چکیده
برای فهم درست آینده و کاربردی کردن آن، نیاز به آموزه ای است که توضیح کامل و درستی از آینده بدهد؛ معنا و غایت تاریخ را با توجه به گذشته به دست آورد و بستر عمل فرد باشد.
فلسفه نظری تاریخ، عهده دار تبیین بخشی از موارد یاد شده است، اما پاسخ کامل و درست آن تنها در دکترین مهدویت قابل دست یابی است.
بر این اساس پژوهش حاضر ضمن بررسی کامل فلسفه نظری تاریخ، دیدگاه اسلام را در این زمینه مطرح و پیوند آن را با دکترین مهدویت تبیین می کند. آن گاه در این چهارچوب به توضیح دکترین مهدویت می پردازد.
واژگان: فلسفه تاریخ، فلسفة نظری تاریخ، دکترین مهدویت
پیش درآمد
توجّه و نگرش ویژه به آینده و انتظار تغییرات و تحولات مثبت و روشن در آن، موجب بروز پرسش ها و پاسخ ها و تحلیل های مختلف از آن شده است. نگرش و نحوه دید نسبت به آینده، معمولاً به شکل های گوناگون صورت می گیرد. کسی که از دیدگاه دینی یا فرهنگی به آینده می نگرد، می کوشد با مفاهیم و واژه های فرهنگی به آن بپردازد و صاحب نظر سیاسی، از مفهوم سیاسی برای توضیح آینده استفاده می کند و فیلسوف و مورّخ از منظر فلسفی ـ تاریخی، آینده را مورد مطالعه قرار می دهد و…. متون دینی نیز به فراخور، از آینده بحث کرده و کتاب های آسمانی، هر کدام درباره آینده، پیش گویی هایی داشته اند.
در این رابطه دیدگاه ها و نظریه های گوناگونی ارائه شده است که مهم ترین آنها به فیلسوفان (نظری) تاریخ تعلق دارد، ولی باید دید کدام دسته از این نظرات توانسته اند پاسخ درستی به این سؤال بدهند که: آیندة جهان چگونه خواهد بود؟
الف) مهم ترین مسئله در این جا فهم درست آینده است. فهم آینده، یعنی به دست آوردن تصویری از وضعیت هایی که در آینده تحقق می یابند. از آن جا که این وضعیت ها بستر عمل فرد هستند، بنابراین، تصویر مزبور در عمل امروز دخل دارد.1 درستی فهم نیز بر اساس تحقّق آن است و هر قدر وضعیت پیش بینی شده به واقعیت نزدیک تر باشد، فهم درست تری در اختیار بوده است. بر این اساس نیاز به نگره و آموزه ای است که بتواند:
1. توضیح کامل و درستی از آینده بدهد؛
2. بستر عمل فرد در حال باشد؛
3. معنا و مفهوم و غایت تاریخ را با توجّه به گذشته، به دست آورد.
بر اساس فرض پژوهش حاضر، دکترین مهدویت این توان و امکان را دارد که بتواند به درستی آینده را توضیح داده و پیش بینی کند و مبنای استراتژی و برنامه های امروزی ما باشد.
ب) توضیح و تفسیر تاریخ بشری و ارتباط مستمّر گذشته با حال و آینده، بر عهده فلسفة نظری تاریخ است. انسان ها همان گونه که از دیرینه ترین دوران زندگی خویش، به محیط پیرامونی و جهانی که در آن می زیسته اند، عطف نظر کرده و کوشیده اند تا با بر ساختن تفسیری از آن و پدیده هایش، به پرسش های خود پاسخ گویند؛ گذشته، آینده و تاریخ خویش را نیز موضوع پرسش و تأمّل قرار داده و با پاسخ های ویژه، دیدگاه ها و فلسفه های تاریخ خاص خود را طرح و تولید کرده اند.
بر این اساس فلسفة (نظری) تاریخ، شاخه ای از تحقیق های فلسفی و اجتماعی است که به تاریخ می نگرد و در پی آن است که از یک سو، منطق حاکم بر تلاش مورخ را دریابد و از دیگر سو، هدف و معنای سیر کلّی تاریخ را کشف کند و چگونگی آینده را توضیح دهد2.
ج) دکترین مهدویت، نظریه کامل و جامع برای تفسیر و اداره زندگی (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و …) بشر و پاسخ اساسی به تمامی نیازهای واقعی و بنیادینِ انسان ها است.
و به عبارتی، دکترین مهدویت، آموزه ای اعتقادی، جهانی و بر محور مهدویت است که تفسیری راه بردی از عرصه های اساسی حیات بشری ارائه می دهد و در نگرش، انگیزش و کنش انسان ها و ساحت های مختلف زندگی اجتماعی آنها، تحوّلی بنیادین ایجاد می کند.3
حال این آموزه جامع و کامل را می توان در قالب فلسفه نظری تاریخ توضیح داد و بر اساس آن، مؤلّفه های مختلفی را به دست آورد؛ به خصوص آن که هدف و غایت تاریخ و عوامل حرکت آفرین آن و معنا داری تاریخ، در آن بسیار مهم و بنیادین است. اگر بتوان پیوند میان گذشته، حال و آینده را بر اساس این قالب و چهارچوب درک و فهم کرد و تصویری جامع و کامل از زندگی بشری به دست آورد و آینده را توضیح داد، در این صورت می توان بعضی از ابعاد مهم دکترین مهدویت را بررسی و تبیین کرد و به پرسش همیشگی انسان ها (آیندة جهان چگونه خواهد بود)، پاسخ درست داد.
د) اصولاً بررسی آموزة مهدویت، بدون توجّه به آموزه های فلسفة (نظری) تاریخ، ناقص و ناتمام است. درست است که مبنای توضیح آینده در اندیشة مهدویت منابع وحیانی است؛ اما وقتی این منابع در قالب فلسفه تاریخ، قرار گیرند و از تجربه های زندگی بشری و برداشت های عقلی و فلسفی استفاده گردد، می توان تفسیر و تبیین فراگیر و کاملی از آن ارائه داد. این روی کرد، مبنای شکل گیری فلسفه متعالی تاریخ است که با توجه به آموزه های وحیانی اسلام و به کارگیری تجربه و عقل به دست می آید.
?) ارائه نظریه ها و دکترین ها و انجام پژوهش های علمی، نیاز به روش و چهارچوب های نظری خاصی دارد. تأمل و پژوهش درباره آینده نیز، از این قاعده مستثنا نیست، و باید آن را در این قالب نظری قرار داد. مهم ترین و رایج ترین چهارچوب نظری برای آینده پژوهی و آینده نگری فلسفه (نظری) تاریخ است.
پس اگر دکترین مهدویت در این قالب قرار گیرد، زوایای ناپیدای آن، آشکار و ابعاد مختلف نظری و علمی آن برجسته می شود. بر این اساس ارتباط سلسله وار حوادث، روی دادها و وقایع و تأثیر آنها بر زندگی بشری و شکل گیری آینده، شناسایی می شود و پاسخ های مناسب به سؤالات اساسی بشر ارائه می گردد و … این کاوش سازمان یافته برای پیش بینی آینده است.
فصل اول: فلسفة (نظری) تاریخ
تاریخ، حرکت مستمر و مداوم زندگی انسان ها، از گذشته تا حال و آینده است؛ مملوّ از شکست ها و پیروزی ها، کامیابی ها و ناکامی ها، دشواری ها و راحتی ها، حق گرایی ها و باطل محوری ها، پیشرفت ها، پسرفت ها و … به همین جهت نگرش و اظهار نظر درباره آن، مطلوب همه بوده و خواهد بود.
لیبرال ها تاریخ را به منزله پیشرفت به شمار می آورند؛ یعنی تاریخ هنگامی پدید می آید که هر نسل، از راه انباشت دانش و فهم، در مقایسه با نسل پیشین پیشرفت کند. لیبرال ها معمولاً باور دارند که این پیشرفت از طریق اصلاحِ تدریجی یا فزاینده، نه از راه انقلاب، صورت می گیرد.
محافظه کاران تاریخ را به لحاظ سنّت و استمرار درک می کنند و جای کمی را برای پیشرفت باقی می گذارند. درس های گذشته هم چون آیینه عبرتی است برای زمان حال و آینده. محافظه کارانِ ارتجاعی باور دارند که سِیر تاریخ به معنای انحطاط است و لذا مایلند که به یک زمان اوّلیه و مُرجّح رجعت کنند.
سوسیالیست ها متعهد به یک نظریه مترّقی در باب تاریخ هستند، و این نظریه بر حوزه توسعه اجتماعی و شخصی تأکید می ورزد. مارکسیست ها باور دارند که تضاد طبقاتی موتور تاریخ است و این که یک جامعه بدون طبقات و کمونیستی، نقطه از قبل تعیین شده تاریخ است.
فاشیست ها معمولاً تاریخ را یک فرآیند انحطاط و زوال، انحطاطی از یک گذشته عصر طلایی می دانند. با این وصف، آنان پذیرای یک نظریه چرخه ای تاریخ هستند که به امکانِ زایِش دوباره و تجدید حیات ملی ـ معمولاً از راه پیکار خشونت آمیز و جنگ ـ باور دارد4 و …
مهم تر از این دیدگاه ها، نظرات فیلسوفان (نظری) تاریخ است که هر یک از منظری به تاریخ نگریسته و آن را مورد مطالعه و بررسی قرار داده اند. اگر بخواهیم آن چه را که فلسفة تاریخ در بطن خود پرورانده خلاصه کنیم، به چند مفهوم دست می یابیم.
1. جامعه های بشری در حال تحوّل دائمی هستند و آنها به تنهایی و در مجموع مسیر معیّنی را طی می کنند؛
2. طی این مسیر عبارت است از پیمودن مراحلی که حاصل تضادها و برخوردهای داخلی جوامع یا اثرات محیط خارج است؛
3. جامعه های بشری، دائماً در حال پیشرفت هستند و در طی مراحل خود، به سمت کمال پیش می روند؛
4. این مسیر را می توان با علت یابی تاریخ، شناخت و از آن قوانینی استخراج کرد؛
5. بر اساس تجزیه و تحلیل این قوانین و بررسی سیر گذشته، می توان دربارة آینده جامعه ها به پیش بینی پرداخت؛
6. در نظر دو دسته از دانش مندان این دگرگونی به نحو خاص صورت می گیرد؛ به طور خلاصه یا ادواری است یا ثانوی و یا قهقرایی و یا حتی در جهت سقوط و اضمحلال جامعه ها و تمدن ها؛
7. در بحث سرنوشت بشر در تاریخ، هر کسی مطلقی برای خود قائل شده است (چنان که هگل به روح جهانی قائل است و مارکس به جامعه بی طبقه و … )5.
دو رهیافت: فلسفه نظری و انتقادی تاریخ
یکی از انگاره های قابل توجّه در فلسفة تاریخ، استفاده های گوناگون و پیچیده از این اصطلاح است؛ به طوری که کاربرد تک ساحتی آن و یا تعریف های یک سویه از آن، نادرست و گمراه کننده به نظر می رسد. چنان که برخی از نویسندگان فلسفه تاریخ را چنین تعریف کرده اند: فلسفه تاریخ، به کارگیری روش های فلسفی در پاسخ گویی به موضوع های و مسائل اساسی در حوزه علم تاریخ مربوط می شوند … فلسفه تاریخ را به علم تاریخ به منزلة یک رشته و دانش (درجة اوّل)، از بیرون نظر می کند و درباره مسائل و موضوعات کلیدی و اصلی دانش اوّل (علم تاریخ) به تفکر فلسفی می پردازد… !6
باید در کاربرد این اصطلاح، دقت و وسواس زیادی داشت. در واقع دو شاخه مختلف، اما وابسته پژوهش فلسفی، معمولاً فلسفة تاریخ نامیده می شود: یکی تحلیل فلسفی تاریخ نگاری است؛ یعنی توصیف منطقی، عقلانی و معرفت شناختی آن چه که مورّخان انجام می دهند. دیگر کوششی است، برای کشف معنا و مفهومی در سیر و روند کلی روی دادها یا ماهیّت عمومی فرآیند تاریخی که فراتر از عقلانیتی است که کار و پژوهش متداول تاریخی می تواند به آن دست یابد.7 در تعاریف و کاربردهای جداگانه، این دو اصطلاح فلسفه انتقادی (تحلیل) تاریخ و فلسفة نظری (جوهری) تاریخ نامیده می شوند.
فلسفة جوهری و فلسفة تحلیلی تاریخ، از نظر اصول و مبانی از هم مستقل هستند و هر کدام برای خود اصول و مبانی مشخّصی دارند؛ گرچه به ندرت این امکان وجود دارد که هر کدام از این دو را بتوان کاملاً جدا و مستقل از دیگری به کار گرفت. بیشتر مورّخان و فلاسفه در یکی از این دو گروه قرار می گیرند.
فلاسفه تاریخ تحلیلی یا انتقادی، تاریخ را به معنای مطالعة گذشته، مورد بررسی قرارمی دهند و به مسائل متعدّد توجّه می کنند؛ از جمله این که: مورخان چه چیزی را شواهد، مدارک، یا تبیین تلقّی می کنند؛ آیا نتایج و دست آوردهای آنان واجد حقیقت عینی است یا خیر؛ آیا قضاوت های اخلاقی دربارة شخصیت های تاریخی وظیفه مورّخ است یا خیر و… مهم ترین فلاسفه تاریخ تحلیلی عبارت اند از: بار تولد نیبور، رانکه، لرد اکتن، ریکرت، دیلتای، کروچه، کالینگوود، پوپرو شماری از فلاسفة نه چندان مشهور… .
فلاسفه تاریخ جوهری یا نظری، تاریخ را به معنای گذشته، مطالعه و بررسی می کنند و مشخصّاً به شیوه ای بلند پروازانه تر از مورخان معمولی، به تعمیم درباره آن می پردازند. از جمله مهم ترین فلاسفه تاریخ جوهری می توان به فیوره، ویکو، کانت، کندرسه، هر در، فیخته، هگل، شلینگ، مارکس، انگلس، کنت، اسپنسر، اشپنگلر و توین بی اشاره کرد.8
تا پیش از قرن بیستم، تعبیر فلسفه تاریخ، معمولاً به تأمّلات نظری درباره کلّ جریان حوادث و وقایع (تاریخ به مثابة واقعه) اطلاق می شد که در واقع حاصل تلاش سیستم سازان بزرگی بود که در میان آنان کسانی چون هگل، مارکس، اشپنگلر و توین بی، شناخته شده تر و مشهورتر هستند.
در خلال قرن بیستم، هم فلاسفه و هم مورّخان، به ردّ این طرح های کلان برخاستند؛ صرفاً به این دلیل که شواهد و مدارک کافی برای توجیه یا اثبات درستی و صحّت این قبیل ادعاهای بلند پروازانه موجود نیست. در عوض فلاسفه توجّه خود را به فعالیت دست دوّم؛ یعنی، به زیر سؤال بردن و انتقاد از نحوه عمل کرد و فعالیت مورّخان معطوف نمودند. این همان فلسفه تحلیلی یا انتقادی از تاریخ است.9 فلسفه انتقادی تاریخ، عمدتاً طی صد سال اخیر تکامل یافته و دارای وجوه مختلفی است؛ از جمله: تبیین تاریخی، واقعیت و حقیقت در تاریخ، عینیت تاریخی و … .10 در پژوهش حاضر، تنها فلسفه نظری تاریخ مورد نظر بوده و ابعاد مختلف آن بررسی می شود.
پیشینه فلسفة نظری (جوهری) تاریخ
فلسفه (نظری) تاریخ، یکی از مباحث کلیدی و مهم در آینده پژوهی و پرجاذبه ترین مسائل فلسفی در دو سه قرن اخیر است. این فلسفه را باید میراث دورانی خاص از مراحل رشد تفکّر اجتماعی و تاریخی و قدیمی تر از فلسفه تحلیلی دانست. فلسفه تاریخ (یعنی، پرسشی که نویسنده در باب حرکت تاریخ و مسیر آن برخورد، مطرح می سازد) ، با اشکالی خاص، قرن ها افکار را به خود مشغول داشت.
شاید بتوان ویکو، فیلسوف ایتالیایی(1628-1744) را اولین کسی دانست که فلسفه تاریخ را بیان کرد؛ ولی از دیدگاه عملی تر می توان گفت: فلسفة تاریخ، به عنوان یک مبحث مستقل و جدا، نخستین بار در دورانی مورد شناخت قرار گرفت که با انتشار قسمت اوّل اندیشه هایی در زمینه تاریخ فلسفی بشر اثر هردر آغاز گشت و کمی بعد از انتشار خطابه هایی درباره فلسفه تاریخ اثر هگل (1837) این دوران به اوج خود رسید.
ویکو بسیار پیش تر از این فیلسوفان، دربارة فلسفة جوهری تاریخ، مطالبی نگاشته بود. البته خاست گاه های پراکنده تر و دورتری را نیز می توان در نظریه های چرخه ای یا دوری دنیای باستان، در اعتقاد یهودی ـ مسیحی در باب خلقت، عصیان و رانده شدن از بهشت و در نهایت هبوط، خدشه گناهان و رستگاری دید … فلسفه تاریخ به صورت سنّتی خود، با مرگ هگل به پایان نرسید. پس از او، مارکس ـ هر چند به شکلی متفاوت ـ آن را ادامه داد و در دوران بعد نویسندگانی از قبیل اشپنگلر و توین بی آن را به کار بستند.11
در بررسی دیدگاه ها و اندیشه های این متفکران و دانش مندان، تاریخ و آیندة آن، جایگاهی ویژه و برتر دارد؛ این امر به خصوص در ادیان و مکاتب آسمانی پررنگ تر و بارزتر است و می توان مباحث مختلفی از فلسفه تاریخ در آموزه های آنها یافت. همه ادیان در قالب تئوری های آینده نگر ، فرجام جهان را نهایتی دیگر و منجر به ایجاد جامعه ایده آل بشری دانسته اند. در این میان ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی، هر کدام به نحوی از آینده و پایان تاریخ، سخن گفته اند.
بر اساس نگرش ادیان ابراهیمی اراده و مشیّت الهی، بر تاریخ سوار و حاکم است و آن را بر اساس سنّت های مختلف به حرکت در می آورد و نهایت آن نیز، نیک فرجامی و به زیستی در این دنیا و آخرت است.
بنا به نوشته پل ادواردز آن جا که عقل و مشاهده می تواند حداکثر نظم و ترتیب ادوار تاریخی را بیابد، چشم ایمان در یک فرآیند خاص تاریخی، فعل و اثر نجات بخش خداوند را تشخیص می دهد.
شهر خدای آگوستین، بیان کلاسیک فلسفی چنین دیدگاهی است. سیر تاریخ به مثابه جدال و کشاکش دو جامعه مدینه الهی و مدینه زمینی است. آن چه که به این مبارزه معنا می بخشد، ایمان و اطمینان خاطری است که از طریق وحی و ایمان نسبت به پیروزی نهایی مدینه الهی حاصل می گردد… مشیت الهی، معطوف به نجات و رستگاری است. پس از دیدگاه های دینی شاهد بروز فلسفه های غیر دینی هستیم. ولتر نخستین بار تعبیر فلسفه تاریخ را به کار برد. رساله در باب رفتار و اخلاقیات ملل (1756)، عمدتاً به خاطر بازگرداندن کانون توجّه از تاریخ عمومی به جزئیات و دقایق معمولی و پیش پا افتادة جامعة بشری ـ که ولتر به عنوان حرکت از تاریکی و ظلمت خرافه پرستی، به جانب روشنایی دم افزون عقل مطرح کرد ـ جایگاه برجسته ای دارد.
دانش نو از ویکو ، بلند پروازانه تر و قصد آن تبیین سیر کلی تاریخ بر اساس الگوی رشد و فساد دائمی؛ اما در مجموع رو به کمال است. اگر چه مشیّت الهی در آن مورد قبول است، مآلاً با قوانین خود پیشرفت، یکسان دانسته می شود.
اندیشه هایی برای تاریخ فلسفی نوع بشر (1784) از هردر ، بر وحدت ارگانیک و سازوار فرهنگ های بشری و مساهمه های منحصر به فردی که روح هر یک از آنها ـ حتّی قرون وسطی ـ به پیشرفت و تکامل عمومی نوع بشر انجام دادند، تأکید نمود.
اندیشه نوعی تاریخ جهانی از دیدگاه جهان وطنی (1784) از کانت، پیشرفت در تاریخ را بر اساس نوعی طرح پنهان (یعنی) در اجتماع پذیری و اجتماع گریزی انسان ـ که او را بر خلاف میل و اراده بشر، به جانب بنا نمودن نوعی نظم مدنی عقلانی ـ هم در سطح ملی و هم در سطح بین المللی سوق می دهد ـ تبیین نمود.
هگل در فلسفة حق (1821) و خطابه هایی در باب فلسفة تاریخ، موضوع تاریخ را فعلیت یافتن مطلق در زمان و بسط و تکامل خود روح از طریق ادوار حیات شماری از ملّت های تاریخی ـ جهانی دانست. از آن جا که ذات روح، آزادی است، مضمون تاریخ جهان در همان حال، بسط و تکامل آزادی انسانی ـ هم کیفاً و هم کمّاً ـ در انواع سازمان اجتماعی است.
اسپنسر در اصول جامعه شناسی (1877-1896) و آثار دیگرش، نوعی قانون کیهانی و جهان شمول تحوّل را درباره تاریخ به کار برد که بر اساس آن تکامل اجتماعی، مانند هر تحوّل دیگری، از نوعی تجانس نامشخص و فاقد انسجام، به تجانس مشخّص و منسجم حرکت می کند.
مارکس با بسط دیدگاه ماتریالیستی در باب تاریخ، بر عوامل اقتصادی تأیید می کرد. وی با آن برداشت معروف خود از تاریخ به مثابه روایت تضاد طبقاتی، از مناقشه برانگیزترین و در عین حال تأثیرگذارترین فلاسفة تاریخ در دوران معاصر بوده است.
اشپنگلر و توین بی به شیوه ای استقرایی، از قوانینی نام می برند که حاکم بر تحوّل و پیشرفت متعارف فرهنگ ها یا تمدن ها است و این قوانین را برای پیش گویی سرنوشت تمدن خاص خود مورد استفاده قرار می دهند. اشپنگلر در سقوط غرب (1922-1918)، ادعا می کند که از طریق درک و شهود زیبایی شناسی، به شناخت شماری از ارگانیسم های فرهنگی دست یافته است که به دنیا می آیند، رشد می کنند، به کمال می رسند و پس از استفاده از حداکثر امکانات نوعی شیوه خاص حیاتی می میرند.
توین بی در مطالعه تاریخ، در تاریخ نوعی سیر و پیشرفت روحانی می یابد که ناشی از پاسخ انسان ها به تحدّی فروپاشی و اضمحلال نسل های متوالی تمدن ها است12.
عموم این فیلسوفان و اندیش ورزان، به دنبال کشف حقایقی از تاریخ، قوانین کلّی حرکت، شناخت هدف و مسیر تاریخ و تفسیر دقیق از روی دادها و حوادث و در نهایت پیش بینی روند وقایع بوده و آن را ذیل فلسفه نظری تاریخ پی گیری کرده اند.
تعریف و چیستی فلسفه (نظری) تاریخ
فلسفه (نظری) تاریخ، متضمّن تلاش برای تمییز دادن یا مشخص ساختن وجود الگو یا ساختار در روند خود تاریخ است. هم چنین مطالعه و بررسی تاریخ (به معنای گذشته) و تعمیم درباره آن است. فلسفة تاریخ، بررسی سیر حرکت تاریخ از گذشته تا حال و پیش بینی مسیر و نهایت آن در آینده است. در این منظر تاریخ موجودی حقیقی، زنده و متحرک است که جسمی دارد، روحی، اراده ای، خواستی، آهنگی، حرکتی، محرّکی، مبدئی، مسیری، مقصدی، هدفی، قانونی، نظامی و… در واقع تاریخ آینده، برآمد گذشته است و بر این اساس فلاسفه تاریخ، به هدف دار بودن تاریخ و تصویر آن به عنوان موجودی زنده، پویا و متحرّک اصرار دارند.
در فلسفة نظری تاریخ، فیلسوف به دنبال فهم معنا و هدف تاریخ، محرّک و مکانیسم این حرکت و غایت و سر منزل آن است. در این راستا باید بتواند به سه پرسش اساسی پاسخ دهد:
1. هدف و مقصد تاریخ چیست و تاریخ به چه سمتی حرکت می کند؟
2. محرّک و مکانیسم حرکت تاریخ چیست و بر اساس چه اهرم هایی حرکت می کند؟
3. مسیر و منزل گاه های مهم و برجسته این حرکت کدام است؟
در این جا بایسته است به چند تعریف از فلسفه (نظری) تاریخ اشاره شود:
الف( قبول و تصوّر یک یا چند قانون در سیر امور تاریخ حیات بشر؛13
ب) مُعرّفی که در آن از حرکت، محرّک، مسیر و هدف تاریخ بحث می شود؛14
ج( کوششی است تا معنا و مفهوم روند کلّی پدیده های تاریخی را کشف نماید و به ماهیت عمومی فرآیند تاریخی دست یابد15؛
د( علم به تحوّلات و تطورات جامعه ها از مرحله ای به مرحلة دیگر و قوانین حاکم بر این تطورات و تحوّلات. به عبارت دیگر، علم به شدن جامعه ها، نه بودن آنها؛16
هـ( شاخه ای از دانش که کار آن بحث در عوامل اساسی و مؤثر در وقایع تاریخی و تحقیق در قوانین عمومی حاکم بر رشد و توسعة جوامع انسانی و دگرگونی های آن در طول زمان است؛17
و( فلسفة تاریخ، به اعتباری دیگر، به بحث و بررسی هدف مندی، قانون مندی و نظام مندی تاریخ پرداخته و هم چنین سیر و ادوار تاریخی و پیوستگی یا گسستگی و نیز تکاملی یا غیر تکاملی بودن آن را واکاوی می نماید و هستی و چیستی یا منشأ علمی و نظری، مبدأ علمی و عینی و نیز مبنا، مفهوم و حدود آنها را وارسی می کند؛18
ز( فلسفه تاریخ، به قانون مندی تاریخ اعتقاد مؤکّد دارد. تاریخ هویّتی حقیقی است، نه اعتباری. این هویت حقیقی مستقل، از جایی آغاز کرده است؛ از طریقی می گذرد و سرانجام هم به مقصدی می رسد. فلسفه تاریخ بر این سر است که نشان دهد این رفتن و بالیدن چگونه صورت می گیرد و آن نقطه نهایی (بارانداز تاریخ)، کجا است و چگونه از منازل کنونی، می توان منزل واپسین را ـ ولو به ابهام و اجمال ـ تصویر کرد و آیا گذر از منازل و مراحل گوناگون تاریخی اجتناب ناپذیر است یا چاره پذیر و بالاخره محرّک تاریخ کدام است؟19
خ( وظیفه فلسفة تاریخ این است که شرحی چنان دقیق از مسیر روی دادهای تاریخی بنویسد که اهمیت واقعی و منطقی اساسی این مسیر به طور بارز نشان داده شود (و طرح و قوارة تاریخ روشن گردد)؛20
ط( فلسفه تاریخ علم به تحوّلات و تکامل جامعه ها، از مرحله ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر مسیر و جهت تحوّلات و تکامل ها است. به سخن دیگر، فلسفه تاریخ به علل ارتقای انسان و جامعه ها از دوره ای به دوره ای و از نظامی به نظام دیگر می پردازد.21
پس در تعریفی جامع و کامل از فلسفة (نظری) تاریخ می توان گفت: فلسفه تاریخ، کشف الگو و قوانین حاکم بر تاریخ و شناسایی هدف، مسیرها و عوامل حرکت آفرین آن، جهت پیش بینی آینده و معنا بخشی به حرکت تاریخ است.
فلسفه تاریخ، ابعاد و زوایای مختلف زندگی بشری را مورد مطالعه قرار می دهد و تعالیم و آموزه های مختلفی درباره تاریخ و آینده جهان ارائه می کند؛ با این حال این دانش، ناگفته ها و ابهام های فراوانی دارد و نویسندگان و پژوهش گران موضوع ها و مسائل آن را به روشنی بیان نکرده اند!
با کاوش و ژرف نگری در آرا و عقاید اندیش مندان و فیلسوفان تاریخ، می توان مسائل و آموزه های گوناگونی را برداشت کرد. به آینده معلوم تاریخ عقیده دارند. به دنبال مشخص کردن غایت و مسیر حرکت تاریخ هستند. آنان وجود طرح و الگو در تاریخ را مطرح می کنند و قواره ای کلّی برای آن نظر می گیرند. از دیدگاه ایشان، تاریخ دارای معنا و مفهوم خاص خود است و سمت و سوی عام و کلّی دارد و … . در این جا به عمده ترین آموزه های فلسفه تاریخ اشاره می شود:
مسائل و آموزه های فلسفه (نظری) تاریخ
الف) شناخت واقعی تاریخ
چهره تاریخ و آن چه مربوط به روی دادها و وقایع زندگی بشری است، همواره با غبار ابهام ها و اشکال های سندی و روایی، پوشیده مانده است و شناخت درست و واقعی آن و آشنایی با مسیر و مراحل تاریخ، می تواند گوشه ای از پرده ها را به کناری نهد و واقعیت ها را بازگو کند. در واقع ما با دو امر رو به رو هستیم: تاریخ به معنای کل جریان حوادث و وقایع (تاریخ به مثابة واقعه) و تاریخ به معنای دیدگاه ها و اعتقادهای بیان شده درباره آنها. از دیدگاه والش، فلسفه تاریخ عبارت است از : بحث و بررسی نظری در زمینة مشروح حقایق تاریخی22
استنفورد نیز وظیفه فلسفه (نظری) تاریخ را، شناخت ماهیت سرشت و طبیعت تاریخ، و درک معنای آن می داند.23
فیلسوفان نظری تاریخ، به پژوهش در تاریخ عمومی می پردازند و حتّی خود، باید از مورّخان عمومی باشند؛ یعنی به درستی وقایع را شناسایی و قوانین حاکم و علّت های آن را کشف کنند تا بتوانند درباره تعمیم یا عدم تعمیم آن اظهار نظر نمایند. بر این اساس گام اوّل فلسفه (نظری) تاریخ، شناخت درست تاریخ و زدودن ابهام از چهره غبارآلود آن است. البته فلسفه (انتقادی) تاریخ نیز با نقد و بررسی علم تاریخ، تا حدودی به پیراستن ابهام های تاریخی کمک می کند.
ب) معنا بخشی به تاریخ
در مفهوم وسیع، فلسفه تاریخ معنا دادن به حوادث و اتفاق های پراکنده ای است که ظاهراً تصادفی بوده و به یک دیگر نامربوط اند24. فیلسوف تاریخ در این باره، سعی می کند با جمع بندی و پیوند آنها به یک دیگر، یک سلسله نتایج منطقی و قابل قبول در باره علل تبیین حوادث استخراج کند.
فلسفه تاریخ، فرض را بر وجود سرآغازی برای روی دادهای تاریخ می گذارد و بعد پیامدها و حوادث دیگر را تا پایانی مشخص، معنا و مفهوم می بخشد. از این رو، گفته شده است: مهم ترین مسأله در فلسفه های نظری تاریخ، اصل غایت و معنا داشتن تاریخ است. ارائه طرح و الگوی مشخّص برای تاریخ و تبیین آن بر اساس نیروهای محرک خاص و ادوار و مراحل گوناگون و دگرگونی کل فرآیند تاریخی، آن را معنادار یا معقول می گرداند…25 پیش تر نیز گفته شد که از چشم انداز فلسفه نظری، تاریخ موجودی حقیقی، زنده و متحرّک است که جسمی دارد، روحی، اراده ای، خواستی، آهنگی، محرّکی، مسیری، قانونی و… بر این اساس فلاسفه تاریخ به هدف دار بودن آن و تصویر تاریخ به عنوان موجودی زنده، پویا و متحرّک اصرار دارند.
بر اساس این آموزه دو دیدگاه نسبت به آینده وجود دارد:
1. آینده معلوم (در صورت معنا دار بودن تاریخ)؛
2. آینده نامعلوم (در صورت بی معنا بودن تاریخ).
ج) کشف الگو و طرح کلّی تاریخ
یکی از مباحث مهم فلسفه (نظری) تاریخ، کشف و ارائه نوعی طرح و الگوی کلّی و فراگیر برای تاریخ است. کانت معتقد است: وظیفه فلسفه تاریخ این است که نشان دهد تاریخ، طبق نقشه و طرحی قابل درک در جریان است و به سوی هدفی رهسپار می باشد26 و اتکینسون نیز می گوید: فلسفة تاریخ … متضمّن تلاش برای تمیز دادن یا مشخص ساختن وجود الگو یا ساختار در روند خود تاریخ نیز هست.27
اچ. والش نیز خاطر نشان می سازد که هدف از نظریه پردازی فلسفی، درک مسیر تاریخ به طور کلی و نشان دادن این نکته بود که با وجود کیفیات غیر عادی ظاهری متعددی که تاریخ از خود نشان می داد و نتیجه گیری از آن را مشکل می نمود؛ مع هذا امکان داشت که آن را به صورت یک واحد به هم پیوسته، حاوی یک طرح و برنامه کلّی تلقّی نمود و چنان چه این طرح و برنامه کلّی درک می گشت، هم روشن گر مسیر دقیق حوادث بود و هم به ما امکان می داد که جریان های تاریخی را به مفهومی ویژه ـ به صورتی که مورد قبول عقل و دلیل باشد ـ تلقّی کنیم.28
این انگاره، باعث پدید آمدن سه الگو و طرح کلّی درباره حرکت تاریخ و بروز اندیشه ها و تفکّرات گوناگون درباره آن شده است:
1. الگوی خطی (ترقّی یا قهقرایی): بر اساس این الگو حوادث تاریخ از نقطه مشخّصی آغاز شده و سیر خود را ادامه داده است، تا این که اکنون به مرحله ای که ما در آن قرار داریم، رسیده است. در این الگو تاریخ در جهت و راستای معیّنی حرکت می کند.
2. الگوی ادواری (چرخشی یا تکراری): در الگوی دوم، عقیده بر این است که حوادث تاریخی از جایی شروع می شود و طی یک حرکت تناوبی و در یک چرخه عظیم تکرار می شود. بر این اساس تاریخ خود را در ملّت ها و ادوار متوالی، تکرار کرده است.
3. الگوی بخت و تصادف: در این الگو گفته می شود، تصادف و اتفاق به طور کلی بر همه چیز حاکم است، یعنی فاقد نظم و بی شکل بوده است!
نظریه خطی ممکن است شامل مفهوم ترقّی یا سیر قهقرایی باشد؛ لیکن بخش اعظم چنین نظریه هایی بر پیشرفت نوع انسان تأکید کرده اند. هم چنین ممکن است تکامل و پیشرفت ادواری با تکامل خطّی توأم گردد و نوعی سیر ارتقایی مارپیچ را پدید آورد؛ نظیر آن چه که ویکو پیشنهاد کرده است.29
د) قانون مندی حرکت تاریخ
یکی از کارکردهای فلسفه (نظری) تاریخ، کشف قوانین خاص حرکت تاریخ (سنت های تاریخی) و شناخت نظام علّت و معلولی در آن است. از دیدگاه شهید مطهری، فلسفه تاریخ، علم به تحوّلات و تطورات جامعه ها، از مرحله ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر آن تطوّرات و تحولات است30 و از نظر یکی از نویسندگان فلسفه تاریخ به بحث و بررسی هدف مندی، قانون مندی و نظام مندی تاریخ می پردازد… .31
بر اساس نوشته فرهنگ فلسفی کار فلسفه تاریخ، بحث از عوامل اساسی مؤثر در وقایع تاریخی و تحقیق در قوانین عمومی حاکم بر رشد و توسعه جوامع انسانی و دگرگونی های آن در طول زمان است.32
البته برخی از فیلسوفان نظری تاریخ، علاوه بر بیان قوانین تاریخی، به ارائه نظریه هایی درباره مهم ترین عوامل علّت و معلولی در فرآیند تاریخی پرداخته اند. قانون مارکس در باب تقدّم عوامل اقتصادی بر عوامل سیاسی، یک نمونه از این قوانین است. به هر حال آنان صرفاً خواستار نشان دادن طرح و الگوی روی دادهای گذشته نیستند … آنان هم چنین می خواهند بدانند چرا و چگونه آن طرح و الگوی خاصی غلبه یافته است.
در این ارتباط بسیاری ادعا کرده اند که به کشف قوانین خاص فرآیند تاریخی، توفیق یافته اند. در این رابطه، دو نوع ادعا وجود دارد:
1. کشف نوعی طرح کلّی از روی دادهای گذشته؛
2. یافتن نوعی قانون جهت دار در تاریخ33.
ه) تقدیر و حتمیت تاریخی
پاره ای از نظریه ها و دیدگاه های نظری تاریخ، دارای یک وجه جبرگرایانه یا ضرورت گرایانه هستند! ظاهراً عقیده بر آن است که روند بلند مدت حوادث و رخدادها (یا به تعبیر بهتر جریان تاریخ)، بدون توجّه به تلاش ها و اقدام ها یا فعالیت افراد، مسیر خود را طی خواهد کرد. تاریخ آن چیزی خواهد شد که باید باشد؛ حال هر کاری که انسان ها بخواهند و از دستشان برآید انجام دهند! نوعی جبر محتوم و ضرورت اجتناب ناپذیر بر کل روند تاریخ حاکم است. انسان ها قادر به ممانعت، جلوگیری یا متوقف ساختن چرخ های تاریخ نخواهند بود.
ضروری بودن روی دادهای تاریخی از سوی مورخان و فیلسوفان، حداقل به سه معنای کاملاً متفاوت به کار رفته است:
1. سرنوشت و مشیّت خداوند؛
2. ضرورت تاریخی (حتمیت تاریخی)؛
3. جبر علمی (شرط و مشروط).
معنای نخست این مفهوم آن است که روی دادها بنابر تقدیری ناشناخته رخ می دهند؛ مفهومی که هم برای یونانیان و هم برای اندیشه شرقی آشنا است. بسیاری از فلسفه های دینی و کلامی تاریخ، به خاطر نقشی که برای اراده خداوند در روایات و تبیینات خود قائلند، تقدیرگرا هستند(!) البته نگرش تقدیرگرایانه، در منظر دینی به دیدگاهی مشیت آمیز تبدیل می گردد.
اما ضرورت تاریخی، کوشش در جهت نشان دادن این است که تقدیر یا مشیت، ذاتی فرآیندهای عادی تاریخ است (حتمیت تاریخی) : در این دیدگاه، سیر تاریخ نوعی جهت و سمت و سوی ضروری عام و کلّی دارد.
در نگرش سوم، یک روی داد را در صورتی می توان جبری دانست که روی دادی دیگر، یا شرط دیگر، یا گروهی از آنها موجود باشد (علّت روی دادها). بنابراین، حکم کلّی جبر تاریخی به این قول مؤدّی می گردد که برای هر روی داد تاریخی، چنین شرط کافی ای وجود دارد… .
این آموزه فلسفی تاریخ، با انتقادهای فراوانی، به خصوص از سوی پوپر، رو به رو شده و جبرگرایی در تاریخ انکار گشته است.34 از منظر دینی، به خصوص اسلام، اراده آزاد انسان ها در حرکت تاریخ، نقش اساسی دارد؛ هرچند همه چیز تحت مشیّت و قدرت خداوند است.
و) تکامل و پیشرفت در تاریخ
یکی از مباحث مهم فلسفه (نظری) تاریخ، تکاملی یا غیر تکاملی بودن تاریخ و پیشرفت و پسرفت انسان ها بوده است. امروزه با پیشرفت های علوم طبیعی، و الگوی پیشرفت، به قدری نزد عامة مردم جزء بدیهیات شده که تصوّر چیز دیگری تقریباً محال است. بر این اساس عده ای پیشرفت بشر را در علوم یا در جریان تکامل علمی، عده ای در توسعه و پیشرفت تکنیک و فنون و برخی دیگر در تسلّط بر طبیعت و استفاده هرچه بیشتر از آن و … می دانند.
البته موضوع اصلی فلسفه تاریخ، تکامل اجتماعی است. در این مورد دو نظریه مهم وجود دارد که یکی نظریه ای است مثبت و به وسیله تکامل گرایان به بار آمده است و دیگری نظریه ای است منفی که تکامل ستیزان دورگرای، آن را ابداع کرده اند.
تا پیش از سده شانزدهم، عموماً این اعتقاد وجود داشت که انسان در ابتدا، در عصری طلایی و در مقامی امن می زیسته، اما در فاصله سده شانزدهم و نیمه سده نوزدهم، این اعتقاد معکوس شد و مردم کما بیش باور کردند که انسان در آغاز، فرهنگ نازل خشنی داشته است؛ ولی به تدریج تکامل یافته و صاحب تمدن شده است. پس تاریخ وجهی امیدبخش پیدا کرد.
فرانسیس بیکن، اعلام داشت که نسل فعلی از همه نسل های پیشین خردمندتر است و پیش بینی کرد که بر اثر تکامل علوم عملی، اصلاحات درخشان تری دست خواهد داد.
ویکو (1668-1744) نظریه دورگرایی تاریخ را نفی کرد و معتقد شد که اقوام انسانی در مسیری مارپیچ تکامل می یابند.
تورگو (1727-1781) نظریه پیوستگی حوادث تاریخی و تراکم و تکامل اقوام را پیش کشید.
کانت کوشید قوانین تکامل را بیان کند و مخصوصاً تکامل اخلاقی را به اثبات برساند.
کندرسه (1743-1794)، نظریه ای مشعر بر توالی مراحل تمدن آورد و پیش بینی کرد که بر اثر انقلاب فرانسه و استخدام علوم در زندگی انسانی، پیشرفت های بزرگی در قرن بعد دست خواهد داد و… .35
انگاره پیشرفت و تکامل یکی از مباحث چالش برانگیز فلسفه تاریخ است و تحقّق آن در وضعیت کنونی حیات بشری، مورد سؤال شماری از اندیش مندان قرار گرفته است. اگر هم معتقد به پیشرفت های مادی و صنعتی باشیم، نمی توانیم بر تکامل اخلاقی و فرهنگی صحّه بگذاریم و از کاستی ها و مشکل های فراوان زندگی بشری چشم بپوشیم.
ز) تعمیم و پیش بینی آینده
نگاه به آینده و پیش بینی روی دادها و حوادث، همواره مورد توجّه عموم بوده و امکان یا عدم امکان آن، بحث هایی را به وجود آورده است. فلاسفه تاریخ جوهری، تاریخ را عمدتاً به معنای گذشته مطالعه و بررسی می کنند و مشخّصاً به شیوه ای بلند پروازانه تر از مورّخان معمولی، به تعمیم دربارة آن می پردازند. حتّی برخی نوشته اند: موّرخ و محقّق باید کوشش کند تا مسیر حرکت گذشته، حال و آینده را مشخّص نماید و با کمک بررسی های دقیق، قوانین حرکت تاریخ ـ از گذشته تا حال را ـ تا حدودی به دست آورد تا بتواند طبق آن، آینده و سرنوشت ملّت ها را در صورت امکان پیش بینی نماید.36
بر اساس عقیده رایج و غالب قرن نوزدهم، یک سری قوانین تکامل وجود دارند که تعیین کننده ویژگی ها و خصوصیات کل های اجتماعی به شمار می روند و نیز این عقیده که بر مبنای شناخت قوانین مذکور، امکان پیش بینی های علمی درباره آینده میسّر است! از این رو، مفهوم کل گرایی وارد این قبیل مباحث شد و کسانی چون هگل، کنت و مارکس به عنوان شارحان، مفسّران و مدافعان عمده تاریخی گری مطرح شدند. تاریخی گری، برای مشخص ساختن دکترین هایی به کار می رود که برای علوم اجتماعی، نقش پیش بینی کننده جریان ها و تحول های آینده، بر اساس قوانین قابل کشف تحول های تاریخی قائل هستند؛ یعنی، با تکیه بر قوانین و قواعد مربوط به سیر تحول های تاریخی گذشته و حال، روند و سیر تحول ها در آینده قابل پیش بینی است!
نتیجه روشن این دیدگاه این است که روند تاریخ، تحت کنترل و هدایت قوانین عام و قواعد کلی قرار دارد و شناخت آنها، پیش بینی آینده جوامع، تمدن ها و … را ممکن می سازد. قوانین مذکور ثابت و لا یتغیر بوده، به طوری که مقاومت در برابر آنها، بر مبنای موازین اخلاقی بیهوده است، به عبارت دیگر، خارج از قلمرو کنترل اراده و انتخاب انسانی قرار دارند37.
عده ای از این نویسندگان ـ چون پوپر و هایک ـ با این نگرش فلسفی ـ تاریخی، مخالفت کرده و عقیده دارند که: نه درباره روند حرکت و تحوّل جامعه و نه دربارة جریان تاریخ، به هیچ وجه نمی توان دست به تعمیم های کلّی یا پیش بینی های آینده نگرانه زد. حوادث تاریخی ماهیتاً غیر قابل پیش بینی هستند…. پیش بینی سیر دقیق حوادث تاریخی و نتایج آنها به طوری ماهوی ناشدنی است.38
به نظر ما نیز پیش بینی حوادث و وقایع آیندة تاریخ، کار علم و یا فلسفة تاریخ (مبتنی بر عقل و تجربة صرف) نیست؛ بلکه این امر تنها در توان وحی و آموزه های دینی است و فلسفة تاریخ به عنوان قالب و چهارچوب ارائه این پیش بینی ها، مفید و اثرگذار است.
خ) هدف، مسیر و محرّک تاریخ
چنان که پیش تر گذشت، پاسخ به سه پرسش بنیادین، بر عهده فلسفه (نظری) تاریخ است. به عبارت روشن تر فلسفه تاریخ، معرفتی است که در آن از حرکت، محرّک، مسیر و هدف موجودی به نام تاریخ بحث می شود.
این هویت مستقل که به راه خود می رود و انسان ها را نیز یا تسلیم خود می کند و یا در زیر چرخ های تیزرو و پرشتاب و سنگینش له و مثله می کند از جایی آغاز کرده است و از طریقی می گذرد و سرانجام هم به مقصدی می رسد. حال فلسفه (نظری) تاریخ، بر این سر است که نشان دهد این رفتن و بالیدن چگونه صورت می گیرد و آن نقطه نهایی (بارانداز تاریخ) کجا است و چگونه از منزل کنونی، می توان منزل واپسین را ـ ولو به ابهام و اجمال ـ تصویر کرد.39
سه پرسش اساسی ـ که هر فلسفه نظری تاریخ عمدتاً به پاسخ آنها می پردازد ـ بدین قرارند:
1. تاریخ به کجا می رود (هدف)؟
2. چگونه می رود (مکانیسم حرکت، محرّک)؟
3. از چه راهی می رود (مسیر و منازل برجستة حرکت)؟
از دیدگاه اچ. والش فلاسفة نظری، بر آن بودند که مفهوم و هدف جریان تاریخ را به طور کلی کشف کنند. به نظر آنها، تاریخ ـ به صورتی که تاریخ نویسان عادی آن را عرضه می داشتند ـ ظاهراً از یک سلسله روی دادهای نامرتبط و فاقد انجام و دلیل، خیلی بیشتر نبود… (در حالی که چنین نیست) و مسلماً قواره ای وجود دارد. وظیفه فلسفه تاریخ آن است که شرحی چنان دقیق از مسیر روی دادهای تاریخ بنویسد که اهمیت واقعی و منطق اساسی این مسیر به طور بارز نشان داده شود.40
بر این اساس، تحول ها و تکامل جامعه ها از مرحله ای به مرحلة دیگر و قوانین حاکم بر مسیر و جهت تحول ها و تکامل ها و در نهایت هدف و سرمنزل تاریخ، مورد توجه فلسفة (نظری) تاریخ است.
مسأله دیگر هر فلسفه نظری تاریخ آن است که حرکت تاریخ به کمک عوامل حرکت آفرین شکل می گیرد و نیروهای خاصی جامعه را به حرکت درمی آورند و از مراحل مختلف، عبور می دهند. در این جا با نظریه ها و آرا و عقاید گوناگونی رو به رو هستیم که هرکدام به نحوی حرکت تاریخ را توجیه و تبیین کرده و عامل عوامل به خصوصی را دلیل این حرکت دانسته اند. دیالکتیک و تضاد طبقاتی (مارکس)، محیط طبیعی و شرایط آب هوایی و جغرافیایی (منتسکیو) ؛ وجود برخی از نژادها (کنت گوبینو)، مشیت الهی (بوسوئه)، قهرمان گرایی (فاشیست ها)، غریزه جنسی، عشق و گرسنگی (فروید و …)، عصبیت (ابن خلدون)، عنصر زور و عوامل سیاسی (دورینگ) و … از جمله عوامل محرّک تاریخ در آرا و افکار نویسندگان و دانش مندان هستند.41
نقد و بررسی
درباره فلسفه (نظری) تاریخ، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد و اشکال ها و انتقادهایی چند به آن وارد شده است:
الف) نظریه های فلسفة تاریخ، دارای یک وجه جبرگرایانه و ضرورت گرایانه هستند. گویا تاریخ بدون توجّه به تلاش ها و اقدام ها و یا فعالیت های افراد، مسیر خود را طی خواهد کرد. از این منظر، انسان ها اراده و اختیار چندانی در برابر حرکت تاریخ ندارند و تسلیم بی چون و چرای آن هستند؛
ب) وقایع تاریخی تکرار ناپذیرند و هرگونه پیش گویی، ممکن است واقعیت نیابد؛ یعنی، تنها چند درصد امکان دارد این احتمال ها تحقّق یابد؛
ج) ارائه یک قانون عام بر کل بشریت (آن هم با توجّه به تنوّع، تکثّر و پیچیدگی فرهنگ ها و اقوام و سنت ها) دشوار است؛ به خصوص اگر این روی کرد تنها مبتنی بر یک سری شواهد تاریخی و برداشت های فلسفی باشد؛
د) برخی منتقدان ادعا کرده اند: نگارش تاریخ عمومی ناممکن است؛ بدین دلیل که تاریخ در مجموع یک کلّ نیست، و نویسنده تاریخ عمومی ـ مثلاً در قیاس با مورّخ انقلاب فرانسه یا دوران استعمار آمریکا ـ فاقد موضوع مطالعه خاص است!
به نظر می رسد، عموم این اشکالات درباره فلسفه (نظری) تاریخ وارد باشد و برای رهایی از آنها باید به روی کردی جدید دست یازید و آن چیزی نیست جز فلسفه متعالی تاریخ.
فصل دوم: مهدویت و فلسفه (نظری) تاریخ
فلسفه متعالی تاریخ بررسی و تبیین آموزه های وحیانی اسلام درباره روند تاریخ و کمک گرفتن از تجربه و عقل است (وحی + عقل + تجربه) نماد و کانون محوری این دانش، دکترین مهدویت است.
مهدویت، فرجام متعالی و شکوه مند آینده جهان و سرمنزل متعالی و متکامل تاریخ بشری است. مهدویت، پیش بینی وحیانی هدف و مقصود تاریخ و پایان حرکت متلاطم و پرفراز و نشیب آن است. مهدویت، تحقّق معناداری و غایت مندی تاریخ و باور به سرنوشتی روشن و محتوم است.
این آموزه متعالی، به گونه های مختلف و در قالب های گوناگون ارائه و تصویر شده است، اما از منظر فلسفه تاریخ، کمتر به آن پرداخته شده و پیوند و رابطه این دو در محاق غفلت فرو رفته است. به ادعای ما، فلسفه واقعی تاریخ و سرانجام حرکت آن، در مهدویت جلوه گر است، و از این رو، باید به روشنی آن را مورد بحث و بررسی قرار داد. بر اساس نگرش فلسفی ـ تاریخی به دکترین مهدویت، می توان نظر جامع و کاملی درباره حرکت تاریخ و قانون مندی آن ارائه داد و فرجام، غایت نهایی و بارانداز تاریخ را مشخص کرد.
هیچ یک از فلسفه های نظری تاریخ، نتوانسته اند به طور جامع و دقیق به تفسیر و تبیین تاریخ بپردازند و از کشف هدف و مقصد واقعی آن ناتوان مانده اند (و به همین جهت دچار اختلافات اساسی و پراکندگی شده اند) اما اندیشه متعالی مهدویت می تواند بیان گر تفسیر و تحلیل واقعی و یقینی روند تاریخ و شناخت سرمنزل و مسیر درست آن باشد. در واقع شرح فلسفه تاریخ از دیدگاه اسلام، جز با بررسی و تبیین درست دکترین مهدویت، امکان ندارد.
از طرفی ارائه مباحث دکترین مهدویت در چهارچوب فلسفه نظری تاریخ، این امکان را می دهد که به صورت نظام مند و فلسفی، مباحث ناگفته بیان شود و معناداری، قانون مندی و هدف مندی تاریخ به اثبات رسد.
روشن است این شکل سرنوشت باوری و فرجام گویی، مبتنی بر پیش بینی علمی و فلسفی نیست، بلکه بر پایه وحی و غیب است که علم آن نزد خدا و افراد برگزیده او (پیامبر و امامان معصوم) است. این پیش بینی حتمی و قطعی، اخبار غیبی از آینده ای روشن و فضیلت گون است و بر جبری بودن حرکت تاریخ دلالت ندارد. تنها وعده و بشارت حتمی الهی بر حاکمیت صالحان و حکومت جهانی عدل و نابودی باطل است.
مشکل نظریه های ارائه شده در فلسفة تاریخ، جبری بودن و ادعای علمی بودن آنهاست؛ در حالی که در اندیشة قرآن حرکت تاریخ جبری نیست و اراده انسان ها تأثیر بسزایی در پویش گردنه های تاریخ و رسیدن به قلّه های پیشرفت و تعالی دارد؛ هرچند این سیر از مشیّت و قدرت الهی خارج نیست و بر اساس قضا و قدر صورت می گیرد. هدف خلقت و خواست خداوند نیز، رسیدن انسان به بالاترین حد کمال و تعالی است؛ اما این خواست الهی، بر این تعلّق گرفته که انسان ها با اختیار و آزادی این راه را طی کنند.
البته اراده و نقش انسان ها در حرکت تاریخ و پویش گردنه های مختلف آن، نمی تواند مانع از تحقق بشارت و وعدة حتمی الهی ـ نه پیش بینی احتمالی ـ مبنی بر استخلاف صالحان در زمین و آکنده شدن آن از عدل و داد گردد.
برای تبیین فلسفة تاریخ و کشف قانون ها و سنّت های حاکم بر تاریخ و شناخت پیوند مهدویت با فلسفة تاریخ توجّه به انگاره های زیر بایسته است:
گفتار اول: هدف و سرمنزل تاریخ (کمال و تکامل)
مهم ترین انگاره درباره تاریخ آینده، حرکت و سیر انسان و جامعه بشری ـ با طی فراز و نشیب هایی ـ به سوی کمال و اوج گرفتن است. سرنوشت باوری به معنای باور به فرجامی متکامل و متعالی است. از دیدگاه اسلام حرکت و سیر تاریخ به سوی عبودیت و حاکمیت ارزش ها و متعالی شدن انسان است و اگر غیر این می بود، حرکت تاریخ امری لغو و پوچ می نمود؛ هرچند در این حرکت، فراز و فرودها، کاستی ها، موانع و چالش هایی وجود داشته است.
هدفی که قرآن برای کاروان بشری ترسیم می کند عبادت و عبودیت است و منظور از آن، معنای وسیع و گسترده ای است که شامل کلیه شئون زندگی انسان در روی زمین می گردد این هدف در صورتی محقق می شود که در سرتاسر جهان خواسته ها و دستورهای خدا اجرا و شناخت و عبادت او محقّق و عبودیت و معنویت جای گزین رذایل و کژی ها شود:
(و ما خلقت الجنّ و الانس اِلا لیعبدون(؛42
و جنّ و انس را نیافریدیم مگر برای این که مرا عبادت کنند.
ما هرگز در قرآن به این منطق برخورد نمی کنیم که انسان آفریده شده است که هر چه بیشتر بداند و هرچه بیشتر بتواند تا این که انسان وقتی دانست و توانست، خلقت به هدف خود رسیده باشد! بلکه انسان آفریده شده است که خدا را پرستش کند و پرستش خدا، خود هدف است… طبعاً به این معنا در منطق اسلام، هدف اصلی از زندگی، جز معبود چیز دیگری نمی تواند باشد؛ یعنی قرآن می خواهد انسان را بسازد و می خواهد به او هدف و آرمان بدهد و هدف و آرمانی که اسلام می خواهد بدهد، فقط خداست و بس و هر چیز دیگر جنبه مقدّمی دارد، نه جنبه اصالت و استقلال و هدف اصلی.43
سیر و حرکت به سوی خدا و رسیدن به او، مستلزم پرورش فضایل اخلاقی، سبقت به سوی نیکی ها، انجام اعمال صالح، پرستش و عبادت، عدالت، تقوا و … است. اینها معنا و مصداق واقعی کمال و تعالی انسان است و هر یک به نوعی سعادت و خوشبختی انسان را تأمین می کند و زندگی ای آرام، متعالی، متکامل و متعادل را برای او رقم می زند. البته این ایده در دورانی از تاریخ، به کمال و تمام تحقّق خواهد یافت و آن عصر ظهور مهدی موعود است.
گفتار دوم: مسیر و مکانیسم حرکت
از دیدگاه قرآن، صحنة تاریخ و زندگی بشری، عرصه پویش ها و کوشش های حقّ پرستان و باطل گرایان، برای رسیدن به آرمان ها و اهداف خود است. حقّ پرستان، در صدد پیروی از حق، پرستش خدا، کسب فضایل انسانی، تحقّق عدالت و سعادت واقعی انسان ها، ایمان، تثبیت و گسترش خداپرستی، دوری از زر و زور و … هستند. اما باطل گرایان به دنبال شهوت رانی، ثروت اندوزی، ظلم و ستم، کفر، فسادگری و تباهی، عدالت گریزی، کسب مقام، تکبّر و خودخواهی و … می باشند. در رأس حقّ پرستان و حق پویان، پیامبران، اولیای الهی و صالحان و در رأس باطل گرایان، شیطان، فرعون ها، شاهان، ستم گران و زرمداران قرار دارند.
بین دو گروه و جبهه حقّ و باطل، همواره نزاع و درگیری وجود دارد و در واقع تضادّ و کشمکش بین آنها، محرّک و مکانیسم حرکت تاریخ است. پیامبران و پیروانشان همواره مخالفت خود را با کفر و ستم گری فرعون ها و سردم داران زر و زور اعلام کرده و منافع نامشروع و باطل آنها را به چالش کشیده اند. دعوت اصلی آنها به تحقّق خداپرستی و عدالت اجتماعی بوده که با منافع سرشار و دنیوی باطل گرایان تعارض داشته است.
از نظر قرآن مجید، از آغاز جهان همواره نبردی پی گیر میان گروه اهل حق و گروه اهل باطل، میان گروهی از تراز ابراهیم، موسی، عیسی، محمد( و پیروان مؤمن آنها و گروهی از تراز نمرود، فرعون، جباران یهود، ابوسفیان، مانند آنها بر پا بوده است. هر فرعون، موسایی در برابر خود داشته است: لکلّ فرعون موسی … در این نبردها و ستیزها، گاهی حق و گاهی باطل پیروز بوده است، ولی البته این پیروزی ها و شکست ها، بستگی به یک سلسله عوامل اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی داشته است… در قرآن به نقش ـ به اصطلاح ـ مرتجعانه مل و مترفین و مستکبرین و نقش حقّ طلبانه مستضعفین تصریح شده است. در عین حال از نظر قرآن، آن جهاد مستمرّ پیش برنده ای که از فجر تاریخ وجود داشته و دارد، ماهیت معنوی و انسانی دارد؛ نه مادی و طبقاتی.44
در طول تاریخ، پیامبران رهبری گروه مؤمنان، صالحان، موحّدان، مجاهدان و … (جبهة حقّ) را در دست داشتند و با تمام قدرت و توان در برابر گروه کافران، مشرکان، منافقان، مفسدان و … (جبهه باطل) صف آرایی می کردند و در صدد از بین بردن تصویر کریه کفر و باطل از جهان بودند. بر این اساس حرکت تاریخ، با سکان داری پیامبران و جانشینان صالح آنان، به سمت حق گرایی و پیروزی بر باطل در حرکت بوده است.
گفتار سوم: سرانجام تاریخ
تضادّ و کشمکش بین حقّ و باطل و مؤمنان و کافران، از نخستین لحظه های تاریخ تاکنون ادامه داشته است و نزاع و ستیزه های خارج از این چهارچوب، محدود و گذرا بوده و استمرار و تداومی در تاریخ نداشته است. حال نقطه پایانی این درگیری و تضادّ کجا و چه وقت است؟ با توجّه به وعدة قرآن، نقطة پایانی این تضادّ، غلبه و پیروزی ایمان و حقّ و نابودی کفر و باطل است؛ بدین صورت که در عصری، حقّ به اوج قدرت و کمال خود می رسد و زمینه برای فتح و پیروزی آن به وجود می آید. باطل نیز به نهایت قدرت و انحطاط و فساد کشیده می شود و وقتی هر دو به نهایت خود رسیدند، حقّ با امداد خداوند و آگاهی و توانایی مؤمنان و صالحان بر باطل غلبه می کند و کافران و مفسدان را از میان برمی دارد و قدرت و سلطة شیطان از بین می رود. در روایات به صراحت از نابودی و هلاکت شیطان به دست امام زمان( اشاره شده است.
پیروزی نهایی نیروهای حق و صلح و عدالت، اندیشه ای قرآنی است که با قاطعیت اعلام می دارد: پیروزی نهایی با دین حق و ایمان و غلبه قطعی صالحان و متقیان، کوتاه شدن دست ظالمان و مستکبران و آینده روشن و سعادت مندانه بشر است.
نقطه اوج و متعالی این حرکت با قیام و ظهور منجی موعود ـ و از دیدگاه اسلام مهدی( ـ تحقّق می یابد و او رهبری گروه حقّ را به دست می گیرد و با تمام توان، به جنگ نهایی با جبهه کفر و باطل می پردازد و در تحقّق وعده های حتمی الهی، پیروز می شود و تاریخ به شکوه مندترین فرجام خود می رسد.
این وعده قطعی و حتمی خداوند، تخلّف نمی پذیرد و حقّ با تمام توان و شکوه، به پیروزی می رسد. از مجموع آیه ها و روایت ها استنباط می شود که قیام مهدی موعود( آخرین حلقه از مجموعه حلقه های مبارزه حق و باطل است که از آغاز جهان برپا بوده است. مهدی موعود، تحقّق بخش ایده های همة انبیا و اولیا و مردان مبارز راه حق است و به عبارتی او حاصل تمامی مجاهدت ها و تلاش های پیامبران و ثمره قیام ها و مبارزه های حقّ طلبان است.
به طور خلاصه می توان پاسخ پرسش های فلسفه تاریخ از دیدگاه قرآن را چنین برشمرد:
1. هدف و غایت تاریخ، عبادت، بندگی خدا، رسیدن به کمالات اخلاقی و انسانی است؛
2. مکانیسم و محرّک این حرکت، اراده انسان ها و تضادّ و درگیری بین دو جبهة حق و باطل است که در نهایت با نابودی جبهه باطل، به پایان خواهد رسید؛
3. مسیر و منازل این حرکت، دوران های دعوت و مبارزه های پیامبران و جانشینان آنان ـ به خصوص مهدی موعود ـ است. عصر هر پیامبری، بستر و مرحله ای برای گذر تاریخ به مراحل بالاتر و کامل تر از گذشته است.
تاریخ در عصر ظهور، به مرحله نهایی و کامل خود خواهد رسید. این مرحله آغاز زندگی نوین، پیشرفته و متکامل است و بشر در آن از رفاه، سعادت، عدالت، امنیت و معنویت برخوردار خواهد شد.
در آیاتی چند از قرآن، وعده حتمی و یقینی داده شده که پیروزی نهایی با حق و ایمان خواهد بود و صالحان و مستضعفان حکومت زمین را در دست خواهند گرفت.45
در این آیات زندگی و سیر حرکت انسان و تاریخ مشخص شده، بلکه فرجام شکوه مند و متعالی آن نیز تحت عناوین امامت مستضعفان، وراثت صالحان، جانشینی و خلافت بر زمین، ظهور و پیروزی دین حق، غلبه و برتری حق بر باطل و … مطرح گشته است.
عموم روایات و تفاسیر این آیات را بر ظهور حضرت مهدی و تحقّق جامعه مطلوب و آرمانی تطبیق داده اند. بعضی از این آیات عبارت اند از:
(یرثها عبادی الصالحین(؛
در حقیقت در زبور پس از ذکر (تورات)، نوشتیم که زمین را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد.46
(نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین( ؛
و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند، منّت نهیم و آنان را پیشوایان (مردم) گردانیم و ایشان را وارث (زمین) کنیم.47
(قل جاء الحق و زهق الباطل (؛
بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آری، باطل همواره نابود شدنی است.48
(لیظهره علی الدین کلّه(؛
او پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد. آن را بر هر چه دین است، پیروز گرداند؛ هر چند مشرکان خوش نداشته باشند49
با توجّه به توضیحات و مستندات ارائه شده، می توان گزینه های زیر را از فلسفة متعالی تاریخ برداشت کرد:
ـ فرجام شناسی شیعه، مبتنی بر وحی و غیب است؛
ـ این روی کرد، خطی و تکاملی است (هر چند ناکامی ها و فراز و نشیب های فراوانی در تاریخ وجود داشته است)؛
ـ مهم ترین ویژگی این نگرش، پیش بینی حتمی و قطعی آینده است؛
ـ این پیش گویی، جبری و ضرورت گرایانه نیست؛ هر چند تمامی امور تحت مشیّت و ارادة الهی قرار دارد؛
ـ اختیار و ارادة انسان ها، اساس حرکت تاریخ است و خواست الهی نیز بر این قرار گرفته است؛
ـ اراده و اختیار انسان ها، مانع تحقّق این پیش گویی قرآن نیست (چون وقوع آن بنابر اخبار غیبی حتمی است)؛
ـ اراده و خواست انسان ها، در تحقّق جامعه مطلوب و آرمانی و تسریع یا تأخیر در آن، تأثیر فراوانی دارد؛
ـ حرکت تاریخ، باید سمت تحقّق هدف و غایت آفرینش باشد و آن چیزی جز تحقّق عبودیت و بندگی انسان و تقرّب به خداوند نیست؛
ـ انسان برای رسیدن به این غایت، باید به تکامل و تعالی برسد، ولی همیشه موانع بازدارنده ای فرا روی او قرار داشته است که مهم ترین آنها، گروه باطل و فسادگر، به سردمداری شیطان بوده است؛
ـ نزاع و تضادّ مستمرّی بین جبهه حق (تلاش گران عرصه عبودیت) و جبهه باطل (ستیزش گران یکتاپرستی) وجود دارد؛
ـ نهایت این نزاع و درگیری، تحقّق عبودیت و عبادت الهی بر روی زمین و نابودی شیطان و گروه باطل است که در عصر ظهور محقّق می شود.
ـ به علّت این که انسان ها به کمال عقلی، خلقی و اجتماعی نرسیده اند، با مشکلات فراوانی رو به رو هستند و این مانع رسیدن به جامعه مطلوب است؛
ـ پس از تحقّق هدف و غایت اصلی آفرینش (عبادت الهی و عبودیت انسان) نوبت به کارکردها و اهداف فرعی می رسد.
در این جاست که جایگاه ویژه دکترین مهدویت، آشکار می شود و تفسیر راه بردی از مسائل و پاسخ گویی بنیادین به مشکل ها و کاستی ها رخ می نماید و با فلسفه متعالی تاریخ منطبق می گردد.
از آن جایی که حرکت تاریخ، به سمت تحقّق عبودیت و بندگی انسان، تقرّب به خداوند، حاکمیت فضایل اخلاقی و ریشه کنی تمام رذایل است (بر طبق فلسفة متعالی تاریخ). از این رو، باید طرح دکترین مهدویت متناسب با آن ارائه شود و از سطحی نگری و پراکنده گویی پرهیز گردد.
هم چنین باید توجّه کرد که فلسفة تاریخ، تنها گوشه ای از انگاره ها و آموزه های مهدویت را در برمی گیرد و نمی توان دکترین مهدویت را در آن خلاصه کرد و یا همه مباحث را بر اساس آن توضیح داد! دکترین، می تواند روی کردی نوین و جامع، به بحث پایان تاریخ و ظهور منجی در آخرالزمان باشد که در آن از مباحث دینی، فلسفی، عقلی و سیاسی بهره گرفته شده است.
فصل سوم: دکترین مهدویت
بر اساس فلسفة متعالی تاریخ، انسان ها باید به کمال و تعالی برسند تا بتوانند به مقصد و بارانداز نهایی تاریخ نزدیک شوند. در این بارانداز و سرمنزل، باید رابطه انسان با خدا، خود، دیگران و طبیعت به طور کامل تصحیح و بهینه شود. این شاخص و معیار، مهم ترین الگو و زیربنای طرح دکترین مهدویت به شمار می رود.
تعاریف گوناگون و متعدّدی از دکترین مهدویت ارائه شده است، از جمله:
ـ دکترین مهدویت؛ یعنی، نگرش به مقوله مهدویت به عنوان یک آموزه جامع و فراگیر و یک موضوع راهبردی و استراتژیک.
ـ دکترین مهدویت، مجموعه آموزه هایی به شمار می رود که بر محور مهدویت است و می توان از آن آموزه ها … در ارائه راه حل های کاربردی و طرح نظریه های راه بردی در حوزه های متعدد استفاده نمود؛
ـ دکترین مهدویت، آموزه هایی ویژة امام مهدی( است که تفسیری راه بردی از حوزه اساسی حیات بشری هم چون انسان شناسی، سیاست، اقتصاد، جامعه، حکومت، روابط بین الملل و … ارائه می دهد. در حقیقت نوعی اندیشه ساز و کار آرمانی و در عین حال قابل تحقّق و جهان شمول برای نجات و بهزیستی حیات بشر، بر مبنای احیا و تجدید اسلام نبوی و علوی است.50
در نهایت تعریفی که خود نگارنده آن را ارائه کرده است: دکترین مهدویت، نظریه جامع و کامل برای تشکیل جامعه ای مطلوب و تفسیری راه بردی از حوزه های مختلف زندگی انسان است.51
بر این اساس دکترین مهدویت، تصویر و طراحی کامل و فراگیر جامعه موعود و بیان ویژگی ها، برنامه ها، اهداف، استراتژی، خط مشی و تعالیم و آموزه های گوناگون آن است. در این نگرش و روی کرد، باید به دقّت جایگاه سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع، تبیین و رابطه و تعامل آنها با یک دیگر روشن شود.
در این نظام، فرآیند سیاست گذاری به صورت کلان و کلی است و درون داد (ورودی) و برون دادهای (خروجی) آن دقیقاً مشخص و منطبق با نیازمندهای واقعی مردم است. به طور خلاصه برآمد دکترین مهدویت عبارت اند از:
ـ تفسیر راه بردی از عرصه های اساسی حیات بشر؛
ـ نگرش جامع و کامل به مسائل جامعه؛
ـ ریشه یابی کاستی ها و دشواری های طولانی مدّت زندگی بشری؛
ـ راه حل های عملی و کاربردی برای ریشه کنی آنها؛
ـ سامان بخشی و برقراری تعامل صحیح میان ارکان مختلف جامعه؛
ـ ارائه الگویی متعالی و مطلوب از زندگی سیاسی و برقراری پیوند دو سویه میان دنیا و آخرت.
با توجّه به منابع وحیانی موجود و آموزه های فلسفة متعالی تاریخ، بعضی از مؤلفه های دکترین مهدویت را می توان چنین برشمرد:
الف) فراگیری و عام نگری (جهان شمولی)
مهم ترین و بایسته ترین ویژگی دکترین و نظریه، فراگیری و شمول آن به تمامی طبقه ها و لایه های اجتماع و در نوردیدن همه عرصه های زندگی است. دکترین مهدویت ـ برخلاف بیشتر تئوری های موجود ـ جهان شمول و فراگیر بودن و جامع و شامل تمامی افراد بشر ـ در شرق و غرب زمین ـ است. هیچ یک از طبقات و گروه های انسانی از گستره آن خارج نبوده و هیچ بعدی از ابعاد زندگی (فرهنگ، سیاست، اجتماع، اقتصاد و …) مورد غفلت قرار نگرفته است. جهان شمول و عالم گستر است و محلّی و منطقه ای نمی باشد.
این دکترین، منحصر به یک قوم، گروه، کشور، نژاد، زبان و … نیست و تأمین کننده رستگاری و شادکامی همگان است. طبقات زیرین اجتماع بشری، به اوج بهره مندی می رسند و زوایای وامانده اجتماع، مورد توجّه قرار می گیرد. در حالی که در سایر نظریه ها چنین نبوده و تنها طبقه و گروه خاصی مورد نظر بوده است؛ برای مارکس، طبقة کارگر و پرولتاری ، برای هگل، نژاد برتر آلمانی، برای یهود، قوم برگزیدة بنی اسرائیل، برای فوکویاما، جهان غرب و … واجد اهمیت است. در روایات فراوانی آمده است: زمین با نور پروردگارش منوّر می شود، سلطنت او، شرق و غرب جهان را در برمی گیرد52 و نیز خداوند (کل) زمین را به وسیلة قائم زنده می کند… 53 و او را برای فریادرسی مردمان برمی انگیزد … 54 و … این روایات بیان گر فراگیری و شمول نجات بخشی برای عموم انسان ها است و دکترین مهدویت نیز در این راستا تصویر و طراحی می شود.
ب) عدالت گرایی
از وجوه بایسته یک تئوری و دکترین، تأمین عدالت و ارائه راه کارهای عملی در این رابطه است؛ یعنی این تئوری و دکترین، باید تحقق بخش عدالت برای همگان و در همه عرصه ها باشد. عدالت؛ یعنی، برقراری مساوات و برابر؛ تقسیم عادلانه ثروت و نعمت؛ رفع ظلم و ستم و برپایی آیین دادگری و حق گرایی؛ ایجاد تعادل در همه امور (به خصوص رفتارها و پندارهای انسان ها) و قرار دادن هر چیز و هر کس در جای مناسب خود. عدالت، امری جامع و کامل است و منحصر در قسط و دادگری نیست، به همین جهت در سیاست، حقوق، اقتصاد ـ و به خصوص اخلاق ـ جایگاه ویژه ای دارد و تأمین فراگیر آن، وجه ممیّزه یک نظریه و دکترین برتر و موفق است.
به راستی این امر به کمال و تمام، در اندیشه مهدویت مطرح شده و رکن اساسی این دکترین به حساب می آید تا انسان ها در طول حیات خود شاهد تحقّق عملی آن در تمامی ساحت های زندگی باشند.
او زمین را از عدل و داد آکنده می سازد؛ چنان که از ظلم و ستم مالامال شده بود.55 مهدی( چنان عدالتی در جامعه برپا می کند که زندگان آرزو می کنند کاش مردگانشان زنده می بودند و از عدالت او بهره مند می شدند56 و نیز: چون قیام کند، به عدالت داوری می کند و در زمان او ستم ریشه کن می شود و ….57
در طراحی دکترین مهدویت و تصویر نظام مهدوی، تأمین عدالت هم در درون داد و تسریع منافع ملاحظه می شود و هم در سیاست گذاری و تألیف منافع و این خط قرمزی برای تمامی برنامه ها و فعالیت ها است.
ج) معنویت گرایی و کمال بخشی
تفسیر و تصویر راه بردی از عرصه های اساسی حیات بشر و نگرش جامع و کامل به امور، ایجاب می کند که ریشه و بنیاد تمامی مشکلات بشر، شناسایی و برای آن راه حل ارائه شود. با توجّه به آموزه های وحیانی و روایی و تجربه های زندگی بشری، انسان ها، بیش از آن که از بی عدالتی، ناامنی، فقر، تبعیض و … سختی ببینند؛ از فساد اخلاق و تباهی فکر رنج برده اند! ریشه تمامی جنگ ها، ظلم ها، بیدادگری ها، بت پرستی ها، حق کشی ها، طغیان ها و ناراحتی ها، عدم تزکیه و تربیت واقعی انسان ها و نداشتن رشد فکری و اخلاقی بوده است! اگر انسان به کمال و بلوغ عقلی و اخلاقی برسد و به کرامت و ارزش واقعی خود و دیگران پی ببرد؛ به هیچ عنوان در صدد استثمار و بهره کشی، ظلم و تبعیض، جنگ و خون ریزی و فساد و طغیان گری برنخواهد آمد و به حقوق دیگران تجاوز نخواهد کرد. در این صورت او به استغنای روحی و جسمی خواهد رسید و در اندیشه تکامل و تعالی همه جانبه خواهد بود.
از طرفی بر اساس آموزه های فلسفه متعالی تاریخ، بشر به دنبال کمال نهایی خود (تقرّب به خدا) است و این تنها در صورتی ممکن است که معنویت گرایی و رشد فکری و اخلاقی انسان ها و تزکیه و تهذیب و تعلیم آنان، در اولویت نخست باشد. بر این اساس زیربنایی ترین و بایسته ترین برنامه ها و ایده ها در دکترین مهدویت، توجّه به ابعاد معنوی و روحی انسان ها و کمال بخشی او است، چنان که در روایت زیبایی آمده است: چون قائم ما قیام کند) دستش را بر سر بندگان می گذارد و عقول آنها را متمرکز ساخته و اخلاقشان را به کمال می رساند.58
برای تحقّق این ایده، حضرت به سیرت و باطن انسان ها توجّه می کند و کیمیای وجود آنان را نورانی و اخلاق و رفتار و پندارشان را الهی می سازد.
د) حق گرایی (و ریشه کنی نمودهای باطل)
حیات سیاسی ـ اجتماعی انسان ها، همواره شاهد نزاع و ستیزش پیوستة حق و باطل و محوریت گروه ناراست (باطل گرا)، در بیشتر ساحت ها و عرصه ها بوده است. در تبیین فلسفه متعالی تاریخ روشن شد که پیامبران و پیروانشان، مخالفت خود را با کفر و ستم گری سردم داران زر و زور و فساد، اعلام کرده و منافع نامشروع و باطل آنها را به چالش کشیده اند. دعوت آنان به یکتاپرستی، حق گرایی و دادگری بوده که با منافع فراوان باطل گرایان تعارض داشته است. قرآن نیز از آن تحت عنوان مبارزة ایمان و کفر و یا حق و باطل یاد می کند. رویارویی این دو از سپیده دم تاریخ تاکنون به طور مستمر و در میدان های گوناگون حیات جریان داشته و پیروزی و شکست، دست به دست گردیده است. اما سرانجام تاریخ ـ طبق سنّت الهی ـ از آن حق و حق طلبان است تا تمامی موانع کمال و تعالی انسان برطرف گردد و حاکمیت خط توحید، بر تمامی قلوب و نفوس تحقّق یابد.
طبق آموزه های وحیانی، سرانجام حق، پیروز و باطل، محتوم به شکست و اضمحلال است (جاء الحق و ذهب الباطل( و چیرگی مهدی موعود، عصر حاکمیت حق است. بر این اساس در دکترین مهدویت حق گرایی و باطل ستیزی، محور قرار می گیرد و جبهه توحید و ایمان، تقویت می شود. کفر و الحاد، شرک و بت پرستی، افساد و طغیان گری و تزویر و زرمداری، مهم ترین نمودهای باطل گرایی است که بر اساس این دکترین، ریشه کَن شده و شریران از بین می روند؛ چنان که امام هادی( می فرماید: خداوند حق را به دست او تحقّق می بخشد و باطل را نابود می کند. آن گاه حضرت آیه (بقیة الله خیرٌ لکم( را قرائت کرد و فرمود: به خدا سوگند! بقیّة الله او است.59
ه) تحقّق عبودیت و یکتاپرستی
یکی از مؤلفه های برجسته دکترین مهدویت توجّه ویژه به حکمت آفرینش انسان و نگاه کمال گرایانه به هدف و غایت زندگی است. بر اساس آموزه های فلسفه متعالی تاریخ، سرمنزل و مقصد انسان ها، تشکیل جامعه بی طبقه، یا پیشرفت مداوم، یا پیروزی یک تمدن، یا آزاد شدن اندیشه (روح) و … نیست، بلکه هدف، دست یافتن به یک زندگی مطلوب و برتر، در سایه پیوستن به خدا و عبادت و عبودیت او است.
سوگ مندانه باید گفت: تاریخ بشر، به جای این که آکنده از خداپرستی، عبادت و بندگی باشد، شاهد استکبار، عصیان گری و عبادت ستیزی بوده است! پرچم دار و نماد کامل این گمراهی و نافرمانی، شیطان و اعوان او هستند. شیطنت و گمراه گرایی ابلیس، باعث دوری انسان ها از مسیر واقعی تاریخ و ابتلای آنان به انواع انحراف ها و فسادها است. او برای پیش برد مقاصد خود، در هر دورانی، از حربه ها و شیوه های مختلف بهره برده و در عصر حاضر شیطنت و عبادت ستیزی را به حد اعلای خود رسانده است! برای رسیدن انسان ها به قله های کمال و تقرّب و تحقق عبودیت و بندگی آنان، باید این مانع برداشته شود و آیین یکتاپرستی و پرستش گری، حاکم گردد. بر اساس دکترین مهدویت، جامعه باید از آسیب ها و موانع نزدیکی انسان به خدا پیراسته و زمینه ها و بسترهای عبادت و عبودیت او فراهم شود. با نابودی شیطان در عصر ظهور و حاکمیت کامل توحید و خدا محوری، این امر محقّق خواهد شد.
در روایات آمده است: مهدی، دل های بندگان را با عبادت و اطاعت پرمی کند60 و همه مردم بر عبادت خدا گراییده، به اجرای احکام شریعت و دیانت روی می آورند61 و نیز: زمانی که قائم قیام می کند، جز خدا را عبادت نمی کنند62 و زمینی باقی نمی ماند، مگر آن که گل بانگ توحید در آن بلند می گردد.63
و) خشونت ستیزی (ظلم، جنگ، ناامنی و …)
یکی از وجوه ناراست زندگی بشری، جنگ ها، ناامنی ها، بیدادگری ها و ظلم ها است. تاکنون هیچ مکتب و اندیشه ای نتوانسته این معضل و دشواری را از مقابل انسان ها بردارد و جهان را به ساحل ثبات و صلح برساند. پس از جنگ های دهشتناک اول و دوم جهانی، بیشتر کشورها با تشکیل جامعه ملل و سازمان ملل متحد، امید به آرامش و صلح جهانی داشتند! اما همین سازمان ها، خود تبدیل به حربه اشغال گری و جنگ شدند و بر بیشتر نزاع های جهانی و منطقه ای مهر تأیید نهادند (مثل اشغال عراق) و یا از حل کوچک ترین منازعات، ناتوان ماندند. پیش از آن نیز تاریخ شاهد لشکرکشی امپراتورها، غارت و چپاول یغماگران و وحشی گری دژخیمان و … بوده است! چه کشتارها و فاجعه ها که در این ستیزش ها روی نداد و چه ظلم ها و فسادها که رخ ننمود و چه جنگ ها و خون ریزی ها، حماسه و شجاعت دانسته نشد! پیامبران و جانشینان آنان نیز همواره مورد تعرّض و دشمنی ها بودند و بسیاری از آنان در راه ترویج آیین الهی به شهادت رسیدند و … حتّی بر اساس فلسفة متعالی تاریخ، جهان همواره شاهد نزاع و ستیزش این دو گروه بوده و تا برهه ای خاص از زمان ادامه خواهد داشت. خشونت ـ به تمامی اشکال آن ـ جزء جدایی ناپذیر حیات بشری به شمار می رود و تنها در پرتو ایده و برنامه کامل و جامع از بین رفتنی است. در این روی کرد، هم باید ریشه آن (استکبار، شهوت، مقام پرستی و جنایت گری) خشکانده شود و هم تمامی عاملان آن از بین بروند. تربیت و تعلیم مردم نیز باید طوری باشد که از تجاوزگری و خون آشامی روی گردان بوده و خود عامل ایجاد صلح و دوستی باشند. این نگره، تنها در پرتو دکترین مهدویت قابل ارائه و دست یابی است و از وجوه ویژه آن نیز، ایجاد صلح دائمی و جهانی است: کینه ها از دل مردم بیرون می رود و درّندگان و چهارپایان در صلح زندگی می کنند64 و نیز: در آن روز اختلاف های میان ملّت ها و دین ها رفع می شود.65
طبق فلسفه متعالی تاریخ نیز، منازعات و ستیزش های مستمرّـ به خصوص میان گروه حق و باطل ـ با قیام مهدی( به پایان خواهد رسید و پیروزی از آن حق گرایان و صلح طلبان خواهد بود.
ز) تأمین رضامندی و خشنودی مردم
در تبیین و ارائه دکترین مهدویت، توجّه به خواسته های واقعی مردم و جلب رضایت آنان، در اولویت قرار دارد و برنامه ها و ایده های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی آن، در راستای تأمین همه نیازهای مادی و معنوی مردم و رفع تمامی مشکلات و کاستی ها است.
تاریخ پرشکوه آیین های آسمانی ـ به خصوص اسلام ـ شاهد تلاش پیامبران و امامان در جهت تأمین نیازمندهای مختلف مردم و کاستن از انبوه مشکل ها و ناراحتی های آنان بوده است. طرف داری آنان از طبقه های محروم، فرودست، مظلوم و مستضعف جامعه و کوشش برای نجات و رهایی آنان از چنگال دژخیمان و طاغوتیان، از زرّین ترین برگ های کتاب تاریخ است. اتفاقاً یکی از علل ستیزش آنان با گروه ستم و طغیان، همین استثمار و بهره کشی ناشایست از انسان ها و افزودن بر آلام و رنج های بی شمار آنان بوده است و چنان که در فلسفه متعالی تاریخ بیان شد، فرجام این تنازع و درگیری، پیروزی مستضعفان و طبقات فرودست جامعه و نابودی استثمارگران و زورمداران است.
در واقع مردم در طول حیات دیرین خود، بر روی زمین، هیچ وقت شاهد رفع تمامی مشکل ها و تهیه نیازمندی های خود نبوده اند، اما این امر در عصر ظهور محقّق شده و موجبات خشنودی و شادی همگان فراهم خواهد شد.
گفتنی است بنا به ادعای فوکویاما، لیبرال ـ دموکراسی، مترقّی ترین و آخرین نظام مطلوب بوده و این فرجام (خوش) تاریخ است! در حالی که نهایت هنر آن، تأمین منافع طبقه خاصی در جامعه و جلب رضایت (مادی و ظاهری) اکثریت بوده است. اقلیت در این نظام، از بسیاری از امکانات و ابزار رفاه و رضامندی محروم بوده و آوازه عدالت برای آنان بیگانه است! در صورتی که در دکترین مهدویت، تمامی اقشار و گروه ها و همه خواسته های مشروع و به حق، مورد توجّه بوده و برنامه های بسیاری برای خدمت رسانی به مردم و جلب رضامندی آنان، اجرا خواهد شد.
در روایات آمده است: در خلافت و رهبری مهدی، ساکنان زمین، آسمان و پرندگان در هوا، راضی و خشنودند66 و اهل آسمان و زمین، (به وجود او) شادمانند67 و نیز: همه از او خشنود و راضی می شوند.68
ح) شایسته سالاری (حکومت صالحان و مستضعفان)
یکی از مؤلّفه های اساسی فلسفه سیاسی این است که چه کسانی باید حکومت کنند؟ پاسخ های مختلفی از سوی مکاتب و نظریه پردازان به این پرسش ارائه شده است، از جمله: نمایندگان خدایان، فیلسوف شاهان، پادشاهان، نخبگان، طبقه پرولتاریا، دارندگان رأی مردم، دارندگان قدرت (ثروت، سلاح و نیرو)، برگزیدگان خدا و …، اما کمتر سخن از حکومت شایستگان (صالحان و مستضعفان) به میان آمده است! این انگاره در مکتب اسلام ـ به خصوص دکترین مهدویت ـ به صراحت مورد توجّه واقع شده است. از دیدگاه قرآن و روایات، در عصر ظهور، نیکان و شاهندگان (صالحان) و مستضعفان (بی بهرگان از قدرت)، وراثت و حاکمیت زمین را در دست خواهند گرفت و صاحبان زر، زور و تزویر، هیچ نقشی در حکومت نخواهند داشت.
بر اساس فلسفه متعالی تاریخ نیز فرجام تاریخ با حاکمیت نیکان و مستضعفان رقم خواهد خورد و برتری و چیرگی از آن شایستگان و فرزانگان است. معیار لیاقت و شایستگی در این آموزه، پرهیزگاری، دانایی، دیانت، بی بهرگی از قدرت و محرومیت شناسی است. استضعاف در این روی کرد، به معنای دور ماندن شایستگان از حکومت (توسط حاکمان نامشروع) و نداشتن ابزار مناسب خدمت رسانی و دادگری است.
پس شایسته سالاری یکی از شاخصه های مهم دکترین مهدویت ـ به خصوص در ساحت سیاست ـ و ویژگی برجسته حکومت گران و سیاست ورزان است. تا زمانی که عرصة سیاست، جولانگاه فرومای گان، زورمندان، تزویرگران و … باشد ـ که تاکنون نیز چنین بوده است ـ هیچ مشکلی از جامعه برطرف نخواهد شد و آتیه جهان، تیره و تار خواهد بود! اما دکترین مهدویت این نوید را می دهد که یاران مهدی( مردانی اند که خدا را ـ آن چنان که شایسته است ـ شناخته اند69 و آنان در طریق عبودیت، اوّل جدیت و تلاش اند70 و نیز آنان خوبان امت اند… .71
در تفسیر آیة (و نرید ان نمنّ علی الّذین استضعفوا …( آمده است: این آیه دربارة صاحب الامر است که در آخر الزمان ظهور می کند و جبّاران و فراعنه را نابود می سازد…،72 و در تفسیر آیة (أن الارض یرثها عبادی الصالحین( آمده است: منظور از این زمین را بندگان صالح خدا به ارث می برند، مهدی قائم( و یاران او هستند73، و روشن است که در آن عصر، صالح ترین، پاک ترین، عالم ترین و پرتوان ترین انسان ها (امام مهدی) خود زمام امور را در دست خواهد داشت و آن گاه صالحان را به قدرت خواهد رساند.
ط) تحوّل گرایی مثبت و سازنده
تاریخ زندگی بشر، شاهد تحوّل ها و دگرگونی های بسیاری بوده و مراحل مختلفی را پشت سر نهاده است. معمولاً در هر مرحله ای، امور جدیدی حادث شده و تحوّل شگرفی رخ داده است. مهم ترین ویژگی این تحوّل ها ـ به خصوص در عصر حاضر ـ دگرگونی های مادی و پیشرفت های صنعتی و تکنولوژیکی است. حال ممکن است این پرسش رخ نماید که نتیجه این تحوّل ها چیست و نقطه پایانی و اوج آن کجا است؟ و آیا این نوسازی، همیشه تأثیر های مثبت و سازنده ای بر زندگی انسان ها داشته است، یا نقاط منفی و چالش برانگیزی نیز در آنها وجود دارد؟
در پاسخ گفتنی است که این تغییر ها هم جنبه مثبت دارد و هم جنبة منفی. در وجه مثبت آن، زندگی مادی انسان ها بهبود یافته و آنان از مزایای بهداشت، سوادآموزی، صنعت و … بهره مند شده اند. حتّی فرهنگ و هنجارهای جوامع تغییریافته و الگوهای هم سان و یک پارچه، ترویج شده است. بر این اساس میزان بهره مندی عموم مردم از نعمت ها فزونی یافته و رضایت آنان تا حدودی جلب شده است. اما وجوه منفی این تحوّلات ـ به خصوص ابعاد دین ستیزانه، تبعیض آمیز، حق گریزانه و فسادگرایانه آن ـ کام بشر را تلخ کرده و سطح رضامندی او را پایین آورده است.
امروزه مدرنیسم، به عنوان نماد کامل تجدّد و تحوّل، دچار چالش های اساسی و بحران های فراوانی (از قبیل بحران معنویت، هویت، مشارکت و … ) شده است و سرنوشت پسندیده ای برای آن متصوّر نمی شود. هر اندازه پیشرفت های صنعتی، تکنولوژیکی و رفاه ظاهری بشر ادامه دارد، مشکلات و سختی ها نیز فزونی می یابد
و…!
از طرفی فساد و ناکارآمدی در ساختارهای مختلف قدرت نفوذ کرده و موجب بی ثباتی و از هم گسیختگی سیاست، اقتصاد و فرهنگ شده و مناسبات ناعادلانه ای به وجود آورده است با حال این تعاملات و مناسبات ناصحیح، نیاز به تغییر و بازنگری اساسی دارد و دکترین مهدویت عهده دار ترسیم مناسبات صحیح و انسانی و تحوّل و دگرگونی گسترده در همه ساحت ها و عرصه ها است: هنگامی که قائم خروج کند، امر تازه، کتاب تازه، روش تازه و داوری تازه با خود می آورد74 و … از مردم برای امری تازه، کتاب تازه و حکومت تازه بیعت می گیرد.75
بر این اساس یکی از روی کردهای محوری دکترین مهدویت، ایجاد تغییر و دگرگونی در همه امور و نوپویی در ساحت های مختلف زندگی است.
البته مؤلّفه های دیگری نیز می توان برای دکترین مهدویت در نظر گرفت که به علّت اختصار، از بیان آنها اجتناب می شود (مانند محوریت امامت، حکمت و خردگرایی و … ).
ی) ایجاد انسجام، سازواری و هم آهنگی
یکی از وجوه بایستة دکترین مهدویت، تحقّق هم آهنگی، هم سانی و انسجام در جامعه بشری و میان آحاد مردم است در این روی کرد، اختلاف ها، تمایزات، تکثّرات، تبعیضات و... از بین می رود و انسجام، وحدت، یک رنگی و هم دلی کامل ایجاد می شود.
این انسجام و هم آهنگی در تمامی ارکان و ابعاد دکترین مهدویت نیز وجود دارد و هیچ تناقض و اختلاف در آن دیده نمی شود.
نتیجه گیری
تبیین و ارائه دکترین مهدویت در چهارچوب نظری فلسفة تاریخ، افق های جدیدی فرا روی پژوهش گران و اندیش مندان می گشاید و مفاهیم و آموزه های نوینی ارائه می دهد. به نظر نگارنده، مهم ترین آموزة این پیوند تطابق کامل دکترین مهدویت با فلسفه متعالی تاریخ و تبیین روشن و حتمی فرجام تاریخ است. از پیوند میان این دو، مؤلّفه های مختلفی قابل برداشت است، از قبیل: فراگیری و جهان شمولی، عدالت محوری، معناگرایی و کمال بخشی، حق گرایی، تحقّق عبودیت انسان، خشونت ستیزی، شایسته سالاری، تحوّل گرایی مثبت، تأمین رضامندی و … . هم چنین روشن شد که دکترین مهدویت پاسخ گویی به نیازها و خواست های اساسی مردم و تفسیر راه بردی و واقعی از امور بشری است. در این روی کرد جامع و کامل، باید رابطه و تعامل انسان با خدای خود (در جهت عبودیت و تقرّب به او) تصحیح شود. انسان با دیگران، تعاملی سازنده و صحیح برقرار سازد و از تجاوزگری و پرخاش گری دوری کند. در رابطه با خود نیز، روی کرد نوینی اتخاذ کند و تهذیب و استغنای درون را مورد توجّه قرار دهد و … نتیجه همه این برنامه ها و ایده ها، از بین رفتن تمامی مشکل ها، کاستی ها و دست یافتن به زندگی مطلوب و برتر است.
مهم ترین و بارزترین برآیند این دکترین، معنویت، عدالت و عقلانیت است و دست یازدین به این سه مؤلّفه، نشانه کمال خلقی، اجتماعی و عقلی انسان است. تفسیر راه بردی دکترین مهدویت از حوزه های مختلف زندگی، عبارت است از :
جامعه نگری در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع و قراردادن آنها در مسیر سالم و بایسته. هم چنین ریشه یابی واقعی مشکلات و ارائه راه حل های مناسب و عملیاتی برای رفع آنها.