سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
از زمان فیلم 2001 یک اودیسه فضایی استنلی کوبریک ( 1968) و نیز سولاریس آندری تارکوفسکی ( 1972) و بلید رانر رایدلی اسکات ( 1982) کمتر فیلمی بوده سینمای علمی تخیلی را به حیطه هایی فلسفی فراتر از ژانر بکشاند. فیلمی که چالشی فلسفی ایجاد کند و ژانر علمی تخیلی نیز واسطه ایجاد این چالش باشد. سال ها بعد آن آثار ،فیلمی پیدا شده تا ریشه ای ترین خصائل بشری را نشان دهد و آن از دید دیمین شزل خالق فیلم موفق ویپلش (2014) غم و تنهایی است.
نخستین انسان شزل نشان می دهد داشتن یک تم محوری تا چه اندازه برای سرپا نگه داشتن فیلمی حیاتی است. آن قدر مهم که داستان نیل آرمسترانگ ، اولین انسانی که به ماه قدم گذاشت، بهانه ای می شود برای واکاوی آن. تمی آن قدر عمیق که در ساخت جلوه های ویژه اسکار گرفته فیلم نیز دخالت داشته. دیمن شزل به جای استفاده از پرده سبز از نمایشگرهای ای ال دی تا فضای ده متر در صحنه بهره برد تا بدین ترتیب بتواند به شیوه ای متفاوت تصاویر فضا پیما، زمین و فضا را شبیه سازی کند. شزل این تکنیک را برای این انتخاب کرد که بازیگرها بیشتر بتوانند نقشی در صحنه داشته باشند و فقط با یک پرده سبز طرف نباشند. این اولین بار بود که کوچکی انسان در برابر فضای بیکران قرار بود توسط بازیگران، حس و بازی شود.
از این منظر فیلم اسکار گرفته اما کم قدر دیده شزل فقط فیلم خوب و سرپای ساده ای نیست. او بحث جهان شمولی را به واسطه فیلمش باز کرده و دارد ما را به حوزه ای وارد می کند که پیش از این در حیطه سینمای فلسفی بود. نخستین انسان شزل در عین حال پر از لحظات سکوت است. قهرمان اصلی فیلم، نیل آرمسترانگ با بازی رایان گسلینگ ، بیشتر در حال بازی کردن این سکوت است. گسلینگ دارد غم فقدان را پیش چشمان مان تجسم می دهد. گونه ای انزوای خودخواسته که فرد را از محیط و آدم های اطرافش جدا می کند. در زمانه پرآشوب جنگ سالاران زمینی، فیلم شزل دارد ما را به بازگشت به این انزوای درونی دعوت می کند.
شزل در کارش موفق نمی شد اگر بر مدیوم سینما این اندازه تسلط نداشت. سکانس افتتاحیه پرواز نیل آرمسترانگ با موشک آزمایشی در خارج جو زمین را به یاد بیاورید یا صحنه نفس گیر اشکال در کنترل سفینه آرمسترانگ در فضا جایی که سفینه دیوانه وار دور خود می چرخد یا سکانس دیدنی فرود آمدن آپولو 11 با موسیقی حماسی جاستین هورویتز تا متوجه شوید از چه حس و حالی صحبت می کنم.
تماشای نخستین انسان شزل را می توان به هر کس توصیه کرد نه فقط به بهانه دیدن فیلمی خوب، بیشتر برای آنکه قدرت تاثیر گذاری تخیلی بصری و سینمایی را درک کند و از آن برای تاثیرگذاری بر مخاطب بهره گیرد. فیلمسازی نوعی تبحر و تخیل بصری می خواهد. با داشتن این دو، ایده های کارگردانی تازه، پیدایشان می شود. تازه آن وقت است که در مقام قصه گوی سینمایی ،فروتنی را یاد می گیرید و به حیطه هایی انسانی و کمتر توجه شده وارد می شوید. آن حیطه ها را در مرکز توجه قرار می دهید و ایحاد بحت در جامعه می کنید.
غیر این باشد در بهترین شرایط تکنسینی هستید که گاه شعبده می کند برای نشان دادن چیزی که بقیه از آن سر درنمی آورند اما خالق اثر به آن اشراف کامل دارد. به این نقطه که رسیدید ارتباط حقیقی تان را با مخاطب از دست می دهید. این پایان کار شماست. منتظر ناقوس های مرگ باشید. انتظار گروه تشییع که بیاید و روح از دست رفته شما را بردارد و با خود ببرد.
در نخستین انسان، آرمسترانگ روی کره ماه تصمیم گرفت یادگار دخترک از دست رفته اش را داخل یکی از دهانه های قیر گون آتشفشانی کره ماه رها کند. کاری که هر انسان از دوزخ غم و تنهایی برگشته ای می کند. اینکه یادگار باارزش عزیز از دست رفته را رها کند و شاهد فرو رفتن آن باشد در دل تاریکی و نیستی. جایی که از دل آن پا گرفته ایم. جایی که معمای نخستین انسان در سالیانی دور زاده شد.