دیری است قامت افراشته آن سرو بلند زیر بار سنگین بیماری و رنجوری ایستادگی میکند. تلفنی از فرزند برومند استاد جویای حالشان میشوم. میگویند به تشخیص پزشکان و برای جلوگیری از ابتلا به عفونت بیمارستانی روز گذشته به خانه منتقل شدهاند.
اجازه میخواهم دقایقی را برای دستبوسی و عیادت به محضرشان شرفیاب شوم. با آنکه میدانم شرایط جسمانی مناسبی ندارند و رفتوآمد میهمانان باعث زحمت است مثل همیشه با گشادهرویی پذیرا میشوند و رخصت ورود و دیدار میدهند.
تهران دود زده و غبار گرفته که بزرگانش را در غبار فراموشی از یاد برده همچون غولی مهیب بهآرامی خفته است. مسیر نسبتاً خلوت را با سر و جان طی میکنیم و خود را در آستانه خانه امیدمان مییابیم. در گشوده میشود و همسر عزیز و پسر شایسته استاد به استقبال میآیند.
خانه مانند روزهای عادی سلامت حضرت استاد به نشانه حسن سلیقه و خانهداری بانوی خانواده سرکار خانم گرگین آراسته و مرتب است. ما را به سوی تختی که استاد بستری شدهاند رهنمون میشوند. دلم میلرزد و بیاختیار زمزمه میکنم «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد...» و بر دست و پیشانی استاد که در زیر چتر اکسیژن به دشواری نفس میکشند بوسه ارادت مینشانم. از سر لطف و مهر، بنده و همسرم را به جای میآورند و پس از خوشآمدگویی و احوالپرسی، با تحکم، عزمی جزم و قصدی راستین میگویند: «برویم قزوین ...» همواره اینطور بودهاند.
هوای قزوین با طبع نازنینشان سازگارتر بوده و به فرموده همسرشان حتی «نام قزوین» در بهبود حالشان مؤثر میافتد. از فرزند استاد که دوره دکتری حقوق را میگذراند و طی این سالها با پایمردی و ایستادگی مثالزدنی کمر همت در خدمت به پدر و مادر بسته و از هیچ تلاشی فروگذار نکرده پرسانِ حال و درمان دکتر اشراقی میشوم.
از روزهای سخت و نفسگیر بستری استاد در بخش مراقبتهای ویژه میگوید و اینکه نخست به قصد درمان اورولوژی به بیمارستان میروند و با سرعتی شگفت دردهای استخوانسوز ریه، قلب، مغز و اعصاب، پروستات رخ مینماید و طاقت از استاد و خانواده میبرند و اینکه پدرش پس از دو هفته سکوتی تلخ و ناگزیر، امروز دوباره به سختی سخن میگویند.
استاد از همسرم احوال دختران همزادم را میپرسند و به عادت مألوف میگویند: «نورین نیّرین» که از مهر بینظیر پدری سرشار است. گویی حافظه استاد پس از توقفی شدید و انبوه، دوباره در مرحله بازیابی قرار گرفته و سعی میکنند خاطرات دور و نزدیک از یادرفته را به خاطر بیاورند.
یاد حضور ذهن و تندوتیزی حافظه درخشان و کمنظیرشان میافتم که سرشار از شعرهای حافظ و سعدی و فردوسی و عبارات حکیمانه بزرگان فرهنگ بوده و هر یک را با مناسب گویی شگفتی به همراه طنزها و دستانزدهای مردمی به زبان میآوردند.
دستشان را میگشایند و میخواهند دست مرا بگیرند و بفشارند. با اشتیاق دستم را در دستی مینهم که بیش از 9 دهه قلمداری کرده و افزون بر آموزشوپرورش شاگردان بیشمار که برخی از آنان استادان شایسته دانشگاههای کشور به شمار میآیند، مهمترین متون تاریخی دوره صفوی را تصحیح و تنقیح نموده، مقالههای علمی و دقیق نوشته و بر زوایای تاریک تاریخ ایران نور تابانده و روشنگریها کرده است.
میاندیشم اگر این دست توانمند متون دشواری همچون: نقاوه الآثار فی ذکر الاخیار (افوشتهای نطنزی) خلاصه التواریخ (قاضی احمد قمی) تاریخ سلطانی (استرآبادی) جنّات عدن (عبدی بیک شیرازی) را تصحیح و منتشر نکرده بود چقدر آگاهی ما از دوره صفوی کاستی داشت.
همچنین ترجمه کتابهای نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی (فاروق سومر)، سفرنامه کنت دوسرسی یا ویرایش و بهگزینی تاریخ بیهقی، هنر و جامعه در جهان ایرانی و دهها مقاله علمی که در نشریات تخصصی داخلی و خارجی از وی به چاپ رسیده که نشانگر وسعت دانش، دقت کمنظیر و دریافت و تحلیل نکات ظریف و تازهیاب از سوی دکتر احسان اشراقی است.
امین فرزند استاد همچون پروانه گِرد پدر میگردد و حضورش به استاد اطمینان و آرامش میبخشد. دیگر بار از قزوین و تکاپوهای علمی و فرهنگی آن جویا میشوند. عرض میکنم قرار است در اسفند ماه همایشی برای بازشناسی آثار و اندیشههای حمدالله مستوفی برگزار شود. میفرمایند خیلی خوب است. حتماً بیایید و مرا هم ببرید. گفتم بدیهی است هر رویداد فرهنگی مرتبط با قزوین و مفاخرش بدون حضور حضرتعالی لطفی ندارد. چنانکه در همایش پیشین بزرگداشت حمدالله مستوفی (فروردین 97) که به خاطر اوجگیری عارضه دیسک کمر استاد علیرغم سفرشان به قزوین از فیض سخنشان محروم ماندیم و به مصداق «ساقی بیا که مجلس، بی تو ندارد آبی» آن نشست پربار با وجود استادان نامدار سراسر کشور، جای خالی دکتر اشراقی را در لحظه لحظه خود احساس میکرد.
از دوستان دانشورم دکتر عادلفر، دکتر بهرام نژاد، دکتر بهشتی سرشت، دکتر املشی و دکتر اکبر ایرانی که همگی از شاگردان ایشاناند نام میبرم که دستاندرکار به سامان رساندن همایش حمدالله مستوفی با مشارکت دانشگاه بینالمللی و موسسه میراث مکتوب هستند گل از گلشان میشکفد و به وجد میآیند. لبخندی از سر رضایت میزنند و مؤکداً میگویند پس نشست خوب و مطلوبی است و باید شرکت کنیم. جلوهای دیگر از استادی همیشگی و حمایت از شاگردان و دستیاران که منش اوست.
برایشان آرزوی سلامت و تندرستی میکنم و رخصت رفع زحمت میخواهم. خواهر عزیزم سرکار خانم رفعت خواجهیار که به قصد کمک به بانو گرگین همسر استاد و پرستاری آمدهاند به ما ملحق میشوند. استاد همچنان امین را میخوانند و میخواهند به قزوین برویم. میگوییم شرطش سلامت و بهبود حضرتعالی است.
اظهار امیدواری میکنم بتوانیم ضبط تصویری خاطرات استاد را که از خانه ما در سال 95 آغاز کردند و تا برپایی جشن زاد روز 90 سالگیشان در شهریور 97 در کتابسرای مینوی خرد (مطبعه ملی دوره مشروطه و جنب سردر عالی قاپو) تداوم یافت ادامه دهیم و آنگونه که میخواستند در مزار پدر بزرگوارشان، مدرسه بدر، حمام میرزا کریم، آستانه امامزاده حسین (ع)، مجموعه دولتخانه صفوی و بازار قزوین که در هریک آثاری از خانواده اشراقی وجود دارد یا خاطرهای برایشان زنده میکند حاضر شویم. قول میدهند و کم کم وقت رفتن میرسد و نباید بیمار را با حضوری طولانی آزرد. بیرون باد سردی میوزد و ما به استمرار سایه پر مهر استاد بر سر تاریخ و فرهنگ ایران و قزوین دلگرمیم. دیر زیاد آن بزرگوار خداوند...