلوقات است؛ چنان که خداوند خود را از رگ گردن به انسان نزدیک تر دانسته: «و نحنُ اقرب الیه من حبل الورید.»(ق:16) این معنای «قرب» در مورد خداوند متعال به کار می رود، ولی نسبت به افراد گوناگون تفاوت نمی کند و به اختیار انسان و رفتار ارادی او ربطی ندارد؛ یعنی انسان نمی تواند کاری کند که این نسبت وجودی بین او و خداوند ضعیف تر یا قوی تر شود و این معنای فلسفی «قرب» است، در حالی که منظور از قرب به خدا در بحث حاضر نوعی رابطه است که می تواند در افراد گوناگون به واسطه رفتارهای اختیاری آن هامتفاوت شودوبه همین دلیل،انسان هابه خدانزدیک تر یا از او دورتر می شوند.معنای ارزشی «قرب»: برای این که منظور از قرب به خدا را در بحث های ارزشی، اخلاقی و انسان شناسی بدانیم، ابتدا باید توجه کنیم که یکی از ویژگی های مهم نفس، داشتن علم و آگاهی به خود است؛ یعنی هر کس به وجود خود علم دارد و از هستی خود آگاه است. از سوی دیگر، این علم حضوری نفس به خودش، عین وجود نفس است و صفتی عارضی نیست. از آن جا که این خودآگاهی و علم حضوری نفس به خودش، عین وجود نفس است و با تکامل نفس، این خودآگاهی نیز تکامل پیدا کرده، قوی تر می شود، در نتیجه، نفس در اثر تکامل، نحوه وجود خود را بهتر و روشن تر درک می کند، و چون نفس همانند همه مخلوقات دیگر، عین تعلّق و وابستگی به خداست، پس هرچه تکامل یابد و آگاهی اش نسبت به خود بیش تر شود، در نتیجه، فقر و نیاز و تعلق وجود خود را به خداوند متعال با روشنی بیش تری درک می کند. همچنین چون نفس با رفتار اختیاری، تکامل وجودی پیدا می کند، پس با اختیار و رفتار و عمل خود می تواند پیوسته دریافت روشن تر و کامل تری از رابطه نزدیک و عمیق خود با خداوند به دست آورد. همان گونه که یک جسم شفّاف هر قدر شفّاف تر شود، واقعیت را بیش تر نشان می دهد، انسان نیز هرقدر کامل تر گردد، فقر و وابستگی وجودی خود را بیش تر درک کرده، از خود چیزی جز ارتباط با خداوند متعال نمی بیند. به عبارت دیگر، بین خود و خدا واسطه و حجابی نمی یابد و حتی خود را به عنوان موجود مستقلّی در برابر خدا نمی بیند. در این مقام، که نهایت درجه کمال آدمی است، انسان کمالات بی نهایت الهی را متناسب با تکامل وجود خود درک کرده، به بالاترین لذت و سعادت، که برای هر موجودی قابل تصوّر است، دست می یابد و این همان مقصود و هدفی است که هر انسانی فطرتا به دنبال آن است و به سمت آن گرایش دارد. گاهی انسان در طلب هر لذت و قدرت و جمال محدودی راه را به اشتباه می پیماید و به همین دلیل، با رسیدن به هر کمال محدودی، قانع و راضی نمی شود و شوق و طلب وی پایان نمی پذیرد.
بنابراین، می توان گفت: منظور از «قرب به خدا» در این بحث، رسیدن به مقام درک عمیق و بی واسطه از رابطه وجودی خود با خداوند است؛ مقامی که به اختیار انسان و در اثر تکامل حقیقی نفس حاصل می شود و انسان در این مقام، برای خود و هیچ موجودی دیگر، استقلالی در ذات و صفات و افعال نمی بیند و هیچ پیشامدی او را از این مشاهده باز نمی دارد و علوم و مشاهداتی که دراین مسیر برای انسان حاصل می شود، بر رتبه وجودی اش می افزاید و به تدریج، جوهر ذاتش را کامل می سازد. پس قرب حقیقی به خدا این است که انسان بیابد که با خدا همه چیز دارد و بی خدا هیچ.
راه دست یابی به کمال نهایی
هرچند تکامل انسانی و دست یابی به کرامت اکتسابی و کمال نهایی در گرو اعمال اختیاری است، ولی روشن است که هر عمل اختیاری با هر کیفیتی و بر اساس هر نوع نگرشی، کمال آفرین نیست، بلکه چنان که اشاره شد اعمالی در این خصوص مفید و کارساز است که برخاسته از ایمان به خدا، معاد و نبوّت باشد و همراه با تقوا انجام گیرد. بنابراین، روح عمل «نیت» است و عمل در صورتی قرب آفرین است که با نیت خدایی یعنی با نیت پاک انجام شود. به عبارت دیگر، رفتار در صورتی صحیح است ک مطابق هدف خلقت انسان باشد و چون فطرت کمال گراست، بنابراین، رفتاری که ناظر به کمال نهایی یعنی قرب الهی نباشد، رفتاری بر خلاف نیاز اصیل انسان یعنی کمال جویی است و از این حیث، رفتاری نابهنجار تلقی می گردد. و رفتاری که در جهت کمال نهایی یعنی قرب الهی (نیّت خداپسندانه) انجام پذیرد، عبادت محسوب می گردد و «عبادت» یعنی: «قرب الی الله» و این همان هدف آفرینش انسان است(6) که فطرت الهی نیز بر مبنای آن نهاده شده. بنابراین، چنین رفتاری در راستای شکوفایی فطرت می باشد و بهنجار محسوب می گردد و انسان را به رشد و تعالی سوق می دهد.
چنین رفتارهای مطلوب و بهنجاری می توانند تمامی زندگی انسان را پوشش دهند و حتی رفتارهایی را که جنبه طبیعی و روزمره دارند به صورت رفتارهایی در جهت و راستای هدف نهایی قرار دهند و آن ها را سبب شکوفایی فطرت بگردانند. رفتارهایی همچون تغذیه، استراحت و حتی رفتارهایی که در ظاهر، کاملاً حیوانی به نظر می آیند، می توانند کاملاً در راستای شکوفایی سرشت خدایی انسان قرار گیرند و او را در رسیدن به هدف اصلی یعنی کمال و قرب الهی یاری رسانند. این اصل نشان دهنده نقش نیت و آگاهی در شکوفایی فطرت انسان و کمال و رشد اوست. در بحث ملاک های بهنجاری از فطرت بیش تر گفت وگو خواهد شد.(7)
گرایش ها و انگیزش های فطری انسان
تقریبا تمامی روان شناسان، حتی رفتارگرایان، وجود گرایش ها و انگیزش هایی نخستین را در انسان باور دارند. از نظر اسلام، تمامی گرایش های انسانی ناشی از گرایش به هدف اصلی یعنی قرب الی الله است. بنابراین، سایر گرایش ها نیز نشأت گرفته از این گرایش اصلی بوده و در واقع، تمامی آن ها در طول گرایش به خدا هستند. چنین گرایش هایی عبارتند از: حبّ ذات و علاقه به کمال خود، گرایش به عدالت، حقیقت، صدق، زیبایی، کرامت، جاودانگی، دانش، و گرایش به هر آنچه از صفات والای انسانی تلقّی شود و گرایش منفی یعنی: نفرت از ظلم، باطل، دروغ، پستی، زشتی و نیستی.
همان گونه که گفته شد، تمام این نیازها و گرایش ها در طول گرایش به کمال مطلق یعنی خداوند است. البته شاید بتوان این گرایش ها را به صورت سلسله مراتبی تصور کرد که در این جا از بیان آن صرف نظر می شود. ولی این نکته را باید متذکر شد که «گرایش به کمال نهایی نیز دارای مراتبی است که هرچه مرتبه اش بالاتر باشد، درجه بیش تری از شدت، پاکیزگی، صفا و کمال را دار خواهد بود. البته با رشد و تعالی و تکامل معنوی انسان، این انگیزه نیز رو به شکوفایی و رشد و قوّت می گذارد.»(8)
درباره «انگیزش»
(9) نیز سخن به همین منوال است؛ یعنی انگیزش اصلی، انگیزش حرکت به سوی کمال نهایی و قرب الی الله است و سایر انگیزش ها نیز در طول آن به وجود می آیند و سلسله مراتب انگیزش ها نیز تابع سلسله مراتب نیازها و گرایش ها می باشند. این انگیزش عمیق قدرت روحی فراوانی را برای نیل به کمال در انسان به وجود می آورد و انسان را برای حرکت در مسیر رشد و تعالی برمی انگیزد و در وی انگیزه رفتاری خاصی ایجاد می کند. البته همان گونه که انسان نسبت به رفتارهایی که در راستای کمال نهایی به صورت فطری برانگیخته می شوند، دارای انگیزش مثبت است، نسبت به رفتارهایی که او را از این مسیر، دور می کنند نیز دارای انگیزش منفی یعنی نفرت است، یعنی فطرت آدمی عاشق کمال مطلق و به تبع این فطرت عشق به کمال فطرت دیگری در نهاد آدمی است و آن عبارت است از: فطرت انزجار از نقص.
(10)
نقش هدایت های بیرونی
با توجه به این که فطرت انسان بر اساس کمال جویی و قرب الی الله و گرایش به خوبی بنا نهاده شده است، آیا انسان می تواند خود به خود و با تکیه بر فطرت، به بهنجاری و کمال دست یابد؟ برای تبیین پاسخ این سؤال، باید به نکات ذیل توجه کرد:
1. اصل فطرت انسان بر کمال گرایی و خداجویی قرار داده شده، ولی این بدان معنا نیست که انسان تمامی مصادیق کمال و رفتارهای درست را کاملاً تشخیص دهد و به عبارت دیگر، اصل سرشت و فطرت و استعدادهای درونی انسان، علت تامّه برای تشخیص تمامی مصادیق رفتارهای صحیح و بهنجار نیست. بنابراین، بسیاری از رفتارها، که سبب رشد و شکوفایی فطرت می شوند، توسط پیامبران الهی علیهم السلام بیان شده اند. بر این پایه، علی رغم وجود زمینه های فطری، راه وصول به کمالات در حدی نیست که بی نیاز از هدایت های بیرونی باشد. امام صادق علیه السلام در روایتی می فرمایند: «خداوند عزّو جل همه مردم را طبق سرشتی که برایشان قرار داده، آفریده است و آنان در مورد ایمان یا کفر به یک دین و آیین، هیچ گونه شناختی نداشته اند. سپس پیامبران را برانگیخت تا مردم را به سوی ایمان فراخوانند و در نهایت، عده ای مورد هدایت الهی قرار گرفته و عده دیگری مشمول هدایت الهی نشده اند.»(11)
2. در کنار این فطرت اصیل، انسان دارای تمایلاتی نفسانی و شهوانی است که هر آن ممکن است وی را به ورطه انحطاط و سقوط بکشانند. این تمایل به عنوان «هوای نفس» یا «نفس امّاره» شهرت دارد. عواملی همچون غفلت و جهل نیز ممکن است طریق استیلای خواسته های نفسانی را هموار سازند.
3. کمال انسانی در صورتی کمال محسوب می شود و دارای ارزش است که از روی اختیار باشد. به همین دلیل، خداوند انسان را مجبور و محصور در نیاز کمال گرایی قرا نداده است. در نگرش اسلامی، انسان در مقابل گزینه های متفاوتی قرار می گیرد که می تواند هر یک را برگزیند. هیچ نیاز، گرایش و انگیزشی انسان را مجبور نمی کند و انسان پیوسته دارای اراده و اختیار است، و چه بسا، افرادی که علی رغم گرایش ها و نیازهای فطری خود، به اختیار، راه انحطاط و زوال را در پیش گیرند. بنابراین، در این گونه افراد نیز فطرت وجود دارد، ولی به دلیل اراده فرد، تأثیر خویش را از دست داده است.
4. یکی از شرایط تعالی، ترقّی و تکامل، آگاهی و دانش است. آگاهی به خود، جهان، مبدأ، معاد، جوامع و تاریخ آن ها، سبب رشد و شکوفایی انسان می شود و هرچند این آگاهی مرحله ای از شکوفایی فطرت است که خود زمینه شکوفایی بیش تر را فراهم می سازد، ولی در اصل، از درون فطرت حاصل نمی شود.
5. اگرچه انسان دارای زمینه ها و گرایش های فطری و سرشتی است، اما همواره خطراتی در مسیر تکامل او وجود دارد که ممکن است او را به کج راهه بکشند. وجود وسوسه های شیطانی، مکر انسان های بدخواه، عوامل محیطی و یا تربیت غلط می توانند با غفلت انسان در هم آمیخته، او را از شکوفایی فطرت محروم سازند. بسیاری از راه های انحرافی چنان از نظر ظاهر به راه درست شباهت دارند که افراد زیادی بدون آن که این مسأله را دریابند، همان نیرو و انگیزش راه درست را در راه غلط مصروف داشته، در نتیجه، با تمام سرعت به طرف نیستی و انحطاط پیش می روند. با توجه به تمامی این موارد، می توان به این سؤال که چرا برخی از انسان ها با وجود فطرت کمال گرا، مسیر غلط و بی راهه را می پیمایند، به طور مبسوط پاسخ گفت: این پاسخ با توجه به نکات ذیل، که برگرفته از مطالب مزبور است، صورت می پذیرد:
الف. عامل فطرت گاهی چنان خام و ناشکوفا می ماند که تأثیری در رفتار انسانی ندارد. به عبارت دیگر، غبار جهل و تربیت غلط نه تنها مانع شکوفایی و رشد فطرت می شود، بلکه سبب می گردد تا فطرت را چنان حجابی فرا گیرد که دیگر هیچ گونه تابشی در دل انسان نداشته باشد. به دیگر سخن، رفتار محصول شخصیت افراد است و شخصیت نیز به نوبه خود، محصول عوامل متعددی که می توان گفت: تفاوت های وراثتی، عامل تربیت، محیط و شرایط اجتماعی، موفقیت ها یا ناکامی ها، شرایط اقلیمی و جغرافیایی، و تجربه های شخصی، و عامل اختیار و انتخاب هر یک سهمی در شکل گیری شخصیت هر فرد دارند. بنابراین، گاهی بر اثر دخالت سایر عوامل مؤثر در شخصیت، فطرت کارایی خود را از دست داده، فرد مسیری اشتباه برمی گزیند و از رشد و ترقّی باز می ماند.
ب. برخی افراد به دلایلی، از جمله دخالت عوامل مزبور، در تشخیص این مصادیق کمال از غیر کمال و نیز تعیین کمال نسبی و کمال نهایی دچار اشتباه می شوند و می پندارند که هر لذتی کمال است یا هر علمی کمال نهایی. به همین دلیل، نقش ابزاری و واسطه ای برخی از کمال های متوسط را فراموش کرده، تمامی همّ خویش را متوجه ارضای آن ها می دارند و در نتیجه، نه تنها ادامه سیر تکامل و رشد و توسعه بهنجاری آن ها متوقف می شود، بلکه سبب سقوط و انحطاط کامل شخص را فراهم می آورند؛ مثلاً، کسی که تمام همّ و غمش ثروت و مال است و تا آخرین لحظه حیاتش، در جمع اموال تلاش می کند، به جای مسیر تکامل، مسیر نقصان و زوال در پیش گرفته است. در همین زمینه، امام خمینی قدس سره چنین می گویند: «فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگرچه در تشخیص کمال و این که محبوب و کمال حقیقی در چیست، با یکدیگر اختلاف دارند. انسانی ثروت را کمال حقیقی و دیگری قدرت و شهرت را محبوب حقیقی خود می پندارند و افراد دیگر علم و جمال را؛ همگی خطای در تطبیق می کنند و به دنبال کمال موهوم می روند و کمال موهوم را کمال حقیقی می پندارند.»(12)
گستره زندگی انسان
یکی از گرایش های ذاتی انسان گرایش به بقا و جاودانگی است. این میل با تأثیرپذیری از عامل آگاهی و دانش انسان، به دو صورت کاملاً متفاوت بروز می یابد. اگر انسان چنین بپندارد که حقیقت انسان چیزی جز همین حقیقت مادی نبوده و خواسته ها و نیازهای اصلی منحصر در همین نیازها و گرایش های مادی هستند، طبعا زندگی خویش را نیز محصور در همین زندگی دنیوی می داند و مرگ را نیز محو و نابودی خویش می پندارد. در این صورت، نیاز سرشتی و گرایش به بقا به شکل آرزوهای طولانی و علاقه شدید به برخورداری از لذت های دنیوی و مادّی جلوه گر می شود و به تعبیر قرآن کریم، «این گروه حریص ترین مردم به زندگی دنیا هستند و دوست دارند که سال های طولانی در این دنیا بمانند.»(13)
مسلّما اسلام چینن پنداری را نمی پذیرد و هیچ گاه گستره وجودی انسان را محدود و منحصر به حیات دنیوی وی نمی داند و آن را تنها بخش ناچیز و کوچکی از حیات زندگی بشری به حساب می آورد. قرآن کریم در آیات متعددی، به این حقیقت اشاره می کند و با ارائه آگاهی و بصیرت به انسان، نسبت به گستره وجودی و دامنه حیات وی در آخرت، نیاز سرشتی اش به بقا و خلود را در مسیری صحیح و حقیقی قرار می دهد و این میل فطری را نشانی از بقای انسان پس از مرگ می داند و با مفاهیم و تعابیر گوناگون انسان را به زندگی جاودانه اخروی متوجه می سازد و لذت ها و سودهای دنیوی را در مقابل آخرت ناچیز و نابود شدنی
(14) و در مقابل، زندگانی آخرت را، بهتر و با دوام تر می داند.
(15) البته شرط درک این حقیقت را اندیشیدن و بیرون شدن از جهان احساس به سوی جهان تعقّل و تفکر می داند.
(16)
آنچه از اشاره به این مختصر درباره گستره وجودی انسان در نظر است، مربوط به تعریف بهنجاری و نابهنجاری از دیدگاه اسلام است. بی تردید، ارائه یک تعریف کامل و جامع از بهنجاری بدون توجه به گستره حیات و زندگانی انسان امری دور از خردورزی است، از این رو، تمامی اندیشمندان در رشته های گوناگون علوم انسانی، به خصوص در روان شناسی، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته، دامنه و گستره زندگی انسان را از اصول موضوعه و پیش فرض های خود در بحث بهنجاری و نابهنجاری قرار داده اند.
هدف از آفرینش انسان
یکی دیگر از مباحثی که به عنوان اصول موضوعه در تعریف «بهنجاری» و «نابهنجاری» باید مدّنظر قرار گیرد، هدف از خلقت انسان است. در نگرش اسلام، انسان بیهوده و لغو آفریده نشده(17) و قرآن نیز در آیات متعددی هدف از آفرینش انسان(18) را بیان کرده است. در این جا، تنها به این مسأله اشاره می شود که تعریف «بهنجاری» و «نابهنجاری» از دیدگاه اسلام، با توجه به هدف خلقت انسان صورت می گیرد که البته در نظر گرفتن چنین مبنایی برای تعریف بهنجاری، عقلانی و فراگیر است؛ چنان که حتی در تعریف «بهنجاری» از نظر سایر مکتب های فکری و رویکردهای روان شناختی نیز منظور شده است و همان گونه که گفته شد، از نظر اسلام، هدف از آفرینش انسان عبادت و قرب الی الله و در مجموع، کمال انسانی است و این مسأله در تعریف بهنجاری مدّنظر می باشد.
شناخت جهان و محدودیت های آن در رابطه با انسان
شناخت جهان و نقش انسان در ارتباط با جهان و آگاهی به محدودیت های محیطی در جهت نیل به هدف های موردنظر انسان تماما از شرایط و پیش فرض های تعریف بهنجاری می باشد. مقصود از جهان در نگرش اسلام، جهان پیرامونی و یا نظام های اجتماعی، که از نظر فیزیکی در اطراف انسان واقع شده اند یا انسان برای رفع نیازهای اجتماعی و مادی به آن ها احتیاج دارد نیست، بلکه معنا و مفهومی گسترده تر از آن دارد.
البته می توان گفت که مقصود از شناخت جهان، شناخت مجموعه واقعیت های بیرونی است که انسان برای رشد و کمال و شکوفا شدن زمینه های سرشتی خود به ارتباط با آن ها نیاز دارد. بنابراین، مفاهیمی همچون «شناخت آغاز و انجام انسان»، «جوامع انسانی و روابط اجتماعی» و «طبیعت و چگونگی ارتباط با آن» را شامل می شود. آنچه بیش تر در این زمینه اهمیت دارد، آگاهی و محدودیت خویشتن در ارتباط با جهان در جهت نیل به بهنجاری است.
در همین زمینه، قرآن پیوسته بر دو نکته، تأکید دارد: تأمّل در خویشتن (خودشناسی) و اندیشیدن در مورد جهان به معنای کلی آن (جهان شناسی).
اگرچه توصیه های قرآن کریم در این زمینه به گونه های متفاوت و با بیان های گوناگونی است، اما همگی در جهت نیل به سلامت و بهنجاری است. این کتاب مقدس گاهی به اندیشیدن، توجه و غفلت نورزیدن از خود(19) سفارش می کند و گاهی از اندیشیدن در طبیعت و جهان سخن می گوید؛(20) زمانی برای شناخت جوامع تشویق به سیر و سفر(21) می کند و حتی داستان های امّت های گذشته را برای انسان باز می گوید(22) و زمانی نیز سنّت های الهی را به عنوان قوانین تغییرناپذیر تعیین شده(23) از سوی خداوند معرّفی می نمایند و در همه این آیات، مقصود آن است که انسان از رهگذر شناخت خود و جهان شرایط لازم را در جهت رسیدن به بهنجاری به دست آورد.
تعریف «بهنجاری»
با توجه به شناخت صحیح و عمیق از انسان و ابعاد وجودی و فطری او و گستره زندگی و حیات اخروی وی در جهان آخرت و نیز کمال و سعادت انسانی، باید گفت: بهنجاری عبارت است از: دریافت درست از ابعاد وجودی خویشتن و واقعیت های هستی و حداکثر سازگاری و بهره برداری از استعدادها و ظرفیت های خود و محیط در جهت کسب کمال و شکوفایی فطرت و نیل به سعادت انسانی که در واقع، همان دست یابی به لذت های برتر و پایدار اخروی است.
چنین نگرشی نسبت به بهنجاری ناشی از بینش اسلام نسبت به واقعیت های جهان هستی و انسان و گستره وجودی اوست که پیش از این، سخن از آن به میان آمد. در همین باره، باید گوشزد نمود که این تعریف از «بهنجاری» دارای درجات و مراحلی است که تمامی آن ها در اصل مفهوم «بهنجاری» (دست یابی به لذت های برتر و پایدار اخروی) مشترکند.
لذت طلبی و بهنجاری(24)
محوری ترین شاخصه در تعریف مزبور از «بهنجاری»، دست یابی به «لذت های پایدار» است. تأکید نگرش اسلامی بر لذت طلبی انسان این سؤال را ایجاد می کند که چه تفاوتی بین دیدگاه اسلام و دیدگاه برخی مکاتب روان شناسی همچون مکتب«روان تحلیل گری»و«رفتارگرایی»در زمینه لذت گرایی وجود دارد؟ ازاین رو،لازم است مفهوم«لذت طلبی»ازنظراسلام موردتبیین بیش تری قرار گیرد.
لذت جویی و رنج گریزی از جمله تمایلات فطری آدمی است. ساختمان روح انسان به گونه ای آفریده شده که قادر نیست از لذتْ گریزان و به جای آن، به رنج و دردْ مشتاق باشد. شایان توجه است که سعادت امری جدای از لذت و متفاوت با آن نیست. بازگشت حقیقت سعادت انسان به لذت دایم و فراگیر است. از این رو، بهنجاری انسان نیز در ارتباط با لذت دایم است.
قرآن و لذت طلبی
قرآن کریم با پذیرش و تصدیق به وجود لذت جویی و رنج گریزی در انسان، از آن در جهت تربیت و سوق دادن او به سوی کمال نهایی اش استفاده می کند.
فلسفه وجود وعده های فراوان بر انجام کارهای نیک و وعده های بسیار بر ارتکاب کارهای زشت در قرآن کریم، شاهدی بر نکته یادشده است که اگر ایمان آورید و عمل صالح انجام دهید، به بهشت خواهید رفت و از نعمت ها بهره مند می گردید و اگر کفر ورزید و به گناه آلوده شوید، به آتش دوزخ در خواهید افتاد.
کاربرد واژه «لذت» در قرآن: افزون بر بیان کلی مزبور، واژه «لذت» نیز در قرآن کریم در مواردی به کار برده شده که عبارتند از:
«و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذّ الاعین» (زخرف: 77)؛ در آن جا (بهشت)، هرچه انسان ها آن را بخواهند و دیدگان از آن لذت برند، وجود دارد.
«مثل الجنّةِ الّتی وعد المتّقون فیها أنهار من ماءٍ غیر آسنٍ و أنهار من لبنٍ لم یتغیّر طعمه و أنهارُ من خمرٍ لذّةٍ للشّاربین.» (محمد:15)؛ مَثَل بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده [چون باغی است که] در آن نهرهایی قرار دارد از آبی که [رنگ و بو و طعمش] برنگردد و جوی هایی از شیر که مزه اش دگرگون نشود و رودهایی از باده برای لذت بردن کسانی که می آشامند.
در دو آیه فوق الذکر، لذت در رابطه با بهشت ذکر گردیده است. اما در زمینه ارتباط سعادت و لذت، باید به کاربرد «سعادت» در قرآن نیز توجه شود. قرآن کریم در زمینه سعادت نیز، که همان بهنجاری است، چنین می فرماید: «فمنهم شقیُّ و سعید فأمّآ الّذین شقوا ففی النّار... و أمّا الّذین سعدوا ففی الجنّة» (هود: 105108)؛ پس، از مردم (حاضر در صحنه قیامت) برخی اهل شقاوت و برخی سعادتمندند. اما آنان که اهل شقاوتند، در دوزخند... و اما آنان که سعادتمند باشند، در بهشت جای دارند.
نکته دیگر آن که در قرآن کریم، به هر دو جنبه مثبت و منفی این میل توجه شده است؛ یعنی هم گرایش به لذت و هم گریز از درد و رنج. از این روست که پس از ذکر لذت هایی که در بهشت هست، بیان می دارد: «لا یمسّهم فیها نصب» (حجر:48)؛ در بهشت، هیچ رنج و سختی به بهشتیان نمی رسد. و از این رو، آنان می گویند: «قالوا الحمدللّه الّذی أذهب عنّا الحزن انّ ربّنا لغفور شکور الّذی أحلّنا دار المقامة من فضله لا یمسُّنا فیها نصب و لا یمسُّنا فیها لغُوب» (فاطر: 34و35)؛ سپاس خدایی را که اندوه ها را از ما زدود. به راستی پروردگار ما آمرزنده و حق شناس است؛ همان [خدایی [که ما را به فضل خویش در سرای ابدی جای داد. در این جا رنجی به ما نمی رسد و در این جا درماندگی به ما دست نمی دهد. این گونه آیات نشان از چند مسأله دارد:
1. انسان فطرتا به زندگی خوش و لذت بخش و فرار از درد و رنج گرایش دارد. از نگاه قرآن لذت طلبی، به خودی خود، نامطلوب و نکوهیده نیست، قرآن از این گرایش برای سوق دادن انسان به ایمان و عمل صالح بهره می برد.
2. سعادتمندان در بهشتند و بهشت محل لذت کامل و پایدار است و بهنجاری سبب ورود انسان در بهشت می شود و ایمان و عمل صالح، سعادت را برای انسان به ارمغان می آورند.
لذت طلبی نکوهیده
در این جا، این پرسش رخ می نماید که اگر لذت طلبی بد نیست، چرا گاهی از لذت طلبی انسان ها نکوهش شده است؟ پاسخ این سؤال آن است که لذت طلبی به این عنوان که لذت طلبی است، مورد نکوهش نیست، بلکه نکوهش متعلّق به اموری دیگر می باشد که عبارتند از:
الف. لذت های مادی اساسا لذت هایی زودگذرند و دل بستن به آن ها انسان را از لذت های برتر و بالاتر غافل ساخته، موجب محرومیت از آن ها می گردد. توضیح آن که: انسان دارای ظرفیتی محدود است و نمی تواند از همه لذت ها یکجا برخوردار گردد و از این رو، باید از میان آن ها، دست به انتخاب زند و روشن است که انسان به حکم عقل، باید لذت هایی را که بهتر، شدیدتر و عمیق ترند برگزیند. اما گاهی انس به لذت های احساسی و مادی موجب می گردد که انسان در انتخاب به خطا رود و بر خلاف حکم عقل و منطق عمل کند و این گونه لذت طلبی سزاوار نکوهش است.
ب. کوتاهی در شکوفا ساختن استعداد انسانی مانع درک لذت های برتر و پایدار است. یعنی برخی از لذت ها به گونه ای هستند که انسان به طور طبیعی و خود به خود از همان آغاز و یا در مسیر رشد خود، استعداد درک آن ها را درمی یابد؛ مانند لذت خوردن، آشامیدن و آمیزش جنسی. اما لذت هایی نیز وجود دارند که انسان تنها با تلاش خود می تواند استعداد درک آن ها را بیاید؛ مانند: لذت انس با خدا و تقرّب و منزلت یافتن در پیشگاه الهی. در این جا نیز بهره مندی از لذت های مادی از آن حیث که مانع استعداد درک لذت های متعالی گشته، نکوهیده و دارای ارزش منفی است.
ج. شانه خالی کردن از تلاش و کوشش برای دست یابی به لذت های والاتر. توضیح آن که گاهی لذت طلبی انسان موجب می گردد که انسان از تحمّل هرگونه رنج و تن دادن به دشواری سرباز زند و این امر چون موجب حرمان او از لذت های برتر می گردد، نکوهیده و از نظر اخلاقی مردود است.
د. لذّت های مادّی در صورتی بهنجار تلقی می شوند که واسطه ای برای نیل به لذت های پایدار اخروی قرار گیرند. بنابراین، اگر کسی لذت های مادی را اصل قرار دهد، هیچ بهره ای از بهنجاری حقیقی نبرده و قابل نکوهش است.
ه. لذت های مادی به حدود خاصی اکتفا نمی کنند؛ یعنی آدمی به صورت بیمارگونه خواهان ارضای نیازهای مادی و لذت های دنیایی است و این در حالی است که نیاز اصلی وی با حدّ خاصی از آن ها ارضا، تأمین و اقناع می شود. در این وضعیت، این گونه لذت طلبی نه تنها وی را در مسیر بهنجاری قرار نمی دهد، بلکه او را روز به روز نابهنجارتر می گرداند. در این جا، این نکته را نیز باید اضافه کرد که گاهی برخی از لذت های مادی در انسان به وجود می آیند که ریشه در نیازهای ذاتا بیمارگونه و نابهنجار دارند.
بنابراین، لذت ناشی از ارضای چنین نیازهایی نیز نابهنجار محسوب می گردد و نکوهش پذیر است؛ مانند کسی که از شکنجه دادن و یا کشتن بی دلیل دیگران لذت می برد.
برتری لذت های اخروی
هرچند انسان بر حسب طبع، طالب لذت های مادی است و زندگی دنیا را برمی گزیند،(25) اما قرآن کریم با بیان این حقیقت، که لذت های اخروی به لحاظ زمانی، پایدارتر و به لحاظ عمق و شدت و کیفیت، برتر از لذت های دنیوی هستند، علاقه فطری انسان به لذت را جهت دهی و هدایت می کند و می فرماید: «والاخرةُ خیر و أبقی» (اعلی:17)؛ جهان دیگر بهتر و پایدارتر است. و شاید بتوان گفت: اساسا بسیاری از لذت های دنیایی بیش از آن که لذت باشند، رفع تنش هستند؛ مثلاً، انسان هنگام گرسنگی دچار رنج ناشی از تنش گرسنگی است و با خوردن غذا، این تنش و رنج او برطرف می شود. رفع تنش، نقش عمده ای در احساس چنین لذت هایی دارد. بر این پایه، اساسا بین لذت های دنیوی و اخروی تفاوت ماهوی وجود دارد؛ چه آن که در بهشت، هیچ گونه رنج و تنشی وجود ندارد.
اکنون با توجه به تمامی این مطالب، این سؤال مطرح می شود که چرا انسان ها لذت های فرودین و گذرای دنیا را بر خوشی های برین و دیرپای آخرت ترجیح می دهند و در عمل، به این ها دل می بندند و از آن ها در می گذرند؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت: راز این امر در ضعف معرفت و سستی ایمان نهفته است. انسان ها نوعا هرچند مسلمان و نمازخوان هستند، اما آخرت را چنان که باید باور نکرده و آن گونه که در خور است، بدان معرفت نیافته اند. مقتضای ایمان راستین به حیات جاودانه آخرت و نعمت های بهتر و باقی تر آن، تحمّل رنج ها و چشم پوشی از خوشی های گذرای دنیوی، برای دست یابی به سعادت در سرای باقی است. و چون ایمان بسیاری از افراد سست است، اثر ایمان واقعی را ندارد و در واقع، به مقتضای مسلمانی خود عمل نمی کنند. حاصل آن که همان لذت گرایی که آدمی را به گناه و دنیاپرستی می کشاند، اگر با معرفت و ایمان ژرف و استوار همراه گردد و در جهت دست یابی به لذت های پایدار اخروی قرار گیرد، مؤثرترین و مفیدترین نقش را در تربیت آدمی ایفا می کند.
سازگاری و تعریف «بهنجاری»
مفهوم «سازگاری» در روان شناسی، یکی از اصطلاحات و مفاهیم بنیادین است که بیش ترین کاربرد آن در رابطه با بهنجاری و نابهنجاری است و هرچند در هر مکتب و رویکردی براساس تعریف آن مکتب از «بهنجاری» و «نابهنجاری»،
نخستین مرحله از سعادت
و حداقل بهنجاری در سایه
حداقل ایمان به خدا شکل
می گیرد و آنچه از مرز
ایمان بیرون باشد، هرچند
در عنوان «اسلام» جای گیرد،
همانند کفر نابهنجاری است.
«سازگاری» و «سازش یافتگی» نیز معنایی خاص می یابد، ولی می توان گفت: وجه مشترک تعریف «سازگاری» در تمامی رویکردها، هماهنگی و همساز شدن با محدودیت ها و امکانات در جهت رسیدن به هدف می باشد و این نکته ای است که تمامی نظریه پردازان به آن توجه داشته اند و هیچ یک از آنان، صِرف هماهنگی یا سازش با موانع و محدودیت ها را به معنای «سازگاری» ندانسته اند. بسیاری از روان شناسان چنین بازخورد انفعالی را نشانه ناسازگاری می دانند و حتی مقابله با محدودیت ها، در جهت نیل به هدف را سازگاری می دانند.
بنابراین، «سازگاری» دارای مفهوم عامی است که می توان آن را با چنین گزاره ای مرادف دانست: "به آن نحوه از بازخورد و تعامل انسان با واقعیت ها، محدودیت ها، نیازها و انتظارات خود و جهان که به بهترین وجه انسان را در جهت دست یابی به بهنجاری یاری دهد، «سازگاری» گفته می شود." این تعریف از «سازگاری» تعریفی عام است که در تمامی رویکردها کاربرد دارد. بنابراین، اگر از سازگاری به عنوان یک همنوایی کامل با محیط تعبیر شود، معنای صحیحی نیست و اگر در نظریه ای (همانند رفتارگرایی)، سازگاری به عنوان همنوایی و انطباق کامل با محیط یاد شود، آن نیز در جهت بقا زیستی به عنوان برترین نشانه سلامتی است. بنابراین سازگاری، ضرورتا به معنی انطباق و یا همنوایی با محیط نیست.
اکنون اگر به تعریف مزبور توجه کنیم، می توانیم بگوییم: در رویکرد اسلامی نیز سازش یافتگی، ارتباط عمیقی با بهنجاری دارد و می توان میزان سازش یافتگی را به معنای میزان بهنجاری دانست. از این رو، اگر کسی در جهت رشد و کمال و دست یابی به سعادت، به بهترین نحو با محدودیت ها، انتظارات و نیازهای خود و محیط سازگاری برقرار کند، بهنجارتر است. توضیح آن که قید «به بهترین نحو» با ملاحظه بیش ترین دست یابی به کمال و سعادت تفسیر می شود؛ چه آن که ممکن است دو شخص در برخورد با موارد مزبور، به دوگونه متقاوت عمل کنند و یکی از این دو برخوردْ زمینه سعادت انسان و لذات پایدار اخروی فراهم آورد و دیگری چنین زمینه ای را برای انسان ایجاد نکند و یا این که اگر هر دو مورد زمینه ساز بهنجاری باشد، هر کدام که این هدف را بیش تر تأمین کنند بهنجارترند. با توجه به این دیدگاه، می توان گفت: مؤمن با واقعیت های جهان سازگاری حاصل کرده و کافر به این سازش یافتگی دست نیافته است.
در دیدگاه اسلامی، علاوه بر اصل ایمان، تمامی اصول اعتقادی، اخلاقی، نظام فقهی و حقوقی نیز بدین منظور (ایجاد بهترین نحوه سازگاری برای کسب سعادت) طراحی شده اند.
تعریفی دیگر از «سازگاری»
علاوه بر تعریف مزبور، که تعریفی عام است، تعریف دیگری نیز در این زمینه می توان ارائه داد و آن تعریفی است که بیش تر به معنای انطباق و همنوایی با محیط است. این تعریف اخصّ از تعریف پیشین است و اگر این همنوایی و همرنگی صرفا در جهت ارضای نیازهای مادی، اعم از جسمانی و روانی باشد، از نقطه نظر اسلام امری بهنجار قلمداد نمی گردد. اما اگر همنوایی صرفا به انگیزه مزبور صورت نگیرد، باید گفت: همنوایی در برخی از رفتارها، مورد تأکید و تأیید اسلام است. ولی همنوایی به خودی خود، رفتاری بهنجار نیست، بلکه در موردی که اسلام آن را مورد تأکید قرار داده منظور، آن گونه همنوایی است که در راستای کمال و سعادت انسان قرار می گیرد. بنابراین، «سازگاری» به معنای همنوایی، به عنوان ملاکی صحیح برای بهنجاری محسوب نمی شود.
نظام حقوقی و اخلاقی اسلام براساس تکامل انسان و نزدیک شدن انسان به خدا بنا شده است و بر این اساس، نمی توان دیدگاه اسلام نسبت به رفتاری خاص را به صورتی مجزّا و مستقل، مورد بررسی قرار داد. توضیح آن که معارف اسلامی، به خصوص در ارتباط با بهنجاری و نابهنجاری، به صورت نظام مند و سیستمی (مجموعه ای منسجم و مرتبط با هم) بوده و هدفی خاص را مدّنظر قرار داده است، در همین زمینه، همنوایی نیز کاملاًدرارتباط باتأمین سعادت انسانی است. برای مثال،می توان به مواردذیل اشاره کرد:
1. اسلام در زمینه اصل پوشش، مرزهایی را به عنوان رفتار بهنجار و نابهنجار معیّن کرده است. اما در قلمرو پوشش بهنجار، مواردی همچون شکل پوشش را به جامعه و آداب و رسوم آن واگذار کرده و حتی در برخی موارد، عدم همنوایی را به عنوان یک رفتار نابهنجار معرفی نموده است؛ مثلاً، پوشش به شکل منحصر به فرد و انگشت نما شدن را حرام و نابهنجار می داند و این به معنای لزوم همنوایی و انطباق در برخی قلمروهای رفتاری می باشد.
2. اسلام در بازخوردها و ارتباط های اجتماعی نسبت به رعایت آداب و رسوم جامعه، تأکید می ورزد و در چنین نگرشی، عدم رعایت شؤون اجتماعی به عنوان «خلاف مروّت» تلقّی شده و فرد را از عدالت، که یکی از مراتب بهنجاری است، خارج می کند.
شخصیت بهنجار
براساس تعریفی که از «بهنجاری» و «نابهنجاری» ارائه شد، می توان گفت: شخصیتی بهنجار است که حقایق و واقعیت های هستی و جهان و خویشتن را بشناسد و نسبت به گستره وجودی خود و مقصد و هدف از آفرینش خویش آگاهی یافته، با ظرفیت ها و محدودیت های خود و جهان در جهت نیل به پایدارترین و حقیقی ترین لذت ها، که همان سعادت ابدی است، سازگاری ایجاد کرده و پیوسته فطرت خود را شکوفاتر سازد. به موازات این تعریف، تعریف «شخصیت نابهنجار» نیز شناخته خواهد شد. شخصیتی نابهنجار است که یا واقعیت ها و حقایق جهان و هستی و خویشتن را نمی شناسد و یا آن که با وجود چنین معرفتی، لذت های زودگذر را بر سعات خود ترجیح داده، با محدودیت های خود و جهان در جهت دست یابی به بهنجاری، سازگاری حاصل نمی کند.
رفتار بهنجار
درباره رفتار بهنجار و نابهنجار، باید گفت: هر رفتاری (اعم از درونی و بیرونی)(26) که ما را در رسیدن به مفهوم مذکور از بهنجاری نزدیک نماید، رفتاری بهنجار است و هرچه ما را از آن دور نماید، نابهنجار تلقّی می گردد. هرچند ممکن است برخی از آن رو که تمامی رویکردهای روان شناسی این تعریف (که هر رفتاری که ما را به بهنجاری نزدیک نماید، بهنجار است) را بپذیرند و تعریف مزبور از رفتار بهنجار را بدیهی تلقّی نمایند، اما نکته قابل توجه آن که چون تعریف بهنجاری در نگرش اسلامی مفهومی بسیار متفاوت از موضع سایر مکتب ها دارد، از این رو، موارد رفتار بهنجار نیز کاملاً متفاوت خواهد بود.
آنچه تاکنون بیان شد تعریف بهنجاری و شخصیت و رفتار بهنجار و نابهنجار بود، اما یکی از موضوعات مهم این است که اسلام راه رسیدن به سلامت را در چه چیزی می داند. به عبارت دیگر، چگونه می توان به بهنجاری دست یافت؟
بهنجاری و ایمان
هرچند تعریف مزبور از «بهنجاری» تعریفی نسبتا مجمل و دارای ابهام می باشد، اما با بررسی موضوع اخیر (چگونگی دست یابی به بهنجاری) از این ابهام کاسته شده، بر وضوح آن افزوده خواهد شد. از منظر اسلام، رسیدن به بهنجاری تنها در سایه ایمان به خداوند متعال تحقّق می یابد؛ چه آن که آیات فراوانی از قرآن ویژگی های انسان سعادتمند و بهنجار را یاداور گردیده اند که پس از بررسی می توان وجه مشترک همه آن ها را ایمان به خداوند دانست.(27)
متعلّق ایمان
قرآن کریم ایمان به خدا،(28) پیامبران الهی علیهم السلام (29) و معاد(30) را به عنوان متعلّق ایمان بیان می دارد. از جامع ترین آیات در این باره آیه ذیل است:
«ولکنّ البرّ من آمن باللّه والیوم الاخر و الملائکة والکتاب و النّبیّن» (بقره: 177)؛ نیک آن کسی است که به خدا و روز جزا و کتاب های آسمانی و پیامبران ایمان دارد. بنابراین، متعلّق ایمان همان اصول سه گانه توحید، نبوّت و معاد است. البته اگر ایمان کسی به خداوند کامل باشد. ایمان به دو اصل دیگر یعنی نبوّت و معاد را نیز در پی خواهد داشت.
تاکنون به طور خلاصه می توان گفت: پس از بررسی تعریف «انسان» و «جهان» مفهوم «بهنجاری» نیز براساس دیدگاه اسلام مطابق با سعادت تعریف شده و در پایان می توان شرط رسیدن به این مرحله از کمال را ایمان به خدا، انبیا علیهم السلام و معاد دانست.
نقش عمل صالح در بهنجاری
در برخی از آیات قرآن کریم همواره در کنار ایمان، از عمل و رفتار درست (صالح) به عنوان یکی از نشانه های اصلی انسان های بهنجار سخن به میان آمده است، با این حساب، آیا می توان صرفا ایمان (بدون عمل صالح) را نشانه بهنجاری و یا سبب بهنجاری بیش تر دانست؟ حقیقت آن است که ایمان خود یک رفتار درونی و اختیاری است و حقیقت ایمان مستلزم عمل صالح است، ایمان با آگاهی و شناخت تفاوت دارد؛ زیرا بسیاری از انسان ها علی رغم آگاهی از حقیقت، به آن ایمان نمی آورند.
مراحل بهنجاری در اسلام
سعادت به معنای دست یابی به برترین لذت ها و پایدارترین آن هاست که مصداق واقعی آن در جهان آخرت تحقق می یابد و لذت های جسمانی و دنیوی، همه لذت هایی زودگذر و موقّت هستند و درد و رنجی فراوان را نیز به همراه خود دارند. در هر صورت، نیل به چنین مراحلی از کمال و رشد، امری نسبی است و دارای مراتب گوناگونی می باشد و شرط دست یابی به کم ترین مرحله آن، دست یابی به کم ترین مرحله ایمان است. بنابراین، اصل ایمان هرچند ضعیف باشد نخستین و کم ترین چیزی است که از انسان پذیرفته و موجب سعادت او می گردد.(31)
بنابراین، مفهوم «بهنجاری» مفهومی است که دارای مراتب و مراحل گوناگونی می باشد که بر این اساس شخصیت بهنجار نیز ممکن است در مرحله خاصی از این مراحل قرار گیرد. این موضوع بدان مفهوم نیست که (با استنباط از چنین اصلی) بتوان مفهوم بهنجاری و نابهنجاری را مفاهیمی در هم آمیخته دانست و هیچ گونه حد و مرز مشخصی برای آن ها معین نکرد؛ زیرا بهنجاری دارای حداقلی است که پایین تر از آن نابهنجاری مطلق است و هیچ مرحله ای از بهنجاری را در برندارد (هرچند رفتار شخص از نظر ظاهری، شبیه رفتار انسان های مؤمن و بهنجار باشد.)
شخصی که دارای هیچ مرحله ای از ایمان نیست، به هیچ وجه، به سعادت دست نمی یابد و در نتیجه باید گفت: چنین شخصی دارای شخصیتی نابهنجار است. اگرچه نابهنجاری، خود نیز دارای مراحلی است که بر پایه آن، برخی از افراد نابهنجارتر و به عبارت دیگر، دارای شقاوت بیش تری بوده و به اصطلاح از مقصد و مقصود انسان دورترند. البته در طرف ایمان نیز می توان گفت: کسی که دارای حداقل ایمان و نخستین درجه آن است ممکن است همراه آن مراتبی از نابهنجاری را نیز دارا باشد و از آن جا که نابهنجاری مفهومی معادل مفهوم شقاوت دارد، باید خاطرنشان کرد: گرچه این فرد به مرحله ای از سعادت دست یافته، اما ممکن است هنوز مراحلی از شقاوت را نیز در خود به همراه داشته باشد. همین امر سبب می شود تا از نیل به بسیاری از لذت های حقیقی در جهان آخرت محروم گردد.
حداقل بهنجاری
همان گونه که اشاره شد، «بهنجاری» یعنی: سعادت انسانی که متجلّی در رستگاری و نیل به کمال و قرب الی الله است. نخستین مرحله از سعادت و حداقل بهنجاری در سایه حداقل ایمان به خدا شکل می گیرد و آنچه از مرز ایمان بیرون باشد، هرچند در عنوان «اسلام» جای گیرد، همانند کفر نابهنجاری است؛چنان که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «به اعرابی که مدعی ایمان هستند، بگو: ایمان نیاورده اید، بلکه بگویید: اسلام آورده ایم، و هنوز ایمان در دل های شما وارد نشده است.»(32)
در مجموع، باید گفت: حداقل بهنجاری نخستین مرحله ایمان است.
(33) در روایتی از امام باقر علیه السلام به همین مفهوم اشاره شده است که «ایمان اسلام را همراه خود دارد، ولی هر مسلمانی مؤمن نیست.»
(34) ایمان نیز که دربردارنده بهنجاری است، دارای مراتبی می باشد که در روایات و احادیث ائمّه طاهرین علیهم السلام تبیین گردیده است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در این زمینه می فرمایند: «کم ترین حدّ ایمان آن است که شخص خدا، پیامبر وامام خویش را بشناسد و با طاعت و رفتارش به آن ها اقرار نماید و بر این اساس، هنگامی که به او امر شد، اطاعت، و هنگامی که مورد منع و نهی قرار گرفت، امتثال نماید.»
(35) بر این اساس، می توان حداقل بهنجاری را عبارت از شناخت خداوند، انبیا و ائمّه اطهار علیهم السلام و ایمان قلبی به آنان دانست که این موضوع در رفتار صالح و طاعت و دوری از گناه تجلّی می یابد. البته همان گونه که پیش از این تأکید شد، مراتبی بالاتر از ایمان وجود دارد که معارف اسلامی ایمان آورندگان را برای دست یابی به مراحل بالاتر تشویق و ترغیب می کند و «خداوند نیز آرامش را بر دل های مؤمنان نازل می کند تا ایمانی بر ایمانشان افزوده گردد.»
(36)
در مراحل بالاتر بهنجاری، انسان جز از خدا نمی هراسد، جز به او دل نمی بندد و جز او وجود مستقلی نمی بیند و این تنها برای اولیای خدا میسّر است. البته هرکس باید تلاش کند و در این مسیر گام بردارد تا به توحید ناب نزدیک شود و اگر خداوند در قرآن کریم می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و رسولش ایمان آوردید.»(37) در حقیقت به مفهوم مرتبه ای بودن ایمان و بهنجاری اشاره دارد و بر این اساس، به مؤمنان سفارش می شود تا برای دست یابی به مراحل بالاتر ایمان، تلاش کنند و به طور کلی، می توان گفت: رویکرد اسلامی همواره انسان را برای رشد و تعالی و نزدیک شدن به کمال مطلق و در نتیجه، دست یابی به مراحل بالاتری از بهنجاری سوق داده، ترغیب می نماید. بر پایه این دیدگاه، حتی اگر کسی برای یک روز از رشد، پویایی و تعالی باز ماند و دچار رکود شود، متضرر و مغبون گشته است.(38) در ادعیه و مناجات ها، که دربردارنده بسیاری از نگرش ها و معارف اسلامی است، به این مفهوم مکرّر اشاره شده است.(39)
تعریف «نابهنجاری»
وقتی سعادت (به معنای دست یابی به برترین و پایدارترین لذت ها که به واسطه قرب الهی محقق می شود) اصلی ترین شاخصه در تعریف «بهنجاری دانسته شد، نقطه مقابل آن (شقاوت) نیز اصلی ترین شاخصه در تعریف «نابهنجاری» است؛ زیرا دو مفهوم «بهنجاری» و «نابهنجاری» مفاهیمی «برابر نهادی» بوده، تعریف هر یک تعریف دیگری را در پی دارد. با این همه، در اسلام نیز از این موضوع صریحا سخن به میان آمده و همان گونه که تحصیل سعادت و بهنجاری تنها در سایه ایمان امکان پذیر است، سبب اصلی نابهنجاری نیز کفر و انکار نسبت به همان مواردی است که ایمان به آن ها تعلّق می گیرد؛ یعنی کفر نسبت به خداوند، پیامبران علیهم السلام (40) و معاد.(41)
آیات متعددی از قرآن کریم مواردی همچون کفر، شرک،
(42) تکذیب آیات خدا
(43) و یا کفر نسبت به آیات خدا و قیامت
(44) را سبب اصلی شقاوت ابدی (نابهنجاری) می دانند. از جامع ترین آیات در این زمینه آیه ذیل است:
«و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» (نساء: 136)؛ هرکس خداوند، فرشتگان، کتاب ها، پیامبران او و روز جزا را منکر شود، در گم راهی دور افتاده ای است. این گم راهی همان شقاوت ابدی و به عبارت دیگر، شاخصه اصلی نابهنجاری است و در حقیقت، بازگشت همه این موارد به پذیرش مکتب و مرامی غیر از اسلام است؛ «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه» (آل عمران: 85)؛ هر که غیر از اسلام دین دیگری بجوید، هرگز از وی پذیرفته نخواهد شد.
کفر و نابهنجاری
اگر به تعریف «بهنجاری» و «نابهنجاری» نظری بیفکنیم، به این نکته واقف می شویم که همان گونه که ایمان یگانه عامل و نشانه بهنجاری است، کفر نیز سبب شقاوت ابدی و در نتیجه، نابهنجاری می باشد. کسی که کفر بورزد، خود را از رسیدن به کمال، رشد و سعادت محروم می گرداند و این امر جدای از آن که مهم ترین سبب نابهنجاری است، نشان دهنده شخصیت نابهنجار می باشد. قرآن کریم نیز در آیات فراوانی، از کفر به عنوان مایه خسران و شقاوت ابدی یاد کرده است که با توجه به تعریف «نابهنجاری» می توان آن را سبب بنیادین نابهنجاری دانست.
متعلّق کفر
در این جا، این سؤال مطرح می شود که کفر نسبت به چه چیزهایی منشأ نابهنجاری می شود؟ در پاسخ به این سؤال، باید گفت: کفر به خداوند، پیامبران علیهم السلام (45) و معاد(46) بنیان تمامی نابهنجاری ها محسوب می شود. از جامع ترین آیات مربوط به کفر، این آیه است: «و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر، فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» (نساء: 136)؛ هرکس خداوند، فرشتگان، کتب آسمانی و پیامبران او و روز جزا را منکر شود، در گمراهی دور افتاده ای (عمیق) است. بازگشت همه این موارد به پذیرش دینی غیر از اسلام است. «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» (آل عمران: 185)؛ هرکس دینی غیر از دین اسلام بجوید، از او پذیرفته نخواهد شد.
البته مقصود از کفر در این جا، کفر در مقابل ایمان است، نه در مقابل اسلام، و همان گونه که «ایمان» عبارت از عمل اختیاری قلبی (درونی) است و تنها ادعای زبانی کفایت نمی کند، کفر نیز معنایی گسترده تر از مفهوم مشهور آن دارد. بر این اساس، افرادی که از لحاظ زبانی، ادعای مسلمانی کنند، ولی در حقیقت ایمان نیاورده باشند، هرچند دارای ایمان ظاهری هستند، ولی از لحاظ باطن کافرند و بهنجاری و نابهنجاری نیز در گرو حقایق باطنی است. این تعریف از «کفر» نفاقرا نیز شامل می شود و منافقان نیز در زمره کافران قرار می گیرند. احکام ظاهری اسلام همانند جواز ازدواج و ارث بردن از مسلمان شامل حال کسانی می شود که شهادتین را بر زبان جاری سازند، هرچند در دل ایمان نداشته باشند. البته این امر یک حکم فقهی ظاهری است که برای تأمین مصالح مسلمانان در این جهان وضع شده است و هیچ ارتباطی با جنبه های بهنجاری و سعادت جاودانی انسان ندارد و اگر کسی در ورای ادای شهادتین و حتی عمل به همه احکام اسلام، در دل، ایمان به خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و معاد نداشته باشد، هیچ سطحی از بهنجاری را دارا نیست.
تعریف دیگری از «کفر» و ارتباط آن با بهنجاری
یکی از معانی «کفر» تعریف مزبور بود که به معنای فقدان هرگونه مرتبه ای از ایمان است که به معنای نابهنجاری مطلق می باشد و با هیچ یک از مراتب نابهنجاری سازگار نیست. اما کفر، شرک و نفاق دارای تعاریف دیگری نیز می باشند که قابل جمع با مراتبی از بهنجاری و ایمان هستند. در این قسم از نابهنجاری (کفر) انسان مؤمن به دلیل نقصان معرفت (شناخت) یا آلودگی نفسانی و ضعف اخلاقی، مراتبی از کمال را ادراک نمی کند و طبعا ایمان او یک ایمان کامل نیست و درست به موازات ایمان ناقص، درجاتی از شرک به خداوند را داراست. هرچند چنین فردی به معنای نخست کفر و نابهنجاری، کافر و نابهنجار نیست، اما نسبت به معنا و تعریف دوم، مراتبی از کفر و نفاق را داراست.
اگر در منابع اسلامی، گاهی به بیان نشانه هایی از نفاق برمی خوریم که با ایمان نیز قابل جمعند، با توجه به همین معناست؛ مثلا، کسی که نماز می خواند و به آن ایمان هم دارد، ولی با کسالت نماز می خواند، بهره ای از نفاق را داراست.(47) در مورد ارتباط این دو تعریف از کفر با بهنجاری و نابهنجاری، باید گفت: براساس تعریف دوم، مراتبی از بهنجاری و نابهنجاری با هم جمع می شوند. جمع این دو مفهوم در هر سطحی از بهنجاری و نابهنجاری مصداق نمی یابد، بلکه حد آن از حداقل بهنجاری تا مرز انسان کامل یعنی حدّ اعلای بهنجاری را شامل می شود؛ چه آن که اگر کسی حداقل بهنجاری یعنی اصل ایمان را دارا نباشد، در نابهنجاری مطلق قرار گرفته و هیچ بهره ای از بهنجاری را دارا نیست تا بتوان گفت وی دارای مراتبی از بهنجاری و نابهنجاری است. اما اگر کسی حداقل ایمان را، که ضامن سعادت اوست، کسب کند، ممکن است مراتبی از نابهنجاری و کفر و شرک را دارا باشد و هرقدر ایمان او کامل تر شود، به مراتب بالاتری از کمال و بهنجاری دست می یابد، تا جایی که انسان های کامل، هیچ گونه نابهنجاری را دارا نیستند. البته در همین جا لازم است به این موضوع نیز اشاره شود که هرچند مراتبی از نابهنجاری همانند کفر به معنای نخست با هیچ مرتبه ای از بهنجاری جمع نمی شوند، اما این بدان معنا نیست که نابهنجاری مطلق، خود دارای هیچ گونه مراتبی نباشد، بلکه در کفر نیز برخی مراتب آن شدیدتر از برخی دیگر است و به عبارت دیگر، رتبه های نابهنجاری به حسب دوری از مرز بهنجاری و نابهنجاری ارزیابی شده، به همین دلیل، بعضی افراد نابهنجار نسبت به دیگران دارای شقاوت بیش تر و نابهنجاری شدیدتری هستند. در قرآن کریم، از چنین مواردی با عناوینی همچون گم راهی دورافتاده (ضلال بعید)(48) و یا وقوع در پست ترین درجات آتش جهنم(49) تعبیر شده است.
دلیل نابهنجاری کفر
هرچند اگر روال ورود در بحث بهنجاری و نابهنجاری و تعریف و ملاک آن از نقطه نظر اسلام تا کنون مورد تأمّل و دقت نظر قرار گرفته شده باشد، به بیان چنین دلیلی نیاز نیست، ولی با این حال، لازم می نماید به دلیل اهمیت سؤال، یک بار دیگر به این سؤال که چرا کفر نابهنجاری است به طور جداگانه نیز پاسخ دهیم. بدین منظور، به اختصار به این موضوع اشاره می شود که در تمامی مکاتب روان شناسی، عللی برای نابهنجاری مشخص کرده اند که این علل و ملاک های بهنجاری براساس دیدگاه آن ها نسبت به انسان و گستره وجودی او بنا شده اند. تقریبا تمامی مکاتب روان شناسی نگاهی مادی به انسان داشته، حیات اخروی او را مدّنظر قرار نمی دهند و بر این اساس، تعریف خودشان را از بهنجاری و نابهنجاری مطرح کرده اند.
اسلام نیز نگرش خاصی نسبت به انسان دارد که مورد تأیید عقل و وحی است. در این رویکرد، گستره وجودی انسان ابدی است و هدف از خلقت وی نیز کمال و قرب الی الله، و زندگانی دنیایی وی در مقابل آخرت کالایی کم ارزش و ناچیز به شمار می آید.(50) سعادت انسان نیز دست یابی به پایدارترین و برترین لذت هاست که در سایه عبادت و دوری از معصیت تحقق می یابد. این امور برجسته ترین و مهم ترین واقعیت های هستی می باشند که سخت به انسان و سعادت وی پیوند خورده اند و این انسان است که باید با توجه به همه این مسائل، در راستای نیل به سعادت خود، به همه محدودیت های خود و جهان واقف گشته، در جهت کمال با آن ها سازگاری یافته، سعادت ابدی خود را، که همان بهنجاری حقیقی است، تأمین نماید.
قرآن کریم با پذیرش و تصدیق به وجود لذت جویی و رنج گریزی در انسان، از آن در جهت تربیت و سوق دادن او به سوی کمال نهایی اش استفاده می کند.
فلسفه وجود وعده های فراوان بر انجام کارهای نیک و وعده های بسیار بر ارتکاب کارهای زشت در قرآن کریم، شاهدی بر نکته یادشده است که اگر ایمان آورید و عمل صالح انجام دهید، به بهشت خواهید رفت و از نعمت ها بهره مند می گردید و اگر کفر ورزید و به گناه آلوده شوید، به آتش دوزخ در خواهید افتاد.
طبعا انسانی که با شناخت این حقایق به خداوند متعال ایمان آورده، راه سعادت را می پیماید، انسانی بهنجار است. انسان کافر، که با غفلت از همه حقایق هستی و با توجه نکردن به گستره وجودی خویش و عدم درک لذات پایدار و حقیقی، به لذت های زودگذر و آمیخته با رنج این دنیا دل خوش کرده، مسلّما شخصی نابهنجار است و کفر و شرک زمینه اصلی شقاوت و نابهنجاری وی را فراهم آورده است. انسان کافر، یا حقیقت را نشناخته و یا حاضر نیست در جهت کمال و سعادت ابدی خویش، خواسته های نفسانی و غریزی خود را محدود کند. به عبارت دیگر، می توان گفت: کافر هیچ گاه نتوانسته است در جهت سعادت، با همه جهان واقعی سازگاری یابد. وی تحت سیطره فشارهای غریزی و هواهای نفسانی قرار گرفته و اصیل ترین نیازهایش را به فراموشی سپرده است. از نقطه نظر اسلامی، «کافران همانند چهارپایان [از زندگانی مادّی [بهره مند می شوند [لذّت می برند] و مانند آن ها می خورند(51) و حتی گاهی از حیوانات نیز پست تر می گردند.(52)
ظرفیت های بهنجاری
همان گونه که گفته شد، خداوند متعال در سرشت و فطرت انسان، استعدادی برای رشد و کمال به ودیعه گذاشته است. این استعداد زمینه و قوّه اولیه ای را برای رشد فراهم می آورد. اما در راستای فعلیت یافتن استعدادهای انسان در جهت کمال، زمینه و قوّه ای دیگر نیز وجود دارد که می توان آن را «زمینه ثانوی» نامید که به فعلیت نزدیک تر است. در مجموع، از زمینه های موجود برای کمال در انسان با عنوان «ظرفیت های بهنجاری» یاد می شود. فطرت زمینه ای برای بهنجاری است که ظرفیت بی نهایتی را برای رشد و کمال انسان فراهم می آورد.
چنین ظرفیتی در وجود همه انسان ها قرار دارد، ولی این بدان معنا نیست که چنین زمینه ای ضرورتا به کمال منجر شود؛ زیرا ممکن است فعلیت یافتن هر قوّه ای مستلزم مقدّمات و پیش نیازهایی باشد که به عنوان زمینه های ثانوی و یا ظرفیت های نزدیک تلقی می شوند و به فعلیت رسیدن زمینه های اولیه و یا به عبارت دیگر، فعلیت یافتن کمال نهایی انسان در گرو وجود چنین زمینه ها و ظرفیت هایی است.
البته در نحوه وجود ظرفیت های بهنجاری و نوع ویژگی هایشان، عوامل محیطی و اکتسابی نقش مهمی دارند. از این رو، باید گفت: ظرفیت های بهنجاری در افراد گوناگون به واسطه عوامل متفاوت، متغیّر می باشد و طبعا چنین ظرفیت هایی برای بهنجاری در مقایسه با ظرفیت های فطری ممکن است افزایش یا کاهش یابند؛ یعنی ممکن است زمینه اولیه ای که برای کمال نهایی انسان وجود دارد، روز به روز شکوفاتر گردد و انسان را به مراحلی از بهنجاری نایل کرده، برای نیل به مراحل بالاتر آماده سازد که این آمادگی در مقایسه با قبل، افزایش یافته است و یا این که آمادگی و ظرفیت اولیه فرد نیز به واسطه علت های گوناگون کاهش یابد و استعداد شخص برای بهنجاری به تدریج کاسته شود.
البته این موضوع را نیز باید متذکر شد که هرچند ظرفیت های بهنجاری در برخی افراد کاهش می یابد، ولی این بدان معنا نیست که زمینه نیل به بهنجاری به طور مطلق مسدود گردد، بلکه همواره ظرفیتی هرچند اندک از بهنجاری در انسان باقی می ماند که می تواند در صورت اراده قاطع، او را به سعادت و بهنجاری واصل گرداند.
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می فرمایند: «خداوند دل های مرده را به نور حکمت زنده می کند؛ همان گونه که زمین را به باران آسمان زنده می سازد.»(53) این سخن آن امام همام اشاره به این نکته دارد که علی رغم کاهش شدید ظرفیت های بهنجاری، ممکن است به دلیل برخی عوامل مشخص این ظرفیت ها، افزایش یابد و انسان نابهنجار به سطح مطلوبی از بهنجاری دست یابد.
··· پی نوشت ها
1 لقمان: 20 / بقره: 29
2 اسراء:70
3 انفال: 22
4 محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، چ اول، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) 1377، ص 41
5 این بحث (قرب الی الله) از کتاب فلسفه اخلاق تألیف مجتبی مصباح، ص 125 اقتباس گردیده است.
6 «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون»؛ جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم. (ذاریات: 56)
7 بخش عمده مطالب از کتاب انسان شناسی، تألیف محمودرجبی اقتباس شده است.
8 محمد دولتخواه، پایان نامه کارشناسی ارشد «رابطه ایمنی ناایمنی با موفقیّت تحصیلی در طلاب سال های اول و پنجم حوزه علمیه قم»، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1379
9 «گرایش» یک میل و نیاز روانی محسوب می شود و از این میل و نیاز انگیزش به وجود می آید و در واقع، انگیزش مرحله ای قبل از رفتار تلقی می گردد و فرد را برمی انگیزد تا رفتاری خاص انجام دهد.
10 محمد دولتخواه، پیشین
11 قال الصادق علیه السلام : «انّ اللّه عزّوجلّ خلق النّاس کُلّهم علی الفطرة الّتی فطرهم علیها لا یعرفون ایمانا بشریعةٍ و لا کفرا بجحود، ثمّ بعث اللّه الرّسل تدعوا العبادالی الایمان به فمنهم من هدی الله و منهم من لم یهده الله» محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 417
12 محمد دولتخواه، پیشین
13 «ولتجدنّهم أحرص الناس علی حیاة و من الّذین أشرکوا یودّ أحدهم لو یعمّر الف سنّة»؛ و آن ها را حریص ترین مردم، حتی حریص تر از مشرکان، بر زندگی (این دنیا و اندوختن ثروت) خواهی یافت، (تا آن جا) که هر یک از آن ها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود. (بقره: 96)
14 «ما عندکم ینفذ وما عنداللّه باق»؛ آنچه نزد شماست فانی می شود، اما آنچه نزد خداست باقی می ماند. (نحل: 96)
15 «بل تؤثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیر و أبقی»؛ ولی شما زندگی دنیا را مقدّم می دارید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است. (اعلی: 16و 17)
16 «ما عندالله خیر وابقی افلا تعقلون»؛ آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است؛ آیا اندیشه نمی کنید؟ (قصص: 60)
17 «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انّکم الینا لا ترجعون»؛ آیا گمان کرده اید که شما را بیهوده خلق کرده ایم و به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟ (مؤمنون: 115)
18 «و ما خلقت الجنّ والانس الاّ لیعبدون»؛ نیافریدم جن و انس را مگر برای عبادت. (ذاریات: 56)
19 ذاریات: 21
20 فصلت: 53
21 یوسف: 109 / نمل: 69 / روم: 42
22 یوسف: 111 / اعراف: 176
23 اسراء: 77 / احزاب: 62 / فاطر: 43 / فتح: 23
24 این بحث عمدتا از کتاب اخلاق در قرآن، تألیف استاد محمدتقی مصباح، ج 2، ص 105110 اقتباس گردیده است.
25 «بل تؤثرون الحیوة الدّنیا» (اعلی: 16)
26 منظور از «رفتار» اعمال اختیاری انسان است. این اعمال و رفتارهای اختیاری گاهی به صورت رفتارهای مشهود در اعضای ظاهری و بدن وی بروز می یابند و گاهی به صورت رفتارهای درونی، هرچند قابل مشاهده نیستند، ولی هم از اختیار و انتخاب انسان نشأت می گیرند و هم دارای آثار مشهودند.
27 نساء: 122 و 57 / توبه: 72 / نساء: 13
28 بقره: 256
29 حدید: 21 و19
30 بقره: 62 / معاده: 69
31 محمدتقی مصباح، «چکیده اخلاق در قرآن» ج اول، قم، دارالفکر، 1378
32 «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم.» (حجرات: 14)
33 منظور از «اسلام» تنها اظهار شهادت به وحدانیت خدا و نبوّت حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و هرچند فرد ایمان قلبی نیاورده باشد (همانند منافقان)، با این حال نیز برخی احکام حقوقی اسلام شامل حالش می شود.
34 «الایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان» محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 1
35 «أدنی ما یکون به العبد مؤمنا ان یعرّفه الله نفسه فیقرّ له بالطّاعة و یعرف امامه و حجّته فی أرضه و شاهده علی خلقه فیقرّ له بالطّاعة، قال سلیم: قلت یا امیرالمؤمنین و ان جهل جمیع الاشیاء الا ما وصفت؟ قال: نعم، اذا امر اطاع و اذا نهی انتهی» (میزان الحکمه، ج 1، باب الایمان)
36 «هو الّذی أنزل السّکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم.» (فتح: 4)
37 یا أیّها الذین آمنوا، امنوا بالله و رسوله.» (نساء: 136)
38 امام صادق علیه السلام : «من اشتوی یوماه فهو مغبون»، محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 173
39 در این فراز از ادعیه، مفهوم رتبه ای بودن ایمان و گرایش برای رسیدن به مراحل بالاتر مشاهده می شود:
1. «والحقنی بنور عزّک الابهج فاکون ذلک عارفا و عن سواک منحرفا»؛ و مرا به پر بهجت ترین نور عزّتت ملحق ساز تا تنها شناسای تو بوده، از غیر تو روی گردان شوم.
2. «بلّغ ایمانی أکمل الایمان و اجعل یقینی أفضل الیقین و انته بیّنی الی أحسن البیّنات»؛ خدایا، ایمان مرا به کامل ترین درجه ایمان برسان و یقینم را برترین یقین قرار ده و نیتم را به نیکوترین نیت برسان. (دعای مکارم الاخلاق)
3. «واجعلنی من أحسن عبیدک عندک و أقربهم منزلة منک و أخصهم زلفة لدیک»؛ خدایا، مرا از بندگانی که بهترین بهره و نصیب را برد تو دارند و مقامشان به تو نزدیک است و منزلتی اختصاصی دارند، قرار ده. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
40 فتح: 13
41 انعام: 27 و 29 و 31/ اعراف: 147 / یونس: 8و7 / فرقان: 11 / نمل: 4 / سبأ: 8
42 نسا: 16 / توبه: 113 / اسراء 39
43 آل عمران: 4 / نساء: 56 / مائده: 10
44 عنکبوت: 23 / روم: 16
45 فتح: 13
46 انعام: 27 و 29 و 31 / اعراف: 47 / یونس: 8و7
47 «ولا یأتون الصّلوة الاّ و هم کسالی.» (توبه: 54)
48 نساء: 136
49 «انَّ المنافقین فی الدّرک الاسفل من النّار» نساء: 145
50 «یا قوم انّما هذه الحیوة الدنیا متاعٌ و انّ الاخره هی دارُ القرار»؛ ای قوم، این زندگانی دنیا متاع ناچیزی بیش نیست و سرای آخرت منزلگاه ابدی و حیات جاودانی است. (غافر: 39)
51 «والّذین کفروایتمتعون ویأکلون کما تأکل الانعام» (محمد: 12)
52 اعراف: 179
53 «انّ الله یحیی القلوب المیتّه بنور الحکمة کما یحیی الارض بوابل المطر» (بحارالانوار، ج 1، ص 146)