نهج البلاغه ای که تنظیم شده است نیاز به یک تکمیل و تبویبی دارد که الحمدلله این کتاب شریف تمام نهج البلاغه عهده دار این مسئله است. این کلمات حکیمانه ای که حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمودند و جناب سید رضی ذکر کردند، بخشی از اینها جزء خطبه های آن حضرت است، یا جزء نامه های آن حضرت است که سید رضی اینها در بخش خطبه یا نامه نیاورده است. به کلمات حکیمانه آن حضرت به شماره سی رسیدیم. شماره سی این است که از حضرت سؤال کردند ایمان چیست؟ و کفر چیست؟ حضرت فرمود ایمان چهار شعبه دارد: صبر و یقین و عدل و جهاد. مبسوطاً اینها را بیان کرد که عدل یعنی چه، صبر یعنی چه، جهاد یعنی چه، یقین یعنی چه؟ بعد سؤال کردند که کفر چیست؟ چون قرآن کریم بر ایمان و کفر تکیه می کند. سعادت ابد هم به همین ایمان وابسته است. شقاوت دائمی هم به همین کفر وابسته است. اصرار قرآن کریم این است که انسان حقیقتی است که هرگز از بین نمی رود؛ منتها از عالمی به عالم دیگر منتقل می شود. در دنیا با اجتماع زندگی می کند و بعد از دنیا زندگی جمعی هست، ولی اجتماعی نیست. در دنیا بر اساس اینکه هر کسی کاری دارد، با کمک دیگری این مشکل حلّ می شود، این زندگی را می گویند اجتماعی. بعد از مرگ، جمع هستند، جمعیت کنار هم هستند؛ اما هر کس در کنار سفره خودش است. اینها مجموع هستند نه مجتمَع. فرمود: ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛ اما مجتمع نیستند، اجتماع ندارند. یک بیان نورانی از حضرت امیر است درباره برزخی ها که فرمود: «جِیرَانٌ لَا یتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا یتَزَاوَرُون»، اینها همسایه هایی هستند که از یکدیگر خبر ندارند.
پس هر کس بخواهد در آن عالم راحت باشد باید سفره خود و مائده خود و مأدبه خود را به همراه داشته باشد. آنجا سخن از خوردن طبیعی به این صورت نیست. غذای آدم در آنجا تقواست، فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾. یک مسافر، زاد و راحله دارد؛ در این کریمه فرمود که زاد و توشه انسان بعد از مرگ، تقواست. او مهمان سفره تقواست و اگر این مسافر، راحله داشته باشد؛ یعنی مَرکَب داشته باشد، این راه را بهتر طی می کند. زاد انسان تقواست ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾، راحله، محبت است که آسان تر و سریع تر این راه را طی می کند. فرمود: ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللَّهُ﴾؛ همه ما محبّ خدا هستیم؛ برای اینکه تمام هستی ما از اوست؛ اما تمام کوشش و تلاش ائمه(علیهم السلام) این است که ما را از مرحله محبّ بودن به محبوب بودنِ خدا منتقل کنند. اینها واسطه، شفیع و مسیر فیض هستند که ما را از دالان انتقالی محبت عبور بدهند، چون خدا فرمود: ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللَّهُ﴾.
در این مسائل منقطی حد وسطی ذکر می کنند، می گویند «الف»، «باء» است و هر چه «باء» است «جیم» است؛ پس «الف»، «جیم» است. در مسائل سیر و سلوک اگر کسی بخواهد از مقام محبّ بودن به محبوب بودن برسد حدّ وسط آن «حبیب الله» است. اگر کسی پیرو «حبیب الله» بود، از محبّ بودن به محبوب بودن منتقل می شود؛ لذا این بخش از قرآن آن حدّ وسط را ذکر کرد. به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما به مردم بگویید: ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی ﴾؛ من که حبیب خدا هستم، در مدار محبت و دین من حرکت کنید، ﴿یحْبِبْکمُ اللَّهُ﴾، از محبّ بودن به محبوب بودن می رسید.
مسئله ایمان هم همان طوری که در بحث های قبل ملاحظه فرمودید؛ «آمَنَ» به معنای «إعتقدَ» نیست. «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن»؛ منتها ورود در مأمن به اعتقاد است و به عمل صالح است و به ارکان عملی.
مسئله ایمان را که حضرت با آن ارکانش ذکر کرد بحث آن در چند هفته گذشت؛ اما مسئله کفر به اینجا رسید، فرمود: «وَ الْکفْرُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ»؛ کفر هم معاذالله پایه هایی دارد. «عَلَی التَّعَمُّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّیغِ وَ الشِّقَاقِ»؛ همه این چهار رکن را مشخص کرده است. فرمود: «فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ ینِبْ إِلَی الْحَقِّ». ما در محدوده معرفت دینی، خداشناسی، پیغمبرشناسی و امام شناسی، تا آنجایی که محدوده امکان است، هم راه دارد هم موظّف هستیم؛ اما درباره ذات اقدس الهی چون حقیقت نامتناهی است، یک؛ و بسیط است، دو؛ هیچ راهی ندارد که انسان به ذات اقدس الهی دسترسی پیدا کند می گوید آنجا منطقه ممنوعه است. ما مکلّف به برهان هستیم نه عرفان؛ یعنی مکلّف هستیم از راه علم حصولی، از راه استدلال، خدا را بشناسیم این راه باز است، خیلی هم آیات روایات شواهد عقلی تأیید می کند، تثبیت می کند. اما بخواهیم مشاهده کنیم، آن ذات را بینیم، مقدور نیست، زیرا ذات نه مرکب است که انسان گوشه ای از آن را ببیند، نه محدود است که همه او را مشاهده کند و این مَثل معروف که «آب دریا را اگر نتوان کشید» این در مربوط به بخش های ممکنات است که مرکّب هستند، و گرنه خدای سبحان که بسیط محض است و جزء ندارد، نه می شود گفت من به اندازه خودم خدا را می بینم و نه می شود گفت همه ذات را اکتناه می کنم و هیچ کس هم مکلّف به شهود ذات او نیست، مکلّف به تصدیق و علم و فراگیری حدّ وسط و اینهاست. او چون مفهوم است و برهان است راه دارد. فرمود اگر از این منطقه کسی بخواهد عبور بکند به خطر می افتد؛ این احیاناً ممکن است به الحاد منتهی بشود.
«فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ ینِبْ إِلَی الْحَقِّ»؛ «انابه» از بهترین اوصاف سالکان حق است. این «انابه» یا از «ناب، ینوب» است که «اجوف واوی» است، یا «ناب، ینیب» که «اجوف یایی» است. اگر از «ناب، ینوب» باشد که برخی گفتند؛ یعنی این مرتّب در نوبت است. این طور نیست که یکبار به نام خدا و دین ناله کند، بعد رها کند، بلکه این مرتّب در نوبت است. اگر «ناب، ینیب» که «اجوف یایی» است باشد، «نابَ»؛ یعنی «انقطع»، «ینیب»؛ یعنی «ینقطع» کسی که منقطع «الی الله» است و فقط به آن سمت گرایش دارد، این را می گویند «مُنیب». «إِخْبَاتَ الْمُنِیبِین » و «إِنَابَه الْمُخْبِتِین»از همین قبیل است.
فرمود کسی که بیراهه رفته هرگز به طرف حق برنمی گردد. «وَ مَنْ کثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ»؛ کسی که در مطلبی که نمی داند نزاع می کند، کوری او ادامه پیدا می کند. یکی از چیزهایی که قرآن کریم نهی کرده است مسئله نزاع است. فرمود: ﴿وَ لا تَنازَعُوا﴾؛با یکدیگر اختلاف نکنید. البته می دانید که کار بدون اتّحاد پیش نمی رود. اگر کسی در حق متحد بود به مقصد می رسد و نظام را حفظ می کند. اگر کسی در باطل تلاش و کوشش کرد حتماً دسترسی پیدا می کند به تخریب و سرّ تخریب او این است که این جامعه متحد در تخریب است، چون هر دعوایی و نزاعی تا به اتّحاد نرسد اثر ندارد و هر نزاعی یقیناً به اتّحاد می رسد، چرا؟ چون سه تا کار هست این سه تا کار یک هدف مشترکی دارد؛ اگر دو نفر با هم نزاع می کنند، این یکی که با او درگیر است دو تا کار می کند، آن یکی که با این درگیر است دو تا کار می کنند، مجموع این کارها یک بازده دارد. این که فرمود: ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا﴾، این «فاء» تفریع را بر نزاع متفرع کرد، برای همین است. این اوّلی که با دومی درگیر است دو تا کار می کند: یکی نیرو مصرف می کند می شود ضعیف؛ دیگر اینکه با صرف نیروی خود از نیروی او می کاهد، او را ضعیف می کند می شود دو تا ضعف. پس این دو تا کار کرده؛ یعنی این که با او درگیر می شود دو تا کار منفی دارد: یکی اینکه خودش را ناتوان کرده، دیگر اینکه توان او را گرفته است. آن یکی هم که با این درگیر است دو تا کار منفی کرده: یکی اینکه خودش را خسته کرده، دیگر اینکه قدرت این را گرفته. شما این چهار تا کار را که بررسی کنید می بینید نتیجه آن جز ضعیف طرفین چیزی دیگر نیست و این طرفین متحد هستند که ضعیف بشوند و کار تا به اتّحاد نرسد اثر ندارد؛ چه در طرف حق چه در طرف باطل.
سرّ اینکه در اختلاف یک نظام فرو می ریزد، برای اینکه اینها متّحد هستند در فروریزی نظام. هر جا شما دعوا را تحلیل کنید به اتحاد برمی گردد؛ منتها یک اتّحاد منفی؛ یعنی همه می کوشند که ضعیف بشوند. پیام این «فاء» تفریع این است: ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکمْ﴾، «فَشَل»؛ یعنی ضعف. این دو نفر چهار تا کار می کنند، این چهار تا کار یک پیام دارد و آن ضعف است.
در جریان نزاع هم فرمود همین طور است. این کسی که نزاع می کند، هم قدرت خود را می کَند هم به اندازه خود قدرت دیگری را. دیگری که با او نزاع می کند، هم قدرت خود را می کاهد هم قدرت این را. این تا نیرو صرف نکند که قدرت او را نمی کاهد. فرمود پایان نزاع همین است و اگر در قرآن کریم با «فاء» تفریع ذکر کرد، برای اینکه هر ضعفی محصول اتّحاد در تضعیف است. اینجا هم فرمود: «وَ مَنْ کثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ زَاغَ» آنجا دارد «زیغ» که امر سوم است، «زیغ» یعنی انحراف «سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَه»؛ کسی که بیراهه برود خوبی را بد می داند، چون درباره منافقین، قرآن کریم دارد که اینها ﴿یأْمُرُونَ بِالْمُنْکرِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾، کار خوب برای اینها بد تلقی می شود، معاذالله دین برای اینها می شود افیون، فسون، فسانه و مانند آن. «وَ مَنْ کثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَه وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیئَه»؛ بد را خوب می بیند خوب را بد می بیند.
«وَ سَکرَ سُکرَ الضَّلَالَه»؛ مست می شود. مستی چند گونه است: مستی گاهی همین مستی ظاهری است که با یک آبی خمار می شود. یک وقت است مستی ثروت است، مستی مقام است، مستی جوانی است. فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لَفِی سَکرَتِهِمْ یعْمَهُونَ﴾؛ اینها مستانه زندگی می کنند؛ حالا یا مست مقام هستند. کسی که مخمور است مست است؛ یعنی جلوی عقل را گرفته. این جلوی عقل را یا همان آب می گیرد، یا مقام می گیرد، یا جوانی می گیرد، یا سِمَت و پُست می گیرد. «خمر»؛ یعنی پوشاندن. این روسری را می گویند «خِمار»، برای اینکه سینه و صدر و سر را می پوشاند. در قرآن فرمود: ﴿وَ لْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ﴾، این «خِمار»؛ یعنی این روسری را روی سر و گردن و گلو و اینها بگذارند. عقل گاهی به وسیله آب مستور می شود، گاهی به وسیله مقام مستور می شود، گاهی به وسیله جوانی مستور می شود. فرمود اینها را رها کن! ﴿فِی سَکرَتِهِمْ یعْمَهُونَ﴾؛ اینها مست مقام یا مست جوانی یا مست مال و مانند آن هستند و اینکه فرمود: «وَ سَکرَ سُکرَ الضَّلَالَه» همین است.
«وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیهِ طُرُقُهُ»؛ طَرْفِ و طُرُق او برای او دشوار است؛ پیمودن راه دشوار است «وَ أَعْضَلَ عَلَیهِ أَمْرُهُ»، مُعضِل نه مُعضَل «مُعضِل»؛ یعنی مشکل؛ کار او برای او مشکل است. منتها خودش به تعبیر مرحوم شیخ بهایی مثل این کرم ابریشم است که دور خود می تند و در آن وسط خفه می شود. «کدود کدود القز ینسج دائما»؛ این کرم ابریشم دور خود می تند می تند می تند، در آن وسط خفه می شود. تشبیه مرحوم شیخ بهایی این است که انسانی که بیراهه می رود «کدودٌ»؛ خیلی کَدّ و تلاش و کوشش دارد، «کَدودِ القَز»؛ «دود قَز»؛ یعنی کِرم ابریشم که این «ینسج دائما»؛ دور خود می تند، در آن وسط خفه می شود. اینها هم فرمود همین طور هستند. «وَ أَعْضَلَ عَلَیهِ أَمْرُهُ وَ ضَاقَ عَلَیهِ مَخْرَجُهُ»؛ می خواهد بیرون بیاید نمی تواند. هیچ راهی برای برون رفت ندارد. این با دست خودش مشکلات را برای خود آفریده است.
حالا چون آخرین جمعه ماه شعبان در پیش است و هفته بعد هم ماه مبارک رمضان است، گوشه ای از این بیان نورانی وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیه و الثّناء) را عرض کنیم که همه ما إن شاءالله با یک خضوع به ضیافت الهی برویم و مهمان ذات اقدس الهی بشویم.
قبلاً هم به عرض شما رسید که این ماه شعبان برای اهل سیر و سلوک آخر سال است. عده ای اوّل فروردین را اوّل سال می دانند برای اینکه می خواهند جامه نو در بر کنند که یک حیات گیاهی است. آنها که اهل کشاروزی هستند، اوّل سالشان اوّل پاییز است که کشت را درو می کنند و به درآمدشان می رسند و هزینه هایشان را تأمین می کنند؛ اما کسانی که اهل سیر و سلوک اند، اوّل سال آنها اوّل ماه مبارک رمضان است، آخر سالشان ماه شعبان است. در این ماه شعبان تمام تلاش و کوشش آنها این است که حساب ها را بررسی کنند، حقّی از کسی بر ضمان آنهاست آن را ادا کنند، کسی را رنجاندند، پشت سر کسی حرف زدند، با قلمشان با بیانشان به کسی نیش زدند آزردند، آبروی کسی را بردند، تمام تلاش و کوشش آنها این است که در این ماه شعبان پاک بشوند، چون آخر سال است و اگر جناب حافظ گفته بود:
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید ٭٭٭ از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
برای اینکه اینها در همین مسیر هستند و اینکه مرحوم ابن طاوس(رضوان الله علیه) غالب کتاب های دعا را اوّل آن از ماه مبارک رمضان شروع می کند، برای اینکه اوّل سال برای اهل سیر و سلوک همین ماه مبارک رمضان است. آخر کتاب می بینید که اعمال ماه شعبان است. در روایات ما از یک سو، در ادعیه ما از سوی دیگر، از ماه مبارک رمضان به عنوان «غُرَّه الشُّهُور»یک؛ «رَأْسُ السَّنَه»دو؛ این هم در ادعیه ماست هم در روایات ما؛ یعنی اوّل سال ماه مبارک رمضان است، غُرّه و پیشانوی ماه ها ماه مبارک رمضان است.
وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیه و الثّناء) در آخرین جمعه ماه شعبان یک خطبه مفصّلی خواندند که فرمود: «قَدْ أَقْبَلَ إِلَیکمْ شَهْرُ اللَّه»؛ ماه مبارک رمضان دارد می آید. در تمام سال که ما در کنار سفره الهی نشسته ایم، «بر سر هر سفره بنشستی خدا رزاق بود»اما در ماه مبارک رمضان ما مهمان مأدبه الهی، سفره قرآن، سفره روایات، سفره نورانی اهل بیت(علیهم السلام) مهمان هستیم. فرمود این ضیافت و مهمانی عمومی است و همه را دعوت کرد و ضیف خداست. فرمود در سرزمین مکه حاجیان و معتمران، جزء «ضیوف الرحمان» هستند، در ماه مبارک رمضان، روزه دارها هم جزء «ضیوف الرحمان» هستند.
در خطبه نورانی حضرت فرمود این «شهر الله» اقبال کرده است، بکوشید خودتان را آزاد کنید: «إِنَّ أَنْفُسَکمْ مَرْهُونَه بِأَعْمَالِکمْ فَفُکوهَا بِاسْتِغْفَارِکمْ وَ ظُهُورُکمْ ثَقِیلَه مِنْ أَوْزَارِکمْ»؛ فرمود: گناه می دانید یک بار سنگینی است. این بار را غیر از صاحب بار کسی نمی برد، چون این کلمه «لا»، لای نفی جنس است که درباره قیامت دارد: ﴿لا وَزَرَ﴾؛یعنی اصلاً باربر در قیامت نیست تا کسی بگوید من چیزی به او می دهم تا بار مرا ببرد. ﴿لَیحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾، اصلاً باربر در آنجا نیست. «وَزَر»؛ یعنی باربر. «وِزر»؛ یعنی بار سنگین. «وزیر» به کسی می گویند که بار سنگین مملکت بر دوش اوست. اینکه کلیم حق به ذات اقدس الهی عرض کرد: ﴿وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی﴾، این است. این بار سنگین را هارون می تواند ببرد دیگری نمی تواند ببرد. در قیامت هیچ باربری نیست، بار هر کسی را خود شخص باید ببرد.
حضرت در این خطبه فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَکمْ مَرْهُونَه بِأَعْمَالِکمْ فَفُکوهَا بِاسْتِغْفَارِکمْ وَ ظُهُورُکمْ ثَقِیلَه مِنْ أَوْزَارِکمْ»؛ پشت شما از این بار گران خم شده. این بار را سبک کنید، این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه باربر، خود شخص است. حالا اگر کسی خلاف کرد، چه باید بدهد؟ زندان باید برود؟ جریمه باید بشود؟ نه! خود تبهکار را به بند می کشند، خود شخص در زنجیر می افتد. اگر کسی بدهکار باشد در دنیا بدهکار چه کار باید بکند؟ باید گرو بدهد، حالا یا خانه را گرو می دهد یا زمین را گرو می دهد یا فرش را گرو می دهد، کالایی را رهن می گذارد. حضرت فرمود: شما بدهکاران خدا هستید حقوق الهی در ذمه شماست، احکام الهی از این غیبت کردن، او را نیش زدن، آبروی او را بردن، پشت سر او حرف زدن، به هر حال اینها بند است. فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَکمْ مَرْهُونَه»، شما که «حق الله» را ندادید حق مردم را ندادید پس بدهکار هستید، این اصل اوّل. بدهکار باید گرو بسپارد، این اصل دوم. رهن در دنیا حالا یا خانه است یا زمین است یا فرش است، قابل قبول است؛ اما رهن در برابر خدا چیست؟ فرمود خود آدم را گرو می گیرند. اینکه می بینید بعضی ها می گویند ما نمی توانیم چشممان را از نامحرم کنترل کنیم، نمی توانیم زبانمان را کنترل کنیم، هر چه می خواهیم بلند شویم و نماز شب بخوانیم نمی توانیم، راست می گویند بیچاره ها، برای اینکه در بند هستند در رهن هستند. فرمود جان شما را گرو می گیرند: «إِنَّ أَنْفُسَکمْ مَرْهُونَه بِأَعْمَالِکمْ»، البته این تفسیرِ همان دو تا آیه قرآن است که فرمود: ﴿کلُّ امْرِئٍ بِما کسَبَ رَهینٌ﴾، یک؛ ﴿کلُّ نَفْسٍ بِما کسَبَتْ رَهینَه﴾، دو. این «رهین» فعیل به معنی مفعول است. این ﴿کلُّ امْرِئٍ بِما کسَبَ رَهینٌ﴾، ﴿کلُّ نَفْسٍ بِما کسَبَتْ رَهینَه﴾، این «فعیل»ها به معنی مفعول است؛ یعنی مرهون است گرو هست. می بینیم که درست می گوید این بیچاره، می گوید من هر چه می خواهم چشم های خود را کنترل کنم نمی توانم، برای اینکه در اختیار خودش نیست. حضرت فرمود شما در رهن دیگری هستید در بند هستید خودتان را آزاد کنید. ماه مبارک رمضان ماه آزادی است. یک آمدن لازم است، خدایا آمدم، همین! وقتی می گوید خدایا آمدم، این خدا!
چرا دست یازم چرا پای کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بی دست و پا می پذیرد
آمدم، وقتی آدم بگذارد کنار، او قبول می کند، راه برای آدم باز می شود. این را توبه می گویند، انابه می گویند، مهمان همین است، کسی می گوید من آمدم، به جِدّ بگوید آمدم، توبه او مقبول است؛ البته رو به قبله باشد این کلمات را بگوید استغفار بکند، آب توبه بخورد، دو رکعت نماز بخواند، اینها جزء تشریفات و مستحبات است، هیچ کدام مقوّم توبه نیست؛ اینها مستحبات است، همان اراده تخلّل ناپذیر است خدایا آمدم، مرا ببخش. چه فارسی، چه تازی، او همه این زبان ها را می فهمد.
فرمود شما در بند هستید، رهن هستید، فکّ رهن کنید: «إِنَّ أَنْفُسَکمْ مَرْهُونَه بِأَعْمَالِکمْ فَفُکوهَا بِاسْتِغْفَارِکمْ»؛ فکّ رهن کنید بگویید: «أستغفروا الله ربی و أتوب إلیه» این راه باز است و گرنه آن مشکلات هست. آن مشکلی که احدی به فکر آدم نیست. اگر انسان می مُرد می پوسید، خبری نبود و راحت بود؛ اما وقتی می میرد از پوست به در می آید و می شود ابدی. این بیان فقط در قرآن کریم است که انسان مرگ را می میراند، نه بمیرد. ما هستیم که هستیم که هستیم که هستیم. فرمود این سفره پهن است ماه مبارک رمضان هم هر سال دارد می آید: «قَدْ أَقْبَلَ إِلَیکمْ شَهْرُ اللَّه »، با رحمت و برکت و ضیافت و عنایت و شما هم در رهن هستید. اگر شما فرشی را رهن گذاشتید دیگر در اختیار شما نیست، در اختیار دیگری است.
این خطبه هفتم نهج البلاغه دارد که وقتی انسان گرفتار او شد، شیطان «فَنَظَرَ بِأَعْینِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»، می بینید مرتّب به این و آن بد می گوید، مرتّب به نامحرم نگاه می کند. آن چون در رهن است، مگر این فرش مرهون حرفی برای گفتن دارد؟ این خانه، رهن آن طلبکار است، فرمود شما رهن هستید: «إِنَّ أَنْفُسَکمْ مَرْهُونَه بِأَعْمَالِکمْ فَفُکوهَا بِاسْتِغْفَارِکم»؛ این خداست! و اگر با یک آمدم قبول می کند، چرا نرویم؟ چه چیزی از این بهتر؟ فقط ذات اقدس الهی از ما می خواهد که بگوییم: «أستغفر الله ربی و أتوب إلیه».