معارف اعتقادی در نامه امام علی علیه السلام

در نهج البلاغه ۴۷۳ ثبت شده است که دارای مضامین بسیار بلندی است. در کلمه سی و یکم آنجا از وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) سؤال می کنند که ایمان چیست؟ حضرت هم ایمان را شرح می دهد، هم کفر را شرح می دهد، هم شک را

در نهج البلاغه 473 ثبت شده است که دارای مضامین بسیار بلندی است. در کلمه سی و یکم آنجا از وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) سؤال می کنند که ایمان چیست؟ حضرت هم ایمان را شرح می دهد، هم کفر را شرح می دهد، هم شک را. هم از نظر معارف اعتقادی و هم از نظر معرفت شناختی...حضرت در جریان ایمان فرمود ایمان «الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِم»،درباره کفر هم فرمود: «وَ الْکفْرُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ». درباره شک هم که یک نحوه معرفت شناسی است از یک نظر و تردید عملی از نظر دیگر فرمود: «عَلَی أَرْبَعِ شُعَب ». مستحضرید ایمان به معنای اعتقاد و پذیرش قلب نیست. «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». منتها ورود در مأمن به داشتن اعتقاد صائب و عمل صالح است. این دو رکن، انسان را وارد مأمن می کند؛ وگرنه این فعل ماضی وقتی می گویند «أمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». مأمن همان حصن و قلعه و دژ است که وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) فرمود در آن حدیث «سلسلة الذهب»، توحید حصن خداست مأمن خداست: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛ یعنی قلعه و اگر کسی موحد شد وارد این قلعه می شود. بنابراین «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». ورود در این قلعه و مأمن که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»، به این دو عنصر محوری است: اعتقاد صائب و دقیق؛ عمل صالح و با اخلاص. این عصاره معنای ایمان بود که گذشت.

کفر هم که مقابل آن است، آن را هم حضرت بیان فرمود و اما شک؛ فرمود: «وَ الشَّک عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی التَّمَارِی وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الِاسْتِسْلَام»، این شک گاهی در بخش علمی است که می شود شبهات علمی. گاهی در بخش عملی است می شود تردید. دستگاهی در درون ما هست که او مسئول اندیشه است که کارهای حوزه و دانشگاه با آن دستگاه صورت می پذیرد. دستگاهی هم در درون ماست که مسئول انگیزه است متولّی تصمیم است. ما یک جزم داریم که از سنخ علم است، یک عزم داریم که از سنخ عمل است. اینکه گاهی ممکن است کسی عالم باشد ولی عمل نکند؛ برای اینکه هیچ یعنی هیچ! در تحقیقات علمی جا برای رحم و اینها نیست، باید تمام آن دقائق را از هم جدا کرد. ما یک دستگاه جزم داریم که حوزه و دانشگاه مسئول این کار است که کار فهمیدن است، تحقیق کردن است، پژوهش کردن است، یافتن است و یک دستگاه عزم داریم؛ اراده و اخلاص و نیت و عزم که هیچ ارتباطی بین اینها نیست. اگر روح قوی شد اینها را به هم مرتبط می کند، وگرنه می شود عالم بی عمل، چرا؟ چون هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین دستگاه عزم و اراده و اخلاص با جزم و تصوّر و اندیشه نیست.

مثالی از ظاهر به باطن برویم که این مثال شاید ده ها بار گفته شد. ما اگر بیرونمان را درست ارزیابی کنیم کم کم می فهمیم نه به آن برسیم، تازه می فهمیم در درون ما چه خبر است. ما از نظر بیرون یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول و متولّی فهمیدن هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول کار و حرکت هستند؛ مثل دست و پا. این مَقسم که ما در فضای بیرون یک سلسله اعضایی داریم که مسئول و متولّی فهمیدن هستند، یک سلسله اعضا و جوارحی هم داریم که مسئول کار کردن و کوشش هستند. این مقسم است.

زیر مجموعه این مقسم، چهار قسم است. بعضی افراد هر دو بخش آنها سالم است، بعضی افراد بخش فهمشان سالم است بخش عملشان بیمار است. قسم سوم بعکس است که بخش عمل شان سالم است بخش فهمشان ضعیف است. قسم چهارم هر دو بخشش ضعیف است. اگر این در ظاهر روشن بشود تازه می توانیم بفهمیم در درون ما هم چنین چیزی هست؛ اما راه علاج هنوز با اینها نیست تا معلوم بشود که چه طور یک عده عالم بی عمل هستند. چه طور می شود که آدم چیزی را یقین دارد حرام است ولی انجام می دهد؟! چه طور می شود؟ قطع داریم یقین داریم که این کار حرام است، گفته خدا برخلاف این است گفته پیغمبر برخلاف این است و عمل می کنیم! چه طور می شود که این علم هست یقین هست، ولی هیچ اثر ندارد. پس ما باید دستگاه بیرون را خوب ارزیابی کنیم، بعد وارد دستگاه درون بشویم، بعد این چهار شعبه ای که وجود مبارک حضرت فرمود، شک چهار شعبه دارد چیست؟

در فضای بیرون ما یک چشم و گوشی داریم که اینها مسئول و متولّی فهمیدن هستند. یک دست و پایی داریم که مسئول حرکت و کوشش هستند. این مقسم است. گاهی هر دو سالم هستند؛ مثل کسی که مار و عقرب را می بیند یا صدای اتومبیل را می شنود، این چشم و گوش سالم است، دست و پا هم سالم است فاصله می گیرد و خودش را نجات می دهد. با چشم مار را می بیند، با گوش صدای خطر را می شنود، با دست و پا حرکت می کند و نجات پیدا می کند. این هم مسئولان فهم سالم هستند هم مسئولان کار. قسم دوم کسانی هستند که بخش فهمشان سالم است، بخش کارشان بیمار است؛ مثل انسان فلج. این انسان فلج مار را می بیند، عقرب را می بیند، خطر را می فهمد؛ اما چشم که فرار نمی کند گوش که فرار نمی کند، این دست و پا فرار می کند که فلج است. این ویلچری مشکل علمی ندارد، او چون خطر را می بیند؛ اما چشم فرار نمی کند، گوش فرار نمی کند؛ دست و پا کار می کند که فلج است.

قسم سوم کسانی هستند که دست و پای آنها سالم است چشم و گوش آنها بسته است! اینها هم آسیب می بینند. اینها مار را ندیدند تا فرار کنند. دست و پایشان سالم است، کسی نمی تواند بگوید که مگر نمی توانستی فرار کنی؟ چون دست که نمی بیند پا که نمی بیند، پا فقط می دود؛ اما دیدن و فهم برای چشم و گوش است چشم و گوش او که بسته است. قسم چهارم کسانی اند که فاقد طهورین هستند، هم چشم و گوش آنها ناسالم و کور و کَر هستند، هم دست و پایشان ویلچری است. پس ما یک مقسم داریم در بیرون، آن مقسم این است که انسان دارای نیروی ادارکی و نیروی عملی است. زیرِ این مقسم چهار قسم است یا هر دو سالم اند یا هر دو بیمارند یا این سالم است و آن بیمار، یا آن بیمار است و این سالم. این در فضای بیرون.

همین معنا در دستگاه درون ما هم هست؛ یعنی جان ما در دستگاه درون خود یک سلسله اموری دارد که متولّیان اندیشه و انگیزه و تصوّر و تصدیق و استدلال و تعلیل و قیاس و مانند آن هستند که حوزه و دانشگاه با این کار می کنند و یک سلسله اموری هستند که مربوط به عمل اند، ایمان اند، اخلاص اند، تربیت اند، عدل اند، عقل اند، اینها هستند. هیچ تلازمی نیست که اگر این خوب شد آن هم خوب باشد، این خوب شد آن هم خوب باشد، این مقسم درون ما که ما یک سلسله مسئولان اندیشه ای داریم، یک سلسله مسئولان انگیزه ای. آنکه مسئول اندیشه است کارش تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و تحقیق و پژوهش علمی است، به جزم می رسد. اینکه مسئول انگیزه است تصمیم و اراده و عزم و اخلاص و مانند آن است.

بر اساس این مقسم، چهار قسم زیر این مقسم هستند؛ بعضی ها هر دو بخش آنها سالم است؛ مثل علمایی که عاقل هستند، هم خوب می فهمند چه در حوزه و دانشگاه، هم خوب تصمیم می گیرند. این «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» که حضرت فرمود، ناظر بخش عزم یعنی عزم است! هیچ ارتباطی بین عزم که کار عملی است با جزم که کار علمی است نیست. گاهی آدم قوی باشد می تواند اینها را هماهنگ کند. اگر آن روح قوی بود انسان باادب دینی بود، خوب تربیت دینی شد، آنچه در حوزه و دانشگاه فهمید به جزم رسید، به بارگاه عقل عملی می سپارد، به عزم تبدیل می کند می شود عالم عادل. عالم عاقل و اگر  خدای ناکرده  این بخشش ویلچری بود، آن بخش علمی اش صد درصد چیزی را یقین دارد، او یقین دارد که خدا در قرآن فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا﴾، اما نامحرم را نگاه می کند. یقین دارد که فرمود، این زیرمیزی، این اختلاس، این نجومی، این ادلاست. به قاضی ادلا می دهند. فرمود این کار را نکنید. یعنی دلو را بگذارید در چاه فاضلاب و یک مُشت فاضلاب در بیاورید. مبادا به قاضی رشوه بدهید، یک مشت فاضلاب در بیاورید! ﴿تُدْلُوا بِهَا إِلَی الْحُکامِ﴾. ﴿أَکالُونَ لِلسُّحْتِ ﴾، «سُحت» را چرا می گویند حرام؟ حرام را چرا می گویند «سُحت»؟ حرام گفتند، چون خدا منع کرده و محروم کرده است. «سُحت» گفتند، یعنی مال حرام؛ چه به صورت اختلاس، چه نجومی، چه زیرمیزی، چه احتکار، این پوست آدم را می کَنَد. شما دیدید وقتی حیوانی به نهالی حمله کند، پوست این نهال را بکَنَد و بجوَد، این خشک می شود؛ چون این نهال از راه پوست نفس می کشد. فرمود: مال حرام اگر  خدای ناکرده  به جایی راه پیدا کرد، این پوست شما را می کَنَد: ﴿فَیسْحِتَکم﴾؛ «اَسحت الشجرة»؛ یعنی پوستش را کَند. حرام اگر به خانواده ای راه پیدا کند، پوست این آدم را می کَنَد. این نهالی که پوستش را کَندی، از چه راهی نفس بکشد؟ زود هم خشک می شود. فرمود آن کسی که رشوه می دهد، ادلاء می کند؛ یعنی دلو را انداخت در چاه فاضلاب، یک مشت فاضلات دارد در می آورد، آن حکم باطل این است. چقدر این کتاب عمیق است! چقدر این کتاب دقیق است! فرمود: ﴿تُدْلُوا بِهَا إِلَی الْحُکامِ﴾، اگر این کار را کردید، ﴿فَیسْحِتَکم﴾؛ پوست شما را می کَنَد.

بنابراین انسان در درون خود دستگاهی دارد، مسئولیتی دارد به نام اندیشه، پژوهش می کند تحقیق می کند تا به جزم می رسد. صد درصد می داند که این مطلب گفته خداست. اما هیچ ارتباطی بین دستگاه جزم با دستگاه عزم نیست؛ مثل اینکه هیچ ارتباطی بین چشم و گوش و دست و پا نیست. این دست و پا هم باید سالم باشد تا انسان بدود. اگر این عقل را هوس گرفت خاموش کرد، این را خسوف و کسوف این «إنارة العقل مکسوف بطوع الهوی»؛ همین است، گاهی این عقل را ظلّ می گیرد. هوس، هوی، غرور، خودخواهی این عقل را که نورانی است جلوی آن را می گیرد. وقتی نورش را گرفته، انسان با اینکه یقین دارد این مطلب حق است هیچ تردیدی ندارد؛ اما عمل نمی کند، چون آن بخش علمی بخش اندیشه هیچ کاری مسئولیتی درباره اراده، عزم، اخلاص، عمل ندارد. این یک دستگاه دیگر است. اینکه در قرآن فرمود: فرعون صد درصد فهمید حق با موسای کلیم است؛ این «الف و سین و تای» «إستیقَنَ» برای تأکید است؛ مثل «إستکبر»: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾، صد درصد یقین پیدا کردند که حق با وجود مبارک موسای کلیم است، این یک آیه.

در آیه دیگر وجود مبارک کلیم الهی به فرعون در آن برخوردهای دو نفر گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ برای تو صد درصد روشن شد که بین کار من و ساحران فرق است. این معجزه است. تو در میدان مبارزه هم دیدی حق با من است. هم آن آیه: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ می گوید این صد درصد عالم بود که حق با موسای کلیم است، ولی عمل نکرد. هم برهان موسای کلیم این بود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾؛ برای تو معلوم شد. حالا این کاری به فرعون ندارد، در درون خیلی از ما فرعون هست. اگر ما یک عالم بی عملی در حوزه و دانشگاه داشتیم؛ مثل کسی است که چشمش سالم است گوشش سالم است ولی ویلچری است. خطر را یقیناً می داند؛ ولی چشم فرار نمی کند، گوش فرار نمی کند. از حوزه و دانشگاه کاری ساخته نیست؛ از مسجد و حسینیه کار ساخته است، از آن نماز شب کار ساخته است، از آن عزاداری ساخته است، از آن ناله ساخته است.

وجود مبارک امیرالمؤمنین مشخص کرد، فرمود: اوّلاً کسی که به فکر جدال است این همیشه سرگردان است، او همیشه در شب به سر می برد. این بخش اندیشه او همیشه شب است، اصلاً روز ندارد. این برای اوّلی که فرمود، چهار رکن دارد: «وَ الشَّک عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی التَّمَارِی». اینکه گرفتار بگو و مگو است، این به این فکر نیست که حق را بفهمد، به این فکر است که بر اساس مراء و جدال حرف خودش را بزند. در سوره مبارکه «انعام» به وجود مبارک حضرت فرمود رسول من! یک عده می آیند جلوی تو که حرف خودشان را بزنند: ﴿إِذَا جَاءُوک یجَادِلُونَک﴾، اینها نیامدند استدلال بشنوند، اینها آمدند حرف های خودشان را بزنند. با اینها یک گونه باید رفتار بکنی؛ اما ﴿وَ إِذَا جَاءَک الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِآیاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیکمْ﴾؛ آنها که آمدند در مجلس و محفل تو که چیزی یاد بگیرند استدلال بکنند حرف تو را بفهمند، سلام را به آنها برسانید. حالا اوحدی از اهل منظر «سلام الله» را دریافت می کنند، اوساط آنها، سلام رسول الله را دریافت می کنند. فرمود اگر کسی وارد مجلس علمی شد، سلام را به آنها برسان. قبلاً رسم بود که وعّاظ اوّل سلام می کردند. الآن فقط در نماز جمعه سلام می کنند. این رسم بود. اصل رسم از سوره مبارکه «انعام» استفاده شد؛ وقتی افراد می آمدند در مسجد حضور حضرت، حضرت می خواست سخنرانی کند یا مسائل را طرح کرد، اوّل سلام می کرد: «سلامٌ علیکم»، ﴿وَ إِذَا جَاءَک الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِآیاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیکمْ﴾؛ ذات اقدس الهی به مؤمنین سلام می فرستد، چرا ما برخوردار نشویم؟ نام انبیا را که می برد، می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ﴾ بعد میفرماید: ﴿کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾، نه «نجزی الانبیاء»! فرمود کسی که بیراهه نرود راه دیگران را هم نبندد عالم بشود به علمش عمل بکند، حالا لازم نیست پیغمبر و امام و امامزاده باشد، من به او سلام می کنم. «کذلک»؛ یعنی «کذلک»! فرمود این اختصاصی به موسی ندارد، آن درجه عالیه اش برای موسی و هارون(سلام الله علیهما) است. ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ ٭ إِنَّا کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾؛ ﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ ٭ إِنَّا کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾، این خداست! ما چرا «سلام الله» را تلقی نکنیم؟ آنجا که ننوشته مخصوص انبیاست! آنکه نوشته شده آن قلّه عالیه و درجه عالیه بله از آن انبیا و اولیاست؛ اما اصل «سلام الله» که برای همه است. ما چرا این سلام را دریافت نکنیم؟ این سلام هم فیض است هم فوز است، هم دعاست، هم سلامت قلب است، هم سلامت دنیاست هم سلامت آخرت.

حضرت فرمود: شک اوّلین شعبه آن مرآء و جدالی است که انسان در صدد این باشد که حرف بزند، حرف خودش را بگوید، نه حرف دیگری را بشنود و هول و هراس دارد. یک انسان شکاک در فضای تاریک به سر می برد، انسانی که در تاریکی حرکت می کند همیشه هولناک است. تردد دارد؛ تردد یک بخش علمی دارد که بین نفی و اثبات شک دارد. یک بخش عملی دارد بین رفتن و نرفتن. معمولاً آن بخش عملی را می گویند تردید، آن بخش نظری را می گویند شک. یک آدم نابینا وقتی که نمی تواند از جایی خارج بشود، گاهی به طرف دیوار شرق می رود می بیند بسته است، گاهی به طرف دیوار غرب می رود می بیند بسته است، سرگردان است. تردید و همچنین تردد که باب «تفعیل» است، اینها آن ردّ مکرر را می رساند؛ چون باب «تفعیل» و اینها مفید مبالغه است. تردد هم شبیه این خواهد بود. ﴿فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ﴾؛ این باب «تفعیل» را برای همین گذاشتند که مبالغه باشد شدت باشد. انسانی که چشم دارد، یک راه را ببیند، وقتی که چشم او بسته، راه دیگر را انتخاب می کند. اما یک نابینا گاهی به طرف شرق می رود می بیند بسته است، می آید طرف غرب گاهی طرف غرب می رود بسته است دوباره، ﴿فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ﴾. این رد مکرّر، یعنی همیشه در راه است. فرمود انسانی که گرفتار شک است شعبه شک همان تردید است؛ بکنم نکنم! بپذیرم نپذیرم! با دین باشم یا نباشم! بعد هم در برابر رخدادها تسلیم می شود؛ چون راهی برای نفی و اثبات ندارد. نه می تواند بگوید آری، نه می تواند بگوید نه! فرمود مرآء دارد، هول دارد، تردید دارد، همیشه دست او بالاست؛ تسلیم دارد. این آثار شک است. «وَ الِاسْتِسْلَام فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیدَناً لَمْ یصْبِحْ لَیلُه »؛ کسی که کارش همین گفتگو و مبارزه و نقد و بدون اینکه به این فکر باشد که حرف طرف را هم بشنود، فرمود همیشه شبِ شب است. این روز ندارد اصلاً و هیچ وقت در فضای روشن به سر نمی برد. «وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَینَ یدَیهِ نَکصَ عَلی عَقِبَیهِ»؛ چون شک دارد جلوی خودش را نمی بیند، جلوی او تاریک است؛ چون جلوی او تاریک است، مرتّب به عقب برمی گردد، مرتّب به عقب برمی گردد. «وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِک الشَّیاطِینِ»؛ کسی که در شک تردید دارد، مگر شیطان آدم گمشده را رها می کند؟! او را لِه می کند. شیطان گفت: ﴿لَأَحْتَنِکن ذُرِّیتَهُ﴾، این در سوره مبارکه «اسراء» بود. این «إحتنک» که باب «افتعال» است. «إحتنک الفرس»؛ یعنی این سوارکار روی سوار نشسته است، حَنک و تحت حنک این اسب را گرفته، دهنه اسب را گرفته هر جا بخواهد می برد. شیطان می گوید من دهنه می زنم، من سواری می خواهم. ﴿لَأَحْتَنِکنّ ذُرِّیتَهُ﴾؛ من سواری می خواهم. من می خواهم کار انجام بدهم از این نیروها استفاده می کنم. اینجا حضرت فرمود: سُمِ اسبِ شیطان او را لِه می کند، ﴿لَأَحْتَنِکن﴾، یا اسب می شود یا زیر اسب لِه می شود. اگر این کار را کرد، «سنابک»؛ یعنی سُم های او. «وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هَلَک فِیهِمَا»؛ هر کسی راه فرار ندارد، راه مبارزه ندارد، راه جهاد ندارد؛ چون جهاد و اینها را قبلاً حضرت فرمود، او در دست و پای حوادث لِه می شود. کسی نداند راه فرار چیست، راه نجات چیست! دین به ما گفته طرزی زندگی کنید که دشمن از شما هراسناک باشد. شما حمله نمی کنید، ولی از حمله دشمنان محفوظ هستید که مبادا بیگانه به شما طمع بکند و حمله بکند حتماً طرزی به سر ببرید مقتدرانه کشورتان را حفظ بکنید که بیگانه طمع نکند.

بنابراین این پایان کلمه 31 از کلمات حکیمانه حضرت امیر بود. حضرت ایمان را معنا کردند، کفر را معنا کردند، شک را معنا کردند. این آقایان طلبه ها مستحضرند در کتاب های منطق ما یک عقد داریم که منطق با عقد کار دارد. در کتاب های اخلاق یک عقیده داریم که اخلاق با عقیده کار دارد. در این کتاب های منطق حتماً در اذهان شریف شما هست که قضیه را قضیه می گویند؛ چون عقل نظری نه عملی، عقل نظری حکم کرده. قضا؛ یعنی حکم، حکم کرده به ثبوت محمول بر موضوع. چرا به آن قضیه می گویند؟ اگر حکم نباشد نگوییم «الف»، «باء» است، حکم نکنیم که قضیه نیست. در منطق شنیدید که می گویند: «تسمّی القضیة عقداً»؛ عقد یعنی گِره. این «است» در فارسی به منزله گِرهی است که دو تا نخ را به هم مرتبط می کند. این «هو» در عربی که می گوییم «زیدٌ هو قائم»؛ این «هو» به منزله «است» به منزله گره است که موضوع و محمول را گره می زنند؛ لذا در منطق قضیه را عقد می گویند: «و تسمّی القضیة عقداً».  اما عقیده یک انگشت دیگری، دست دیگری می خواهد که عصاره علمی این قضیه را با جان گره بزند، می شود عقیده؛ لذا ممکن است کسی اهل عقد باشد، اهل عقیده نباشد. عالم هست که چه حلال است چه حرام است، اما عقیده ندارد. تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد، آنچه را که یاد گرفتیم به صورت جزم درآمد، رها نکنیم، آن را به دست عقل عملی بدهیم بشود عقیده، بشود عزم، که بشود عالم باعمل. آن وقت اگر کسی با عالم باعمل شد می دانید چه خدماتی خدا نسبت به او می کند؟ شما از کافی کلینی تا معالم، از معالم صاحب معالم تا کافی کلینی همه این احادیث را نقل کردند که فرشته ها فرّاشان طالبان علوم اند: «إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ» این کم کاری نیست. هر مسجدی هر مدرسه ای هر مدرسی فرّاشی دارد که فرش ها را پهن می کند؛ اما فرمود اینها فرّاش های بشری هستند که کار خودشان را انجام می دهند. اما آنکه پر پهن می کند آن ملائکه است. ملائکه فرّاشان طلاب علوم و دانشجویان متدین دانشگا ها هستند که پر پهن می کنند. طلبه متدین، دانشجوی مؤمن روی پر فرشته ها می نشیند. چه نعمتی بهتر از این؟! چرا ما این نعمت را ترک بکنیم؟ «إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ». این کم عظمت است؟! چه خواهران چه برادران چه دانشجویان چه طلاب چه حوزویان چه دانشگاهیان، این راه باز است که ما روی بال ملائکه بنشینیم. چرا این کار را نکنیم؟ آن گاه اگر ما این چنین بودیم، جامعه ما صد درصد مؤمن است. صد درصد باایمان است. جامعه عالم با عمل می خواهد، ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛ چه کسی است که از نور بدش بیاید؟ چه کسی است که از عطر بدش بیاید؟ چه کسی است که از گُل بدش بیاید؟ چه کسی از جمال و جلال بدش بیاید؟ ما چرا نشویم این گونه؟ آن مقامات عالیه را که از ما نخواستند مقدور ما هم نیست؛ اما این مقدار که می توانیم روی پر ملائکه بنشینیم. این راه باز است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان