در ادامه بخشهایی از این گفتگو را بخوانید؛
اصلاحطلبان یا همان جناح چپ سابق، در دهه 70 انتقادات تندی نسبت به آقای هاشمی داشتند و از تعابیری مثل عالیجناب سرخپوش برای ایشان استفاده میکردند، آن هم در شرایطی که چنین انتقاداتی به مرحوم هاشمی در جامعه بیسابقه بود. اما همین جریان در اواسط دهه 80 بهویژه در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 از آقای هاشمی حمایت کردند. آیا این تغییر رویکرد، تغییر مواضع آقای هاشمی بود؟
من اینجا باید یک سابقه تاریخی بگویم تا موضوع روشن شود. اوایل انقلاب یعنی در آستانه تشکیل مجلس سوم، مجمع روحانیون مبارز تأسیس شد، در واقع برخی از روحانیونی که عضو جامعه روحانیت مبارز بودند، مثل آقایان کروبی، دعایی، خاتمی و... این حزب را تشکیل دادند. حضرت امام(ره) هم تأسیس این مجمع را تأیید کردند.
در دوره نخستوزیری مهندس موسوی این افراد وارد مجلس سوم شدند و اکثریت مجلس را پیدا کردند و خود را بهعنوان طیف چپ معرفی کردند چون میگفتند طرفدار اقتصاد دولتی هستند یعنی از مواضع اقتصادی نخست وزیر وقت یعنی مهندس موسوی حمایت میکردند که میخواستند اقتصاد را دولتی کنند. این مجمع رقیب خود را جریان راست معرفی میکرد چون این جریان با دولتی کردن زندگی مردم مخالف بود. جریان راست میگفت اینکه در زمان جنگ برخی اقلام اساسی توسط دولت بهشکل کوپنی به مردم داده شود، ایرادی ندارد اما اینکه دولت روی همه زندگی مردم دست بگذارد و زندگی مردم را کنترل دولتی داشته باشد، صحیح نیست.
طیف چپ در سال 76 تغییر نام داد و خود را اصلاحطلبان معرفی کردند. در اوایل انقلاب طیف چپ و کارگزاران با هم بودند و هردو در قالب طیف چپ تعریف میشدند اما پس از پذیرش قطعنامه 598 و ورود به مرحله سازندگی، طیف چپ به دو دسته تقسیم شدند؛ یک قسمت همچنان به اقتصاد دولتی تأکید داشتند و طیف دیگر میگفتند "این اعتقاد ما فقط مربوط به زمان جنگ بود که در رأس این جریان خود آقای هاشمی قرار داشت".
آقای هاشمی در زمان جنگ وقتی به نماز جمعه میآمد، موضع اقتصادی دولت مهندس موسوی را تئوریزه میکرد اما پس از جنگ، نظر ایشان عوض شد. یک سری از چهرههای طیف چپ هم وارد دولت آقای هاشمی شدند و بهنوعی به شخصیتهای سوپر راست تبدیل شدند، البته بهتعبیر خود آنها تبدیل به چپ جدید شدند و در اواخر دولت اول آقای هاشمی، حزب کارگزاران سازندگی را تشکیل دادند. پس اعضای حزب کارگزاران سازندگی هم جزو چپهای سابق بودند.
علت تشکیل حزب کارگزاران سازندگی برای این بود که میگفتند اکثریت مجلس چهارم که جناح راست و از اعضای جامعه روحانیت مبارز بودند، با دولت بد برخورد کردند و در حالی که قرار بوده مطیع دولت باشند اما منتقد دولت شدند. البته مجلس چهارم بهخلاف مجلس سوم تنش زیادی با دولت آقای هاشمی نداشت اما در مواقعی که فکر میکرد به مردم فشار میآید، در مقابل تصمیمات دولت هاشمی ایستادگی میکرد که همین مخالفتها برای دولتمردان آقای هاشمی سخت بود، بنابراین گفتند "حزب کارگزاران را تشکیل میدهیم تا اکثریت مجلس پنجم طرفدار سردار سازندگی باشند". البته در مجلس پنجم هم اکثریت با طرفداران جامعه روحانیت مبارز بود اما چهرههای جدید وابسته به کارگزاران همچون فائزه هاشمی، آقای مرعشی، مجید انصاری و برخی از اعضای خانه کارگر هم وارد مجلس شدند.
وقتی به انتخابات سال 76 رسیدیم، آقای ناطقنوری که ریاست مجلس چهارم و پنجم را بهعهده داشت، از طرف جامعه روحانیت مبارز کاندیدای ریاست جمهوری شد و از آن طرف هم آقای خاتمی که مورد حمایت مجمع روحانیون مبارز و طیف چپ بود، کاندیدای ریاستجمهوری شد. البته ناگفته نماند که آقای خاتمی بهعنوان چهرهای مستقل وارد عرصه انتخابات شد.
نکتهای که اتفاق افتاد این بود که آقای هاشمی که خود از اعضای جامعه روحانیت مبارز بود، با کاندیداتوری آقای ناطقنوری برای ریاستجمهوری بهشدت مخالف بود. از طرفی جناح چپ که ارگان آنها روزنامه سلام بود، در دوران آقای هاشمی بهشدت علیه ایشان موضع میگرفت و منتقد شدید سیاستهای اقتصادی دولت آقای هاشمی بود. پس در این شرایط آقای خاتمی از طیف چپ سابق و آقای ناطق از جناح راست وارد عرصه رقابت شدند.
از آنجا که آقای هاشمی مخالف کاندیداتوری آقای ناطق بود، در نتیجه کارگزاران یعنی طرفداران آقای هاشمی هم نهتنها از ناطقنوری حمایت نکردند بلکه پشت سر آقای خاتمی قرار گرفتند یعنی دوباره چپهای سنتی و جدید به هم ملحق شدند و در انتخابات با هم ائتلاف کردند و پیروز هم شدند.
حتی آقای هاشمی در نماز جمعه بهنوعی ضربهای به آقای ناطق نوری زد و گفت "من جلوی تقلب را میگیرم". چون در آن ایام شایعه شده بود که قرار است در انتخابات تقلب شود و ایشان گفت "من اجازه تقلب نمیدهم" و مهر تأییدی بر احتمال تقلب در انتخابات زد. همین موضوع در افکار عمومی سبب شد تا مردم بهسمت آقای خاتمی بروند.
پس از پیروزی آقای خاتمی در انتخابات 76 زمان تشکیل مجلس ششم فرا رسید. در آن ایام حزب کارگزاران و جریان چپ لیست مشترکی برای حضور در انتخابات مجلس ششم دادند. در آن دوران که آقای هاشمی، ناآرامیهایی را که پس از انتخابات 76 در کشور رخ داده بود، حس کرد، تصمیم گرفت کاندیدای مجلس شود تا بهواسطه حضور در جایگاه ریاست مجلس، این اوضاع را کنترل کند.
اینجا بود که جریان اصلاحطلب جدید و طرفداران آقای خاتمی نمکنشناسی کردند و پشتیبان خود در انتخابات 76 را بهباد نقد گرفته مورد حمله قرار دادند و توسط نشریههای متعدد خود اتهامات زیادی را متوجه آقای هاشمی کردند و گفتند ایشان عالیجناب سرخپوش است و در قتلهای زنجیرهای نقش دارد. آنها نمیخواستند آقای هاشمی وارد مجلس شود، تهدید هم کرده بودند که "نمیگذاریم وارد مجلس شوید."، چون نگران بودند ایشان رئیس مجلس شود و ابتکار عمل مجلس دیگر در دست اصلاحطلبان رادیکال نباشد بنابراین طرفدار خود در انتخابات ریاست جمهوری را به این صورت مورد حملات شدید و تهمت و افترا قرار دادند.
در انتخابات مجلس ششم شاهد موج تخریب آقای هاشمی توسط اصلاحطلبان بودیم ولی در سال 84 همین طیف تبدیل به اصلیترین حامی ایشان شدند. این تغییر رویکرد آیا حاصل تغییر در شخص آقای هاشمی بود؟
نبوی: در حقیقت آقای هاشمی یک سلوک سیاسی داشت و باید بگوییم که ایشان یک نخبه فوقالعاده سیاسی هم بود یعنی با مهرههای مختلف در شطرنج سیاست بازی میکرد، بنابراین اینکه رفتارهای دوگانهای را از یک طیف نسبت به آقای هاشمی شاهد باشیم، اتفاق عجیبی برای آقای هاشمی نبود.
طیف اصلاحات همیشه مدعی بود که رأی قاطع مردم را پشت سر خود دارد و اگر هم مجلس هفتم را به طیف اصولگرا واگذار کرده، مثلاً بهدلیل نقش شورای نگهبان بود. آنها میگفتند "اگر تریبون و کاندیدا داشته باشیم، حتماً رأی میآوریم" بنابراین آقای معین را در انتخابات ریاستجمهوری 84 نامزد خود معرفی کردند. ابتدا هم شورای نگهبان صلاحیت آقای معین را تأیید نکرد ولی پس از حکم حکومتی مقام معظم رهبری صلاحیت وی تأیید شد و با صراحت هم از صدا و سیما تمام حرفهای خود را با مردم زد اما در انتخابات رأی نیاورد، اینجا بود که اصلاحطلبان متوجه شدند جامعه از آنها عبور کرده است و اگر در سال 76 هم به آقای خاتمی رأی داده، بهدنبال تغییر فشار اقتصادی دوران آقای هاشمی بوده است.
حتی در دولت اول آقای خاتمی برخی طرفداران ایشان میگفتند "ما اصلاً وعده تغییر وضع موجود را نداده بودیم و هدف ما توسعه سیاسی بود" که آن اتفاقات در سالهای 76، 77 و 78 در کشور رخ داد، بنابراین در سال 84 مردم با رأی خود نشان دادند که از اصلاحطلبان رادیکال عبور کردهاند و اصلاحطلبان هم متوجه شدند که قافیه را بدجور باختند و احمدینژادی رأی آورد که رقیب اصلی آقای هاشمی بود.
آقای هاشمی هم از احمدینژاد دل پری داشت و از طرفی از جریان اصولگرا و راست سنتی هم فاصله گرفته بود و حتی از کاندیدای این جریان یعنی آقای ناطق حمایت نکرده بود، بنابراین پس از این انتخابات هم اصلاحطلبان احساس کردند مهره مهمی همچون آقای هاشمی را از دست دادهاند و هم آقای هاشمی هم برای بازی در صحنه سیاست با این طیف مرافقتی را انجام داد و بهنوعی از آنها حمایت کرد، ضمن اینکه با رفتارهای رادیکال این جریان موافق نبود.
نسبت جناح راست با آقای هاشمی را چگونه ارزیابی میکنید؟ ایشان در برههای لیدر جریان راست بودند اما پس از مدتی بنا به همان توضیحات شما از این جناح فاصله گرفتند.
بنده این موضوع را که آقای هاشمی لیدر جریان راست بودند، در سابقه ایشان نمیبینم. البته آقای هاشمی از مؤسسین حزب جمهوری اسلامی بودند اما ایشان از اوایل انقلاب یک جایگاه فراجناحی برای خود قائل بودند، بهطور مثال وقتی رئیسجمهور بودند، میگفتند "من سعی کردم در انتخاب وزرا و استانداران خود از هر دو طیف استفاده کنم."، یعنی مبنای ایشان این بود که با همه کار کنند و هر دو جناح را زیر پوشش خود داشته باشند.
بنابراین نمیتوانیم بگوییم ایشان لیدر جناح راست بوده است. ایشان جزو سران حزب جمهوری و جامعه روحانیت بود اما نمیتوانیم بگوییم لیدر جریان راست بوده است. ما فکر میکردیم ایشان میتواند در کشور جریان سومی را بهعنوان چکش تعادل راه بیندازد که در این مقام هم برنیامد.
2929