گروه جهاد و مقاومت مشرق- خانهای محقر در آخرین کوچه شهر اشتهارد، منزل مسکونی خانواده شهید نعیم رضایی بود. پدر شهید، حال و روز خوبی نداشت و یکی از برادران شهید، ما را به داخل تنها اتاق خانه راهنمایی کرد. مادر شهید هم بعد از چند دقیقه آمد و به سئوالات ما برای شناخت شهید نعیم رضایی پاسخ داد. ظهر روز 12 مرداد 1400، فرزند شهید سیداحمد سادات ما را به خانه آقانعیم برد و میگفت با او دوست بوده. در راه رفت و برگشت هم از مهربانی و صفای او برای ما گفت.
قسمت اول گفتگو را ابنجا بخوانید:
آنچه در ادامه میخوانید، حاصل گفتگوی کوتاه ما با خانواده (مادر و برادر) شهید نعیم رضایی است که دیروز قسمت اول آن را خواندید...
**: آقای دانیال فاطمی برای اشتغال مدافعان حرم خیلی زحمت کشیده است.
برادر شهید: بله؛ برای بچه هایی که در دفاع از حرم آسیب دیده اند هم خیلی زحمت کشیده. ولی آقادانیال یک نفر است؛ کاش سازمانی بود؛بالاخره باید بودجهای به آنها بدهند، بالاخره این بندگان خدا زحمات زیادی کشیدهاند.
**: حاج خانم! برای شناسنامه هم اقدام کردید؟
مادر شهید: برای خودم و پدرش و دختر کوچکترم که زیر 18 سال است اقام کردیم. آن وقت، الان که نه؛ یک وعدههایی هم دادند.
**: یعنی انجام دادید ولی هنوز شناسنامه را ندادهاند؟
مادر شهید: نه، شناسنامه اصلی را ندادهاند.
**: کِی انشالله؟
مادر شهید: نمی دانم. گفتند وزارت کشور امضا کند بعد می دهند.
**: حاج آقا الان چه کار می کنند؟ زندگیتان چطور می گذرد؟ آقا فهیم که بیکار هستند. حاج آقا سرکار می روند؟
مادر شهید: نه؛ حاجآقا نمی تواند کار کند؛ حالش بد است. همین دیشب حالش اینقدر بد بود که نگو.
**: الان استراحت می کنند؟ همیشه در خانه هستند؟
مادر شهید: بعضی وقتها می رود یک مقدار کارتن و ضایعات و اینطور چیزها جمع می کند. آن را هم شهرداری نمی گذارد؛ باهاش دعوا می کند! نسیم کمی کار میکند؛ حقوق نعیم هم هست، البته حقوق نعیم خیلی کم است. آقای طالبیپور گفت که پرستاری حاج آقا را من بگیرم و شاید مقداری هم برای حق پرستاری پرداخت کنند. الان نمی توانم جایی بروم ولی کار زیاد است. چیدن گوجه و اینطور کارها هست اما من باید مدام در خانه باشم و نمی توانم بروم بیرون و کار کنم. 5 دقیقه بیرون می روم فوری زنگ می زنند که بیا حاج آقا حالش بد شده.
**: حال حاج آقا که بد می شود باید چه کارش کنید؟
مادر شهید: بالای سرش باشیم، قرص بدهیم بهش.
**: قرص را اگر مرتب بخورند باز هم ممکن است حالشان بد شود؟
مادر شهید: بله، قرص می خورد باز هم حالش بد می شود. حالت تشنج دارد. باید همیشه چهارچشمی مواظبش باشیم.
**: پس دیگر خیلی بیرون نمی روند...
مادر شهید: بله؛ همیشه خانه است.
**: مریضداری خیلی سخت است...
برادر شهید: مسئول یگان فاطمیون البرز یک مقدار کملطفی می کنند به بچه های فاطمیون...
**: خودش ایرانی است؟
برادر شهید: آقای «ط» ایرانی است، خیلی آدم دلسوزی است ولی دست و بالشان بسته است. مادرم می داند که می آید اینجا و سر می زند. از هر جایی دستش برسد کمکی می کند ولی...
مادر شهید: خیلی آدم خوبی است.
**: برای آقا نعیم چقدر حقوق می دهند؟
مادر شهید: تازگی برای من یک و پانصد شده. یک و پانصد برای باباش، سه تومان هم نمی شود.
**: نوعی مستمری است، به همسران شهدا یک مقدار بیشتر حقوق می دهند، ولی پدر و مادر کمتر است.
برادر شهید: یک مقداری است که گذران زندگی بشود.
**: مادربزرگ من هم که دو تا از پسرهایش شهید شدند ( مادربزرگم سال 98 به رحمت خدا رفت) حقوقی که می گرفت خیلی اندک بود. ما تعجب می کردیم؛ بعدها دیدیم که پدر و مادر شهید را انگار یک هدیهای می دهند و به عنوان حقوق نیست. در حالی که زحمت اصلی را بالاخره پدر و مادر می کشد مخصوصا وقتی شهید مجرد است و این امکان را دارند که به پدر و مادر بیشتر بدهند.
برادر شهید: مخصوصا اینکه شهید رضایی نانرسان خانواده بود؛ سرپرست خانواده بود؛ باید یک حقوق درسات و درمان بدهند؛ باید وضعیت را بسنجند و مطابق با وضعیت بدهند. فرزند شهید یک موقعی خودش شاغل است و درآمد دارد، او شاید بگوید اصلا برایم مهم نیست، اما زمانی که کسی نانرسان خانواده است و آن اتفاق برایش میافتد باید این موضوع را در نظر داشته باشند. اگر شهید نعیم بود شاید ماهی 8 **: 9 تومان حقوق میآورد برای خانه، ولی این اتفاق برایش افتاد. زندگی با دو و هشتصد یا سه تومان خیلی سخت است.
مادر شهید: با صد التماس، ماهی 400 تومان اجاره می دهیم،.
برادر شهید: امسال ماهی 400 است، قرارداد جدید که بیاید، هیچی اضافه نکند، یک تومان می گیرد. شما فکر کنید سه تومان می دهند، یک تومانش اجاره بدهند چقدر می ماند؛ آب و گاز و برق و چیزهای دیگر هم جدا...
**: برای اجاره این خانه پول پیش هم دادهاید؟
مادر شهید: بله، 60 تومان دادهایم.
**: موقعی که متوجه شهادت آقا نعیم شدید چه کسی رفت و پیکرش را آورد اینجا؟ تشییع به عهده خودتان بود یا سپاه؟
مادر شهید: خودِ سپاه این کار را کرد. دستشان هم درد نکند، خیلی شرمنده کردند.
**: در همین امامزاده به خاک سپرده شدند؟
مادر شهید: بله.
**: مراسم هم گرفتید؟ آن موقع که کرونا نبود...
مادر شهید: بله، مراسم خیلی بزرگی گرفتیم.
**: از بنیاد شهید و سپاه به شما سر می زنند؟
مادر شهید: بله، در همین کرونا چند وقت پیش آمده بود به ما سر می زدند؛ کرونا که شدید شده زیاد نمی آیند.
**: آقا نسیم وقتی می آید با خودتان زندگی می کند؟ الان سوریه است؟
مادر شهید: نسیم، آنجا خون داده بوده به یک زخمی. خوابیده بوده و گرم بوده؛ یک زخمی سوریهای می آورند. نسیم آنجا امدادگر است. کمرش اینقدر درد می کند ولی کار نمی تواند بکند، نمی تواند بنشیند. بعضی وقت ها خوب است بعضی وقت ها درد می گیرد. الان سوریه است. وقتی بیاید همین جا با ما زندگی می کند.
**: کی رفتند؟
مادر شهید: الان 5، 6 ماه می شود که رفته است.
**: یعنی ماموریت 5 ، 6 ماهه آنجا می مانند؟
مادر شهید: بله. من گفتم همانجابمان. پول نداریم، همان جا بمان که یک مقدار دست و بالمان باز شود. بابات که مریض است. 5 ماه است الان، می گوید باشد میمانم در سوریه. حقوقش هم که خیلی زیاد نیست، سه تومان سه و پانصد است؛ زیاد نشده؛ قبلا هم سه تومان بود.
برادر شهید: این یک معضل است، شما فکر کن سال 93 سه تومان بود، الان هم سه تومان است. وقتی حاج قاسم در قید حیات بودند می رفت به فرماندهان می گفت؛ مثلا می گفت من چند بار به فرمانده لشکر گفتم که حقوق رزمنده ها به فلان قدر برسد، زن دارند بچه دارند. یک چیزی هم هست که حقوق بچه هایی که مجرد هستند را کمتر می دهند. یکی مثل نسیم رضایی و بچه هایی که الان دارند خانواده را تامین می کنند، 5 نفر هستند، مشکلات باید به گوش کسانی که باید، برسد.
**: باید بدانند کسی که سرپرست خانواده است با مشکلات بیشتری رو به رو است.
مادر شهید: برای نسیم هم باید جانبازی در نظر بگیرند.
**: آقا نسیم جانباز است؟
مادر شهید: بله، چیز سنگین نمی تواند بلند کند. کمرش را می خواست عمل کند، دیسک دارد.
**: کمرش خیلی آسیب دیده؟
مادر شهید: بله.
**: جانبازیاش را قبول کردهاند؟
مادر شهید: درصدش را ندادند بهش. خداییش خیلی حالش بد است، یک چیز سنگین از زمین نمی تواند بلند کند، کمرش درد می کند.
**: باز شکر خدا اینجا به مزار آقانعیم نزدیک بودید؛ چون دیدید که شهید سادات را در بیابان به خاک سپردند...
مادر شهید: بله.
برادر شهید: هیچ کسی باورش نشد که رفتیم و شهید سادات را در بیابان دفن کردیم.
مادر شهید: ما به ماشین زنگ زدیم و رفتیم سر خاکش.
**: الان شما مشکلی، درخواستی، چیزی دارید؟
مادر شهید: مشکل که زیاد داریم، خانه نداریم، مشکل حقوق داریم. وقتی حاج آقا حالش بهتر است می روم نظافت ساختمان و این طرف و آن طرف کار میکنم. پیام می دهند و می گویند بیا حاجخانم پلهها را تمیز کن، فلان کار را کن. دستمان گیر است، کار می کنیم، چون جاهایی که کار است، نزدیک است و در اشتهارد است، می روم. ولی گوجهچینی دور است، ولی خوب است؛ روزی صد تومان دست ما را می گیرد، ولی دور است و نمی توانم بروم
**: کجاست؟
مادر شهید: از نیزاران رد می شویم.
**: به سمت بویین زهرا؟
مادر شهید: از بویین زهرا رد میشویم.
برادر شهید: رفت و برگشت هم هست، در این گرما...
**: روزی صدتومان دستمزد می دهند؟ در گلخانه است یا در فضای باز؟
مادر شهید: بله؛ در فضای باز است.
برادر شهید: خیلی درد است که مادر شهید برود پله تمیز کند برای اینکه 50 **: 60 تومان بگیرد.
مادر شهید: به حاج آقا طالبیپور هم گفتم، خیلی ناراحت شده. ولی اگر این پرستاری شوهرم را درست کند، باز هم خدا را شکر می کنیم. واقعا پرستارم، شب و روز بالای سر حاج آقا هستم.
**: حاج آقا چند ساله است؟
مادر شهید: متولد 47 است.
**: سنشان خیلی بالا نیست.
مادر شهید: نه، اما ببینید شکسته شده، مریضی آدم را شکسته می کند.
**: انشالله سایه شان روی سر شما باشد. آقا فهیم شما چکار می کنید؟
برادر شهید: قبلا کار می کردیم، در مغازه، خاربارفروشی، میوه فروشی. الان مریضیِ پدر ما به جان ما هم افتاده، اصلا زمینگیرمان کرده.
**: چه حسی داری؟ شما هم تشنج داری؟
برادر شهید: بله، شکمم هم درد می کند.
مادر شهید: دکتر بردیم؛ می گوید کبدش چرب است؛ هیچی الان نمی خورد، آب سرد نمی خورد، میوه سرد نمی خورد، غذای چرب نمی خورد، فقط یک مقدار کته برایش درست می کنم، با سیب زمینی آبپز...
**: یعنی مشکل کبد می زند به سر و اعصاب؟ تا به حال نشنیده بودم...
مادر شهید: بله. خیلی دکتر بردیم. ولی فقط می گویند کبدش چرب است.
**: پس دیگر الان شما مشغول کاری نیستید!
مادر شهید: نه، نمی گذارند مردم، می گویند می افتی می میری خونت گردن ماست. همه می شناسند و آشنا هستند.
**: انشالله خدا کمک کند به شما و انشالله از این گرفتاری ها نجات پیدا کنید. حاج خانم اسم شما چی بود؟
مادر شهید: لطیفه رمضانی...
*میثم رشیدی مهرآبادی
پایان