مهدی عبّاسی
سومین خلیفه عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت که نسبت به حضرت علی(ع)
کینه خاصی می ورزید. روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت:
«در
خواب علی (ع) را دیدم که با هم راه می رفتیم تا به پُلی رسیدیم او مرا در عبور از
پُل مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادّعا می کنی که امیر بر مردم هستی، ولی ما از
تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم. اما، او به من پاسخ کامل و رسایی نداد.»
مأمون
گفت: آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟
ابراهیم
گفت: چند بار به من سلام کرد و گفت: سلاماً … سلاماً.
مأمون
گفت: او تو را نادانی که قابل پاسخ نیستی، معرّفی کرده؛ است چرا که قرآن در توصیف
بندگان خاصّ خود می فرماید: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَی
الأرْْضِ هَوْناً وَ إذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛ بندگان (خاصّ
خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی تکبّر بر زمین راه می روند و هنگامی
که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نا بخردانه گویند)، به آنها سلام می گویند
(و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند.)».[1]