مروری بر پیشینه ی علمی و مبارزاتی شهید عارف الحسینی در گفتگو با حجت الاسلام سید رضا برقعی مدرس
درآمد
سلوک فردی شهید عارف الحسینی در دوران تحصیل و اساتیدی که ایشان از آنها بهره برده و تاثیر پذیرفته است ، معمولا چندان مورد توجه واقع نشده است. در این گفتگو در کنار اشاره به ویژگی های فردی شهید به این نکته نیز پرداخته شده است.
از کی و چگونه با سید شهید آشنا شدید و ایشان را به چه ویژگی هائی شناختید؟
سال 46 بود ، من در مدرسه فیضیه سخنرانی ای کردم که به علت موقعیت و شرایط خاصی ، آن سخنرانی اهمیت خاصی پیدا کرد. رژیم تصمیم گرفت مرا دستگیر کند ، ولی با کمک طلاب توانستم از آن مجلس فرار کنم و نتوانستند دستگیرم کنند. بعد از آنجا با توصیه بعضی از بزرگان و همراهی مادی و معنوی ، مرا به نجف فرستادند تا دستگیر نشوم. وقتی به نجف رفتم ، آنجا هم از طلاب ایرانی و هم غیر ایرانی ، شلوغ بود. مدارس هم محدود بودند و ما به مدرسه دور افتاده ای رفتیم. مدتی که آنجا بودم ، مدرسه تازه سازی تاسیس شد به نام مدرسه بُشریه. این مدرسه با بودجه ای که مرحوم سید علی بشر که در کویت بودند ، به ارث گذاشته بودند ، به وسیله پسرانشان ساخته شد. نمی دانم افرادی که اسم نوشته بودند ، با قرعه در آن مدرسه پذیرفته شدند یا به شکل دیگری ، ولی به هر حال شانس ما زد و توانستیم در آن مدرسه حجره بگیریم و در آنجا بود که با آقای سید عارف الحسینی آشنا شدیم. آقای شیخ بشیر نجفی هم که الان از مراجع هستند ، در آن مدرسه بودند. در آن مدرسه بیشتر طلاب ، عرب زبان بودند ، اما در حدی که یادم هست ، سه یا چهار ایرانی و چند نفر از آقایان پاکستانی هم بودند. به هر حال در آنجا بود که ما با ایشان بسیار مانوس شدیم.
یکی از خصوصیاتی که باعث شد خیلی با هم رفیق شویم، هم شکل بودن ما بود. ما دو نفر به شدت به هم شبیه بودیم ، به طوری که یادم هست به یکی از مسافرت های داخل عراق که می خواستم بروم و اقامت نداشتم ، اقامت آقای عارف الحسینی را گرفتم و در جاهائی که مدارک را بررسی می کنند، آنها را ارائه دادم. عکس ایشان با من آن طور نبود که راحت تمایز داده شود و مشکلی هم برایم پیش نیامد.
در آن مقطع ایشان چقدر درس خوانده بود؟
یادم هست که ایشان در حد رسائل و مکاسب بودند، ولی درس لمعه شهید مدنی هم می رفتند.
ظاهرا ایشان رابطه بسیار صمیمی و خوبی با شهید مدنی داشتند.
اصلا شهید مدنی طبیعتی داشتند که هر کس با ایشان رابطه اعم از درسی ، سئوال و پاسخ ، سلام و علیک عادی داشت ، او را به شدت به خودشان جذب می کردند. من غیر از درس در جای دیگری ندیدم که شهید عارف با شهید مدنی باشد ، ولی شهید مدنی این خصلت را داشتند. یادم هست آقای عارف الحسینی برای زیارت سفری به ایران آمدند.
چه موقع؟
همان دوره ای که من در نجف بودم. یکی از دوستان من به نام آسید اسدالله موسوی در بیت امام در جماران و از رفقای خیلی قدیمی من بود و بعد هم شهید شد. من وقتی به نجف مشرف شدم ، ایشان برای من پیغام داد که تحریرالوسیله امام را برای من بفرست. من هم درصدد بودم که کسی به ایران می آید ، بدهم اینها را ببرد. من می خواستم هم شهید سید عارف را با طلبه خوبی در قم آشنا کنم و هم خواسته دوستم را انجام بدهم ، لذا چند دوره از کتاب های امام را خریدم و جلدش را عوض کردم و جلد کتاب های دیگر را روی آن کشیدم و گفتم این را به آقای موسوی می دهید. ایشان رفتند قم و بار اول آقای موسوی را ندیدند و رفتند مشهد و وقتی برگشتند ، آقای موسوی را دیدند و کتاب ها را هم به ایشان تحویل دادند و این رفاقت هم ادامه پیدا کرد و تا زمانی که شهید عارف به شهادت نرسیده بود ، موقعی که آقای موسوی در دفتر امام هم بودند ، ارتباط آنها پابرجا بود.
فصلی از زندگی شهید عارف مربوط است به آشنائی ایشان با امام و علاقه شدیدشان به ایشان. این آشنائی از چه طریق حاصل شد و شما چقدر در جریان این رابطه بودید؟
آقای عارف الحسینی ابتدا مقلد آقای حکیم بود. بعد از اینکه مرحوم آقای سید محسن حکیم به رحمت خدا رفتند، در نجف مبحث تقلید بین طلاب مطرح شد. طبیعی بود که عده ای از فضلا و دانشمندان اینها درصدد بودند مرجعی را برای معرفی به دیگران مشخص کنند و عده ای هم مثل ما که جوان بودیم در جستجوی آن بودیم که پس از فوت آقای حکیم ، مرجع جدیدی را برای خود انتخاب کنیم. البته بنده قبل از اینکه به نجف بروم ، مقلد امام بودم و شهید عارف الحسینی به دلیل ارتباطش با آقای مدنی، امام را به عنوان مرجع تقلید برگزید. آقای مدنی در زمان حیات آقای حکیم ، مرجعیت را نسبت به عرب ها می گفتند از آقای حکیم تقلید کنید ، ولی در مورد ایرانی ها و کشورهائی مثل پاکستان و هندوستان و افغانستان می گفتند چون زبانتان فارسی یا نزدیک به فرهنگ ایرانی است ، از آقای خمینی تقلید کنید. حتی من این عبارت را از ایشان شنیدم که می گفتند من قبلا معقتد بودم که آقای حکیم اعلم است و آقای خوئی و آقای خمینی با هم در یک طراز هستند ، ولی بعدا که تحریرالوسیله و بعضی از کتاب های امام را دیدم ، از این عقیده برگشتم و آقای خمینی را در عرض آقای حکیم می دانم. آقای مدنی یکی از کارهائی که در نجف می کردند و باعث ازدیاد توجه طلاب به امام می شد این بود که برای طلاب از تحریرالوسیله و نهج البلاغه امتحان می گرفتند و جایزه می دادند. تحریرالوسیله را می گفتند متنش را بخوانید و بعد بگوئید منظور چه بود و جواب چیست. از نهج البلاغه به خصوص روی خطبه حمام متمرکز بودند و هر کس آن را حفظ می کرد ، جایزه خوبی را به او می داد و جایزه اش هم کتاب و این چیزها بود. یکی هم کتاب کوثریه بود که گمانم سید حامد هندی سروده و قصیده کوثریه را درباره امیرالمؤمنین(ع) سروده که خیلی مفصل و بسیار زیباست. اگر کسی آن قصیده را هم حفظ می کرد ، ایشان به او جایزه خوبی می دادند.
به هر حال زمینه توجه آقای عارف الحسینی به امام از این نقطه شروع شد که شهید مدنی ایشان را به امام ارجاع دادند و طبیعی بود که وقتی ایشان با نمایندگی از طرف امام به پاکستان رفت ، شرایط آنجا مرجعی مثل امام را می طلبید و اگر کسی می خواست در پاکستان حرکت های جهادی انجام بدهد ، قطعا روحیه اش با سایر علمای آنجا سازگاری نداشت. در هر حال در نجف می دانم که آغاز ارتباط از این نقطه بود.
شهید تا چه حد توانست از نزدیک با امام ارتباط بگیرد؟
در نجف شاید آن قدرها که بعدها ارتباط برقرار شد ، ارتباط نبود. به هر حال ایشان نماز جماعت امام می آمد. سید عارف الحسینی طلبه بسیار درسخوانی بود. هم ایشان و هم آقاشیخ بشیر نجفی بسیار در درس خواندن مجد بودند. امام شب ها بعد از نماز مغرب و عشاء ، نیم ساعتی می نشستند و بعد به حرم مشرف می شدند. ارتباط علنی در جلسات عمومی به همین مقدار بود. اینکه شهید در جلسات خصوصی امام هم رفته باشد ، وضعیتش اقتضا می کرد ، اما ایشان نسبت به امثال من که تا آخر نزد امام ماندیم ، خیلی زودتر برگشت. علت هم این بود که بعد از تصفیه سال50 ، رژیم بعث، همه را اخراج کرد و ایرانی و غیر ایرانی نداشت. شهید عارف حسینی برگشت قم و در نتیجه زمان طولانی در نجف نبود که با امام از نزدیک ملاقات های حضوری زیادی داشته باشد و اساسا زمانه اقتضا نمی کرد. زمان کمی هم بود که آیت الله حکیم فوت شده بودند و شهید عارف هم یک مقداری وارد سطح عالی شده بود. ایشان درس خارج را در نجف نیامد. اینکه در ایران ، خارج را خواند یا نه؟ من اطلاع ندارم ، چون در آن دوره من اصلا در ایران نبودم.
شهید عارف تا هنگام تصفیه طلاب از عراق چقدر درس خواند و چگونه؟
من تا رسائل و مکاسب را به یاد دارم. اساتید ما با هم فرق می کردند. من نزد اساتیدی چون آیت الله کوکبی و آیت الله راستی درس خواندم ، ولی ایشان به درس هائی می رفت که اساتیدش پاکستانی یا اردو و یا عرب ها بودند، اما دائما در مدرسه یا در کتابخانه بود و یا مباحثه کرد. بسیار جدی بود و من هیچ گاه ندیدم شهید عارف حسینی وقتش را به غیر از درس و مباحثه بگذارند. و سطح عالی را داشت می خواند.
هنگامی که ایشان از نجف رفت ، تحت تاثیر اندیشه سیاسی امام بود؟
یقینا ایشان زمینه این پذیرش را خیلی داشت و علت جذب شدنش به امام، همان توافق روحی بود که در ضمیرش بود. از نجف که رفت ، با تفکر امام رفت.
آیا با ایشان برنامه های مشترکی داشتید؟
بیشتر در حد سلام و علیک بود. مسئله ای که باعث شد بعدها کمتر همدیگر را ببینیم این بود که اولا برای من در مدرسه آیت الله بروجردی جا پیدا شد و آن محیط چون ایرانی تر بود، به آنجا رفتم. بعد هم سریع ازدواج کردم که اینها باعث شد ارتباط با مدرسه بشریه که ایشان تشریف داشت، خیلی کم شد و رابطه ما در حدی بود که احوال پرسی می کردیم. وقتی سر خانه و زندگی خودم رفتم، گاهی که می خواستم به مسافرت بروم ، از مدارک ایشان استفاده می کردم. اینکه بگویم با هم جلسات و رفت و آمدهای خصوصی داشتیم ، این طور نبود ، ولی در مراکزی مثل حرم مطهر و درس امام، همدیگر را می دیدیم.
پس از اخراج ایشان از نجف ، چگونه با ایشان ارتباط داشتید و از چه مقطعی این ارتباط منظم شد؟
در سال هائی که ایشان در ایران بود ، من با ایشان ارتباطی نداشتم. وقتی که انقلاب پیروز شد و من به ایران آمدم ، در سال 58 با حکم امام به کشورهای حوزه خلیج فارس رفتم و در دبی مستقر شدم. کشورهای خلیج فارس در آن مقطع به شدت با ایران مسئله دار شدند. در امارات دیگر خلیج فارس هم می شد مستقر شوم، ولی دبی بازتر و رفت و آمد به آنجا آسان تر بود و لذا من در آنجا مستقر شدم و چون نماینده امام بودم و خودم هم طبیعتا اجتماعی و اهل ارتباط هستم ، با حسینیه ها و مراکز شیعی ، عرب ها ، پاکستانی ها و هندی ها رابطه برقرار کردم. از آنجا بود که نامه هائی از سوی آقای عارف حسینی توسط پاکستانی ها برایم فرستاده و ارتباط برقرار شد تا سفر ده پانزده روزه ایشان به امارات پیش آمد.
چه سالی بود؟ رهبر شده بودند؟
فکر می کنم سال 61 ، 62 بود. بله رهبر شده بودند و بسیار با احترام و تجلیل و توجه شیعیان محلی آمدند. ایشان در امارات به مجالس مختلفی که برای ایشان می گرفتند ، می رفت و من هم مواقعی که در دبی بودم ، سعی داشتم با ایشان ملاقات داشته باشم. من در دبی مسجدی ساختم که ایشان می آمد و سر می زد. ایشان از طریق نامه کارهائی را به بنده ارجاع می داد و من هم در حدی که امکان داشت ، انجام می دادم. نمی دانم نامه های من به ایشان باقی مانده یا نه ، ولی من نامه های ایشان را حفظ کردم و بعدا به آقازاده شان دادم.
از سفر شهید عارف به دبی چه خاطراتی دارید؟
آنچه که ظاهر بود ، سرکشی و ارتباط بود، اما در واقع ارتباط با شخصیت های متمکن و متمول شیعه بود که بتوانند برای رفع نیازهای داخل پاکستان و مراکزی که ایشان تاسیس کرده بود ، مساعدت بگیرد. ظاهرا قضیه هم شرکت در حسینیه ها و مراکزی بود که پاکستانی ها درست کرده بودند. پاکستانی ها در دبی چند مرکز آبرومند و خوب دارند، از جمله حسینیه «الزهرا» که خانواده بحوانی بنا کرده اند. بحوانی ها از خانواده های پاکستانی الاصل دبی هستند. پنج شش نفر از تجار درجه بالای دبی ، پاکستانی الاصل هستند. شهید عارف با اینها در ارتباط بود. یک سفر با هم به «العین» رفتیم در حسینیه آنجا تجمعی بود. ایشان که نیازی به معرفی من نداشت ، چون رهبر شیعیان کشورش بود، منتهی من به احترام اینکه ایشان هم نماینده امام و هم رهبر شیعیان پاکستان بود، همراهش می رفتم که احترامات لازمه به جا آورده شود عمده مسافرت ایشان به دبی تنظیم جریانی برای دریافت کمک های مالی برای کارهای ایشان در پاکستان بود و البته با مردم هم ملاقات هائی صورت می گرفت ، اما ارتباط حکومتی نداشت.
شهید چقدر در جذب کمک ها موفق شدند، چون شیعیان پاکستان که کلا محروم هستند.
شیعیان پاکستان دو بخش هستند. یک بخش طبقه کارگر و مستضعف که اکثریت هستند، مثل جاهای دیگر ، منتهی ثروتمندان و متمولین پاکستانی هم هستند. مثل یوسف حبیب الیوسف که از تجار بسیار معتبر دبی و پاکستانی الاصل است. دو تا اخوی هم بودند که نامشان یادم نیست و از تجار بسیار معتبر امارات و پاکستانی الاصل هستند. در عین حال که نزدیک به 100 هزار پاکستانی و اکثریت طبقه کارگر و راننده و مستضعف هستند ، عده ای هم بودند که از قدیم به امارات رفته و شناسنامه و جواز اماراتی گرفته و از تجار معتبر آنجا شده بودند. مهم این بود که شیعیان متدینی بودند و به نظرم می آید که شهید عارف از مسافرتش خوشحال و راضی بود. معلوم می شد آن تجار تعهداتی را به ایشان داده بودند.
بعد از سفر ایشان به دبی تا زمان شهادتشان رابطه شما چگونه بود؟
از طریق همین نامه هائی که عرض کردم. متاسفانه نشد به پاکستان بروم. فقط پس از شهادت ایشان ، در مراسم هائی که به این مناسبت در امارات تشکیل شد ، شرکت کردم و خودم هم در مسجد امام حسین(ع) برایشان مراسم گرفتم. ما با پاکستانی ها خیلی گرم بودیم ، چون عمدتا فارسی بلد بودند و می توانستیم با هم تفاهم بکنیم.
آنچه می توانم در مورد ایشان بگویم ، بیشتر آثار رفتاری و تربیتی ایشان بود. انسان بسیار معتقدی بود و اصلا نمی شود آقای سید عارف را یک مرد سیاسی معرفی کرد. یک انسان خالص در اعتقاد تشیع بود و روی این بود که از چیزی واهمه نداشت و تاثیرگذار بود. وقتی حتی در دل انسان بنشیند، حرف او هم تاثیر می کند. علاقه بسیار شدیدی که شیعیان به ایشان داشتند، من نسبت به هیچ کس ندیدم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50