به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، «امانوئل کانت» در قرن 18 مهمترین ضرورت فلسفه را در راستای پرسش از مرزها و شرایط امکان «معرفت» میفهمید و این دغدغه را تا همین امروز هم برای فلسفه به یادگار گذاشته است؛ اما در قرن 20 فیلسوفی که از جهات متعدد اهمیتی کمتر از کانت نداشت، یعنی «لودویک ویتگنشتاین» در فضایی متفاوت با کانت، ضرورت فلسفه را در پرسش از مرزها و شرایط امکان معناداری «زبان» طرح کرد و اینگونه بود که فلسفه جدید غرب با دو چرخش بسیار مهم مواجه شده است: چرخش از امکان و مرزهای «معرفت» به امکان و مرزهای «زبان».
با این چرخش در فلسفه جدید غرب، «پایگاه» اصلی فلسفهورزی تغییر کرد و «ذهن» و «زبان» به چارچوبهایی بدل شدند که فلاسفه بنا بر ظرفیتهای هر کدام تکلیف مسائل دیگر را مشخص میکرد. برای مثال دیگر مسئله اصلی آن نبود که «آیا خدا یا ارزشهای اخلاقی در واقعیت وجود دارند یا نه؟» بلکه مسئله این شده بود که «آیا خدا یا ارزشهای اخلاقی در ساخت تجربه ذهنی یا زبانی سوژه (جهان معرفتی یا معنایی آدمی) نقشی دارند یا نه؟»
این وضعیت فلسفی نوین در چارچوب جدیدی که کانت و سپس ویتگنشتاین برساخته بودند، بااشکال مختلف و متنوعی تبدیل به زمینهای شد که آرای جمع کثیری از فیلسوفان را به خود اختصاص داد؛ در این وضعیت بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان چه منتسب به جریان «فلسفه قاره» و چه اندیشمندان و فلاسفه تحلیلی و «آنگلوساکسون» دغدغههای فلسفی خود را ناظر به چارچوبهای شکلگرفته جدید یعنی «ذهن(معرفت)» و زبان(معنا)» پیگیری کردند.
در همین بستر فیلسوف معاصر آمریکایی «دانلد دیویدسن» که کار فلسفی خود را به طور عام معطوف به همین دو حوزه، یعنی معرفت و معنا کرده است، میکوشد به شکل موازی هم درباره «امکان معرفت انسانی» و هم درباره «امکان معنای زبانی» بپردازد و مقومات و سازههای هر یک را واکاوی کند. دیویدسن در این مسیر با طرح «نظریه تفسیر» و «آموزه اینترسوبژکتیویته» (بیناذهنیت) به این نتیجه میرسد که اولا انسان «حیوان مفسر» است و تاریخ انسانی چیزی جز «تاریخ تفسیرها» نیست و ثانیا در تاریخ این تفسیرها، آنگونه که همواره پنداشته میشد رابطه سوژه-ابژه، رابطهای قائم به ذات، خودبسنده و خودایستا نیست بلکه معرفت و معنا همواره در فضایی اینترسوبژکتیو و با حضور «سوژه دیگر» قوام مییابد.
بسط این تحلیل دیویدسن که در اینجا صرفا اشارهای به آن شد نیازمند خوانش عمیق آثار این فیلسوف تحلیل آمریکایی است که حالا «محمدرضا اسمخانی» در کتابی که به فارسی ترجمه و تالیف کرده است تا حدودی قابل دستیابی است. کتاب «معنا، معرفت و دیگری در فلسفه دیویدسن» به قلم محمدرضا اسمخانی که اخیراً توسط نشر ققنوس به بازار کتاب راه یافته، شاید نخستین کتاب مستقل و مفصلی باشد که درباره اهم اندیشههای این فیلسوف معاصر به فارسی تدوین و منتشر شده و میتواند نیازهای بسیاری از علاقهمندان به فلسفه را در خصوص آخرین نظریات اندیشمندان غربی مرتفع کند.
این کتاب که حاوی دو بخش تالیفی و ترجمهای است پس از شرح مبسوطی از مهمترین نظریات و آموزههای دیویدسن تلاش میکند نسبت او را با برخی از مهمترین فیلسوفان اروپایی مشخص کند. این بخش دوم از این جهت قابل توجه است که نشاندهنده نوعی ارتباط تنگاتنگ میان یکی از آخرین حقلههای «فلسفه تحلیلی» با «فلسفه قاره» یا فیلسوفان اروپایی است. دیویدسن به عنوان یک فیلسوف تحلیلی، به دلیل آرای ویژهاش در خصوص تاریخ، فرهنگ، معنا، تفسیر، سوبژکتیویسم و بسیاری از آموزههایی که بیشتر و پیشتر مورد تاکید و تحلیل فیلسوفان قارهای بوده، میتواند به عنوان یک حلقه واسط و ارتباطدهنده میان دو جریان مهم فلسفه غربی باشد که مدتهای مدیدی است آبشان در یک جوی نمیرود. او به دلیل بصیرتهای تالیفیاش این امکان را فراهم کرده که این دو جریان از وجوه مختلفی به مفاهمه و حتی اشتراک با یکدیگر برسند.
کتاب «معنا، معرفت و دیگری در فلسفه دیویدسن» به قلم محمدرضا اسمخانی در 464 صفحه، با شمارگان 770 نسخه و قیمت 45 هزار تومان روانه بازار کتاب شده است.