مقدمه
در قسمت قبل 5 نمونه از براهین قرآنی بر ضرورت معاد را بیان کردیم و اینک در رابطه با دیگر براهین با توجه به آیات قرآن به ادامه بحث می پردازیم .
6 . برهان حقیقت
همان گونه که اصل اندیشه و اندیشیدن از بشرجدا نشده و هماره با او همراه بوده ، اختلاف بین آراء و برخورد اندیشه ها ، نبرد مکتب ها ، جنگ هفتاد و دو ملت ، ندیدن حقیقت و ره افسانه زدن و خلاصه درگیری حق و باطل هم چنان بوده و هست و حق محض تنها در قیامت آشکار خواهد شد . پیش از رسیدن به صحنه ی ظهور حق محض هر کس مدعی است که تا سرزلف سخن به قلم شانه خورده ، فردی مانند او نقاب از رخ اندیشه برنداشته است(77). از سوی دیگر نمی توان همه ی این افکار و اندیشه ها را حق دانست ؛ چون رویاروی یکدیگر است ؛ با اینکه هیچ اندیشه ی حقی هرگز با اندیشه ی حق دیگر به پیکار برنمی خیزد؛ چنانکه همه ی نظرهای مناقض یکدیگر را هم نمی توان باطل دانست و بطلان هر دو نیز به معنای رفع دو نقیض خواهد بود که این خود نوعی سفسطه و انکار هر واقعیت است . بنابراین ، یکی از اندیشه و راه ها حق و دیگری باطل است ، لیکن تا چهره ی واقعی حق روشن نشود چهره ی باطل ناپدید نخواهد شد . از سوی سوم دنیا آن ظرفیت را ندارد که فقط ظرف ظهور حق کامل باشد و دیگر باطلی در آن راه پیدا نکند ؛ زیرا در این صورت دیگر جایی برای تکلیف و آزمون نخواهد ماند و اختلافی پدیدار نخواهد شد . بنابراین ، موقعیتی لازم است که در آنجا در پرتو ظهور کامل حق به عمر هرگونه باطل پایان داده شود و دامنه ی اختلاف و خلاف کوتاه گردد . همچنین باید چهره ی ریاکاران و چند چهره ها و دوگانگی قلب و قالب زهدفروشان و روباه منشان شناخته شود ، و پرده ها به طور کلی کنار رود تا آنانکه حقایق را تحریف یا کتمان می کنند ، بازشناخته و همه نیرنگ ها و فریب ها با حضور همگان برملا شود و چنین چیزی جز با فرا رسیدن روز حقیقت (قیامت) ممکن نیست ؛ زیرا در آن روز باطن هر کس ظاهر و راز او آشکار خواهد شد : ذَالِکَ الْیَوْمُ الحَْقُّ فَمَن شَاءَ اتخََّذَ إِلىَ رَبِّهِ مََابًا(78) ؛ آن روز حق است و هستی آن را ، ظهور حقیقت تشکیل می دهد . پس هر کس که خواهد به سوی پروردگار خویش بازگشتی اتخاذ کند(79)، ( حق ) به معنى چیزى است که ثابت است ، واقعیت دارد و تحقق مى یابد و این معنى درباره قیامت کاملاً صادق است ، به علاوه روزى است که( حق ) هر کس به او داده مى شود ، حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد ، و( حقایق ) و اسرار درون به ظهور مى پیوندد ، بنابراین روزى است به تمام معنى حق(80). ساحت کبریائى ، ثابت و ابدى و ازلى است و فعل و اثر او نیز حق و ثابت و مستقر به طور ظلى است . و آنچه را آفریده حق و ثابت بوده و عمل بیهوده هرگز به او استناد نخواهد داشت . و از جمله فعل و اثر کبریائى او خلقت جهان است که حق به طور ظلى و ثابت است و پیوسته آثار صفات کمال و جمال کبریائى را بدان وسیله در صحنه امکان ارائه مى دهد . همچنین حسن تدبیر و نظام یکنواخت که سرتاسر جهان را فرا گرفته ثابت و حق و خلل ناپذیر خواهد بود . ازجمله آثار ثابت او عالم قیامت که حق ثابت و محصول عوالم امکانى است . و چنانچه عالم قیامت به فرض نبود ، خلقت جهان هستى بیهوده بوده و شاهد بر نقص عوالم امکانى است هم چنانکه شاهد بر نقص و عجز خالق آن ها است . گذشته از اینکه خلقت سلسله بشر به منظور استکمال و سوق به سعادت به طور اطلاق است وگرنه نقض غرض خواهد بود . با توجه به اینکه عوالم امکانى برحسب اقتضاء ذاتى ، هر یک نواقصى در بر خواهد داشت و عالم قیامت همه آن نواقص رفع شده ، صحنه عوالم امکانى نورانیت و درخشندگى خود را که مسطوره اى از صفات کبریائى است ارائه خواهد داد . و هیچ یک از عوالم امکانى این چنین اقتضاء و صفاى و نورانیت را نخواهند داشت که بهترین صحنه تابناک و درخشان باشد که صفات کبریائى را مانند سراب دائم و ثابت ارائه دهد(81).در آن روز خداوند دین حق آنان را به تمام و کمال به آنان می پردازد و آگاه می شوند که خداوند حق محض و حقیقت آشکار است ؛ یَوْمَئذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ(82). نظام امکانى که محصول نظام هاى عوالم است در آن نشئه به ظهور کامل می رسد و به طور ثابت خواهد بود . آنگاه اهل ایمان به طور شهود ، خواهند یافت که فعل و آثار متقن کبریائى او حق و ثابت است و لحظه اى نتوان از آن غفلت داشت . مظاهر و آثار الهى به طوری در آن صحنه بشر را فرا می گیرد که لحظه اى از توجه به آن ها غفلت بر انسان رخ نخواهد داد(83). بر طبق آیه ی لَّقَدْ کُنتَ فىِ غَفْلَةٍ مِّنْ هَاذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ(84) ( گفته شود:) واقعاً که از این ( روز ) در غفلت بودى ، اینک از توپرده ات را برداشتیم پس دیده ات امروز تیزبین است . در صحنه قیامت از نظر اینکه آثار عظمت کبریائى ، هر فردى را آن چنان فرا گرفته که لحظه اى از آن غفلت نتوان نمود و همه پرده ها و حجاب ها از روان و دیدگان به کنار رفته غرق بینش و بینائى عظمت کبریائى خواهند گشت . ساحت پروردگار ، صحنه ی جزا و سیرت حقیقى این جهان آزمایش را به طور ظهور بگستراند که اهل ایمان به طور شهود حقیقت را بیابند . زیرا نظام عمل و حرکت و آزمایش بر اساس کتمان و نهان است ، و هرگز کسى سیرت و باطن عمل خود را نخواهد یافت . ولى نشئه ی قیامت عالم ظهور و شهود است و سیرت هر یک از اعمال در باره افراد بشر در عالم برزخ و قیامت رشد نموده ، و به طور ظهور تام و کامل و فعلیت که در آن قوه و پنهانى نخواهد بود . مانند بیابان پهناور که همه گونه حبوبات و هسته ها درون زمین افشانده شود ، و با اختلاف فصول سال رو به رشد گذارد و سیرت هر یک از هسته ها آشکار و شکوفا شده ، به همین قیاس اعمال هر یک از افراد بشر نیز این چنین در قیامت شکوفا خواهد بود(85).
بروز و افشاى حقیقت
غرض از گسترش صحنه ی قیامت کشف و ظهور نهفته ترین اسرار امکانى است . و همانا کشف و ظهور سرائر اعتقادى و خلقى و عملى سلسله بشر است . که در صحنه ی قیامت در اثر سیر در برزخ و تکامل در قیامت به ظهور تام می رسد . و هر یک از افراد بشر خود را می یابد و از آن نهفته تر و مجهول تر ، شهود صفات کامل کبریایى است که ظهور و تعین آن به عدم تعین و شهود آن به عین خفا و مکنون است . صحنه ی شهود قیامت مسطوره و آینه حق حقیقى و مرآت و پرتو ظاهر بالذات است ، و در او شائبه ی خفا نخواهد بود . همچنان که صحنه قیامت اثر گسترده او مورد شهود است و در آن شائبه ی جهل و غفلت نیست ، ساحت کبریائى نیز حق و ثابت بالذات است و هر موجودى او را اظهار نموده و ارائه می دهد و هیچ آفریده اى ساحت عظمت او را پنهان نخواهد نمود . (86)خداوند حق است و به حق داوری می کند : وَ اللَّهُ یَقْضىِ بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقْضُونَ بِشىَْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ(87) ؛ آن روز مقام داورى مخصوص به خدا است و او هم جز به حق داورى نمى کند ، چرا که داورى به ظلم یا از جهل و عدم آگاهى ناشى مى شود که او بر همه چیز حتى اسرار ضمائر احاطه دارد ، و یا از عجز و نیاز است که همه این ها از ساحت مقدسش دور مى شد(88). داورى او به سبب حکمت او و احاطه کاملى که به مورد حکم دارد ، حق است . پس هر چند کسى بکوشد که علت تراشى کند و بهانه هایى بیاورد که از چنگ عدالت بگریزد هرگز نمى تواند . پس بر انسان واجب است که حق را بجوید و بدان پایبند باشد ، زیرا تنها این حق جویى است که نزد خداوند به او سود مى رساند . کلمه ( بِالْحَقِّ ) این معنى را مى رساند ، که وسیله ها و نتیجه هاى حکم ( و داورى خدا ) همه حق است . پس پروردگار ما در تعیین موضوع به حق تکیه مى کند و در تعیین حکم و اجراى آن نیز به حق متکى است ، اما دیگران که ستمگران و مردم نادان در کارشان شرکت مى کنند مقیاسى درست در زندگى و داورى ندارند و حتى به بخشى از حق برنمى خورند و دست ندارند(89). اللَّهُ یحَْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تخَْتَلِفُونَ(90) ؛ خداوند در قیامت درباره ی آنچه اختلاف داشتید ، میان شما حکم خواهد کرد . حق تعالی که عین حق است ، آن چنان ظهور خواهد کرد که به همه ی اختلاف ها پایان داده می شود و جایی برای اختلاف بین حق و باطل نمی ماند و هیچ کس سخنی را از خداوند مکتوم نمی کند ؛ زیرا نمی تواند آن را بپوشاند ، و هیچ کس در پیشگاه عدل پروردگار کوچکترین رفتار ناپسند خود را نمی تواند پنهان کند . زیرا سیرت و اعمال زشت آنان تجسم یافته و جوارح که وسیله تمرد بوده و نیز فرشتگان که گواه برخاطرات و رفتار آنان بوده گواهند ، پروردگار نیز بر همه آن ها احاطه دارد(91) : یَوْمَئذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ عَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بهِِمُ الْأَرْضُ وَ لَا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثًا(92). آن روز که روز جدایى حق از باطل و روز داورى است ، آن چه نزد هر انسان از عقیده و عمل هست براى خداى تعالى فاش و سفره دل آدمى باز مى گردد ، به طورى که هیچ عقیده و هیچ فعلى از او براى خدا پنهان نماند،و همه ی غیب ها شهادت و همه ی سرها علن و آشکار گردد و عقاید و افکار پوشیده نمی ماند : یَوْمَئذٍ تُعْرَضُونَ لَا تخَْفَى مِنکمُْ خَافِیَةٌ(93). و این از خصائص قیامت است ، قیامت یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائرُ(94) ؛ در آن روز که اسرار پنهان آشکار مى شود . است و ثُمَّ إِنَّکمُْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ تُبْعَثُونَ(95) ؛ آن روزى که همه (نیک و بد) خلق پدید آید و هیچ کرده آن ها بر خدا پنهان نباشد . است، روزى است که سریره ها آشکار و همه مردم براى خدا ظاهر مى شوند ، و از آنان چیزى بر خدا پوشیده نمى ماند ؛ چنانکه هر چه در نهان و نهاد زمین است بیرون می آید(96) : وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا(97).
نکاتی درباره ی برهان حقیقت
1-گرچه ره آورد پیامبران خود در بیان حق ، طرد باطل ، حل اختلاف و تهذیب نفس وپیراستن آن تأثیر به سزایی دارد : لِیُبَینَِّ لَهُمُ الَّذِى یخَْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنهَُّمْ کاَنُواْ کَذِبِینَ(98)؛ لیکن بیان حق غیر از ( تجلی کامل حقیقت ) است . از این رو با وجود آمدن همه ی پیام آوران و رهنمودهای آسمانی باز هم اختلاف اندیشه میان اندیشمندان مشهود ، و نفاق در ریاکاران موجود است ، به طوری که نه وفاق مطلق متوقع است و نه اصل نفاق مرتفع . بنابراین ، برای ظهور کامل حق و حقیقت روز معینی (قیامت ) ضروری است(99). در طول تاریخ خداوند قوم هایی را بعد از سال هایى طولانى محرومیت و اسارت ، از طیبات روزیشان داد و آنان را ملت واحدى گردانید و پراکندگیشان را به جمع تبدیل نمود ، ولى کفران نعمت کردند و دوباره در مورد حق اختلاف راه انداختند ، و این اختلافشان ناشى از عذر نادانى نبود ، بلکه عالماً و عامداً اختلاف کردند ، و پروردگار تو به طور حتم در بین آنان در آنچه اختلاف مى کنند حکم خواهد کرد : وَ لَقَدْ بَوَّأْنَا بَنىِ إِسْرَ ءِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُواْ حَتىَ جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضىِ بَیْنهَُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کاَنُواْ فِیهِ یخَْتَلِفُونَ(100) ؛ هنگام بررسى در پیشگاه کبریائى در باره ی آنان حکم خواهد فرمود . و مراد از اختلاف آنان انکار حق و تمرد از دین توحید است نه اختلاف افراد با یکدیگر ، و نیز مراد از قضاوت پروردگار در قیامت تمییز ذاتى افراد خداپرست از معاند و منکر است ، به اینکه به پیروان حق صورت و سیرت سعادت و مغفرت موهبت فرماید و بیگانگان را به شقاوت و محرومیت همیشگى محکوم فرماید(101). قضاء پروردگار در صحنه قیامت عبارت از به کنار رفتن پرده و ظهور سیرت اعمال و کردار بشر است . که سیرت انسان از خیر و شر و طاعت و تمرد آشکار مى شود و حقایق اشیاء به ظهور می رسد . قضا و داورى پروردگار میان مردم عبارت از حضور متخاصمین و طرح دعوى و شهادت گواهان و صدور حکم است . بالاخره از هنگام حشر و مبعوث شدن مردم است تا وقتى که کفار بر حسب محکومیت خود وارد دوزخ شده و اهل بهشت نیز وارد بهشت شوند : اللَّهُ یحَْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تخَْتَلِفُونَ(102) .
2- نظر به اینکه عالم قیامت و رستاخیز محصول عوالم و نشئات است ؛ یعنى عوالم امکان به صورت حقیقت در می آیند و به صفات قدس آفریدگار تجلى نموده ، و تا ابد نمایش می دهند و نیز سلسله ی بشر غرض از عوالم و محصول جهان هستى است ، ناگزیر صحنه ی رستاخیز به منظور بررسى به محصول و سیرت روانى بشر است ، و به بهره اى که از شعار عبودیت دارد ؛ یعنى محصول سیر و سلوک ارادى او که رشد و نما نموده ، و به صورت حقیقى او در آمده است . هر یک از افراد بشر ناگزیر از عوالم و نشئاتى گذر نموده چنانچه مرتبه اى از عبودیت تحصیل نموده و صورت روانى خود قرار داده ، و بدان سیرت درخشان درآمده ، در صحنه رستاخیز به همان قدر ارزش وجودى و تقرب در پیشگاه قدس پروردگار خواهد داشت(103). چون قیامت صحنه ی ظهور کامل حق است ، آنچه در آن عرصه میزان و ملاک قرار می گیرد عبارت است از ( حق ) ؛ یعنی فرآیند میزان و سنجش اعمال ، صراط و... همه با واحد سنجش ( حق ) خواهد بود . از این رو خداوند می فرماید : وَ الْوَزْنُ یَوْمَئذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(8)وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَئکَ الَّذِینَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا کاَنُواْ بَِایَاتِنَا یَظْلِمُونَ(104)؛ و در آن روز ( معیار )سنجش ، حق است پس هر که اعمال وزن شده اش سنگین شد هم آنان رستگارانند . هر که اعمال وزن شده اش سبک شد ، آنان کسانى هستند که خود را ارزان باخته اند ، چرا که به آیات ما ستم مى کردند . هر کرداری سنگین ، یعنی با حقیقت باشد ، موجب رستگاری است و هر عملی بی وزن ، یعنی بی حقیقت باشد ، سبب زیان کاری خواهد گشت(105).این دو آیه خبر مى دهد از میزانى که عمل بندگان با آن سنجیده مى شود یا خود بندگان را از جهت عمل وزن مى کند ، از آیات دیگرى نیز این معنا که مراد از وزن ، حساب اعمال است استفاده مى شود ، مانند آیه وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَمَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیًْا وَ إِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَ کَفَى بِنَا حَاسِبِینَ(106) ؛ ترازوهاى عدل رأى در روز قیامت مى گذاریم... و ما به تنهایى براى رسیدگى به حساب همه خلایق کافى هستیم . از آن روشن تر آیه ی یَوْمَئذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْاْ أَعْمَلَهُمْ(6)فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ(7)وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ(107)؛ و در چنین روزى مردم دسته دسته بیرون مى شوند تا کرده هاى خود را ببینند ، پس هر کس به اندازه سنگینى ذره اى خیر کرده باشد ، آن خیر را مى بیند و هر کس به اندازه سنگینى ذره اى مرتکب شر شده باشد آن را مى بیند ، که عمل را ذکر کرده و سنگینى را به آن نسبت داده است(108).آیه مورد بحث اثبات مى کند که براى نیک و بد اعمال وزنى هست ، لیکن از آیه أُوْلَئکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحََبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا(109) ؛ آنان همان کسانند که آیت هاى پروردگارشان را و همچنین معاد را انکار کردند و در نتیجه اعمالشان حبط شده و در قیامت برایشان میزانى به پا نمى کنیم . استفاده مى شود که اعمال حبط شده برایش وزنى نیست . زیرا دل های آنان خالی و پوک است : مُهْطِعِینَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لَا یَرْتَدُّ إِلَیهِْمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفِْدَتهُُمْ هَوَاءٌ(110) و خالی محض قابل توزین نیست . تنها اعمال کسانى در قیامت سنجیده مى شود که اعمال شان حبط نشده باشد ، پس هر عملى که حبط نشده باشد چه نیک و چه بد ثقلى و وزنى دارد ، و میزانى است که آن وزن را معلوم مى کند .(111) این آیات به طورى که ملاحظه مى کنید سنگینى را در طرف حسنات و سبکى را در طرف سیئات اثبات مى کند . امثال این آیات این احتمال را در نظر انسان تقویت مى کند که شاید مقیاس سنجش اعمال و سنگینى آن ، چیز دیگرى باشد که تنها با اعمال حسنه سنخیت دارد ، به طورى که اگر عمل حسنه بود با آن سنجیده مى شود و اگر سیئه بود چون سنخیت با آن ندارد سنجیده نمى شود ، و ثقل میزان عبارت باشد از همان سنجیده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجیده نشدن ، عیناً مانند موازینى که خود ما داریم ، چون در این موازین هم مقیاسى هست که ما آن را واحد ثقل مى نامیم . مانند مثقال و خروار و امثال آن ، واحد را در یکى از دو کفه و کالا را در کفه دیگرى گذاشته مى سنجیم ، اگر کالا از جهت وزن معادل آن واحد بود که هیچ ، وگرنه آن متاع را برداشته متاع دیگرى بجایش مى گذاریم ، پس در حقیقت میزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و یا قپان و یا باسکول ، و این ها مقدمه و ابزار کار مثقال و خروارند که به وسیله آن ها حال متاع و سنگینى و سبکى آن را بیان مى کند ، همچنین واحد طول که یا ذرع است ، یا متر ، یا کیلومتر و یا امثال آن ، اگر طول با آن واحد منطبق شد که هیچ ، و اگر نشد آن را کنار گذاشته طول دیگرى را با آن تطبیق مى دهیم ، ممکن است در اعمال هم واحد مقیاسى باشد که با آن عمل آدمى سنجیده شود ، مثلاً براى نماز واحدى باشد از جنس خود آن که همان نماز حقیقى و تمام عیار است ، و براى زکات و انفاق و امثال آن ها مقیاس و واحدى باشد از جنس خود آن ها ، همچنین براى گفتار واحدى باشد از جنس خودش و آن کلامى است که تمامیش حق باشد و هیچ باطلى در آن راه نیافته باشد ، هم چنانکه آیه ی یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تمَُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ(112) ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید از خداوند پروا داشته باشید ، حقیقت پروا داشتن ، به آن اشاره دارد . بنابراین ، بسیار به نظر قریب مى رسد که مراد از جمله ی ( وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَق ) این باشد، که آن میزانى که در قیامت اعمال با آن سنجیده مى شود همانا ( حق ) است . به این معنا که هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد ، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از این رو داراى ثقل است . بر عکس عمل بد از آنجایى که مشتمل بر چیزى از حق نیست و باطل صرف است لذا داراى وزنى نیست ، پس خداى سبحان در قیامت اعمال را با ( حق ) مى سنجد و وزن هر عملى به مقدار حقى است که در آن است . بعید نیست قضاوت به حقى هم که در آیه ی وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبهَِّا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِاْىءَ بِالنَّبِیِّنَ وَ الشهَُّدَاءِ وَ قُضىَِ بَیْنهَُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ(113) ؛ و روشن گردید زمین به نور پروردگارش ، و کتاب گذارده شده و انبیا و شهدا آورده شده میان آنان به حق حکم مى شود ، و به آنان ستم نمى شود . اشاره به همین معنا باشد . مراد از کتابى که در آن روز گذارده شده و خداوند از روى آن حکم مى کند همان کتابى است که در آیه ی هَاذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(114) ؛ این است کتاب ما که علیه شما به حق گویا مى شود ، به آن اشاره شده است(115).
3- با آشکار شدن درون و نهفته های همه ی موجودها ، درجات وجودی آن ها روشن و به حقایق خود پی خواهند برد . سراب بودن پندارهای باطل روشن می گردد و علل و اسباب دروغین برملا می شود : إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُواْ وَ رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ(116)؛ هر گونه اسباب باطل از ناسپاسان قطع و هیچ رابطه ی باطل بر جای نمی ماند(117). یَوْمَ لَا یُغْنىِ مَوْلىً عَن مَّوْلىً شَیًْا وَ لَا هُمْ یُنصَرُونَ (118)معبودهاى دروغین اعم از انسان و غیر انسان و فرمانروایان باطل نه تنها در آخرت یارى نخواهند کرد بلکه از پیروان خویش بیزارى خواهند جست ، و هر دو گروه عذاب را خواهند دید و وسائل و روابطى که در دنیا میان آن ها بود همه بریده و ناپدید خواهد گردید ، و آن وقت که مصداق : یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یخَْفَى عَلىَ اللَّهِ مِنهُْمْ شىَْءٌ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ(119) آشکار گردید خواهند دید که معبودهاى باطل قدرتى نداشته اند(120). پس در این مورد بیزارى و فاصله گرفتن پیشوایان که بزرگترین وسیله و تکیه گاه آنان بود ، پدید آمده و با ظهور حالات آلوده و تاریک و گرفته باطن خود ، وجود و سراسر هستى خود را غرق در عذاب و گرفتارى و شدت و سختى دیده ، سپس همه اسباب و وسائل زندگى و خوشى را که داشتند ، بریده و جدا گشته مى بینند . در اینجا است که متوجه غفلت و تقصیر و انحراف خود از مبدأ قوت و قدرت ثابت و پاینده حق متعال می شوند(121).
7 . برهان عدالت
انسان در چهار محکمه در همین جهان محاکمه می شود . اما.... انسان نمی تواند از قانون عدالت عمومی آفرینش مستثنی گردد . انسان در برابر خلاف کاری ها ، بیداد گری ها و آلودگی ها در (چهاردادگاه مختلف) در همین جهان مجازات و محکوم به پرداختن جریمه های سنگینی می شود که ( نخستین ) آن ها دادگاه اسرار آمیز ( وجدان ) است ، که گاه به تنهایی همه ی حساب ها را تصفیه می کند و چیزی باقی نمی گذارد .دومین آن ها دادگاه ( آثار طبیعی عمل ) است که مخصوصاً در گناهانی که جنبه ی (همگانی ) به خود می گیرد ، خیلی زود تأثیر قضاوت این دادگاه آشکار می گردد . تاریخ عبرت انگیز بشر مملو است از سرنوشت دردناک جوامعی که بر اثر ظلم ، ستم ، تبعیض ، دروغ و خیانت و نفاق و تنبلی در مدت کوتاهی طومار زندگی آن ها درهم پیچیده و به کلی از هم متلاشی شده است .سومین محکمه ، محکمه ی ( مکافات عمل ) است که از همه ی این محاکم اسرار آمیز تر است و روابطش ناشناخته ! گویا قضات این دادگاه در پشت درهای بسته به دادرسی می نشینند و احکام قاطعی صادر می کنند و به شکل اسرار آمیزی اجرا می گردد(122).ما امروز هیچ توضیح علمی برای مسأله ی ( مکافات ) نمی توانیم بدهیم ، اما این را هم نمی توانیم انکار کنیم که در زندگی خود بارها به چشم دیده ایم یا در صفحات تاریخ بسیار خوانده ایم که افراد بیدادگری در پایان کار ، چنان در آتش مکافات سوخته اند که برای هیچ کس قابل پیش بینی نبود ، و رابطه ی سرنوشت شوم و دردناک آن ها با اعمال خلافی که مرتکب می شدند ، نه از طریق ( وجدان ) قابل تفسیر بود ونه از طریق ( اثر طبیعی عمل ) ، و نه ممکن بود همه ی آن ها را حمل بر تصادف کرد . این اعتقاد قدیمی که دست مکافاتی در کار است ، به شکل مرموز و ناشناخته ، اما به صورت قاطع و کوبنده ، عمل می کند و همچنان در افکار باقی می ماند .چهارمین دادگاه ( دادگاه های رسمی ) و عادی بشر است که قدرت ضعیفی دارد ، و شاید از ده مورد خلاف تنها یک مورد را ببیند و بقیه ، خود را از او پنهان کنند ، و تازه درهمین یک مورد هم احکام او همیشه عادلانه نیست ، زیرا چنانکه می دانیم هم چشم فرشته ی عدالتش بسته است و با چشم بسته تشخیص دادن ، کار آسانی نیست و هم کفه ها و شاهین ترازوی ظریفش تاب تحمل آن همه طوفان هایی که در دل اجتماعات می ورزد ندارد . بنابراین ، بسیار می شود که اعتدالش به هم می خورد !(123)
محکمه های خصوصی
این محکمه های چهار گانه در برابر ما وجود دارد ، اما اگر درست از یک یک آن ها به دقت دیدن کنیم خواهیم دید که بر سر در همه ی آن ها این جمله نوشته شده ( این محکمه خصوصی است و تنها به بعضی از جرائم رسیدگی می شود ! ) خصوصی بودن این دادگاه ها نیاز زیادی به بحث ندارد . زیرا دادگاه های رسمی که تکلیفش روشن است و دامان همه ی گناه کاران و خلافکاران را نمی تواند بگیرد ، و اگر می گرفت و داد همه ی مظلومان را از ستم گران باز می ستاند امروز جهان در آتش این همه ظلم و ستم و استعمار و استثمار نمی سوخت . اما دادگاه مکافات ، آن هم جنبه ی عمومی و همگانی ندارد ، گویا تنها یک برنامه ی تربیتی است و هشداری است به عموم از طریق نشان دادن نمونه ها و به همین دلیل بیدادگرانی را می شناسیم که از چنگال آن هم فرار کرده اند . به علاوه جنایات گاهی چندان سنگین است که مکافات نمی تواند از عهده ی همه ی آن برآید و تنها جریمه ای برای گوشه ای از آن تعیین می کند . اما محکمه ی ( آثار طبیعی عمل ) آن نیز جنبه ی خصوصی دارد ، زیرا شعاع عملش معمولاً گناهانی را در بر می گیرد که جنبه ی همگانی به خود گرفته ، و یا اگر یک فرد به آن مرتکب شود باید مدت طولانی به آن عمل ادامه دهد تا ریشه کند و جوانه زند و میوه ی تلخ و شوم آن آشکار گردد(124). بنابراین بسیاری از گنهکاران و بسیاری از گناهان از قلمرو قضاوت آن بیرونند .( محکمه ی وجدان ) نیز خصوصی است ، زیرا همه ی مردم از یک ( وجدان بیدار و زنده) برخوردار نیستند و ضعف وجدان که به علل گوناگونی صورت می گیرد سبب می شود که جمعی از آلودگان و جانیان خطرناک ، در لباس های مختلف ، از چنگال مجازات این محکمه نیز فرار کنند .بنابراین نتیجه ی کلی که از بررسی همه جانبه ی دادگاه های چهار گانه ی بالا می گیریم این است که هیچ یک از آن ها یک شکل عمومی و همگانی که همه ی منحرفان و مجرمان را به خاطر هر گناه ، و ارتکاب هر گونه جرم محاکمه کند و به کیفر شایسته برساند ندارد،گویا همه ی آن ها به منزله ی اخطار های پی در پی و زنگ های خطری هستند ، که برای تربیت و بیدار باش بشر نواخته می شوند نه غیر آن(125).
قانون عدالت در جهان هستی
اکنون ببینیم آیا می توان به وجود یک عدالت عمومی و همگانی در ماورای این زندگی اطمینان داشت ، یا انسان ها تصفیه حساب نشده از این جهان می روند ودیگر هیچ !چشم از زندگی انسان ها که گوشه ی بسیار کوچکی از نظام آفرینش را تشکیل می دهد برداشته ، و یک نظر کلی به وضع عمومی عالم هستی می افکنیم . می بینیم قانونی به نام ( نظم و عدالت ) بر همه جا سایه افکنده است . این قانون به قدری نیرومند است که کوچک ترین انحراف از آن سبب نابودی هر چیزی است ، اگر آسمان ها و زمین یعنی این همه کرات عظیم و بی شماری که صحنه ی هستی را پر کرده اند و تا آنجا که فکر کار کند پیش می روند حتی هنگامی که مرکب فکر از کار می افتد آن ها همچنان ، به حرکت ، به هستی ، به پیشروی ، به گسترش خود، ادامه می دهند ، اگرآن ها بر پا هستند به خاطر همین نظم و عدالت است که : ( بِالعدلِ قامتِ السماواتُ و الارضُ ) ؛ به عدالت آسمان ها و زمین برپا است .(126) بنابراین ، عدل خداوند ایجاب می کند که در پی جهان طبیعت عالمی دیگر و نظامی عادلانه وجود داشته باشد تا در آن عدل و داد بر پا و حساب همگان تسویه شود . داد ستمدیدگان و رنج کشیدگان از گردنکشان وستمکاران گرفته و فاسدان به کردار تباهشان برسند(127).
آیا انسان یک موجود استثنایى است؟
البته انسان یک تفاوت اساسى با تمام موجودات جهان طبیعت دارد ، و آن اینکه قدرت عجیب به نام اراده توأم با اختیار و آزادى دارد ، یعنى ؛ پس از مطالعه و بررسى و تفکر هر چیز را به سود خود تشخیص داد انجام مى دهد و هر چه را به زیان خود دید ترک مى کند و از این نظر خودش حاکم بر سرنوشت خویش است .همین امتیاز بزرگ ضامن ( تکامل معنوى و اخلاقى و انسانى ) او است ، زیرا اگر او آزاد نبود و مثلاً کارهاى نیک و خدمات مردمى را با اجبار از طرف عوامل درونى یا بیرونى انجام مى داد هیچ گونه تفاوتى با سنگ هاى بیابان نداشت که در میان آن ها هم اجناس و انواع مختلف گران قیمت و ارزان قیمت وجود دارد و این تفاوت جنس ، امتیاز اخلاقى براى آن ها نیست .فى المثل اگر کسى را زیر فشار سر نیزه وادار به کمک چند میلیونى به یک مؤسسه ی خیریه کنند ، آن مؤسسه به هر حال به راه مى افتد ولى این امر هیچ گونه تکامل اخلاقى و انسانى براى او ایجاد نمى کند . در حالى که اگر حتى یک ریال با دست خود و با آزادى اراده مى داد به همان نسبت سهمى از این نوع تکامل داشت . بنابراین شرط نخستین تکامل انسانى و اخلاقى ، داشتن آزادى اراده است که بشر با پاى خود این راه را بپیماید ، نه به اجبار همچون عوامل اضطرارى جهان طبیعت . اگر آفریدگار جهان این امتیاز بزرگ را به انسان داده به خاطر همین هدف عالى بوده است(128). طبیعى است که جمعى هم از این آزادى سوء استفاده مى کنند و دست به جنایات و خلافکاری هایى مى زنند .حال اگر انسان تا نیت گناه کند قلبش ( سنگ کوب ) کند و گرفتار ( آنفاکتوس ) و( سکته قلبى) شود . و به مجرد اینکه مال یتیم مى خورد از دل درد تا دم مرگ پیش رود ، و یا هنگامى که دست به سرقت مى زند دستش فوراً خشک شود و نام او به عنوان سارق بر صفحه ی آسمان با خط درشت و روشن نوشته شود ، باز مسأله شکل اجبار به خود مى گیرد و هیچ کس سراغ این گناهان نمى رود ، ولى این گناه نکردن سر سوزن افتخارى براى او نمى آفریند و امتیاز انسانى و تکامل روحى محسوب نمى شود ... این ها همه از یک سو .از سوى دیگر انسان نمى تواند از قانون عدالت که فرمان آفریدگار در سراسر عالم هستى است مستثنی باشد و وصله ی ناهمرنگى براى جهان خلقت گردد . زیرا این استثنا کاملاً بى دلیل است ، به این دلیل یقین پیدا مى کنیم که براى او نیز دادگاه و محکمه اى تعیین شده که همگان بدون استثنا در آن حضور خواهند یافت و سهم خود را از ( عدالت عمومى جهان آفرینش ) دریافت خواهند کرد(129).
8 . برهان تجرد روح
انسان به استناد آن که خویشتن را با علم حضوری مییابد و اشیاء دیگر را از راه اندیشه و تفکر ادراک میکند ، دارای حقیقتی مجرد و غیر مادی است به نام روح که هرگز احکام ماده و قوانین مادی در او راه ندارد و مرگ و نابودی نیز که از آثار و لوازم ماده است ، در حریم روح مجرد رخنه نمیکند ؛ بنابراین ، مرگ انسان جز رهایی روح از قفس تن و انتقال از این جهان به عالم دیگر نیست و معاد به معنای زنده نمودن روح نیست ؛ بلکه به معنای تعلق جدید همان روح زنده به بدن است و چون جریان تجرد روح در تبیین معاد سهم به سزایی دارد آن را با شواهد قرآنی بیان می کنیم(130).قرآن کریم هدف والای رسالت پیامبران را تهذیب نفس و تزکیه جان انسان میداند و این مهم جز با شناخت روح میسر نیست ؛ زیرا بدون معرفت نفس چگونه میتوان در تهذیب آن کوشید و در تزکیه آن مجاهدت ورزید ؟! بنابراین ، نمیتوان پذیرفت این کتاب که مبین تمام معارف بشری است ، در باب معرفت روح ساکت بوده و چیزی روشن در این زمینه نیاورده باشد؛ زیرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه میتواند جهان خارج از خود را بشناسد؟! و اگر قرآن انسان را به خودش معرفی نکرده باشد ، چگونه میتواند جهان هستی را به وی بشناساند(131)؟! به همین جهت پیامبر اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم – فرمود : ( من عرف نفسه ، فقد عرف ربه ) ؛ هر کس خود را شناخت خداوند خویش را هم شناخته است و فرمود : ( أّعرفکُم بِنفسِه ، اعرفکُم بِربه ) ؛ هر کس خود را بهتر بشناسد ، پروردگار خویش را بهتر شناخته است ؛ چنانکه هر کس خدا را فراموش کند ، خود را نیز فراموش خواهد کرد ؛ وَ لَا تَکُونُواْ کاَلَّذِینَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(132)؛ خدا را فراموش کردند ، خداوند هم آن ها را از یاد خودشان برد .وقتی از پیامبر اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم - درباره روح پرسش کردند ، جوابی که برابر وحی آسمانی داد این بود که روح از سنخ امر خداوند است ؛ وَ یَسَْلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبىِّ وَ مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا(133) و قرآن امر پروردگار را از عالم ملکوت ؛ یعنی از جنبه پیوند و ارتباط هر موجودی به خداوند جهان میداند و آن را منزه از زمان و برتر از تدریج معرفی میکند؛ وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کلََمْحِ بِالْبَصَرِ(134)؛ امر ما یکی بیش نیست . تحقق آن را به مجرد اراده پروردگار میداند ؛ بدون دخالت چیز دیگر و بدون توقف بر شرایط مادی و اسباب استعدادی و مانند آن ؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیًْا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ(82)فَسُبْحَانَ الَّذِى بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کلُِّ شىَْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (135) تنها معرف امر پروردگار این است که هرگاه چیزی را اراده کند به آن بگوید باش ، میشود ؛ پس خدایی که ملکوت و جنبه ارتباط تحقق هر چیزی به دست او است ، منزه از هرگونه تدریج و مادیت و نظایر آن است و به سوی او بازگردانده میشوید(136).خطاب باش : ( کن ) چون تکوینی است ، زمینه ی پیدایش شیء را فراهم میآورد ؛ یعنی مخاطب ، به مجرد خطاب تکوینی ، تحقق پیدا میکند ، بر خلاف خطاب های اعتباری که تا مخاطب نباشد خطاب جدی نخواهد بود . بنابراین ، روح از سنخ ( امر) پروردگار است که تنها اراده ی خداوند در پیدایش آن کافی است و نیازی به مبدأ مابین ، یعنی ماده که در آن حلول کند ندارد(137). آیاتی که به تفصیل دلالت بر بقاء و تجرد روح دارد عبارت است از :
1 . وَ لَا تَقُولُواْ لِمَن یُقْتَلُ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لَاکِن لَّا تَشْعُرُونَ(138)؛ درباره کسانی که در راه خدا کشته شدهاند نگویید مردهاند ؛ بلکه آنان زندهاند ، لیکن شما آگاه نیستید .
2 . وَ لَا تحَْسَبنََّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ(139)؛ نپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند ؛ بلکه آن ها در پیشگاه خداوندشان زنده و از روزی برخوردارند . بنابراین ، ارواح شهدا زندهاند و هرگز از بین نمیروند و این معنا جزء با تجرد ارواح آنان سازگار نیست ؛ زیرا اگر تمام ذرات پیکر شهید به کام نابودی فرورود و چیزی از او باقی نماند ، باز روح ملکوتی او زنده و از رزق خالص برخوردار است . و نمیتوان گفت که ارواح شهدا مجردند و با مرگ از بین نمیروند . ولی ارواح دیگران مادی بوده و با مردن از بین میروند ؛ زیرا از جمله ارواحِ دیگران ، ارواح پاک انبیاء و اولیاء الهی است که از ارواح شهداء معمولی بالاترند و بدیهی است که آن ها هم مجردند و هرگز از بین نمیروند . از طرف دیگر ، اگر روح در ذات و سرشت خود مجرد نباشد ، چگونه با شهادت مجرد میشود ؟ و اگر احتمال آن داده شود که ارواح شهدا مادی بوده ، در حضور پروردگار خویش روزی دریافت میکنند ، لازمهاش آن است که آن حضور هم یک حضور مادی باشد ، نه حضور و مقام( عندیت) پروردگار که از هر گونه ماده و لوازم آن پیراسته و مبرا است . این سؤال ، خلطی است بین مهمانی های معمولی بشری و بین عندیت پروردگار و مهمانی و رزق حق تعالی و آنچه از معنای عرفی نزد فلان بودن فهمیده می شود مطلبی در نظر گرفته و ساخته و پرداخته شده است تا معنای عند الله بودن شهید با آن مفهوم عرفی تفسیر شود(140).
3 . إِنَّ فىِ ذَالِکَ لاََیَاتٍ وَ إِن کُنَّا لَمُبْتَلِینَ(30)فَأَرْسَلْنَا فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُْمْ أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکمُ مِّنْ إِلَاهٍ غَیرُْهُ أَ فَلَا تَتَّقُونَ(141)؛ افرادی که در آستانه ی مرگ قرار گرفتند عالمی که برزخ و متوسط بین دنیا و آخرت است در پیش روی خود دارند و این انتقال جز با تجرد روح قابل توجیه نیست ؛ زیرا هر فردی در هر حالتی بمیرد خواه چیزی از ذرات پیکرش بماند یا نماند به جهان برزخ خواهد رفت و برزخ که از آن به ( قبر) تعبیر میشود زندگی متوسط بین دنیا و آخرت است ؛ یعنی مرگ مرز عدمی بین دنیا و آخرت نیست ؛ که انسان با مردن معدوم و سپس در معاد و قیامت دوباره زنده گردد ، بلکه همواره زنده است و از نشئه ای به نشئه دیگر منتقل می شود .
4 . وَ قَالُواْ أَ ءِذَا ضَلَلْنَا فىِ الْأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِِّمْ کَافِرُونَ(10)قُلْ یَتَوَفَّئکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَِّ بِکُمْ ثُمَّ إِلىَ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ(142)؛ ناسپاسان و منکران قیامت میگفتند : ما وقتی با مردن در زمین گم و نابود شویم آیا دوباره زنده خواهیم شد ؟ بلکه آنان به ملاقات پروردگارشان کافرند . پیامبرا در پاسخ آنان بگو : فرشته مرگ که به همین هدف وکالت یافته شما را کاملاً و با همه ی وجودتان خواهد گرفت و چیزی از شما از بین نمی رود(143). یعنی مرگ در فرهنگ قرآن وفات است ؛ نه فوت و فرق میان این دو آن است که فوت نابودی و زوال است ، ولی وفات اخذ تام و انتقال از عالمی به عالم دیگر است ؛ چون تمام حقیقت انسان هنگام مرگ در اختیار فرشتگانی قرار میگیرد که مأمور توفی و استیفاء جان انسان ها می باشند ؛ بنابراین ، چیزی از حقیقت انسان با مردن از بین نمیرود تا نیازی به اعاده آن باشد ؛ بلکه مرگ سیر تازه و سفر جدیدی است که انسان آن را به پایانمیبرد تا به مقصد نهایی برسد : إِلىَ رَبِّکَ یَوْمَئذٍ الْمَسَاقُ(144)؛ در هنگام مرگ به سوی پروردگار تو سوق و رفتن خواهد بود ؛ ( الناسُ نیامُ فإذا ماتوا اِنتبهوا ) ؛ مردم خفتگانی هستند که وقتی میمیرند ، بیدار میشوند ؛ پس مرگ سیر تازه و سفر نو و بیداری از جهان ماده است(145).چیزی که با سیر تازه و سفر نو و همچنین با بیداری از جهان ماده سازگار است ، همان تجرد روح انسانی است ، وگرنه انسانی که تمام ذرات پیکر او طعمه حریق شده یا به طرز دیگری از بین رفته است ، نه در برزخ سیر تازهای دارد و نه بیداری مخصوص ؛ چون برزخ زندگی متوسط بین دنیا و آخرت است و انسان با انتقال از دنیا و ورود به جهان برزخ ، از جریان گذشت شب و روز و تبدیل یکی از آن ها به دیگری و زوال روز به پدیدآمدن شب و مانند آن مصون است ؛ (أیُّ الجدیدین ظعنوا فیه کان علیهم سرمداً )(146)؛ یعنی هر یک از شب و روز که انسان در آن به سوی آخرت کوچ کند ، همان بر او سرمدی خواهد شد ؛ دیگر به دنبال شب روزی نیست و به دنبال روز، شبی نمیباشد ؛ قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إِلَى الْحَیَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِیَةِ کَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى : یَوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ کَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَعِلِینَ(147) ، (148)؛ آنان با اعمال خویش از دنیا به سوی زندگی دائمی و سرای جاوید کوچ کردهاند ؛ چناکه خداوند سبحان فرمود : همانطوری که آفرینش آغازین در اختیار ما بود ، اعاده آن نیز همینگونه است و این وعده را قطعاً انجام میدهیم .
5 . انسان تبهکار به مجرد مُردن وارد شعلههای آتش میشود ؛ گرچه در امواج دریایی توفنده غرق شود ؛ مِّمَّا خَطِیَتهِِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَارًا فَلَمْ یجَِدُواْ لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصَارًا(149)؛ یعنی قوم نوح در اثر تبهکاری های ممتد و طغیان های طولانی به کام طوفانِ فراگیر غرق گشتند و وارد آتش شدند و این همان آتش برزخی است که در درون دریای خروشان همه مشتعل است ؛ فَوَقَئهُ اللَّهُ سَیَِّاتِ مَا مَکَرُواْ وَ حَاقَ بَِالِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ(45)النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیهَْا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُواْ ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ(150) ؛ فرعونیان پس از مرگ ، هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه میشوند(151). اگر روح انسان مجرد نباشد و بعد از رهایی بدن حیات دیگری نداشته باشد عرصه ای برای عذاب وجود نخواهد داشت ؛ به ویژه آتش برزخ که در درون دریای خروشان نیز زبانه میکشد . بر این پایه ، اگربدن افراد پارسا درون زبانه های خروشان آتش سوخته شود به مجرد مردن روحشان وارد بوستانی از بوستان های بهشت خواهد شد ؛ قُتِلَ أَصحَْابُ الْأُخْدُودِ(4)النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(5)إِذْ هُمْ عَلَیهَْا قُعُودٌ(6)وَ هُمْ عَلىَ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُُودٌ (152)؛ گروهی از مؤمنان به ستم طاغوتیان عصر خود در خندق هایی از آتش معذب و طعمه ی زبانه های آتش شدند و با توجه به این اصل دینی که مؤمنانِ پارسا پس از مرگ به بوستان های بهشت برزخی منتقل میشوند ، آن گروه پس از مرگ بدون فاصله وارد بهشت برزخ شدند و این نشانه ی تجرد روح و حیات پایدار آن پس از رهایی از این جهان و انتقال به جهان دیگر با نظام ویژه آن جهان است(153).
6 - ارواح انسان هایی که به مقام شامخ اطمینان به خداوند رسیدهاند و از گزند هرگونه وسوسه فکری و آسیب هر نوع نوسان روحی و صدمه هر قسم تحیر و اضطراب درونی مصون شدهاند ، هنگام مرگ و بعد از آن ، مورد خطاب خاص الهی قرار میگیرند و خداوند سبحان به آنان میگوید : ای جان های آرمیده و مطمئن ! به سوی پروردگارتان بازگردید؛ در حالی که شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضی و خشنود است ؛ یَأَیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ(27)ارْجِعِى إِلىَ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً(154). چون خداوند از ماده و قوانین مادی منزه و مبرا است ، بنابراین ، رجوع به سوی آن ذات بیسمت و بیسو ، رجوعی مادی نخواهد بود . وقتی رجوع به سوی خداوند مادی نباشد ، رجوع کننده هم که همان روح انسان است مادی نخواهد بود و اگر رجوع کننده محکوم قوانین مادی باشد و خود نیز جز ماده چیز دیگری نباشد ، رجوع و بازگشت او نیز مادی خواهد بود ؛ یعنی حتماً با یک تحول خاص مادی انجام پذیر بوده با یک نوع دگرگونی مادی تحقق مییابد .لازمه این مطلب ، مادی بودن خداوند است که باید سمت معین و سوی خاص و مانند آن داشته باشد تا یک شیء مادی با رجوع مادی به جهت مادی او بازگشت کند ؛ در حالی که پروردگار از هرگونه رنگ و بوی و جهت و لوازم مادی منزه است ؛ بنابراین میتوان از مجرد بودن خداوند پی برد که رجوع به طرف پروردگار مادی نبوده ، رجوع کننده به او نیز مجرد است إِنَّ المُْتَّقِینَ فىِ جَنَّاتٍ وَ نهََرٍ(54)فىِ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرِ (155) ؛ پارسایان... در پیشگاه خداوند مقتدر حضور دارند . و همین مطلب را به طور گسترده درباره همه ارواح و تمام جان ها میتوان تعمیم داد ؛ زیرا همگان مشمول اصل بازگشت به طرف خداوند می باشند ؛ گرچه درجات آنان و مراتب بازگشت آن ها به سوی پروردگار یکسان نیست ؛ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (156)ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم(157).
عـلاوه بـر ایـنکـه آیـات مـذکـور، دلالت بـر تـجـرد روح و غـیـر مـادى بـودن آن داشـت ، دلایل فراوان دیگرى نیز این حقیقت را تأیید مى کند از جمله :
1 - ظرفیت علمى نامحدود انسان
انـسـان هـر چـه بـر دانـش خـود مـى افزاید نه تنها گنجایش علمى او پایان نمى پذیرد ، بلکه افـزون مـى گـردد . ایـن ظـرفـیـت نـامـحـدود دلالت دارد کـه ظـرف عـلم ، سـلول هـاى مـغـزى نـیست ؛ زیرا این سلول ها ماده هستند و ماده داراى ظرفیت محدودى است ولى اگر ظـرف عـلم ، یـک حـقیقت غیر مادى باشد ، در آن صورت ظرفیت علمى بشر به هیچ حدى محدود نمى شود . امام على - علیه السلام - مى فرماید : هـر ظـرفـى بـه واسـطه آنچه در آن قرار مى دهند (جاهاى خالى اش ) تنگ و کم مى شود به جز ظرف علم که به واسطه علم (که در آن واقع مى گردد) گنجایش بیشترى مى یابد(158).
2- مطلق طلبى
انسان دنبال مطلوبى است که از هر جهت نامحدود مى باشد(159). از این رو هر چه مى یابدگرچه مورد عـلاقـه او اسـت ولى مـطـلوب نـهـایـى و اصـلى او نـمـى بـاشـد و بـاز هـم مـى بـیند که مطلوبش حاصل نشده وتابه آن مطلوب مطلق نرسد ، آرام نمى گیرد . قرآن کریم مى فرماید : الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئنُِّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئنُِّ الْقُلُوبُ: آگاه باشید تنها با یاد خدا دل ها آرامش مى یابد(160).پـس انـسـان دنـبـال ایـن اسـت کـه کـمـال مـطـلق و نـامـحـدود را بـیـابـد وجـانـش را پـذیـراى کـمـال مطلق گرداند و چنین گنجایش فوق العاده اى با حساب هاى مادى هرگزجور درنمى آید و دلیل بر غیر مادى بودن روح او است .
3 -وحدت شخصیت
انـسـان از زمـانـى که خود را مى شناسد تا زمانى که مى میرد،خود را یک موجودمشخص مى بیند . ( مـنِ ) انـسـان هـیـچ گـاه تـعـددپـذیـر نـیـسـت . شـمـا خـود را هـمـان فـردى مـى دانـیـد کـه چهل سـال پـیـش بـه دنـیـا آمـد ،34 سـال پـیـش شـروع بـه تـحـصیل کرد، 22 سال پیش دیپلم گرفت و... ؛ با این که بدن مادى انسان بارها تغییر کرده ، رشـد نـمـوده ، در اثـر حـوادث ، گـاه اجـزایـى از بـدنـش را از دسـت داده و... ولى هـیـچ گـاه در طـول ایـن مـدت احـسـاس نـکـرده کـه ( مـنِ ) او تـغـییر کرده یا کم و زیاد شده است . این مطلب نیز دلیـل بر آن است که ( من ) و ملاک تشخص انسان غیر از جسم مادى او است و آن حقیقتی واحد ، مجرد و غیر مادى است که تبدل نمى پذیرد و تجزیه و کم و زیاد نمى شود(161).
نکاتی که در برهان تجرّد روح مطرح است
1. چون حد وسط در این برهان ، تجرد روح است و هر برهان به مقدار حد وسط خود نفوذ دارد، بنابراین ، قلمرو دلالت این برهان همانا ضرورت معاد انسان و هر چیزی است که روح مجرد دارد و شامل غیر آن ها نمیشود ؛ پس نمیتوان معاد کل جهان آفرینش یا جهان حرکت و منطقه نفوذ تحول و دگرگونی های مادی را با این دلیل اثبات کرد ؛ یعنی با این برهان میشود ثابت کرد که انسان و هر موجودی که روح مجرد دارد وارد نظام دیگر و جهان دیگر میشوند ، ولی نمیتوان اثبات نمود که کل نظام موجود به یک نظام خاص دیگری تبدیل میشود .
2 - چون اساس این برهان ، تجرد روح است و وجود شیء مجرد به اتکاء قدرت لا یزال الهی از بین نمیرود ، زیرا موجود مجرد به غیر از مبدأ فاعلی که همانا موجود مجرد دائمی است ، نیازی به مبدأ دیگر یعنی مبدأ مادی ندارد تا در نتیجه تغیر آن مبدأ مادی ، دگرگون گردد ؛ بنابراین ، زندگی انسان پس از رهایی از دنیا برای او قطعی است ؛ نه تنها به عنوان یک آینده احتمالی و ممکن بلکه به عنوان یک آینده حتمی و ضروری و این ، همان تعبیر عمیق قرآنی است که از قیامت و آینده انسان به عنوان ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ(162) ؛ نام میبرد ؛ یعنی هیچ شکی در تحقق قیامت نیست ؛ چنانکه در برهان های گذشته هم معاد به عنوان یک امر قطعی ثابت شد .
3 - همانطوری که تجرد روح میتوان بیانگر ضرورت معاد و حتمی بودن قیامت باشد ، میتواند تبیین کننده آنچه در متون اسلامی به عنوان برزخ و حیات متوسط بین دنیا و آخرت یاد شده است باشد؛ یعنی برزخ را که خود یک قیامت کوچکی است ، میتوان با تجرد روح توجیه نمود .
4 - چون انسان تنها روح مجرد نیست ، بلکه ترکیبی است از روح مجرد و رقیقه آنکه جسم است، بنابراین ، در تمام مراحل دنیا و برزخ و قیامت انسان دارای هر دو جنبه است که در حقیقت در هر مرحله مناسب با نظام حاکم بر همان مرحله میباشد ، ولی با توجه به این نکته که جنبه جسمانی انسان بعد از مرگ تابع جنبه روحانی او خواهد بود گرچه در دنیا هم بدن تابع روح است ؛ زیرا نه انسان دارای دو حقیقت اصیل است ؛ یکی حقیقت اصیل روح و دیگری حقیقت اصیل بدن و نه آنکه اصل انسان را بدن او تشکیل میدهد که روح تابع آن باشد ؛ بلکه اصل انسان را روح مجرد او تشکیل میدهد و بدن تابع این حقیقت و فرع این اصل است ، لیکن این اصالت روح و تبعیت بدن در قیامت روشنتر و ثابتتر خواهد شد و چون حقیقت انسان ترکیبی است از یک اصل که روح است و یک فرع که همان بدن او است ، پس وقتی مرگ فرامیرسد اصل یعنی روح بدن را رها میکند ؛ لذا بدن فرسوده میشود ؛ نه آنکه فرع یعنی بدن در اثر فرسودگی خود، روح را بیرون میکند ؛ یعنی ترجمان مرگ این نیست که :
جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو
گفت چه کنم خانه فرو میآید
بلکه مبین مرگ این گفته است که :
در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور
پر زد سوی قصور چو شد طائرشرف
یعنی چون روح که اصل است به کمال لایق خود (در هر راهی که انتخاب کرد) رسید ، بدن را رها میکند و این فرع بیاصل رو به فرسودگی مینهد ؛ همانند جوجه که با پر درآوردن خود ، جدار محدود و قفسه بسته تخم را میشکند و بر فراز قصرها پرواز میکند یا میوهای که با رسیدنش شاخه را رها میکند ؛ نه آنکه شاخه میوه را از خود جدا نماید .خلاصه آنکه بدن در همه مراحل زندگی ، مخصوصاً در قیامت ، تابع روح و به منزله فرع است و جان انسان در حقیقت اصل او است ؛ لذا هر انسانی در قیامت به صورتی محشور میشود که مطابق خصوصیت های روحی و ویژگی های درونی او باشد و صورت های گوناگون قیامت، تابع سیرت های مختلف است(163).
9 . برهان وعد
این برهان ، مرکب ازدلیل شرعی و عقلی است ، زیرا جز ء اول آن ، شرعی است . آن آیاتی که دلالت بر وعده ثواب و عقاب در بهشت و جهنم دارند . از جمله قول خداوند متعال است که می فرماید : إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُاْ الخَْلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِىَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِیمٍ وَ عَذَابٌ أَلِیمُ بِمَا کاَنُواْ یَکْفُرُونَ (164 )؛ بازگشت همه ی شما به سوی او است . این به یقین وعده خدا است . او مخلوقات را بیافریند . آنگاه آنان را به سوى خود بازگرداند تا کسانى را که ایمان آورده و کار شایسته کردهاند از روى عدل پاداش دهد و کافران را به جزاى کفرشان شرابى است از آب جوشان و عذابى است دردآور. چون وعده ی ثواب و عقاب در بهشت و جهنم ، مکرر و شایع است ، یکی از عناوین روز قیامت ، عنوان روز موعد است و در قرآن هم به آن تصریح شده است : وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبرُُوجِ(1) وَ الْیَوْمِ المَْوْعُود (165) ؛ قسم به آسمان که دارنده برج ها است و قسم به روز موعود( 166).جزء دوم این دلیل که عقلی است ، عبارت است از : هما نا خداوند خلف وعده نمی کند ، چون خلف وعده از نقص ناشی است ؛ در حالی که نقصی در خداوند وجود ندارد . یا خلف وعده، از اضطرار و ضرورت ، ناشی است و این هم در حق خداوند جایز نیست ، زیرا ضرورتی خداوند را مضطر نمی کند ، لذا علامه طباطبایی ( قدس سره ) گفته است : ( خلف وعده ، گر چه ذاتاً زشت نیست چون بسیار در حال اضطرار ، خلف وعده نیکو می گردد ، ولی هیچ ضرورتی خداوند را مضطر نمی کند . پس خلف وعده در هیچ حالی ازخداوند نیکو نیست.)( 167) خداوند هم در قرآن به آن اشاره کرده است : وَ الْیَوْمِ المَْوْعُودِ(وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَ لَن یخُْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ(168)؛ از تو به شتاب عذاب مىطلبند و خدا هرگز بر خلاف وعده ی خود عمل نمىکند ، یک روز از روزهاى پروردگار تو برابر با هزار سال است از آن سان که مىشمرید(169).بنابر این ، صورت قیاس این چنین است : همانا خداوند به ثواب و عقاب اخروی و بهشت و جهنم وعده داده است . هر آنچه را خداوند وعده داده ، حتمی می گردد و خلف نخواهد کرد. بنابر این ، بهشت و جهنم و ثواب و عقاب اخروی ، حتمی است و خلفی در آن ها نیست .به همین دلیل ، محقق طوسی در متن تجرید الا عتقاد ، اشاره کرده و گفته است : ( و وجوب ایفای وعد ... وجوب بر انگیختن را مقتضی است . شارح علامه در شرح این سخن گفته است : همانا خداوند به ثواب ، وعده و به عقاب ، تهدید کرده است . از طرفی هم ، مرگ را برای مکلفان مشاهده می کنیم . لذا باید حکم به وجوب برگشت آن ها کنیم تا وفای به وعد و وعید الهی حاصل گردد . ) محقق لاهیجی ( قدس سره ) گفته است : ( باید دانست ...که ایصال ثواب و عقاب جسمانی، لا محاله موقوف است به اعاده بدن ؛ به سبب آن که بدون واسطه بدن ، نمی توان قبول لذت و الم جسمانی کرد . ظاهر است که ثبوت لذت والم جسمانی ، منافی با ثبوت لذت والم روحانی ندارد، چنانکه مذهب محققان قائل به تجرد نفس ناطقه است . پس ثبوت عقاب و ثواب روحانی و جسمانی ، هر دو ، حق است . اما روحانی بنابر تجرد نفس ناطقه و بقای وی بعد از مفارقت از بدن و التذاذ وی به کمالات حاصله از علم و عمل و تألم وی از ضد کمالات و اما جسمانی ، بنابر ابقای وجوب وعد و وعید که موجب ایصال و عقاب جسمانی است .( 170)
نتیجه گیری
بر اساس مطالبی که در این پژوهش مطرح شد این نتیجه به دست می آید که ماده ی عود به معنای رجوع و باز گشت است و در اصطلاح به معنای بازگشتن ارواح به بدن های خود است . در آیات قرآن براهین فراوانی وجود دارد که بر ضرورت و اثبات معاد دلالت دارند که به نمونه هایی از این براهین اشاره می کنیم :
1- برهان توحید : اگر انسان خداوند را بشناسد، در تحقق معاد هیچ شکی نخواهد داشت . پس خدا شناسی ریشه ی تمام معارف است .
2– برهان فطرت : انسان بر اساس فطرت ، زندگی ابدی را دوست دارد و به طور مداوم ، دنبال خواسته های درونی خود است و تنها در عالم آخرت است که این خواسته محقق می شود .
3 – برهان حرکت : بشر همانند کاروانی، از نقطه ی تاریک به سوی نور مطلق حرکت می کند و این حرکت تحت فرمان خداوند است . بنابراین مقصد نهایی این حرکت رسیدن به ذات واجب الوجود است . پس با مرگ متوقف نمی شود و در جهان دیگر ادامه می یابد تا به هدف نهایی خود برسد .
4 – برهان حکمت : از آنجا که آفرینش جهان هستی فعل خداوند است ، حکیمانه می باشد . پس آخرت ضرورت دارد زیرا اگر جهان طبیعت به غایتی پایدار منتهی نشود . بیهوده خواهد بود . در صورتی که بیهوده وباطل در فعل خداوند راه ندارد .
5 – برهان رحمت : همه چیز تحت رحمت خداوند است و چون انسان استعداد زندگی سعادتمندانه و جاودانه را دارد . لازمه ی رحمت خداوند است که آن را به انسان اعطا نماید .
6 – برهان حقیقت : دنیا ظرفیت آن را ندارد که ظرف حق کامل باشد و باطل در آن راه نیابد . بنابراین موقعیتی لازم است که در آنجا در پرتو ظهور کامل حق ، عمر هر باطلی پایان یابد و چنین چیزی فقط در روز قیامت امکان دارد .
7 – برهان عدالت : با توجه به امکان نداشتن جزای خوبان و بدان در دنیا لازمه ، عدالت خداوند این است که جهانی دیگر باشد تا پاداش نیکان و کیفر ستمگران به طور کامل داده شود .
8 – برهان تجرد روح : در انسان حقیقتی مجرد وغیرمادی به نام روح وجود دارد . از آنجا که موجود مجرد فانی و موقت نیست ، روح همواره موجود است و به حیات خود ادامه می دهد. پس باید بعد از زندگی دنیوی عالم دیگر ی که مناسب با جاودانگی روح است وجود داشته باشد تا روح در آنجا به حیات خود ادامه دهد .
9 – برهان وعد: باز گشت همه به سوی خدا است و این وعده خداوند است و هر چیزی که وعده خداوند است حتمی است و هرگز خداوند از آن تخلف نمی کند.
پینوشتها:
77 - عبد الله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ( معاد در قرآن ) ، ج 4 ، ص 161.
78 - نبأ/39 .
79 - عبدالله ، جوادی آملی ، همان ، ص 162 .
80 - ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، ج 26 ، ص 59 .
81 - سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، انوار در خشان ، ج 17 ، ص 312 .
82 - نور /25 .
83 - سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، همان ، ج 11 ، ص 347 .
84 - ق ، آیه ی 22 .
85 - سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، همان ، ص 348 .
86 - همان ، ص 349 .
87 - غافر /20 .
88 - ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، ج 20 ، ص67 .
89 - مترجمان ، تفسیر هدایت ، ج 12، ص 45 .
90 - حج /69 .
91 -. عبد الله ، جوادی آملی ، همان ، ص163 .
92 - نساء /42 .
93 - حاقه /18 .
94 - طارق /9 .
95 - مؤمن /16 .
96 - محمد حسین ، طباطبایی ، تر جمه ی المیزان ، ج 19 ، ص 665 .
97 - زلزال / 2. .
98 - نحل /39 .
99 - عبد الله ، جوادی آملی ، همان ، ص 163 .
100 - یونس / 93 .
101 - محمد حسین ، طباطبایی ، تر جمه ی المیزان ، ج 10 ، ص177.
102 - حج / 69 .
103 -- سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، انوار در خشان ، ج 6 ، ص 239 .
104 - اعراف / 8 – 9 .
105 - عبد الله ، جوادی آملی ، همان ، ص 164 .
106 - انبیاء /47 .
107 - زلزال ، / 6 - 8 .
108 - محمد حسین ، طباطبایی ، تر جمه ی المیزان ، ج 8 ، ص 9 .
109 - کهف ، آیه ی 105 .
110 - ابراهیم /43 .
111 - محمد حسین ، طباطبایی ، همان ، ص 10 .
112 - آل عمران 102 .
113 - سوره زمر 69 .
114 - جاثیه 29 .
115 - محمد حسین ، طباطبایی ، همان ، ص 11 .
116 - بقره /166 .
117 - عبد الله ، جوادی آملی ، همان ، ص 164 .
118 - دخان / 41 .
119 - غافر / 16.
120 -سید علی اکبر ، قریشی ، تفسیر احسن الحدیث ، ج 1 ، ص 302 .
121 - حسن ، مصطفوی ، تفسیر روشن ، تهران ، مرکز نشر کتاب ، 1380 ، ج 2 ، ص 308 .
122- ناصر ، مکارم شیرازی ، جهان پس از مرگ و معاد ، سرور ، 1384 ، دص 147 .
123 - همان ، ص 148 .
124 - همان ، ص 149 .
125 - همان ، ص 150 .
126 - همان ، ص 151 .
127 - عبدالله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ( معاد در قرآن ) ، ج 4، ص 166.
128 - ناصر ، مکارم شیرازی ، همان ، ص 152 .
129 - همان ، ص 153 .
130 - جمعی از نویسندگان ، اندیشه دینی ، ص 190 .
131 - عبدالله ، جوادی آملی ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد ، الزهرا ،1372 ، ص 299.
132 - حشر /19 .
133 - اسراء /85 .
134 - قمر /50 .
135 - یس ، / 82 – 83 .
136 - عبدالله ، جوادی آملی ، همان ، ص 300 .
137 - عبدالله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ( معاد در قرآن ) ، ج 4 ، ص 170.
138 - بقره /154 .
139 - آل عمران /169 .
140 - عبدالله ، جوادی آملی ، ده مقاله پیرامون مبدأ ومعاد ، ص 301 .
141 - مؤمنون /302 .
142 - سجده / 10-11.
143 - عبدالله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ( معاد در قرآن ) ، ج 4 ، ص 172 .
144 - قیامت /30 .
145 - عبدالله ، جوادی آملی ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد ، ص 303 .
146 - محمد ، دشتی ، ترجمه ی نهج البلاغه ، خطبه 212 ، ص 436 .
147 - انبیاء /104 .
148 - محمد ، دشتی ، همان ، خطبه 111 ، ص 214 .
149 - نوح /25 .
150 - غافر / 45 -46 .
151 - عبدالله ، جوادی آملی ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد ، ص 304 .
152 - بروج ، آ یات 4- 7 .
153 - عبدالله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ( معاد در قرآن ) ،ج 4 ، ص 173 .
154 - فجر / 27 -28 .
155 - قمر / 54 – 55 .
156 - بقره / 156 .
157 - عبدالله ، جوادی آملی ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد ، ص 306 .
158 - محمد ، دشتی ، ترجمه ی نهج البلاغه ، حکمت 205 ، ص 673 .
159 - جمعی از نویسندگان ، معاد از دیدگاه عقل ونقل ، ص 51 .
160 - رعد /28 .
161 - جمعی از نویسندگان ، همان ، ص 52 .
162 - بقره /2 .
163 - عبدالله ، جوادی آملی ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، ص 307 .
164 - یونس ، آیه ی4 .
165 - بروج / 1-2 .
166 - سید محسن ، خرازی ، ترجمه بدایة المعارف الالهیة ، ج 2 ، ص 510 .
167 - محمد ، حسین طباطبایی ، تفسیر المیزان ، ج 16 ، ص 163 .
168 - حج /47 .
169 - سید محسن ، خرازی ، همان ، ص 511 .
170 - همان ، ص 512 .
منابع :
1.قرآن کریم .
2.امین ، نصرت ، مخزن العرفان در تفسیر قرآن ، ج 11 ، 2 ، تهران ، نهضت زنان مسلمان ، 1361 .
3.امینی ، ابراهیم ، معاد در قرآن ، مؤسسه بوستان کتاب ، 1385 .
4.بابایی ، احمد علی ، برگزیده تفسر نمونه ، ج 1 ، تهران ، دارالکتب الاسلامی ، 1382 .
5.بحرانی ، هاشم ، برهان فی تفسیر القرآن ، ج 1 ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1416 .
6.بروجردی ، محمد ابراهیم ، تفسیر جامع ، ج 5 ، تهران ، صدر ، 1366 .
7.جعفری ، یعقوب ، تفسیر کوثر ، ج 1 .
9.جمعی از نویسندگان ، اندیشه دینی .
10.جمعی از نویسندگان ، معاد از دیدگاه عقل و نقل .
11.جوادی آملی ، عبدالله ، تفسیر موضوعی قرآن کریم ( معاد در قرآن ) ، ج 4 ، قم ، اسراء، 1385 .
12. جوادی آملی ، عبدالله ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد ، الزهراء ، 1372 .
13. حسینی شاه عبدالعظیمی ، حسین بن احمد ، تفسیر اثنی عشری ، ج 11 ، تهران ، میقات ، 1363 .
14. حسینی همدانی ، محمد حسین ، انوار درخشان ، ج 11 ، 12 ، 13 ، 17 ، 6 ، تهران ، 1404 .
15. خرازی ، محسن ، ترجمه بدایة المعارف الهیه فی عقاید الامامیه ، ج 2 ، مترجم ، مرتضی ، متقی نژاد ، 1380 .
16. خلجی ، محمد تقی ، ترجمه ی صحیفه ی سجادیه ، قم ، میثم تمار ، 1382 .
17. دشتی ، محمد ، نهج البلاغه ، قم ، پرهیزگار ، 1379 .
18. دهخدا ، علی اکبر ، لغت نامه دهخدا ، ج 1 .
19. ربانی گلپایگانی ، علی ، عقاید استدلالی ، ج 2 ، نصایح ، 1380 .
20. سبحانی ، جعفر ، منشور جاوید ، ج 9 ، سید الشهدا ، 1369 .
21. شیرازی ، صدر الدین محمد بن ابراهیم ، الحاشیه ی علی الالهیات ، قم ، بیدار .
22. شیرازی ، صدر الدین محمد بن ابراهیم ، ترجمه ی اسفار ، مترجم ، محمد ، خواجی ، تهران، مولی ، 1378 .
23. شیرازی ، صدر الدین محمد بن ابراهیم ، اسفار اربعه ، بیروت ، دار احیاء التراث العربی ، 1981 م .
24. طباطبایی ، محمد حسین ، ترجمه ی المیزان ،ج 16 ، 13 ، 14 ، 17 ، 7 ، 20 ، 19 ، 10،8، مترجم ، سید محمد باقر ، موسوی همدانی ، قم ، جامعه مدرسین ، 1374 .
25. فیض کاشانی ، محمد بن شاه مرتضی ، علم الیقین ، ج 2 ، تهران ، راه فردا ، 1382 .
26. قرائتی ، محسن ، تفسیر نور ، ج 8 ، تهران ، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن ، 1383 .
27. قریشی ، علی اکبر ، احسن الحدیث ، ج 9 ، 1 ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1377 .
28. قریشی ، علی اکبر ، قاموس قرآ ن ،ج 5 ، تهران ، دارالکتب الاسلامی ، 1371 .
29. قمی ، عباس ، کلیات مفاتیح الجنان ، مترجم ، مهدی ، الهی قمشه ای ، تهران ، محمد ، 1376 .
30. قمی ، علی بن ابراهیم بن هاشم ، تفسیر قمی ، ج 1 ، قم ، مؤسسه دارالکتاب ، 1404 .
31. مترجمان ، ترجمه ی مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، ج 4 ، تهران ، فراهانی ، 1360 .
32. مترجمان ، تفسیر هدایت ، ج 12، 14 ، 17 ، مشهد ، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ،1377 .
33. متقی نژاد ، مرتضی ، معاد از دیدگاه علامه طباطبایی ، عصر غیبت ، 1382 .
34. مجلسی ، محمد باقر ، بحارالانوار ، ج 7 ، 74 ، مؤسسه الوفاء ، 1404 .
35. مصباح یزدی ، محمد تقی ، آموزش عقاید ، قم ، امیر کبیر ، 1383 .
36. مصطفوی ، حسن ، تفسیر روشن ، ج 2 ، تهران ، مرکز نشر کتاب ، 1380 .
37. مطهری ، مرتضی ، زندگی جاوید ، صدرا ، 1376 .
38. معتمد خراسانی ، اسماعیل ، مبدأ و معاد از دیدگاه قرآن و سنت ، 1372 .
39. معین ، محمد ، فرهنگ فارسی معین، ج 5 ، اشجع ، 1385 .
40. مکارم شیرازی ، ناصر ، پیام قرآن ، ج 5 ، قم ، باهمکاری جمعی از دانشمندان ، 1377 .
41. مکارم شیرازی ، ناصر ، تفسیر نمونه ، ج 18 ، 13 ، 12 ، 14 ، 23 ، 19 ، 25 ، 26 ، 20 ، تهران ، دارالکتب الاسلامی ، 1374 .
42. مکارم شیرازی ، ناصر ، معاد و جهان پس از مرگ ، سرور ، 1384 .
44. مهیار ، رضا ، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی .
45.نرم افزار های علوم اسلامی ( جامع التفاسیر ، گنجینه روایات نور ، اسراء ، کتابخانه اسلامی ،و .... ).