علوی تبار درباره زمان حضور روحانی در مرکز تحقیقات میگوید: شناخت من از آقای روحانی مثبت نبود. تصور میکردم اصولی ندارد.
مثل هاشمی رفسنجانی؟
یک پله بدتر. آقای هاشمی صاحب جایگاه بود و از موضع قدرت این طور بود. اما آقای روحانی چنان موقعیتی نداشت. اطرافیان آقای هاشمی بعضا آدمهای قوی بودند، اما اطرافیان آقای روحانی چه بگویم؟ بهتر است چیزی نگویم. در نگاه ما که روحیه انقلابی مان را هنوز داشتیم، ایشان کمی هم خوشگذران بود و سبک زندگی لوکسی داشت.
ما برای پروژهها بودجه کم داشتیم، اما برای درست کردن استخر بودجه کم نبود. اگر نان کنجدی و پنیر و گردو و سبزی آماده نبود، جلسه تشکیل نمیشد. به نظر ما اینها خیلی لوکس بود. آقای روحانی یک چهره امنیتی بود با ظاهری که راست محافظه کار بود، اما در باطن به چیزی اعتقاد نداشت.
حدود ساعت هشت صبح ریخته بودند خانه مهندس عبدی و او را گرفته بودند. ساعت هشت و ده دقیقه از خانه عبدی به من زنگ زدند که از مرکز تحقیقات آمده اند تا ماشین مرکز را که زیر پای عبدی بوده ببرند؛ بدهیم یا نه؟ خیلی عصبانی شدم. تازه ده دقیقه بود که عبدی بازداشت شده بود. یعنی آقای روحانی میدانسته که قرار است عبدی را بازداشت کنند و آدم فرستاده بود ماشین را بیاورند.
اتفاقهای دیگری هم این بین افتاده بود. مثلا گزارش جلسات کدیور در قم را کسی شنود کرده و نوشته بود و میخواست فاکس کند دفتر آقای روحانی، اما به اشتباه فاکس کرده بود دفتر ما و افتاده بود دست من. معلوم بود که برای همه مان دارند پرونده میسازند. میگفتند شنود گذاشته اند در اتاقهای ما. خلاصه، آن روز سر ماجرای ماشین و عبدی، مستقیم رفتم اتاق آقای روحانی مهاجرانی هنوز نیامده بود. دعوا کردم و گفتم خجالت دارد که هنوز ده دقیقه از بازداشت طرف نگذشته، برای پس گرفتن ماشین، آدم میفرستید؟ و اصلا از کجا میدانستید که او به خانه برنمی گردد؟
آقای روحانی توقع این برخورد رانداشت. کمی جاخورد. گفت: شمانمی توانید اینجا کار کنید، به درد این جانمی خورید و خودتان را کنترل کنید. توی این فاصله زنگ زده بودند به مهاجرانی و او هم آمد. با ناراحتی گفت که این کارها چیست که میکنی؟ گفتم برای عبدی چنین اتفاقی افتاده که مهاجرانی هم گفت: هر کسی خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند. من هم شروع کردم بدوبیراه گفتن و زدم بیرون.