توتیا (1)، به معنای اخصِّ کنونی آن، اُکسید ناسرهی روی (zno) است که به وقت تصفیه، تکْلیس (2) یا تصعید (3) بعض سنگهای کانیِ (4) حاوی روی (zn)- مثلاً، بِلْند (5) (سنگ کانی سولفور روی)، کالامین (6) (سیلیکات (7) طبیعی روی) و اسمیتسونیت (8) (کَربُنات طبیعی روی)- به رنگهای مختلف (سفید، زرد، قهوهای، سبز) ناشی از وجود فلزها یا مواد دیگر همراه با روی، حاصل میشود. درگذشته آن را برای ساختن برنج (9) (آلیاژ مس و روی) و درمان برخی بیماریهای چشم به کار میبردند و اشتباهاً یا توسّعاً این نام را به بعض ترکیبهای فلزی مشابه و حتی به مواد بسیار متفاوتی نیز اطلاق کردهاند، که سبب آشفتگی دربارهی ماهیت «توتیا» شده است.
واژگان
منشأ یا ریشهی واژهی توتیا به یقین معلوم نیست. به روایت لاوفر (10)، (11) این واژه در نوشتههای عربیِ دورهی اسلامی، نخست در ترجمهی لوقا بن سَرابیون از کتاب الأحجار منسوب به ارسطو (12) به کار رفته است. اما این مترجم، بلکه مُلخِّص، (13) شخصی ناشناخته است؛ (14) حتی اگر او را، مانند یوحنا/ یحیی بن سرابیون (15) از خاندان سَرابیون بپنداریم، رونق و فعالیت علمی این خاندان در نیمهی دوم سدهی سوم/ نهم بوده است، در حالی که ما واژهی توتیا را در آثار چند حکیم معروف همان سده مییابیم: یکی در ترجمهی عربی (از روی متن یونانی و ترجمهی سُریانی) اِصطِفَن بن بَسیل (شاگرد و همکار حُنَین بن اسحاق، 192-260/ 808-873، حکیم نامدار دورهی متوکّل عباسی [232-247] ) از تألیف مشهور دیسکوریدس (16) (سدهی اول میلادی) (17) دیگری در فردوس الحکمة علی بن سهل طبری، که در 236 برای متوکّل تألیف کرده است، در وصفی بسیار کوتاه؛ (18) «التوتیا یابسٌ، یُجَفَّفُ الرطوبَة فی العَین»؛ و دیگری در قراباذین یعقوب بن اسحاق کِنْدی (رونقش در نیمهی اول همان سده) که آن را در دَه گونه «کُحْلِ» (= گرد برای بیماریهای چشم) مرکّب تجویز کرده است.
دربارهی اصل این واژه گمانهایی رفته است. حکیم مؤمن تُنکابنی در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (19) و، به تَبعِ او، عقیلی علوی شیرازی در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1185)؛ (20) آن را «معرَّب از دودهای [جمع دود] فارسی» دانستهاند- گمانی ظاهراً ناشی از این که توتیا از دودهایی/ بُخارهایی که «در وقت گداختن سنگ مس [و بعض فلزهای دیگر] در کوره» برمیخیزد، به دست میآید (این گمان را مهندس دانشمند آلمانی، هانس وولف، (21)(22) بی ذکر مأخذ خود، تکرار کرده است). به عقیدهی رنو و کولن (23)، (24) توتیا «شاید مشتق از توت [نام میوهی معروف] باشد، به علت ظاهرِ دانْ دان و پف کردهی این مادّه، [که] در این صورت، با نام یونانی آن که دیوسکوریدس ذکر کرده، یعنی پُمْفُلیکس (25)، اصلاً به معنای حباب فلزی، قرابت معنایی دارد،(26) مایرهوف (27) (28) توجیه رنو و کولن را پذیرفته اما میافزاید که توتیا، نه از توتِ فارسی یا عربی، بلکه از توتا (tūtā)»یِ سُریانی (به همان معنی) گرفته شده است. (29) احتمال دیگر، منشأ هندی یا سنسکریت این واژه است. ابوریحان بیرونی (30) واژهی «هندی- سِندِی» طتو [کذا] را به عنوان معادل توتیا و مترادفِ «سنگِ مس» فارسی یا «سنگِ طتو» [کذا] از بِشْر بن عبدالوهّاب فَزاری (دورهی سامانی؟) و، از قول دوستان خود («أصحابنا»)، به صورت توتَه ضبط کرده است. املاء یا تلفظ درست این واژهی هندی/ سنسکریت که طِبقِ «فرهنگ وبستر» (31) (ذیل "tuty") توتیای فارسی از آن میآید، تُتَهه tuttha (یا توتَکَه tūtaka) است، (32) به معنای «کاتِ/ زاجِ کبود» (=سولفات مس)، که در پزشکی قدیم هندی، آن را به شکل پُماد به چشم میمالیدند. (33) لاوفر در بحث مشروح خود (بر اساس منابع قدیم چینی) دربارهی توتیا و برنج در ارتباط با چین و ایران باستان، (34) جزء اول واژهی دوبخشی چینی t’ ou-ši (تو- شی، لفظاً «سنگِ» تو) به معنای «برنج» [آلیاژ] را همان هجای اول توتیای فارسی دانسته، که «محتملاً به فارسی میانه [پهلوی] بازمیگردد»، با ذکر این که واژهی سنسکریت مذکور فقط به معنای «زاج سبز یا کبود (35)» [زاجِ/ کاتِ سبز= گونهای سولفاتِ آهن (36)] به کار رفته، در ارتباط توتیای فارسی با این واژه سنسکریت شک نموده است.
در توضیح ارتباطِ [محتمل] واژهی چینی t’ou با توتیای فارسی، لاوفر (37) و وولف (38) در مبحث شناخت و ترکیب و اهمیت برنج در روزگار قدیم در خاورمیانه و دور (از آسیای صغیر و بین النهرین باستان تا چین) به شواهد تاریخی فراوانی دربارهی سنگهای کانی مس و روی و جز اینها در ایران (به ویژه در ناحیهی کرمان و جنوب شرقی ایران کنونی)، آشنایی بومیان این نواحی با صنعت استخراج و ذوب و آلیاژ و تصفیهی این فلزها و نیز صدور «توتیا» و برنج از ایران (به معنای وسیعتر قدیم این جاینام) به کشورهای شرقیتر (هند، چین) استناد کردهاند.
تاریخچهی شناخت توتیا در دورهی اسلامی
ماهیت شیمیایی مادّهی معروف به «توتیا» (یا نامهای دیگر)، همچون منشأ واژگانی نام آن، در قدیم و نزد ملتهای متمدنِ باستانی معلوم و معیّن نبوده است؛ لذا آن را با مواد دیگری که (امروزه ترکیب و فرمول شیمیایی آنها معلوم است و) خواص فیزیکی، شیمیایی و، به ویژه، دارویی کمابیش همانندی داشتند، خَلط میکردند. ظاهراً علت بنیادین این اختلاط و آشفتگی این بوده که پیشینیان فلز مستقلی را که امروزه «روی» یا zinc (و صورتهای دیگری از این واژه در زبانهای اروپایی) نام دارد، عموماً نمیشناختند، زیرا این فلز در طبیعت، معمولاً نه به صورت خالص، بلکه در آلیاژ یا بعض فلزهای دیگر (به ویژه مس و قَلع) یا به صورت ترکیبی (اُکسید، سولفات، و جز اینها) یافت میشود؛ لذا نام مخصوص هم برای آن (برخلافِ، مثلاً، آهن، سرب و مس) نداشتند- شاید به جز ایرانیها، که مادّهای را به نامِ عربی نمای «خار صین» یا «خار صینی» (لفظاً، خارِ [؟] چین/ چینی» ) میشناختند و بعض مؤلفان کتابهای کانی شناسی دورهی اسلامی آن را به درجات مختلفِ صراحت وصف کردهاند. (39) گفتنی است که واژهی فارسی روی («فارسی میانه» rōy: «مس، برنج»؛ مکنزی (40)، ذیل "rōy"؛ در نیبرگ (41)، بخش 2، ذیل "rōd": «فلز، مس») در فارسی میانه و قرنها در ادب فارسیِ پس از اسلام به معنایِ «مس» (= نُحاس در عربی) به کار میرفته است. ریشه یا مأخذ واژهی سپسینِ مس دانسته نیست. در غرب نیز به سبب ناشناختگی فلزِ روی و ماهیت واقعی توتیا، نامهای مخصوصی برای این فلز نداشتند تا اینکه در سدهی شانزدهم میلادی ظاهراً نخست کیمیاگر، شیمیدان و پزشک جنجالی نامدار سوئیسی، پاراِسْلسوس (42)، آن را تفکیک و کشف کرد و با اطلاق نام آلمانی zink (تسینک) بر آن، آن را به عنوان «شکل حرامزادهی مس» (43) شناسانید. (44)
وصف مشروح دیوسکوریدس از شیوهی استحصال پُمفُلیکس از گدازش سنگ کانیِ مس با اَقْلیمیا/ قَلیمیا (معرَّب کادْمیا/ کَدْمیا(45)ی یونانی= کربنات یا سولفاتِ روی (46) ) در کورههای مخصوص دو طبقه و سپس شیوههای «تَغسیل» (شُست و شوی) آن (47) و همچنین وصف کوتاهتر جالینوس (سدهی دوم میلادی)؛ (48) مینمایاند که فلزکاران و دانشمندان غربیِ آن روزگار، از شیوهی استحصال توتیا هیچ یا چندان اطلاعی نداشتند. خلاصهی کوتاهی از شرح دیوسکوریدس و جالینوس چنین است: یکی این که در وقت تصفیهی سنگ مس، اقلیمیای سوده را بر مسِ گدازان بپاشند؛ دودی/ بخاری که از این اقلیمیا برمیخیزد، چون بفسرد، پمفلیکس (توتیا) است؛ دیگری این که خودِ اقلیمیا را بگدازند و دود حاصل را، پس از فسردن آن، گِرد آورند (49) دو فرآیند مذکورِ دیوسکوریدس در کورهای دو طبقه انجام میگیرد: برکف طبقهی زیرین، کوره و بوتهی گداز قرار دارد. دودها/ بخارهای حاصل از گدازش که از طریق دودکشی به طبقهی زبرین میرود و در آنجا اُکسیده میشود، میفسرد و بر دیوارهها مینشیند [این بخار اُکسیده و جامد شده پمفلیکس است]. در جوار این کوره اتاقکی برای فلزکار و دستیار و ابزارهای آنان (دَم، زغال، گَردِ اقلیمیا و جز اینها) میسازند که با دریچهای به کوره خانه راه دارد. پس از پایان گدازش و تصعید، پمفلیکس فسردهی گِرد آورده را چند بار به شیوههایی مخصوص میشویند تا ناخالصیهای آن را بپالایند.
دیوسکوریدس در آغاز مقالهی خود مادّهی دیگری را نیز به نام سپودیون (در یونانی: spodion)، یاد کرده که در طی همان فرآیندِ تصفیهی مس در کورههای مذکور حاصل میشود: برخلاف پمفلیکسِ رقیقِ سبک و سفید که به بالا میرود، سپودیون دود غلیظ سنگین سیاهرنگی است که بر کف طبقهی زیرین کوره و بر اطراف آن مینشیند (راسب میشود) و، در نتیجه، به چیزهایی مانند خاک و مو و پشم آمیخته میشود. به نوشتهی او، «تفاوت میان سپودیون و پمفلیکس در نوع است نه در جنس». سپس، بلافاصله پس از مقالهی «پمفلیکس» («توتیا»)، مقالهی نسبتاً کوتاه اما مستقلی دربارهی اَبدالِ (50) سپودیون دارد. (51) دیوسکوریدس میگوید: «در بسیاری از اوقات که به توتیا نیاز و توتیا ناموجود باشد، اَبدالی برای آن هست»، و سپس در حدود دوازده مادّهی گیاهی (مثلاً: برگ و گُل و میوه مُورْد؛ شاخههای درخت زیتون یا درختچهی مَصْطَکی یا شمشاد یا درخت انجیر؛ و بِهی که دانههای آن را درآورده باشند) و دو مادّهی جانوری (چسب/ سریشم مأخوذ از پوست گاو، و پشم ناشستهی مخلوط با زِفت یا عسل) ذکر میکند که باید هر یک را در چند دیگِ گِلی (سفالین؟ ) در تنورْ گرم کرده سوزانید و به صورت خاکستر درآورد و سپس خاکسترها را پالود. در ترجمههای عربی کتاب دیوسکوریدس، به سبب آشفتگی نسخههای خطی یا به اشتباه، بخش مربوط به بدلهای (عمدتاً گیاهی) سپودیون را از بخش مخصوص پمفلیکس و سپودیون تفکیک نکردهاند؛ لذا بعض مؤلفان سپسین قائل به «توتیای نباتی» نیز شدهاند. (52)
دیوسکوریدس در پایان اشارهی گذرایی میکند به این که «سپودیون از زر و سیم و سُرب نیز ساخته میشود و سپودیونِ حاصل از سرب در خوبی [و سودمندی دارویی] ثانیِ سپودیون قبرسی [= مسی] است». این هم خود در خَلط ماهیت «توتیا» نزد مؤلفان سپسین، مؤثر بوده است.
گرچه تأثیر نوشتهی دیوسکوریدس دربارهی پمفلیکس/ توتیا در تألیفات داروشناختی حکیمان دورهی اسلامی، غالباً با برداشتها یا تفسیرهای گوناگون و بعضاً نادرست، مشهود است، اما به چند دلیل نمیتوان تجارب فلزکاران بومی و ملاحظات بعض دانشمندان محلی را، به ویژه دربارهی شیوههای استحصال و انواع «توتیا»، نادیده گرفت: یکی این که در قدیم سنگ مس یونانیان عمدتاً از جزیرهی قبرس در مدیترانه به دست میآمد، در صورتی که کانهای آن در ایران زمین (به معنای جغرافیایی بسی گستردهتر قدیم) فراوان بود (و هنوز هم چنین است)؛ دیگر این که سنگ کانیِ روی (فلز ناشناختهی zn در آن روزگار) نیز در ایران و بعض نواحی اطراف آن فراوان و شناخته شده بود؛ سوم این که وجود ویرانههای کورههای باستانی گداز و آلیاژ فلزها (از دورههای هخامنشی و ساسانی) که از دیرینگی فلزکاری و صنایع دستی فلزی در ایران حکایت میکند، و تعدد گونههای مفروض توتیا (از حیث منشأ جغرافیایی، رنگ، شکل و بعض ویژگیهای دیگر) ناشی از اختلافهای مزبور است. به هر حال، آمیزش اطلاعات دیوسکوریدسی و معلومات و تجارب محلی سبب آشفتگی و اشتباه و خَلط شدیدی دربارهی ماهیت توتیا نزد حکیمان دورهی اسلامی شده است، که مهمترین آنها را در اینجا یاد میکنیم:
1- اختلاف نظر دربارهی اقلیمیا و توتیا در تعریف ابن میمون قُرطُبی (سدهی ششم) به خوبی دیده میشود: درجایی (53) میگوید «توتیا همان است که "اقلیمیا الصُّفر («اقلیمیای برنج») ... و قَدْمیا نامیده میشود» و در جایی دیگر (54) قلیمیا/ اقلیمیا/ قدمیا را چنین تعریف کرده که «ریم هر جسمِ گدازان است»! مایرهوف (55) این اختلاف و آشفتگی را چنین توضیح میدهد:
«قلیمیا/ قدمیا [در ترجمهی فرانسوی: cadmie] معرّبِ kadmeiaی یونانی است که محتملاً از طریق سریانی داخلِ عربی شده. ابن میمون، مانند بعض مؤلفان سپسین عرب، مثلاً، داوود انطاکی و عبدالرّزاق بن محمد جزائری [سدهی دوازدهم]، واژهی قلیمیا را به معنای بسیار وسیعی گرفته اما آن را شامل قلیمیای طبیعی که حاوی روی، آهن، آرسنیک و غیره است، ننموده است. قدمیاهای مصنوعْ اُکسیدهای روی، آرسنیک و غیرهاند که در کورهها مُصعَّد میشوند یا بر سطح تودههای [کانیهایِ] در حال گداز تشکیل مییابند.»
2- دربارهی خود «توتیا در کتاب الأحجار منسوب به ارسطو: (56)
«توتیا از کانیها و دارای گونههای بسیار است: سفید، زرد و سبز ... . کان آن در کرانهی دریای هند و سِند [یعنی اقیانوس هند] است. بهترین توتیا گونهی سفید است که گویی بیرون آن پوشیده از نمک است، اما چون آن را بشکنند، لایهای آبی («أزرق») در آن دیده میشود. پس از آن [از حیث نیکویی]، گونهی سبز است ... ». (57)
3- در متن چاپی مغلوط و نادَرخورِ اعتمادِ نُزهت نامهی علائی شهمردان بن أبی الخیر (سدهی چهارم) چنین میخوانیم:
«توتیا مِس را سپید کند و زر را بشکند و سرخ گرداند چون با گوگرد تسویه [کذا؛ درست: تشویه به معنای «بریان کردن»] کنند. و از چندگونه است: سبزِ پاره پاره، زردِ خوزی، سبز کرمانی و سوری که قَصَب خوانند، هندیِ معمول، [و] محمودی [«توتیای محمودی در شام و آفریقا و اَنْدَلُس موجود است؛ ] (58) بهترین [توتیا] سپید است [که] چون بینند چنان دانند که شوره برآورده است یا نمک بر او فشاندهاند، و در ساختنِ [آلیاژ] برنج خاصیتی تمام دارد». (59)
4- ابومنصور موفّق هِروی (سدهی چهارم): (60)
«توتیا از گونه گونه ... و بهترینش طباشیری [یعنی به رنگ طباشیر] است، پس زنگاری [یعنی سبز به رنگ زنگار مس]، پس خراسانی، پس کرمانی. و این همه معدنی است». (61)
5- ابوریحان بیرونی، (62) که در کانی شناسی و جواهرشناسی هم مجتهد بود، (63) بی اطلاعی شخصی خود را از ماهیت توتیا نشان داده و به نقل قول دیگران بسنده کرده است:
1) به نقل از بِشْرِبن عبدالوهّاب فَزاریِ مذکور: چهار «لَون» (رنگ، گونه) توتیا هست: «سبز به رنگ کردنِ طاوس، که به فارسی سنگِ مس و به رومی دَهْنَج ... مینامند» [«دهنج» معرّب از فارسی و به معنای مالاکیت (64)= کربنات طبیعیِ مَرمَرْ گونهی سبز تا سیاهرنگِ مس است، که برای استحصال مس یا برای ساختن بعض چیزهای زینتی به کار میبَرند]؛ سفید، منسوب به کرمان، در هندی و سندی موسوم به سنگ طتو؛ گونهی دیگری، که یک جور سنگ طتو است، و با آن چیزهایی مانند بازوبند/ دست بند برای زنان و مُهرههایی برای تزئین گردن چهارپایان میسازند»؛ و گونهی کرمانی، به رنگ پوست گردو و بیرونش خاردار/ سیخْ سیخ («مُشَوَّک» مانند میوهی تاتوره (65)= «جوز ماثِل» است» )؛ (2) از قول «دستان» خود: «توتیای هندی که دو نوع است: یکی سفید طباشیری، که نیکوتر است و از شکافهای خاک به دست میآید، و دومی سبز زنگاری ...؛ پس از آن، توتیای کرمانی است، [به شکل] نایچهها [یِ میانْ تهی]، معروف به بَصْری [زیرا از کرمان به بصره میبردند و از آنجا به کشورهای دیگر صادر میشد]، و پس از آن [در نیکویی و منفعت]، توتیای طَبَسی»؛ (3) منقول از کتاب المُخَب جابربن حَیّان: (66) «هم کانی و هم مولَّد [= مصنوع] آن هست؛ [مادّه ی] همه از سرب است؛ [چند نوع است: ] از همه بهتر، توتیای هندی سفید رقیق است (دربارهی «توتیای هندی» ابن بَلخی در فارسنامه [تألیف در دههی نخست سدهی ششم]، در ضمن وصف بناهای اصطخر تخت جمشید، مطلب جالبی نوشته که در ویرانههای آنجا، «کودههای گِل بر جای است و مردم روند و آن گِل کَنند و شویند و در میان، توتیای هندی یابند که داروی چشم را شاید و کس نداند که آن چگونه در میانِ گِل آمیخته شده است». )؛ نوع جَشری (67) مانند تکّههای فَسان («مِسَنّ»، سنگ چاقو تیزکنی) [زِبْر و خشن] است؛ و نوع مَرازِبی [کَذا؛ درست آن، مَرازیبی، جمع واژهی معرّّبِ مِرزاب به معنای «ناودان» ] که در طبس به شکل اَنابیب [جمع اُنْبوبه به معنای «لوله»، «ماسوره» ] میسازند». برای این کار، «گِلی معروف [کذا؛ «طیناً معروفاً» ] را به کورهی خانه مانندی که میخهایی [از آن] گِل در آن نصب میکنند، میبَرَند، کوره را آتش میکنند، و بخار توتیا بر آن قالبها منعقد میشود»؛ (4) به نقل از بُختیشوع بن عبدالله (؟): «توتیای مَرازبی مانند پوستهی تخم مرغ، سبُک و [از هه توتیاها] بهتر است. »
ابوریحان بیرونی در الجماهر هم اشاراتی به توتیا دارد، مثلاً در مبحث دَهْنَج: «گفتهاند که دهنج را به هندی توتیا میگویند زیرا گمان کردهاند که از انواع توتیاست»؛ (68) و در ذکر شَبَه (= برنج): «برنج مسی است که آن را با ترکیب با توتیای ممزوج با مواد شیرین (مانند عسل و شیرهی انگور) زرد کنند تا شبیه به زر گردد». (69)
6- وصف ابن سینا (370-428) از خودِ توتیا و سپودیون (در متن چاپی مغلوط: «سقودیون» )، و نه خواص دارویی آن، (70) خلاصهی کوتاه و بعضاً نادرستی از نوشتههای دیوسکوریدس یا جالینوس است (مثلاً، در تعریف «سقوریون» [کذا] مینویسد که همان توتیای «هندی» [یعنی] غُسالَهی توتیاست که مانند دُرْد در زیر آبی که آن را میشوید، جمع میشود»! ). چون ابن سینا تجربه و اطلاع شخصی دربارهی ماهیت توتیا نداشته، ضمناً نظر سخیف دیگری را در خصوص توتیای «دریایی» تکرار کرده که «میگویند در دریا جانوری مدور هست دارای سُمّ شکافتهی («خدج») سِفت که در دریا میمیرد و امواج آن را به ساحل میاندازند، و از آن توتیایی به دست میآید که بسیار لطیف است». منظور از این «توتیای بَحری/ دریایی» ظاهراً آن جانور خارپوست (71) دریایی بوده است که به علت مشابهتش با جوجه تیغی/ خارْپشت (در عربی: قُنفُذ) آن را (شاید به تقلید hérisson der mer فرانسوی یا sea urchin انگلیسی) «قنفذ البحر» یا «خارپشت دریایی» و سپس «توتیا (ء) البحر» نامیدهاند. وجه تسمیهی اخیر شاید این بوده که تن این جانور عمدتاً متشکل از پوستهی سخت آهکی کمابیش مدوّری است: پوشیده از خار؛ چون این خارها بریزند، در جای آنها برجستگیهایی مانند حُباب بر سطح آب دیده میشود و بدینسان پوستهی آهکی سفید شبیه به پمفلیکس سفیدِ مصعَّدِ دانْ دانِ مذکورِ دیوسکوریدس میگردد! تنها مطلب نسبتاً جدید در وصف او این است که همهی انواع توتیا («سفید، زرد، سبز، [رنگی] مایل به سُرخی»، و چه «رقیق» و چه «غلیظ») در «بِلاد کرمان» به عمل میآید.
7- به نوشتهی نصیرالدین طوسی (597-672) (72) توتیا دو نوع است: معدنی، و «صناعی ... [که] توتیای نایژه خوانند و در زمین کرمان میسازند». توتیای معدنی چند جور است: «فیدی»، سبزرنگ، شفاف، که به شکل تکههای خُرد در میان ریگهای رودخانهای جاری نزدیک کوه فید در بادیهی عربستان مییابند؛ «توتیاء پیکانک» (؟)؛ «توتیاء دیکلک» (؟)، که از «دریای هندوستان به موج بیرون میافتد» (توتیای اخیر شاید همان توتیای دریایی مذکور در بالا باشد)؛ و «نوعی دیگر... به غایت سفید»، شبیه به نمک، که «لطیفترین توتیاهاست» (این نوع را مؤلف قاعدتاً میبایست از نوع «صناعی» و مترادف با «توتیای نایژه» ذکر کرده باشد).
نصیرالدین طوسی اشارات پراکندهی دیگری هم به توتیا دارد، مثلاً: (در ارتباط با «برنج دمشقی») «توتیا کشته از سرب است، با مس آمیزشی تمام ندارد»؛ (73) (در مبحث سرب) «توتیا هم در معدن اُسرب تولد کند؛ از بخارِ اسرب میشود؛ (74) (در مبحث انواع معمولات و ممزوجات» فلزی [= آلیاژها] «برنج/ شَبَه ... از مس و توتیای مدبَّر سازند». (75)
8- مقالهی داود انطاکی (متوفی 1008) در تذکرهی او، (76) نه فقط چیز تازهای دربارهی توتیا ندارد، بلکه گمراه کننده نیز هست؛ زیرا، علاوه بر توتیای معدنی و مصنوع، انطاکی، به تَبعِ ترجمهی عربی آشفتهی تألیف دیوسکوریدس، سخن از توتیای «نباتی» (گیاهی) گفته و مطالب او را دربارهی "antispoda" (مذکور در بالا) تکرار کرده است!
9- حکیم مؤمن تنکابنی هم در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (77) تقریباً مطالب انطاکی (و از جمله، اشتباه او دربارهی توتیای «گیاهی» ) را به فارسی تکرار کرده است. مع ذلک، چند نکتهی کوچک در مقالهی او یافت میشود، مثلاً: ذکر اصطلاح «توتیای قلم» [یعنی به شکل قلم] مرادف با توتیای «انابیبی»/ «میزابی»؛ بهترین نوع توتیای معدنی «سفید آن [است] و عَدیم الوجود است» (؟!)؛ دربارهی توتیای «دریاییِ» مذکور ابن سینا، این تفسیر را به نقل از امین الدوله (= ابوالحسن هِبة الله، مشهور به ابنِ تلمیذ، متوفی 560) ذکر کرده که «توتیای بحری نیز میباشد و آن سفید و مُستدیر و شبیه به سنگ ریزه است».
10- بیشتر مطالب محمدحسین عقیلی شیرازی نیز در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1180)؛ (78) تکراری است، به جز چند موضوع، مثلاً: اشتباه «توتیای نباتی» را نیاورده است؛ دربارهی توتیای کانی نکتهی جالبی میگوید: «آنچه به تحقیق پیوسته آن است که غیرمصنوع نمیباشد»؛ «توتیای سُفالک» و «سنگ بَصْری» [منسوب به شهر بَصْره در عراق] را هم به عنوان دو مرادف دیگر برای توتیای کرمانی ذکر کرده و در توجیه «بصری» میگوید «نه از آن جهت که در بصره به عمل میآورند بلکه [چون] از کرمان به بصره میبَرند و از آنجا به جاهای دیگر و در ممالک هند»؛ دربارهی توتیای سبز: «توتیای اَخضر را که توتیای هندی است از «اِحراقِ ... مِس با زاج سفید (79) [= سولفات مرکّب پُتاس و آلومینیوم] به عمل میآورند» و استعمال آن در بیماریهای چشم نادر است.
مزیت بزرگ مقالهی عقیلی شیرازی (80) در وصف مبسوط دو جور کورهی تهیهی توتیا در کرمان است: (1) کورهی بلند دوطبقه که آن را بر فراز یک اُجاق یا تنور، برپا میکنند. یا خاک «رُسْت»، «قَلَمها و شِمشها»یی به اندازهی یک وجب با دو سَرِ اندکی باریک میسازند، خشک میکنند، سپس در آب نمک «غوطه میدهند»؛ باز آنها را میخشکانند و «در طبقات آن کوره چپ و راست و چلیپا [وار] خوابانیده میچینند تا اینکه در حین گدازِ سرب [در آن کوره]، دود آن بر آن [قلم ها] بپیچد و منعقد گردد و ضایع [نشود] ». پس از انعقادِ دود بسیار بر آنها، قلمها و شمشها را درمیآورند و میشکنند و دودهای منعقد و سِفت شده «مانند انبوبه و سفالک» و قلم را از آنها جدا میکنند (وجه تسمیه «توتیای قلم» برای توتیای کرمانی از اینجاست)؛ (2) در بالای اجاق، دیگی بلند و سَرْتَنگ میسازند. از پایین تا بالای دیوار آن تنور سوراخها [یی] برای نصب قلمها و شمشها [ی مزبور] » تعبیه میکنند، و چون دود بسیار بر قلمها نشست و سِفت شد، قلمها را از سوراخها درمیآورند و به طرز پیشین، تکههای توتیا را از آنها جدا میکنند. بهترین تکههای برکنده «پارچهها [= قطعهها] و انبوبهای صُلبِ» به خاک نیامیخته است، که نرم میسایند و سپس میشویند، «زیرا استعمال [گردِ توتیای] غیرمغسول جایز نیست».
فرآوری توتیا در کرمان قدیم
گرچه امروزه «توتیا» (با ماهیت چندگانهی آن و با این نام) مصرفی دارویی یا صنعتی در ایران ندارد، اما اشارات عدید مذکور به توتیای کرمانی و به نیکویی انواع لولهای و قلمی و تیلهای («سُفالک») آن و همچنین وصف اخیر عقیلی شیرازی از کورههای گداز سرب در کرمان اهمیت فرآوری توتیا را در این ولایت تا حدود نیمهی دوم سدهی هجدهم میلادی مینمایاند (قس دو پزشک و داروشناس اروپایی و ضمناً معلم در دارالفنون ناصری، دکتر پولاک (81) اتریشی [1865 میلادی] و دکتر شلیمَر (82) هُلندی [1874 میلادی] که هیچ ذکری از استحصال و استعمال توتیا در ایران نکردهاند). اما در گذشتهی دورتر، علاوه بر آثار عدید بازمانده از آن کورهها، (83) چندین تن از جغرافیانگاران شرقی و سیاحان اروپایی به رونق این کورهها و رواج ساخت توتیا در کرمان (به ویژه در کو(ه) بنان) اشاره کردهاند، از جمله:
1. ابن فقیه همدانی (سدهی سوم) در مختصری که از کتاب البُلدان او بازمانده: (84) «شهر دَمنْدان [کذا] در کرمان: در آن کانهای زر و سیم و آهن و مس و نوشادر و صُفْر [= برنج] هست». (85)
2. ابوعبدالله مقدّسی (سدهی چهارم)؛ (86) وصف اغراق آمیزی از فراوانی توتیا کرده است: «در آن [= کرمان] توتیا مانند زُلال [آب صاف و روشن] بر مَرازیب [ناودانها] جاری است؛ (87) «از ویژگیهای این کوره [شهرستان، ناحیه] توتیای مرازیبی است، و تسمیهی مرازیبی از این جهت است که سفالهایی بزرگ مانند انگشتان میسازند و سپس توتیا را بر آنها میریزند؛ توتیا به آنها میچسبد و به شکل مرازیب درمیآید. من دیدم که آن را از کوهها جمع میکنند. کورههای دراز عجیبی ساختهاند که آن را، همچنان که آهن تصفیه مییابد، تصفیه میکنند. من این را جز در روستاها ندیدم». (88) حمدالله مستوفی قزوینی در بخش جغرافیایی نُزهَة القلوب (تألیف در 740)؛ (89) درازای سفالهای انگشتْ مانندِ مزبور را «یک گَز» (کذا؛ «به شکل میل به طول یک گز» ) نوشته، اما آل طه (90) گزارش کرده که در بازماندهی فراوان قلمها یا میخهای سفالی مزبور در اطراف کورههای قدیم استحصال توتیا، این «میل»ها/ میخها به درازای دَه تا سی سانتیمتر و به قطر 3/52 سانتیمتر دیده میشوند.
3. یاقوت حَمَوی (575-626) در مُعجم البلدان (91) چنین نوشته: [کو(هْ) بَنان] از روستاهای کرمان است. از مردی کرمانی شنیدم که در آنجا و در روستای دیگری به نام بَهاباذ [؟] توتیا که به همهی جهان میبَرند، ساخته میشود.»
4. ظاهراً قدیمترین اروپایی که تهیهی توتیا در کو(ه) بنان را ذکر کرده مارکو پولو، سیاح معروف ونیزی (1254-1324 میلادی)، است، که در روزگار فرمانروایی قوبْلای قاآنِ مغول در چین (658-693/ 1260-1294) از راه ایران و آسیای مرکزی نزد او رفت. پولو در سفرنامهی خود (92) در وصف کو(ه) بنان (به املای او: Cobinan) چنین نوشته: «در شهر بزرگ [کذا] » کوه بنان، علاوه بر «آینههای فولادی بسیار بزرگ و زیبا، توتیا (که چیز بسیار خوبی برای چشمهاست) و اِسْپودی (93) [= سپودُس مذکور در کتاب دیوسکوریدس] نیز تهیه میکنند. [به این منظور]، آنها ... رَگهای از خاک [= سنگ یا ترکیب کانی] مخصوصی را که دارای کیفیت مطلوب است در کورهی بزرگ مُشتعلی که در بالای آن یک شبکهی آهنی تعبیه میکنند، میگذارند. دود و رطوبتی که از [گُدازش] خاک مذکور برمیخیزد به آن شبکه میچسبد» [قس با میخها و میلههای سفالی موصوف در دیگرِ آثار]. این دودِ منعقد و متحجّرشده توتیاست، «در صورتی که فضولات بازمانده از اِحراق، اسپودی است».
افسر فاضل و پژوهشگر انگلیسی، ژنرال هاوتم- شیندلر (94)، که سفرهایی در ایران نیز کرده بود، در 1881/1298 در شرح مسیر خود در کرمان، در ارتباط با وصف مارکوپولو از کو(ه) بنان و توتیای آن، از جمله، چنین نوشته است: «نام توتیا به عنوانِ گردی برای بیماریهای چشم (95) اکنون [دیگر] در کرمان به کار نمیرود. این واژه اگر تنها [یعنی بی ذکر صفتی] به کار رود به معنای سولفاتِ مس است، که در جاهای دیگر ایران به آن کاتِ کبود میگویند. توتیای سبز سولفاتِ آهن است، که زاجِ سیاه نیز خوانده میشود. یک تکه توتیای زرد که به من نمودند، alum بود، که عموماً به آن زاج سفید میگویند، و یک تکه توتیای سفید ظاهراً قطعهای از یک سنگ کانی رُستی/ رُسی (96) روی بود. خاکی که به نوشتهی مارکوپولو در کوره میریختند، محتملاً یکی از این مواد بوده است. (97)
لوکلر (98) در 1877 در تعلیقات خود بر ترجمهی فرانسوی الجامع (99) ابن بیطار (100) چنین گواهی کرده که «امروزه عربها نام توتیا را به طور اخص به سولفاتهای روی، مس، آهن اطلاق و اینها را با صفتی دالّ بر رنگِ آنها تفکیک و تشخیص میکنند؛ [بدین سان] واژهی توتیا تقریباً به معنای زاج (101) است». رنو و کولن نیز در 1934 این تبدل مفهوم توتیا از اکسید روی به انواع زاج را در «دورهی جدید» در کشورهای عربی زبان شمال افریقا تأیید کردهاند. (102)
توتیا و سُرمه
اشتباه دیگری هم- خَلط توتیا و سُرمه- به ابهام دربارهی ماهیت توتیا افزوده است. این اشتباه در ایران به مآخذی مانند لغت نامهی دهخدا (و فرهنگهایی که وی ذکر کرده، در مقالهی «توتیا» ) نیز سرایت کرده است. سُرمه (103) (در عربی اِثْمِد یا کُحْل) عنصر فلزآسای (104) آنتیموان (105) (sb) است، که در چشم پزشکیِ قدیم آن را دارای بعضی خواص درمانی توتیا میدانستند و نیز زنان آن را برای آرایش (سیاه کردنِ) (لبه های) پلکهای چشم و مژگان به کار میبردند و شاید هنوز هم در بعض کشورهای عربی و اسلامی به کار میبرند.
خواص درمانی توتیا
الف) در چشم پزشکی.
خواص و سودهای دارویی عدیدی که، به ویژه در درمان بَسی بیماریهای چشم، به توتیا نسبت دادهاند، برحَسَبِ طب جالینوسی، ناشی از «طبع» آن است: «سرد در درجهی اول و خشک در درجهی دوم»، (106) یا «سرد و خشک در درجهی دوم» (به تشخیص حُنین بن اسحاق)، (107) یا «سرد و خشک به درجهی سوم». (108) به علت این «طبع» ، « قوّهی» توتیا «قَبض» و «تبری» است (109) و، در نتیجه، «فعل» (کُنش) اصلی آن «تجفیف» (خشکانندگی) است. (110) دربارهی چند و چون این خشکانندگیِ توتیا، توضیحاتی این چنین مییابیم: قبض/ قابضیت توتیایی که با خَمر شسته شود بیش از آن است که با آب بشویند. (111) به نوشتهی جالینوس، خشکانندگی توتیای شسته بیش از هر خشکانندهی دیگری و [در عین حال] بی لَذْع («سوزانندگی، گزندگی» ) است؛ «کنش توتیای شسته خشکاندن رطوبتهای جاری [از سَر] به چشمان و منع از نفوذ آنها به خودِ طبقات چشم است ...»؛ همچنین «توتیا را به شیافات [جمع شیاف (112)= داروی چشمی مرکّب] میافزایند که برای درمان ریزش مواد [= رطوبات] به چشم و درمان نفّاخات [= ورمها، بادکردگیها] و ریشهای حادث در چشم به کار میروند». (113) علی بن عیسی، معروفترین کَحّال (چشم پزشک) عرب (نیمهی اول سدهی پنجم)، که تذکرة الکحّالین او عمدتاً مبتنی بر نوشتههای جالینوس و حنین است، با تلخیص مطالب این دو دربارهی توتیا به مفهوم اعم، سه گونه توتیا و خواص آنها را به ایجاز چنین ذکر کرده است: (114)
«توتیای محمودی که مُیَبِّس (خشکاننده) است ...؛ توتیای حشری [کذا؛= جَشْری]، (115) که کنشش قویتر از آنِ محمودی است؛ و کانی، که سَیَلانِ [رطوبات مذکور به چشم] را بند میآورد و دَمْعَه (116) (= آبریزش چشم) را خشک میکند. »
سپس بعض حکیمان دورهی اسلامی گاهی در چشم پزشکی فرا رفته سودمندی توتیا را به طور کلی برای تقویت «روحِ باصر/ روح البَصَر (117) » یاد کرده اند، مثلاً: توتیا برای تقویت چشم نیک است؛ (118) چشم را قوی گرداند و بَصَر تیز کند ... و تاریکی از چشم ببَرد»، (119) «توتیای شسته صحت چشم را حفظ میکند». (120)
«اگر توتیا موجود نباشد، بَدَلِ آن [فقط در چشم پزشکی؟] هم وزن آن شادَنا [کذا؛= شادَنَه، شادَنج (121) ] یا نیم وزنِ آن توبال (122) (خُردههای فلز تافته که به وقت کوفتن میریزند است)»؛ محتملاً در اینجا توبالِ آهن منظور است که آن را نیز «خشکاننده، قابض و سودمند برای ریشهای بد(خیم)» دانستهاند. (123)
گفتنی است که در چشم پزشکی قدیم، توتیا نه منفرداً بلکه معمولاً در ترکیب با چند(ین) مادّهی دیگر- در ترکیباتی معروف به «شیاف» یا «کُحْل» (در جمع، اَکحال) (124)- به کار میرفته است، که نمونههای آنها در قَرابادینها (125) (کتابهای حاوی دستورها یا فرمولهای داروهای مرکّب) یا در بخشهای چشم پزشکی در تألیفات عمومیتر پزشکی فراوان است. چند تا از قدیمترین آنها را به عنوان مثال در اینجا به اختصار ذکر میکنیم:
1) نسخهی شیافی از جالینوس، سودمند برای بُثور (جمع بَثْر، «جوش» (126) )، ریشهای غایر (گودشده) و پلید، پاره شدگی قرنیه، ریمِ پنهان در چشم (127)، چشم درد شدید، موسرج (= خروج عِنبیه (128)، درد شدید در چشم، و برای زدودنِ آثار باقیمانده از ریشها: قلیمیای سوخته و شسته: 16 مثقال؛ سُرمهی سوخته و شسته: 12 مثقال؛ نشاسته: 2. مثقال؛ سُرب سوختهی شسته، کتیرا، و گِل سامُسی (129)، از هر یک: 8 مثقال. همهی این اخلاط را با آب بکوبید... »؛ (130) (2) «کُحلی برای حفظ صحت چشم» از ثابتبن قُرَّهی حَرّانی: (131) «ترکیب توتیا یا اقلیمیای زر یا سرمه با آب هَلیله، آب سُماق، آبغوره و، برای افزایش تیزبینی چشم، افزودن مَرزنگوش و اندکی مُشک و کافور به آن آبها»؛ (3) نسخهی شیافی برای روشنی چشم و تقویت بینایی از اَفراباذین یعقوب بن اسحاق کِنْدی:
مثقال». (132) «توتیا، 2 مثقال؛ هَلیلهی زرد، 1 مثقال؛ «فلفل سفید» و صمغ عربیِ نیکو، از هر یک
ب) در بیماریهای دیگر.
خواص و سودهای دیگری هم به توتیا نسبت دادهاند، که دشوار میتوان آنها را ناشی از طبیعت سرد و خشک و خاصیت تجفیف مذکورِ توتیا دانست. به هر حال، این خواص و کنشها هم به نوشتههای دیسکوریدس و جالینوس بازمیگردد، از جمله: به عقیدهی دیوسکوریدس، توتیا در زخمهای غایر [در چشم؟] گوشت میرویاند ( «تَملأ/ یَملأ القُروحَ لَحماً» ). (133) به نوشتهی جالینوس، توتیا به علّت قوّهی خشکانندگی شدیدش، «برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث [بدخیم؟] سودمند است، [از جمله،] ریشهای مقعده، نَره و زِهار». (134) این خواص اخیر را بعض مؤلفان سپسین نیز کمابیش تکرار کردهاند (135) و دیگر این که نوشتهاند که «پاشیدن سنگ کوبیده [یا گَردِ] توتیا بر چیزهای بدبو، بوی بد را رفع میکند»، (136) یا توتیا گَندِ بغل را میزداید. (137)
در روزگار ما، اکسید روی (Zno)، علاوه بر مصارف عدید صنعتیِ آن، گردِ نابی سفید یا اندکی زردش در استعمال بیرونی در پزشکی به عنوان مادّهای قابض و محافظ (138) به صورت پُماد یا کِرِم موضعی در عوارض پوستی گوناگون به کار میرود. (139)
توتیا در ادب فارسی
اشارات بسیاری در شعر به سودمندی توتیای سوده برای درمان چشم درد و برای تقویت بینایی ولی بیشتر بر سبیل مَجاز (هم توتیا هم چشم و هم بینایی مجازی) یافت میشود، مثلاً: «مرا چشمْ درد است و خورشید خواهم/ که از زحمت توتیا میگریزم [یعنی از رنج تهیهی «کُحلها» و «شیافها»ی توتیا و مالیدن یا کشیدن آنها با میلهی مخصوص بر چشم دردگین]؛ (140) «چشم مخالفان را چونان شکسته خاری/ چشم موافقان را چون سوده توتیایی»؛ (141) «همه دردِ چشم تو شد هستی تو/ شو از نیستی توتیایی طلب کُن»؛ (142) «دیدهی سر را اگر سُرمه ببخشد فروغ/ کوری دل را چه سود مِکْحَلهی توتیا؟ » (143) در این استعمالهای مجازی، «چشم» یا «دیده» معمولاً به صورتِ «اضافهی استعاری»- مثلاً، «چشم خِرَد»، «چشم بَخت»، «چشمِ جان» و «چشمِ دل»- به کار رفته است. مثلاً: «مَر چشم خِرد را ِ عِلم بهتر/ای پور پدر، هیچ توتیاء نیست»؛ (144) «هرکه را چشمِ بخت خیره شود/ خاک پای تو توتیا باشد»؛ (145) «کسانی که پوشیده چشمِ دلند/ همانا کزین توتیا غافلند» (146). سپس، همچون در بیت اخیر، بر سَبیل اغراق شاعرانه، گاهی «خاکِ پا/ قَدَم»، «خاکِ دَر» یا «خاکِ راه» ممدوح (مخدوم یا محبوب) را در روشنی بخشی به دیدگان، به توتیا تشبیه کردهاند، مثلاً: «چشم حَورا چون شود شوریده، رضوانِ بهشت/ خاک پایش توتیای دیدهی حَورا کُنَد»؛ (147) «گر دَهَد دستم، کَشَم در دیده همچون توتیا/ خاک راهی کان مشرَّف گردد از اقَدام دوست»؛ (148) گر آب دیده [= عارضهی کاتاراکت (149) در عدسی چشم] تیره کُنَد دیدهی مرا/ این دیده را ز خاک دَرَتْ توتیا کنم». (150)
پینوشتها:
1. tutty (انگلیسی)، tutie (فرانسوی)
2. calcination
3. sublimation
4. ore (انگلیسی)
5. blende
6. calamine
7. silcate
8. smithsonite
9. brass (انگلیسی)
10. Laufer
11. لاوفر، 1919، ص 512.
12. چاپ روسکا (Roska)، 1912، ص 120: «نَعْت حجرالتوتیاء».
13. در متن، ص 93، موسوم به «لوقا بن اسرافیون».
14. تذکرهها و دیگر منابع قدیم دربارهی او خاموشاند؛ دربارهی احتمال خلط او با کسان دیگر ر. ک. مقدمهی روسکا، ص 45 و بعد.
15. ر. ک. مقالهی «ابن سرابیون» در د. اسلام، چاپ دوم، و دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
16. Dioscorides
17. کتاب الحشائش ...، ص 401-403: «سفودیس [کذا] و هو صنفٌ مِن التوتیا».
18. طبری، ص 409.
19. حکیم مؤمن، ص 221.
20. عقیلی علوی شیرازی، ص 279.
21. wulff
22. وولف [1966]، ص 12، پانویس 74.
23. Renaud & Colin
24. رنو، و کولن، 1932، شرح بر تحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
25. pompholix
26. دربارهی این «حبابها» ر. ک. وصف دیوسکوریدس در ادامهی همین گفتار.
27. Meyerhof
28. مایرهوف، 1940؛ شرح بر ابن مَیمون (Maïmonide/ Maimonides)، ش 382، ص 191.
29. لیوی (Levey) [1966]. در تعلیقات خود بر اَقراباذینِ یعقوب بن اسحاق کندی [ص 250] این نکتهی اخیر مایرهوف را که توتیا واژهای سریانی مأخوذ از توتاست، نامُسلّم دانسته است.
30. بیرونی، 362-440؛ مقالهی «توتیا»، الصیدنة، ش 225، ص 154-155.
31. Webster"s third new international dictionary of the English language
32. پلتس (plats)، همین واژه، ص 310، مونیر- ویلیامز (Monier- Williams) ، ص 450.
33. نیز ر. ک. رسالهی دکتری فریبرز مُعطّر [1971] دربارهی مفردات پزشکی (Materia medica) اسماعیل جُرجانی، که معطّر [ص 300-301] منشأ واژهی توتیا را، بیاستدلال، هندی دانسته است.
34. لاوفر، ص 511-515.
35. “green or blue vitriol”
36. sulfate ferreux (فرانسوی)، ferrous sulphate (انگلیسی)
37. لاوفر، ص 511-515
38. وولف، ص 12-13.
39. دربارهی ماهیت «خار صینی= zinc ر. ک. مثلاً، الجماهر ابوریحان بیرونی، و شرحهای یوسف الهادی بر آن، ص 423-425، و دائرة المعارف بُستانی، مقالههای «زِنک» و «توتیا» این واژهی متروک در فارسی، هنوز در عربی به عنوان معادلِ zinc اروپایی و مترادف با زِتک [معرّب همین واژه] به کار میرود.
40. Mackenzie
41. Nyberg
42. Paracelsus
43. "a bastard from of copper"
44. ر. ک. مقالهی "zinc" در بریتانیکا، 1971، و در «واژه نامه بزرگِ دانشنامهای لاروس» (Grand dictionnaire encyclopédique Larousse).
45. kadmeia (= Cadmia لاتینی)
46. zinc carbonate/sulfate
47. ترجمهی عربی، همان جا، و نیز به نقل ابن بیطار، ج1، ص 143-145؛ ترجمهی قدیم انگلیسی [1655]، ص 624-626.
48. جالینوس، در فی الأدویة المتفردة، ترجمهی حنین بن اسحاق؛ ترجمهی انگلسی مقالهی مربوطه در شروح د. یول (yule) در ترجمهی سفرنامهی مارکوپولو، ج1، ص 126.
49. بسنجید با وصف وولف [ص 125] از استحصال توتیا در روزگار نو در کرمان: «برای به دست آوردن توتیا، کالامینِ (calamine) خوب ساییده را با زغال و دانههای مس (“granulated copper”) در بتوتههایی میگذارند و سپس حرارت میدهند. روی فلزیای که بدینسان با زغال [فروزان] احیا میگردد (“redued”)، بخار میشود اما ظاهراً سپس در بوتههای سربسته با مس درآمیخته به شکل [آلیاژ] برنج درمیآید».
50. ر. ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بَدَل».
51. در ترجمهی اصیل انگلیسی، ش 86، ص 626-627، با عنوان "Antispoda"، که در انگلیسی آن را به معنای «خاکسترهایی که به جای سپودیون میتوان به کار بُرد» تفسیر کردهاند.
52. مثلاً ر. ک. وصف داوود انطاکی و حکیم مؤمن تنکابنی در ادامهی همین گفتار.
53. ابن میمون قرطبی، متن عربی، ش 382، ص 40.
54. همان، ش 342، ص 37.
55. مایرهوف، شرح بر ابن میمون، ش 342، ص 171.
56. کتاب الأحجار، ص 120.
57. دربارهی خواص این گونهها در این کتاب ر. ک. ادامهی همین گفتار.
58. دُزی (Dozy)، واژهی «توتیا»].
59. شهمردان بن أبی الخیر، ص 270.
60. موفّق هِروی، کتاب الأبنیة ...، ص 82.
61. ر. ک. توضیح نادرست و گمراه کنندهی ویراستار این کتاب، احمد بهمنیار، ص 82، پانویس 4: «توتیا، معرّب دودیا، ... دارویی است که از قلعی و سرب یا از مس سازند»!
62. ابوریحان بیرونی، الصیدنة، همان جا.
63. ر. ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بیرونی، ابوریحان، بخش 5: کانی شناسی».
64. malachite
65. ر. ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «تاتوره».
66. ر. ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «جابربن حیّان».
67. ابن بلخی، ص 127.
68. ابوریحان بیرونی، الجماهر، ص 313.
69. همان، ص 429.
70. ابن سینا، در القانون، چاپ ادوار قَش، ج1، کتاب دوم، ص 752-753.
71. echinoderm (انگلیسی)
72. نصرالدین طوسی، ص 172-173.
73. همو، ص 213.
74. همان، ص 218.
75. همان، ص 227؛ نیز ر.ک. عَرایس الجواهر تألیف ابوالقاسم عبدالله کاشانی در 700، که انواع توتیای مذکور در آن برگرفته از تألیف نصیرالدین طوسی است.
76. داوود انطاکی، ص 142-143.
77. حکیم مؤمنی تنکابنی، ص 221-222.
78. عقیلی شیرازی، ص 279-280.
79. alum (انگلیسی)
80. همان جا.
81. Jakob Eduard Polak
82. Schlimmer
83. ر. ک. آلِ طه، ص 54، که در 1375 ش، موقعیت جغرافیایی چهار کورهی متروک را ذکر کرده است.
84. ابن فقیه همدانی، ص 206.
85. یاقوت حموی، ج2، ص 600 توتیا را نیز از محصولات کانیِ دَمَنْدان ذکر کرده است.
86. مقدسی، در فصل «اقلیم کرمان».
87. همو، ص 459.
88. همان، ص 470.
89. حمدالله مستوفی، ص 205.
90. آل طه، ص 56 با ارائهی تصویری و تصویر دیگری در ص 57.
91. یاقوت حموی، ج4، ص 316، تحت عنوان نادرست «کوبَیَان/ کوکیان».
92. پولو، ترجمهی انگلیسی یول با با شرحهای همو و کوردیه (Cordier)، ج1، ص 125.
93. espodie
94. A. Houtum- Schindler
95. collyrium
96. argillaceous
97. هاوتم- شیندلر، به نقل کوردیه، به شرح بر سفرنامهی پولو، ج1، ص 126.
98. Leclerc
99. Tratié des simples
100. لوکلر، ج1، مقالهی «توتیا» ، ص 325.
101. vitriol
102. تفسیر بر ترجمهی فرانسوی مقالهی بسیار کوتاه «توتیا» در تُحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
103. kohl (انگلیسی)
104. metalloid
105. antimoine (فرانسوی) antimony (انگلیسی)
106. به عقیدهی جالینوس، به نقل عقیلی شیرازی، ص 280؛ همچنین در القانون ابن سینا، ج1، کتاب دوم، ص 753.
107. به نقل همو، همان جا، ر. ک. هروی، ص 82، که درجهای برای سردی و خشکی آن ذکر نکرده.
108. جُرجانی، در ذخیره، ص 336؛ ولی «سرد به درجهی اول و خشک به درجهی دوم»، در الأغراض، ص 635.
109. دیوسکوریدس، ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402.
110. دیوسکوریدس، همان جا.
111. دیوسکوریدس، همان جا، و با تصرفی در ترجمه، به نقل ابن بیطار، همان جا.
112. eye- salve
113. به نقل ابن بیطار، ج1، ص 145؛ به نقل رازی، ج20، ص 194-196: « ... مانع از نفوذ رطوبتِ زایدهی مُحتَقَن در رگهای چشم به خودِ طبقات چشم میگردد».
114. علی بن عیسی کحّال، ص 352.
115. ر. ک. تبلیغات زریاب بر الصیدنة بیرونی، ص 155، پانویس 4.
116. epiphora
117. “visual spirit”
118. رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا.
119. هروی، همان جا.
120. علی بن عیسی کحّال، همان جا.
121. hematite (انگلیسی)
122. battitures (فرانسوی)
123. ر. ک. مثلاً، علی بن عیسی کحّال، «توبال الحدید» همان جا؛ اما ر. ک. انطاکی، ص 143: «بدل آن مَرقَشیثا (marcasite) (انگلیسی) یا اقلیمیا یا شَبَه (lithos gagátes) (یونانی)؛ jet (انگلیسی) یا نیم وزن آن توبال مس است».
124. collyrium (انگلیسی)
125. medical formulary
126. pustule
127. hyrpopyon (انگلیسی و یونانی)
128. prolapse of the iris
129. Samian clay
130. به نقل حنین بن اسحاق، ص 213.
131. ثابت بن قُرَّه، 221-288، ص 42.
132. کندی، متن عربی با ترجمهی انگلیسی م. لیوی، ص 170-171.
133. در ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402: «یملأ وحَ العَین» در نسخهی خطی کاخ گلستان برگ [381] به اصطلاح، «دارای قوه مُغریه/ مُلحمه» (glutinous, flesh- producing) است.
134. به نقل رازی و ابن بیطار، همان جاها، ر. ک. هروی، همانجا: «ریشهای سرطانی و هر ریشی زشت را سود کُند [چون] ریش چشم و [نره] مقعده و عانه» و علی بن عیسی کحّال، همان جا: «توتیای محمودی ... برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث سود دارد».
135. مثلاً ر. ک. حَلَبی، ص 449؛ حکیم مؤمن و عقیلی شیرازی، همان جاها.
136. کتاب الأحجار منسوب به ارسطو، ص 120.
137. «قاطعةٌ لِلصُنان»؛ رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا؛ ر. ک. هروی: «بوی کَش بِبَرد» برای مصارف دارویی دیگر توتیاهای گوناگون به فارسی ر. ک. عقیلی علوی شیرازی، همان جا.
138. protectant (انگلیسی)
139. «ر. ک. فرهنگ مصور پزشکی دُرلند» (Dorland’s illustrated medical dictionary) ، ذیل "zinc".
140. خاقانی، ص 228.
141. فرّخی سیستانی، در وصف یکی از ممدوحان خود، ص 363.
142. خاقانی، ص 795.
143. فیضی هندی [دَکَنی]، سدهی دهم؛ به نقل دهخدا، مِکحَلَه: میله یا ابزار مالیدن «کُحْل».
144. ناصرخسرو، ص 116.
145. مسعودِ سعد سلمان، ص 93.
146. سعدی، ص 94؛ در داستانی که عنایت و بخشش کوری به درویشی مستحق، همچون توتیایی اعجازگر، بینایی را به آن کور بازمیگرداند.
147. منوچهری، ص 25.
148. حافظ، ج1، ص 142.
149. cataract (انگلیسی)
150. مسعود سعد سلمان، ص 345.
منابع تحقیق:
بابک آل طه، «توتیا و صنعت تهیهی آن در کوهبنان»، فصلنامهی کرمان، ش 20 و 21 (بهار و تابستان 1375).
ابن بلخی، فارس نامه، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیکلسون، لندن 1921، چاپ افست تهران 1363 ش.
ابن بیطار، الجماع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق 1291، چاپ افست بغداد [بی تا].
ابن سینا، القانون فی الطب، چاپ ادوار قش، بیروت 1987/1408.
ابن فقیه، مختصر کتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1885، چاپ افست 1967.
ابن میمون، شرح اسماء العقار، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره، 1940.
ابوریحان بیرونی، الجماهر فی الجواهر، چاپ یوسف الهادی، تهران 1374 ش.
___، کتاب الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، تهران، 1370 ش.
داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، چاپ علی شیری، بیروت 1991/1411.
پطرس بستانی، کتاب دائرة المعارف، بیروت 1876-1900، چاپ افست [بی تا].
یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامهی پولاک، ترجمهی کیکاووس جهانداری تهران 1361 ش.
ثابت بن قُرّه، کتاب الذخیرة فی علم الطب، چاپ صبحی، قاهره 1928.
اسماعیل بن حسن جرجانی، ذخیرهی خوارزمشاهی، چاپ عکسی از روی نسخهای خطی، چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش.
__، کتاب الأعراض الطیّّبة و المباحث العلانیة، عکس نسخهی مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش.
شمس الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1362 ش.
محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن، تهران [؟ 1402].
خلیفة بن ابی المحاسن حلبی، الکافی فی الکحل، چاپ محمدظافر وفائی و محمد رواس قلعه جی، بیروت 1995/1415.
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1339 ش، 1362ش.
حنین بن اسحاق، کتاب العشر مقالات فی العین، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت [بی تا].
بدیل بن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاء الدین سجادی، تهران 1368 ش.
دانشنامهی جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1375 ش-.
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران 1367 ش-.
علی اکبر دهخدا، لغت نامه، زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی، تهران 1377 ش، 16 ج.
دیوسکوریدس، کتاب الحشایش دیسقوریدوس، نسخهی خطی کتابخانهی کاخ گلستان، ش 2251.
___، هیولی الطّب فی الحشائش و السموم، ترجمهی اِصْطِفَن بن بَسیل و اصلاح حنین بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952.
محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد دکن 1374-1390/ 1995- 1971.
مصلح بن عبدالله سعدی، بوستان سعدی، سعدی نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش.
شهمردان بن ابی الخیر، نزهت نامهی علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش.
علی بن سهل طبری، فردوس الحکمة فی الطب، چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928.
محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویه، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش.
علی بن عیسی کحّال، تذکرة الکحّالین، چاپ غوث محیی الدین قادری شرقی، حیدرآباد دکن 1383/1964.
علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، 1371ش.
عبدالله بن علی کاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش.
مسعود سعد سلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1362 ش.
محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن 1877، چاپ افست 1967.
احمدبن قوص منوچهری، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش.
ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1368 ش.
حمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تنسوخ نامهی ایلخانی، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1362 ش.
موفق بن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346 ش، 1371 ش.
یاقوت بن عبدالله یاقوت حموی، کتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایبزیگ 1866-1873، 5 ج، چاپ افست تهران 1965، 6 ج.
Aristoteles, Das Stinbuch, ed. & tr. Julius Ruska, Heidelberg 1912.
Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934.
Dorland’s illustrated medical dictionary, 26th ed.,Philadelphia 1984.
Reinhart Pieter Anne Dozy, Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden 1881, repr. Beirut 1981.
Encyclopaedia Britiannica, Chicago 1971.
The Encyclopaedia of Islam, new ed., Leiden: Brill, 1960,s. v. “Ibn sarābiyūn” (by s. Maqbul Ahmed)
Grand dictionnaire encyclopédique Larousse, Paris 1982-1985.
Ibn Baytār, Traité des simples, tr. Lucien Leclere, Paris 1877-1883.
Ya’qūb b. Ishāq Kindī, The medical formulary or Arābā dh īn of al-kindī, ed. & tr. Martin Levey, Madison 1966.
Berthold Laufer, Sino- Iranica …, Chicago 1919, repr. Taipei 1967.
David N. MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, London 1971.
Fariborz Moattar, Ismā’īl Ğorğāni und seine Sir Bedeutung für die iranische Heilkunde inbesonders pharmazie …, Marburg 1971.
Moiner Monier- Williams, A SansKrit- English dictionary, ed. E. Leumann et al., Oxford 1979.
Henrik Samuel Nyberg A manual of Pahlavi, Wiesbaden 1964-1974.
John T. Plats, A dictionary of urdū, classical Hindi and English, Oxford 1982.
Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Ventiean concerning the kingdoms and marvels of the East, translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. By Henry Cordier, 1903-1920, repr. London 1975.
J. L. Schlimmer, Trminologie medico- pharmaceutique et anthropologique: francaise- persone Litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970.
Tuhfat al-ahbāb (Glossaire de la matière medicale marocaine), ed. & tr. H. p. J. Renaud & G. s. Colin, Paris 1934.
Webster’s third new international dictionary of the English language: unabridged, ed. Philip Babcock Gove, Springfield, Mass, 1981.
Hans E. Wulff, The traditional crafts of Persia, Cambridge, Mass, 1966.
منبع مقاله :
هوشنگ اعلم ... [و دیگران]؛ (1391)، تاریخ پزشکی در ایران و تمدن اسلامی (2)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول