ماهان شبکه ایرانیان

دولت غزویان (۱)

زمانی که خراسان تحت سیطره سامانیان بود، غلامان ترک، به مانند سایر نقاط شرق اسلامی، امیران نظامی دولت ها به شمار می رفتند

غزنویان در غزنه

زمانی که خراسان تحت سیطره سامانیان بود، غلامان ترک، به مانند سایر نقاط شرق اسلامی، امیران نظامی دولت ها به شمار می رفتند.برخی از آنها که نفوذی به دست آورده و زیرکی و ذکاوتی داشتند و سال ها در محلی به خدمت مشغول بودند، در پی استقلال بر می آمدند.آنها در آغاز اعتماد امیر یا خلیفه را جلب کرده، سپس ثروتی که با آن بتوانند سپاهی را حفظ کنند، فراهم می کردند و در نهایت در فرصت مناسب، دولتی را تأسیس می کردند.

داستان غزنویان، با یکی از این سرداران ترک با نام الپتگین که سپهسالار خراسان بود، آغاز شد.وی از آن روی که در توطئه بر ضد امیر سامانی ناکام مانده بود، با سربازان تحت امر خود به غزنه رفت و در آنجا قدرت را به دست گرفت.این شهر که اکنون ایالتی در کشور افغانستان است، در جنوب شرقی کابل قرار داشته و هم مرز با هند از شرق و زابلستان در جنوب بود.

پیش از آن، الپتگین، غلامی ترک با نام سبکتگین را خریداری کرده بود.این شخص که اندکی بعد سرسلسله غزنویان شد از ترکان کافر ماوراء النهر بود که در جنگ های قبیله ای به اسارت در آمده و در این سوی به الپتگین فروخته شده بود.بعدها، تبارنویسان، خاندان وی را به یزدگرد ساسانی رساندند! بارها گفته ایم، این همان چیزی است که درباره سامانیان، صفاریان و بویهیان نیز گفته شده و هیچ کدام از اساسی برخوردار نیست.

از آنجا که سبکتگین هوش و ذکاوت خاصی از خود نشان داده بود، به تدریج نزدالپتگین موقعیت بالایی یافت و به منصب ریاست حاجبان او رسید.او با دختر الپتگین نیز ازدواج کرد که نتیجه آن فرزندش اسماعیل بود که بعدها امارت بخشی از قلمرو وی را عهده دار شد.

با مرگ الپتگین، امارت غزنه و زابلستان ابتدا به دو فرزند الپتگین، اسحاق و بلکاتگین و سپس به سبکتگین رسید.

آن زمان غزنه در کنار کافرستانی با نام سرزمین غور بود که هنوز توده مردم آن به اسلام نگرویده بودند.به علاوه، هم مرز با هند بود که تا آن زمان پای مسلمانان به آن دیار باز نشده بود.از سوی دیگر، برای یک امیر نشین مسلمان که در مناطق هم مرز با کفار امارت می کرد، آن چه سبب افتخار بود، جنگ با کفار و توسعه اسلام بود.افزون بر آن این جنگ ها می توانست غنائمی به همراه داشته باشد و ثروت و دولت بیش تری را نصیب امیر و مسلمانان کند.به همین دلیل سبکتگین، جنگ بر ضد کافران را آغاز کرد.عتبی نوشته است:

پس روی به جهاد کفار و قمع اعدای دین آورد و ناحیت هندوستان که مسکن دشمنان اسلام و متعبدان اوثان و اصنام بود دار الغزو ساخت و همواره بر آن اطراف و اکناف می تاخت و شرر شرک که از آتش خانه های آن نواحی زبانه می زد، به زخم تیغ آبدار می نشاند و معابد و معاهد آن خاکساران بر باد می داد و به جای آن مساجد و مشاهد بنیاد می نهاد.

پس از آن شهر بست را به سال 367 و بعد از آن قصدار را به قلمرو خود افزود.وی در بست، یکی از ادیبان و عالمان آن دیار را با نام ابو الفتح بستی به همراهی برگزید که طی سالها مشاور نزدیک او و فرزندش سلطان محمود بود.او شاعری زبردست بود که بسیاری از اشعارش در وقایع و فتوحات زمان این پدر و فرزند، در تاریخ یمینی آمده و مناسبات دوستانه و فرهنگی زیادی با فرهیختگانی چون ابو بکر خوارزمی و ابو منصور ثعالبی داشته است.

پس از آن، سبکتگین باز «عزم غزو کفار» کرده «روی به دیار هند آورد و به قمع ملاعین آن دیار و مدابیر آن کفار مشغول شد.» در نبردهای بعدی، باز سبکتگین به دیار هند تاخت و «تا نواحی لمغان که معمورترین بلاد نواحی او [جیپال، شاه هند] بود مستخلص و مصفی کرد و دیگر نواحی از آن دیار بستد و معابد و بیع و کنشتهای ایشان خراب کرد و به جای آن مساجد بنیاد نهاد و شعار اسلام ظاهر گردانید.»

این اقدامات، سبب شهرت خاندان غزنوی شد، به طوری که باز به قول عتبی «بشارت آن فتوح به اقاصی و ادانی جهان برسید و ذکر آن مساعی همه عالم مستفیض و منتشر شد و کافه اهل اسلام بدان شادی ها نمودند و مسرت ها فزودند.»

روزگار سامانیان در اواخر قرن چهارم رو به ادبار و زوال بود.به سال 383، بخارا توسط بغراخان، امیر ترکستان از سلسله خانیان مورد حمله قرار گرفت و پس از شکست سپاه سامانی، شهر اشغال شد.این زمان ابو علی سیمجور امارت خراسان را داشت و آنچه نوح از او خواست تا به وی کمک کند، اقدامی نکرد.از خوش اقبالی نوح، بغراخان نتوانست در بخارا بماند، بنابراین بخارا را به قصد ترکستان ترک کرد و نوح بن منصور به تخت گاه خویش باز گشت.

امیر دیگری که این زمان طمع در کار سامانیان داشت، فائق خاصه، از وابستگان پیشین دربار سامانی بود که در نواحی خوارزم قدرتی بهم زده بود.وی به بخارا تاخت، اما کاری از پیش نبرد.پس از آن به خراسان آمد و به ابو علی سیمجور دشمن دیگر سامانیان پیوست.

روشن بود که اتحاد دو دشمن، تا چه اندازه برای شاه سامانی خطرناک بود.او می بایست دست به دامان کسی می شد که توان مقابله با سیمجور و فائق را داشته باشد.این شخص کسی جز سبکتگین نبود، کسی که این زمان شهرتی به دست آورده و قدرتی فوق العاده بهم زده بود.به گفته عتبی «قرعه اختیار بر ناصر الدین سبکتگین افتاد که از بزرگان اطراف بود و در فتح ابواب خیر و قیام به مصالح عالم و اهتمام به مناجح خلق و تقویت دین و نصرت کلمه حق، معروف و موصوف بود.»

غزنویان در خراسان

با دعوت نوح سامانی از امیر غزنوی، راه برای ورود غزنویان به خراسان باز شد.آمدن به خراسان، با شهرت این سرزمین، چیزی نبود که سبکتگین از آن چشم پوشی کند.نوح و سبکتگین در کش با یکدیگر ملاقات کردند و قرار بر آن شد تا سبکتگین به غزنه بازگشته نیروی لازم را برای این کار فراهم کند.

از سوی دیگر، سیمجور نیز از بویهیان ری استمداد جست و به این ترتیب، باز به نوعی جنگ میان سامانیان و بویهیان در گرفت که دو گروه کوچکتر غزنوی و سیمجوری به نمایندگی آنها این جنگ را اداره می کردند.

نیروهای دو طرف آماده کارزار شدند.ابتدا سیمجور از امیر غزنه خواست تا وساطت کند و صلحی برقرار سازد.کار مصالحه پایان یافت، اما حمله برخی از افراد سپاه سیمجور به سپاه امیر غزنه، کار را به جنگ کشاند.این زمان، فرزند سبکتگین، یعنی محمود غزنوی نیز در سپاه پدر بود.

در جنگ خونینی که درگرفت، سپاه تازه نفس غزنوی، توانست سپاه دشمن را قلع و قمع کرده و پیروزی سامانیان را که در اصل، آغاز پیروزی غزنویان بود، به ارمغان آورد.نوح سامانی، لقب ناصر الدین را به سبکتگین و لقب سیف الدوله را به فرزندش محمود داد و خراسان را به او واگذاشت.آنها در نیشابور اقامت گزیدند و به مانند بسیاری از دولت های تازه به دوران رسیده برای جلب نظر مردم، «در نیسابور بساط عدل و رأفت و انصاف و معدلت بگستردند و رسوم محدث و بدعت های مذموم و قوانین جور باطل گردانیدند و کافه رعایا و زیردستان را در کنف امن و راحت بداشتند.»

به تدریج کار فائق و سیمجور خاتمه یافت.این زمان، غزنویان با سه پدیده مختلف رو به رو بودند:

نخست حکومت ایلک خان در ترکستان که پس از بغراخان، در پی تسخیر بخارا و سمرقند بودند .

دوم سامانیان که غزنویان ادعای حمایت و صیانت دولت آنها را داشتند، اما روشن بود که باید تکلیف خود را با آنها روشن می کردند.

سوم آل بویه که در مرز غربی آنها بودند و لاجرم با آنها درگیر می شدند.آنها به طور معمول حامی خاندان سیمجور در برابر غزنویان و سامانیان بودند.

سبکتگین که از شر ابو علی سیمجور و فائق خلاص شده بود، با هجوم ایلک خان روبرو شد.ایلک خان ضمن نامه ای به سبکتگین، از دولت سامانی گله کرده و از این که دولت مزبور به ملاهی و شهوات مشغول شده و از جهاد روی گردانده، خواستار نابودی آن شد، اما سبکتگین از پذیرش خواست ایلک خان که خواستار اتحاد آنها برای حذف سامانیان و تقسیم بلاد و آغاز جهاد بر ضد «کفار ترک و هند و اظهار حق و نصرت کلمه دین و قمع اهل شرک و عناد و قهر حزب فسق و فساد» شده بود، خودداری کرد.چیزی به جنگ نمانده بود که کار به صلح انجامید.در این مصالحه مقرر شد تا سمرقند را به فائق خاصه، که به ایلک خان پناهنده شده بود، واگذار کنند.

در این روزگار، سبکتگین در بلخ و فرزندش محمود در نیشابور امارت می کردند.سبکتگین در شعبان سال 387 درگذشت.جانشین او به طور طبیعی، فرزندش محمود غزنوی بود.

سلطان محمود غزنوی

زمانی که سبکتگین درگذشت، غزنه به دست فرزندش اسماعیل و نیشابور در اختیار محمود بود .درست مانند دیگر امپراطوری ها که معمولا گرفتار اختلافات خانوادگی می شوند، میان این دو برادر نیز اختلاف آغاز شد.حضور اسماعیل نواده الپتگین در بلخ که محل استقرار پدرش بود، به معنای آن بود که وی جانشین اصلی پدر به شمار می آید.اسماعیل عنصری سبک سر بود و قصد براندازی محمود را داشت.در برابر، محمود در هوش و ذکاوت و سابقه و سن از وی پیش تر بود.تلاش محمود برای مصالحه با برادر به جایی نرسید.در نهایت میان آنان، جنگ خونینی درگرفت که به قول عتبی «امیر سیف الدوله حمله کرد و از میغ تیغ، سیلاب خون در کوه و هامون براند و چهره سبز رنگ بنات هند را از گلگونه خون ابنای حرب ارغوانی کرد .» محمود پیروز شد و در کنار جنازه کسانی که در جنگ کشته شده بودند با برادر صلح کرد و همه چیز خاتمه یافت.اکنون محمود سلطان شد، در حالی که پدرش را با این لقب نمی خواندند .

در حالی که محمود بر بلخ و غزنه مسلط شده بود، خراسان از دست رفت و بکتوزون ترک بر آنجا چیره شد.وی از امیر سامانی خواست تا خراسان را به او باز پس دهد، اما امیر به وی توصیه کرد تا همان بست و بلخ و هرات را داشته باشد.روشن بود که محمود از خراسان که تسلط بر آن، نشانه دولت و قدرت در جهان اسلام بود، نمی گذشت.وی راهی نیشابور شد و وقتی شنید که امیر سامانی نیز رو به نیشابور می آید، در مرو الرود فرود آمد.عاقبت میان سپاه محمود و عبد الملک بن نوح و سردارش بکتوزون جنگی پیش آمد که در آن امیر سامانی شکست خورد و به بخارا بازگشت.

تا این زمان، غزنوی ها خود را به نوعی همراه با سامانیان می دیدند، اما جنگ مزبور آنها را رو در روی یکدیگر قرار داد و منجر به نابودی سامانیان و جانشینی غزنویان شد.

بازگشت محمود به هرات، راه را برای بازگشت بکتوزون به نیشابور و دعوت به نام امیر سامانی هموار کرد.محمود بازگشت و بار دیگر سپاه سامانی را از خراسان بیرون راند.وی برادرش نصر را به سپهسالاری نیروهای خراسان گماشت و به بلخ بازگشت.

در سال 389 هجری، ایلک خان ترک به بخارا آمد و پس از آن که از سر دوستی وارد بخارا شد، تمامی خاندان سامانی را زندانی کرد و به قدرت این سلسله که این زمان چیزی جز بخارا و حوالی آن را در اختیار نداشتند، خاتمه داد.روشن بود که با وجود سردی روابط سامانیان و غزنویان که درباره خراسان پیش آمده بود، جای حمایت از سامانیان توسط غزنویان به مانند آنچه زمان بغراخان ترک گذشت نبود، بلکه به عکس، روابط میان غزنویان و ترکان ماوراء النهر بهبود یافته بود.سلطان پس از فتح هند، زمانی که دیگر اثری از سامانیان بر جای نمانده بود، نماینده ای را با نام ابو طیب صعلوکی که فقیهی بنام بود، با هدایای زیاد به سوی ایلک خان فرستاد و متقابلا ایلک خان نیز هدایای فراوانی برای سلطان غزنوی ارسال کرد.

سلطان غزنوی، سپس متوجه سیستان شد و طی نبردهایی با خلف بن احمد آخرین امیر صفاری، به قدرت نمایی پرداخت و به بلخ بازگشت.وی پس از به دست آوردن برخی از فتوحات در هند، بار دیگر به سیستان تاخت و خلف را به اسارت درآورد تا آن که در بند او درگذشت.دولت صفاری با وی خاتمه یافت.

روابط محمود با قادر عباسی

مناسبات محمود با خلیفه، بهترین رابطه ممکنی بود که امیر نشینان مستقل ایرانی می توانستند با خلفای عباسی داشته باشند.دلیل این مسأله، آن بود که سلطان غزنوی، به هر دلیل، سخت به خلافت عباسی احترام می نهاد و به شدت به تسنن وفادار و از هر نوع گرایشی جز آن پرهیز داشت.

از سوی دیگر، القادر، در میان چندین خلیفه عباسی که پیش و حتی پس از وی به خلافت رسیدند، درباره تسنن، از همه سختگیرتر بود.او بعد از مأمون که زمانی اعلامیه ای رسمی در برخی از عقاید کلامی داده و همه را به اجبار به قبول آن فرا خوانده بود، دومین خلیفه ای بود که اعتقادیه رسمی صادر کرد و هر نوع گرایشی جز آن را انحراف خواند.نقطه مشترک القادر با محمود غزنوی در همین نکته بود و این سبب استحکام مناسبات آنها با یکدیگر شد.در کنار آن، هدایای بی شمار سلطان غزنوی که بخش عمده آنها از کفار هند به دست آمد، بر ثروت خلیفه می افزود و از سلطان نیز چهره ای که به جهاد مشغول است، ارائه می کرد.خلیفه نیز به تمام معنا از سلطان ستایش و او را تأیید می کرد.

سلطان غزنوی در سال 389 نام القادر را در خطبه های نماز زنده کرد و به این ترتیب محبوبیت خود را نزد خلیفه عباسی و طبعا سنیان خراسان و غزنین افزایش داد.القادر در ازای هدایای ارسالی سلطان غزنوی، دو لقب به وی اعطا کرد: یمین الدوله و امین الملة.خلعتی با ارزش نیز برای سلطان فرستاد که محمود آن را به بر کرده بر تخت نشست تا مشروعیت امارتش را در امارت تثبیت کند.

هر بار که خبر فتوحات محمود یا حملات او بر ضد مخالفان عباسیان به بغداد می رسید، القاب تازه ای مانند ولی امیر المؤمنین، نظام الدین و ناصر الحق و یا کهف الدولة و الاسلام به سلطان غزنوی اعطا می شد.

فتوحات سلطان محمود غزنوی

گذشت که امیرانی که در مرزهای اسلامی بودند، یکی از مهم ترین اقداماتشان، فتوحات جدید بود.این اقدامات غنائم فراوانی را به همراه داشت.افزون بر آن امیران مزبور به این وسیله موقعیت خود را از هر جهت تقویت می کردند و به عنوان مجاهد شناخته می شدند.

مسلمانان از دیر باز توجه به هند داشتند، اما کاری از پیش نبردند.در آن سوی، تنها شهر مولتان در اختیار مسلمانان قرار داشت.این شهر، کهن ترین شهر هند است که در قلمرو اسلام قرار بود.در واقع، خط سیر فتوحات از سیستان به مولتان رسید اما آن سوتر نرفت.پس از آن، فتوحات، در ادامه سرزمین ماوراء النهر و نواحی شمالی آن به پیش رفت.اکنون پس از گذشت زمانی دراز، این غزنویان بودند که فتوحات در هند را با سرعت آغاز کردند.

پیش از این گذشت که سبکتگین جنگ هایی با کفار داشت.فرزندش محمود نیزپس از تسلط بر خراسان، به بلخ بازگشت و مصمم شد تا فتوحات را دنبال کند.عتبی نوشته است: «هر سال نیت غزوی در دیار هند از برای نصرت اولیای دین و قمع اعدای اسلام نذر و آن را وسیلت نظام ملک و قوام دولت و سلامت حال و ثبات کار خویش کرد.»

سلطان غزنوی عقیده اش بر این بود که در کنار جنگ های داخلی که جنگ میان مسلمانان بود، جنگ با کفار می توانست کفاره آن جنگ ها باشد.از سوی دیگر، پس از آغاز فتوحات سلطان در هند، شمار زیادی از نیروهای داوطلب، هر ساله از سراسر ماوراء النهر نزد وی می آمدند و او را در کار فتوحات یاری می دادند.عتبی درباره یکی از سفرها می نویسد: در این ایام قرب بیست هزار مرد از مطوعه [داوطلب ] اسلام از اقصای ماوراء النهر آمده بودند و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته و شمشیرها کشیده، و تکبیر مجاهدت زده، و جان ها در راه احتساب بر کف گرفته» .این اقدامات، یاد آور خاطرات فتوحات مسلمانان در قرن نخست هجری بود.

پس از آن که سیطره سلطان غزنوی بر خراسان تثبیت شد، به سراغ جیپال عنوانی مانند شاه برای پادشاه هند که پیش از آن پدرش نیز با وی جنگ کرده بود، رفت.در جنگی که در گرفت، سپاه محمود با پانزده هزار نفر در برابر بیش از چهل و دو هزار نفر، به نبرد پرداخت و با پیروزی توانست جیپال و تمامی خاندانش را به اسارت در آورد.این پیروزی در روز هشتم محرم سال 392 هجری اتفاق افتاد.پس از آن به سوی ویهند رفت و در آن ناحیه نیز پیروزی هایی به دست آورد.

سلطان غزنوی، در سال 395 حمله دیگری را به بهاطیه که در آن سوی مولتان بود آغاز کرد و پس از چهار روز نبرد، منطقه را به تصرف خود در آورد.بجیرا حاکم آن دیار که خود را شکست خورده دید، شمشیر را به سینه خود فرو برد و خود کشی کرد.عتبی نوشته است:

و سلطان آن جایگاه، مقام فرمود تا آن نواحی را از خبث اهل شرک پاک گردانید و بساط دین و شریعت محمدی بگسترد و اهل آن بقعه را در ربقه اسلام کشید و مساجد و منابر ترتیب داد و ایمه را برای تعلیم فرایض دین و سنن اسلام و تعیین و تبیین حلال و حرام نصب کرد و با لوای منصور و علای موفور روی به غزنه رفت.حمله بعدی او، پس از جنگی که با ایلک خان داشت، برای فتح قلعه بهم در هند به سال 398 بود.در این حمله نیز پس از نبردی با نیروهای بال اندبال، به قلعه وی حمله کرده آنجا را فتح نمود.نتیجه آن غنائم بی شماری بود که از آن بدست آورد: «از نفایس ذخایر و زواهر جواهر و بنات معادت و دفاین خزاین چیزی یافت که انامل کتاب و اوارج حساب از حد و عد آن قاصر آید.» سلطان غزنوی در این قبیل شهرها با بت پرستان رو به رو بود و طبق فقه اسلامی، تا آنجا که می توانست آنها را وادار می کرد تا به اسلام بگروند.بسیاری از غنائم، بت های زرینی بود که در اختیار خزانه وی قرار می گرفت .

سلطان در سال 400 باز به منطقه نارین هند حمله کرد.عتبی نوشته است که این «بر مقتضای سابقه نذر» او بود.وی توفیقی در این جنگ به دست آورد و در مصالحه ای که با حاکم آن دیار صورت گرفت، قرار شد تا سالانه خراجی قابل توجه برای او فرستاده شود.

منطقه غور واقع در غرب غزنه و شرق هرات و جنوب بلخ، کافرستانی بود که به رغم مسلمان شدن مردمان اطراف آن، همچنان بر کفر خویش باقی مانده و منطقه شان نیز فتح ناشده ماند .

سلطان محمود، به سال 401، عوض حمله به هند، به سوی منطقه غور لشکر کشی کرد.حضور این کافرستان در میان سرزمین اسلامی، ننگی بود که بایستی از میان می رفت.علاوه بر آن که مردمان این ناحیه به کاروان ها و مناطق مسلمان نشین دستبردهایی می زدند و به آزار و اذیت مردم می پرداختند.سپاه غزنوی با زحمت توانست از تنگه ها عبور کرده و به مقر اصلی آنها که حاکمی با نام ابن سوری داشت برسد.جنگ اصلی در آنجا بر پا شد و سپاه غزنوی «پسر سوری را اسیر کردند و اموال و اسلحه ایشان...به غنیمت بیاوردند و شعار اسلام در آن بقاع و اصقاع ظاهر شد.»

سلطان غزنوی در سال 404 بار دیگر به سوی هند حرکت کرد.همراه وی، جمعی از عالمان و محدثان و مؤذنان نیز می رفتند و در آن دیار به بنای مساجد و «تلاوت کتاب عزیز و دراست قرآن مجید و دعوت اذان» می پرداختند.زمستان فرا رسید و کاری از پیش نبرد و به غزنه بازگشت .در بهار، باز بدان سوی حرکت کرد.شمار زیادی از نیروهای پیاده دیلمی که در شجاعت بنام بودند و نیز تعدادی از افغانیان به همراه سلطان بودند.پیروزی وی در این جنگ سبب شد تا منطقه ناردین به قلمرو اسلام افزوده شود.

نکته جالب در این حمله، کشف لوحه ای در بتکده ای بود که «بر کتابت آن بود که چهل هزار سال است تا بنای این خانه نهاده اند.» مسلمانان که تاریخ عالم را به اقتباس از یهودیان، تنها هفت هزار سال می دانستند آن را باور نکردند.غنائم این جنگ تا آنجا بود که به گفته عتبی «هر جمال و حمال و کناس و نخاس خواجه شد» .از مهم ترین غنائم جنگ ها فیلانی بودند که دشمن در جنگ از آنها استفاده می کرد و پس از شکست، نصیب مسلمانان می شد.

سلطان غزنوی در سال 405 نیز به منطقه تانیشر حمله برد و آن را نیز گشود و غنائم فراوانی به دست آورد.در سال 407 به قشتمیر و قنوج که سه ماه راه تا غزنه بود تاخت.بسیاری از امیران میان راه، پیش از آن که تن به جنگ دهند، اسلام را می پذیرفتند و تسلیم می شدند .برخی نیز مقاومت می کردند و طبعا در برابر هجوم مسلمانان تاب مقاومت نداشته شکست می خوردند .

محمود پس از فتح کلچند به شهری رسید که عتبی آن را «معبد اهل هند» دانسته است.در این شهر بت خانه های بسیار باشکوه، با تزئینات و نقاشی های فراوان وجود داشت.بسیاری از بت ها از زر سرخ با درشتی هیکل و زیبایی بی مانند ساخته شده بود که همه آنها به دست مسلمانان افتاد. «سلطان بفرمود تا آن بت خانه ها را آتش در زدند و خراب کردند.»

فتوحات سلطان غزنوی در هند سالهای بعد نیز ادامه یافت.در سالهای 409، 414 فتوحات مختصری انجام شد تا آن که به سال 416 پس از فتح قلعه ها و شهرهای متعددی، بتخانه بزرگ سومنات را که بزرگ ترین زیارتگاه در گجرات هند بود به تصرف در آورد.یک بت بزرگ در طول پنج متر که به دست مسلمانان افتاده بود، شکسته، بخشی را به مکه و بخشی را به مدینه فرستادند تا مردم آنها را زیر پایشان بگذارند.

حتی اگر گفته شود، محمود غزنوی به قصد کسب غنائم دست به فتوحات زده، قلمرو غزنویان باید گفت که وی سهم به سزایی در گسترش اسلام در سرزمین هند دارد، سهمی که تاریخ آن را فراموش نخواهد کرد.

سلطان محمود، اکنون، افزون بر غزنه و خراسان، بر خوارزم و سیستان حکم رانی می کرد.فزون خواهی او را که اکنون در سنین پیری بود، بر آن داشت تا در سال 420، تصمیم به ضمیمه کردن گرگان و ری به قلمرو خود بگیرد.امیر بویهی ری، مجد الدوله متهم بود که چندان به کار حکومت نمی پرداخت و بیش تر کارها به دست مادرش بود.به همین دلیل برخی از درباریان از سلطان غزنوی برای آمدن به ری دعوت کردند.

بی شبهه انگیزه محمود غزنوی که برای کسب ثروت بیش تر متهم بود به دست آوردن ثروت بیکران بویهیان بود که طی سالها در این شهر جمع شده بود.مورخان، بلافاصله پس از آمدن وی از دو چیز خبر می دهند.نخست گرفتن غنائم فراوان که میلیون ها دینار به صورت نقد و جنس بود.دوم گرفتن و اعدام و کشتن بسیاری از عالمان این شهر و نیز سوزندان کتاب های فلسفی و معتزلی و شیعی.گردیزی می نویسد:

و خبر آوردند امیر محمود را که اندر شهر ری و نواحی آن مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیارند .بفرمود تا کسانی را که بدان مذهب متهم بودند، حاضر کردند و سنگریز کردند و بسیار کس را از اهل آن مذهب بکشت و بعضی را ببست و به خراسان فرستاد تا مردن، اندر قلعه ها و حبس های او بودند.

غزنویان پس از محمود

پس از درگذشت محمود غزنوی به سال 421، فرزندش محمد که والی جوزجان بود به سلطنت نشست .در برابر وی، فرزند دیگر وی مسعود والی هرات، به مراتب کار آزموده تر از محمد بود.او در بیش تر جنگ ها، کار فرماندهی سپاه را عهده دار بوده، لیاقت بیش تری از خود نشان داده بود.به همین دلیل در فاصله کوتاهی، محمد از سلطنت بر کنار شد و سلطان مسعود به جای وی نشست.او تا سال 432 که کشته شد بر تخت شاهی غزنوی تکیه داشت.در آن زمان، باز محمد به قدرت بازگشت.سه ماه بعد، محمد به وسیله مودود بن مسعود از شاهی بر کنار شد و در سال 433 درگذشت.مسعود غزنوی در طی دوران شاهی خود، جنگ های بیشماری با مخالفان و متمردان کرد.به علاوه، شمار زیادی از یاران پدرش را به بهانه های مختلف به قتل رساند یا حبس کرد.

مهم ترین مشکل غزنویان، مهاجرت اغزهای شمال خوارزم به سوی ماوراء النهر به رهبری خاندان سلجوق بود.اینان که طوایف بزرگ دام دار ترکمان بودند، با برخی از امیران محلی توافق کردند تا احشام خود را از خوارزم به سوی مراتع اطراف بخارا انتقال دهند.بخشی از اینان به رهبری طغرل به آنها پیوستند و اندک اندک اجازه یافتند تا در مرزهای شمالی خراسان، سرخس، ابیورد و فراوه سکونت گزیدند.طبعا ورود آنها همراه با اعتراض ساکنان این مناطق بود که

سلاطین غزنوی/سالهای حکومت

آلپ تگین/351 در غزنه

سبکتگین (غلام آلپ تگین) /367 387

اسماعیل بن سبکتگین/387 389

سلطان محمود غزنوی بن سبکتگین/389 421

محمد بن محمود/421 421

سلطان مسعود غزنوی بن محمود/421 433

مودود بن مسعود/433 440

مسعود بن مودود/440 440

بهاء الدوله علی بن مسعود سلطان/441 444

بعد از آن دولت غزنوی تا سال 582 ادامه یافت.آخرین سلطان تاج الدوله خسرو ملک بن خسروشاه بود.سلاطین غوری در سال 582 غزنه را تصرف کردند.

سرزمین شان مورد هجوم ترکمانان قرار می گرفت.این صحرا گردان، که یک بار دیگر تجربه مهاجرت اقوام وحشی را به سرزمین های متمدن و تصرف آن عملی کردند، کسانی بودند که دولت سلجوقی را به وجود آوردند.مسعود غزنوی که از دیر باز با خوارزم مشکل داشت، مواجه با حضور این صحرا گردان در سپاه خوارزم شد.زمانی که خوارزم توسط شاه ملک، متحد غزنویان به سال 426 فتح شد، ده هزار سوار صحرا گرد به فرماندهی طغرل راهی خراسان شدند.مسعود که سخت از آنان در بیم بود، سپاهی به سوی آنها فرستاد که که از سلجوقیان شکست خورد.آشتی مختصری بر قرار شد، اما سلجوقیان همراه مهاجران جدیدی که هر لحظه بر شمار آنها افزوده می شد سرزمین های جدیدی را در خراسان به اشغال خود در آوردند.

سلطان مسعود پس از آن نیز نبردهایی با قراخانیان و سلجوقیان داشت تا آن که به سال 432 کشته شد.وی در سال 427 فرصتی یافت تا چونان پدرش فتوحاتی در هند داشته باشد.

قدرت غزنویان پس از مسعود، تا یک صد و سی سال در بخش محدودی در شرق افغانستان فعلی و بخشی از بلوچستان و پنجاب ادامه یافت تا آن که سلاطین غوری با حمله به غزنه آن را از میان بردند.

باورهای مذهبی سلطان غزنوی

گذشت که سلطان غزنوی، سخت به مذهب تسنن اعتقاد داشت.وی به رغم تغییر برخی از دیدگاه های مذهبی خود، در دو دهه اخیر عمر خویش، تسنن قادر عباسی را می پسندید.القادر سخت ضد معتزله و شیعه اعم از امامیه، زیدیه و اسماعیلیه بوده و نوعی نگرش اهل حدیثی و حنبلی در مسائل کلامی داشت.در اینجا، باید یاد آور شد که بسیاری از علمای اهل سنت آن روزگار، در مبارزه با مخالفان متعدد خود، تفاوتی میان گروه های مختلف شیعه نگذاشته و همه را با اتهام قرمطی گری مورد حمله قرار می دادند.

سلطان غزنوی نیز که در خراسان با موج تبلیغات اسماعیلیان و نیز معتزلیان و شیعیان رو به رو بود، روابطش را با عالمان اهل سنت استوار کرد و با گروه های مخالف سخت درگیر شد .یکی از نخستین اقدامات او در این زمینه، حمله به شهر مولتان بود.گذشت که این شهر، کهن ترین شهر هند است که در قلمرو اسلام در آمده بود.مردمان شهر مزبور، تحت تأثیر تبلیغات اسماعیلی به این مذهب گرویده بودند.سلطان محمود، که در این زمینه حساسیت خاصی داشت، تحت عنوان جنگ بر ضد قرمطیان و ملحدان، در سال 396 به این شهر حمله کرد.در این هنگام امیر مولتان شخصی با نام ابو الفتوح بود.

سلطان غزنوی در سر راهش با جیپال هند درگیر شد و پس از آن به سوی مولتان تاخت.ابو الفتوح اموالشان را سوار بر فیلان کرد و به سر ندیب رفت.سلطان وارد شهر شد و پس از آن که «همه را به عذبات عذاب تأدیب» کرد «بیست هزار بار هزار درم [بیست میلیون درهم ] به ارش عصیان و فدیه عدوان و جزیه طغیان بر گردن ایشان نهاد» .به این ترتیب ثروتی عظیم از مولتان در اختیار سلطان غزنوی قرار گرفت!

وی در خراسان هم، که آن روزگار محل رفت و شد مبلغان دولت فاطمی مصر برای رواج مذهب اسماعیلی بود، سخت گیری فراوانی کرده بسیاری را به زندان انداخت یا کشت.عتبی نوشته است:

سلطان، جاسوسان را برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد، مردی به دست آوردند که سفیر بود میان ایشان و مقتدای ایشان.و همه را به اسماء و سیما می شناخت و در زیر عذبه تعذیب جمعی را به دست باز داد.از اماکن و مساکن متفرق و شهرهای مختلف همه را به بارگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند، و طائفه ایشان را تتبع کرد تا همه را نیست گردانید و سیاست فرمود.و استاد ابو بکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود و فاضل و متدین و بزرگ، در این باب موافقت رأی سلطان نمود.

زمانی نیز که به سال 420 به ری حمله کرد، به هدف سرکوبی تشیع و اعتزال در این ناحیه بود.وی پس از تصرف ری به قلع و قمع عالمان شیعه و معتزلی پرداخت و کتاب های فراوانی را آتش زد.نویسنده مجمل التواریخ و القصص که همچون محمود سنی مذهب بوده و کتابش را، یک صد سال بعد، در سال 520 تألیف کرده، در این باره می نویسد:

و مذهب رافضی و باطنی آشکارا کردند و فلسفه، و مسلمانی را پیش ایشان هیچ وقعی نماند تا خدای تعالی سلطان محمود بن سبکتگین را بر ایشان گماشت و به ری آمد و روز دوشنبه تاسع جمادی الاولی سنه 420 ایشان را جمله قبض کرد، و چندان خواسته از هر نوع به جای آمد که آن را حد و کرانه نبود و تفصیل آن در فتح نامه نوشتست که سلطان محمود برای القادر بالله فرستاد و بسیار دارها بفرمود زدن و بزرگان دیلم را بر درخت کشیدند و بهری را در پوست گاو دوخت و به غزنین فرستاد و مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه را از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درخت های آویختگان بفرمود سوختن.

خبر این فتح بزرگ را با آب و تاب به خلیفه عباسی نوشتند.بیهقی از قول سلطان محمود غزنوی، نقل می کند که گفت:

بدین خلیفه خرف شده بباید نوشت که من از بهر عباسیان، انگشت در کرده ام در همه جهان، قرمطی می جویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بردار می کشند.

فرخی از شاعران ستایشگر سلطان محمود، از کار وی در ستاندن ری از قرمطیان، مرتب اظهار مسرت می کند:

ملک ری از قرمطیان بستدی*میل تو اکنون به منا و صفاست

هر که ازیشان به هوی کار کرد*بر سر چوبی خشک اندر هواست

همو می گوید: اگر سلطان در غزنه و خراسان یکی یکی قرمطی گیر آورده می کشت، اکنون در ری هزار هزار آنها را از میان بر می دارد:

اینجا همی یگان و دوگان قرمطی کشد*زینان به ری هزار بیابد به یک زمان

زمانی که محمود غزنوی درگذشت، فرخی گفت که امروز روز شادی مخالفان است و چنین سرود:

آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند*ایمنی یابند از سنگ پراکنده و دار

مورخی دیگر، طبعا با افراط، نوشته است: «و در عهد او زیادت از پنجاه هزار بددین و زندیق را بردار کردندی» .همچنین در بسیاری از منابع تاریخی، سلطان محمود متهم شده است که سخت در پی جمع مال و منال بوده و متهم کردن بسیاری از مردمان به الحاد و قرمطی گری تنها از آن روی بود که به مصادره اموال آنها بپردازد.شاید به همین دلیل است که فردوسی می گوید :

زیان کسان از پی سود خویش*بجویند و دین اندر آرند پیش

اتهام قرمطی و معتزلی، طی سال ها، بهانه ای برای کشتن مخالفان بود.به همین دلیل است که ناصر خسرو در قرن پنجم می سراید:

نام نهی اهل علم و حکمت را*قرمطی و شیعی و معتزلی در کنار این مبارزه، محمود غزنوی سخت مدافع مرام تسنن بود.وی در غزنه مسجد جامع بزرگی ساخت و در کنار آن «مدرسه ای بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ایمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و ایمه و فقها» .در کنار وی، عالمان فراوانی از اهل سنت بودند که وی از آنها حمایت می کرد و در نشر اندیشه ها و افکار آنها می کوشید.

بعدها مسعود نیز کسانی را به جرم قرمطی گری بکشت.از آن جمله حسن بن محمد میکالی که از بزرگان دربار پدرش محمود بود.زمانی که او متهم به ارتباط با عزیز فاطمی شد، به قول گردیزی «تهمت رجم بر وی لازم شد.پس امیر مسعود بفرمود تا خودی بر سر او نهادند و او را بر دار کردند و سنگریز کردنش و پس، سر او را بر داشتند و به بغداد نزدیک قادر فرستادند.»

اسماعیلی کشی در خراسان، تنها مربوط به غزنویان نبود، بلکه قراخانیان در ماوراء النهر نیز به کشتن افراد این فرقه شیعی می پرداختند.به گزارش ابن اثیر در سال 436، بغراخان، دستور داد تا شمار زیادی از آنان را که در ماوراء النهر بودند به قتل رساندند.او به سایر امیران شهرها نیز دستور داد تا افراد وابسته به این فرقه مذهبی را بکشند.

حنفیان، شافعیان و کرامیان در خراسان

در این روزگار، در خراسان، سه طایفه مهم مذهبی و چند طایفه کوچک بودند.حنفیان و شافعیان و کرامیان سه گروه اصلی بودند.در کنار آنها، معتزله و شیعه و زیدیه و به طور پنهانی اسماعیلیه نیز به عنوان گروه های کوچک تر حضور داشتند.صوفیان جمعیتی تقریبا مستقل، اما تا حدودی در میان همه این گروه ها حضور داشتند.با این حال، بیش تر آنها در نیشابور بر مذهب شافعی و برخی نیز بر مذهب حنفی بودند.کرامیان هم به تصوف شهرت داشتند و خانقاه های خراسان عمدتا از آن آنها بود.

در بیش تر شهرهای ماوراء النهر و شمال خراسان، مردم بر مذهب حنفی بودند، اما شافعیان هم در این شهرها حضوری قاطع و نفوذی گسترده داشته و در شهری چون نیشابور، تا نیمی از شهر بلکه بیش تر را در انحصار خود داشتند.

در بحث از این فرقه ها، باید میان فقه و کلام هر یک تفاوت گذاشت.زمانی، کرامیان بر فقه حنفی و کلام محمد بن کرام بودند.روزگاری هم حنفیان خراسان از کلام کرامی دور شدند و از متکلم مشهوری با نام ماتریدی سمرقندی (م 333) پیروی می کردند.بسیاری از حنفیان نیز مذهب معتزلی داشتند.شافعیان هم زمانی اهل حدیث بودند، اما اندک اندک به مذهب کلامی اشعری که در اواسط قرن چهارم پدید آمده بود، پیوستند.

فقه حنفی، فقهی آسان تر و انعطاف پذیرتر از سایر مذاهب فقهی بود.حضور برخی از فقیهان حنفی در میان ترکان و نیز صوفیان کرامی حنفی در قرن سوم و اوایل قرن چهارم، سبب شد تا توده های ترک در نواحی ماوراء النهر به مذهب حنفی بپیوندند.شاید آسان بودن آن هم سبب شد تا به هر روی تازه مسلمانان، بیش تر بدان روی آوردند.مذهب شافعی بیشتر به حدیث تکیه می کرد و به عکس، مذهب حنفی به رأی و قیاس و برداشت های آزاد در فقه اعتنای بیش تری داشت.

سلطان محمود غزنوی، ابتدا از کرامیان و حنفیان دفاع می کرد.گذشت که یکی از مشاوران بر جسته او ابو الفتح بستی بود که عتبی شعری از وی آورده که از مذهب فقهی حنفی و کلام محمد بن کرام ستایش کرده است:

الفقه فقه ابی حنیفة وحده*و الدین، دین محمد بن کرام

ان الذین أراهم لم یؤمنوا*بمحمد بن کرام، غیر کرام

فقه تنها فقه ابو حنیفه و دین کلام تنها دین محمد بن کرام است.کسانی که به مذهب محمد بن کرام ایمان نیاورند، کرامتی ندارند.

سلطان محمود بعدا از مذهبی حنفی برگشت.امام الحرمین جوینی در کتابی که با نام مغیث الخلق در اثبات برتری مذهب شافعی بر حنفی نوشته است، می نویسد که زمانی سلطان محمود به دانش حدیث روی آورد و احساس کرد که حدیث با مذهب شافعی توافق بیش تری دارد.مجلسی آراست و قفال مروزی نمازی بر طبق نظریات شافعی و نمازی بر اساس نظریات ابو حنیفه خواند که دومی سبب خنده حضار شد.این قبیل رخدادها در دامن زدن به اختلافات مذهبی تأثیر بسیاری داشت .

از علمای برجسته روزگار وی، ابو بکر محمد بن اسحاق محمشاد رئیس کرامیان بود.وی عامل کشتار بسیاری از مخالفان مذهبی در خراسان به زمان سلطان محمودبود که با فتوای او و به حکم سلطان کشته شدند.به تدریج، پیروان نزدیک ابو بکر محمشاد، به همین بهانه ها، از دیگران باج می گرفتند و این به یک دشواری بزرگ تبدیل شده بود.

در همین زمان، قاضی صاعد بن محمد، رئیس حنفیان نیشابور، سخت مورد حمایت سلطان غزنوی و معلم فرزندان وی بود.میان قاضی صاعد و محمشاد اختلاف افتاد.قاضی صاعد پیغامی از بغداد آورد که باید از نشر مذهب کرامی که به تشبیه خدا به مخلوقات اعتقاد دارد جلوگیری کرد .مجلسی در حضور سلطان غزنوی معین کردند.در این مجلس محمشاد «از این مذهب تبرا نمود و ...بدین وسیلت از معرض خشم سلطان برخاست.» پس از آن، سلطان دستور سخت گیری بر کرامیان و تعقیب آنها را صادر کرد.اندکی بعد، محمشاد به تلافی، قاضی صاعد را به گرایش به اعتزال متهم کرد.باز مجلسی مرتب شد تا در این باره تحقیق و حکم صادر شود.محمشاد گفت: «تعارض ما هر دو در معرض علم و تنافس ما بر درجه جاه بدین وحشت رسانید و موجب آن آمد که او تشبیه به من حوالت کرد و من اعتزال بدو...هم او از این حوالت مبراست و هم من از تهمت معرا» .

به هر روی، هیبت سلطان جریان را فیصله داد و مانع از آن شد که عامیان طرفدار دو نفر، فتنه ای برانگیزند.امیر نصر غزنوی برادر محمود قاضی صاعد را سخت احترام کرد و او را به منصب قاضی گری باز گرداند و مدرسه ای هم در نیشابور برای او بنا کرد.پس از آن محمشاد که رئیس کرامیان بود، به انزوا خزید و از صحنه بر کنار شد.عتبی نوشته است:

امیر نصر به مذهب امام ابو حنیفه متمسک بود و به تربیت اصحاب و تمشیت کار متحنفه متبرأ در جوار قاضی ابو العلاء صاعد مدرسه ای ساخت و اموال بسیار در عمارت آن صرف کرد و ضیاع و عقار فراوان بر آن وقف فرمود.»

نفوذ قاضی صاعد در روزگار مسعود غزنوی هم که به سال 421 به نیشابور آمد برقرار بود.وی تا سال 431 زنده بود و همچنان رهبری روحانی شهر نیشابور را بر عهده داشت.فرزندان و نوادگان و در کل، خاندان صاعدی تا دهها سال بعد نیز منصب قضاوت را در نیشابور و برخی از شهرهای اطراف عهده دار بودند.

دشمنی حنفیان و شافعیان در نیشابور این زمان و بعد از آن در دوره سلجوقی، بسیار گسترده بود.این دشمنی تا آنجا رفت که ده ها حدیث جعلی به نفع ابو حنیفه و به ضرر شافعی یا به عکس ساخته شد.در یکی از این احادیث که در تاریخ نیشابور آمده و البته مؤلف نادرستی آن را یادآور شده آمده است که پیامبر (ص) فرمود: «مردی در امت من خواهد آمد که وی را محمد بن ادریس شافعی اش خوانند خوانند و ضرر او بر امت من بیش از ضرر ابلیس است.» مشابه این احادیث در نکوهش ابو حنیفه ساخته شده است.

صوفیان در دوره غزنوی

صوفیان تقریبا در تمامی شهرهای مهم دنیای اسلام، نفوذ داشته و کم یا زیاد، جمعیتی از شهر را به خود اختصاص داده بودند.در عین حال، در بیش تر این شهرها، و از جمله نیشابور که مرکزیت مهمی در علوم دینی در خراسان بلکه ایران داشت، مورد حمله تمامی مذاهب دیگر بودند.هر کدام آنها به دلیلی به این نگرش می تاختند.برخی آنها را به بی قید و بندی نسبت به شریعت متهم می کردند.گروهی آنها را قائل به عقاید کلامی نادرست در اتحاد میان خدا و خلق اصطلاحا وحدت وجودی معرفی می کردند.نشستن در مجلس سماع و رقص نیز از اتهامات دیگری بود که صوفیان بدان متهم بودند.

عاقبت، به طور مشترک، قاضی صاعد و محمشاد، ادعا نامه ای بر ضد شیخ ابو سعید بن ابو الخیر (357 440) تنظیم کرده و به دربار سلطان غزنوی در غزنه فرستادند.یکی از مهم ترین مسائل طرح شده در آن، حضور شیخ در مجلس سماع و رقص و بی اعتنایی به شریعت بود.

با این حال، مزاحمت چندانی برای صوفیان در دوره غزنوی به وجود نیامد.شیخ ابو سعید تا سال 440 زنده بود و حتی وقتی درگذشت، دربار غزنه کمکی برای پرداخت بدهی های خانقاه شیخ و نیز پولی برای ساختن مقبره ای برای وی به مریدانش پرداخت کرد.

باید توجه داشت که عالمان و قاضیان شهر نیشابور مانند بسیاری از شهرهای دیگر از نظر مادی زندگی پر رونقی داشتند.آنها که بیش ترشان وابسته به چندان خاندان بزرگ و ثروتمند بودند، املاک زیادی را به ارث یا به صورت اقطاع از سوی امیران، در اختیار داشتند.این مسأله، سبب می شد تا مورد طعن صوفیان قرار گیرند.آمیخته شدن عالمان با سیاستمداران، آن گونه که حتی مأموریت های سیاسی را نیز عهده دار می شدند، به نوعی زمینه ساز تبلیغات صوفیانی می شد که خود را در لباس فقر و درویشی عرضه می کردند.بنابرین تصوف، با جذب برخی از افراد محروم و طبقات پایین جامعه، به تدریج زمینه ای سیاسی نیز می یافت.

نزاع ها و کشمکش های فرقه ای، فرقه ای میان کرامیان با دیگران و نیز حنفیان و شافعیان، موقعیتی برای رشد تصوف به وجود می آورد.صوفیان حساسیت زیادی روی مسائل جزئی فقهی یا کلامی که گه گاه سبب درگیری های خونینی میان هواداران این فرقه ها می شد، نداشتند.برای کسانی که از این درگیری ها خسته شده بودند، دل سپردن به مشایخ صوفیه و نیز قضا و قدر الهی، اندکی طبیعی به نظر می آمد.

داستان دلبستگی مریدان به شیخ و اعتقاد به کرامات مشایخ، در بسیاری از متون صوفیان آمده است.یک نمونه که در عین حال، از آثار ادبی ارزشمند این دوره محسوب می شود، کتاب اسرار التوحید است که در باره مقامات و کرامات شیخ ابو سعید ابو الخیر است.کتاب مزبور تصویری از این شیخ بزرگ صوفیان به دست داده که گویی زندگی او انباشته از کرامات بوده و اندیشه افراد را، پیش از آن که چیزی بروز دهند، بر ملا می کرده است.یک نمونه آن چنین است:

آورده اند که استاد امام بولقاسم قشیری قدس الله روح العزیز یک شب با خود اندیشه کرد که فردا به مجلس شیخ شوم و از وی بپرسم که «شریعت چیست و طریقت چیست؟» تا چه گوید .دیگر روز پگاه، به مجلس شیخ آمدم و بنشستم.شیخ در سخن آمد.پیش از آنک استاد امام سؤال کردی، شیخ گفت: ای کسی که می خواهی که از شریعت و طریقت بپرسی، بدانک ما جمله علوم شریعت و طریقت به یک بیت باز آورده ایم و آن بیت این است: از دوست پیام آمد کاراسته کن کار*اینک شریعت

مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار*اینک طریقت

روشن است که میان صوفیان نیز اختلافاتی بوده است.بسیاری از آنها، درگیر در اختلافات مذهبی آن روز خراسان میان اشعری و شافعی و حنبلی گری بوده اند.برای نمونه، خواجه عبد الله انصاری از ابو سعید دل خوشی نداشت و بر این باور بود که «مرا با وی نقاری از بهر اعتقاد است و دیگر این که در طریقت نه طریق مشایخ ورزیدی.بعضی از مشایخ وقت با وی، نه به نیک بوده اند.»

یکی از داستان های لطیف زندگی ابو سعید، برخورد وی با فیلسوف بنام آن روزگار ابن سینا (370 428) است.لطافت این داستان از آن روست که یک عارف با یک فیلسوف با یکدیگر سخن می گویند.بهتر است آن را از زبان کتاب اسرار التوحید بخوانیم:

یک روز شیخ ما ابو سعید قدس الله روحه العزیز در نیشابور مجلس می گفت.خواجه بوعلی از در خانقاه شیخ در آمد.و ایشان، هر دو، پیش از آن، یکدیگر را ندیده بودند اگر چه میان ایشان مکاتبت بوده چون او از در، در آمد بنشست.شیخ با سر سخن شد.مجلس تمام کرد و از تخت فرود آمد و در خانه شد.خواجه بوعلی با شیخ در آنجا شد.و در خانه فراز کردند و سه روز با یکدیگر بودند به خلوت و سخن می گفتند و کس ندانست و هیچ کس در بر ایشان نشد، مگر کسی را که اجازت دادند، و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند.پس از سه شبا روز خواجه بو علی برفت.شاگردان از خواجه بو علی پرسیدند که «شیخ را چه گونه یافتی؟» گفت : «هر چه من می دانم او می بیند» .و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که «ای شیخ! ابو علی را چون یافتی؟» شیخ گفت: «هر چه ما می بینیم او می داند.»

به هر روی، ابو سعید نقشی مهم در گسترش تصوف در خراسان و انتقال اندیشه های صوفیانه به دوره های بعد داشته است.یک مورخ در قرن پنجم نوشته است که ابو سعید نخستین کسی است که خانقاه ها و نشستن در آن و لزوم ادب و طریقه قیام و قعود در آن را بر آن که گونه که تا روزگار ما جریان دارد، تأسیس کرده است.این سخن دست کم به این معناست که وی در شکل دهی به آداب خانقاهی نقش مؤثری داشته است.

حکایتی دیگر از ابو سعید، تا اندازه ای ارادت وی را به خاندان عصمت و طهارت نشان می دهد : در اسرار التوحید آمده است:

بابا حسن رحمة الله علیه، پیش نماز شیخ ما ابو سعید، قدس الله روحه العزیز، بوده است و در عهد شیخ، امامت متصوفه به اسم او بوده است.یک روز نماز بامداد می گزارد.چون قنوت بر خواند، گفت: «تبارکت ربنا و تعالیت اللهم صل علی محمد» ، و به سجده شد.چون نماز سلام داد، شیخ گفت: «چرا بر آل صلوات ندادی و نگفتی: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد؟» بابا گفت: «اصحاب را خلاف است که در تشهد اول و در قنوت بر آل محمد صلوات شاید گفت یا نه .من، احتیاط آن خلاف را، نگفتم.» شیخ ما گفت: «ما در موکبی نرویم که آل محمد در آنجا نباشد» .

آبادی غزنه در دوره غزنویان

بخشی از ثروت بیکرانی که سلطان غزنوی از فتوحات هند به دست آورد، برای باز سازی غزنه، ایجاد مدارس و مساجد و کتابخانه های آن صرف شد.عتبی شرح مفصلی از بنای مسجد غزنه آورده است.پس از آن در عظمت و بزرگی مسجد غزنه، آن را با مسجد دمشق مقایسه کرده، می نویسد : اگر کسی بیند بگوید: ای آن که مسجد دمشق دیده ای و بدان شیفته شده ای، و دعوی کرده ای که مثل آن بنیادی ممکن نگردد و جنس آن عمارتی صورت نبندد، بیا و مسجد غزنه مشاهدت کن تا بطلان دعوی خود بینی.» یک صد سال بعد از آن، زمانی که غوریان غزنه را تصرف کردند، هرآنچه در آن بود به آتش کشیدند و از میان بردند.

کاخ سازی نیز یکی از کارهای رایج سلاطین غزنوی بود.سلطان مسعود غزنوی، کاخی ساخت که بنای آن چهار سال به درازا کشید و هفت میلیون درهم هزینه برداشت.بقایای این کاخ در کاوشهای باستانشناسی غزنه به دست آمده است.

به هر روی، افزون بر اقدامات تمدنی مانند مسجد و مدرسه سازی، عالمان و شاعران فراوانی که پس از سقوط سامانیان و بویهیان، پراکنده شده بودند، با تطمیع و گاه به زور به غزنه آورده شدند.بدین ترتیب، شهر غزنه برای دورانی، مرکز علم و ادب گردید.این به رغم آن بود که عالمان از محمود غزنوی که به مبارزه با فلسفه و کتابسوزی شهرت داشت، گریزان بودند .

یکی از دانشمندانی که محمود غزنوی وی را به غزنه آورد، ابو ریحان بیرونی است.او در خوارزم، نزد ابو العباس خوارزمشاه بود تا آن که به سال 407 ابو العباس کشته شد.سال بعد، محمود غزنوی، جانشین وی را برانداخت و خوارزم را تحت سلطه خود در آورد.سلطان، عبد الصمد حکیم، استاد بیرونی را به جرم قرمطی گری کشت و چیزی نمانده بود که ابو ریحان را نیز بکشد، اما وقتی تخصص او را در نجوم شنید وی را با خود به هندوستان برد.حاصل آن سفر یا سفرها به هند، یادگیری زبان سانسکریت و تألیف کتاب با ارزش تحقیق ماللهند توسط ابو ریحان بود .نوشته اند که بیرونی چونان اسیری در دربار محمود زندگی کرده و حتی یک بار به مدت شش ماه در هند زندانی شد.بی شبهه، فلسفه گرایی بیرونی با عقاید مذهبی محمود غزنوی سازگار نبود.

بیرونی پس از مرگ محمود، در کنار فرزندش مسعود به خدمت پرداخت و کتاب قانون مسعودی را در طب به نام وی تألیف کرد.بیرونی در دوم رجب سال 440 در غزنه درگذشت.

بیرونی یکی از نوادر روزگار بود که زمانش شایستگی دیدار او را نداشت.مصداق واقعی سخنی است که عمر خیام ریاضی دان در برابر وزیری که وی را به همکاری با سلطان فراخوانده بود، گفت:

واعجبا! من چه کنم خدمت سلطان را، هزار سال آسمان و اختران را در مدار و سیر به شیب و بالا و جان باید کندن تا ازین آسیابک دانه ای درست چون عمر خیام بیرون افتد و از این هفت شهر پای بالا و هفت دیه سرنشیب یک قافله سالار دانش چون من درآید، اما اگر خواهی از هر دهی در نواحی کاشان، چون خواجه ده ده بیرون آرم و به جای او بنشانم که هر یک از عهده کار خواجگی بیرون آید.

سبکتگین (غلام الپتکین)

اسماعیل/محمود/پیری تکین

مسعود

مودود/علی/ابراهیم (451 492) /فرخزاد

مسعود (492 508)

شیرزاد (508 509) /بهرام شاه (512 547) /ارسلان (509 512)

خسرو شاه (547 555) /خسرو ملک (555 582)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان