ماجرای حسین علیه السلام در روز عاشورا ماجرایی است شگفت انگیز که انسان را به بزرگداشت آن وا می دارد، زیرا ماجرای پیروزی حق بر باطل و شکست باطل در برابر حق در بستر تاریخ است.
در کربلا دو گروه با یکدیگر می ستیزند: گروه حق و گروه باطل و بی گفتگو حق، پیروزی می شود و باطل در هم می شکند، زیرا باطل به طور حتم رفتنی است. این سنت الهی است که در میان آفریدگان جاری است و دگرگونی هرگز در سنت الهی راه ندارد. در کربلا نیز بی گمان همین سنت تحقق یافت. چه، می بینیم که این ستیز میان اندیشه ها و هدف ها بوده، نه میان تن ها و پیکره ها و به همین سبب، حسین علیه السلام پیروز و برنده گشت و یزید شکست خورده و زیان کار شد. حسین برنده ی نبرد شد و یزید بازنده ی آن.
خداوند می فرماید:
در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا قطعا یاری می کنیم.1
خدا مقرر کرده است که:
حتما من و فرستادگانم چیره خواهیم گشت. آری، خداوند نیرومند و شکست ناپذیر است.2
و یاری کردن مؤمنان بر ما فرض است.3
مقصود از این یاری کردن که خداوند به بندگان مؤمن خود در همین زندگی دنیوی وعده داده، چیست؟
و قطعا فرمان ما درباره ی بندگان فرستاده ی ما از پیش چنین رفته است: آنان بر دشمنانشان حتما پیروز خواهند شد و سپاه ما هر آینه غالب آیندگانند.4
برای روشن شدن این بُعدِ ماجرای کربلا باید از خود بپرسیم: درباره ی انسان و زندگی چگونه می اندیشیم؟
ممکن است برداشت ما از زندگی، همین زندگانی چند روزه باشد؛ یعنی خوردن، آشامیدن، شادمانی و لذت بردن از زرق و برق های زندگی، بسان سایر حیوان هاکه تنها هدفشان سیر کردن شکمشان است.
بسان چارپای افسار شده که جز به علف نمی اندیشد و یا همچون چارپای افسار گسیخته که کار او چریدن در خاکروبه هاست.
گفتند:جز همین زندگانی دنیوی ما هیچ نیست، به دنیا می آییم و می میریم و دیگر بار زنده نمی شویم.5
زندگی کوتاهی که تمامی لذت هایش با مرگ به پایان می رسد و از میان می رود.
این گونه اندیشیدن، درباره ی انسان و زندگی، بسیار کوته بینانه و تنگ نظرانه است.
اندیشه ی دیگری درباره ی انسان و زندگی وجود دارد که بسیار عالی و دورنگرانه است و آدمی را تا اوج شکوه و زیبایی بالا می برد و در گستره ی آفاق گردش می دهد.
«آیا می پنداری که جسم کوچکی هستی درحالی که جهان بس بزرگ در تو نهفته است؟»
اینک به ارائه ی چهره ی با عظمت انسان از دیدگاه قرآن می پردازیم:
انسان موجودی است بلند مرتبه و حاکم بر همه ی جهان هستی، زیرا او جانشین خدا در زمین است.6 امانت خدا به او سپرده شده است.7 همه ی آنچه در آسمان ها و زمین است، در اختیار اوست.8 خداوند تمامی نام های موجودات را به او آموزش داده است.9 بیان را به او یاد داده است.10 خداوند وقتی که انسان را آفرید، به خودش آفرین گفت.11 در حالی که جز انسان در آفرینش هیچ چیزی به خودش آفرین نگفته است، زیرا انسان اعجوبه ی خلقت است.
انسان آمده است تا نوآوری کند، بر همه ی جهان سلطه یابد، انرژی های جهان را در اختیار گیرد و آن را به گونه ای رام خویش سازد که هرگونه بخواهد در آن تصرف کند. از این رو، انسان نماد کاملی است که صفات جمال و کمال
خداوند متعال در وجودش تجلّی یافته و لذا نماد کامل خداوند است.
در حقیقت، هر موجودی در این جهان، نمادی است از یکی از ابعاد صفات و نام های نیکوی خداوند، لیک انسان نماد کامل اوست. زنبور عسل در نظم نوین و شگفت انگیز خود، همان راهی را فراپیش می گیرد که برایش ترسیم شده است و نمی تواند از آن تخطی کند. چه، این راه محصول اندیشه و تدبیر او نیست، بلکه فطرتش چنین است.12 امّا انسان بر طبق توان و نیروی خارق العاده ای که دارد خود مسیرش را در زندگی مشخص می کند و لذا تحول و پیشرفتی را که در زندگی انسان شاهد هستیم، در دیگر انواع آفریدگان نمی بینیم.13
این از یک سو و از سوی دیگر انسان رسالتی را بر دوش دارد و آن همان رسالت انسانی است. بنابراین، اگر وی بیندیشد که انسان است، بالا می رود و اوج می گیرد و اگر بپندارد که همچون سایر حیوانات است، سقوط می کند و فرومایه می شود.
خداوند می فرماید:ای کسانی که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزی فرا خوانند که به شما حیات می بخشد، آنان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل می گردد و هم در نزد او محشور خواهید شد.14
اجابت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به معنای پیمودن راه حق و حرکت در جادّه ی شریعت است و زندگی، یعنی احساس زندگی والا و شرافتمندانه و لذت بردن از زندگی خوش در همین راه است.
هرگاه انسان از جاده ی شریعت منحرف شود، در این صورت است که مرگ انسانیت و نابودی او فرا می رسد. در حقیقت، سخت ترین مجازاتی که انسان منحرف از راه شریعت با آن رو به رو می شود، آن است که انسانیت از زندگی او رخت بر می بندد.
و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشی کرد.15
بر این اساس، درباره ی زندگی و انسان دو نوع اندیشه وجود دارد:
1) اندیشه ی زندگی والا، خوش آیند و شرافتمندانه که انسان آمده است تا شرافتمند زندگی کند، با افتخار بماند و رسالت خدا در زمین را بردوش گیرد و برای به اجرا در آوردن این رسالت بکوشد، هر چند این کار دشوار باشد.
امام حسین علیه السلام این گونه می اندیشد و در راه تحقق این اندیشه می کوشد.
2) اندیشه ی دیگر درباره ی زندگی، بسیار کوته بینانه وضعیف است و تنها بر لذت های پست منحصر می شود و یزید درباره ی زندگی این چنین می اندیشید و هیچ گونه احساس مسؤولیت نمی کرد.
اندیشه و طرز فکر نخست، شخصیت امام حسین علیه السلام را تشکیل می داد و لذا او شخص خود را فدای شخصیت خود کرد و اندیشه ی دوم، شخصیت یزید را تشکیل می داد که با تمامی عناصرش در برابر شخصیت امام ابی عبداللّه
الحسین علیه السلام در هم شکست.
حسین برای زنده کردن انسانیت و باز گردانیدن کرامتِ لگدمال شده ی او قیام کرد و به همین سبب، در صدد ستیز با یزید و نابود ساختن اندیشه ی او برآمد. حسین بار مسؤولیت رسالت اسلام را بردوش گرفت تا در طی روزگارانِ دراز به داد او برسد و لذا با یزید، که می خواست کلمه ی خدا در زمین را خاموش کند، به ستیز برخاست و بدین ترتیب، ستیز و رویارویی میان دو عقیده و دو اندیشه بود، نه میان دو شخص.
حسین در بالا بردن دین اسلام، از شیوه ی جدّ و پدرش پیروی می کرد، در حالی که یزید در نابود ساختن این دین از شیوه ی پیشینیان خود دنباله روی می نمود و به همین سبب، نبرد بی امان در سرزمین کربلا در گرفت و اینک باید دید
پیروزی از آنِ کیست؟
اکنون که چهره ی والای انسانیت و رسالت بزرگ جهانی او را برایتان ترسیم کردم، باید بدانید که کاروان این انسانیت را حسین رهبری می کند و آن را به پیش می راند. امّا یزید می کوشد این کاروان را به عقب برگرداند و یا آن را از حرکت باز دارد و این شیوه ای است که از جد و پدرش آموخته است.
حسین و یزید در سرزمین کربلا رویاروی هم قرار می گیرند و بایکدیگر می جنگند و سرانجام، شخصیت حسین پیروز می شود، هر چند در راه این پیروزی جانش را قربانی می کند.
ابوسفیان که همچنان آتش جنگ ها بر ضد اسلام را در بدر، حنین، احد و احزاب... بر می افروخت، دست تقدیر ناگزیرش ساخت که برای مدّتی در برابر محمد صلی الله علیه و آله تسلیم شود، تا پس از رحلت آن حضرت، برایش فرصتی پیش آید که بار دیگر درنده خویی خود را از سرگیرد و با تمامی قدرت بر ضد اسلام یورش برد. نخستین توطئه ی ابوسفیان برای خاموش ساختن نور خدا، این بود که پس از رسیدن ابوبکر به خلافت در روز سقیفه، به نزد امام علی علیه السلام آمد تا او را بر ضد حکومت موجود پشتیبانی کند. هدف وی از این کار، خیر خواهی نبود بلکه می خواست آتش فتنه را در داخل اسلام بر افروزد.
به نزد علی علیه السلام آمد و به عنوان پشتیبانی از او گفت: چرا این حکومت در دست کوچک ترین قبیله ی قریش باشد؟ سوگند به خدا که اگر بخواهی من مدینه را پر از سواره و پیاده خواهم کرد.
علی علیه السلام در پاسخ او فرمود: ای اباسفیان! تو مدت ها با اسلام و مسلمانان دشمنی کردی و نتوانستی بدان زیانی برسانی.
ابوجعفر طبری می گوید: زمانی که ابوبکر به خلافت رسید، ابوسفیان در رسید، در حالی که چنین می گفت: سوگند به خدا، دودی را می بینم که جز خون آن را فروننشاند... ای خاندان عبد مناف! ابوبکر را به کار شما چه کار؟ دو ضعیفِ زبون، یعنی علی و عباس کجایند؟
ابوسفیان گفت: ای ابوالحسن! دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم... و سپس به اشعار متلمّس مثل زد:
وَلَنْ یُقیمَ عَلی ضَیْحٍ یُرادُ بِه
اِلاّ الاَذَلاّنِ غیرُ الْحَیِّ وَ الْوَتَدِ
هیچ چیز بر ستمی که برایش خواسته شده شکیبایی نمی کند، مگر دو زبون: الاغ و میخ
هَذا عَلی الْخَسْف مَرْبُوط بُرمَّتِه
وَ ذَایُشَبّح فَلاَیرْثِیْ لَهُ اَحَدٌ
این یکی با ریسمانش بر زبونی بسته شده و آن دیگری، زخم بر می دارد، امّا هیچ کس برایش ماتم نمی گیرد.
علی بر او بانگ زد و گفت:
به خدا سوگند، تو از این سخنان جز ایجاد آشوب، هیچ هدفی نداری و تو، به خدا سوگند، مدتهاست که بدی اسلام را می خواهی. ما را به اندرز تو نیازی نباشد...16
ابوسفیان در دوران عثمان گستاخ تر می شود تا کینه و دشمنی خود نسبت به اسلام را آشکار سازد.
ابن ابی الحدید از کتاب «السقیفه» نگاشته ی احمد بن عزیز جوهری نقل می کند که او گفته است:
زمانی که با عثمان بیعت کردند، ابوسفیان گفت: حکومت در قبیله ی تیم ـ در دست ابوبکر ـ بود. تیم کجا و این حکومت کجا؟ سپس به قبیله ی عدی ـ یعنی عمر ـ منتقل گردید و از جایگاهش دورتر شد. آنگاه به جایگاه خود باز گشت و به قرار گاه خود استقرار یافت. بنابراین، آن را بسان توپ بقاپید...17
او روزی به خلیفه عثمان گفت: پدرم به فدایت. بخشش کن و همچون ابی حجر مباش... ای بنی امیه! حکومت را دست به دست کنید، چونان که کودکان توپ را دست به دست می کنند که به خدا سوگند، نه بهشتی وجود دارد و نه دوزخی..
زبیر در آن جا حضور داشت... لذا عثمان به ابوسفیان گفت: دورشو! ابوسفیان گفت: پسر کم! آیا این جا کسی هست؟ زبیر گفت: بله، سوگند به خدا که من آن را بر تو پنهان می دارم.
نیز ابی ابی الحدید گوید:
گذر ابوسفیان به آرامگاه حمزه افتاد و آن را بالگدش زد و گفت: ای اباعماره! حکومتی که دیروز برسر آن باشمشیر جنگیدیم، امروز در دست نوجوانان ماست و با آن بازی می کنند...18
آنچه گفته آمد، درباره ی ابوسفیان در طی زندگی آلوده ی او بود که آن را بر ضد اسلام سپری می کرد. اینک سخنی درباره ی معاویه که نشان می دهد وی کورکورانه از پدرش صخربن حرب پیروی می کرده است.
مسعودی روایتی را از کتاب «الموفقیات» اثر زبیربن بکار، از مطرف بن مغیرة بن شعبه ـ از پیروان خاندان بوسفیان ـ درباره ی گفتگوی او با پدر یزید، نقل می کند که او گفت: من به همراه پدرم مغیره به نزد معاویه در شام رفتیم. پدرم
نزد معاویه می رفت و با وی به گفتگو می نشست و سپس به نزد من باز می گشت و از معاویه و اندیشه ی او یاد می کرد و از آنچه در او دیده بود ابراز شگفتی می نمود. در یکی از شب ها که از نزد معاویه آمد، از خوردن شام خودداری کرد و من او را بسیار اندهگین دیدم و ساعتی در انتظار نشستیم و با خود فکر کردم شاید پدرم به خاطر کاری که ما انجام دادیم و یا حادثه ای که در میان ما اتفاق افتاده اندوهگین است و لذا به او گفتم: چه شده که امشب شما را اندوهگین می بینیم؟ او گفت: پسرک من! من از نزد ناپاک ترین مردم می آیم. گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: امشب تنها با معاویه نشسته بودم، به او گفتم: ای امیرمؤمنان! اکنون که به کمال قدرت رسیده ای، چه می شود که عدالت پیشه کنی و نیکی های خود را به مسلمانان گسترش دهی؟ زیرا تو اکنون پیرشده ای و چه می شود که نگاه مهری به برادرانت بنی هاشم بیفکنی و صله ی رحم به جای آوری؟ چه، سوگند به خدا، آنان امروز قدرتی ندارند که تو از آن هراسان باشی.
معاویه در پاسخم گفت: هیهات، هیهات! برادر تمیم [= ابوبکر] به حکومت رسید و عدالت را پیشه ساخت و انجام داد آنچه انجام داد. امّا سوگند به خدا، همین که از این جهان چشم فرو بست، نامش از میان رفت و تنها همین مقدار نامی از او برجای مانده که کسی بگوید: ابوبکر.
سپس برادر عدی [= عمر] زمام حکومت را در دست گرفت و کوشید و ده سال به سختی کار کرد. لیک به خدا سوگند، فردای آن روز که مرگ دامنش را گرفت، یاد او هم فراموش گردید و تنها همین مقدار از او باقی ماند که بگویند: عمر. آنگاه برادر ما [= از قبیله ی بی امیه[ عثمان زمام قدرت را در اختیار گرفت، مردی که کسی از لحاظ خانوادگی و نسب مانند او نبود! پس انجام داد آنچه باید انجام می داد و نسبت به او هم آن گونه رفتار شد [= او را کشتند]. به خدا سوگند، فردای آن روز که وی به جمع خاموشان پیوست، یاد او نیز از میان رفت و مردم فراموشش کردند.
امّا برادر هاشم [= حضرت محمد صلی الله علیه و آله [هر روز پنج بار به نام او فریاد می زنند: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّدا رَسولُ اللّه . ای مغیره! مادر برای تو نباشد. با زنده بودن نام این مرد [= حضرت محمد صلی الله علیه و آله ] کدام عمل باقی می ماند؟ به خدا سوگند، هیچ چاره ای نیست، جز این که [نام پیامبر] دفن شود، دفن.19
امّا یزید، وضعیت او مشخص و روشن است. او کسی است که می گوید:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ
هاشم با فرمان روایی بازی کرد، نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.
درخت نفرین شده در قرآن کوشید تا نور خدا را با دهان خود خاموش سازد، لیک خداوند نورش را به کمال می رساند، هر چند کافران ناخوش بدارند.
...بلکه حق را بر باطل فرو می افکند. پس آن را در هم می شکند و به ناگاه، آن نابود می گردد.
بنابراین، نبرد میان حق و باطل بوده است و تردیدی نیست که حسین برنده ی نبرد و یزید بازنده ی آن است، زیرا حق پیروز و باطل شکست خورده است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «هیچ باطلی در برابر حق بر نمی خیزد، مگر این که حق بر باطل چیره می شود». چه، خدای تعالی می گوید:
بلکه حق را بر باطل فرو می افکنیم. پس آن را در هم می شکند و بناگاه آن نابود می گردد.20
در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویده اند در زندگی دنیا... قطعا یاری می کنیم.21
دا مقرر کرده است که: حتما من و فرستاد گانم چیره خواهیم شد. آری خداوند نیرومند شکست ناپذیر است.22
و یاری کردن مؤمنان بر ما فرض است.23
قطعا فرمان ما درباره ی بندگان فرستاده ی ما از پیش [چنین] رفته است: که آنان [بر دشمنان خودشان [حتما پیروز خواهند شد. و سپاه ما هر آینه غالب آیندگانند.24
مقصود از این پیروزی که خداوند به فرستادگان و بندگان مؤمنش در همین زندگی دنیوی وعده داده چیست؟
مقصود از آن، پیروزی حق بر باطل، سلطه یافتن حق بر باطل، زبون شدن باطل در برابر حق و شکست باطل در هنگام ستیز او با حق همیشه پیروز است. حق بر فراز است و چیزی بر او فراز نمی شود. حق پیروز است و باطل شکست خورده.
آری، نبرد در راه دعوت حق، آرمان هر مؤمون در زندگی است، یعنی در زندگی مکتبی که در دل هر شخص مؤمن به حق و غیرتمند جای دارد. بنابراین، هرکس در این میدانِ نبرد گام نهد، سود برده و رسالت ایمانی خویش را نیز ادا کرده است و هر کس از آن دوری گزیند، سوز کرده و به زندگی پست و ناچیز خشنود شده است.
نبرد در راه حق، سرانجام، سودمندی و پیروزی است و انسان مؤمن در میدان نبرد زندگی، ناگزیر برنده و پیروز است، خواه بکشد و خواه کشته شود، زیرا قلب اهداف بزرگ او با سرزندگی و نشاط می تپد. امام حسین علیه السلام به این بیت مثل زد:
فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُوْنَ قِدْما
فَاِنْ نُغْلَبْ فَغَیْرُ مُغَلَّبِیْنا
اگر در هم شکنیم ما همان در هم شکنندگان قدیمی هستیم و اگر در ظاهر شکست بخوریم، در واقع شکست نخورده ایم.
چه، فداکاری در راه عقیده، پیروزی حق بر باطل و فراز شدن کلمه ی خدا در زمین است و این پیروزی است که شهادت در راه اسلام آن را تضمین می کند.
این چنین، امام حسین علیه السلام جان و مالش را در راه بالا بردن کلمه ی اسلام فدا کرد و فریاد شیطان بر ضد حق را که از دهن های ناپاک بنی امیه بیرون می آمد، خاموش ساخت.
بنی امیه همچنان در یک فعالیت دائمی در راه خاموش ساختن انقلاب اسلامی و جلوگیری از انتشار کلمه ی حق در زمین کار می کرد. از این رو، قیام امام علیه السلام تمامی ارکان کفر و گمراهی را در هم شکست و پرچم نفاق را که بنی امیه و پیروانشان مدت ها برافراشته بودند به زیر کشید.
سید قطب می گوید:
در نگاه کوتاه، ابراهیم علیه السلام در آتش افکنده می شود، نه از عقیده اش دست بر می دارد و نه از دعوت به سوی آن. آیا ابراهیم پیروز بود و یا شکست خورده؟ تردیدی نیست که در منطق عقیده، در حالی که او در آتش افکنده می شد، در اوج پیروزی بود. چنان که یک بار دیگر در هنگامی که از آتش رهایی یافت، پیروز شد. لیک این یک نوع پیروزی و آن نوعی دیگر بود.
این دو پیروزی، در ظاهر، بسیار دور به نظر می رسد در حالی که، در حقیقت، بسیار نزدیک است.
حسین علیه السلام به گونه ای به شهادت می رسد که از یک سو بزرگ و افتخارآمیز است و از سویی دیگر غمناک و دردآور. آیا این شهادت پیروزی بود و یا شکست؟
در ظاهر و با معیار کوچک، شکست بود. امّا در حقیقت و با معیار بزرگ، پیروزی محسوب می شد. چه، هیچ شهیدی در زمین همچون حسین علیه السلام نیست که سینه ها در عشق او بتپد، دل ها پریشان شود و از غیرت و فداکاری به جوش آید. شیعه و سنی و حتی غیر مسلمانان همگی عاشق و دلباخته ی او هستند
چه بسیار شهیدی که اگر هزار سال زندگی می کرد، نمی توانست عقیده و مکتب خود را به پیروزی برساند، در حالی که حسین علیه السلام با شهادت خویش آن را به پیروزی رسانید. نیز هیچ شهیدی نمی توانست، با ایراد یک سخنرانی، مفاهیم و پیام های سترگ را در دل ها جای دهد و هزاران انسان را به
کارهای بزرگ وادارد، در حالی که حسین با ایراد آخرین سخنرانی اش که آن را با خون خود می نوشت چنین کرد و این سخنرانی او بسان یک عامل برانگیزاننده و تحریک کننده برای فرزندان و نوادگان باقی ماند و ممکن است همه ی تاریخ و نسل ها را به حرکت و جنبش وادارد.25
آری، بدین ترتیب، حسین با قربانی کردن جان خود در راه عقیده و هدف نهایی اش، یعنی یاری کردن حق و بالا بردن کلمه خدا در زمین، پیروز گردید.
او در نامه ای که به بنی هاشم نوشت، می گوید:
«امّا بعد، هر که از شما به من پیوندد، به طور حتم شهید شود و هر که پس ماند، به پیروزی و صلح نرسد.»
این نامه می گوید: در پیوستن، شهادت و در پس ماندن، باختن نبرد است.
چکیده ی سخن
انسان با شخصیت و شرافت انسانی اش در فضاهای آسمان پرواز می کند. لیک همین انسان وقتی که انسانیت خویش را از دست بدهد، به پست ترین مرحله سقوط می نماید.
اگر خواسته بودیم به سبب آن علم که به او داده بودیم به آسمانش می بردیم، ولی او در زمین بماند و از پی هوای خویش رفت.26
حسین علیه السلام به نام انسانیت والا فریاد می زد تا انسان را به این مقام والای انسانی برساند. لیک یزید شیفته ی فرو مایگی هایی بود که کرامت انسان را به زیر می کشید.
حسین با شخص خود به خاک و خون افتاد، نه با شخصیت خود. چه، شخصیت او پیروز و چیره گشت. آری، سپاه ما غالب آیندگانند. بنابراین، رحمت خدای بر تو باد، ای سید قطب! که حسین را شناختی، پس حق را شناختی.
حسین را شناختی، پس پیروزی حق بر باطل را شناختی.
حسین را شناختی، پس جاودانگی زندگی، کرامت و بقا را شناختی.
نویسنده: آیت الله محمد هادی معرفت (رحمت الله علیه)
پی نوشت :
1. غافر/50.
2. مجادله/21.
3. روم/47.
4. صافات/171-173.
5. مؤمنون/37.
6. «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در
زمین جانشینی خواهم گماشت»، بقره/30.
7. «ما امانت الهی را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم. پس از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند، ولی انسان آن را برداشت. راستی او ستمکاری نادان بود»، احزاب/73.
8. «آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است به سود شما رام گردانید.»، جاثیه/12.
9. «و خداوند همه ی نام ها را به آدم آموخت»، بقره/31.
10. «خدای رحمن، انسان را آفرید. به او بیان آموخت»، رحمن/1-3-4.
11. «آفرین باد برخدا که بهترین آفرینندگان است»، مؤمنون/14.
12. پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که از پاره ای کوه ها و برخی درختان و از آنچه داربست [و چفته سازی می کنند] خانه هایی برای خود درست کن. سپس از همه ی میوه ها بخور و راه های پروردگارت را فرمان بردارانه بپوی،
نحل/68-69.
13. ای آدمی زاده! همه ی اشیا را به خاطر تو؛ و تو را به خاطر خودم آفریدم. بنابراین، انسان هدف آفرینش و خدا هدف انسان است.
من گنجی نهفته بودم و دوست داشتم که شناخته شوم و لذا آفریدگان را آفریدم تا شناخته گردم.
14. انفال/24.
15. حشر/19.
16. تاریخ طبری، حوادث سال 11، ج 2، ص 449. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 44-45.
17. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 44-45.
18. قاموس الرجال، ج 5، ص 116. ج 10، ص 89.
19. مروج الذهب، ج 4، ص 40، شرح حال مأمون عباسی.
20. ابوجعفر برقی، المحاسف، ج 1، ص 432، چاپ مجمع جهانی اهل بیت. مصابیح الظلم، شماره 999/401.
21. صف/8.
22. غافر/50.
23. روم/47.
24. صافات/171-173.
25. فی ظلال القرآن، تفسیر سوره ی غافر، ج 7، ص 189-190.
26. اعراف/176.
منبع : دو ماهنامه اندیشه حوزه