ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

بهشت زهرا

خانواده پدری آقا مرتضی سمت شیراز بودند. مادر آقا مرتضی پسر بزرگشان که در کاشان ازدواج می‌کند، با بقیه پسرها راهی شیراز می شوند، چند سالی هم شیراز زندگی می‌کنند ولی...
خانواده پدری آقا مرتضی سمت شیراز بودند. مادر آقا مرتضی پسر بزرگشان که در کاشان ازدواج می‌کند، با بقیه پسرها راهی شیراز می شوند، چند سالی هم شیراز زندگی می‌کنند ولی...
خانواده پدری آقا مرتضی سمت شیراز بودند. مادر آقا مرتضی پسر بزرگشان که در کاشان ازدواج می‌کند، با بقیه پسرها راهی شیراز می شوند، چند سالی هم شیراز زندگی می‌کنند ولی...
به مادرم خیلی می گفتند که دعا کن؛ گره کار من به دست تو باز می شود که تو باید راضی باشی تا من بروم، که خدا من را ببرد و شهیدم کند! خیلی دوستانشان هم که شهید شدند روی حالشان خیلی تاثیر داشت.
به مادرم خیلی می گفتند که دعا کن؛ گره کار من به دست تو باز می شود که تو باید راضی باشی تا من بروم، که خدا من را ببرد و شهیدم کند! خیلی دوستانشان هم که شهید شدند روی حالشان خیلی تاثیر داشت.
همان سالی که ما اینجا بودیم، مردم همه قاچاقی می رفتند. یک دفعه نمی دانم چطور شد راه باز شد، همه قاچاقی رفتند، همان سال رفت. هر دوتایی رفتیم.
همان سالی که ما اینجا بودیم، مردم همه قاچاقی می رفتند. یک دفعه نمی دانم چطور شد راه باز شد، همه قاچاقی رفتند، همان سال رفت. هر دوتایی رفتیم.
گفت مامان من پنج دفعه شده که رفتم سوریه و به تو نگفته‌ام. پنج دفعه رفتم سوریه خدمت کردم، این دفعه تو به من اجازه بدهی، اگر من شهید نشدم! اگر من شهید شدم تو فقط دعا کن من شهید گمنام بشوم.
گفت من نمی مانم اینجا، اجازه بده من بروم. من خواب دیدم، اگر اجازه هم ندهی من می روم. رفیقم رفت و شهید شد، حضرت زینب خواسته من بروم. من گفتم این احتیاط است دیگر.
من و مادرشان از طرف فاطمیون چند روزی سمت شمال مسافرت رفته بودیم. مادرشان خیلی بی‌تاب بود بنده خدا؛ در صورتی که ما نمی‌دانستیم پدرشان مجروح شده‌اند و بیمارستان هستند.
پیشخوان