ماهان شبکه ایرانیان

جامعه از دیدگاه اسلام (۵)

جامعه ها و تمدنها و فرهنگهای امروزین را فرضا مختلف النوع و مختلف الماهیة ندانیم، مختلف الکیفیة، مختلف الشکل و مختلف اللون بودن آنها را نمی توان انکار کرد

آینده جامعه ها

جامعه ها و تمدنها و فرهنگهای امروزین را فرضا مختلف النوع و مختلف الماهیة ندانیم، مختلف الکیفیة، مختلف الشکل و مختلف اللون بودن آنها را نمی توان انکار کرد.آینده جوامع بشری چگونه است؟آیا این فرهنگها و تمدنها و این جامعه ها و ملیتها برای همیشه به وضع موجود ادامه می دهند، یا حرکت انسانیت به سوی تمدن و فرهنگ یگانه و جامعه یگانه است و همه اینها در آینده رنگ خاص خود را خواهند باخت و به یک رنگ - که رنگ اصلی است و رنگ انسانیت است - در خواهند آمد؟ این مساله نیز وابسته است به مساله ماهیت جامعه و نوع وابستگی روح جمعی و

صفحه : 359

روح فردی به یکدیگر.بدیهی است بنا بر نظریه اصالت فطرت و اینکه وجود اجتماعی انسان و زندگی اجتماعی او و بالاخره روح جمعی جامعه وسیله ای است که فطرت نوعی انسان برای وصول به کمال نهایی خود انتخاب کرده است، باید گفت جامعه ها و تمدنها و فرهنگها به سوی یگانه شدن، متحد الشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیر می کنند و آینده جوامع انسانی، جامعه جهانی واحد تکامل یافته است که در آن همه ارزشهای امکانی انسانیت به فعلیت می رسد و انسان به کمال حقیقی و سعادت واقعی خود و بالاخره به انسانیت اصیل خود خواهد رسید.

از نظر قرآن این مطلب مسلم است که حکومت نهایی حکومت حق و نابود شدن یکسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است.

در تفسیر المیزان (1) می گوید: «کاوش عمیق در احوال کائنات نشان می دهد که انسان نیز به عنوان جزئی از کائنات در آینده به غایت و کمال خود خواهد رسید.آنچه در قرآن آمده است که استقرار اسلام در جهان امری شدنی و «لا بد منه » است، تعبیر دیگری است از این مطلب که انسان به کمال تام خود خواهد رسید.قرآن آنجا که می گوید: من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه (2): فرضا شما از این دین برگردید، خدای متعال قوم دیگر را بجای شما برای ابلاغ این دین به بشریت و مستقر ساختن این دین خواهد آورد» در حقیقت می خواهد ضرورت خلقت و پایان کار انسان را بیان نماید، و همچنین آیه کریمه که می فرماید: وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا (3) خدا وعده داده است به آنان از شما که ایمان آورده و شایسته عمل کرده اند که البته آنان را خلیفه های زمین خواهد گردانید و تحقیقا دینی را که برای آنها پسندیده است مستقر خواهد ساخت و مسلما به آنها پس از یک دوره بیم و ناامنی امنیت خواهد بخشید (دشمنان را نابود خواهد ساخت)که دیگر تنها مرا پرستش کنند و چیزی را شریک من(طاعت اجباری)قرار ندهند.» (4) ، و همچنین آنجا که می فرماید: ان الارض یرثها

..............................................................
1.ج 4/ص 106. 2.مائده/54. 3.نور/55. 4.در مباحث توحید درباره این آیه بحث شد.

صفحه : 360

عبادی الصالحون (1) همانا بندگان صالح و شایسته من وارث زمین خواهند شد.» هم در آن کتاب تحت عنوان «مرز کشور اسلامی عقیده است نه حدود جغرافیایی یا قرار دادی » ، می گوید: «اسلام اصل انشعابات قومی را از اینکه در تکوین «مجتمع » نقش مؤثر داشته باشد ملغی ساخت.عامل اصلی این انشعابات دو چیز است: یکی زندگی ابتدائی قبیله ای که بر اساس رابطه نسلی است و دیگر اختلاف منطقه جغرافیایی.اینها عاملهای اصلی انشعاب نوع انسانی به ملیتها و قبیله ها و منشا اختلاف زبانها و رنگهاست.همین دو عامل در مرحله بعد سبب شده اند که هر قومی سرزمینی را به خود اختصاص دهند و نام میهن روی آن نهند و به دفاع از آن برخیزند.

این جهت اگر چه چیزی است که طبیعت، انسان را به سوی آن سوق داده است اما در آن، چیزی وجود دارد که بر ضد مقتضای فطرت انسانی است که ایجاب می کند نوع انسان به صورت یک «کل » و یک «واحد» زیست نماید.قانون طبیعت بر اساس گردآوری پراکنده ها و یگانه ساختن چندگانه هاست و به این وسیله طبیعت به غایات خود نائل می گردد، و این امری است مشهود از حال طبیعت که چگونه ماده اصلی به صورت عناصر و سپس...و سپس به صورت گیاه و سپس حیوان و سپس انسان در می آید.انشعابات میهنی و قبیله ای ضمن اینکه افراد یک میهن یا یک قبیله را در یک وحدت گرد می آورد و به آنها وحدت می بخشد، آنها را در برابر واحد دیگر قرار می دهد بطوریکه افراد یک قوم یکدیگر را برادر و انسانهای دیگر را در برابر خود قرار می دهند و به آنها به آن دیده نگاه می کنند که به «اشیاء» یعنی به چشم یک وسیله که فقط ارزش بهره کشی را دارد، . ..و این است علت آنکه اسلام انشعابات قومی و قبیله ای را(که انسانیت را قطعه قطعه می کند)ملغی ساخته و مبنای اجتماع انسانی را بر عقیده(کشف حق که برای همه یکسان است و گرایش به آن)قرار داده است نه بر نژاد یا ملیت یا میهن.حتی در رابطه زوجیت و میراث نیز ملاک را شرکت در عقیده قرار داده است.» (2).

ایضا تحت عنوان «دین حق در نهایت امر پیروز است » می گوید:

..............................................................
1.انبیاء/105. 2.ج 4/ص 132 و 133.

صفحه : 361

«نوع انسان به حکم فطرتی که در او ودیعه نهاده شده است طالب کمال و سعادت حقیقی خود یعنی استیلا بر عالی ترین مراتب زندگی مادی و معنوی به صورت اجتماعی می باشد و روزی به آن خواهد رسید.اسلام که دین توحید است برنامه چنین سعادتی است.انحرافاتی که در طی پیمودن این راه طولانی نصیب انسان می گردد نباید به حساب بطلان فطرت انسانی و مرگ آن گذاشته شود.همواره حاکم اصلی بر انسان همان حکم فطرت است و بس، انحرافات و اشتباهات از نوع خطای در تطبیق است.آن غایت و کمالی است که انسان به حکم فطرت بی قرار کمالجوی خود آن را جستجو می کند، روزی - دیر یا زود - به آن خواهد رسید.آیات سوره روم از آیه 30 که با جمله: فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها آغاز می شود و با جمله لعلهم یرجعون پایان می یابد، همین معنی را می رساند که حکم فطرت در نهایت امر تخلف ناپذیر است و انسان پس از یک سلسله چپ و راست رفتنها و تجربه ها راه خویش را می یابد و آن را رها نمی کند.به سخن آن عده نباید گوش فرا داد که اسلام را همانند یک مرحله از فرهنگ بشری که رسالت خود را انجام داده و به تاریخ تعلق دارد، می نگرند.اسلام، به آن معنی که ما می شناسیم و بحث می کنیم، عبارت است از انسان در کمال نهایی خودش که به ضرورت ناموس خلقت روزی به آن خواهد رسید.» (1).

برخی برعکس، مدعی هستند که اسلام به هیچ وجه طرفدار یگانگی و یگانه شدن فرهنگ انسانی و جامعه های انسانی نیست، طرفدار تعدد و تنوع فرهنگها و جامعه هاست و آنها را در همان تنوع و تعددشان به رسمیت می شناسد و تثبیت می کند.

می گویند: شخصیت و هویت و «خود» یک ملت عبارت است از فرهنگ آن ملت که روح جمعی آن ملت است و این روح جمعی را تاریخ خاص آن ملت که ویژه خود اوست و ملتهای دیگر با او شرکت ندارند، می سازد.طبیعت، نوعیت انسان را می سازد و تاریخ فرهنگ او را، و در حقیقت، شخصیت و منش و «خود» واقعی او را.هر ملتی فرهنگی خاص با ماهیتی خاص و رنگ و طعم و بو و خاصیتهای مخصوص به خود دارد که مقوم شخصیت آن ملت است و دفاع از آن فرهنگ دفاع از هویت آن ملت است، و همان طور که هویت و شخصیت یک فرد به شخص خود او تعلق دارد و رها کردن آن و پذیرفتن هویت و شخصیت دیگری به معنی سلب خود از خود است و به

..............................................................
1.همان ماخذ، ص 14.

صفحه : 362

معنی مسخ شدن و بیگانه شدن با خود است، هر فرهنگ دیگر جز فرهنگی که در طول تاریخ، این ملت با آن قوام یافته، برای این ملت یک امر بیگانه است.اینکه هر ملتی یک نوع احساس، بینش، ذوق، پسند، ادبیات، موسیقی، حساسیت، آداب و رسوم دارد و یک نوع امور را می پسندد که قوم دیگر خلاف آن را می پسندد، از آن است که این ملت در طول تاریخ به علل مختلف از موفقیتها، ناکامیها، برخورداریها، محرومیتها، آب و هواها، مهاجرتها، ارتباطها، داشتن شخصیتها و نابغه ها دارای فرهنگی ویژه شده است و این فرهنگ ویژه روح ملی و جمعی او را به شکل خاص و با ابعاد خاص ساخته است.فلسفه، علم، ادبیات، هنر، مذهب، اخلاق، مجموعه عناصری هستند که در توالی تاریخ مشترک یک گروه انسانی به گونه ای «شکل » می گیرند و «ترکیب » می یابند که ماهیت وجودی این گروه را در برابر گروههای دیگر انسانی تشخص می بخشد و از این ترکیب، «روحی » آفریده می شود که افراد یک جمع را به صورت اعضای «یک پیکر» ارتباط ارگانیک و حیاتی می دهد و همین «روح » است که به این پیکر نه تنها وجودی مستقل و مشخص بلکه نوعی «زندگی » می بخشد که در طول تاریخ و در قبال دیگر پیکرهای فرهنگی و معنوی بدان شناخته می شود، چه، این «روح » در رفتار جمعی، روال اندیشه، عادات جمعی، عکس العملها، و تاثرات انسانی در برابر طبیعت و حیات و رویدادها، احساسات و تمایلات و آرمانها و عقاید و حتی در کلیه آفرینشهای علمی و فنی و هنری وی و به طور کلی در تمام جلوه های مادی و روحی زندگی انسانی او محسوس و ممتاز است.

می گویند: مذهب نوعی ایدئولوژی است، عقیده است و عواطف و اعمال خاص که این عقیده ایجاب می کند، اما ملیت «شخصیت » است و خصائص ممتازی که روح مشترک افرادی از انسانهای هم سرنوشت را ایجاد می نماید، بنابر این رابطه میان ملیت و مذهب رابطه میان شخصیت و عقیده است.

می گویند: مخالفت اسلام را با تبعیضات نژادی و برتری جوییهای قومی به معنی مخالفت اسلام با وجود ملیتهای گوناگون در جامعه بشری نباید گرفت.اعلام اصل تسویه در اسلام به معنی نفی ملیتها نیست، بر عکس، به این معنی است که اسلام به اصل وجود ملیتها به عنوان واقعیتهای مسلم و انکار ناپذیر طبیعی معترف است.آیه یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله

صفحه : 363

اتقیکم (1) که به آن بر انکار و نفی و الغاء ملیتها از نظر اسلام استدلال می شود درست بر عکس، اثبات کننده و تایید کننده ملیتهاست، زیرا آیه اول تقسیم بندی بشریت را از نظر جنسیت(ذکوریت و انوثیت)که یک تقسیم بندی طبیعی است، طرح می کند و سپس بی درنگ گروه بندی بشری را از نظر شعوب و قبائل طرح می کند و این می رساند که گروه بندی مردم به شعوب و قبائل امری طبیعی و الهی است مانند تقسیم شدن آنها به مرد و زن.این جهت می رساند که اسلام همچنانکه طرفدار رابطه ای ویژه میان زن و مرد است نه محو جنسیت و آثار آن، طرفدار رابطه میان ملتها بر اساس تساوی آنهاست نه طرفدار محو ملیتها.اینکه قرآن وضع ملیتها را همچون خلق جنسیتها به خدا نسبت می دهد یعنی که وجود ملیتهای مشخص، یک واقعیت طبیعی در خلقت است.اینکه قرآن غایت و فلسفه وجودی اختلاف ملیتها را «تعارف » (باز شناسی ملتها یکدیگر را)ذکر کرده است، اشاره به این است که یک ملت تنها در برابر ملت دیگر به شناخت خود نائل می گردد و خود را کشف می نماید، ملیت در برابر ملیتهای دیگر شخصیت خود را متبلور می سازد و جان می گیرد.علیهذا بر خلاف آنچه مشهور است، اسلام طرفدار ناسیونالیسم به مفهوم فرهنگی آن است نه مخالف آن.آنچه اسلام با آن مخالف است ناسیونالیسم به مفهوم نژادی یعنی راسیسم و نژاد پرستی است.

این نظریه از چند جهت مخدوش است: اولا، مبتنی است بر نوعی نظریه درباره انسان و نوعی نظریه درباره مواد و اصول فرهنگ انسان یعنی فلسفه، علم، هنر، اخلاق و غیره که هر دو مخدوش است.

درباره انسان اینچنین فرض شده که در ذات خود از نظر فکری و اینکه جهان را چگونه ببیند و چگونه درک کند و از نظر عاطفی و پویندگی و اینکه چه بخواهد و چه مسیری را طی کند و به سوی چه مقصدی حرکت کند، از هر محتوا و شکلی و لو بالقوه خالی است، نسبتش به همه اندیشه ها و عاطفه ها و راهها و مقصدها علی السویه است، ظرفی است خالی، بی شکل، بی رنگ، در همه چیز تابع مظروف خود، «خودی » خود را و شخصیت خود را و راه و مقصد خود را از مظروف خود می گیرد، مظروف او هر شکل و هر شخصیت و هر راه و هر مقصدی به او بدهد، می گیرد، مظروف او - و در

..............................................................
1.حجرات/13.

صفحه : 364

حقیقت اولین مظروف او - هر شکل و هر رنگ و هر کیفیت و هر راه و هر مقصد و هر شخصیت که به او بدهد، شکل واقعی و رنگ واقعی و شخصیت واقعی و راه و مقصد واقعی همان است، زیرا «خود» او با این مظروف قوام یافته است و هر چه بعدا به او داده شود که بخواهد آن شخصیت و آن رنگ و شکل را از او بگیرد، عاریتی است و بیگانه با او، زیرا بر ضد اولین خصیت ساخته شده او به دست تصادفی تاریخ است.

به عبارت دیگر، این نظریه ملهم از نظریه چهارم درباره اصالت فرد و جامعه، یعنی اصالة الاجتماعی محض است که قبلا انتقاد کردیم.

درباره انسان - چه از نظر فلسفی و چه از نظر اسلامی - نمی توان اینچنین داوری نمود.انسان به حکم نوعیت خاص خود، و لو بالقوه، شخصیت معین و راه و مقصد معین دارد که قائم به فطرت خدایی اوست و «خود» واقعی او را آن فطرت تعیین می کند. مسخ شدن و نشدن انسان را با ملاکهای فطری و نوعی انسان می توان سنجید نه با ملاکهای تاریخی.هر تعلیم و هر فرهنگ که با فطرت انسانی انسان سازگار باشد و پرورش دهنده آن باشد، آن فرهنگ اصیل است هر چند اولین فرهنگی نباشد که شرایط تاریخ به او تحمیل کرده است، و هر فرهنگ که با فطرت انسانی انسان ناسازگار باشد، بیگانه با اوست، و نوعی مسخ و تغییر هویت واقعی او و تبدیل «خود» به «ناخود» است هر چند زاده تاریخ ملی او باشد.مثلا اندیشه ثنویت و تقدیس آتش، مسخ انسانیت ایرانی است هر چند زاده تاریخ او شمرده شود، اما توحید و یگانه پرستی و طرد پرستش هر چه غیر خداست، بازگشت او به هویت واقعی انسانی اوست و لو زاده مرز و بوم خود او نباشد.

درباره مواد فرهنگ انسانی نیز به غلط فرض شده که اینها مانند ماده های بی رنگ هستند که شکل و تعین خاص ندارند، شکل و کیفیت اینها را تاریخ می سازد، یعنی فلسفه به هر حال فلسفه است و علم علم است و مذهب مذهب است و اخلاق اخلاق است و هنر هنر، به هر شکل و به هر رنگ که باشند، اما اینکه چه رنگ و چه کیفیت و چه شکلی داشته باشند، امری نسبی و وابسته به تاریخ است و تاریخ و فرهنگ هر قوم فلسفه ای، علمی، مذهبی، اخلاقی، هنری ایجاب می کند که مخصوص خود اوست، و به عبارت دیگر، همچنانکه انسان در ذات خود بی هویت و بی شکل است و فرهنگ او به او هویت و شکل می دهد، اصول و مواد اصلی فرهنگ انسانی نیز در ذات خود بی شکل و رنگ و بی چهره اند و تاریخ به آنها هویت و شکل و رنگ و

صفحه : 365

چهره می دهد و نقش خاص خود را بر آنها می زند.برخی در این نظریه تا آنجا پیش رفته اند که مدعی شده اند حتی «طرز تفکر ریاضی تحت تاثیر سبک خاص هر فرهنگ قرار دارد» (1).

این نظریه همان نظریه نسبی بودن فرهنگ انسانی است.ما در اصول فلسفه درباره اطلاق و نسبیت اصول اندیشه بحث کرده ایم و ثابت کرده ایم آنچه نسبی است علوم و ادراکات اعتباری و عملی است.این ادراکات است که در فرهنگهای مختلف بر حسب شرایط مختلف زمانی و مکانی، مختلف است و این ادراکات است که واقعیتی ماورای خود که از آنها حکایت کند و معیار حق و باطل و صحیح و غلط بودن آنها باشد، ندارند.اما علوم و ادراکات و اندیشه های نظری که فلسفه و علوم نظری انسان را می سازند، همچون اصول جهان بینی مذهب و اصول اولیه اخلاق، اصولی ثابت و مطلق و غیر نسبی می باشند.در اینجا متاسفانه بیش از این نمی توانیم سخن را دنبال نماییم.

ثانیا، اینکه گفته می شود مذهب عقیده است و ملیت شخصیت، و رابطه ایندو رابطه عقیده و شخصیت است و اسلام شخصیتهای ملی را همان گونه که هستند تثبیت می کند و به رسمیت می شناسد، به معنی نفی بزرگترین رسالت مذهب است.مذهب - آن هم مذهبی مانند اسلام - بزرگترین رسالتش دادن یک جهان بینی بر اساس شناخت صحیح از نظام کلی وجود بر محور توحید و ساختن شخصیت روحی و اخلاقی انسانها بر اساس همان جهان بینی و پرورش افراد و جامعه بر این اساس است که لازمه اش پایه گذاری فرهنگی نوین است که فرهنگ بشری است نه فرهنگ ملی.

اینکه اسلام فرهنگی به جهان عرضه کرد که امروز به نام «فرهنگ اسلامی » شناخته می شود، نه از آن جهت بود که هر مذهبی کم و بیش با فرهنگ موجود مردم خود در می آمیزد، از آن متاثر می شود و بیش و کم آن را تحت تاثیر خود قرار می دهد، بلکه از آن جهت بود که فرهنگ سازی در متن رسالت این مذهب قرار گرفته است.رسالت اسلام بر تخلیه انسانهاست از فرهنگهایی که دارند و نباید داشته باشند و تحلیه آنها به آنچه ندارند و باید داشته باشند و تثبیت آنها در آنچه دارند و باید هم داشته باشند.

..............................................................
1.اشپنگلر، جامعه شناس و صاحب نظریه معروف در فلسفه تاریخ به نقل ریمون آرون در مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ص 107.

صفحه : 366

مذهبی که کاری به فرهنگهای گوناگون ملتها نداشته باشد و با همه فرهنگهای گوناگون سازگار باشد، مذهبی است که فقط به درد هفته ای یک نوبت در کلیسا می خورد و بس.

ثالثا، مفاد آیه کریمه که می فرماید: انا خلقناکم من ذکر و انثی این نیست که «ما شما را دو جنس آفریدیم » تا گفته شود در این آیه اول تقسیم بندی بشری از نظر جنسیت مطرح شده و بی درنگ تقسیم بندی از نظر ملیت، و آنگاه نتیجه گرفته شود که آیه می خواهد بفهماند همان طور که اختلاف جنسیت امری طبیعی است و بر اساس آن باید ایدئولوژیها مطرح شود نه بر نفی آن، اختلاف در ملیت نیز چنین است!مفاد آیه این است که «ما شما را از مردی و زنی آفریدیم » خواه مقصود این باشد که رابطه نسلی همه انسانها به یک مرد و یک زن منتهی می شود(آدم و حوا)و خواه مقصود این باشد که همه انسانها در این جهت علی السویه اند که یک پدر دارند و یک مادر و از این جهت امتیازی در کار نیست.

رابعا، جمله لتعارفوادر آیه کریمه که به عنوان غایت ذکر شده، نه به معنی این است که ملتها از آن جهت مختلف قرار داده شده اند که «یکدیگر را باز شناسند» تا نتیجه گرفته شود که لزوما ملتها باید به صورت شخصیتهای مستقل باقی بمانند تا بتوانند به شناخت متقابل خود نائل گردند.اگر چنین می بود باید به جای لتعارفوا(خود را باز شناسید) «لیتعارفوا» (خود را بازشناسند)گفته می شد، زیرا مخاطب افراد مردم اند و به افراد مردم می گوید انشعاباتی که از این جهت پیدا شده بر اساس حکمتی در متن خلقت است و آن اینکه شما افراد یکدیگر را با انتساب به ملیتها و قبیله ها بازشناسی کنید.و می دانیم که این حکمت موقوف بر این نیست که لزوما ملیتها و قومیتها به صورت شخصیتهای مستقل از یکدیگر باقی بمانند.

خامسا، آنچه در گذشته پیرامون نظریه اسلام درباره یگانگی و چند گانگی ماهیت جامعه ها و درباره اینکه سیر طبیعی و تکوینی جامعه ها به سوی جامعه یگانه و فرهنگ یگانه است و برنامه اساسی اسلام استقرار نهایی چنین فرهنگ و چنین جامعه ای است بیان کردیم،(1)کافی است که نظریه فوق را مردود سازد.فلسفه «مهدویت » در اسلام بر اساس چنین دیدی درباره آینده اسلام و انسان و جهان است.

............................................. 1.رجوع شود به مقاله «جامعه از دیدگاه اسلام (4) یگانگی یا چند گانگی جامعه ها ازنظر ماهیت »1.رجوع شود به مقاله «جامعه از دیدگاه اسلام (4) یگانگی یا چند گانگی جامعه ها ازنظر ماهیت »

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان