مقدّمه
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، ایالات متحده که در پی رهبری جهان بود، فرصت را مغتنم شمرد و در پی حمله عراق به کویت، سیاست جدیدی را ارائه داد که بر اساس آن، جامعه بین المللی تحت یک نظم و نظام نوینی قرار می گرفتند که با نظم و نظام پیشین کاملاً متفاوت بود. از همان زمان «نظریه نظم نوین جهانی» مطرح گردید و مورد استقبال برخی از رهبران کشورها، خصوصا کشورهای غربی، قرار گرفت. البته ایالات متحده، از مدت ها پیش از بحران خلیج فارس و پایان جنگ سرد در صدد بود تا رهبری خود را بر جهان تحمیل نماید. با پایان جنگ جهانی دوم، از حاکمیّت دولت ها کاسته شد و سازمان های منطقه ای و بین المللی در روابط بین الملل حاکمیت فزون تری کسب نمودند. این روند در ابتدا منجر به بحث «جهانی شدن» در عرصه اقتصاد گردید و سپس به حوزه های دیگر تعمیم داده شد. با وقوع حادثه یازده سپتامبر، تردیدهایی در زمینه تحقق نظم نوین جهانی پدید آمد و وجود چنین نظمی را در پرده ابهام قرار داد. در این نوشتار، به نظریه مذکور پرداخته خواهد شد و ماهیّت نظم نوین جهانی و ویژگی های آن، نقش بازیگران اصلی جهانی در این نظم نوین، چالش های فراروی این نظم، دیدگاه های موجود در این زمینه و ارتباط جنگ خلیج فارس و پیدایش نظریه نظم نوین روشن خواهد شد.
ویژگی های نظم نوین جهانی
برای نظم نوین جهانی از سوی نویسندگان و سیاست مداران، ویژگی های منفی و مثبتی ذکر شده است که در این جا به برخی از این ویژگی ها اشاره می شود:
1. برخی نویسندگان نظم نوین جهانی را مطلوب معرفی کرده و اظهار داشته اند: «در صورتی که نظم نوین بر پایه عدالت، صلح، مردم سالاری و توسعه حقوق بشر و قوانین بین المللی استوار باشد و بکوشد میان نظم حقوقی و نظم سیاسی، اقتصادی و اخلاقی جهان یک توازن پایدار ایجاد کند، می توان به دورنمای آن امیدوار بود. هرگونه نظام جایگزین در آینده، باید نظمی اخلاقی ایجاد کند که در پرتو آن نیازهای کلیه ابنای بشر برآورده شود و نوعی وابستگی متقابل و همبستگی را میان اقوام و ملل مختلف ترغیب کند. طبیعی است که چنین نظم مطلوبی باید روابط بین المللی مثبتی برقرار کند که بر پایه مشارکت حقیقی و صادقانه بین کلیه کشورها، اعم از ضعیف و قوی، شمال و جنوب، غنی و فقیر باشد... منشور ملل متحد می تواند به عنوان چارچوب «نظم نوین جهانی» مورد استفاده قرار گیرد، اما کمبودها و خلأهای آن در بسیاری موارد، مثل
محیط زیست، معضل فقر، تروریسم و تهدیدهای هسته ای باید برطرف شود. در چنین نظامی، صلح و امنیت از طریق توسعه و انسجام سیستم امنیت گروهی، که سازمان ملل متحد متضمّن آن باشد، یک ضرورت است.»(1) البته برخی از این آرمان ها را جورج بوش پس از سرکوبی عراق به زبان راند و اظهار داشت: «اما فرصتی در پیش رو داریم تا برای خود و نسل های آینده یک نظم نوین جهانی را شکل دهیم؛ جهانی که در آن حاکمیت قانون و نه قانون جنگل، بر نحوه رفتار ملت ها نظارت می کند.» جورج بوش در این بیانات، با اشاره به نقش آینده سازمان ملل متحد تأکید کرد که این نظم نوین جهانی، نظمی است که در آن یک سازمان ملل معتبر می تواند از نقش خود برای پاس داری از صلح جهت تحقق منشور و آرمان های بنیانگذاران آن بهره گیرد.»(2) ولی در عمل، ما شاهد اعمالی کاملاً مخالف با این شعارها بودیم.
2. برخلاف نظرات بوش، چامسکی ویژگی نظم نوین جهانی به رهبری امریکا را آکنده از نژادپرستی و دورویی می داند و اظهار می دارد: «یکی دیگر از ویژگی های نظم نوین جهانی، که در آن ماه های شوم خود را آشکار کرد، آکندگی این نظم از نژادپرستی و دورویی است. حمله های صدام به کردها به گونه گسترده ای در همه جا گزارش شد و همین امر واکنشی همگانی را پدید آورد که واشنگتن را ناچار کرد گام هایی در کمال بی میلی برای حفاظت از قربانیانی که ویژگی ها و تبار آریایی دارند، بردارد. اما حمله های شدیدتر و ویرانگرتر صدام به اعراب شیعی مذهب جنوب نه بازتاب خبری گسترده را سبب شد، نه نگرانی چندانی. در همین ضمن، بی رحمی های ترکیه علیه کردها بکلی از نظر رسانه های همگانی ایالات متحده دور ماند و این وضع تا امروز هم ادامه دارد.»(3)
3. فعال شدن سازمان های بین المللی و کم رنگ شدن حاکمیت ملّی کشورها نیز یکی از ویژگی های نظم نوین است که در عباراتی از نویسندگان این گونه بدان اشاره شده است: «به طور کلی، در دوران جنگ سرد و حاکمیت نظام دو قطبی بر روابط بین المللی، زمینه ای برای ظهور سازمان های منطقه ای و ایفای نقش و تأثیرگذاری آن ها بر روند تحولات بین المللی وجود نداشت و اساسا سیاست گذاری ها در همه ابعاد آن در چارچوب مرزبندی کلی دو بلوک شرق و غرب به دیگر سخن دنیای آزاد سرمایه داری و دنیای کمونیستی انجام می شدند و کشورها بسته به این که عضو کدام اردوگاه یا بلوک بودند، از سیاست های مشخصی پی روی می کردند، در حالی که پس از فروپاشی نظام کمونیستی و به مدد اتّکا به فناوری های پیشرفته، شاهد ظهور مفهوم منطقه گرایی و جهان گرایی به موازات یکدیگر بوده ایم؛ به دلیل آن که نظام سرمایه داری غرب تهدیدات گذشته را از میان رفته پنداشته و تمامی تلاش خود را معطوف به پایه گذاری نظم نوین بین المللی بر اساس هنجارهای موردنظر خود نمود؛ نظمی که در آن سیاست (دموکراسی)، اقتصاد (سرمایه داری) و فرهنگ (لیبرالیزم) عناصر اصلی تشکیل دهنده آنند. فعالیت سازمان های بین المللی با ماهیت جدید «سازمان تجارت جهانی» (WTO) برای یکپارچه کردن و همگون سازی رفتار اقتصادی کشورها و تعیین معیارها و الگوهای یکسان توسعه و همگرایی اقتصادی در سطح جهان، تلاش می کنند روز به روز نیز بر قدرت و سیطره خود بیفزایند و موجب کم رنگ شدن حاکمیت ملی کشورها شده اند.»
(4)
4. تقسیم قدرت بین قدرت های بزرگ از دیگر ویژگی های نظم نوین جهانی است. «تقریبا عموم تحلیل گران غربی بر این نظرند که اروپای غربی یک قطب، و امریکا قطب دیگر خواهد بود. بر این اساس، امریکا مجبور خواهد بود که در نظم نوین، تن به تقسیم قدرت بدهد و غول های اقتصادی، چون ژاپن، آلمان، چین و کشورهای نظامی مانند روسیه در مقابل امریکا ساکت نمی مانند. اوضاع جهانی تغییر کرده و در ساختار جدید، ملاحظات اقتصادی مهم ترند. ژاپن و آلمان در این راستا، دو رقیب جدّی برای امریکا هستند. مشکلات داخلی امریکا و ایجاد قطب های جدیدی در سطح جهان از جانب کشورهای اسلامی این تحلیل را قوی تر ساخته است.»(5)
5. ادوارد شوارد نادزه نیز برخی از ویژگی های نظم نوین جهانی را چنین ذکر می کند: «شاید زمانی بتوانیم به موفقیت در ایجاد یک نظم نوین جهانی دست یابیم؛ نظم نوینی که در آن عوامل و عناصر اصلی حقوق مدنی و نظم و قانون را به همان صورت ذکر شده در یک نمونه و الگوی بین المللی برای حفظ صلح و امنیت برقرار کند. در این راستا، ابتدا باید بپذیریم که یک قدرت قانونی و برتر برای کنترل و اداره عملکردهای بین المللی، از جمله استفاده از نیروی نظامی برای حلّ و فصل مناقشات وجود داشته باشد و در کنار آن یک استاندارد پذیرفته شده رفتاری در سطح جهان. این قدرت قانونی و برتر در حال حاضر وجود دارد و ریشه و اساس آن در منشور سازمان ملل متحد در رابطه با عملیاتی از این دست (استفاده از نیروی نظامی) می باشد.»(6)
6. برخی از نویسندگان بخشی از کتاب خود را به اصول و ویژگی های نظم نوین جهانی اختصاص داده و این ویژگی ها را برای نظم نوین جهانی موردنظر امریکا برشمرده اند:(7)
الف. ارزش ها و منابع ملّی امریکا؛
ب. مداخله گرایی؛
ج. توسعه و همکاری؛
د. واگذاری مسؤولیت بیش تر به سازمان های بین المللی و منطقه ای.
راه های برقراری نظم نوین جهانی
از آنچه تاکنون ذکر شد، برخی از این راه ها شناخته شدند؛ در این جا تنها چند مسأله مهم را متذکّر می شویم: از آن رو که مفهوم «نظم نوین جهانی» بر حسب دیدگاه های افراد، دارای تعاریف متفاوتی است، راه های برقراری چنین نظمی نیز نزد آن ها گوناگون است. «به نظر می رسد که از نظر امریکایی ها، این نظم به سه طریق می تواند برقرار گردد: مذاکرات صلح، خلع سلاح و مسائل مربوط به حقوق بشر. پس از شکست نظامی عراق از نیروهای مؤتلف به رهبری امریکا در جریان جنگ خلیج فارس، امریکایی ها موقع را جهت به اجرا درآوردن عناصر اصلی نوین جهانی موردنظر خود در خاورمیانه مناسب تشخیص دادند... با در نظر گرفتن عدم اطمینان عمیق شماری از کشورهای منطقه خاورمیانه نسبت به سیاست های ایالات متحده و عدم توانایی این کشور برای ایجاد یک توافق در منطقه و نیز رنجش سایر قدرت های بزرگ از ابتکار امریکا، که آن را در جهت برپایی یک نظم نوین جهانی امریکایی تلقّی می کنند، می توان چنین نتیجه گرفت که مناسب ترین راه حل در جهت برقراری صلح آن است که ایالات متحده موضوع را به سازمان ملل، که به هر حال برای چنین مقاصدی ایجاد شده، واگذار نماید.»(8)
یکی دیگر از شیوه های امریکا ایجاد دشمن فرضی است. «ایجاد یک دشمن فرضی به عنوان تهدید بین المللی یک روش سنّتی است که با توسّل به آن تلاش می شود تا برنامه های ژئوپلتیک جدید در سطح جهانی عملی شود و منابع انسانی بدان اختصاص یابد. با فروپاشی اتحاد شوروی و حدف آن تهدید بین المللی، ایالات متحده کوشیده است تا حیات دوباره اسلام در ایران و سایر کشورهای اسلامی را تحت عنوان "بنیادگرایی"، به شکل یک تهدید جدّی معرفی کند. به همین خاطر، حرکت های اسلامی و انقلابی از سوی محافل سیاسی و مطبوعاتی در غرب، به غلط، به عنوان تهدیدهای بالقوّه علیه امنیت بین المللی برشمرده شده اند.»
(9)
نقش و جایگاه بازیگران اصلی در نظم نوین جهانی
1. اتحادیه اروپا: برخی معتقدند که اروپا در آینده جهان سهم بسزایی دارد. یکی از این نویسندگان اظهار می دارد: «در این میان، اروپای متحد نیز در حال ظهور در عرصه گیتی است؛ پدیده ای که بالطبع تمامی مبانی نظم نوین و معادله جهانی را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد و طبیعی است که در سر هوای برعهده گرفتن یک نقش برتر یا حداقل همطراز با دیگر مدعیان را در نظم نوین داشته باشد؛ زیرا اروپای متحد پارامترها و قابلیت های فراوانی، اعم از اقتصادی، جمعیتی، سیاسی، نظامی و فرهنگی، که سرمایه اصلی شکل گیری یک ابرقدرت جهانی به شمار می رود، همراه با نقش مدیریتی توانمند را دارا می باشد.
بارون کرسپو، رئیس سازمان پارلمان اروپا، در این مورد می گوید: اروپا باید نقش عمده ای را در حوادث جاری (نوین سازی نظم جهانی) ایفا کند. این بخشی از مسؤولیت ما می باشد. جامعه (اتحادیه) اروپا نه تنها مسؤولیت اولین قدرت تجاری جهان را بر عهده دارد، بلکه لازم است مسؤولیت سیاسی نیز برعهده بگیرد...
دکتر باوند در خصوص موقعیت اروپا در نظم نوین جهانی می گوید: «... به طور کلی، در نظم نوین جهانی باید بر یک نکته تأکید کنیم که مرحله تخاصم سپری شده و دنیای امروز وارد مرحله ای فراتر از همزیستی و همکاری شده است. در مرحله کنونی، بنیان اقتصادی جایگاه ویژه ای را احراز کرده و اروپا به عنوان یک پدیده اقتصادی فعّال در نظام جهانی مطرح می شود و انگیزه وحدت اروپا هم با این آناتومی اقتصادی شروع شده که نتیجتا بازده مربوط خود را خواهد داد. به نظر می رسد که در نظام آینده جهانی ما شاهد یک نوع همگرایی سیاسی و بنیان اقتصادی نسبی خواهیم بود که این همگرایی ها اروپای سیاسی را شامل خواهد شد.»(10)
دیتریش گنشر نیز اهمیت فوق العاده ای برای نظم نوین جهانی، که اروپا را الگوی خود قرار دهد، قایل است و می گوید: «واقعیت آن است که نظم نوین جهانی باید بر مبنای همان فلسفه ای شکل بگیرد که به اتحاد اروپا منجر شده است. بر اساس این فلسفه، بزرگی یا کوچکی یک کشور به هیچ رو، عامل تعیین کننده ای محسوب نمی شود. باید تمام کشورهای جهان چه بزرگ و چه کوچک از موقعیتی برابر برخوردار باشند و رفتار کشورها با یکدیگر نیز بر اساس این اصل استوار باشد... در این میان، اروپایی ها می توانند نقش بسیار سازنده ای ایفا کنند. آن ها با بهره گیری از تجربیات خویش در زمینه همکاری با یکدیگر، می توانند الگوی شایسته ای در معرض دید جهانیان بگذارند. برای ایجاد نظمی نوین در جهان، باید رقابت ها را به کناری نهاد و در فکر همکاری و هم اندیشی بود.»
(11)
البته برخی از نویسندگان پس از ذکر اهمیت فوق العاده اروپا و به ویژه آلمان در سیاست بین الملل، متذکر گردیده اند که «با توجه به تمامی قابلیت هایی که اروپا در روند تأمین امنیت قاره ای خود دارد، اما آن قارّه در برخورد با حوادث منطقه ای و بین المللی، قادر به تأمین امنیت فراگیر نمی باشد و در این راستا، صرفا در مناطقی ایفای نقش می کنند که از اولویّت های مطلوب و عینی برخوردار بوده، و از سوی دیگر، چنین فرایندی را در راستای ساختارهای آتلانتیک گرا از جمله "ناتو" به انجام می رسانند. تا زمانی که اروپا نتواند از قارّه خود بدون اتّکا به ایالات متحده دفاع نماید، قادر نخواهد بود نقش فراگیرتری را در حوزه سیاست بین الملل و به گونه ای پایدار به انجام رساند. شکل گیری این امر حداقل یک دهه به طول خواهد انجامید.»(12)
2. ژاپن: «در زمینه بسط قدرت سیاسی بین المللی ژاپن، ذکر این نکته ضروری است که قدرت اقتصاد ژاپن بدون تردید، قدرت سیاسی را نیز برای این کشور به دنبال خواهد داشت؛ زیرا میزان کمک های رسمی عمرانی ژاپن به کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته، کمک های مالی آن به سازمان ملل متحد، نیاز سایر کشورها به فناوری پیشرفته این کشور و بسیاری از عوامل دیگر، که ناشی از قدرت اقتصادی ژاپن است، برای این کشور در سطح بین الملل قدرت سیاسی فزاینده ای را به دنبال دارد.»(13)
همچنین از لحاظ نظامی نیز «با توجه به قدرت تکنولوژیکی بسیار بالا و پیچیده ژاپن، که تعجب همگان را برانگیخته، دور از انتظار نیست که این کشور اگر اراده کند، به سرعت به یک قدرت هسته ای تبدیل شود، به ویژه این که اکنون این تمایل در مدیران سیاسی نظامی ژاپن مهیّاست.»(14)
ولی برخی نویسندگان این دیدگاه افراطی در زمینه قدرت ژاپن را زیرسؤال برده، اظهار داشته اند: «علی رغم این که ژاپن به لحاظ اقتصادی از مطلوبیت و کارکرد بین المللی قابل توجهی برخوردار است، اما به لحاظ سیاسی آن کشور فاقد قابلیت نظامی و توان سیاسی لازم برای تأثیرگذاری منطقه ای و بین المللی می باشد. انزوای این کشور در حوزه سیاست بین المللی را، که در دوران بعد از جنگ دوم جهانی پدیدار گردید، می توان به عنوان عمده ترین پارامتر تلقّی نمود که منجر به کاهش انگیزه مداخله گری آن کشور در حوزه سیاسی شد. ژاپنی ها با توجه به جهت گیری اقتصادی در حوزه سیاست خارجی، درصددند تا روابط خود را با بسیاری از کشورهای جهان، حتی واحدهایی که روابط اقتصادی مطلوبی با آن کشور ندارند و یا کشورهایی که با متحدین ژاپن به مناقشه رسیده اند به هر نحو ممکن ادامه دهند.»(15)
3. چین: طبق یک دیدگاه «علی رغم تمامی شاخص های درون ساختاری چین، این کشور هنوز به عنوان کشورهای با "قدرت دوم"(16) مورد ادراک جامعه بین المللی می باشد. از این رو، قادر نخواهد بود چالش جدّی را با امریکا، قدرت های اروپایی و یا همسایگان خود به انجام رساند.»(17) ولی به نظر می رسد این دیدگاه قدرت چین را دست کم گرفته است؛ چنان که یکی از نویسندگان نیز متذکر گردیده، که «جمهوری خلق چین به عنوان بازیگر عمده در منطقه اسیا پاسفیک، در راه مبدّل شدن به یکی از بزرگ ترین قدرت های اقتصادی نظامی منطقه (احتمالاً در دهه آینده) است.» پیامدهای این دگرگونی صرفا متوجه منطقه فوق الذکر نخواهد بود، بلکه اثراتی نیز در ساختار نظام جدید بین المللی بر جای خواهد گذاشت. «چین کشوری است دارای قدرت نظامی بالفعل و ظرفیت اقتصادی بالقوّه و طبق نظر کارشناسان، در ربع اول قرن بیست و یکم از لحاظ قدرت اقتصادی، از ژاپن، غول بزرگ اقتصادی جهان، پیش خواهد افتاد.»(18)
4. روسیه: «علی رغم این که روسیه از نظر اقتصادی، سیاسی، نظامی و دانش فنّی و مدیریتی دچار نقصان ها و ضعف هایی است و با مسائل داخلی بسیار پیچیده ای روبه روست، ولی در عین حال، به نقش و جایگاه تاریخی خود در تنظیم سیاست بین الملل واقف است و برای احراز یک نقش شاخص و مطمئن در ساختار جهانی، که شانس رهاسازی او از عقده حقارت دوران بعد از جنگ سرد را به دست دهد، به هر دری خواهد زد. مسکو اینک می کوشد از طریق دنبال کردن یک سیاست خارجی فعّال در سطح جهانی و متعهد نشان دادن خود نسبت به مبانی حقوق بین المللی، دایر بر همزیستی مسالمت آمیز، خلع سلاح، رجحان منافع بین المللی بر منافع ملّی و احیای دموکراسی و حقوق بشر، در سطح گیتی به این هدف نایل آید.»(19)
5. امریکا: با توجه به مطالبی که ارائه خواهد شد، نقش این کشور به روشنی مشخص خواهد شد؛ کشوری که نظم نوین جهانی بدون نام او معنا ندارد و در واقع، این کشور است که به دلیل توان نظامی بالا، «پلیس جهانی» لقب گرفته. البته به نظر می رسد که این کشور چنان با مشکلات اجتماعی داخلی و اقتصادی و حتی سیاسی دست به گریبان است که در آینده ای نزدیک، قدرت نظامی آن کشور را نیز تحت الشعاع قرار خواهد داد و در نتیجه، نظم نوین امریکایی بی معنا خواهد گشت.
6. سازمان های بین المللی و منطقه ای: علاوه بر این کشورها، سازمان های بین المللی و منطقه ای نیز می توانند نقش عمده ای در نظم نوین ایفا نمایند، ولی به نظر می رسد این سازمان ها نیز هر یک به دنبال تأمین منافع برخی از همین قدرت های بزرگند؛ چنان که برخی نویسندگان نیز متذکر گردیده اند: «محدودیت های قراردادی و حقوقی از جمله مقرّرات و رویه حاکم بر منشور سازمان ملل متحد و دیگر عهدنامه ها و موازین بین المللی نیز تا آن جا محترم و مجری هستند که با نیات قدرت های بزرگ، به ویژه ایالات متحده امریکا، هماهنگی و تفاهم داشته باشد. همان گونه که از پس بحران خلیج فارس شاهد بودیم، کلیه تصمیمات و اقداماتی که در بطن شورای امنیت سازمان ملل متحد اتخاذ و انجام شد، برای مشروعیت بخشیدن به مداخلات نظامی و کاربرد روش های قهری و خشونت خارج از قاعده قدرت های بزرگ علیه عصیانگران و رهبران یک دنده، مستبد و خشن جهان سوم بود.»(20)
با توجه به این مطلب، دیدگاه کسانی که برای سازمان ملل در نظم نوین نقش زیادی قایلند، ساده لوحانه است؛ از جمله سیاست مداری که معتقد است: «بحران خلیج فارس نشان داد که شورای امنیت سازمان ملل متحد یک ارگان قدرتمند و مؤثّر است که در شرایط سیاسی جدید دنیا، به ویژه در دوران بعد از جنگ سرد، می تواند نقش اساسی و حیاتی در مبارزه علیه تجاوز به عمل آورد»!
(21)
اهداف امریکا از ارائه نظم نوین جهانی
اهدافی از سوی سیاست مداران و نویسندگان برای ارائه نظم نوین جهانی از سوی امریکا ذکر شده اند که در این جا به برخی از آن موارد اشاره می شود:
1. آن گونه که جورج بوش در سخنرانی خود گفت، یکی از اهداف نظم نوین به وجود آوردن دورانی جدید است؛ «یک دوران جدید عاری از خطر کشت و کشتار، پی گیری های قانونی با قدرت بیش تر و امنیت بیش تر، تلاش برای صلح، دورانی که در آن ملت های جهان، شرق و غرب، شمال و جنوب می توانند کامیاب شده، در هماهنگی زندگی کنند.»(22)
جورج بوش در جای دیگری نیز بر این امر تأکید نمود و اظهار داشت: «... یعنی نظم نوین جهانی که در آن کشورهای مختلف به واسطه داشتن یک هدف مشترک، به سمت یکدیگر جذب شده تا بدین طریق بتوانند آرزوهای جهانی بشریت را که همانا صلح، امنیت، آزادی و حاکمیت قانون می باشد، به دست آورند.»
(23)
ولی این اهداف مطرح شده از سوی بوش از جمله اهداف اصلی امریکا نیست، بلکه امریکا تا هنگامی به این اهداف پایبند است که با منافع ملی او سازگار باشد. در غیر این صورت، هیچ یک از این اهداف برای امریکا معنایی نخواهند داشت، به همین دلیل، اهداف دیگری را می توان در نوشته های نویسندگان(24)(25) مشاهده نمود که نشان از این مطلب دارند.
2. حفظ موجودیت و تقویت اسرائیل به عنوان یک عامل وحشت و وسیله مانورهای سیاسی و نظامی در میان کشورهای عرب؛ عاملی که به اعتبار امریکا و غرب قادر نخواهد بود بخش قابل ملاحظه ای از درآمد کشورهای ثروتمند غرب را در برابر سلاح هایی که پیشرفته ترینش نخست در اختیار اسرائیل قرار می گیرد، از چنگ آن ها خارج کند و امکان پیشرفت و سرمایه گذاری در زمینه توسعه همه جانبه منطقه را محدود سازد.
3. بقا و ادامه حیات خویش به عنوان کشور آزاد و مستقل همراه با حفظ ارزش های بنیادی و امنیت نهادها و مردم امریکا در جهت تأمین این هدف؛ جوزف نای، رئیس مرکز بین المللی دانشگاه «هاروارد»، می گوید: «نظم نوین جهانی، امنیت دسته جمعی، وابستگی متقابل کشورها به یکدیگر، متوقّف ساختن اقدامات سلطه جویانه منطقه ای برای جلوگیری از فرو افتادن امریکا در سراشیب سقوط است.»(26) در این زمینه، امریکا تلاش خواهد کرد تا هرگونه تلاشی را که می تواند امنیت آن کشور را تهدید کند، مانع شود؛ با تهدیدهایی مانند تروریسم، که متوجه امنیت امریکا، اتباع و منافع آن است، مقابله کند، ثبات راهبردی را بهبود بخشد و ضمن تلاش برای حفظ قدرت انحصاری هسته ای، از انتقال فناوری و منابع حسّاس نظامی، به ویژه تسلیحات هسته ای، شیمیایی و بیولوژیکی به کشورهای غیردوست جلوگیری کند.
4. رسیدن به اقتصادی غنی، سالم، پویا، در حال رشد و قابل رقابت؛
5. برقراری روابطی سالم و مبتنی بر همکاری در موقعیت برتر سیاسی با متحدان و کشورهای دوست؛
6. ایجاد دنیایی امن و با ثبات که در آن آزادی های سیاسی و اقتصادی و اصول و معیارهای حقوق بشر و دموکراسی رعایت و برقرار گردند.
به نظر می رسد که تمام این موارد ذکر شده ناشی از حسن ظن به سیاست های امریکا و بر اساس گفته های خود سیاست مداران امریکا هستند، وگرنه در عمل، امریکا یک هدف بیش تر ندارد و آن حفظ هژمونی و تسلّط خود بر جهان بر اساس منافع کوتاه مدت آن کشور است، و نظم جهانی در واقع بهانه ای است برای حفظ این سلطه.
چالش های فراروی نظم نوین جهانی
امریکا در پیشبرد نظم نوین موردنظر خود، با چالش هایی روبه روست که به برخی از آن موارد اشاره می شود:
1. «اگر امریکا در بحبوحه شکسته شدن اسطوره های جنگ سرد و فروپاشی کمونیسم و دگرگونی های عمیق سیاسی بلوک شرق، توانست نان تازه ای از تنور داغ سیاست جهان به دست آورد، به دلیل نوعی سرگشتگی در کانون های عمده تصمیم گیری جهان و در بطن سازمان ملل متحد بود. اکنون که بسیاری از مسائل پشت پرده روشن شده است، دیگر نباید انتظار داشت که حتی شرکای اروپایی امریکا، مانند انگلستان، به سادگی در دام سیاست های نسنجیده و وسوسه انگیز کارگزاران و ایادی واشنگتن گرفتار شوند.»(27)
2. «چون امریکا به سختی خواهد توانست در سال های آینده، اقتصاد ناتوان خود را برای مقابله و رقابت با اروپای متحد و ژاپن سر و سامان دهد، بعید نخواهد بود که سعی کند از موقعیت نسبتا ممتاز نظامی خود به عنوان تنها ابرقدرت بهره برداری کند. طبعا لازمه این کار وجود بحران و آشوب در نقاط مختلف دنیا خواهد بود که به نحوی فرصت مداخله و یکه تازی را برای آن کشور فراهم خواهد آورد. ولی بعید است امریکا در آینده بتواند به همان سادگی و سهولت، که در مورد جنگ خلیج فارس اتفاق افتاد، از این ابزار برای باقی ماندن در مسند تنها ابرقدرت جهانی استفاده کند. ارتش امریکا قادر نخواهد بود به عنوان یک نیروی پلیس بین المللی عمل کند؛ چون در آن صورت، اولاً یا ملت امریکا باید هزینه های سرسام آور مداخله نظامی را بپردازد، که این موضوع با ذائقه مالیات دهندگان امریکایی چندان سازگار نیست؛ یا این که مخارج جنگ باید از سوی دیگر کشورها تأمین شود که در این حالت، ارتش و نظامیان امریکا را در نقش مزدور، کوچک و خفیف خواهد کرد.»
(28)
3. مجله السیاسة الدولیّة نیز عدم دوام نظام نوین جهانی را یکی از چالش های آن دانسته(29) و اظهار داشته است: «منافع غرب برای دنبال کردن مسأله نظم نوین جهانی در این است که فروپاشی بلوک شرق در چارچوب یک نظام به شکل کامل صورت بگیرد و پیامدهای ناگوار برای غرب در بر نداشته باشد؛ به عبارت دقیق تر، نظامی پدید بیاید که به مقتضای آن بلوک شرق در چارچوب ضوابطی که پیامدی منفی برای بلوک غرب نداشته باشد، از هم فروبپاشد! بر همین اساس، نظام نوین جهانی یک نظام یا اصولی که دوام داشته باشد نیست، بلکه عارضه ای مرحله ای است و به مقررّات قدرت های بین المللی معین و شرایط تاریخی معین مربوط می شود، و فقط توجیهی برای اجرای یک مأموریت سیاسی مشخص در یک شرایط تاریخی مشخص است و البته معمولاً به چنین چیزی نظم یا نظام نمی گویند؛ زیرا نظام یک امر ثابت و مستمر است و ضوابط و اصول و بندهای راسخ خود را دارد.»
4. یکی از چالش های عمده برای چنین نظمی از سوی کشورهای در حال توسعه است. «انتظار کشورهای در حال توسعه آن بوده است که "نظم نوین اقتصادی بین المللی" که به ابتکار این کشورها در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1353 مطرح شد، به صورت یکی از مهم ترین اساس روابط اقتصادی بین تمامی اقوام و کلیه ملت ها درآید. این حقیقت، که نظم نوین اقتصادی و بین المللی هیچ گونه پیشرفتی نداشته است، برخی از کشورهای در حال توسعه را وادار کرده است با شک و تردید، به اندیشه نظم نوین جهانی، که توسط کشورهای توسعه یافته ارائه شده بنگرند.»(30)
در همین زمینه، نویسنده دیگری چنین تحلیل می کند: «اما در طرف دیگر عرصه، کشورهای در حال توسعه به دلایل تاریخی و منطقی، نسبت به مفاهیم و مصادیق عملی آن مشکوک و نگرانند. آن ها اکثرا معتقدند که این نظم منشأ خود را در سلطه جویی و یکّه تازی ایالات متحده امریکا در دوران پس از جنگ سرد جست وجو می کند و نمی تواند پاسخ گوی نیاز کشورهای در حال توسعه و فقیری باشد که سال ها طعم بی عدالتی و استعمار را چشیده اند. حتی اندیشمندان واقعگرای امریکایی، مثل هنری کیسینجر و زبیگو برژینسکی هم معتقدند: امریکا تنها از یک دنیای بحرانی و متشنّج بهتر می تواند بهره مند شود و بنابراین، نظم نوین جهانی نباید ضرورتا به مفهوم صلح و عدالت و دنیای فارغ از جنگ و مناقشه تلقّی شود... اگر قرار باشد نظم نوین جهانی در راستای منافع قدرت های بزرگ صنعتی و اقتصادی، یعنی عمدتا شمال شکل بپذیرد، طبعا زمینه مناقشه و بروز بحران هنوز وجود خواهد داشت و گروهی که از وضع موجود ناراضی هستند، می کوشند اوضاع را به نفع خود تغییر دهند.»
(31)
5. دیدگاه سیاسی مسلمانان نیز با نظم نوین جهانی به رهبری امریکا سنخیت ندارد. «آن ها همان طور که نظام بین المللی قدیم را قبول ندارند، نظام نوین جهانی را نیز نمی پذیرند؛ زیرا به نظر آن ها این نظام ها مجالی به امّت اسلامی نمی دهند تا برای انجام رسالت خود در هدایت بشریت و تلاش برای ترقّی و تعالی آن قدم بردارد... این حرکت اعتقاد راسخ دارد که نظم نوین بین المللی زمانی به طور واقعی ایجاد خواهد شد که قدرت اسلامی به موقعیت اول جهانی برسد و یا حداقل، در بنای این نظام سهیم باشد، به نحوی که رهبری و تسلّط بر همه چیز انحصارا در اختیار غرب نباشد.»(32)
دیدگاه های گوناگون در زمینه نظم نوین جهانی
دیدگاه های موجود در این زمینه را می توان در دو دسته موافق و مخالف قرار داد که در بخش های پیشین، به برخی از این دیدگاه ها اشاره شد. در این جا، دیدگاه های دیگری در این دو قالب بررسی خواهند شد:
1. دیدگاه های موافق: براساس مطالبی که از جورج بوش و سایر سیاست مداران امریکایی ذکر شد، مشخص گردید که آنان نظم نوین جهانی را همسو با تأمین منافع ملّی می دانند و در واقع، این نظام را ادامه سلطه طلبی خود قلمداد می کنند و از این رو، با آن موافقند و اگر گه گاه از سوی برخی از آنان مخالفت هایی مشاهده می شود، به دلیل نگرانی آن ها از چالش هایی است که ممکن است در مقابل آن ایجاد شود. از سوی دیگر، کشورهای توسعه یافته نیز با نظم نوین جهانی مخالفتی ندارند و این روند را موجب برتری بیش تر خود بر کشورهای در حال توسعه می دانند. ولی در بین اینان نیز نگرانی هایی وجود دارد؛ از جمله پیشتازی امریکا در نظم نوین و به دست گرفتن اهرم های اساسی نظام بین المللی و در نتیجه خارج کردن کشورهای دیگر از محور تصمیم گیری در زمینه صلح و جنگ. از این رو، هرچند این کشورها در برخی موارد، مثل جنگ خلیج فارس، به امریکا چراغ سبز نشان می دهند، ولی همین کشورها با امکانات اقتصادی و سیاسی خود، چالش هایی در برابر نظم نوین جهانی به رهبری امریکا ایجاد نموده اند.
اما برخی از نویسندگان تلاش نموده اند تا این نظم نوین را به عنوان یکی از برکات برای جمهوری اسلامی ایران معرفی نمایند. در این زمینه، یکی از نویسندگان اظهار می دارد: «نظم نوین جهانی از چندین جهت برای بهترشدن موفقیت ایران نیز مفید فایده است: در بعد جغرافیایی، تولّد 15 جمهوری تازه استقلال یافته. از این تعداد، آذربایجان، ارمنستان و ترکمنستان دارای مرزهای خاکی و قزاقستان و روسیه دارای مرزهای آبی با ایران هستند. در بعد اقتصادی، ایران می تواند با به گردش در آوردن چرخه اقتصادی و بازسازی، نقش مؤثری را در صدور و ورود کالا به جمهوری های تازه استقلال یافته ایفا نماید. این کشورها امروزه به لحاظ موفقیت استراتژیکی، یکی از بزرگ ترین زمینه ها را برای ارتقای سطح توسعه اقتصادی برای ما فراهم کرده اند.» در بعد نظامی، خطر یک ابرقدرت مخوف و رقابت آن با دیگر قدرت ها را در کنار مرزهای ایران از بین برده است. کشورهای تازه استقلال یافته تهدید اساسی نمی توانند قملداد شوند.»(33)
به نظر می رسد که این برداشت بسیار خوش بینانه باشد؛ چرا که تنها تهدید را شوروی (سابق) می داند، در حالی که خطر گسترش نفوذ امریکا در جمهوری های تازه استقلال یافته، کم تر از خطر شوروی متحد نیست. از بین رفتن قدرت یک ابرقدرت در کنار ما به ابرقدرت دیگر جرأت می دهد که به نام «نظم نوین» در کشورهای همسایه نفوذ کند و از نفوذ خود برای فشار بر ایران استفاده نماید؛ همان گونه که تجربه چند ساله نشان می دهد که نبود قدرت رو به رشد در کشور همسایه ما، شوروی سابق، به امریکا قدرت یکّه تازی داده است، تا جایی که پس از جنگ با افغانستان و عراق، نوبت را به ایران می دهد و درصدد جنگ با این کشور است. این امر ناشی از خلأ قدرت شوروی در منطقه می باشد.
2. دیدگاه های مخالف: بیش تر کشورهای جهان سوم، در حال توسعه و جنوب، با نظم نوین جهانی به مخالفت برخاسته اند و آن را زمینه ای برای تسلّط بیش تر کشورهای توسعه یافته و شمال بر این کشورها می دانند. در این زمینه، اظهار شده است: «در واقع، نظام پیشنهادی مزبور می کوشد تا سلطه کامل ایالات متحده را بر منطقه ای که قبلاً حیطه نفوذ مشترک ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بوده، تأمین کند... این انحصارطلبی خصلت جدید نظم نوینی است که رئیس جمهور، بوش، می خواهد در منطقه ایجاد کند... هر ملتی حق دارد که خواستار رهبری جهان باشد؛ مهم وسایلی است که برای نیل به هدف برمی گزیند. آلمانی ها و ژاپنی ها از طریق رقابت و رشد اقتصادی، از جنگ جهانی دوم به بعد، به مقام رهبری جهان نایل آمده اند. با این وجود، برتری ایالات متحده در قدرت نظامی آن نهفته است. بنابراین، تصور این که ایالات متحده ممکن است رهبری خود را در صورت لزوم از راه های نظامی به جهانیان تحمیل کند، تصوری صحیح و معقول می باشد. در آن صورت، دنیا به تعبیر خود رئیس جمهور امریکا "مکانی خطرناک و بی ثبات" خواهد بود.»(34)
نویسنده دیگری همین مطالب را این چنین بیان می دارد: «این نظر، که الگوی نظام بین المللی هرگز از ثبات و استمرار بی چون و چرا برخوردار نبوده است ،مبیّن این واقعیت می باشد که در آینده نیز نباید چنین انتظاری از نظم نوین در شرف تکوین داشت. چه بسا همان گونه که اکنون شاهد طلیعه تأسّف بار و پرآشوب آن هستیم، با فروکش کردن جنگ سرد، ناآرامی و اغتشاش سیاسی، ملی و قومی در مناطق حسّاس جهان شدت یابد؛ چون در گذشته وجود دو ابرقدرت در دو قطب مسلکی عمده (یعنی کمونیسم و جهان آزاد) باعث ایجاد نوعی کنترل بحران های منطقه ای شده بود؛ زیرا بیم آن می رفت که آن ها منجر به رویارویی بین امریکا و شوروی سابق شود، اما اکنون دیگر چنین ملاحظاتی، حداقل به شیوه سنّتی گذشته وجود ندارد... اگر رهبران و سیاستگذاران ایالات متحده امریکا مصمّم باشند طرز فکر و منافع آشکار و پنهان خود را پیرامون یک نظام نوین جهانی پیاده کنند، احتمال آن که این کشور در سلسله ای از مناقشات و بحران های پیچیده و مبهم منطقه ای و محلی درگیر شود، بسیارزیاده خواهد بود. بدون شک، امریکا نخواهد توانست در پشت چهره دروغین عدالت خواهی، دموکراسی، مردم سالاری و حقوق بشر اعمالی را که در "گرانادا" و "پاناما" و دیگر نقاط جهان انجام داد، تکرار کند.»
(35)
سیر روند حوادث چند ساله اخیر نشان داد که نظم نوین جهانی قادر به تحقق بخشیدن به شعارهای خود، که توسط بوش اعلام گردیده نیست. از این رو، برخی گفته ند: «اما اینک امیدها به ناامیدی کشیده شده و بحران های مالی و اقتصادی و جنگ های مسلحانه در گوشه گوشه جهان، پیام آور این ناامیدی است. فروپاشی اقتصادی روسیه، بالاگرفتن بحران مالی آسیا، جنگ های افریقا که در کنگو جریان دارد، توقف روند صلح خاورمیانه، حمله تروریستی به سفارتخانه های امریکا و واکنش رمبوگونه امریکا، همه و همه از نشانه ها و عوارض فروپاشی نظم نوین جهانی است.»(36)
علاوه بر این موارد، سازمان ملل متحد، که ظاهرا نقشی اساسی برای آن در نظم نوین جهانی در نظرگرفته شده، در درون و برون(37) خود با چالش مواجه است و از این رو، نمی توان به چنین نظمی امیدوار بود، مگر آن که توازن پایدار میان نظم سیاسی، نظم حقوقی و نظم اخلاقی جامعه بین المللی برقرار شود.
همچنین بحران هایی را می توان برشمرد که نظمِ در جهان ما بعد سیاسی را تحت تأثیر خود قرار می دهند: بحران شناخت، بحران ارتباطات و نظم نوین اطلاعاتی، بحران محیط زیست، بحران اقتصادی و دیون جهانی و بحران هویّت و امنیت و بحران هایی هستند که از نظر برخی از نویسندگان،(38) نظم نوین جهانی را تهدید می کنند.
با این بیانات، روشن شد که نظم نوین جهانی مخالفان گسترده ای دارد که نمی توان آن ها را نادیده گرفت، ولی ایالات متحده به دلیل توانایی نظامی بالا و سلطه ای که از زمان پس از جنگ جهانی دوم کسب نموده، درصدد است که این نظام را تحقق بخشد؛ چرا که منافع ملّی آن کشور در گرو تحقق چنین نظام نوینی است.
پی نوشت ها
1 علی اصغر کاظمی، پایان سیاست و واپسین اسطوره، تهران، قومس، 1381، ص 218.
2 علی اصغر کاظمی، روابط بین الملل در تئوری و در عمل، تهران، قومس، 1372، ص 521.
3 نوآم چامسکی، نظم های کهنه و نوین جهانی، ترجمه مهبد ایرانی طلب، تهران، اطلاعات، 1375، ص 33.
4 «جایگاه سازمان کنفرانس اسلامی در نظم نوین بین المللی»، کیهان هوایی، ش 13320.
5 رسول افضلی، «جهان سوم در نظم نوین جهانی»، روزنامه نشاط، ش 24، 27/4/78.
6 ادوارد شواردنادزه، «نظم نوین جهانی؛ محتاط باشیم»، تدبیر، سال دوم، ش 11 (اردیبهشت 1370)، ص 21.
7 سیدداود آقایی، نقش و جایگاه شورای امنیت سازمان ملل متحد در نظم نوین جهانی، تهران، پیک فرهنگ، 1375، ص 70.
8 ناصر ثقفی عامری، استراتژی و تحولات ژئوپلتیک پس از دوران جنگ سرد، تهران، مؤسسه چاپ وانتشارات وزارت امور خارجه، 1373، ص 169.
9 زهرا روزی طلب و پیروز مجتهدزاده، «پایه های سست تئوری نظم نوین جهانی»، ابرار، 23/12/76.
10 سید داود آقایی، پیشین، ص 83.
11 قاسم طولانی، «اتحادیه اروپا، الگویی برای نظم نوین جهانی» (مصاحبه با دیتریش گنشر)، نشریه ملّت، 6/6/80.
12 ابراهیم متّقی، تحولات سیاسی خارجی امریکا، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 143.
13و14 سید داود آقایی، پیشین، ص 88 / ص 90.
15 ابراهیم متقی، پیشین، ص 131.
16. Secondary power.
17 ابراهیم متقی، پیشین، ص 135.
18و19 سید داود آقایی، پیشین، ص 93 / ص 102.
20 علی اصغرکاظمی، روابط بین الملل درتئوری ودرعمل،ص548.
21 ادوارد شواردنادزه، پیشین، ص 21.
22و23 ژئاروید توتایل و دیگران، اندیشه های ژئوپلیتیک در قرن بیستم، ترجمه محمدرضا حافظ نیا و هاشم نصیری، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1380، ص 305 / ص 313.
24 پرویز ورجاوند، «نظم نوین در خاورمیانه و هدف های امریکا و غرب»، اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 4748 (مرداد و شهریور 1370)، ص 13.
25 سید داود آقایی، پیشین، 1375، ص 61.
26 معاونت پژوهش و تحقیق دانشکده اطلاعات، نظم نوین جهانی؛ آرزوی تجدید ساختار سیاسی جهان، تهران، شرکت نشر و تبلیغ بشری، 1371، ص 20.
27و28 سید علی اصغر کاظمی، «نظم نوین جهانی و ساختار قدرت در دوران بعد از جنگ سرد»، مصباح، ش 10و11 (پاییز و زمستان 1372)، ص 34 / ص 35.
29 معاونت پژوهش وتحقیق دانشکده اطلاعات، پیشین، ص 19.
30 ناصر ثقفی عامری، پیشین، ص 213.
31 علی اصغرکاظمی، روابط بین الملل درتئوری ودرعمل،ص522.
32 العرب، «نفی نظم نوین جهانی»، نشریه 15 خرداد، ش 12و 13 (سال سوم، پاییز و زمستان، 1372)، ص 192.
33 رسول افضلی، پیشین.
34 هوشنگ امیراحمدی، «نظم نوین جهانی، جنگ خلیج فارس و تلاش ایالات متحده برای رهبری جهان»، اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 5556 (فروردین و اردیبهشت 1371)، ص 23و24.
35 علی اصغرکاظمی، روابط بین الملل درتئوری ودرعمل،ص 531
36 پاتریک سیل، «ورشکستگی نهایی برای نظم نوین جهانی»، ترجمان سیاسی، ص 145.
37و38 علی اصغر کاظمی، پایان سیاست و واپسین اسطوره، ص 219 / ص 221.