آتش گلستان شد
در هندوستان یاد و نام امام حسین (ع) منزلت ویژهای دارد ،عده بسیار زیادی از بازرگانان و ثروتمندان هند از مذاهب مختلف اعتقاد فوقالعادهای به حضرت سیدالشهدا دارند و برای برکت اموالشان همه ساله مقداری از ثروت خود را نذر سوگواری آن حضرت میکنند.
یکی از آنان هر ساله همراه سینهزنان حرکت میکرد و همراه با آنان بر سر و سینه میزد، هنگامیکه آن مرد بازرگان از دنیا رفت بنا به رسوم مذهبی خودشان بدن او را در آتش میسوزانیدند تا خاکستر بدن را دفن نمایند.اما با کمال تعجب و شگفتی دیدند آتش در دست راست و قسمتی از سینهاش ابداً اثری نکرده است.پس بستگانش آن دو قطعه از بدن را به قبرستان شیعیان آوردند و گفتند:«این دو عضو از آن حسین شماست»... 1
التفات به زوّار حسینی
آقای سید عبدالرسول خادم در همین سفر اخیر تشرف حقیر در کربلا (14 رجب 88) نقل کرد از مرحوم سید عبدالحسین کلیددار حضرت سیدالشهداء علیه السّلام پدر کلیددار فعلی که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود. شبی در حرم مطهر می بیند عربی پابرهنه خون آلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح زده وعرض حال می کند. آن مرحوم او را نهیب می دهد و بالا خره امر می کند که او را از حرم بیرون نمایند، در حال بیرون رفتن گفت یا حسین علیه السّلام من گمان می کردم این خانه توست معلوم شد خانه دیگری است . همان شب آن مرحوم در خواب می بیند آن حضرت روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند در حالی که ارواح مؤ منین در خدمت هستند حضرت از خدام خود شکایت می کند. کلیددار می ایستد و عرض می کند یا جداه ! مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده ؟ می فرماید امشب عزیزترین مهمان های مرا از حرم من با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست مگر اینکه او را راضی کنی . عرض کرد یا جدا! او را نمی شناسم و نمی دانم کجاست ؟ فرمود الا ن در خان حسن پاشا (نزدیک خیمه گاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما کاری بود که انجام دادیم وآن شفای فرزند مفلوج اوست و فردا با قبیله اش می آیند آنها را استقبال کن . چون بیدار می شود با چند نفر از خدام می رود و آن غریب را در همانجایی که فرموده بودند می یابد، دستش را می بوسد و با احترام به خانه خود می آورد و از او به خوبی پذیرایی می نماید. فردا هم به اتفاق سی نفر از خدام به استقبال می رود چون مقداری راه می رود می بیند جمعی شادی کنان می آیند و آن بچه مفولجی که شفا یافته همراه آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف می شوند. 2
معجزه حسینی
تقی صالح مرحوم محمد رحیم اسماعیل بیگ که در توسل به اهلبیت : و علاقه قلبی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام کم نظیر و از این باب رحمت برکات صوری و معنوی نصیبش شده و در رمضان 87 به رحمت حق واصل شده نقل نمود که در شش سالگی مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم کور گردید در ماه محرم ایام عاشورا در منزل دائی بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقی اسماعیل بیگ روضه خوانی بود و چون هوا گرم بود شربت خنک به مردم می دادند گفت از دائی خود خواهش کردم که من به مردم شربت دهم ، فرمود تو چشم نداری و نمی توانی ، گفتم یک نفر چشم دار همراه من کنید تا مرا یاری دهد قبول فرموده و من با کمک خودش مقداری به مردم شربت دادم . در این اثناء، مرحوم معین الشریعه اصطهباناتی منبر رفته و روضه حضرت زینب (س) را می خواند و من سخت متاثر و گریان شدم تا اینکه از خود بی خود شدم ، در آن حال ، مجللّه ای که دانستم حضرت زینب (س) است دست مبارک بر دو چشم من کشید و فرمود خوب شدی و دیگر چشم درد نمی گیری . پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم ، شاد و فرحناک خدمت دائی خود دویدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند، به امر دائی ام مرا در اطاقی برده ومردم را متفرق نمودند و نیز نقل نمود که در چند سال قبل مشغول آزمایش بودم و غافل بودم از این که نزدیکم ظرف پر از الکل است کبریت را روشن نموده ناگاه الکل مشتعل شد وتمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را. چند ماه در مریض خانه مشغول معالجه بودم از من می پرسیدند چه شده که چشمت سالم مانده ، گفتم عطای حسین علیه السلام است و وعده فرمودند که تا آخر عمر چشمم درد نگیرد. 3
شفاعت از آیتالله حائری یزدی
یکی از عجایبی که در مورد مرحوم آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) مؤسس حوزه علمیه قم نقل میکنند چنین است:
ایشان در مواقعی که سرپرستی حوزه علمیه اراک را بر عهده داشتند برای "آیتالله حاج آقا مصطفی اراکی "(ره) نقل کردند : «هنگامی که در کربلا مشغول تحصیل علم بودم در خواب دیدم شخصی به من گفت:«شیخ عبدالکریم! کارهایت را انجام بده و وصیت کن چرا که سه روز دیگر خواهی مرد». من از خواب بیدار شدم در حالیکه متحیر بودم به خود گفتم:« این یک خواب معمولی بود و تعبیری ندارد و آن را فراموش کردم.»
روز سهشنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم و خوابی را که دیده بودم کاملاً از یاد برده بودم ،روز پنجشنبه که درسها تعطیل بود با بعضی از دوستان به باغ بزرگ مرحوم سید جواد رفتیم ،در آنجا قدری گردش و تفرج و مدتی را با مباحث علمی گذراندیم. نهار را همانجا صرف کردیم و ساعتی خوابیدیم من نیز در گوشهای به خواب رفتم ناگهان لرزه شدیدی سراسر وجودم را فرا گرفت دوستانم به سویم دویدند و هرچه عبا و روانداز همراه داشتند روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرز داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حالت عجیبی بود حس کردم که حالم بسیار وخیم است به اطرافیانم گفتم:«کاری از دست شما ساخته نیست زودتر مرا به منزلم برسانید».
آنان وسیلهای فراهم کردند و مرا به شهر کربلا رساندند و وارد منزل نمودند در منزل، بیحال و بیحس در بستر افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شده بود در این میان به یاد خواب سه شب پیش افتادم علائم مرگ را به وضوح مشاهده کردم و با در نظر گرفتن خوابی که دیده بودم مرگ را احساس کردم. ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند نگاهی به یکدیگر کردند و گفتند:«اجل این مرد رسیده است مشغول قبض روحش شویم» در همان حال عجیب با توجه قلبی به ساحت مقدس حضرت اباعبداللهالحسین (ع) متوسل شده و عرض کردم:«ای حسین عزیز! دستم خالی است و کاری نکردهام و زاد و توشهای برای آخرت خود تدارک ندیدهام، تو را به جان مادرت زهرا (س) از من شفاعت نما تا خداوند مرگ مرا تأخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم».
بلافاصله پس از این توسل دیدم شخصی نزد آن دو نفر آمد و گفت : «حضرت سیدالشهدا (ع) فرمودند شیخ عبدالکریم به ما متوسل شده و ما نیز در پیشگاه خداوند از او شفاعت کردیم تا مرگش را به تأخیر اندازد و خداوند متعال تقاضای ما را اجابت نموده است هم اکنون از نزد او خارج شوید!»
در این موقع آن دو نفر به هم نگاه کردند و گفتند :«سمعا و طاعه»
پس دیدم آن دو نفر به همراه فرستاده امام حسین (ع) (سه نفری) صعود کردند و رفتند.در این وقت احساس سلامتی کردم و به خودم آمدم صدای گریه و زاری اطرافیانم را شنیدم و متوجه شدم که بستگانم در اطرافم جمع شده و به سر و صورت خود میزنند.
خواستم دستم را حرکت دهم ولی از شدت ضعف نتوانستم آرام چشم گشودم و دیدم که به رویم پارچهای کشیده اند، خواستم پایم را جمع کنم ولی متوجه شدم که دو انگشت بزرگ پایم را بستهاند، (گویا مرا آماده غسل و کفن کرده بودند).
به هر زحمتی بود دستانم را تکان دادم و در آن حال شنیدم که کسی میگوید:«ساکت شوید! گریه نکنید، گویا بدن حرکت دارد!» همگان آرام شدند و رواندازی که به رویم کشیده بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را دراز کردند با دست اشاره به دهانم کردم که به من آب بدهید کمکم از جا برخاسته و نشستم تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم و بحمدالله پس از مدتی کوتاه بهبود یافتم و این موهبت به برکت مولایم حضرت امام حسین (ع) حاصل شد. 4
شفاعت امام حسین (ع) به خاطر مادر
مرحوم آقا شیخ محمدحسین قمشهای که از شاگردان سید مرتضی کشمیری بود در سن 18 سالگی در قمشه مبتلا به مرض حصبه شد، اطبا در مداوای او توفیقی نیافتند و ایشان فوت کرد.مادرش گفت:«دست به جنازه فرزندم نزنید تا من برگردم»، قرآن را برداشت و گریهکنان به پشت بام رفت و اباعبدالله (ع) را شفیع قرار داد و گفت:«دست از شما برنمیدارم تا بچهام زنده شود». چند دقیقه نگذشت که شیخ محمدحسین زنده شد و گفت : «بروید به مادرم بگویید که شفاعت امام حسین (ع) پذیرفته شد.» او میگوید:« وقتی مرگم نزدیک شد دو نفر نورانی سفیدپوش را دیدم که گفتند:«چه باکی داری؟» گفتم :«اعضایم درد میکند». یکی از آن دو دست به پایم کشید راحت شدم، دیدم اهل خانه گریانند ولی هرچه خواستم بگویم که راحت شدم نتوانستم تا آن که آن دو من را به حرکت درآوردند در بین راه شخصی نورانی را دیدم که به آن دو فرمود:«ما سی سال عمر به او عطا کردیم» و فرمود:«او را به مادرش برگردانید که یکباره دیدم همه گریان هستند»
اکثر علمای نجف نقل کردهاند ایشان که مدتی بعد از ساکنان نجف شدند پس از سی سال به دیار باقی شتافتند. 5
منابع:
1، 2و3) داستانهای شگفتانگیز شهید آیت الله دستغیب
منبع : کرامات و مقامات عرفانی امام حسین (علیه السلام)