اعجاز قرآن
معنای لغوی اعجاز
1- البیان« الا عجاز جعل الغیر عاجزا» عاجز ساختن دیگران از انجام آن عمل( باب افعال است)
2- البیان « وجدان العجز» یعنی پیدا شدن عمر
3- اتفان سیوطی« ان المعجزه امر خارق للعاده و هی اما حسیة مثل اکثر معجزات بنی اسرائیل و اما عقلیه مثل معجزات هذه الامة»
معجزه یک امر خارق العاده است( نه اینکه قانون ندارد ولی این قوانینی که ما عادت کردیم را خرق می کند) و آن یا حسی است مثل اکثر معجزات بنی اسرائیل( یعنی عصای موسی و زنده کردن مرده حضرت عیسی) و یا عقلی است مثل معجزات این امت( اسلام) مثل قرآن.
برهان معجز تو کلام الهی است
نه چون کلیم و ذوالفنون از مار و ماهی است
عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد
و ز یمن آن سخن نفسش جان به مرده داد
معنای اصطلاحی اعجاز کسی که مدعی منصبی از منصب های الهی است( مثل پیامبر) و به عقیده ی شیعه( مثل امامت)، بایستی کاری کند که دیگران از انجام آن عاجز باشند و بالاتر از قوانین عادی و حاکم بر نظام طبیعت باشد گرچه خارج از قانون مندی جهان نیست تا دلیل بر صدق مدعایش بشود.
معجزه این است که کاری انجام دهد که با فرمول های عادی بشری قابل اجزا نباشد مثلاً ساختن کامپیوتر و به سفر به ماه و... با فرمول های عادی است اما معراج پیامبر فوق عالم طبیعت است و لذا محال است بتواند کار پیامبر یا حضرت عیسی را انجام دهد مگر از همان فرمول های پیامبران استفاده کنند.
« معضرات پیامبران هم از قانون مندی کامل جهان بیرون نیست و در همین جهان است.»
راه انجام این امور را گفته اند در سیر و سلوک است و درواقع در پیدا کردن ولایت تکوینی است مثل سلمان که عرفاً می گویند قابل انجام است.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
این کار محال عقلی نیست آن هم تحت قانون های همین هستی است اما باید ولایت تکوینی پیدا کرد مثلاً مسلمان در آن وادی گام برداشته که پیامبر و اهل بیت بودند و به همین دلیل پیامبر در مورد او فرمود« سلمان منا اهل البیت»
معجزه در صورتی دلیل بر صدق مدعی است که از نظر عقل و شرع ممکن باشد اگر کسی ادعای کاری کند که برهان عقلی آن را قبول ندارد این کار معجزه نیست. مثلاً بگوید کل کره ی زمین را در تخم مرغ جا می دهم، شتر را از ته سوزن عبور می دهم. این دروغ است چون امتناع ذاتی دارد و امتناع ذاتی محال است که تحقق پیدا کند زیرا انجامش به اجتماع نقیضین می رسد و لذا می گویند قدرت خدا هم به آن تعلق نمی گیرد.
و یا شرع آن را قبول نداشته باشد مثل اینکه کسی ادعای پیامبری کند و این سخن بعد از وفات پیامبر می تواند مطرح شود زیرا ما پیامبر را با دلیل عقلی قبول کردیم و حضرت هم فرمود بعد از من کسی دیگر نمی آید( این دلیل شرع را آقای خوئی در البیان آورده).
چون خدا در جهان قانون مندی قرار داده و با وجود آوردن مقدمات نتیجه حاصل می شود اگر کسی آن شرائط را فراهم کند به نتیجه می رسد مثل کسی که خدا را قبول ندارد اما می تواند عالم شود یا مرتاضی که خدا را قبول ندارد اما ریاضت می کشد و در نتیجه قادر به یک سری اعمال می شود و این امر درست هست اما انحراف است.
ارائه معجزه از جانب پیامبران
هر پیامبری نیاز دارد که معجزه بیاورد به دلایل زیر:
1- مسلم است که خداوند باید به بندگان تکلیف بدهد زیرا که تکلیف باعث کمال انسان است و باعث رسیدن انسن به هدف می باشد اگر خدا تکلیف ندهد یکی از سه فرض زیر بیرون نیست:
الف- خدا علم به سعادت ابدی انسانها ندارد و لذا تکلیفی نداده تا آنها به آن سعادت برسند.
ب- خدا سعادت انسانها را اراده نکرده است یعنی نحل دارد( بخل یعنی عطا نکردن)
ج- خداوند قدرت ندارد به انسانها تکلیف دهد.
می دانیم که هر سه فرض باطل است چون تمام آنها نقص است و خدا کمال محض می باشد و در آنجا نقص راه ندارد پس به حکم خدا تکلیف به بشر داده است بدیهی است. که تکلیف بدون مبلغ محال است و آن مبلغان و رسانندگان تکلیف پیامبران خدا هستند به همین جهت است که نعمتی بالاتر از وجود پیامبر امکان ندارد چون اینها هستند که انسان را به سعادت حقیقی و ابدی راهنمائی می کنند و نعمت همین است. امور دیگر که زودگذر باشد نعمت نما است نه نعمت و این منصب بالاترین منصب الهی است. پس پیامبران بایستی معجزه بیاورند تا مردم به انحراف کشیده نشوند و این نعمت حقیقی را از نعمت های قلابی باز شناساند.
در قرآن نکاتی است باینکه:
وجود پیامبر را بالاترین نعمت به قلم آورده و می فرماید: پیامبر از جنس خود انسان است در عین حال که ارتباط با خالق جهان دارد و دردهای بشر را هم حس می کند نه اینکه هیچ خبری از گرفتاریهای بشر نداشته باشد، تمام غرایز بشر در او هست و لذا از فرشته خیلی بالاتر و بهتر است برای بشر.
در سوره ی آل عمران آیه ی 164 می فرماید:
« لقد من الله علی المومنین اذبعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»
« خدا منت گذارد بر مؤمنان( منت گذاشتن یعنی نعمت دادن) که پیامبر در میانشان فرستاد از جنس خودشان که راهنمائی کند آنها را به تلاوت آیات و تزکیه کند و تعلیم کتاب و حکمت نماید».
عده ای گفته اند: منظور از کتاب آیات قرآن و منظور از حکمت سنت است و عده ای هم گفته اند:
منظور از کتاب مباحث نقلی است و منظور از حکمت مباحث عقلی است.
نکته قابل ذکر دیگری که از این آیه بدست می آید تقدم تزکیه بر تعلیم است چنانچه در بعض آیات دیگر هم تزکیه را مقدم داشته بر تعلیم از جمله سوره ی بقره آیه 151:
« کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه و یعلمکم مالم تکونوا تعلمون»
« چنانکه رسول گرامی خود را فرستادیم که آیات ما را برای شما تلاوت کند و نفوس شما را از پلیدی و آلودگی جهل و شرک پاک و منزه گرداند و به شما تعلیم حکمت و شریعت دهد و از او هرچه را نمی دانید بیاموزید».
دیگر سوره ی جمعه آیه 2:
« هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»
« اوست خدایی که برانگیخت در میان مردم امی پیامبری از خودشان تا بر آنان آیات وحی را تلاوت کند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاک سازد و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد که پیش از این همه در گمراهی بودند».
همانطور که گفته شد در این سه آیه اول تزکیه را فرمود بعد تعلیم را اما در سوره ی بقره آیه 129 اول تعلیم را آورده و بعد تزکیه را می فرماید:
« ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و تزکیهم انک انت العزیز الحکیم»
آنطور که محققین گفته اند هدف انبیاء تزکیه بشر است. تزکیه باب تفعیل است از « زکوة» به معنای رشد دادن. هدف پیامبران هم رشد دادن انسانهاست و رساندن به کمال نهائیشان که سعادت واقعی همان است پس هدف آنها همان تزکیه می شود. سایر چیزها از قبیل علم جهت دار و حتی عبادات معدات و مقدمات هستند برای رسیدن به سعادت نهائی. پس علم در مقام عمل قبل از تزکیه باید باشد چون از معدات است و در حقیقت جزء علل مادی و صوری است که بدون آنها نتیجه حاصل نمی شود ولی علت غائی تزکیه است. پس جاهائی که اول علم آمده است طبق روال طبیعی است اما آنجا که اول تزکیه را آورده از باب این است که گفته اند علت غائی از نظر اهمیت مقدم بر تمام علل است. حتی فاعلیت فاعل از اوست و بین فیلسوفان اسلامی این مسأله مشهور است که گفته اند علت غائی با توجه به ماهیتش علة العلل است یعنی علت علل فاعلی و مادی و صوری است ولی با توجه به وجودش معلول علت فاعلی است و بعد از علت صوری و مادی است و حاجی در بحث علت و معلول در منظومه می گوید:
علة فاعل بما هیتها
معلولة لها بانیتها
علت غائی با توجه به ماهیتش علت است از برای فاعلی یعنی متحرک فاعل اوست اما با توجه به وجود خارجیش معلول علت فاعلی است.
در این آیات آنجا که اول علم را آورده با توجه به مرحله عمل است که باید علم و آگاهی باشد تا تزکیه حاصل شود و تزکیه نتیجه است اما آنجا که تزکیه را آورده با توجه به وجود ذهنی آن است یعنی با توجه به ماهیتش که در ذهن فاعل است.
در سوره ی الرحمن آیات 1 و 2 می فرماید:
« علم القرآن خلق الانسان»
اینجا هم علت غائی را مقدم داشته از نظر اهمیت یعنی غایت انسان یاد گرفتن قرآن است. تعلیم قرآن را قبل از خلقت انسان آورده در صورتیکه تا انسان نباشد نمی تواند قرآن یاد بگیرد اما می خواهد بفرماید هدف و غایت یاد گرفتن انسان است در حالیکه در عمل یادگیری بعد از خلقت انسان است پس غایت برای بشر می شود تزکیه و رشد کردن. لذا از نظر عمل تزکیه موخر است و آنجا که تزکیه اول آمده با توجه به اهمیت آن است.
2- معجزه دلیل صدق مدعیان منصب الهی است. این امر را عقلا قبول دارند اگر کسی نماینده ی حاکمی باشد و بگوید که این حاکم در وقت معینی هدیه ی خاصی را به من خواهد بخشید اگر در همان وقت موعد هدیه ی مورد نظر را آن حاکم به سفیر خود بفرستد و ببخشد معلوم می شود که آن سفیر مورد قبول آن حاکم است و الا تکذیبش می کرد و نمی فرستاد.
به این نکته در سوره ی حاقه از آیه 39 به بعد اشاره فرموده است:
« انه لقول رسول کریم، و ما هو بقول شاعر قلیلاً ما تومنون و لا یقول کاهن قلیلا ما تذکرون، تنزیل من رب العالمین، و لو تقول علینا بعض الا قاویل، لاخذ نامنه بالیمین، ثم لقطعنا منه الوتین».
بی تردید آن قول رسول کریم است( یعنی نماینده ی تکوینی خداوند که اعم از پیامبر است یعنی فرشته)، و قول شاعر نیست، شعر نیست( یعنی خیالات نیست حقایق است) اما کم است ایمانتان، ایمانتان ضعیف است، و قول کاهن نیست کم متذکر می شوید، از طرف خداوند نازل شده است.
« تقول یعنی دروغگوئی) اگر افتراحی نیست به ما بعضی گفتارها را دستش را می گرفتیم کنایه از اینکه جلوی او را می گرفتیم( چون نوشتن با دست راست است یمین فرموده)، سپس رگ گردنش را می بریدیم.
درواقع می خواهد بفرماید پیامبری که معجزه بدست او ظاهر کرم مورد رضای من و فرستاده ی من است دلالت معجزه بر صداقت مبتنی بر حسن و قبح عقلی است و اگر کسی منکر حسن و قبح عقلی باشد مثل اشعری ها که فرقه بزرگی از سنی ها هستند نمی تواند معجزه را دلیل بر صدق ادعای پیامبران بداند چون در آن صورت صادق و کاذب پیش او یکی خواهد شد.
بهترین معجزه آن است که شبیه و از سنخ مترقی ترین فن زمان باشد در این باره
حدیثی است از حضرت ابوالحسن امام رضا(ع) که از حضرت پرسیدند:
« چرا معجزه حضرت موسی« ید بیضاء» و عصا بود و معجزه ی حضرت عیسی بینا کردن کور مادرزاد و زنده کردن مردگان بود و چرا معجزه ی پیامبر اسلام(ص) از سنخ فصاحت و بلاغت و خلاصه الفاظ متداول بشر بود»
حضرت فرمود:
« در زمان هر کدام از پیامبران علم خاصی رواج داشت که پیغمبر در همان موضوع کار خارق العاده انجام می داد تا زودتر و بهتر اثر کند».
علت اینکه از سنخ آن فن متداول باید باشد برای این است که مردم دنبال دانشمندان قومشان هستند و اینکه معجزه از سنخ آن علم متداول زمان است در درجه ی اول دانشمندان متوجه می شوند و تصدیق می کنند و سپس مردم بدنبال آنها هدایت خواهند شد در سوره ی « طه» از آیه 69 به بعد به این مطلب اشاره دارد و می فرماید:
« و الق ما فی یمینک... فالقی السحره سجداً قالوا امنا برب هرون و موسی»
و بینداز آنچه در دستت است« پس ساحران به سجده افتادند و گفتند ایمان آوردیم به پروردگار هارون و موسی»
اولین کسانی که ایمان آوردند همین سحره بودند و به همین دلیل که جادو و سحر در آن زمان متداول بود معجزه ی حضرت موسی چنین بود.
در زمان حضرت عیسی نیز علم طب بسیار پیشرفت کرده بود که آن در اثر نفوذ علمای یونان بود و سوریه و فلسطین در آن زمان در استعمار یونان قرار داشت. حضرت عیسی به گفته ی خود قرآن در چنین موقعیتی کور مادرزاد و مرض برص را شفا می داد و مرده را زنده می کرد.
« ... و تبری الاکمه و البرص باذنی و اذا تخرج الموتی باذنی...»
« هنگامیکه بهبودی می بخشیدی کور مادرزاد و مرض لاعلاج برص( چیزی شبیه جزام) به اذن من و آن زمانی که مرده را زنده می کردی باذن من»
( مائده/ 110)
اینکه می فرماید باذن من یعنی با ولایت تکوینی و فرمان خداست.
اما معجزه پیامبر اسلام در آن زمان فصاحت و بلاغت به اوج رسیده بود که از میان عرب ها آنها که خواندن و نوشتن بلد بودند تمام تلاششان را در این کار صرف می کردند و هفت قصیده ی معروف را بنام « مذهبه ی سبعه» از خانه ی کعبه آویزان کرده بودند و در وجه تسمیه ی آن دو نظر است»
1- از نظر ارزش و اهمیت به آنها گفته شده بود « مذهب سبعه» یعنی مثل طلا است.
2- عده ای هم می گویند چون با آب طلا در لوحه ی گرانقیمتی نوشته شده بود به این نام نامیده شده است. پس در میان این قوم لازم بود که معجزه ای از همان سنخ آورده شود تا در آن زمان قابل پذیرش باشد و قرآن از این قبیل است. البته باید متذکر شد که پیغمبر اسلام معجزات دیگر فراوان داشت ولی قرآن بالاترین آن است از جمع معجزات دیگر پیامبر(ص) شق القمر، معراج پیامبر، تسبیح گفتن، سنگریزه در دست حضرت و ناله ی ستون حنانه از فراق حضرت است. خود قرآن هم تنها از نظر فصاحت و بلاغت معجزه نیست بلکه از هر بعدی دقت شود معجزه است که در اینجا به طور اختصار جنبه های اعجاز قرآن را بیان می کنیم.
منبع: نشریه فکر و نظر شماره 2-3