مردی صالح از شیعیان اهل بیت علیهم السلام نقل می کند:
« سالی به قصد تشرف به حج بیت الله الحرام، به راه افتادم. در آن سال، گرما بسیار شدید بود و بادهای سموم (سوزان) خیلی می وزید. به دلایلی از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم؛ از شدت تشنگی و عطش از پای درآمده و بر زمین افتادم و مشرف به مرگ شدم. ناگهان شیهه اسبی به گوشم رسید؛ وقتی چشم باز کردم، جوانی خوشرو و خوشبو دیدم که بر اسبی شهبا (خاکستری) سوار بود.
اّبی به من داد؛ آن را آشامیدم و دیدم از برف خنک تر و از عسل شیرین تر است. آن آب مرا از هلاکت نجات داد. گفتم: مولای من، تو کیستی که این لطف را نسبت به من نمودی؟
فرمود:
« منم حجت خدا بر بندگانش و بقیة الله (باقی مانده خیرات الهی) در زمین. منم آن کسی که زمین را از عدل و داد پر می کند، همان طوری که از ظلم و ستم پر شده است. منم فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی ابن ابیطالب علیهم السلام. بعد فرمود: چشمهایت را ببند.» چشمهایم را بستم.
فرمود: بگشا، گشودم.
ناگاه خود را در پیش قافله دیدم و آن حضرت از نظرم غایب شدند. »
منبع: شیفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف-برکات حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف ( حکایات کتاب عبقری الحسان )