میلاد نور
از نجمه خاتون مادر امام رضا علیه السلام مروی است که فرمود: چون به فرزندم، علی، بارور شدم، ثقل و سنگینی حمل را در خویشتن احساس نمی نمودم و هر وقت به خواب می رفتم، صدای تسبیح و تهلیل و تمجید یزدانِ مجید را از شکم خود می شنیدم و از این حال، در شگفت بودم. چون آن نور ایزدی را فرو گذاشتم، دست بر زمین و سر به سوی آسمان بُرد و لب های مبارک را متحرک داشت، گویا سخن همی کرد و من فهمِ آن نمی کردم. پس در همان ساعت، پدرش موسی بن جعفر بر وی درآمد و فرمود: گوارا باد به تو ای نجمه! کرامتِ پروردگار تو.
پس آن مولودِ مسعود و ولی خداوندِ وَدود را در جامه ی سفیدی پیچیده، به آن حضرت بدادم و امام موسی علیه السلام در گوش راست وی اذان بگفت و در گوش چَپَش اقامت بگفت. آن گاه آب طلب کرده کامش را به آن آب برداشت و او را به من داد و فرمود: بگیر این را که بقیه ی خداوند است در زمین و حجّت خدا است بعد از من.
هنگام ولادت آن حضرت، خوارق عادت از آن حضرت به شهود رسید از جمله آن که رو به قبله، خدای را سجده و شهادتین گفت و به امامت آباء گرامی اش و خودش شهادت داد.
قطره ای از دریای فضل رضوی
حضرت امام رضا علیه السلام از هر چه سؤال کردند بی تامل پاسخ می داد و سؤال کننده را از جوابِ وافی، راحت می بخشید. بدون انتظار، عطا می فرمود و جواب سؤال و تمثیلاتِ آن حضرت، به جمله از آیات قرآنی بودی.
سخن هیچ کس را قطع نفرمودی و پای مبارک را نزد اَحَدی دراز نمی کرد و ملازم را دشنام نمی داد و با خدمه و غلامان، طعام خوردی و تلافی احسان مردم را به چندین برابر می فرمود.
امام رضا علیه السلام اندک خفتی و بسیار روزه گرفتی و آن حضرت، فراوان احسان کردی و پوشیده صدقه دادی و بیشترِ صدقات آن حضرت و احسان های او در شب های تار بودی و در تابستان بر روی حصیر و در زمستان بر فراز پلاس می نشست.
آن حضرت، شب را کم خُفتی و بسیار بیدار بودی، بیشترِ شب ها را از اولِ شب تا صبح بیدار بودی و به عبادت زنده داشتی.
در هر ماه، سه روز را به روزه بگذرانیدی و می فرمود: این سه روز در هر ماه به روزه بردن، چنان است که تمام روزگار را به روز بسپارند.
خدمت به مهمان
میهمانی به حضرت ابی الحسن علیه السلام رسید و امام، شب هنگام با میهمان خود نشسته، حدیث می فرمود. این وقت چراغ را حالتی دیگر نمودار شد. آن مرد دست دراز کرد تا اصلاح فرماید. حضرت ابوالحسن صدا برکشید و او را از آن کار بازداشت و خود به نفسِ مبارک، مبادرت فرموده چراغ را درست کرد و فرمود: ما جماعتی هستیم که رضا نمی دهیم میهمان های خود را به خدمت بداریم.
همراه با غلامان
در بحارالانوار از عبداللّه بن صلت، مروی است که مردی از اهل بلخ با من گفت: گاهی که حضرت امام رضا علیه السلام به طرف خراسان سفر می فرمود، در رکاب همایونش بودم. روزی، خوانِ طعام بخواست و غلامان خود را از سیاهان و جز ایشان بَر خوان (سفره و غذا) بخواند.
عرض کردم فدایت بگردم! چه بودی برای این جماعت، مائده ی دیگر مقرّر شدی. یعنی با سیاهان بر یک خوان جلوس نمی فرمودی و رعایت حشمت و عظمت خود را ملحوظ می داشتی.
فرمود: پروردگار عالم یکی است و مادرِ جهانیان یکی است و پدر مردمان یکی است یعنی پدر ما به جمله، آدم و مادر ما، حَوّا می باشد و پاداش هر چیزی بر حَسب عمل است.
سبط پیغمبر
وَهْم بر قصرِ جَلالش ره نیابد راستیآری آری بآسمانْ نتوان شدن با نردبان
آن که خوانندش زُحَل بر هفتمین بام فَلکهست بر بام حریمِ حرمت او دیده بان
والیِ مُلک خراسان، حکمران ماسوآن که از جودش به پا باشد زمین و آسمان
ای امام هشتمین ای اولین نور وجودای که باشد آستانَت مأمن خُرد و کلان
از همه سو رو سوی درگاه تو آورده ام با تنِ زار و دل غمگین و جسم ناتوان
دستِ من گیر و زِ غرقاب غم و محنت برآرای شهنشاه خراسان ای ولیّ مُستعَان
حَبّذا زین بارگاه و مرحبا زین آستان |
کآسمانش آستانست، آستانش آسمان |
آستانِ سبط پیغمبر علی بن علی |
قبله ی هفتم، شَه هشتم، امام انس و جان |
زاده ی موسی بن جعفر، آن که اندر گلّه اش |
خواهد از جان، موسی عمران که تا باشد شَبان |
جَدّْ نبی، اُمْ فاطمه، جدّه خدیجه، اَب علی |
غیرِ این حضرت که دارد این جلال و فَرّوشأن |
شیر یزدان، ضامن آهو، رضای مرتضی |
سبط احمد، شبلِ حیدر، والی هر دو جهان |
میرزامحمد نصیر «طَرَب» اصفهانی
شهریار توس
ای باد، خاکِ من برسان در دیار توس |
از من ببَر سلام سوی شهریار توس |
در دیده جای سرمه کشد دست حورعین |
خاکی که باد صبح بَرَد از دیار توس |
باغ بهشت اگر چه مَثَل در طراوت است |
طَرْفی بُوَد ز روضه ی فردوس وار توس |
تا باد صبح بویی از آن خاکم آوَرَد |
چشمم سپید شد به ره انتظار توس |
دامن کِشد به ساحت گردون زمینِ او |
پهلو زَنَد به باره ی کیوان حصار توس |
دریای هفت گانه به هنگام جزر و مد |
کمتر ز قطره ای بود، اندر شمار توس |
اورنگ توس پایه اش از عرش برتر است |
تا ثامن الائمه بود شهریارِ توس |
او پور موسی است و مزارش چو کوه طور |
در روشنی است سینه ی سینا مزار توس |
فرمان پذیرِ توس بود جمله ماسوا |
تا بوالحسن به حق شده فرمانگذار توس |
گلستان بوتراب
امروز روز مولد مولای هشتم است |
کافاقْ پرنوا و جهان پر ترنُّم است |
در شش جهت نشاط و سرور است خلق را |
کامروز روز مولد مولای هشتم است |
هشتم امام، قبله ی هفتم که نور او |
نور حق است و نور دِهِ ماه و انجم است |
هم خُرَّم از سعادتِ او قلب عالم است |
هم روشن از ولادت او چشم مردم است |
این گل شکفت ز گلستان بوتراب |
چون گل لبِ رسول از او در تبسم است |
تنها نه من به مِدحَتِ او در تَکلُّمَم |
طوطی چو من به مدحتِ او در تکلم است |
موساش گله بانی در دشت ایمن است |
عیساش پاسبانی، بر چرخ چهارم است |
شد توس خوابگاه وی از رتبه و شَرف |
وز پاک خواهرش چو جَنان، خطّه ی قم است |
ساقی به یُمن شادیِ این عید دلپذیر |
جامی بیار از آن می کش آسمان خُم است |
با مدح او «طرب» بشو از هر چه هست دست |
آری چو آب باشد، باطل تیمم است |
شب چراغ
کعبه ی اهل صفا، روی علی موسی الرّضاست |
کعبه را هم رویِ دل، سوی علی موسی الرضاست |
یک طوافِ کوی او هفتاد حج آمد ولی |
هر قدم یک کعبه در کوی علی موسی الرضاست |
نَفخه ی صوری که می گویند جان خواهد دمید |
در صباحِ حَشر یک مویِ علی موسی الرضاست |
آن که در وی می زند صد کعبه دست اعتصام |
حلقه های جَعد گیسوی علی موسی الرضاست |
هم تقی سِرِّ دلش داند کزان سر چشمه است |
کان نه دل، بحری به پهلوی علی موسی الرضاست |
«اهلی شیرازی»
آفتاب هدی
به سروِ باغ رضا مرتضای خضر قرین |
چراغ چشم سماوات و شمع روی زمین |
سهیل دار سلام و خور خراسان تاب |
شهیدِ مشهد و خسرو نشان توس نشین |
طراوت رُخ ایمان، امین مُلکِ امان |
حرارت دل مأمون، حبیب روحِ امین |
حَسَن نهاد و علی نام و موسوی گوهر |
ذبیح نسبت و یحیی دل و مسیح آیین |
فروغ طلعت او آفتاب اوج هُدی |
غبار درگهِ او کحل چشم حورالعین |
«خواجوی کرمانی»