ماهان شبکه ایرانیان

امام علی (ع)، بزرگترین خطیب تاریخ(۲)

سجع در کلام امام علی(ع)   میدانیم که رعایت سجع در میان خطبا معمول بوده، حتی بین یونانیان و رومیان، و در میان سخنرانان عرب نیز بشدت رواج داشته است، تا بدانجا که غالب آنها جز به سجع سخن نمی گفته اند، این قید به حد تکلّف رسیده بود به نحوی که گاه سخن را از زیبایی می انداخت

امام علی (ع)، بزرگترین خطیب تاریخ(2)

سجع در کلام امام علی(ع)
 

میدانیم که رعایت سجع در میان خطبا معمول بوده، حتی بین یونانیان و رومیان، و در میان سخنرانان عرب نیز بشدت رواج داشته است، تا بدانجا که غالب آنها جز به سجع سخن نمی گفته اند، این قید به حد تکلّف رسیده بود به نحوی که گاه سخن را از زیبایی می انداخت.
و نیز آگاهیم که سجع در نثر، در حکم قافیه در شعر است، کلام را زینت می بخشد و آهنگین می کند و اگر در آن افراط نشود و بندرت استعمال گردد و بجا باشد، تردیدی نیست که چنین سخنی زیباتر به گوش میرسد و حافظه زودتر آنرا می پذیرد و در طبایع بهتر جا می گیرد، همچون این آیات شریفه:
«ما لَکُم لا تَرْجُون لِلَِّه وقاراً، وَ قَد خَلَقَکُم اَطْواراً». (1)
و یا:
«اَلَمْ نَجْعَل الاَرْضَ مَهاداً وَالْجِبالَ اوتاداً». (2)
«فیها سُرُرَ مَرفُوعهُ، و اَکْوابٌ مَوضُوعه». (3)
که آهنگین و خوش ادا شده است.
سجع اقسامی دارد، که علم بدیع به آن معترض است. امام با آنکه سخنش مرسل است و بهترین اسلوب سخن نیز همان است، گاه کلامش را با یکی دو سجع نمکین می کند، و چون زیاد به کار نمی برد و بموقع استعمال می کند و بدون اینکه تعمدی داشته باشد از زبانش جاری می شود، نه تنها به سخنش تصنع نمی بخشد، بلکه آن را زیباتر می کند، چنانچه خطاب به اهل بصره می فرماید:
«کُنتم جندالمرأه، و أتباع البهیمه، رغا فاَجبتم، و عقر فهربتم، أخلاقکم دقاق، و عهدکم شقاق، و دینکم نفاق، و ماؤکم زعاق. و المقیم بین أظهرکم مرتهن بذنبه، و الشاخص عنکم متدارک برحمه من ربه. کاَنّی بمسجدکم کجؤجوء سفینهٍ، قد بعث الله علیها العذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من فی ضمنها». (4)
شمایان لشکریان آن زن بودید، و از شتر او فرمانبری کردید، و به نعره ی آن زبان بسته پاسخ دادید، و آنگاه که از پای افتاد گریختید. اخلاقتان ناپسند، پیمانتان سست، آیینتان دورویی، و آبتان شوراب. آن کس که بین شما ماند، کیفر گناهی است که بیند و آنگاه که کوچ کند، دوباره مشمول رحمت خدا گردد. گویی می بینیم که مسجدتان در سیلاب فرورفته و جز بلندای آن چونان سینه ی کشتی چیزی نمانده است، و خداوند از فراز و نشیب بر آن عذاب فرستاده و آنجا هر چه هست در آب شده است.
در معنی نیز مناسب مقتضای حال و کوبنده است و نیز تشبیهی بجا آورده شده است.
و در وصف قرآن چنین آمده:
«و إن القرآن ظاهره أنیق، و باطنه عمیق، لا تفنی بعجائبه، و لا تنقضی غرائبه، و لا تکشف الظلمات إلاّبه». (5)
ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرفا، شگفتیهای آن تمام نشدنی، و شگرفیهای آن پایان ناپذیر است و تاریکها جز بدان روش نگردد. (6)
سجعهای امام معمولاً جز یکی دو مرتبه تکرار نمی شود و بفوراً یا عوض می گردد، یا کلام مرسل می شود. جز موارد نادری که احساس ملال و سنگینی ملال و سنگینی در آن نشود و بیشتر دو سجعی است مانند:
«اشرف الغنی ترک المنی». (7)
یا:
«من اطال الامل، أساء العمل». (8)
که دو جمله اخیر دارای ترصیع است، و این صنعت اگر بدون تکلف آورده شود کلام را زیباتر می کند، مانند آیه:
«إن الأبرار لفی نعیم، و إن الفجار لفی جحیم». (9)
یا این عبارت حریری در مقامه صنعانیه وی:
«و هو یطبع الأسجاع بجواهر لفظه، و یقرع الأسماع بزواجر وعظه».
به این عبارات مسجع عهد جاهلی توجه شود که چقدر ثقیل به طبع می آید و از گفته های صحار العبدی است:
«أرض سهلها جبل، و ماؤها و شل، و تمرها دقل، و عدوها بطل، و خیرها قلیل و شرّها طویل، و الکثیر بها قلیل، و القلیل بها ضایع، و ماورائها شرمنها».
سنجش این سخن با سخنان علی، مقایسه مناره بلند، بد امن الوند است، یا شب ظلمانی با روز نورانی.
ما نیاز بیشتر در این امر نداریم. چه تمام نهج البلاغه مشحون از شواهد برتری آن با سایر سخنان سخنوران، قصد ما فتح بابی است دراین باره برای خوانندگان با ذوق.

در ایجاز و اطناب
 

علی در خطب خود، هنگام اقتضای مقام به اطناب می پردازد، تتابع جملات را به کار میبرد، چه داند که مخاطبانش نیاز به تفهیم بیشتری دارند که نمونه آن خطب مفصل اوست. بر عکس گاه نیز به اقتضای مقال، کلام مجمل و موجز است و دو گونه معنی را می رساند، در این مورد تکرار و تتابع را بکار نمی برد، یک کلمه را مهمل نمی گذارد، کمتر حرف و کلمه را استعمال می کند، اما از حیث معنی پربار است و یک جمله آن کتابی تفسیر دارد.
اینک نمونه هایی از صدها سخنان او:
و من خطبه، و هی جامعه للعظّه و الحکمه:
«فانّ الغایه امامکم، و انّ وراءَکم الساعه تحدوکم، تخففوا، تلحقوا، فانما ینتظر باولکم و آخرکم». (10)
همانا آخرت جلو است، قیامت شما را از پس می راند، و بخود میخواند، وزر و وبال خویش را سبک کنید، تا بتوانید به کاروان برسید. آنکه اول رفت، انتظاری آخری را دارد، تا همه باهم به سرمنزل نهایی برسند، و با سایر رفتگان پیوند نماید.
لطف این کلام را نمی توان به قلم آورد که فصاحت و بلاغت چون زیبایی است. یدرک و لا یوصف. این همه معنی با این ایجاز جز به اعجاز حمل نتوان کرد.
مثالی دیگر:
«خالطوا الناص مخالطه، إن متم معها بکوا علیکم، و إن عشتم حنّوا إلیکم». (11)
چنان با مردم سیر کنید که اگر مردید، بر شما بگریند، و اگر ماندید بپذیرند.
که یک دنیا مکارم الاخلاق در سطر کوتاهی گنجانده شده است، با الفاظی ساده و بی تکلف و فصیح، و این جمله کوتاه هم نمونه دیگر: و همچون ظرفی را ماند که دریایی در آن گنجانده شده باشد.
«أشرف الغنی، ترک المنی».
شریف ترین توانگری، ترک آرزوهاست.
و نیز:
«رُبَّ قول، انفذ من وصول». (12)
با سخنی که از حمله نافذتر است.
که ذوق خوانندگان ما را بی نیاز از توصیف و تفسیر می کند.
این سطر حماسی نیز که نهج البلاغه آمده شاهکار توصیف است و ظاهراً آنرا در جنگ جمل خطاب به طلحه و زبیر و یاران آنها فرموده اند:
«و قد أرعدوا، و أبرقوا، و مع هذین الأمرین الفشل، و لسنا نرعد حتی نوقع، و لا نسیل حتی نمطر». (13)
با اینکه برای جنگ جوش و خروش انداختند و رعد و برق بپا کردند، با اینحال بزدلی و سستی آنها آشکار شد. ما چنین نیستیم که بخروشیم و سانحه برپا نکنیم و خبر از سیل بدهیم و نباریم.
و در همین اعجاز و اطناب، در القای منظور، طبیبی را ماند که مطابق حال مریض نسخه دهد. اگر مستمع او ذهنش خالی بود و تردید و انکاری بر مفاد کلامش نداشت، به چنین کسی بطور ساده القا می کند، چنانکه می گوید:
«إذا قدرت علی عدوّک، فاجعل العفو عنه شکراً للقدره علیه». (14)
چون بر دشمنی پیروز شدی، به شکرانه ی توانایی بر انتقام، از گناه او بگذر.
و چون شنونده را در شک و تردید بیند، در آن به آدات تأکید متوسل می شود مانند: «إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان، اتباع الهوی، و طول الأمل... ألا و إن الدنیا قدولّت حذاءَ، فلم یبق منها إلا صُبابه...». (15)
که در اینجا جمله را به «إنّ»و «ألا» مؤکد کرده است، و اگر مستمع در انکار باشد یا در جهل کامل است. سوگند نیز بکار میبرد، مانند خطبه ی‌ شقشقیه بمطلع:
«أما و الله لقد تقمّصها فلان».
تا منکر باور کند و شک را به یقین آورد و منظور از خطابه که اقناع است انجام داده باشد.
اگر به سخنان امام نظر بیندازیم جملاتی که خطاب به اهل کوفه است که با وی غدر کرده اند و نیز خوارج، تمام رموز تأکید را بکار برده است، که خطاب به این گونه مردم این نوع سخن را اقتضا داشته است، باشد که اثر بخشد و از ضلالت بیرون آیند.

حسن مطلع
 

یکی از رموز بلاغت حسن مطلع است‌ (یا حسن ابتدا، براعت مطلع، براعت استهلال) و آن چنان است که شاعر و خطیب جهد کند، تا اول بیت یا خطبه، سخن مطبوع و مصنوع و لفظ لطیف و معنی غریب و بدیع بکار برد. طوری باشد که مستمع را در همان ابتدای امر به طرف خود جلب کند، و در اشتیاق و انتظار شنیدن بقیه کلام نگهدارد.
این نکته علاوه بر اینکه سخن را می آراید، مستمع را نیز در قبول کلام بعدی آماده و در حقیقت ذوق او را قبلاً تسخیر می کند، خاصه در مسائل خطابی که غالباً با برهان سرو کار ندارد.
امام (ع) نیز در این موارد در صدر قرار دارد، و عجیبتر آنکه همه را دفعتاً می آفریند، از پیش تجربه نکرده، تمرین ننموده، و به صرف دیدن مستمع می داند چه باید بگوید و چگونه روحش را تسخیر کند. درخبر است که شعر قفل است، و مفتاح آن مطلعش می باشد.
مثال از بیت محمد بن وهب:
«ثلاثه تشرق الدنیا ببهجتها
شمس الضحی و أبواسحق و القمر»
یا بیت محمد بن هانی از قصیده اش:
«ما شئت لا ما شائت الأقدار
فاحکم و أنت الواحد القهار»
امام (ع)وقتی می شنود خوارج می گویند: لا حکم إلّا لله و این سخن دهن به دهن می گردد.
چنین ایراد سخن می کند:
«کلمه حق یراد بها الباطل، نعم إنه لا حکم إلا لله، و لکن هؤلاء یقولون: لا إمره الا الله: و اَنه لا بد للناس من أمیر برّ، أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر...». (16)
توجه به تناسب و لطف و ارتباط جمله ی اول سخن بکنید با مطالب بعد و معنی چنین است:
سخن حقی است که باطل از آن خواسته اند آری فرمان، فرمان خداست، امّا اینان حکومت و قانون را منکرند. بی تردید مردم از داشتن زمامدار ناگزیرند چه نیکوکار و چه تبهکار، تا در پرتو حکومتش مؤمن به کار و سازندگی پردازد و کافر زندگی کند...
یا مطلع کلام شش امام است و اهمیت و ارزش آنرا وقتی درک می کنیم، که شأن ایرادش را بدانیم، و او جمله اول را که تمثیل است، وقتی ادا می کند که طلحه و زبیر نقض بیعت کرده می گریزند، و مردم از او می خواهند که در پی آنها نرفته، و به جنگ نپردازد، که شاید هم احتمال می دادند علی شکست بخورد، او در این مورد سخن را با این جمله آغاز می کند:
«والله لاأکون کالضبع، تنام علی طول اللدم...».(17)
بخدا سوگند که من چون کفتار خفته نیستم. در اینجا مستمع می فهمد که علی چه می خواهد بگوید. فوری درک می کند که غرض او نفی در خواست پندگویان، و اثبات شهامت و پایداری و مصلحت روز و مبارزه است، سپس می گوید:
«... حتی یصل اِلیها طالبها و یختلها راصدها و لکنی اَضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصی المریب أبداً، حتی یاتی علی یومی، فوالله ما زلت مدفوعاً عن حقی مستأثراً علیّ منذ قبض الله نبیه (ص) حتی یوم الناس هذا». (18)
بخدا سوگند، من کفتار نیستم که در سوراخ خود بخسبم، و شکارچی با فریب حرکت چوب مرا گول بزند و صید کند، ولی من به کمک آنکه روی به حق آورده می گویم، کسی را که پشت به آن کرده، و به باطل گرائیده است، و بیاری موافقان، مخالف را از بین می برم، و تا هنگام مرگ بر این پیمان استوارم. از روزیکه پیغمبر خدا رحلت کرده تا امروز، از حقم ممنوع بودم، و دیگران بر من برتری داشتند.
در هنگامی که مردم را به جنگ شامیان می خواند، و دستور داده بود که در خارج شهر متمرکز شده و بشهر نیایند، تا آماده ی حرکت باشند، ولی برخی از آنان پنهانی به شهر می آیند و مراجعت نمی کنند و جمعیت کافی فراهم نمی شود، امام به کوفه برگشته خطاب به مردم چنین می گوید:
«أف لکم».
اف برشما، وای بر شما.
علی خداوند اخلاق و ادب است، با مردم دوست است، با این حال مطلع را ادا می کند. چرا؟
برای آنکه طرف خطابش مردم جبان، و از جنگ فراری و بی حمیت هستند، او مقتضی میداند که چنین مطلعی خطاب به آنها بیاورد، باشد که غیرت آنان به جوش آید، و سپس بقیه خطبه را می خواند که به نقل شماره 34 است و به رعایت اختصار نقل - نمی کنیم، و مطلع می رساند که امام چه می خواهد بگوید.
مطلع خطبه 35 و نیز خطبه معروف قاصعه به شماره 192، در تناسب مطلع با مفاد خطب نیز دلیل بارزی بر دعوی ماست و از این قبیل در نهج البلاغه فراوان است.

مقام تشبیه در سخن
 

بلغا دانند که تشبیه، جمال خاصی بکلام می بخشد، و آن مقصود را از پرده ی خفا در می آورد، دوری را نزدیک می کند، به معنی رفعت و وضوح می دهد.
تشبیه مشارکت دو امر است در یک معنی و در اصطلاح عبارت است از الحاق امری به دیگری در وصفی که مخصوص بدان است. مثلاً اگر بخواهند کسی را به شجاع توصیف کنند، می گویند به غایت شجاع است و این سخن عاری است، اما گر بگویند: او مانند شیر است، آنرا تشبیه نامند، و بدیهی است که نیروی این سخن به مراتب بیش از عبارت عادی است. و آن نیز اقسامی دارد که در علم بیان متعرّض است و جای آن اینجا نیست.
در سخنان امام، این صنعت و اقسام آن زیاد دیده می شود، چنانکه در فضیلت علم گوید:
«العلم نهر و الحکمه بحر و العلماء حول النهر یطوفون و الحکماء وسط البحر یفوضون و العارفون فی سفن النجاه یسیرون».
امام برای دانش صحنه ای ساخته و آنرا تجسم داده است، علم را به نهر تشبیه نموده و حکمت را به دریا، جمعی را نشان می دهد که در اطراف نهرند (علما)، و عده ای را تصویر می کند در وسط دریا شناورند (حکما) و اشحاصی را که راکب سفینه اند برای نجات از این عالم (ارباب معرفت).
قدرت تشبیه و زیبایی آن و رعایت نکات فنی انسان را به اعجاب وامی دارد که چگونه علم را از پرده خفا بیرون زده و تمام جهات و آثار و خصوصیات آن را مشخص نموده است، و اهمیت و ظرافت طبع و لطافت تشبیه از آنجا بهتر مفهوم می شود. که او در عصری بکار می برد که بزرگترین فصحای عرب، چون امرؤالقیس صاحب معلقه مشهور که امام در یکی از کلمات قصارش از او نام می برد، تشبیهاتش چقدر بدوی و در دائره فکر محدودی سیر می کند.
از جمله: صحرای خشک را به شکم گورخر، و زوزه ی گرگ را به ناله ی مرد عیالمند، و پشکل آهو را به دانه ی فلفل و انگشتان ظریف معشوق را به مسواک خشن یا کرمهای ناحیه طبی، چه تشبیهات تهوع آوری، و نیز درندگان معروف به پیازهای گل آلود.
اینک متن سخنان او در مواردی که ذکر شد:
تری بعر الأرام فی عرصاتها
و قیعانه کأنّه حب فلفل (19)
و تعطو برخص غیر شئت کأنه
أساریع ظبی أو مساویل اسحل (20)
و واد کجوف العیر قفر قطعته
به الذئب یعوی کالخلیج المعیل (21)
کأن السباع فیه غرقی عشیهً
بأر جائه القصوی أنا بیش عنصل (22)
طرفه بن العبد که او نیز از سرآمدان فصحای عرب است و صاحب معلقه دیگر، کشتی مسافری را که در دریا میرود، تشبیه به کودکی کرده، که هنگام بازی خاک نرم را می شکافد.
«یشق حباب الماء حیزومها بها
کما قسم الترب المفایل بالید» (23)
عمر و بن کلثوم معروف، بازوان معشوق را بدست و پای شتر جوان تشبیه می کند.
«ذراعی عیطل أدماء بِکر
هِجان اللون تقرأ جنینا» (24)
استعاره نیز که همان تشبیه اختصاری است در کلمات امام زیاد است و از هنر کنایه نیز حداکثر استفاده را بکار برده که فصحا را به حیرت می اندازد و میتواند در خطبه ی 7 و 9 نمونه آن را بجویید و ما از تفصیل معذوریم.

تمثیل
 

تمثیل را که در فن بلاغت مقام رفیعی است نیز استادانه و ماهرانه بکار می گیرد، گاهی خود مثل میزند و زمانی از دیگران می آورد، از آیات قرآنی گرفته تا اشعار شعرا، یا امثله سائر، می خواهد کلام را رنگین کند، و به معنی تجسم دهد، شاهد بیاورد و در دید چشمهای کم نور درآید و قلوب تاریک را روشن کند و از بیانش نتیجه گیرد.
بعنوان نمونه به سطور زیر که ساخته خود امام (ع) است ترجمه کنید:
«فصیّرها فی حوزه خشناء، یغلظ کلمها، و یخشن مسّها، و یکثر العثار فیها، و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب العصبه، ان اشنق لها حرم، و إن أسلس لها تقحم...». (25)
آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت با مردی شد که سخنش درشت بود و حضورش محنت زا. بسیار اشتباه می کرد و عذر آن را میخواست، چنین طبعی مانند کسی است که بر شتر سرکش و چموش سوار باشد، که اگر بخواهد مهارش را بطرف خود کشد، بینیش پاره شود و اگر از او بگذرد براه هلاکش کشاند.
با این مثال وضع شخصی را نشان می دهد که در تله گیر کرده، نه پای قرار دارد و نه راه فرار.
و در همین خطبه بیتی از اعشی را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از این قبیل امثله در طی خطب زیاد است.
در نود مورد آیات قرآن را تضمین کرده و به سخن خود جلال بخشیده است، مانند آیه ی 30 سوره ی یونس در خطبه ی 222.
در اینجا قصد داشتیم مقاله را به پایان برسانیم، که از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوی نقل شاهدی برای استعمال آیات بودیم، و بدون اراده کتاب نهج البلاغه را گشودیم، خطبه مذکور به نظر رسید و قرائت آن که به قصد پیدا کردن آیه بود، چنان نویسنده را تحت تأثیر قرار داد (با اینکه بارها آن را خوانده است) که دریغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم کنم، ناگزیر چند سطری از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقدیم می دارد تا بدانند وقتی می گوییم: علی بزرگترین خطیب تاریخ، بی جهت نیست، و راه اغراق نپیموده ایم.او در این خطبه چنان دنیا و قبر و مسیر انسان را توصیف کرده، که آدمی خود را در تمامی مراحلی که او می گوید حاضر می بیند، و گویی خود این سفر را آغاز و انجام داده، یا در حال سیر این سفر است. قرائتش، استماعش، اعصاب را می لرزاند، انسان را از دنیا بیزار می کند. آدمی را به جایی می برد که خواهد رفت، قبل از اینکه رفته باشد، گویی فیلمی است که از جلو شما رد می شود، به قدری بیان علی در اینجا استوار است، که شما الفاظ را نمی بیند، جملات را تشخیص نمی دهید، جز معنی و حقیقت و واقع در مغز شما راه نمی یابد، در حال معراجید، چنان در تخیل فرو می روید که نمی فهمید هنوز اینجا هستید، اینک برای آنکه شما را از انتظار در آورم عین خطبه را آغاز می نمایم:
«دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه، لا تدوم أحوالها و لا یسلم نزالها، أحوال مختلفه و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم و الأمان منها معدوم و إنما أهلها فیها أغراض مستهدفه، ترمیهم بسهامها و تفنیهم بحمامها و اعلموا عبادالله أنکم ما أنتم فیه من هذه الدنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم، ممن کان أطول منکم أعماراً و أعمر دیاراً... فکیف بکم لو تناهت بکم الامور و بعثرت القبور: «هنالِکَ تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا إلی الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون». (26)
دنیا سرایی است پراز درد و رنج، به مکر و دغل و ناراستی معروف، بهیچ حالتی پایدار نیست، اهلش جان بدر نبرند، احوالش دگرگون است، هر روز بنوبتی گردد، زندگیش ناخوش است، سلامتی در آن نایاب است، مردمش آماج بلاها، هر دم تیری می افکند، آنها را به فنا می کشاند.
بدانید ای بندگان خدا، شما و آنچه در این دنیاست، بهمان طریقی سیر می کند، به پیشینیان شما، که از شما عمرشان درازتر، و خانمانشان آبادتر، و آثارشان بهتر بود، کردند و گذاشتند و رفتند، آوازشان خاموش شد، یادهاشان فرو نشست، تنهاشان پوشید، خانه هایشان خالی ماند و آثارشان محو گردید. کاخهای محکم بنیان برافراشته، و بالش و بسترها را با سنگهای بهم پیوسته، و قبرهای فرورفته، و سنگ لحد، معاوضه کردند، قبرهائیکه در فضای ویرانی بنا شدهف و با خاک انباشته شده است.
گورها بهم نزدیک است، ولی ساکنان آن غریبند، بین مردم یک محله هستند که همه در وحشت و اضطرابند، و در عین اینکه کاری ندارند، در باطن گرفتاریهای فراوانی دارند.
به وطن جدید خود مأنوس نمی شوند، چون همسایگان بهم نزدیک نمی گردند، با اینکه مجاور یکدیگرند، و خانه هایشان نزدیک بهم است، چگونه میتوانند دید و بازدید کنند، که پوسیدگی آنها را متلاشی ساخته، و از سنگ و خاک مرطوب اعضای آنها را خورده است.
گمان کنید هم اکنون شما جای آنهائید، و براهی که رفته اید هستید، و این گورها شما را گرو گرفته اند و جائیکه همه را فرا خواهند گرفت، شما را در برگرفته است، در این وقت به شما چه دست خواهد داد، وقتی که مردگان را زنده کنند، و از قبر خارج نمایند!)؟
«در اینجاست که هر کس به آنچه از پیش فرستاده امتحان می گردد، به سوی خدایی که مالک آنهاست، بر می گردد، و آنچه را که افترا می بستند، بکارشان نیاید».

پی نوشت ها :
 

1- قرآن کریم.
2- همان.
3- همان.
4- نهج البلاغه پارسی، خ13.
5- نهج البلاغه، صبحی صالح، کلام 18.
6- نهج البلاغه پارسی، دین پرور، سیدجمال الدین.
7- نهج البلاغه، صبحی صالح، قصار 34.
8- همان، قصار 36.
9- قران کریم.
10- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ی 21.
11- همان، قصار 10.
12- همان، قصار 394.
13- همان، خ 9 مومن کلام له فی صفته و ...
14- همان، قصار11.
15- همان، 42 و من کلام له (ع) و فیه یحذر... .
16- نهج البلاغه پارسی، خطبه ی 40.
17- نهج البلاغه، صبحی صالح خ6.
18- همان، خ 6.
19- هنوز پشکلهای آهوان سپید را در جلو خانه ها و کنار غدیرهاشان چون دانه های فلفل می بینی.
20- از این روی انگشتانی نرم و لطیف دارند چون کرمهای سرزمین «وظبی» و یا چون مسواکهایی که از شاخه ی نرم «اسحل» تراشیده باشند.
21- بیابانی خشک و بی آب و گیاه چون شکم گورخران، راهم را بگرفت، از هر سو زوزه ی گرگان گرسنه چون ناله ی عیالمند بگوش می رسید.
22- و درندگان سیل زده ی مغروق چون پیازهای گل آلود این سو و آن سو بر جای ماندند.
23- آنگاه که سینه ی کشتی اش امواج دریا را بر می دَرد مانند کودکی است که هنگام بازی خاک نرم را با دست می شکافتد.
24- نخست بازوانی سپید بینی که مانند دست و پای ناقه ای که هنوز رنج زاییدن نچشیده فربه و استوار است.*
25- نهج البلاغه، صبحی صالح، خ3.
26- همان، خ 226.
* ترجمه ی فارسی ابیات برگرفته از «معلقات سبع» ترجمه ی استاد عبدالمحمد آیتی است.
 

منبع: سالنمای النهج 1-5
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان