اشاره
در شماره های قبلی، درباره غفلت به عنوان منشأ سقوط انسان بحث شد و گفته شد که به حسب آنچه از آیات شریفه قرآن استفاده می شود و اعتبارات عقلی هم آن را تأیید می کند، منشأ سقوط انسان و مانع ترقّی او «غفلت» است. محور غفلت هم خود انسان است. درباره چیزهایی که مقوّم وجود انسان و سیر تکامل او هستند نیز توضیحاتی ذکر گردید. اکنون دنباله مباحث:
توجه به خود؛ موجب تکامل
وقتی غفلت از خود و مقوّمات وجودی خود منشأ غفلت از خدا و مانع تکامل انسان باشد، علاجش هم توجه است. قرآن کریم می فرماید: «یَا ایُّها الّذینَ آمنوا عَلیکم انفسَکم لایَضُرُّکم مَن ضَلَّ اذا اهتدیتم.» (مائده: 105) خطاب به مؤمنین می فرماید: بر شما باد به خودتان! اگر دیگران گمراه شدند، ولی شما هدایت شدید، گم راهی آن ها به هدایت شما ضرری نمی زند. در ذیل این آیه شریفه، علاّمه طباطبایی بحث مفصّل و ذی قیمتی را در جلد ششم تفسیر المیزان درباره معرفت نفس و مراتبی که دارد مطرح نموده اند و این که معرفت نفس به معرفت حقیقی الهی می انجامد.
صرف نظر از بحث های دقیقی که ایشان در آنجا مطرح کرده اند، این جمله ای که می فرماید: «بر خودتان باد به وجود خودتان!» (توجه به ذات خودتان داشته باشید) می تواند متضمّن چند مرتبه از توجه باشد که می توان بعضی از این ها را ظاهر آیه و بعضی را بطونش تلقّی کرد. از این که می فرماید: اگر شما هدایت شدید گم راهی دیگران به شما ضرر نمی زند این معنا به ذهن متبادر می شود که وقتی انسان در شرایط خاصی، توجهش معطوف به جامعه، به دیگران و به محیط شود، از خودش غافل می شود. نمونه ساده اش این است که برای همه ما کما بیش اتفاق می افتد که با یک کسی که معاشرت داریم، چه در داخل خانواده و چه در محیط کار و مدرسه، گاهی توجه ما به عیوب طرف مقابلمان جلب می شود و با انگیزه های نفسانی همراه با وسوسه های شیطانی سعی می کنیم عیب های او را جست وجو کنیم و از حسن هایش غافل می شویم. اگر درباره او از ما سؤال کنند، اول چیزی که به ذهنمان می رسد عیب های اوست. این حالت اگر ادامه پیدا کند، ملکه عیب جویی در انسان پیدا می شود و غالبا این ملکه با نوعی از خود راضی بودن و خودپسندی همراه است. وقتی انسان دایم متوجه عیوب دیگران باشد، دیگر عیب خودش را نمی بیند؛ گویی اصلاً خودش عیبی ندارد.
این یکی از مواردی است که سفارش می شود به جای این که به دیگران بپردازید، به خودتان بپردازید. کسی که متوجه عیوب خودش باشد و از خودش انتقاد کند، این توجه به خود، او را از عیب جویی دیگران باز می دارد. این مرحله ای از توجه به نفس در مقام یافتن عیوب است که عیب خود را پیدا کنیم، نه عیب دیگران را. اگر دنبال این باشیم که عیب های خودمان را پیدا کنیم و آن ها را اصلاح نماییم، دیگر فرصت این را پیدا نمی کنیم که به عیب جویی دیگران بپردازیم. ولی توجه به نفس در پرداختن به خود، تنها این نیست؛ شاید بتوان گفت: این معنای ظاهری آیه است، اما اگر دقت شود مطالب عمیق تری از آن استفاده می شود که همان گونه که عرض کردم در تفسیرالمیزان به بعضی از آن ها توجه شده است. وقتی می فرماید: «لایَضُّرکم مَن ضَلَّ اِذا اهتدَیتم»، معلوم می شود که پای هدایت و ضلالت در پیش است. می فرماید: وقتی شما هدایت شوید، گم راهی دیگران به شما ضرری نمی زند؛ به خودتان بپردازید. معلوم می شود این پرداختن به خود راهی است برای هدایت شدن. از همین جا، ایشان این مطلب را استفاده می کند که معرفت نفس طریق معرفة الله است، و توجه به خود راهی است برای توجه به خدا. و بحث های ذی قیمتی را آنجا مطرح می کند.
خودفراموشی؛ عامل سقوط
یکی از نکته هایی که در همین جا می توان به آن توجه کرد و آن را یکی از مراتب معانی این آیه شمرد، این موضوع است که تجربه کرده ایم در زندگی مان گاهی حالتی پیش می آید مستغرق در محیط خود و حوادث بیرونی می شویم و دنبال لذت هایی می گردیم که از بیرون عاید می شوند و اصلاً یادمان می رود که خودمان که هستیم و کجا هستیم و دنبال چه می گردیم. گویا خودمان را بکلی فراموش کرده ایم، بخصوص بعضی حالاتی که به نام «لهو» نامیده می شود و سرگرمی های تند. در آن حالت، انسان اصلاً یادش می رود که خودش هست. از این گونه حالات (لهو) در شرع مذمّت شده و بعضی مراتبش تحریم شده است.
این حالت خودفراموشی از خود بیگانگی به وجود می آورد. علامتش هم این است که از این که آدم یاد خودش باشد، ناراحت است. تنها که می شود مثلاً فرصتی پیدا می کند تا مقداری به خودش توجه کند که من چه هستم، که هستم؟ چه کار باید بکنم؟ کجا باید بروم؟ این تازه اول وحشت و نگرانی است. گویا از خودش وحشت دارد. با این که برای انسان، خودش از همه چیز عزیزتر است (الله الله فی اَعزِّ الانفسِ علیکم)(1) ولی گاهی طوری می شود که انسان از خودش بدش می آید، از خودش وحشت دارد. چنین حالتی وقتی برای آدمی زاد پیدا می شود که به پرداختن به بیرون از خود عادت کرده باشد، و این زمینه بسیاری از رذایل و سقوط را در مسیر انسانیت پیش می آورد. انسان موجودی است آگاه و این آگاهی عین علم و عین ذات اوست؛ یعنی همان ذات انسانی اش، همان روح انسانی اش اگر این حالت را از دست بدهد، به تدریج، از انسانیت خارج می شود و دچار نوعی از خود بیگانگی می گردد.
البته غربی ها مبحث «از خود بیگانگی» را به صورت های گوناگونی مطرح کرده اند، ولی در اسلام و در معارف اسلامی و اهل بیت علیهم السلام به صورت بسیار عمیق تری مطرح شده است. اگر این توجه به خود به صورت صحیحی انجام بگیرد و تقویت شود، به آنجا می انجامد که انسان این حقیقت را می یابد که «مَن عَرفَ نَفسه فقَد عرَف ربَّه.»(2) ما این را به صورت یک مطلب تعبّدی می پذیریم؛ چون در روایات زیادی هم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و هم از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است و توجیهاتی هم برای آن مطلب ذکر می کنیم که اگر کسی معرفت حقیقی به روح خودش پیدا کند که نفس ما همان روح ماست و بدن به منزله لباسی است برای انسان و حقیقت نفسش را مشاهده کند، خواهد دید که «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرفَ ربَّه»، نه این که هرکس خود را بشناسد راهی برای معرفت خدا یافته است؛ کسی که خود را شناخت حقیقتا خدا را شناخت. این دو تا معرفت توأمان هستند.
این هم یک معنای بسیار دقیقی است که در آیه مزبور وجود دارد و معانی دیگری هم می توان برای آن در نظر گرفت که ما در مقام تفسیر آن نیستیم. فقط به مناسبت این که ریشه سقوط های انسان لغزش های او و غفلت است، عرض می کنم که محور این غفلت خود انسان است؛ غفلت از حقیقت انسانیت، از هویّت انسانی خود. این منشأ همه مفاسد می شود. وقتی انسان به هویّت انسانی خودش توجه کند، ارتباط وجودی خود را با کسی که هر لحظه به او هستی می بخشد می شناسد، بعد می بیند و می یابد، درک می کند که نمی تواند وجود او منفک و مستقل و منعزل از اراده الهی باشد. این ها چیزهایی است که ما شنیده ایم و خوانده ایم یا دیگران گفته اند؛ به هر حال، مفاهیمی هستند که از سطح درک ما بالاترند. ولی برای این که انسان بکلی غفلت از خود پیدا نکند و مستغرق در بیگانگان نشود و به یک معنا «از خود بیگانه» نشود، لازم است دقایقی را در شبانه روز اختصاص دهد به این که قدری به خودش توجه کند؛ من چی هستم؟ که هستم؟ کجا هستم؟ دنبال چه می گردم؟ و چون توجه به خود مستلزم توجه به کسی است که وجود را به او افاضه می کند، لازمه اش توجه به خداست.
یاد خدا؛ مانع غفلت انسان
همه ما می دانیم یکی از مطالبی که در قرآن کریم و در روایات و سیره ائمّه اطهار علیهم السلام زیاد مورد عنایت بوده، «یاد خدا» است. ولی برای خیلی ها این سؤال مطرح می شود: صرف این که انسان یاد خدا باشد، این چه نقشی می تواند در تکامل انسان در رسیدن به سعادت انسان ایفا کند؟ این سؤال کمابیش برای همه پیش می آید. این قدر سفارش می کنند که به یاد خدا باشید، به یاد خدا بودن چه کاری برای ما صورت می دهد؟ معمولاً در پاسخ این سؤال، گفته می شود: وقتی انسان به یاد خدا هست، گناه نمی کند، بیش تر به وظایفش توجه می کند. البته همین طور هم هست. یکی از عواملی که مانع گناه انسان می شود این است که توجه کند به این که به فرمایش امام راحل قدس سره در محضر خداست. وقتی توجه کند که خدا حاضر است و او را می بیند، این توجه و این یاد خدا مانع می شود از این که گناه کند؛ موجب می شود که در مقام انجام وظایف و تکالیفش برآید. این فایده ای که بر یاد خدا مترتب می شود، مثل فایده ای است که از جویدن غذا بر تقویت فک مترتب می شود؛ وقتی آدم غذا می خورد، غذا را می جود، فکش هم حرکت می کند. این ورزشی است برای فک. ماهیچه های فک تقویت می شوند. اما آیا آدم غذا می خورد تا فکش تقویت شود؟ نه، بلکه این از فواید غذا خوردن است. وقتی ما اصل فایده چیزی را درست نشناسیم، باید با همین چیزها ما را تشویق کنند که کاری را انجام دهیم. حقیقت مسأله خیلی بالاتر از این هاست. فایده یاد خدا خیلی بیش از این است که مانع گناه شود. البته برای مثل بنده ای که مبتلا به گناه باشم و حریف نفس و شیطان نمی شوم، یکی از بهترین راه ها همین است که تمرین کنم و توجه داشته باشم که خدا حاضر و ناظر است، ولی فایده اش تنها همین نیست، فواید بسیار بالاتری دارد.
اگر در یک جمله بگوییم: انسان برای تکامل آفریده شده و تکامل او در ارتباط با خداست و راه ارتباط خدا دل است، آن وقت می فهمیم که یاد خدا عامل اصلی ترقّی و تکامل انسان است. اصلاً با همین یاد، روح انسان تکامل پیدا می کند. ما چون بیش ترین بها را به اعمال و رفتار ظاهری می دهیم، بزرگ ترین عوامل سقوطمان را هم کارهای بد می دانیم. اما توجه نداریم که پشت این کارهای بد، نیت های بد قرار دارند و پشت همه نیت های بد، غفلت از خداست. آنچه موجب سقوط است، همان غفلت است و آنچه موجب تکامل است، همان یاد و توجه به خداست. با همین یاد است که روح رشد می کند.
به هر حال، این یک مطلبی است که باور کردنش هم قدری مشکل است. ان شاء الله خدا توفیق دهد که ما بعضی از این مراحل را، که در آیات و روایات به آن ها اشاره شده عمل کنیم. اگر آدم مزه اش را بچشد، بهتر می تواند باور کند. گفتیم که توجه به خود، توجه به مقوّم وجود خود و کسی است که این وجود را دایم افاضه می کند. ولی وجود ما به عنوان یک تشبیه ناقص یک پرتو نوری است که با چراغ ارتباط دارد. اگر چراغش را بی نهایت بزرگ و شدیدالنور فرض کنید، آن نور «اللّهُ نورُ السمواتِ و الارضِ» (نور: 35) نور بی نهایتی که همه چیز پرتوی از شعاع اوست، او خود الله است؛ نور السموات والارض، به شرط آن که بتوانیم دست کم تصور مبهمی داشته باشیم از نوری که بی نهایت است. هر موجودی و بخصوص در این مقام، بیش تر آن کسانی که وجودشان عین روحشان است و روحشان هم عین ارتباطشان با خداست (و نَفختُ فیهِ مِن روحی / حجر: 29) حقیقت شان همان روح آن هاست؛ همان پرتوی که از خورشید وجود الهی ساطع شده. اگر خورشید یک لحظه نباشد، دیگر نوری نخواهد بود، و اگر ارتباط این پرتو با مبدأ فیّاضش قطع شود، دیگر چیزی برایش نمی ماند. پس یادِ خود، مستلزم یادِ خداست. اگر ما بخواهیم از غفلت هایی که منشأ سقوط می شوند نجات پیدا کنیم و به عاملی که در مقابل، موجب تکامل است برسیم، باید یاد خدا را در وجودمان تقویت کنیم.
کثرت یاد خدا؛ اصالت کیفیت
در بعضی از آیات کریمه قرآن، تأکید شده است بر این که زیاد یاد خدا بکنید؛ مثلاً، در سوره احزاب می فرماید: «یا اَیُّها الّذینَ آمَنوا اذکروُا اللّهَ ذِکرا کثیرا و سَبّحوهُ بُکرةً و اَصیلاً.» (احزاب: 41 و 42) بسیاری از آیات هستند که مضمونشان چنین است. بعضی از آیات تعبیر دیگری دارند. صحبت از کیفیت یاد خداست، نه کمیّتش؛ نه این که وقت زیادی صرف ذکر شود، یا الفاظ زیادی به عنوان یاد خدا بر زبان جاری شوند. بعضی آیات اشاره دارند به این که ذکرتان کیفیتش زیاد باشد. از این معلوم می شود که ذکر حقیقی فقط ذکر لفظی نیست. ذکر لفظی کثرت بر می دارد، یک بار، دو بار، ده بار، ولی در آنچه کیفیتش مورد تأکید باشد، شدید باشد، دیگر لفظ شدت ندارد؛ مثلاً، یا الله گفتن که شدت و ضعف ندارد، می توان آن را بلند یا آهسته گفت. ولی شدت یک بحث دیگری است. در سوره بقره آیه 200 پس از ذکر مناسک حج می فرماید: «فاِذا قَضَیتُم مناسِکَکم فَاذکروُا اللّهَ کذَکرِکم آباءَکم اَو اَشدَّ ذکرا.» پس از آن که از اعمال حج فارغ شدید، شما در معرض این هستید که شیطان شما را وسوسه کند و از یاد خدا غافل شوید. از جاهایی که شیطان به خوبی می تواند آدم را فریب بدهد همین است که وقتی انسان تکلیفی، وظیفه ای را انجام می دهد که به هر حال نیرویی از او می گیرد، وقتی وظیفه اش را انجام داد، آماده می شود برای این که دستخوش وساوس شیطان قرار گیرد؛ مثلاً، وقتی انسان به نماز می ایستد با این که نمازهای ما غالبا همراه با غفلت هستند همین که «السلامُ علیکم و رحمةُ الله و برکاته» را گفتیم قرار نداریم، نگاه می کنیم به این طرف و آن طرف ببینیم چه خبر است. تنها چند دقیقه محدود وقت صرف نماز شده و نگاهمان را این طرف و آن طرف نکرده ایم. اما همین که تمام شد، گویا مرغی از قفس می پرد. در اعمال حج هم همین طور است. همین که اعمال تمام می شوند، خوب بار سنگینی را زمین گذاشته ایم، اما شیطان مهلت نمی دهد؛ بلافاصله محرماتی را که در حال احرام نمی شد انجام دهد، انجام می دهد، غافل می شود. قرآن مجید، بخصوص روی این مسأله تأکید می کند: اعمالتان که تمام شد، حواستان جمع باشد غافل نشوید: «فاِذا قَضیتُم مُناسکَکم فَاذکروا اللَّه کذکرکم آباءَکُم او اشدَّ ذکرا.» خدا را یاد کنید، آن طور که پدرانتان را یاد می کنید یا شدیدتر و عمیق تر. این که «یاد پدر» اینجا چه مناسبتی دارد، در این باره، داستان هایی ذکر شده نمی خواهم تفسیر آیه و شأن نزولش را عرض کنم اما منظور کلمه «اشدَّ ذکرا» است. شدت ذکر کثرت نیست، بلکه کیفیت آن است. یک وقت انسان چیزی را به یاد می آورد، اما کم رنگ به ذهنش خطور می کند و می گذرد؛ مثلاً، یاد دوستتان توجه ضعیفی و اثر کمرنگی به شما می بخشد. اما وقتی شما به کسی علاقه و دل بستگی شدید دارید، وقتی یاد او می کنید تا عمق قلبتان نفوذ می کند. این «شدت یاد» است. بحث توجه عمیق است؛ چنان که تمام دل انسان را پر کند. [منظورم از «دل»، قلب یا احشا و امعا نیست، بلکه مرکز ادراک انسان است.]
پس یاد خدا کردن، هم از لحاظ کثرت مطلوب است که زیاد یاد خدا بشود (آنجا غالبا زیاد لفظی است) و هم از لحاظ عمیق بودن که یاد او سطحی نباشد، مثل موجی که روی آب نقش می بندد و زود می گذرد. این جور نباشد، سعی کنید این یاد در عمق وجودتان اثر بگذارد، در عمق قلبتان نفوذ بکند. آن وقت آثار زیادی خواهد داشت. البته یاد سطحی هم در مقابل نبودنش بسیار کارساز است. همان را هم نباید از دست داد، اما نباید به این اکتفا کرد. سعی کنید وقتی یاد خدا می کنید یاد خدا تا عمق وجودتان اثر کند.
مراتب توجه به خدا
ما هر وقت یاد خدا می کنیم، یاد اسمی از اسماء الهی و صفتی از صفات او می افتیم، ولی ممکن است کسانی باشند که یاد آن ها و توجه آن ها به خدا توجه به یک صفت یا یک نام از نام های الهی نباشد. ما غالبا خدا را به عنوان آفریننده و روزی دهنده و به عنوان این که مهربان است، این که گناهان را می آمرزد یاد می کنیم. وقتی می گوییم: «خدا» یکی از این صفات به ذهنمان می آید. ولی بعضی افراد هستند که توجهشان به ذات خداست؛ یعنی چی، من درست نمی فهمم، ولی به هر حال، این را بدانیم که بعضی از مراتب یاد و توجه خدا هست که تمام وجود را فرا می گیرد. در آن حال، انسان از همه چیز غافل می شود. اگر شنیدیم که مولا امیرالمؤمنین علیه السلام در حال نماز حالتی برایش پیدا می شد که اگر تیر را از پای مبارکشان درآوردند، اصلاً متوجه نشد، این را خیلی بعید نشماریم. تربیت شدگان مکتب امیرالمؤمنین هم مراتبی از این توجه را دارند. این ها مراتب عالیه ذکر خداست که مال آن هاست، به این مراتب نازلی که هم گاهی نصیب خودمان می شود، مغرور نشویم، بدانیم بالاتر از ما هم وجود دارد. باید زحمت کشید تا به آنجا رسید.
پس توجه به نفس مراتبی دارد. همین که آدم خودش را بیابد که من هم چیزی هستم، همه توجهش به این طرف و آن طرف نباشد، توجه کند که چه عیب هایی دارد به جای این که به عیب جویی دیگران بپردازد به مراتب وجود خودش متوجه باشد، از مرتبه مادی به مرتبه مثالی و صورت، بعد به مرتبه روح مجرّد و تمرکز در روح خود با آن شهود و مراتب عالیه معرفت می رسد. یاد خدا همین طور است: گاهی یاد کسی هستیم، اسمش را می بریم و گاهی معنای این لفظ برای انسان مجسّم می شود. ولی بعضی ها هستند که یادشان جور دیگر است.
داستانی را چند نفر موثّق با اسناد متعدد از مرحوم مطهّری برایم نقل کرده اند که ایشان خدمت یک شخص بزرگی از اولیای خدا رسیده بود و صحبت شده بود که چه کنیم معرفت خدا را بیش تر کسب کنیم؛ توجهمان در عبادت بیش تر باشد؟ آن ولیّ خدا سؤال کرده بود: شما نماز که می خوانید چه جور توجه پیدا می کنید تا حضور قلب داشته باشید. ایشان گفته بود: من سعی می کنم وقتی می خواهم لفظی از اذکار نماز را بخوانم، توجه به معنایش پیدا کنم؛ لفظ را بگویم و به معنایش هم توجه پیدا کنم تا این موجب شود حضور قلب داشته باشم.
(معمولاً ما این جور هستیم که وقتی نماز می خوانیم، وقتی تمام شد، یادمان می آید که نماز می خواندیم. گاهی حتی به الفاظ هم درست توجه نمی کنیم که چه می خواندیم، اما بعضی ها به الفاظ توجه دارند، بخصوص آن ها که در قرائت دقت دارند. اما بالاترش این است که به معنایش توجه هم داشته باشند. آن ها که می خواهند حضور قلب داشته باشند، اول معنا را تصور می کنند و لفظ را در مورد آن معنا به کار می برند. به هر حال، ایشان گفته بودند من برای حضور قلب این جور می کنم.) آن بزرگ فرموده بود: «توجه به الفاظ می کنی، توجه به مفاهیم می کنی، پس کی توجه به خدا می کنی؟»
این مطلب خیلی بلندی است. به هر حال، مراتب توجه و یاد بسیار متفاوت است و باید سعی کنیم ان شاء الله از این حدی که هستیم، ترقّی کنیم. اول ذکر لفظی را فراموش نکنیم، بعد سعی کنیم خودمان را عادت بدهیم با هر چه مواجه می شویم از آن جهتی که با خدا ارتباط دارد، درباره اش فکر کنیم. اگر نعمتی برایمان حاصل می شود، بگوییم عجب نعمت خوبی خدا آفریده؛ مثلاً، بگوییم: الحمدلله، خدا لباس خوبی قسمت ما کرده، هوای خوبی استنشاق می کنیم، خدا چه برف خوبی نازل کرده،... همه چیز را به خدا ارتباط بدهیم تا توجه به آن ها ما را از خدا غافل نکند.
··· پی نوشت ها
1 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 433 / نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 209.
2 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 2، ص 32.