قبله حادثه ها
محمد کامرانی اقدام
مکّه، چشم به راه صبح بود و صبح، چشم به راه قبله حادثه ها.
پیامبر آمد؛ از پشت تمام تردیدها، تا یقین آفتابی اش را به دل های مردد و مشکوک بتاباند.
«چو صبح صادق آمد راست گفتار |
جهان در زر گرفتش محتشم وار |
پیامبر آمد و ابوجهل، در پشت جهل جاری خویش مخفی شد و ابوسفیان، خانه نشین سرای نخوت و ذلت گردید. چشم انتظاری کعبه به پایان رسید و قدم های مردی از جنس نور، آمد و تاریکی را از دوش زخم خورده مکّه برداشت و هیبت هبل ها را فرو ریخت.
و محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، این چنین آمد و پلیدی و پلشتی آن چنان رخت بر بست که هنوز که هنوز است، مکه غرق نور است و ستاره که «جاء الحق و زهق الباطل انَّ الباطل کان زهوقا».
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمد و ابوسفیان منتظر بود تا پیامبر بگوید «القتل»؛ تا تمام اهل مکه، در خون غوطه ور شود. ابوسفیان منتظر بود تا پیامبر ندای «النهب» سر دهد، تا تمام اموال مکّیان به غارت رود. ابوسفیان منتظر بود تا پیامبر بگوید «الاسر»؛ تا تمام اهل مکّه اسیر شوند و حقیر؛ امّا پیامبر هیچ نگفت و هیچ نکرد؛ جز لبخندی ساده که به آن بسنده نمود، جز نگاهی از سر مهربانی و عفو و گذشت، که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، دریای عفو بود و اقیانوس گذشت. پیامبر آمد و چشم ها همه حلقه بر در خانه خدا شد.
و پیامبر چه باشکوه پا بر خانه خدا نهاد و بر آستانه آسمانی کعبه، سجده شکر به جای آورد و زمزمه زلال «لا اله الا اللّه وَحْدَهُ وَحْدَهُ، اَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْاَحْزاب وَحْدَه» را سر داد.
و این صدای آسمانی پیامبر بود که از فراز منبر نور و ایمان، به گوش می رسید که: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا اِنّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم» محمد صلی الله علیه و آله وسلم آمد تا من و من، من و تو یکی شود، سید قریشی با سیاه حبشی، عرب با عجم برابر شوند و برادر. محمد صلی الله علیه و آله وسلم آمد تا «من ها» به هم بپیوندند و «ما» شویم؛ مایی که در برابر عظمت الهی هیچ است و هیچ.
«این من و ما بهر آن بر ساختی |
تا تو با خود مزد خدمت بافتی |
تا من و توها، همان یک جان شود |
عاقبت مستغرق جانان شود» |
آغاز اشک ها و خنده های تاریخ
حمیده رضایی
صدای شیهه اسب ها، صدای چکاچک شمشیرها، صدای فریادهای لا اله الا اللّه و منشوری از نور که زمین مکّه را فرا می گیرد:
بت ها به خاک می افتند.
بت ها به سجده، پیشانی بر خاک می سایند.
بت ها تکه تکه می شوند.
بت ها در معبد نیایششان دود می شوند و نابود می شوند.
بت ها سنگفرش عبور می شوند.
کعبه بلند می شود.
کعبه روی دو پا می ایستد، سرش را بالا می گیرد، در هوایِ صافِ ایمان نفس می کشد، دست هایش را بالا می برد و خورشید را در آغوش می فشارد.
کعبه فریاد شوق می کشد، از شادی در پوست خویش نمی گنجد، گریبان می دَرَد و مدهوش می شود.
سپاه همچنان لا اله الا اللّه گویان، به راه خویش ادامه می دهند.
مکّه سراسر شعف است
مکّه سراسر نور است
مکّه مکمل اسلام است.
درهای کفر، به هم می خورد. درهای کفر، برای ابد بسته می شود.
بت خانه ها با خاک یکسان می شود و قرآن، بالا دستِ نور، به فتح مکّه کمر می بندد و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ـ طلایه دار سپاه ـ شمشیر می زند و علی علیه السلام بر شانه هایش می ایستد تا اسلام گسترش یابد.
رودی بر فراز دریا موج می زند، تا لات و هبل و عزّی، مردگان همیشه تاریخ، این سنگ های بی جان و بی مصرف، در عذاب الهی بپیچند و نابود شوند. سفیانیان در آتش ندامت بسوزند و آزاد شوند، که محمّد بخشاینده است.
که محمد، فرستاده خدای بخشاینده است. که بلال، پا بر فراز کعبه، اذان بگوید که برده ای سیاه، برابری را فریاد بزند.
که ایمان، در رگ و تار و پود جامعه، بی وقفه بدود
که مکّه، عظمت اسلام را نعره بکشد
که کعبه، سراسر، نورشود، سراسر عشق. که پنجره ها، روبه روشنایی باز شود.
که تالاب کفر، خشکانده شود. که گیاهان هرزه، بر پیکر کعبه ریشه ندوانند که فتح مکّه آغاز اشک ها و خنده های تاریخ شود.
میقات دل های آرزومند
سید علی اصغر موسوی
روزی که به سمت مدینه می رفت، با تمامی اندوه خود، شهر را می نگریست و نجوا کنان می فرمود: «اللّه ُ یَعْلَمُ اَنِی اُحِبُّکَ و لَولا اَنَّ اَهْلَکِ اَخْرِجونی عَنْکِ لَمَا آثَرْتُ عَلَیکِ بَلَدَا و لاَ ابْتَغَیتُ بِکِ بَدَلاً و اِنِی لَمُغْتَمٌ عَلی مُفارِقَتِکَ.
... و امّا آن روز، روز بیستم ماه مبارک، در سال هشتم هجرت، برای حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم حسّ دیگری داشت؛ احساسی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به سجده شُکر وادار می کرد؛ شکر نعمتی که هنگام «خروج» از «مکّه»، آن را آرزو می کرد و هنگام «ورود» به مکّه، سرشار از خیل نعمت های فراوان شده بود؛ خیل رستگارانی که تا دوردست ها، مثل منظومه های کهکشانی به دورش حلقه زده بودند.
دیگر از شهر، نجوای مخالفی برنمی خاست؛ تا چه رسد به حرمت شکنی های ناجوانمردانه مختلف! سروش آسمانی، هر لحظه گلبانگ فتح و پیروزی را جار می زد: اِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحَا مُبینَا، یعنی: آی جهالت پیشگان، برخیزید! کو آن مرام بوجهلی و بولهبی تان؟! کو آن تازیانه های آتشینِ تان که مست از باده خودخواهی بود، کو؟! آی نامردمان سِفله، که حتی به خویشانِ خویش نیز ترحم نکردید! کجاست آن شکنجه های وحشیانه شما!
کجاست آن غرور تجمّل های دروغینِ تان!
آی استخوان پرستان جاهل! اینک بنگرید؛ این هما وعده الهی به پیامبر رحمت است! این همان وعده پیروزی حق بر باطل است! اینک، زمان، زمانِ میقات مردان راه رفته در کوی حقیقت است! اینک، زمان، زمان پرتوافشانیِ خورشید جمال «مُحَمَّد» صلی الله علیه و آله وسلم است! اینک، زمان، زمان برآورده شدن آرزوهای «حمزه علیه السلام » است! اینک زمان، زمان تسبیحِ لا فَتی اِلاّ عَلی علیه السلام ، لا سَیف اِلاّ ذوالفقار است! جمال کبریایی اش، آتش به جان بت ها انداخت و از آسمان نگاهش، عشق باریدن گرفت؛ گویی ذره ای در آفاق نمانده که جذب خورشیدِ پیشانی اش نشود!
دست برد و عصای قهر بر دست گرفت؛ ذرات عالم، همراه ملکوت آسمان ها به سماع برخاستند؛ کعبه را نوایِ جَآءَ الْحَّقُ وَ زَهَقَ الْباطِلُ فرا گرفت و باران ترنّم و تبسّم فضا را عطرآگین کرد. آری! اِنَّ الْبَاطِلُ کَانَ زَهُوقا؛ باطل همیشه رفتنی است! کدامین ابر را توانایی انکار خورشید است؟! کدامین شب، توانسته است حکومت ابدی داشته باشد؟! این جاست که دیگر نوبت حیدر کرّار است! باید که به اوج برسد، عظمت مولود کعبه؛ تا همدوش «حبیب خدا»، حرم را از خَس و خاشاک پاک نماید!
چه افتخاری برای اسلام بالاتر از علی علیه السلام ! چه عظمتی والاتر برای حرم و چه شکوهی ماندگارتر برای این فتحُ الفُتوح؟!
اینک نوبتِ اِذَا جَآءَ نَصْرُ اللّه ِ وَ الفَتْح است؛ تصویر جاودانه حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و تفسیر عارفانه امیر مؤمنان علی علیه السلام ، تا قیام قیامت!
بلند بخوان، حضرت جبریل علیه السلام ؛ بلندتر!
اِذَا جَآءَ نَصْرُ اللّه ِ وَ الفَتْحِ، وَ رَأَیْتُ النّاسَ...
آری! جای شگفتی نیست؛ او پیامبر رحمت است؛ عفو می کند! در کمال قدرت، می بخشد.
او کانون مهر خداوندی است، که بهایِ یک تبسّمش، جانِ جمله کاینات است!
می بخشد؛ اِذْهبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقآءُ، تا درس بزرگی به خودباوران بدهد!
می بخشد: لاَ تَثْرِیبَ عَلیکُمُ الْیَومَ، یَغفِرُ اللّه لَکُم و هُوَ اَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ تا در تاریخ نوع دوستی، قصه حضرت یوسف تکرار شده باشد! می بخشد تا مفهوم صله ارحام، برای همه آشکار باشد.
فدای رفتارت، یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم !