مرگ مغزی از منظر فقه و حقوق جزا (۱)

انسان موجودی است که از دو بعد مادی و غیرمادی، جسم و روح، ترکیب یافته است.

مرگ مغزی از منظر فقه و حقوق جزا (1)

محمود عباسی محمد رحمتی

قبل از آن‌که به موضوع این نوشتار پرداخته شود ضرورت دارد برای تنویر و پیراستگی بهتر بستر بحث، پاره‌ای مباحث مقدماتی به اختصار توضیح داده شود؛ از این‌رو، مطالبی مانند اهمیت موضوع، انگیزه انتخاب آن، روش تحقیق، پرسش‌ها، فرضیات و معرفی مباحث موضوع به ترتیب زیر عنوان می‌گردد:

الف- اهمیت موضوع تحقیق

باید اذعان داشت که یکی از پیچیده‌ترین موضوعاتی که بشر از ابتدای خلقت با آن مواجه بوده و هست و در مقابل آن همواره اظهار عجز و ناتوانی می‌کند، مسأله مرگ است. به صورتی که امروزه تعریف مرگ از جانب جامعه پزشکان و مخصوصاً متخصصان مغز و اعصاب تغییر اساسی کرده است، و مقوله‌ای به نام مرگ مغزی مطرح شده است.

متأسفانه، در حال حاضر متوسط آمار کشور ما، در مرگ مغزی در سال بین 3 تا 6 هزار نفر است و باید توجه داشت اکثر قریب به اتفاق متوفیان مغزی، ساعت آخر عمرشان را در بخش‌های ویژه می‌گذرانند.

بنابراین، عملاً همین عده‌اند که می‌توانند منبع اصلی تدارک اعضا پیوندی باشند، چرا که برخی محققان معتقدند اعضایی که از متوفیان غیرمغزی اخذ می‌شود، برای پیوند بسیار نامناسب می‌باشند، لذا باید پروسه‌ اهدای عضو بعد از ایست مغز، جایگزین آن گردد.

ب- پرسش‌های تحقیق

در باب بررسی موضوع سوالاتی چند مطرح است که پاسخ به آنها در ادامه مقاله می‌تواند راهگشا باشد.

1- آیا مرگ مغزی همان مرگ قطعی و مصداق جدا شدن روح از جسم است؟

1- آیا مرگ مغزی می‌تواند مصداق عنوان حیات غیرمستقیم در مفهوم ذیل ماده‌ 217 قانون مجازات اسلامی باشد؟

ج- فرضیه‌های تحقیق

با توجه به مباحثی که درباره این موضوع مطرح شد و در این نوشتار به تفصیل درباره آن بحث خواهد شد به نظر می‌رسد فرضیه‌های زیر قابل طرح است:

1- در ایراد صدمات عمدی و به قصد قتل که منجر به مرگ مغزی می‌شود، مجنی علیه در چنین وضعیتی مقتول محسوب می‌شود و نه مجروح.

2- مرگ مغزی نه مصداق حیات غیرمستقر در مفهوم ذیل ماده 217 قانون مجازات اسلامی است و نه حیات مستقر، اصلاً در قلمرو حیات نمی‌گنجد تا مستقر یا غیرمستقر باشد.

3- د- طرح بحث جهت تمرکز بیش‌تر بر روی موضوعات مربوطه و توجه به آن‌ها لازم است سئوالی مطرح نشود این که آیا مرگ مغزی می‌تواند مصداق حیات غیرمستقر در مفهوم ذیل ماده 217 قانون مجازات اسلامی باشد؟

با عنایت به متن ماده‌217 قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران (هرگاه جراحتی که نفر اول وارد کرده، مجروح را در حکم مرده قرار دهد و تنها آخرین رمق حیات در او باقی بماند و در این حال دیگری کاری را انجام دهد که به حیات او پایان ببخشد، اولی قصاص می‌شود و دومی، دیه‌ جنایت بر مرده را می‌پردازد).

باید عنوان نمود همین مضمون را در متون فقهی هم می‌توانیم مشاهده کنیم که مفهوم عبارت (مجروح را در حکم مرده قرار دهد، به صورتی که تنها آخرین رمق حیات در او باقی باشد)، را با مثالی توضیح داده است، که اشاره به فرد مذبوح دارد، و قابلیت زیست به صورت مستقر و مستقل نداشته و آخرین جرعه حیات در کالبد جسمانی وی باقی است.

ولی مصداق دیگری از آن عنوان نشده است، به نظر می‌رسد، هر عارضه‌ای که منجر به عدم قابلیت زیست مستقر شود می‌تواند مشمول عنوان (حیات غیرمستقر) شود و توجه مقنن به موضوع عارضه‌ است نه سبب ایجاد آن.

جهت پاسخگویی به سوال مطرح شده لازم است توضیحی در خصوص حیات غیرمستقر و مستقر داده شود تا ذهن خواننده را روشن نموده، و بعد به شرح این موضوع پرداخته شود که مرگ مغزی بنا به نظر برخی حقوق‌دانان می‌تواند مشول حیات غیرمستقر و نهایتاً مصداقی از حکم ماده 217 قانون مجازات اسلامی باشد؟ یا بنا به نظر فقها مشمول حیات مستقر است؟

یا هیچ‌کدام و وضعیت فرد مبتلا به مرگ مغزی اصلاً در قلمرو حیات انسانی قرار نمی‌گیرد تا ما بتوانیم این عناوین را به آن تسری دهیم، و از زمان بروز مرگ مغزی به واسطه تصادم حادث شده، مرگ قطعی واقع و علایم مرگ بیولوژیک بارز و آشکار می‌شود، به گونه‌ای که ترک تعلق روح صورت گرفته و دیگر دلیلی برای رجوع به عناوین ارائه شده (حیات مستقر یا غیرمستقر) نمی‌باشد.

بررسی مبانی مرگ در تشخیص مرگ مغزی

انسان موجودی است که از دو بعد مادی و غیرمادی، جسم و روح، ترکیب یافته است. درباره چگونگی این ترکیب، دو نظر وجود دارد، بنا بر یک نظر، که قیصری از دانشمندان مذهب تشیع به خوبی آن را شرح داده است، حقیقت انسان همان جوهر ملکوتی و بعد روحانی اوست و بدن تنها به منزله قالبی برای آن به حساب می‌آید و روح موجودی نیست که ساکن در عالم ماده باشد، بلکه حقیقتی است که به بدن تعلق داشته، تعلقی از روی تدبیر و تصرف، «اعلم ان الروح من حیث جوهره و تجرده و کونه من عالم الارواح المجرده‌ی مغائره‌ی للبدن، متعلق به، تعلق التدبیر و التصرف، قائم بذاته، غیرمحتاج الیه فی بقائه و قوامه».

بنابراین، روح را نمی‌توان حس کرد ولی وجود آن را می‌‌توان با آثاری که بر این کالبد جسمانی می‌گذارد درک کرد؛ آثاری چون هوشیاری، قدرت تشخیص، حواس، تفکر، تعقل و ... که با زوال جمیع این آثار، روح تصرف و تدبیر خود را بر بدن قطع و دیگر قالبی برای تسلط بر جسم ندارد و در این زمان است که مرگ بیولوژیک صورت می‌گیرد...

برای خواندن بخش دوم- مرگ مغزی از منظر فقه و حقوق جزا- اینجا کلیک کنید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان