روزنامه سازندگی - سمیرا دردشتی: «حالا درگیر یک جنگ داخلی عظیم شده ایم که آزمایشی است برای این ملت یا هر ملت دیگری که خود را وقف آزادی کرده است. ما در یکی از میدان های همان نبرد گرد هم آمده ایم تا آن را به آرامگاه ابدی کسانی اختصاص دهیم که جان خود را فدا کردند تا ملت ما و یکپارچگی آن حفظ شود. این کاری بجا بود اما اگر دقیق تر نظر کنیم، ما قادر به این کار نیستیم زیرا مردان شجاعی که اکنون زنده یا مرده اند و در این میدان نبرد کردند، جان خود را وقف کرده بودند و از توان ما خارج است که چیزی به آن بیافزاییم. جهان اهمیتی نخواهد داد و به یاد خواهد سپرد که ما در اینجا چه گفتیم اما قادر نخواهد بود آنچه آنان انجام دادند را از یاد ببرد.»
شگفت آن که این سخنان تا همیشه در خاطره جهانی ان به ثبت رسید. گوینده آنها مردی بود که رویای آزادی همه مردم آمریکا را در سر داشت. رویایی که تحققش اگرچه با ریخته شدن هزاران خون میسر شد اما تا همیشه به صورت میراثی جاودان در تاریخ آمریکا باقی ماند. آبراهام لینکلن گوینده این سخنان بود و این نطق در اوج جنگ داخلی آمریکا ایراد شد و به «سخنرانی گتیسبورگ» شهرت دارد. این سخنرانی در کمال ایجاز آینده مطلوب لینکلن را در چشم آمریکایی ها ترسیم می کرد و مردمی خسته از جنگ داخلی را برای آینده ای که آزادی محور آن باشد، امیدوار نگه می داشت. لینکلن هر آنچه در توان داشت را در مسیر تحقق این رویا به کار بست، هر چند آنقدر به او مهلت ندادند که ثمرات آن را به نظاره بنشیند.
زندگی در قالب خانواده
در 12 فوریه 1809 در کلبه چوبی کوچکی به مساحت 26 متر در شهر هاردین ایالت کنتاکی کودکی به دنیا آمد که بعدها به عنوان بزرگ ترین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده آمریکا شناخته شد. آبراهام لینکلن فرزند دوم توماس و نانسی هانکس لینکلن بود. حضور لیینکلن ها در آمریکا و رسیدن این خانواده به ایالت کنتاکی مانند بسیاری از دیگر مهاجران آمریکا در آن سال ها با دشواری های بسیاری همراه شد. ساموئل لینکلن یک انگلیسی بود که در سال 1639 از شهرستان نورفک در شرق انگلستان به آمریکا مهاجرت کرد. وی به همراه خانواده اش از نیوجرسی و پنسیلوانیا عبور کرد و خود را به ویرجینیا رساند. خانواده لینکلن بعدها در دهه 1780 راهی ایالت کنتاکی شدند و در مزرعه کوچکی ساکن شدند.
چندی بعد در سال 1786 پدربزرگ پدری آبراهام در حمله سرخ پوستان جان خود را از دست داد و توماس هشت ساله پدر آبراهام شاهد قتل پدرش بود. او مدتی را برای پیدا کردن کار در مرزهای آمریکا سرگردان بود و به کارهای مختلفی مشغول بود تا این که سرانجام در شهر هاردین ساکن شد. در این شهر مزرعه ای را خریداری کرد و با کار روی آن زندگی خود را اداره می کرد. در سال 1806 توماس با نانسی هنکس ازدواج کردم نخستین فرزند خانواده لینکلن دختری بود که در 10 فوریه 1807 به دنیا آمد. آبراهام نیز در مزرعه ای به نام «بهار سینک» متولد شد. خانواده لینکلن صاحب پسر دیگری نیز شدند که در کودکی از دنیا رفت. اوضاع تحصیل آبراهام در کودکی چندان جالب نبود. وی اغلب ناچار بود در کارهای مزرعه به خانواده اش کمک کند.
تنها مدرسه ای که در نزدیکی خانه ها وجود داشت چندین کیلومتر از مزرعه دورتر بود و کار آن تنها انتقال دروس از راه حفظ کردن بود. آبراهام هر موقع که فرصت داشت به مدرسه می رفت اما تمام مدت تحصیل او در دوران کودکی به یک سال نمی رسید. اوضاع خانواده چندان ثابت نبود و اختلاف نظرها و مشکلاتی که به دلیل قوانین ایالتی در رابطه با زمین پدید آمد، باعث شد توماس در دادگاه بخش هایی از زمین های خود را از دست بدهد. او با توجه به فقدان امنیت در قوانین ایالتی از یک سو و افزایش تنش های مرزی از طرف دیگر ترجیح داد باقیمانده زمین ها را نیز به فروش رساند. به این ترتیب لینکلن ها بار دیگر ناگزیر به مهاجرت شدند. ایندیانا مقصد بعدی بود که با توجه به بررسی های توماس کار روی زمین به لحاظ قوانین امنیت بیشتری داشت.
به این ترتیب آنها پس از طی مسافتی 160 کیلومتری وارد اقامتگاه تازه خود شدند. خانه کاهگلی جدیدی که توماس ساخته بود، نه امن بود و نه گرم و به این ترتیب وظیفه شکستن هیزم بر عهده آبراهام هفت ساله گذاشته شد. وجود حیوانات وحشی کودکان را سخت در وحشت قرار داده بود. تغذیه حیوانات مزرعه از گیاهان سمی جنگل موجب شد که شیر آنها سمی شود و این موضوع در نهایت موجب مرگ مادر آبراهام شد. مدتی بعد توماس با «سارا بوش جانسون» که زنی بیوه و صاحب سه فرزند بود ازدواج کرد. این زن توانست به زندگی آنها سامان دهد. وی آبراهام و خواهرش را تشویق به خواندن و نوشتن کرد. آبراهام که پیش تر در مدرسه مقداری خواندن و نوشتن فرا گرفته بود، در آن دوران هر کتابی که به دستش می رسید، مطالعه می کرد.
این کتاب ها عمدتا شامل متون مقدس و شماری از کتاب های تاریخی بود ولی موجب شد او افق دیدش را از مزرعه کوچکی که در آن زندگی می کرد فراتر ببرد. آبراهام جوان ناچار بود برای کمک به گذران زندگی خانواده در مزرعه دیگران کار کند. 19 ساله بود که به پیشنهاد یک بازرگان کار حمل اجناس او که شامل مواد غذایی می شد را قبول کرد. او باید اجناس را با قایق تا نیواورلئان حمل می کرد و در آنجا به فروش می رسانید. این سفر نخستین مواجهه جدی آبراهام با موضوع برده داری بود. بازارهای بزرگ برده فروشان در این شهر دایر بود و او انسان های در زنجیری را مشاهده می کرد که چوب حراج بر آنها می گذاشتند.
بازگشت از این سفر آبراهام جوان را برای مستقل شدن از خانواده مصمم تر کرد. پدرش در سال 1830 بار دیگر تصمیم گرفت با خانواده اش نقل مکان کند. اگرچه آبراهام به این منظور خانواده را همراهی کرد اما تصمیم خود را برای جدایی از آنها گرفته بود. با این همه هنوز شغلی نداشت و اگرچه در نجاری و کشاورزی توانمند بود اما هیچ یک مورد علاقه او نبود. مدتی را در یک فروشگاه کوچک مشغول به کار شد اما این فروشگاه خیلی زود تعطیل شد.
بیکاری و سیاستمداری
آبراهام با توجه به کتاب های تاریخی که در مورد آمریکا خوانده بود، همواره عادت داشت در میان بازی های کودکانه، نقش سیاستمداران و واعظان را بازی کند و با تقلید رفتار آنها موجب خنده دوستانش می شد. در سال 1832 زمانی که لینکلن در ناحیه نیوسیلم ساکن بود، تصمیم گرفت نقش های کودکی را عملیاتی کند و به این منظور در انتخابات ایالتی نامزد شد و البته این حضور با شکست توأم بود. این اقدام نخستین تلاش او برای پای گذاشتن در سیاست بود و شکست در آن بار دیگر او را با معضل بیکاری مواجه کرد. مدتی را در یک فروشگاه کار کرد و به چوب بری پرداخت تا این که به ریاست پستخانه منطقه رسید. حضور در این سمت موجب شد او بیشتر به مطالعه بپردازد چرا که هر روز روزنامه ها را دریافت می کرد
و این امر بر وسعت آگاهی او اضافه کرد. لینکلن با توجه به حقوق ناچیز پستخانه ناچار شد شغل دومی را برای خود دست و پا کند. تلاش و سختکوشی او در امور و شهرتی که به درستکاری پیدا کرد، به محبوبیتش در منطقه انجامید و سبب شد بار دیگر در 1834 شانس خود را در انتخابات ایالتی امتحان کند و این بار موفق شد در انتخابات مجلس ایالتی ایلینویز پیروز شود. از آنجا که او تنها یک علاقمند به سیاست بود و در این زمینه علم چندانی نداشت، تصمیم گرفت مطالعات خود را در رشته حقوق هدفمند کند و توانست با شرکت در امتحانات این رشته مجوز وکالت را به دست آورد. به این ترتیب در کار خود متخصص شد و توانست سیاست را به صورت حرفه ای تر دنبال کند. با پایان اولین دوره نمایندگی آبراهام در حالی که هنوز پول چندانی نداشت به شهر اسپرینگ فیلد ایلینویز رفت.
خانواده جدید
در سال 1839 او همسر آینده اش مری تاد را که دختر یک بانکدار ثروتمند بود، در این شهر ملاقات کرد. آنها بسیار به یکدیگر علاقه مند شدند، اما درگیری های لینکلن از یک سو و مخالفت خانواده مری با ازدواج آنها موجب شد که این زوج برای مدت دو سال یکدیگر را ترک کنند. اما سرانجام جدایی را ناممکن یافتند و در چهارم نوامبر 1843 در یک مراسم ساده با حضور تعدادی از دوستان شان ازدواج شان را جشن گرفتند.
آبراهام آنقدر پول نداشت که برای عروس تازه خانه ای ترتیب دهد، به همین دلیل آنها زندگی خود را با ماهی چهار دلار هزینه برای غذا و اجاره در پانسیون آغاز کردند و یک سال بعد نخستین فرزند آنها رابرت در همان شرایط به دنیا آمد. البته این وضعیت مدتی بعد با کمک مالی خانواده مری تغییر کرد و آنها توانستند خانه ای خریداری کنند. دومین فرزند آنها ادی در 1846 به دنیا آمد اما این کودک در سه سالگی بر اثر بیماری درگذشت. مدتی بعد فرزند سوم آنها ویلیام به دنیا آمد و بعد از آن در 1853 صاحب پسر دیگری شدند که نام او را تد گذاشتند.
مخالفت با برده داری
از همان دورانی که آبراهام در شهر اسپرینگ فیلد به کار وکالت مشغول شد، موضوع ایالاتی که در آنها برده داری مجاز یا ممنوع بود، از مباحث روز در آمریکا بود. لینکلن به شدت با برده داری مخالفت می کرد. به باور او بردگی خلاف روحی بود که آمریکا بر آن پایه گذاری شده بود، چرا که اعلامیه استقلال این کشور آزادی را برای تمام شهروندان آن به رسمیت شناخته بود. با این همه اگرچه مخالفت با بردگی در شعار آسان بود اما تحقق آن بسیار دشوار می نمود. آمریکا به دو بخش تقسیم شده بود، ایالات شمالی این کشور با بردگی موافق نبودند ولی اقتصاد جنوب مبتنی بر کار بردگان بود و مردم این منطقه عمدتا کشاورز و برده دار بودند.
این وضعیت به شکلی قوی در مجلس نیز بازتاب داشت و مخالفان و موافقان این قانون نهاد قانونگذاری را دچار دو دستگی کرده بودند. از سوی دیگر جمعیت عمدتا سیاهپوستی که بی سواد بودند و در مدت حیات خود کمتر این فرصت را داشتند تا مهارتی کسب کنند، مشخص نبود در صورتی که برده نبودند چه چیز دیگری می توانستند باشند. با این همه لینکلن در نزاعی سخت همواره در زمره مخالفین برده داری بود و مباحثات او به عنوان یک مخالف پرشور رفته رفته وی را به چهره ای شناخته شده نزد مردم مبدل کرد.
در سال 1860 حزب جمهوریخواه از نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری حمایت کرد و این در حالی بود که آمریکا بر سر دعوای برده داری تا مرز تجزیه پیش رفت. در فضایی که جناح مقابل یعنی دموکرات ها نتوانستند در رابطه با نامزد مورد قبول خود به اجماع برسند، لینکلن توانستبر کرسی ریاست جمهوری آمریکا تکیه بزند. اغلب مخالفین او در جنوب بر این باور بودند که تلاش او برای الغای برده داری نهایتا به دو پاره شدن آمریکا خواهد انجامید. در زیر سایه چنین تبلیغاتی او نتوانست آرای مردمی قابل توجهی کسب کند اما به مدد آرای الکترال مسیرش به کاخ سفید هموار شد و توانست اثبات کند که الغای برده داری بدون تجزیه آمریکا قابل حصول است.
در مسند رئیس جمهور
در روزگاری که لینکلن به همراه خانواده اش کاخ سفید را به عنوان محل کار و زندگی تحویل می گرفت، وسایل این ساختمان به شدت قدیمی بود. همسر لینکلن برای بازسازی بخش هایی از بنا و خرید وسایلی که آن بنا را شایسته زندگی شخص اول آمریکا کند دست به کار شد و با بودجه ای که توانست از طریق کنگره دریافت کند، آن را به محلی برای زندگی رئیس جمهور مبدل کرد.
لینکلن تلاش داشت با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد. در زمان ریاست جمهوری او تمام بخش های کاخ، جز اتاق هایی که اقامتگاه خانواده اش بودند، برای مردم قابل دسترس بود. همواره صفی در برابر کاخ برای ملاقات و دست دادن با رئیس جمهور و تقدیم شکایات وجود داشت و لینکلن با صبوری تلاش می کرد کسی را بدون پاسخ نگذارد. در 1862 خانواده لینکلن با سختی دیگری مواجه شدند. ویلی پسر یازده ساله آنها در اثر بیماری درگذشت و مری که پیش تر نیز یکی از فرزندانش را از دست داده بود، سخت بیمار شد. این در حالی بود که وضع9 کشور روز به روز رو به وخامت می گذاشت و اوضاع داخلی فرصتی را برای عزاداری و رسیدگی به خانواده به لینکلن نمی داد.
آتش جنگ در آمریکا
کارگر مزرعه های شمالی در حالی از پله های کاخ سفید بالا می رفت تا کار خود را به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده آغاز کند که کشور سخت دچار تنش بود. شدت فشارها در حمایت از برده داری به میزانی بود که لینکلن به رغم نفرت شدیدی که از این امر داشت صلاح دید الغای یکباره آن را طرح نکند و تنها با قوانینی از گسترش این امر جلوگیری کند. با این همه مزرعه داران جنوبی که برده داری بخشی از حیات اقتصادی آنها را تشکیل می داد اقدامات محافظه کارانه رئیس جمهور را باور نداشتند و هر لحظه برای ورود به جنگ به منظور حفاظت از سبک زندگی خود آماده بودند.
آنان که علم مقابله با الغای برده داری را برافراشته بودند و لینکلن را دشمن خود می پنداشتند، هراسی از تجزیه آمریکا و جدایی از اتحادیه نیز در دل راه نمی دادند. اعلام استقلال کارولینای جنوبی نخستین گام در این مسیر بود. پس از جدایی این ایالت دیگر ایالت هایی که در جنوب برده داری را بخشی از حقوق خود می پنداشتند نیز استقلال خود را اعلام کردند و بالاتر از آن در 1861 دولتی را به ریاست جمهوری «جفرسون دیویس» پایه گذاری و ایالت ویرجینیا را تبه عنوان پایتخت خود اعلام کردند. اقدامات رادیکال این گروه روز به روز شدت می گرفت و رئیس جمهور را ناگزیر به واکنش می کرد. شلیک توپ به بندرگاه چارلزتن در آوریل 1861 آخرین مقاومت های لینکلن برای عدم ورود به جنگ را شکست و به این ترتیب خونین ترین جنگ آمریکا در خاک این کشور بر سر موضوع برده داری آغاز شد.
این همه در شرایطی روی می داد که مردم جنوب سخت به سبک زندگی خود وابسته بوده و رئیس جمهور جدید را تهدیدی برای آینده خود تصور می کردند و در شمال نیز مردم اگرچه لینکلن را دشمن تصور نمی کردند ولی اقدامات او در مبارزه با جنوب و به ویژه ورود به جنگ از نظر آنها توجیه قانع کننده ای نداشت و اگرچه بخش هایی از مردم شمال سخت مخالف برده داری بودند، اما عمدتا وحدت آمریکا را مهم تر از الغای قانون برده داری می دانستند. با این همه شمالی ها که معمولا به لحاظ سطح اقتصادی و فرهنگی در جایگاه بالاتری نسبت به مردم جنوب قرار داشتند، تصور می کردند که این جنگ به زودی با شکست جنوب پایان خواهد پذیرفت اما آنها در نخستین نبرد از جنوب شکست خوردند و دریافتند موضوع از آنچه تصور می کردند به مراتب جدی تر است.
در حالی که همه امکانات اقتصادی، اسلحه ها و مهمات، نیروی جنگی آموزش دیده، راه آهن و نیروی دریایی در کنترل نیروهای شمال بود، جنوبی ها تنها با این امتیاز که رهبری نظامی قدرتمندتری داشتند و با تمام وجود برای تداوم سبک زندگی خود مبارزه می کردند توانسته بودند دست بالا را در جنگ داشته باشند. از آنجا که لینکلن تخصصی در امور نظامی نداشت، کوشید از میان ژنرال ها فردی را برای رهبری نظامی جنگ پیدا کند اما این امر تمرکز رهبری در جنگ را ناممکن می کرد. به همین سبب اکثر فرماندهان ناکارآمد بودند. لینکلن به جهت ناآشنایی با فرآیند جنگ و اقدامات نظامی می کوشید کمتر در کار آنها مداخله کند اما این امر بی فایده بود و وحدت رویه را از جبهه شمال می گرفت.
به این ترتیب او آغاز به فراگیری فنون نظامی و امور استراتژیک کرد. برآیند این تلاش صدور اعلامیه آزادی بردگان بود که شگفتی بسیاری را برانگیخت. وی به ایالات جنوبی هشدار داد که در صورت پیوستن به اتحادیه مشمول این طرح نخواهند شد. اگرچه این اقدام در روند جنگ تاثیر چندانی نداشت اما موجب شد که در جریان اصلاحیه قانون اساسی در 1865 برده داری برای همیشه در ایالات متحده آمریکا ملغی شود. در ژانویه 1863 فرمان اجرای آزادی بردگان از سوی رئیس جمهور صادر شد اما ایالات جنوبی همچنان در حال مقابله بودند. نبردهای خونینی در آمریکا جریان داشت و ده ها هزار نفر جان خود را از دست دادند. پیروزی هایی که شمالی ها در میدان نبرد کسب کرده بودند، آنها را امیدوار نگه داشت تا به زودی با شکست جنوب، جنگ را پایان دهند
ولی مردم جنوب که دریافتند در صورت شکست به صورتی قطعی باید بردگان را آزاد کنند، برای ادامه جنگ مصمم تر شدند. در شمال وضعیت به گونه ای دیگر بود. اگرچه شماری از الغای برده داری خوشحال بودند اما شدت تلفات ارتش مردم را از جنگ خسته کرده بود و خواهان برقراری آرامش بودند. به این ترتیب در آستانه انتخابات 1864 از محبوبیت لینکلن کاسته شد. درست در همین زمان ارتش شمال به پیروزی های قابل توجهی دست پیدا کرد و مردم بار دیگر گمان کردند پایان جنگ نزدیک است و باید تا اتمام کار از رئیس جمهور حمایت کنند. در نتیجه لینکلن یک بار دیگر در مقام خود باقی ماند و این بار پیش بینی ها درست از آب در آمد و جنگ با پیروزی های جبهه شمال به پایان خود نزدیک شد و قوای جنوبی در آوریل 1865 تسلیم شدند.
این امر محبوبیت رئیس جمهور را به اوج رساند. اقدامات لینکلن تا آن هنگام به شکل قابل ملاحظه ای ساختار سیاسی آمریکا را در دوران بعد تحت تاثیر قرار داد. در شرایط جنگی اختیارات رئیس جمهور در برابر دولت فدرال افزایش یافت و این امر بعد از جنگ نیز همچنان به قوت خود باقی ماند. کار بعدی او در شرایطی که جنگ خاتمه یافته بود، تلاش برای بازسازی آمریکا پس از سال ها جنگ و کشمکش بود که به صورت جدی آن را دنبال می کرد و طرح های مختلفی را نیز به این منظور در دستور کار خود قرار داده بود. همچنین او طرحی داشت که طی آن بردگان می توانستند صاحب حق رأی شوندت و به حقوقی برابر با دیگران دست پیدا کنند اما مخالفین هرگز چنین فرصتی را در اختیار او قرار ندادند.
آخرین لحظات زندگی آبراهام لینکلن، اثر آلونزو چَپِل
ترور در سالن تئاتر
لینکلن در آغاز کار رئیس جمهور محبوب آمریکایی ها نبود. جنوبی ها از او متنفر بودند و اقدامات و اندیشه های او را به صلاح زندگی خود نمی دانستند و از طرف دیگر تلاش رئیس جمهور برای ارتباط نزدیک با مردم دردسرهایی را نیز همراه داشت. او روزانه صدها نامه دریافت می کرد که شماری از آنها محتوای تهدیدآمیز داشتند. این موضوع در ابتدا چندان جدی گرفته نمی شد اما با قرار گرفتن در کوران جنگ و بویژه صدور اعلامیه آزادی بردگان به نظر می رسید زمان محافظت از رئیس جمهور در شرایطی که کشور فاقد هرگونه سازمان پلیسی و امنیتی بود فرا رسیده است. چنین امری مورد تایید لینکلن نبود اما با افزایش احتمال پیروزی در جنگ و شدت یافتن شمار نامه های تهدیدآمیز ناچار شد آن را بپذیرد.
با این همه تیر غیب از جایی رسید که کسی انتظارش را نداشت. لینکلن و همسرش سخت به تماشای تئاتر علاقه مند بودند، موضوعی که در آمریکای آن روزگار طرفداران چندانی نداشت. «جان ویلکس بوث» در سال های دهه 1860 یکی از محبوب ترین هنرپیشگان آمریکا بود. با آغاز جنگ وی به صورت علنی مخالفت خود را با سیاست های لینکلن ابراز کرد و حتی برای مدتی حرفه خود را ترک کرد و به ایالات جنوبی رفت. زمانی که جنوب در جبهه های نبرد به شکست نزدیک شده بود، هنرپیشه خشمگین به سالن های تئاتر بازگشته بود اما نمی توانست مسبب شکست را ببخشد و ناامیدانه گمان می کرد مرگ لینکلن جانی دوباره به جبهه جنوب خواهد داد. به این ترتیب وی به همراه گروهی دیگر از طرفداران جنوب، نقشه ترور لینکلن و دو تن از اعضای کابینه او را طرح ریزی کردند.
اندرو جانسن معاون رئیس رئیس جمهور و ویلیام سیورد وزیر امور خارجه دو نفر دیگری بودند که قرار بود توسط دوستان بوث کشته شوند اما تنها خود بوث بود که توانست نقشه را عملیاتی کند. لینکلن در 14 آوریل 1865 در حالی به همراه همسرش مری به تماشای تئاتر می رفت که تنها چهار روز از انجام ماموریت سنگینی که برای الغای برده داری با حفظ وحدت آمریکا بر عهده داشت می گذشت و ماموریتی سنگین تر برای بازسازی آمریکای پس از جنگ را پیش روی خود می دید. بوث در آن شب از جمله بازیگران نمایش بود اما با محیط سالن آشنایی کامل داشت. وی در لحظه ای که نمایش به اوج طنز و شادی خود رسیده بود و سالن سرشار از قهقهه بود، به لینکلن نزدیک شد و با شلیک یک گلوله او را از پای در آورد.
به این ترتیب مردی که آزادی را برای همه می خواست و سال های زندگی خود را در میانه مبارزه برای احقاق حق دیگران سپری کرده بود، اینگونه مورد خشم مخالفانش قرار گرفت. او نخستین رئیس جمهوری بود که در تاریخ آمریکا ترور می شد و بسیاری به ویژه سیاهپوستانی که آزادی خود را مدیون او می دانستند با ناباوری به این اتفاق نگاه کردند. لینکلن آمریکا را ترک گفت در حالی که میراثی جاویدان برای این کشور به جای گذاشت و روحی را که معتقد بود در اعلامیه استقلال آمریکا در رابطه با آزادی تمامی مردم این کشور نهفته است، احیا کرد. تلاش او آغاز مسیری بود که سیاهپوستان آمریکا را از فرودستی رهانید و سبب شد تا سال ها بعد آنها حتی مسیر خود به کاخ ریاست جمهوری را پیدا کنند.