یک . یوتیلیتاریانیسم یا فلسفه اصالت سود
وقتی در میان مکتب های فکری غرب غوطه ور می شویم، به اندیشه ای مبتنی بر «فایده»طلبی و «سود»خواهی برمی خوریم. این تفکر در میان اندیشه مندان غرب از قرن های گذشته، کم و بیش وجود داشته است. البته قبلاً به صورت یک فلسفه نبود و تنها در میان فهرست اصول عقاید سیاسی برخی از متفکران قرار داشت. این فلسفه فایده باور که تا به حال تغییرات و فراز و نشیب های بسیاری را به خود دیده است، برای سود شخصی و یا سود اکثریت، اهمیّت ویژه ای قائل است. البته این نکته را متذکر می شویم که یوتیلیتاریانیسم(1) یا فلسفه سودخواهی غیر از اصطلاح اُپورتونیزم یا فرصت طلبی(2) است.
اُپورتونیست یا ابنُ الوقت به کسی گفته می شود که بر حسب دگرگونی اوضاع به خاطر سود شخصی، تغییر جهت می دهد. بنا بر این، این افراد، همواره به سوی قدرت وقتْ گرایش دارند و پای بند اصولی نیستند و یا اصول خود را فدای منافع شخصی خود می کنند. امّا آنان که طرفدار فلسفه سودخواهی اند، غالبا فلاسفه ای هستند که میزان ارزشگذاری هر عملی و یا چیزی را سود آن عمل و یا آن شی ء می دانند. پس از آن که، به طور مختصر به اندیشه مندان مکتب اصالت سود اشاره کردیم، فرق این دو، بهتر روشن خواهد شد.
اولین جرقّه ه
اولین جرقه های پیدایش این فلسفه را می توان در قرن شانزده میلادی جستجو کرد. در این بُرهه، به نام «هالیفاکس» (یکی از رجال نامی انگلیس) برمی خوریم. او اگر چه یک فیلسوف نبود اما عقاید وی مقدمه پیدایش یوتیلیتاریانیسم در قرن هجده محسوب می شود. وقتی فهرست اصول عقاید وی را مرور می کنیم به مسئله مصلحت و سازش برمی خوریم. او می گفت دو اصل اساسی ای که حافظ حکومت اند، عبارت اند از: مصلحت و سازش.
بعد از او به «توماس هابز» که می رسیم، ملاحظه می کنیم او نیز طرفدار همین فلسفه سودخواهی یا مفید بودن است. او دولت را تنها به سبب مفید بودن آن به حال افراد، لازم می شمارد. هابز، فلسفه وجود حکومت و سبب بقای آن را «مفید بودن آن» به خاطر حفظ امنیت می داند.
یکی از نظریات وی که در آن گرایش به فلسفه اصالت سود مشاهده می شود این است: «چون محرک همه رفتارهای انسانی، منفعت شخصی است، جامعه را باید تنها وسیله ای برای نیل به این هدف دانست».
هابز، اطاعت و احترام نسبت به قانون را به هیچ وجه بر اساس عقلانیت نمی داند، مگر این که احترام به قانون، موجب تأمین منافع بیشتری برای فرد شود و اطاعت از دولت بیش از عدم اطاعت از دولت به فردْ فایده رساند. در فلسفه وی، مصلحت و خیر اجتماعی محلی نداشته و موضوعیت ندارد و جای خیر جامعه را مجموعه ای از منافع شخصی پراکنده، اشغال کرده است.
یک فرضیه
در سال های 1730 تا 1740م، فرضیه خامی رشد و نمو کرد. این فرضیه بعدها به تقویت یوتیلیتاریانیسم (که ما از آن به فلسفه سودخواهی تعبیر می کنیم)، کمک فراوانی کرد. این فرضیه بعدها در سال 1758م توسط هلوتیوس، متفکر فرانسوی از مرکز تولّد آن (یعنی انگلیس) به فرانسه آمد. هلوتیوس آن را «فلسفه اخلاقی سودجویی»(3) نام نهاد. اما آن فرضیه خام چه بود؟ آن فرضیه این بود که محرّک اعمال آدمی و افعال آن، دو غریزه ابتدایی است. این دو غریزه عبارت اند از: «میل به لذت» و «اجتناب از درد». سایر انگیزه های پیچیده انسان، از مشتقّات این دو هستند. آدمی همواره در پی آن است که حداکثر مَسَرّت و شادی را به دست آورد و در ضمن تلاش می کند درد را به کمترین حدّ ممکن برساند.
به خوبی می بینیم تئوری خامی که در انگلیس متولد شد، در فرانسه رشد یافت. در انگلیس این فرضیه متعلق به فرقه مسیحی ارتودوکس بود و جنبه مذهبی داشت ؛ زیرا ارتودوکس ها برای فرضیه وجود درد و لذت در جهان آینده و پس از مرگ، اهمیت قائل بودند. در فرانسه، هلوتیوس به آن، جنبه ای دنیوی داد و این قاعده را به قواعد قانونگذاری کشور اضافه کرد و آن را اساس اصلاحات قرار داد. او می گفت: «باید هدف قانونگذاران این باشد که لذت افراد را به نحو اکمل با مصالح عامه وفق دهند».
او در کتاب «در باب روح» می نویسد: «اخلاقیون، مدام در باب بدی ذات مردم (انسان ها) سخن می گویند. این نکته نشان می دهد که چه قدر کم، حقیقتِ مطلب را درک کرده اند. مردم بد نیستند؛ آنها تنها تبعیت از منافع خود می کنند... از بدی مردم نباید شکایت کرد ؛ بلکه باید از جهل اعضای قوه مقنّنه شکایت کرد که همیشه منفعت افراد را در نقطه مقابل منافع عامه قرار داده اند (به عبارت دیگر تلاش نکرده اند بین این دو منفعت، توافق ایجاد کنند)».
او اصل «کسب بزرگ ترین مسرت» را محور اندیشه اصلاح طلبانه خویش قرار داد و فرضیه خود را به دست یکی از پیروان خود به نام جِرمی بنتام (فیلسوف انگلیسی) سپرد. بنتام این فلسفه را از هلوتیوس آموخت و بعد به انگلیس برگشت. او که یکی از برجسته ترین مفسّرین فلسفه اصالت سود (فایده گرایی) به شمار می آید، در سال 1772م، به عضویت مجمع وکلای دادگستری درآمد و مقالاتی که می نوشت در قوانین مصوّب در انگلیس، تأثیراتی در خور توجّه داشت.
در سال 1789م کتابی تحت عنوان «مقدمه ای بر اصول اخلاقی و قانونگذاری» نگاشت و در آن آیین سودجویی خود را شرح داد. بنتام در آن کتاب، لذت و درد را تنها مظاهر خیر و شر شمرد و هدف قانونگذاران را این مطلب دانست که: «حداکثر لذت را برای حداکثر افراد فراهم سازند». این جمله او را کلید فلسفه وی می خوانند.
زندگی خصوصی بنتام ممکن است برای خوانندگان، جالب توجه باشد. او که گیسوان بلندآویزی داشت، غالبا در تمام فصول، کلاه لبه داری از جنس حصیر، بر روی سرش می گذاشت. در خلال مدت بیست سال، طالب ازدواج با زنی بود که آن زن به تقاضای مکرر وی برای ازدواج، پاسخ منفی می داد، اما بنتام همیشه می گفت: «من در یک مَسَرّت بی دغدغه و جاودانی به سر می برم».
به هر حال، بنتام اولین مروّج جدّی فلسفه سودخواهی است، به گونه ای که بعضی او را مؤسس یوتیلیتاریانیسم می دانند که البته چنین نیست. فلسفه او را در چهار مطلب می توان خلاصه کرد: 1 . میزان ارزشگذاری هرچیز و یا هر عملی درجه سودمندی آن است، 2 . اخلاقیات بر اساس جلب نفع شخصی، استوار است، 3 . لذت، تنها مظهر خیر است و درد، تنها مظهر شر و لذت و درد، علت رفتار انسان و مقیاس ارزشگذاری آن است، 4 . مَسَرّت بیشتر، از آنِ گروه بزرگ تر است. مسلک او ابتدا به بنتامیسم و بعد به یوتیلیتاریانیسم معروف شد.
در میان دیگر متفکران، ژان بودِن (فرانسوی) و دیوید هیوم (فیلسوف شکاک معروف) و ادموند برک (فیلسوف ایرلندی) گرایش هایی به فلسفه سودجویی از خود نشان داده اند. به عنوان مثال، ادموند برک می گوید: «قراردادهای اجتماعیِ مبتنی بر عادت و سنّت که مقیاس سنجش و تعیین ارزش در جامعه اند، عموما بر پایه اصالت سود (فایده / منفعت) به وجود آمده اند و بر همین اساسْ استوارند، نه بر اساس آسایش فرد و یا حقوق مطلق فرد».
یوتیلیتاریانیسم، اصلاحات و همچنین انتقادات و حملات فراوانی به خود دیده است که فقط به برخی از آنها اشاره ای می کنیم و مطالعه و تحقیق بیشتر در این زمینه را به خوانندگان عزیز وامی گذاریم.
جان استوارت میل (فیلسوف انگلیسی)، اصلاحاتی در این فلسفه به وجود آورد. او همان معیار حداکثر لذت را پذیرفت، اما برای لذت، درجاتی قائل شد و بعضی لذت ها را ذاتا مقدم بر دیگر لذت ها دانست. مارکس، دموکراسی و لیبرالیسم سودگرا (یوتیلیتاریان) را به «ایدئولوژی های عجیب و خاصّ طبقه بورژوا (سرمایه دار)» معنا کرد. نیچه نیز به این فلسفه حمله کرد. او گفت: «این اشتباه است که تصوّر شود مردم (یعنی انسان ها) طالب لذت و در جستجوی مسرت اند. تنها انگلیسی ها و عدّه ای از لطیفه گویان سودگرا (یوتیلیتاریان) و بورژواها این گونه هستند. غریزه طبیعی و سالم توده ها طالب فلسفه پیروی از پیشواست و طالب فلسفه ای است که توده ها را در مکان خودشان (یعنی در طبقه پایین) قرار دهد و پیرو امر پیشوا و رهبرشان باشند».
دو . پراگماتیسم یا مصلحت گرایی
واژه پراگماتیسم مشتق از ریشه یونانی Pragma به معنای کُنش یا عمل است. پراگماتیست، از نظر لغوی به معنای «فرد معتقد به تقدّم عمل» معنا می شود. در فارسی اصطلاح های مختلفی مانند: عملگرایی، مصلحت گرایی و مصلحت اندیشی برای این مکتب به کار می رود. پراگماتیسم یک دیدگاه فلسفی است که البته بر حوزه های مختلف فکری مانند روان شناسی، دین، آموزش و پرورش و... تأثیر گذاشته است ؛ چرا که این نظریه بر اهمیت نتیجه کردار ما و آزمون های تجربی و تجربه آدمی در زندگی، تأکید می ورزد.
این مکتب فکری، متفکرانی چند به خود دیده است که بعضا با همدیگر اختلاف هایی نیز داشته اند. بنا بر این، دوره زندگی این مکتب را باید تقسیم بندی کرد: در مرحله اول یک روش عملگرایانه بود و در مرحله دوم (از ویلیام جیمز به بعد) به عنوان نظریه ای در شناخت «حقیقت» مطرح شد.
پراگماتیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی از مهم ترین گرایش های فلسفی بود. برجسته ترین نمایندگان این اندیشه که در امریکا به سر می بردند، عبارت اند از: چارلز ساندرز پیِرس، ویلیام جِیمز و جان دیویی. نقطه مشترک تفکرات این فیلسوفان در یک چیز است: «معیار حقیقت، نتایج عملی است».
ایشان به مجادلات کهن در مورد حقیقت و واقعیت پایان داده اند و به راحتی خود را از ورود به این گونه بحث ها خلاص کرده اند ؛ زیرا از نظر آنان حقیقت و یا درستی یک عمل، با نتیجه بخشی آن ثابت می گردد. به عبارت دیگر، هر عملی که مصلحت ما در آن باشد و برای ما سودمند باشد، آن درست است و حقانیت دارد.
این اندیشه، واکنشی در مقابل اندیشه های ایدئالیستی (آرمانگرایانه) بود. به عنوان نمونه، مهم ترین چهره ایدئالیسم بریتانیایی، اف.اچ. بِردلی (مانند هگل و برخلاف کانت و فلسفه او) معتقد بود هر آنچه ظاهر گردد، واقعیت دارد. البته هر واقعیتی، به نظر می رسد بخشی از یک واقعیت عمیق تر است. از نظر بِردلی: «هرچه واقعی است و وجود دارد، خیر است و ارزشمند محسوب می گردد». بدین ترتیب، دردها و رنج ها معنای متداول (شر بودن) را ندارند. این گونه مصائب ذاتا شر نیستند. این مواضع بِردلی به مذاق پراگماتیسم ها اصلاً خوش نیامد. آنان می گفتند بِردلی تمام مشکلات و دردهای بشری را نادیده گرفته است. در مقابل بردلی، جِیمز معتقد بود: «معیار حقیقت و زیبایی و نیکیِ هر چیز، کارآمدی و مفید بودن آن است. حقیقت، آن چیزی است که نتیجه بخش و سودمند باشد»(نظریه حقیقت).(4)
تأثیر این اندیشه
در بین مروّجان این اندیشه، کسی که نقش مهمی در تسرّی این فکر در حوزه آموزش ایفا کرد جان دیویی است. فلسفه وی، در آموزش و پرورش، تأثیر جهانی داشته است. به نظر او، آموزش و پرورش امریکا (در نیمه اول قرن بیستم)، کودک را به صورت یک عنصر انفعالی و غیرپویا در مقابل دانش معلم درآورده است. برای انتقال علوم پیشرفته قرن، به همکاری میان دانش آموز و معلم، نیاز است. در تعلیم دروس، نباید فقط به ارائه قوانینی از سوی معلم اکتفا کرد ؛ بلکه رابطه دو سویه نیاز است تا کودک قادر شود از طریق تجربه و ابتکار عمل (و البته بدون سوء استفاده از این آزادی ها) به تکمیل رشد خود بپردازد.
همچنین پراگماتیسم در حوزه دین، تأثیر فراوان از خود نشان داد. در نظر جیمز، باورهای دینی وقتی حقیقت دارند که بتوانند مفید و نتیجه بخش باشند. ضمنا این باورها باید با هر شرایطی کنار بیایند. از نظر جیمز اساسا برای اثبات حقانیت دین نمی توان دلیل نظری آورد ؛ بلکه آن باورهایی از دین «حقانیت» دارند که به مصلحت ما باشند و نتیجه عملی سودمندی (مثل آرامش) برای ما به ارمغان بیاورند.
برخی نتایج اندیشه پراگماتیسمی، عبارت اند از: نسبی گرایی دینی، تساهل دینی (برای آن که دین در هر شرایطی تغییر کند تا این که اثرِ مفیدی بر زندگی بگذارد)، و نیز رویکردهای روان شناسانه و عملگرایانه به دین.
دو اشکال بر جیمز
وقتی ویلیام جیمز «حقیقت» را این گونه تعریف کرد، انتقادات فراوانی را به سوی خود متوجه ساخت. از جمله اشکالات مهم، این است که اگر این نظر را بپذیریم، دیگر هیچ کس، و در هیچ زمان، نمی تواند به حقانیت یا بطلان اندیشه ای واقف شود ؛ زیرا هرگز نمی توان تمام نتایج و پیامدهای درازمدت یک رفتار و اندیشه را شناخت.
اشکال دوم، این که ممکن است یک اندیشه به طور همزمان هم حق و هم باطل باشد ؛ زیرا یک اندیشه و رفتار، برای عدّه ای سودمند است و برای برخی دیگر، غیر سودمند. راسِل که از منتقدان جیمز است این مثال را مطرح می کند که در برابر گزاره ای مانند: «ماه از پنیر درست شده است»، هر انسان خردمندی تلاش می کند پس از جمع آوری اطلاعات در نفی یا اثبات آن به یک نتیجه درست برسد و نهایتا بگوید که ماه از پنیر ساخته نشده و یا اثبات کند که ماه از پنیر ساخته شده است. اما یک پراگماتیست به نیازها و مصلحت های روزمره خود نگاه می کند. اگر یک سهامدار کارخانه پنیر باشد، احتمالاً به خاطر این که این گزاره به نفع اوست، اقرار می کند که گزاره فوق، حق و درست است و همزمان با آن، تاجری که فرضا تولید پنیر و رواج گسترده مصرف آن به نفعش نیست، باید حکم دهد که گزاره یاد شده، باطل است. درحالی که حکم به حقانیت و بطلان یک گزاره در آنِ واحد، دور از عقل به نظر می رسد. از دیدگاه راسل، آنچه یک فیلسوف پراگماتیستی به عنوان حقیقت معرفی می کند، کاملاً ذهنی و غیر عقلانی است.
نگاه ویژه جیمز به دین
جیمز در امور دینی و معنوی، اصطلاح «تجربه دینی»(5) را به کار می بَرد. طبق نظر او تجربه دینی دربردارنده بار معرفتی نیست. دین در نظر وی عبارت است از: «احساسات، عملکردها و تجارب افراد انسانی در خلوت تنهایی خود». به زعم وی، احساس و تجربه، منبع اصلی دین است.
جیمز به کارکرد دین می نگرد و به نتیجه های دین (مثل آرامش) اهمیت می دهد. این نگرش می تواند صرفا یک «روش» در مطالعه دین باشد و حتی به این وسیله می توان افراد را به سمت گرایش های دینی سوق داد.
خودِ ویلیام جیمز در کتاب «دین و روان» خود،(6) خدمات دین را در حوزه رفتاری و عاطفی مورد مطالعه قرار می دهد و از آن جا که بُعد تجربی و احساسی دین و تأکید دین بر مواجهه با خدا و کسب آرامش و کمال، جزو حقایق اصلی ادیان و از اهداف بعثت پیامبران است، اندیشه پراگماتیستی (و بویژه جیمز) در پیشبرد این اهداف دینی در غرب، تأثیرات خوبی داشته است. اما باید گفت که این نگرش، صرفا «روش» مناسبی است و نباید تبدیل به یک «مبنا» شود و در مورد همه ادیان و اندیشه های دینی حکم کند.
نکته دیگر که شایسته ذکر به نظر می رسد، این است که برداشت پراگماتیستی از دین و تأکید بر تجربه دینی، منجر به فردی کردن دین و به حاشیه رفتن آن در صحنه اجتماع است.(7) به علاوه اگرچه این برداشت از جهاتی برای جهان مسیحی سودمند بود، ولی نمی تواند با تعالیم اسلامی (که همزمان، ابعاد فردی ـ اجتماعی و دنیوی ـ اُخروی دارد) سازگار باشد.
|