وقتى که ابا عبدالله علیه السلام مى خواهد به طرف کوفه بیاید، عقلاى قوم ، ایشان را منع مى کنند، مى گویند آقا این کار منطقى نیست ، و راست هم مى گفتند، منطقى نبود، با منطق آنها که منطق یک انسان عادى معمولى است که بر محور مصالح خودش فکر مى کند و منطق منفعت و منطق سیاست است ، آمدن ابا عبدالله منطقى نبود، امام حسین یک منطق بالاترى دارد، منطق او منطق شهید است ، منطق شهید مافوق منطق افراد عادى است .
((عبد الله بن عباس )) و ((محمد بن حنفیه )) آدم هاى کوچکى نبودند، اینها افراد سیاستمدار روشن بینى بودند و از نظر منطق آنها یعنى از نظر منطق سیاست و منفعت ، از نظر منطق هوشیارى بر اساس منافع فردى و پیروزى شخصى بر رقیبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محکوم بود ابن عباس یک راه سیاسى زیرکانه اى پیشنهاد کرد از نوع همان راه ها که معمولا افراد زیرک که مردم را وسیله قرار میدهند عمل مى کنند و آن اینکه مردم را جلو مى برند و اگر شکست خوردند آنهاى زیانى نبرده اند. گفت : مردم کوفه به شما نوشته اند که ما آماده نصرت تو هستیم . شما بنویسید به مردم کوفه ، که عمال یزید را از آنجا بیرون کنند وضع آنجا را آرام نمایند، (بگیر و ببند و بده به دست من پهلوان !) یکى از دو کار خواهد شد: یا این کار را مى کنند، یا نمى کنند، اگر این کار را کردند، شما راحت مى روید و کارها را در دست مى گیرید و اگر این کار را نکردند به محذورى گرفتار نشده اید.
اعتنا نکرد به این حرف ، گفت : من مى روم ، گفت : کشته مى شوى . گفت : کشته شدم که شدم ، گفت : آدمى که مى رود و کشته مى شود، زن و بچه با خودش نمى برد، فرمود زن و بچه را هم باید با خودم ببرم .
منبع : تبیان