مقدمه
اعجاز از ریشه «عجز» (ناتوانی)به معنای ناتوان ساختن می باشد. ناتوان ساختن بر دو گونه است: یکی آن که توانایی کسی قهرا از وی سلب شود و او به عجز در آید، مثلا اگر شخصی قدرت مالی یا مقامی دارد، آن مال یا مقام از او با زور گرفته شود واو به خاک ذلت بنشیند. دیگر آن که کاری انجام گیرد که دیگران از انجام و یاهمآوردی با آن عاجز باشند، بدون آن که درباره آنان هیچ گونه اقدام منفی به عمل آمده باشد، مثلا ممکن است کسی در کسب کمالات روحی و معنوی به اندازه ای پیشرفت کند که دست دیگران بدو نرسد و از روی عجز دست فرو نهند. در مثل گویند: «فلان اخرس اعداءه، فلانی زبان دشمنان خود را بند آورد». مقصود آن است که آن اندازه آراسته به کمالات گردیده و کاستی ها را از خود دور ساخته که جایی برای رخنه عیب جویان باقی نگذارده است. شاعر گوید:
شجو حساده و غیظ عداه ان یری مبصر و یسمع واع «برای فزونی غم و اندوه حسودان وی و خشم و نگرانی دشمنانش، همین بس که بیننده ای چشم خود را بگشاید و شنونده ای گوش فرا دهد». یعنی آن اندازه فضایل محاسن اخلاقی وی فراگیر شده که هر کس چشم بگشاید و گوش فرا دهدجز آن نبیند و نشنود، به همین جهت دشمنان و حسودان خود را به زانو در آورده است. اعجاز قرآن از نوع دوم است، یعنی در بلاغت، فصاحت، استواری گفتار، رسا بودن بیان، نو آوری های فراوان در زمینه معارف و احکام و دیگر ویژگی ها، آن اندازه اوج گرفته که دور از دسترس بشریت قرار گرفته است. از این جهت قرآن را«معجزة خالدة، معجزه جاوید»گویند. این حالت برای قرآن، همیشگی و ثابت است، چرا که این کتاب بزرگ قدر، سند شریعت جاوید اسلام است.
پیشینه بحث
مساله «اعجاز قرآن »از دیر زمان مورد بحث و نظر دانشمندان بوده است. شایداولین کسی که در این زمینه بحث کرده و مساله را به صورت کتاب یا یک رساله در آورده - طبق گفته ابن ندیم[1] - محمد بن زید واسطی(متوفای 307)است. وی ازبزرگان اهل کلام می باشد و کتاب هایی در این زمینه به نام «الامامة »و«اعجاز القرآن فی نظمه و تالیفه »نگاشته است. برخی پیش از او، ابو عبیدة معمر بن المثنی(متوفای 209)را یاد می کنند، او کتابی در دو مجلد درباره اعجازقرآن نوشته است. هم چنین ابو عبید قاسم بن سلام(متوفای 224)کتابی در اعجازقرآن دارد. اما این نوشته ها اکنون در دست نیست. قدیمی ترین اثری که در این زمینه در دست است، رساله «بیان اعجاز القرآن » نوشته ابو سلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم خطابی بستی[2] (متوفای 388)است. این اثر ضمن مجموعه ای با عنوان «ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن» اخیرا به چاپ رسیده است. مؤلف این رساله، مساله اعجاز القرآن را از بعد«بیانی»با شیوه ای جالب مطرح ساخته و درباره انتخاب واژه ها در قرآن و نکته سنجی ها متناسب و همآهنگ سخن گفته و برجستگی قرآن را در این انتخاب و چینش شگفت آور کاملاآشکار ساخته و به خوبی از عهده آن بر آمده است. دو رساله دیگر این مجموعه یکی تالیف ابو الحسن علی بن عیسی رمانی(متوفای 386)از بزرگان اهل کلام و اندیشمندان جهان اسلام است. نوشته های او در زمینه های قرآنی بسیار ارزشمند و مورد عنایت شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی در تفسیر گرانقدرش «التبیان »قرار گرفته است. دیگری رساله «شافیه »نوشته شیخ عبد القاهر جرجانی(متوفای 471)است. جرجانی پایه گذارعلوم بلاغت، به صورت علم مدون می باشد. این شخصیت بزرگ جهان علم وادب، سه نوشته ارجمند - در این زمینه - برای همیشه به یادگار گذارده است: اسرارالبلاغة، دلایل الاعجاز و آخرین آن ها رساله «شافیه »است. رساله شافیه خلاصه وچکیده مباحث دو کتاب پیش را - که به مثابه مقدمه برای وصول به اعجاز می باشدبه گونه ای موجز و فشرده عرضه کرده است. وی خدمتی شایسته به عالم ادب در راه رسیدن به اعجاز قرآن انجام داده است. ابوبکر باقلانی(متوفای 403)و امام فخر رازی(متوفای 606)، و کمال الدین زملکانی(متوفای 651)هر یک کتابی مبسوط در این زمینه نوشته و مساله اعجازقرآن را به گونه تفصیلی مورد بحث قرار داده اند. امام یحیی بن حمزه بن علی علوی زیدی(متوفای 749) کتاب «الطراز فی اسرار البلاغة و حقائق الاعجاز»را در سه مجلد نوشته که در جلد سوم تمامی نکات بلاغی و اسرار بدیع را بر آیه های قرآن پیاده کرده، و به خوبی از عهده این کار بر آمده است. جلال الدین سیوطی(متوفای 910)نیز به طور گسترده کتابی در سه مجلد ضخیم با عنوان «معترک الاقران فی اعجاز القرآن»به رشته تحریر در آورده است. اخیرا کتاب ها و رساله های فراوانی در زمینه اعجاز قرآن نوشته شده که مشهورترین آن ها عبارت اند از: «المعجزة الخالدة »علامه سید هبة الدین شهرستانی، «اعجاز القرآن »استاد مصطفی صادق رافعی، «النبا العظیم »استاد عبد الله دراز، «اعجاز قرآن »علامه طباطبایی. علاوه بر نوشته هایی نیز به عنوان مقدمه تفسیر نوشته اندمانند مقدمه تفسیر«آلاء الرحمان »شیخ محمد جواد بلاغی و«البیان »استاد آیت الله خویی.
معجزه یک ضرورت دفاعی
بدون شک معجزه برای پیامبران - به ویژه اولو العزم[3] - یک وسیله اثباتی به شمارمی رود تا سند نبوت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا که ازجهان غیب پیام آورده اند. لذا معجزه ای که به دست آنان انجام می گیرد باید نشانه ای از«ما وراء الطبیعه »باشد، یعنی کاری انجام گیرد که طبیعت این جهان از عهده انجام آن عاجز باشد، به همین جهت آن را«خارق العادة»[4] توصیف می کنند، یعنی بیرون از شعاع تاثیرات طبیعی مالوف(عوامل طبیعی شناخته شده و معروف)قرارگرفته است. اکنون این سؤال پیش می آید که معجزه یک ضرورت تبلیغی است یا ضرورت دفاعی؟یعنی پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز می کنند، یا موقعی که با شبهه های منکرین رو به رو می شوند معجزه ارائه می دهند؟ سیره پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد. اساسا هیچ پیامبری از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه ننمود، ولی هنگامی که با منکران رو به رو گردید ودرخواست معجزه نمودند - یا بدون در خواست و صرفا برای دفع شبهات آنان معجزه آورده است. دعوت انبیا عین صراحت حق است که با فطرت اصیل انسان دم ساز و با عقل سلیم هم آهنگ می باشد. چیزی را می گویند که فطرت و عقل بشری بی درنگ و آزادانه آن را می پذیرد. «وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ »[5]، ما قرآن را که عین حقیقت است فرو فرستادیم[یعنی حقیقتی آشکار و انکار ناپذیر]و همین گونه فرود آمد. «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»[6]، خدا را دعوتی است حق و روشن. «فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّک عَلَی الْحَقِّ الْمُبِینِ »[7]، بر خدای خود تکیه کن. راهی که می روی حق و آشکار است. «ذَلِک الْکتَابُ لا رَیبَ فِیهِ »[8]، این کتاب جای تردیدی در آن نیست، یعنی آن اندازه شواهد صدق، آن را فرا گرفته که راه تشکیک و تردید در آن را بسته است. «لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ »[9]، پیامبران همگی حق آور بودند. »یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکمْ»[10]، ای مردم!آن چه را که برای شما آمده صرفا حقیقت آشکاری است. « اللَّهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ » [11]، خداوندی که کتاب و شریعت را حقیقتی آشکار ومعیار سنجش حق از باطل قرار داد. از این رو در جای جای قرآن تصریح شده که صاحب نظران اندیشمند، بی درنگ دعوت حق را می پذیرند و به ندای حقیقت لبیک می گویند. تنها کسانی که حق راخوشآیند ندارند یا با مصالح موهوم خویش سازگار نمی بینند، آن را نمی پذیرند، گر چه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند. « وَیرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک هُوَ الْحَقَّ وَیهْدِی إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ » [12]، دانشمندان اندیشمندبه خوبی در می یابند آن چه بر تو نازل گشته، صرف حقیقت است و به سوی راه حق تعالی که عزیز و حمید است هدایت می کند. مقصود از عزیز، یگانه قدرت قاهره حاکم بر جهان هستی است و حمید به معنای ستوده و پسندیده است. «وَلِیعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَیؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ »[13]، تا دانشوران بدانند که شریعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دل هایشان در برابر آن خاشع وحالت نرمش پیدا کند.
درباره فرهیختگان از ترسایان نجران در پیشگاه قرآن، با ستایش از آنان، چنین گوید: «وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»[14]، همین که بشنوند آن چه را که بر پیامبر نازل گشته، می بینی دیدگانشان[از شدت شوق و وجد درونی]لبریز از اشک گردد، زیرا حق را دریافته اند.
آری، کسانی که حق ستیزند در برابر آن ایستادگی می کنند: « لَقَدْ جِئْنَاکمْ بِالْحَقِّ وَلَکنَّ أَکثَرَکمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ »[15]، ما آنچه که آوردیم حقیقت آشکاری است، ولی بیشترشما حق را خوش ندارید. « وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا »[16]، گر چه[بازبان] آن را انکار نموده، ولی در دل آن را شناخته، باور داشته اند و این انکار ناشی ازحالت ظلم و استکبار آنان است. لذا طبق منطق قرآن، همواره حق آشکار است وباطل خود نما و برای پذیرفتن حق دلیلی جز فطرت و حجتی جز خرد حاجتی نیست. برای حق جویان و حقیقت پویان دلیلی روشن تر از بیان خود حق نمی باشدو به حجت و برهان نیاز ندارد، زیرا حق، خود آشکار است و فطرت پاک آن را پذیرااست.
امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید: «سنت الهی بر آن جاری است که هرگزحق با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقی به صورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلی به صورت حق نمود نکند». یعنی حق خود جلوه گر است و جای شبهه نمی گذارد. آن گاه فرمود: «و لو لم یجعل هذا هکذا ما عرف حق من باطل » [17]. یعنی اگر چنین نبودکه همواره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد، هرگز راهی برای شناخت حق از باطل وجود نداشت. بدین معنا که شناخت حق و جدا ساختن آن از باطل یک امر فطری و بدیهی است و گرنه معیاری برای جدایی حق از باطل وجودنداشت. این یک اصل است که پایه های تمامی شناخت ها بر آن استوار است، از جمله، شرایع و پیام های آسمانی که بر دست پیامبران عرضه می شود، حقایق آشکاری است که فطرت پاک، آن را پذیرا می باشد.
در قرآن آن جا که از«تحدی »و«اعجاز»سخن به میان می آید، با جمله « وَإِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ » [18] آغاز می شود. همچنین آیات دیگر که حالت شک و تردید یا به عبارت روشن تر حالت تشکیک مشرکان و منافقان ومقابله کنندگان با قرآن و اسلام را در نظر می گیرد. «أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ فَلْیأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صَادِقِینَ »[19]، « أَمْ یقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ »[20]
«أَمْ یقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ »[21]لذا مخاطبین به این گونه هم آوردی خواهی(تحدی)، تنها کسانی اند که گفته اند: «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیهِمْ آیاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ »[22]، «فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ یؤْثَرُ »[23]، « وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقُولُونَ إِنَّمَا یعَلِّمُهُ بَشَرٌ »[24]،« قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیءٍ »[25]این گونه سخنان بی رویه هرگز از کسانی که به راستی، ایمان آوردند و از همان آغاز دعوت آن را پذیرفتند، صادر نگشته و هرگز این گونه تحدی ها وهمآورد خواهی ها به آنان متوجه نبوده است، زیرا نیازی نبوده و اینان با فطرتی پاک و سرشتی ناآلوده به سراغ دعوت حق آمدند و آن را یافته و پذیرفتند. اساسا کسانی از پیامبر اسلام و دیگر پیامبران درخواست معجزه می کردند که خواهان ایجاد شبهه و حالت تردید در درون مردم بوده اند. «قَالَ الَّذِینَ لا یرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ»[26]، « وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ ینْبُوعًا أَوْ تَکونَ لَک جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کمَا زَعَمْتَ عَلَینَا کسَفًا أَوْ تَأْتِی بِاللَّهِ وَالْمَلائِکةِ قَبِیلا أَوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیک حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَینَا کتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کنْتُ إِلا بَشَرًا رَسُولا ». [27]حضرت موسی علیه السلام با آن که عصا و ید بیضاء هم راه داشت، آن را موقعی ارائه دادکه با انکار فرعونیان و مقابله قبطیان قرار گرفت و از او برای اثبات نبوت خویش دلیل و نشانه خواستند. خداوند به موسی و هارون دستور می دهد: « فَأْتِیا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ، نزد فرعون رفته به او بگویید: ما پیامبران پروردگارجهانیانیم ». فرعون به آنان گفت: « وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ، پروردگار جهانیان چیست؟». موسی گفت: « رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَینَهُمَا إِنْ کنْتُمْ مُوقِنِینَ، پروردگار آسمان ها وزمین و آن چه در میان آن دو می باشد. اگر دارای باور درونی باشید». یعنی اگر به درون خود بنگری، شاهد صدق این مدعا را در خود می یابی. فرعون از روی تمسخر به اطرافیان خود روی کرده گفت: « أَلا تَسْتَمِعُونَ، آیانمی شنوید»که موسی چه مطالب ناباوری را مطرح می سازد؟موسی روی به آنان کرده و گفت: « رَبُّکمْ وَرَبُّ آبَائِکمُ الأوَّلِینَ، پروردگار شما و پدران پیشین شما»نه مانندفرعون که دعوی ربوبیت را تنها در این برهه زمانی دارد. آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: « إِنَّ رَسُولَکمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیکمْ لَمَجْنُونٌ، پیامبری که به سوی شما فرستاده شده دیوانه ای بیش نیست ». موسی گفت: «خدایی را که من می خوانم پروردگار شرق و غرب و آن چه در آن میانه است »کنایه از آن که ادعای ربوبیت تو صرفا به جهت سلطه بر ملک مصر و رود نیل است و بسی محدود و هرگز با گستره خدایی پروردگار جهان قابل قیاس نیست و هرگز سلطه محدود با سلطه نامحدود قابل قیاس نیست « قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَینَهُمَا إِنْ کنْتُمْ تَعْقِلُونَ ». لذا به اندیشیدن دستور می دهد. این پاسخ در مقابل نسبت دیوانگی است که فرعون به موسی داده است. باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هیچ دلیل قانع کننده ای گفت: « لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَیرِی لأجْعَلَنَّک مِنَ الْمَسْجُونِینَ، اگر جز من، خدایی برگزینی تو را از[جمله]زندانیان خواهم ساخت ». موسی با ملایمت گفت: « أَوَلَوْ جِئْتُک بِشَیءٍ مُبِینٍ، گر چه برای تو دلیل آشکاری[بر صحت دعوی خویش]بیاورم؟!». فرعون گفت: « فَأْتِ بِهَا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ، بیاور اگر راست می گویی ». آن گاه حضرت موسی، عصا و یدبیضاء را ارائه داد« فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِی ثُعْبَانٌ مُبِینٌ وَنَزَعَ یدَهُ فَإِذَا هِی بَیضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ ». با افکندن عصا و تبدیل آن به ماری عظیم الجثه و هول ناک و بیرون آوردن دست ازآستین و درخشیدن آن با نور سفیدی خیره کننده، معجزه خود را ارائه داد که در این هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده در صدد مقابله بر آمد. [28]
در سوره ابراهیم به طور عموم تقاضای معجزه را از جانب کسانی یاد آور شده که حالت انکار داشته اند، همان گونه که درباره پیامبر اسلام یاد آور شدیم. حضرت موسی علیه السلام آن جا که با قوم خود و نافرمانی هایی که می کردند روبرو شد به آنان یاد آورمی شود: «أَلَمْ یأْتِکمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَینَاتِ فَرَدُّوا أَیدِیهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَک مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیهِ مُرِیبٍ قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَک فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یدْعُوکمْ لِیغْفِرَ لَکمْ مِنْ ذُنُوبِکمْ وَیؤَخِّرَکمْ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کانَ یعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکمْ وَلَکنَّ اللَّهَ یمُنُّ عَلَی مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیکمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکلَ عَلَی اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا. . . »[29]آیا سرگذشت پیشینیان را نشنیده اید که پیامبرانشان با دلایلی روشن آمدند، ولی آنان از روی تمسخر خنده وار دست بر دهان نهاده [30] و گفتند: ما به آن چه آورده اید باور نداریم ودر شک و تردید می باشیم. پیامبران به آنان گفتند: مگر درباره صانع متعال جای شکی وجود دارد؟او شما را می خواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتی است که در اختیار شما قرار داده است. گفتند: شما همانند ما بشر هستید و می خواهید مارا از آن چه پدرانمان می پرستیدند باز دارید، پس دلیل قوی و روشن ارائه دهید که پیامبرید. پیامبران به ایشان گفتند آری ما بشری بیش نیستیم و از خود مایه ای نداریم. خدای بر ما منت نهاده و اگر او بخواهد هر آینه معجزه ای که نشان گر صحت گفتار ما باشد، ارائه خواهیم داد و به خدا پناه می بریم که راه را به ما نشان داده است. شواهد بر این واقعیت بسیار است که ارائه معجزه هنگامی بوده که انبیا علیهم السلام با شبهات منکرین و تشکیک معاندین رو به رو می شدند که برای رفع شبهه و دفع تشکیک، ارائه معجزه ضرورت می یافت و گرنه در رویارویی با پاک اندیشان روشن ضمیر، نیازی به معجزه نبوده بلکه همان ارائه حق، بزرگترین شاهد صدق آنان محسوب می گردید.
از این رو معجزه هم چون شمشیر برای شکستن سدهای ایجاد شده در سر راه پیشرفت دعوت حق به کار رفته است. شمشیر برای زدودن موانع خارجی است که دشمن از روی عجز و نداشتن منطق صحیح به وجود می آورد و در صدد ایجادمحاصره یا ریشه کن کردن بنیاد حق بر می آید و معجزه برای درهم فرو ریختن تمامی شبهاتی بوده که دشمنان - به گمان خود - از آن حصاری به وجود آورده بودند. پس کاربرد معجزه و شمشیر اساسا برای ارائه دعوت و اثبات حقانیت آن نبوده، بلکه در رتبه دوم و هنگام برخورد با موانع از آن ها استفاده شده است. لذا هر دو، وسیله دفاعی به شمار می روند نه وسیله تبلیغی محض.
پی نوشت ها:
[1]. ر. ک: الفهرست، ص 63 آن جا که از علوم قرآنی سخن می گوید و ص 259 آن جا که از مذاهب اهل اعتزال بحث می کند. (چاپ قاهره-الاستقامة).
[2]. بست: شهرکی در نزدیکی کابل محل اقامت وی بوده است. ر. ک: مقدمه کتاب «ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن ». و نیز مقدمه التمهید، ج 1، ص 8-
[3]. پیامبران اولو العزم پیامبرانی اند که دارای شریعتی نو و کتابی تازه باشند، آنان پنج نفرند: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلی الله علیه و آله.
[4]. یعنی خارج از محدوده عوامل مؤثر که متعارف و شناخته شده است. ولی هرگز بر خلاف ناموس طبیعت نیست، چه این که قانون علیت، طبیعی و خدشه بردار نیست. تنها علت به وجود آمدن معجزه، غیر متعارف بودن آن است ولی برای بشریت امکان شناخت آن بر اساس موازین طبیعی هرگز میسر نیست و گرنه هیچ پدیده ای در صحنه هستی بدون علت متناسب خود، امکان وجود ندارد و علت العلل اراده خداوندی است و چگونگی تاثیر در باب علیت نیز تحت اراده او است که می تواند دگرگون سازد یا سرعت بخشد و معجزه از همین طریق صورت می گیرد. لذا خارق العاده می گویند نه خارق الطبیعه.
[5]. اسراء 17: 105-
[6]. رعد 13: 14-
[7]. نمل 27: 79-
[8]. بقره 2: 2-
[9]. اعراف 7: 43-
[10]. یونس 10: 108-
[11]. شوری 42: 17-
[12]. سبا 34: 6-
[13]. حج 22: 54-
[14]. مائده 5: 83-
[15]. زخرف 43: 78-
[16]. نمل 27: 14-
[17]. برقی، محاسن، کتاب مصابیح الظلم، ج 1، ص 277، شماره 394-
[18]. بقره 2: 23-
[19]. طور 52: 34-33-
[20]. هود 11: 13-
[21]. یونس 10: 38-
[22]. انفال 8: 31-
[23]. مدثر 74: 25-24-
[24]. نحل 16: 103-
[25]. انعام 6: 91-
[26]. یونس 10: 15-
[27]. اسراء 17: 93-90.
[28]. ر. ک: سوره شعراء آیات(34-16)و سوره اعراف آیات(110-103).
[29]. ابراهیم 14: 12-9-
[30]. این حالتی است که برای تمسخر انجام می دهند، مانند آن که خنده شان گرفته دست بر دهن می نهند.