صراط هدایت
عاطفه خرمی
سال هفتم هجرت فرا می رسد. یهودیان شکست خورده و رانده شده، در دامان یهود «خیبر» افتاده اند و خیبر، پناهگاه توطئه و خیانت و تزویر می شود.
سپاه نور، عزم جهاد می کنند و مانند غزوات دیگر، پرچم جنگ را به دست «او» می سپارند؛ سپاهی از مردهای آهنین که ایمان، در تار و پود وجودشان ریشه دوانده است. سپاه شوکت و غرور و جلال، یک هزار و چهار صد پیاده و دویست نفر سواره، شبانه به پای قلعه های خیبر می رسند.
قلعه های هفتگانه، یکی پس از دیگری فتح می شوند. «ناعم» و «قموص»، تنها قلعه هایی هستند که فتح آنها دشوار است. هر روز، گروهی از لشکر محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به پای قلعه ها می روند و چون روز به پایان می رسد، مغموم و شرمسار، به سوی فرمانده باز می گردند. پس محمّد صلی الله علیه و آله وسلم تصمیم می گیرد لشکری را به فرماندهی یکی از سران صحابه برای فتح قلعه عازم کند؛ شاید کار را به اتمام رسانند. شام هنگام، صحابی صاحب نام، با لشکر همراهش، بی آن که کاری از پیش برده باشند باز می گردد.
روز بعد، صحابی دیگری به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عازم می شود و دست خالی باز می گردد. در محضر رسول خدا، او و همراهانش، هر کدام دیگری را متّهم به ترس از دشمن می کند و گناه فرارشان را از خود سلب می کنند.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آن شب را با کوله باری از اندوه به صبح می رساند و چون آفتاب روز حماسه طلوع می کند، از خیمه قدم بیرون می گذارد و در میان مهاجرین و انصار می فرماید: «لَأُعطِیَنَّ الَّرْایَةَ الیَومَ رَجُلاً بِحُبُّ اللّه َ وَ رَسولَه وَ یحِبَّهُ اللّه ُ وَ رَسُولهُ کرّاراً غَیْرَ فَرّار؛ من امروز این پرچم را به مردی می دهم که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می دارند، آن حمله افکنی که فرار نکند.»
در این هنگام، حاضرین پیش آمدند و هر یک خود را برای گرفتن پرچم آماده کردند.
چشمان محمّد صلی الله علیه و آله وسلم در میان جمعیّت، در پی مردی گشت که می دانست پرچم غرور آفرین عظمت دین خدا، تنها بر شانه های سترگ او خواهد نشست... و او در میان جمع نبود.
ـ علی کجاست؟ ـ یا رسول اللّه به چشم درد مبتلا گشته.
ـ «اللّهم اذْهَبْ عَنْهَ الرَّعَد و الحَرَّ و الْبَرْد، وَ انْصُرْهُ علی عَدُوَّه و افْتَح علیه فاِنَّه عَبْدُکَ و یُحِبکَ و یُحِبُّ رَسولکَ غیْرُ فرّارٍ» خدایا! چشم درد و گرما و سرما را از او دور گردان و بر دشمن یاریش ده و پیروزی را نصیب او گردان که به راستی، او بنده توست و تو را دوست می دارد و رسول تو را دوست می دارد و فرار نمی کند.»
علی علیه السلام ، همان «کرّار غیر فرّار» با هیبتی حیدری و غیرتی ناب و عزمی پولادین، پرچم شوکت و افتخار را در دست گرفت و به سوی قلعه روانه شد.
یهودیان خیبرنشین، نمی دانستند امروز مردی به مصاف آنها می آید که با اشارت دستش، تیشه بر ریشه هستی شان می خورد و در پای قلعه محکم آنها، حماسه ای می آفریند که آوازه شکوهش، تا قرن ها و قرن ها پس از آن روز، دهان به دهان می چرخد.
مرحب ـ پهلوان صاحب نام یهود ـ، لباس رزم به تن کرده، رجز می خواند و مبارز می طلبد:
قَد عِلمَتْ خیبرٌ أنِّی مَرْحَب شاکِی السِّلاح بَطَل مُجَرَّب
اِذَالْحُروُب أُقبِلتْ مُلتَهب
«خیبریان می دانند که منم مرحب که اسلحه وافزار جنگم، بُرّان و پهلوانی مجرّب و آزموده هستم، هنگامی که جنگ ها شعله ور شود.»
و علی علیه السلام با اقتداری که تاریخ را به حیرت وا می دارد پاسخ می دهد:
«اَنَا الَّذِی سَمَتنی أُمّیِ حَیَدرهکَلَیْثَ غاباتَ شدید قسوره اکیلکم بالسَّیفِ کیل السندره»
«منم که مادرم مرا حیدر نامید و چون شیر بیشه ای هستم که خشم و قهرش سخت است و با این شمشیر شما را همچون سندره می سنجم.»
نبرد آغاز می شود میان دو پهلوان؛ یکی که خود را به ساز و برگ جنگی آراسته و تنها و تنها با تکیه بر نیروی بازوانش و با دلی آکنده از غرور و خشم و کینه نسبت به حقیقت نابی که آیین محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به ارمغان آورده است، و دیگری، با دلی سرشار از شور جهاد و پیکار در راه خدا و عظمت آیین تابناک محمّد صلی الله علیه و آله وسلم و امید و توکلّ بر یگانه ای که بازوانش را توان و قدرت می بخشد و ذوالفقارش را مرز یقین حق و باطل می سازد.
چیزی نمی گذرد که «پهلوان نامی یهود» با دو ضربت به خاک می افتد. هم کیشان او به سرعت می گریزند و در پناه قلعه، به زعم باطل خود از گزند شمشیر حق در امان می مانند. علی علیه السلام ، پای قلعه می آید. دستش را به حلقه در می اندازد. از تمام حرکاتش، از تک تک نفس هایش نجوای قربة الی اللّه می بارد. چشم ها خیره می شوند، نمی توانند باور کنند آن چه را می بینند. درِ قلعه ای ستبر که پناهگاه دشمنان دین خداست، با دستان مردی از جای کنده می شود که صراط مستقیم هدایت، با انحنای ذوالفقار او ترسیم می شود.
مردی که از تمام زوایای نگاهش، یقین می بارد و جوهره وجودش را ایمان و اخلاص و تقوا آکنده است.
مردی که تاریخ وامدار اوست.
او که محمّد صلی الله علیه و آله وسلم در شأنش فرمود:
«علیُّ بن ابی طالب منّی کروحی مِن جَسدی»، «علی بن ابی طالب مِنّی لِمَنزَلة رأسی مِن جَسَدی» مقام علی بن ابی طالب نزد من مانند روح من از جسدم می باشد، یا به منزله سر از جسدم می باشد.
به اعجاز دست بر آورده ای!
مهدی میچانی فراهانی
پنجه که می افکنی به دروازه بزرگ، چار ستون شهر خیانت می لرزد. پس به اعجازی عظیم دست بر آورده ای مولا! تا بار دیگر، همه لحظاتِ بزرگ تاریخ را به کُرنش بنشانی. عظمتت، بی شک، هر زبانی را به تحسین خواهد گشود؛ حتّی دروازه بانانِ یهودی خیبر را و کنیسه نشینانی را که خاطره موسی را ـ تو را ـ زنده در مقابل خود می بینند. فتحِ دژی غرّه به خویش، آن چنان که فاتح تو باشی، تصویرِ شفافِ حماسه ای است چندان عظیم، که اینک پس از قرن ها، هنوز می نویسمش و مباهات می کنم.
بینِ هزاران جنگ، هزاران حماسه، هزاران لشگر و هزاران خونی که تاریخ در خود ثبت کرده است، اینک از فتح تو می نویسم و از دروازه ای که به قدرت آسمانی تو گشوده شد. و تنها آن چه که باقی ماند، مدحِ شجاعت تو بود.
کجا هستند یهودیانی که دیوارهای خیبر را مرتفع تر از همّت و عظمت تو می دانستند؟
کجا هستند آنان که در مقابلِ تو، دروازه می بستند، بی آن که بدانند در برابر ایمان، هر درِ بسته ای آسان گشوده خواهد شد. و تو، پُر از ایمان نه، که خود، تمامیِ ایمان بوده ای؟
در محضرِ تو که سرچشمه صبری و عطوفت، هر چند حتّی دشمنان را می نواختی و حتی فرزند را حکم به ملاحظه و مدارا با قاتل خویش داده ای، اما خیانت و نفاق را در قاموس تو تحمّل نتوان کرد. آن که شمشیر بر تو می کشد، شجاعت تیغ بر داشتن را دارد، اما نفاق، از ترسِ مفرطی می خیزد که تنها به جانِ پست مایه ترین ها می تواند بنشیند؛ پس دروازه قلعه نفاق، هر چه عظیم، اما سُست تر از آن است که در مقابل حتّی یک دستِ تو، توان ماندگاری داشته باشد. این طبیعت نفاق است؛ سُست کننده و وحشت زا و آن که می ترسد، بی شک پیش از آن که بجنگد، مرده است.
مجذوبِ مهر تو کیست که نیست مولا! و مرعوب ذوالفقارت آن گاه که صیحه می کشد و منوّر، از نیام بیرون می پاشد.
کجاست آن جا که عطوفت ورزیدی و قومی واله ات نشد؟
کجاست آن جا که ذوالفقارِ تو بر آمده باشد و شکست را چشیده باشد؟ گرچه این بار، این جنگ را به ذوالفقار نیازی نیست؛ کافی است که فقط یک دست را بر آوری، دروازه ای از جای کنده خواهد شد.
اینک فرو می روم در پیچ و تاب زمانی دراز که گذشته است. خود را می بینم که بر باروی خیبر ایستاده ام. در کشاکشِ جنگی خونین، آن چنان که صدای چکاچک شمشیرها و نعره ها، وحشتی عظیم بر پیکر قلعه افکنده است. عدّه ای را می بینم که سخن از استواری قلعه می گویند و تلاش مجاهدانِ علی علیه السلام را بیهوده می شمارند. پس به ناگاه، در فورانِ حیرتی عظیم، می بینم که دروازه بزرگ به صدایی مهیب شکسته شد. نیک می نگرم؛ آری! باز هم حیدر است که...
دست قادر ازلی
سید علی اصغر موسوی
عطر لافتی، آسمان «خیبر» را در بر گرفته بود و «ذوالفقار عدالت»، برای از هم دریدن سیاهی ها آماده می شد. اضطرابی عجیب در دل ها و حیرتی غریب بر نگاه ها، سایه افکنده بود و امام علی علیه السلام با آن که می دانست مفهوم یَدُ اللّه ِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ، لحظاتی دیگر تفسیر خواهد شد، امّا دست به نیایش برداشته با جان و دل، خالق هستی را به مدد می خواند!
به اقتدای قنوتش، خیل ملایک، قنوت گرفته بودند و با پایان هر قسمت از دعایش، صدای آمین در ملکوت می پیچید. اینک قدرت «یا علی» را تماشا کنید که همان اسم اعظم است؛ اسمی که در آسمان و زمین، حبل المتین محکم است! مولا، خون هاشمی اش به جوش آمده بود، گویی، یا علی گویان، دست بر حلقه در نهاد که در، با تمام قامت پولادینش، مقابل عظمت و قدرت مولا، قدخم کرد و در دست اهورایی اش، متواضعانه آرام گرفت!
شکوه دستِ خداوندی مولا علیه السلام بود و غریو شادی که فتح را بشارت می داد. «مرحب» را این پیروزی شگفت انگیز، حیرت زده کرده بود؛ ولی سایه وار، قامت حقیرش را مقابل حضرت آراست و شمشیر غرور را بر افراشت و این گونه، مجال هم آغوشی خاک را به زیستن در جوار خورشید ،ترجیح داد و خاک، سرمه ای شد به چشم های خیانت پیشه اش، تا سزای خویش را در عهد شکنی دیده باشد! گویی فریادی، طول و عرض تاریخ را متوّجه خود کرده است! آی ساکنان زمین و آسمان! اینک به دست های علی ایمان بیاورید!
ایمان به دستی که از آستین عدل الهی بیرون آمده است، تا حماسه ساز «بدر» باشد! تا فصل رنگین «اُحد» را انگیزه ده ها زخم، بشود! تا شور «خندق» را با تمام مردانگی به پایان ببرد! تا برگ زرین دیگری همچون «حُنین»، به تاریخ اسلام بیافزاید! تا...
ایمان به دستی بیاورید که قرآن را با کرامت یَداللهی اش، جمع آوری خواهد کرد!
ایمان به دستی بیاورید که با ذوالفقار عدالت، فتنه «جمل و نهروان» را خاموش خواهد کرد! ایمان به دستی بیاورید که به یاد محرومین کوفه و مدینه، نهال خرما خواهد کاشت!
ایمان به دستی بیاورید که تکیه گاهِ مردان نابینا خواهد شد!
ایمان به دستی بیاورید که لقمه های محبت را در دهان یتیمان خواهد گذاشت!
ایمان به دستی بیاورید که از پینه هایش، عطر بهشت می وزد و خداوند «جلّ جلاله»، به داشتن چنین بنده ای می نازد!
ایمان به دستی بیاورید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، از لمس آن احساس امید و از توانایی آن، احساس رضایت می کند؛ رضایتی که در گرو«امامت» و رهبری امت اسلام، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است! فریاد تکبیر، در جای جای قلعه خیبر می پیچد و تمام نگاه ها به بازوان ستبر و دستان اهورایی مولا، خیره می شوند! تَبارَک اللّه ، ما شاءَ اللّه ...
عود و اسپند بیاورید! فضا را عبیرآمیز کنید! این معجزه «حیدر کرّار» است! این معجزه ناب علوی است! این معجزه، مفهومِ همان سوره: وَالْعَصْرِ اِنْ الاِنْسانَ لَفی خُسر است!
عود و اسپند بیاورید! با دست قادر ازلی و دست مولای مؤمنان، علی علیه السلام ، فتح الفتوح دیگری رقم خورده است!
یا علی المرتضی!
سلام و درود خداوند و بندگان مؤمنش بر تو و آن لحظه ای که «قلعه خیبر» را با صلابت هر چه تمام تر گشودی و برگ زرین دیگری به فتوحات اسلام افزودی!
سلام و درود خداوند و بندگان مؤمنش بر تو و تمام کسانی که با گفتنِ «یا علی»، همیشه سنگینی غم را از دل خود دور می کنند!
یا علی علیه السلام ، ای مولای جوانمردان! ما را در سایه عنایتت، محروم از شوقِ «یا علی» گفتن مکن؛ که بی نام تو، زیستن بی معنا و بی توّلای تو بودن، زیانی جبران ناپذیر است!
ماییم و محبتت، که سود است |
سرمایه اصلیِ وجود است |