مقدمه: پروردگار متعال را با چشم سر نمی توان دید نه در دنیا و نه در آخرت; مقاله حاضر به بیان این مطلب اختصاص دارد.
"و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترینی ولکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترینی..."کلمه"تجلی"که در آخر این آیه آمده است به معنای قبول جلاء و ظهور است، و کلمه"دک"مصدر و به معنای کوبیدن به محکمی است، و در این آیه به معنای اسم مفعول(مدکوک)است، و معنای"جعله دکا"این است که خداوند آن کوه را مدکوک و کوبیده می کرد، و کلمه"خر"از"خرور"به معنای سقوط است و"صعقا"از"صعقة"است که به معنای مرگ و بیهوشی و از کار افتادن حواس و بطلان ادراک می باشد، و"افاقه"برگشتن به حالت سلامت عقل و حواس را گویند، مثلا گفته می شود: "فلانی از حالت غش افاقه پیداکرد"یعنی به حال عادی و استقامت درک و شعور برگشت.
معنای این آیه بطوری که از ظاهر نظم و سیاق آن بر می آید این است که: "لما جاءموسی لمیقاتنا"وقتی موسی به میقات ما که برای او تعیین کرده بودیم آمد"و کلمه ربه"وپروردگارش با او گفتگو کرد"قال"موسی گفت: "رب ارنی انظر الیک" پروردگارا خودت را بنمایان تا نگاهت کنم، یعنی وسائل دیدارت را برایم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو راببینم.آری، دیدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمکین و تمکین از دیدن است
"قال"خدای تعالی به موسی فرمود: "لن ترانی"تو ابدا مرا نخواهی دید، "و لکن انظر الی الجبل"معلوم می شود کوهی در مقابل موسی(ع)مشهود بوده که خدای تعالی با لام عهد(الجبل)اشاره به آن نموده، "فان استقر مکانه فسوف ترینی"به این کوه نگاه کن که من اینک خود را برای آن ظاهر می سازم، اگر دیدی تاب دیدار مرا آورد و بر جای خود استواربماند، بدانکه تو هم تاب نظر انداختن به من و دیدن مرا داری، "فلما تجلی ربه للجبل"ووقتی تجلی کرد و برای کوه ظاهر گردید"جعله دکا"با تجلی خود آن را درهم کوبید و در فضامتلاشیش ساخت و پرتابش کرد، "و خر موسی صعقا"موسی از هیبت منظره افتاد و از دنیارفت، و یا بیهوش شد، "فلما افاق قال سبحانک تبت الیک"وقتی به هوش آمد گفت: منزهی تو و من در باره درخواستی که کردم توبه نموده"و انا اول المؤمنین"و اولین کسی هستم که در باره نادیدنی بودن تو ایمان آورده ام.
این بود آن معنایی که از ظاهر الفاظ آیه شریفه استفاده می شود، و دقت در آن این معنارا افاده می کند که اگر مساله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم می کنند، و لیکن این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهازبینائی بکار بیفتد و از صورت جسم مبصر، صورتی به شکل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم کند، خلاصه اینکه عملی که ما آن را دیدن می خوانیم عملی است طبیعی و محتاج به ماده جسمی در مبصر و باصر هر دو، و حال آنکه بطور ضرورت و بداهت از روش تعلیمی قرآن بر می آید که هیچ موجودی بهیچ وجهی از وجوده شباهت به خدای سبحان ندارد، پس ازنظر قرآن کریم خدای سبحان جسم و جسمانی نیست، و هیچ مکان، جهت و زمانی او را درخود نمی گنجاند، و هیچ صورت و شکلی مانند و مشابه او و لو به وجهی از وجوه یافت نمی شود.
و معلوم است کسی که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنایی که ما برای آن قائلیم به وی متعلق نمی شود، و هیچ صورت ذهنیی منطبق با او نمی گردد، نه در دنیا و نه درآخرت، پس غرض موسی بن عمران(ع)هم از تقاضایی که کرد این نبوده، چون چنین درخواستی لایق مقام رفیع شخصی مثل او که یکی از پنج پیغمبر اولو العزم است، و موقف خطیری که وی داشته با چنین غفلت و جهالتی سازگار نیست.آری، تمنای اینکه خداوند درعین اینکه منزه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتی دهد که بتواند او را ببیند به شوخی شبیه تر است، تا به یک پیشنهاد جدی.
خلاصه کلام اینکه مگر ممکن است خداوند سببی از اسباب مادی را آنقدر تقویت کند که با حفظ حقیقت و اثر خود، در یک امر خارج از ماده و آثار ماده و بیرون از حد و نهایت عمل نموده و اثر باقی بگذارد؟چشم ما سببی است از اسباب مادی که سببیتش تنها در امور مادی است ومحال است عمل آن متعلق به چیزی شود که هیچ اثری از مادیت و خواص مادیت را ندارد.
(مراد از رؤیت در درخواست موسی(ع): "رب ارنی انظر الیک"و در آیات مشابه دیگر، علم ضروری است)بنا بر این بطور مسلم اگر موسی(ع)در آیه مورد بحث تقاضای دیدن خدا راکرده غرضش از دیدن غیر این دیدن بصری و معمولی بوده، و قهرا جوابی هم که خدای تعالی به وی داده نفی دیدنی است غیر این دیدن، چه این نحو دیدن امری نیست که سؤال و جواب بردارباشد، موسی آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه اش بزند.
خواهید گفت پس معنای رؤیت خدا در آیه مورد بحث و همچنین در آیه"وجوه یومئذناضرة الی ربها ناظرة" (1) و آیه"ما کذب الفؤاد ما رای" (2) و آیه"من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت" (3) و آیه"ا و لم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید الا انهم فی مریة من لقاءربهم الا انه بکل شی ء محیط" (4) و آیه"فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا" (5) و نیز آیات بسیار دیگری که رؤیت خدا و لقای او را اثبات می کندچیست؟و آیا شما بین این آیات و آیاتی که صریحا امکان رؤیت را نفی می کند مانند جمله"لن ترانی"از آیه مورد بحث و همچنین مانند آیه"لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار" (6) وامثال آن چگونه جمع می کنید؟و به چه بیانی منافاتی را که بین این دو دسته از آیات به چشم می خورد بر طرف می سازید؟
جواب این سؤال را دیگران هم داده و گفته اند: مراد از این رؤیت قطعی ترین وروشن ترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت برای مبالغه در روشنی و قطعیت آن است، چیزی که هست باید دانست حقیقت این علم که آن را علم ضروری می نامیم چیست؟چون از
............................................
(1)بعضی چهره ها آن روز شاداب است و سوی پروردگار خویش نگران است.سوره قیامت آیه 23
(2)و قلب وی آنچه را بدید تکذیب نکرد.سوره نجم آیه 11
(3)هر که امید دارد به پیشگاه خدا رود وعده خدا آمدنی است.سوره عنکبوت آیه 5
(4)مگر پروردگارت بس نیست که او به همه چیز گواه است.بدانید که آنها از رفتن به پیشگاه پروردگارشان به شک اندرند. بدانید که خدا به همه چیز احاطه دارد.سوره حم سجده آیه 54
(5)هر که امید دارد به پیشگاه پروردگار خویش رود باید عمل شایسته کند، و هیچ کس را درعبادت پروردگار شریک نکند.سوره کهف آیه 110
(6)او را هیچ چشمی درک نمی کند و حال آنکه او بینندگان را مشاهده می کند.سوره انعام آیه 103
هر علم ضروری به رؤیت تعبیر نمی شود، مثلا ما به علم ضروری می دانیم که شخصی به نام ابراهیم خلیل و یا به نام اسکندر و یا کسری وجود داشته، و با اینکه علم ما به وجود ایشان ضروری است علم خود را رؤیت نمی خوانیم، و همچنین ما به علم ضروری می دانیم که شهری بنام لندن و یا شیکاگو و یا مسکو وجود دارد، و لیکن صحیح نیست به صرف داشتن این علم بگوییم"ما لندن را دیده ایم"حتی در مقام مبالغه در عالم بودن خود نیز صحیح نیست چنین تعبیری بکار بریم، اگر هم بخواهیم مبالغه کنیم باید بگوییم: "وجود ابراهیم و اسکندر وکسری آنقدر برای من روشن است و یقین من به وجود ایشان آنقدر زیاد است که تو گوئی من ایشان را دیده ام"نه اینکه بگوییم: "من ایشان را دیده ام"و همچنین در مثال لندن و شیکاگو ومسکو.
از این مثال روشن تر علم ضروری به بدیهیات اولیه از قبیل"یک نصف عدد دو است"و یا"عدد چهار جفت است"می باشد، زیرا این بدیهیات بخاطر کلیتی که دارند محسوس ومادی نیستند و چون محسوس نیستند می توانیم اطلاق علم بر آنها بکنیم و لیکن صحیح نیست آنها را رؤیت بنامیم، و همچنین تمامی تصدیقات عقلیی که در قوه عاقله انجام می گیرد و یامعانیی که ظرف تحققش وهم است که ما اطلاق علم حصولی بر آنها می کنیم و لیکن آنها رارؤیت نمی نامیم، و اگر در پاره ای از امور عقلی کلمه"رای و رایت"را بکار می بریم مقصودمان دیدن به چشم نیست بلکه مقصود حکم کردن و اظهار نظر است.
(حقیقت علم ضروری که از آن به رؤیت تعبیر می شود)بله، در میان معلومات ما معلوماتی است که اطلاق رؤیت بر آنها می شود و آن معلومات به علم حضوری ما است، مثلا می گوییم: "من خود را می بینم که منم و می بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگری کراهت دارم، و می بینم که فلان چیز را دوست و فلان چیز را دشمن می دارم، و می بینم که نسبت به فلان امر امیدوار و آرزومندم"معنای این دیدنها این است که من ذات خود را چنین می یابم و آن را بدون اینکه چیزی بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، کراهت و بغض دارد، امید و آرزو دارد و...، و این امور نه به حواس محسوس اند و نه به فکر، بلکه درک آنها از این باب است که برای ذات انسان حاضرند، و درک آنها احتیاجی به استعمال فکر و یا حواس ندارد.
البته اشتباه نشود این تعبیر غیر تعبیر"می بینمت که فلان چیز را دوست می داری وفلان چیز را دشمن می داری"می باشد، برای اینکه معنای جمله اخیر این است که من با چشم خود تو را در هیاتی می بینم که آن هیات و قیافه دلالت دارد بر این که تو در دل، فلان چیز را دوست می داری.و این غیر آن مطلبی است که ما خاطر نشان ساخته و به حب و بغض و ارادت و کراهت نفس مثال آوردیم، چون در آن مثال که می گفتیم: "من می بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگری کراهت دارم..."مقصودمان این است که من خود ارادت و کراهت و حب و بغض را و خلاصه حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود می یابم، نه اینکه از چیزی دیگر پی به وجود آنها برده و به وجود آنها استدلال می کنم.
(در مواردی که تعبیر"رؤیت خدا"آمده است خصوصیاتی ذکر شده که مراد از رؤیت را می رساند)تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت تعبیری است شایع، این معنا که معلوم شد اینک می گوییم: هر جا که خدای تعالی گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتی ذکرکرده که از آن خصوصیات می فهمیم منظور از دیده شدن خدای تعالی همین قسم از علمی است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن می نامیم: مثلا در آیه"ا و لم یکف بربک انه علی کل شی ءشهید الا انهم فی مریة من لقاء ربهم الا انه بکل شی ء محیط" (1) که یکی از آیات اثبات کننده رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزی حاضر ومشهود است، و حضورش به چیزی و یا به جهتی معین و به مکانی مخصوص اختصاص نداشته بلکه نزد هر چیزی شاهد و حاضر و بر هر چیزی محیط است، بطوری که اگر به فرض محال کسی بتواند او را ببیند می تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و درباطن آن ببیند، این است معنای دیدن خدا و لقای او نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جزبا روبرو شدن حسی و جسمانی و متعین بودن مکان و زمان دو طرف صورت نمی گیرد.
آیه شریفه"ما کذب الفؤاد ما رای"نیز به این معنا اشعار دارد.چون نسبت رؤیت را به فؤاد می دهد که بدون تردید مراد از آن نفس انسانیت و آن حقیقتی است که انسان را از سایرحیوانات متمایز می سازد نه قلب صنوبری شکل که در قسمت درونی طرف چپ سینه قراردارد.
نظیر آیه فوق آیه شریفه"کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون، کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون" (2) است که دلالت دارد بر اینکه آن مانعی که میان مردم و خدا حائل شده همانا تیرگی گناهانی است که مرتکب شده اند و این تیرگی ها است که دیده دل ها(جان ها)ی ایشان را پوشانده و نمی گذارد که به مشاهده پروردگار خود تشرف یابند، پس
............................................
(1)سوره فصلت آیه 54 - 53
(2)اصلا اعمالی که می کردند زنگار قلوبشان شده است.اصلا آن روز از قرب به پروردگارشان دورند.سوره مطففین آیه 15
معلوم می شود که اگر گناهان نباشد جانها خدا را می بینند نه چشمها.
خدای تعالی در کلام مجید خود یک قسم دیگر از رؤیت را هم اثبات کرده که در آن رؤیت، مانند رؤیت مورد بحث حاجتی به عضو بینائی نیست، و آن رؤیتی است که در آیه شریفه"کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین" (1) و آیه"و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین" (2) ذکر شده، زیرا در تفسیر آیه دوم درجلد هفتم ص 240 این کتاب گفتیم که مقصود از"ملکوت"باطن اشیاء است، نه ظاهر محسوس آنها.
پس به وجوهی که ذکر شد معلوم گردید که خدای تعالی در کلام خود رؤیتی رااثبات کرده که غیر از رؤیت بصری و حسی است، بلکه یک نوع درک و شعوری است که باآن حقیقت و ذات هر چیزی درک می شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود، شعوری اثبات کرده که آدمی با آن شعور بوجود پروردگار خود پی برده معتقد می شود، غیر آن اعتقادی که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پروردگار خود پیدا می کند، بلکه پروردگار خودرا به وجدان و بدون هیچ ستر و پرده ای درک می کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خودمشغول شده و دستخوش گناهانی شده است که ارتکاب نموده، و این درک نکردن هم غفلت ازیک امر موجود و مشهود است نه اینکه علم به کلی از بین رفته باشد.در هیچ جای از قرآن هم آیه ای که دلالت کند بر زوال علم دیده نمی شود بلکه همه جا از این جهل به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمی دیگر و در نتیجه از یاد بردن او است نه اینکه علم به وجود او به کلی از بین رفته باشد، و این آن چیزی است که کلام خدای سبحان آن را بیان نموده و عقل هم با براهین روشن خود، آن را تایید می کند و همچنین با روایات وارده از ناحیه مقدسه ائمه اهل بیت(صلوات الله علیهم اجمعین)که بزودی در بحث روایتی آینده از نظر خواننده خواهدگذشت، صدق ادعای ما روشن خواهد گردید - ان شاء الله - .
البته بطوری که از کلام مجید خدای تعالی استفاده می شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها برای صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست می دهد، همچنانکه فرمود: "وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة" (3).آری، قیامت ظرف و مکان چنین تشرفی است،
............................................
(1)حقا اگر بطور یقین می دانستید، البته دوزخ را مشاهده خواهید کرد و سپس به چشم یقین می بینید.سوره تکاثر آیه 5 - 7
(2)بدینسان ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم بنمودیم که از اهل یقین شود.سوره انعام آیه 75
(3)بعضی چهره ها آن روز شاداب و سوی پروردگار خویش نگران است.سوره قیامت آیه 23
نه دنیا که آدمی در آن مشغول و پابند به پروراندن تن خویش و یکسره در پی تحصیل حوائج طبیعی خویشتن است، دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقای خدا و به دست آوردن علم ضروری به آیات او است، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمی شود، همچنانکه فرموده: "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه" (1) و در این معنا آیات بسیار دیگریست که دلالت دارند بر اینکه مرجع و بازگشت و منتهای همه به سوی اوست.وهمه در تلاش رسیدن به اویند.
(علم ضروری مخصوص به خدای تعالی، حقیقتی است که قرآن پرده از آن برداشته است)این است آن علم ضروری مخصوصی که خدای تعالی آن را در باره خود اثبات نموده واز آن به رؤیت و لقاء تعبیر فرموده است، حال این تعبیر به نحو حقیقت است یا مجاز، بحث ازآن خیلی دارای اهمیت و مورد احتیاج ما نیست، هر چه هست باشد، ما اینقدر می دانیم که به شهادت قرائنی که ذکر کردیم مقصود از رؤیت، آن علم ضروری مخصوص است، حال اگراین تعبیر به نحو حقیقت باشد قهرا قرائن مذکور قرائن معینه می شود، و اگر به نحو مجاز باشدقرینه های صارفه خواهد بود.
آن نکته ای که قابل توجه است این است که قرآن کریم اولین کتابی است که از روی این حقیقت پرده برداشته، و به بی سابقه ترین بیانی این راز را آشکار ساخته است، چون درکتابهای آسمانی قبل از قرآن اثری از این راز دیده نمی شود و اصلا در پی اثبات این قسم علم به خدا بر نیامده اند، کتب فلاسفه ای هم که در پیرامون اینگونه مسائل صحبت می کنند از این نکته و این حقیقت خالی است، چرا که در نزد فلاسفه علم حضوری منحصر است به علم هرچیزی به خودش، آری این منتی است که اسلام و کتاب آسمانیش در تنقیح معارف الهی بربشر دارد.
در اینجا به تفسیر آیه مورد بحث برگشته و می گوییم: بنا بر آنچه که گذشت موسی(ع)در جمله"رب ارنی انظر الیک"از پروردگار متعال درخواست کرده که او راعلم ضروری به مقام پروردگارش ارزانی بدارد، چون خدای تعالی قبلا به وی علم نظری(پی بردن از آیات و موجودات او به خود او)را به وی ارزانی داشته بود، از این هم بیشتر و بالاتر، اورا برای رسالت و تکلم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود، موسی(ع)می خواست از طریق رؤیت که همان کمال علم ضروری است نیز علم به او پیدا
............................................
(1)ای انسان تو در راه پروردگارت کوشش بسیار می کنی و نتیجه آن را خواهی دید.سوره انشقاق آیه 6.
کند، و خداوند بهترین مایه امید است.
و قهرا وقتی مساله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جای قرآن برای روزقیامت اثبات شد نفی ابدی آن در جمله" لن ترانی"راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این می شود: مادامی که انسان در قید حیات دنیوی و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و بر آوردن حوائج ضروری آن است هرگز به چنین تشریفی مشرف نمی شود، تا آنکه بطور کلی وبه تمام معنای کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد(یعنی بمیرد)و تو ای موسی هرگزتوانائی دیدن من و علم ضروری مرا در دنیا نداری، مگر اینکه بمیری و به ملاقات من آئی، آن وقت است که آن علم ضروری را که درخواست می کنی نسبت به من خواهی یافت.
(نفی رؤیت خدا"لن ترانی"مربوط به دنیا است و معنای نفی رؤیت نفی طاقت و قدرت بر آن است)و کسی خیال نکند که ثبوت رؤیت در آخرت منافات با تعبیر"لن ترانی"دارد به توهم اینکه کلمه"لن"نفی ابدی را می رساند، زیرا برای نفی، امکان رؤیت در سراسر زندگی دنیایی موسی و غیر موسی تعبیر به"لن ترانی"کافی است، همچنانکه کلمه مذکور در آیه"انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا" (1) و آیه"انک لن تستطیع معی صبرا" (2) نیزدر معنای نفی ابد در دنیا استعمال شده.
و به فرضی که این جمله ظاهر در نفی ابد در دنیا و آخرت باشد تازه بیش از یک ظهورنیست، که قابل تقیید است، همچنانکه در آیه"و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم" (3) با جمله"حتی..."تقیید شده است، با این حال چه مانعی دارد امثال آیه"وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة"نیز مقید آیه مورد بحث و مفسر معنای نفی ابدی آن بوده باشد؟.
مؤید اینکه گفتیم برگشت نفی رؤیت به نفی طاقت و قدرت بر آن است جمله"ولکن انظر..."است که در آن نشان دادن خود را به موسی تشبیه کرده به نشان دادن خودش رابه کوه، و فرموده: ظهور و تجلی من برای کوه عینا مانند ظهوری است که من برای تو کنم، اگرکوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود باقی بماند تو نیز می توانی تجلی پروردگارت را تحمل کنی.
............................................
(1)هرگز زمین را نخواهی شکافت و هرگز به بلندی کوه ها نخواهی رسید.سوره اسری آیه 37
(2)گفت: تو به همراهی من هرگز شکیبائی نتوانی کرد.سوره کهف آیه 67
(3)یهود و نصارا از تو راضی نشوند مگر پیرو آیین آنها شوی، بگو هدایت هدایت خداست، اگر باوجود این دانش که سوی تو آمده هوس هایشان را پیروی کنی در قبال خدا دوست و یاوری نخواهی داشت.
سوره بقره آیه 120
پس جمله"و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترینی"استدلال برمحال بودن تجلی نیست، به شهادت اینکه برای کوه تجلی کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن وفهماندن این معنا است که موسی قدرت و استطاعت تجلی را ندارد و اگر تجلی خدا واقع شود اودر جای خود قرار نمی گیرد، و خواسته است به وی بفهماند اگر تجلی کنم وجودت به کلی ازبین می رود، همانطوری که دیدی کوه از بین رفت.
جمله"فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا"این معنا را به خوبی افاده می کند، چون خدای تعالی وقتی که برای کوه تجلی نمود کوه را مدکوک و متحول به صورت ذراتی از خاک گردانید، و هویت کوه بودنش را نیز به کلی از بین برد.
و بطوری که از ظاهر سیاق بر می آید بیهوشی موسی از هول و هیبت آن منظره ای بوده که مشاهده کرده، و لیکن این ظاهر قابل قبول نیست، برای اینکه موسی از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایی دیده بود که مساله از هم پاشیدن کوه در مقابل آن خیلی مهم نبود، موسی همان کسی است که عصای خود را می انداخت و فورا اژدهایی دمان می شد و هزاران هزارمارها و طناب ها را می بلعید، این همان کسی است که دریا را شکافت و در یک لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق کرد، و کوه را از ریشه کند و بر بالای سر بنی اسرائیل مانند سایه نگهداشت، موسی صاحب چنین معجزاتی بود که به مراتب هول انگیزتر از متلاشی شدن کوه بوده، پس چگونه تصور می شود در این قضیه از ترس مرده و یا بیهوش شده باشد، با اینکه بر حسب ظاهر می دانسته که در این تجلی آسیبی به خود او نمی رسد، و خدا می خواهد او سالم باشد، و تجلی به کوه را ببیند.پس معلوم می شود که غیر از مساله متلاشی شدن کوه چیز دیگری اورا به این حالت در آورده، گویا در آن صحنه، قهر الهی برای او و در مقابل درخواستش مجسم گردیده و او خود را به مشاهده آن مشرف دیده، که چنان اندکاک عجیبی به او دست داده ونتوانسته حتی یک چشم بر هم زدن در جای خود و به روی پاهایش قرار بگیرد، استغفاری هم که بعد از به حال آمدن کرده شاهد این معنا است.
"فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین" - توبه ای است که وی بعد ازبه هوش آمدن کرده، چون فهمید درخواستی که کرده بود بی موقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته، و به عنایت الهی خود، او را عملا تعلیم داد و به او فهماند که تقاضای غیر ممکنی کرده است.
لذا موسی(ع)نخست شروع کرد به تقدیس خدای تعالی و منزه دانستن او ازآن خیالی که وی درباره اش نموده و سپس، از اقدام به آن تقاضا، توبه نمود و اظهار امیدواری کرد که خدا توبه اش را بپذیرد.ما در جلد چهارم (1) این کتاب بطور مفصل بیان نمودیم که توبه لازم نیست همیشه از معصیت بوده باشد، بلکه معنای آن بازگشت به خدا است که ممکن است از کوچکترین شائبه دوری از خدا بوده باشد.
موسی سپس اقرار نمود و چنین شهادت داد: "و انا اول المؤمنین"یعنی من در میان قوم خودم اولین کسی هستم که به عدم امکان رؤیت تو ایمان آورده ام.
این آن معنایی است که از مقام و سیاق آیه استفاده می شود، البته احتمال هم هست که معنای جمله مورد بحث، اولین ایمان آورنده به دین و هدایت بوده باشد و مقصود موسی(ع)هم این باشد که: من به تو ایمان آوردم قبل از آنکه دیگران به تو ایمان بیاورند، پس جا دارد در هر قصور و یا تقصیری به تو بازگشت کنم.و لیکن این احتمال خیلی بعیداست.
(مراد از تکلم خدا با موسی(ع)و چگونگی آن)
............................................
(1)جلد چهارم عربی ص 245 ط بیروت.و جلد چهارم فارسی ص 385 ط انتشارات اسلامی.