عصر ایران - دموکراسی اجتماعی (social democracy) سیاست تساویطلبانهای است متضمن اعتقاد به دولت رفاه و نیز وظیفه دولت در توزیع مجدد ثروت در جامعه.
دموکراتهای اجتماعی(سوسیالدموکراتها) اصل لیبرالیستیِ دموکراسیِ مبتنی بر "نمایندگی" را میپذیرند، اما در برابر سنت انقلابی ِ برآمده از آرای کارل مارکس، رویکردی اصلاحگرایانه دارند . یعنی از "مبارزه طبقاتی" و "انقلاب" برای حذف نابرابریهای اجتماعی دفاع نمیکنند. با این حال آنها به آرمان اخلاقی "عدالت اجتماعی" وفادارند.
در واقع دموکراسی اجتماعی مابین لیبرالیسم و سوسیالیسم قرار دارد. سمت چپِ لیبرالیسم و سمت راستِ سوسیالیسم.
برخلاف لیبرالهای اختیارگرا، که مخالف دولت رفاه و هر گونه نقش دولت جهت بازتوزیع ثروت در میان مردماند، دموکراتهای اجتماعی بر مسئولیت اجتماعی تاکید دارند و وظیفه دولت برای کمک به اعضایی از جامعه که امتیاز کمتری دارند را مهم میشمارند.
از سوی دیگر، برخلاف مارکسیستها که معتقدند نظام سرمایهداری باید از بین برود، دموکراتهای اجتماعی در پی درمان بیماریهای اجتماعی اقتصاد بازار آزاد هستند.
دموکراسی اجتماعی در آغاز قرن بیستم مطرح شد. مبدع آن را میتوان ادوارد برنشتاین دانست که مارکسیستی آلمانی بود و به تجدید نظر در مارکسیسم برخاست.
برنشتاین پذیرفت که پیشبینیهای مارکس درباره مرگ محتوم سرمایهداری بر اثر مبارزه انقلابی طبقه کارگر، نادرست است. مارکسیستها این پیشبینی را علمی میدانستند و در نظام فکری آنها "علمی" به معنای "درست" بود.
تجدیدنظر برنشتاین در اصول مارکسیسم به این تجویز منتهی شد که سوسیالیسم باید از طریق پارلمان و با روشهای اصلاحگرایانه دنبال شود.
مارکسیستهای ناب معتقدند دموکراسی اجتماعی معنایی ندارد جز سازش با سرمایهداری. آنها معتقد بودند که سوسیالیسم رایج در اروپای غربی، نوعی مارکسیسم تعدیل شده است، اما دموکراسی اجتماعی نیز نوعی سوسیالیسم تعدیل شده است.
به همین دلیل مارکسیستها معتقد بودند دموکراسی اجتماعی خلوص مارکسیسم را از بین برده و نوعی انحراف ایدئولوژیک و سازش سیاسی با نظام سرمایهداری است.
ایده بنیادین دموکراسی اجتماعی این است که "دموکراسی سیاسی"، یعنی حق رای و انتخابات آزاد و نظام نمایندگی، برای ایجاد "جامعه عادلانه" کافی نیست؛ بنابراین تاکید لیبرالها بر "حقوق برابر"، اگرچه فینفسه خوب است، اما دو تکمله لازم دارد: فرصتهای برابر، وضعیتهای برابر.
لیبرالها "حقوق برابر" را مصداق "فرصتهای برابر" میدانند. مثلا میگویند هر کودکی باید از حق تحصیل برخوردار باشد و اگر این حق رعایت شود، کودک خانواده فقیر و کودک خانواده ثروتمند، هر دو از فرصت برابر برای پیشرفت برخوردارند.
اما دموکراتهای اجتماعی، اگرچه نقش استعداد را در استفاده از حق یا فرصت تحصیل انکار نمیکنند و میپذیرند که یک کودک فقیر ممکن است از طریق درسخواندن بتواند به مراتب بیش از یک مرفه پیشرفت کند، ولی تاکید دارند که مصائب زندگی کودک فقیر در بسیاری از موارد مانع استفاده مناسب او از حق تحصیل میشود؛ بنابراین آن دو کودک عملا از فرصت برابر برخوردار نیستند.
مثلا کودک فقیری که پس از اتمام حضور روزانهاش در مدرسه، باید سیگار بفروشد یا کفش واکس بزند تا کمکخرج خانواده باشد و یا در مزرعه کار کند، قطعا با کودک مرفهی که پس از پایان حضورش در مدرسه، معلم خصوصی زبان انگلیسی یا فرانسوی و ... دارد، در وضعیت برابری قرار ندارد و همین "وضعیتهای نابرابر" موجب کمرنگ شدن "فرصتهای برابر" میشود. یعنی "حقوق برابر" عملا یا غالبا به معنای "فرصتهای برابر" نیست.
با این حال دموکراتهای اجتماعی غالبا قبول دارند که سرشت زندگی چنان نیست که همه در برابری کامل باشند، ولی کاستن از نابرابریها را، تا جایی که "آزادیهای اساسی" پایمال نشود، وظیفه دولت میدانند.
آنها البته با لیبرالهای راستگرا، یا نئولیبرالها، بر سر این نکته اساسی اختلاف دارند که آیا اندکی محدودیت برای "سرمایهداران بزرگ" ناقض اصل آزادی است یا نه؟ نئولیبرالها به این سوال پاسخ مثبت میدهند ولی دموکراتهای اجتماعی با آنها مخالفاند یا دست کم از تفکیک آزادیهای اجتماعی و مدنی دفاع میکنند و بر این اساس، پارهای از آزادیها را فاقد اهمیت "عدالت اجتماعی" میدانند.
به هر حال دموکراتهای اجتماعی نهایتا آزادیخواهانِ عدالتطلباند و سعی میکنند موازنهای بین این دو آرمان بشری پدید آورند. و دقیقا به همین دلیل نه لیبرالاند نه مارکسیست.