تذکر:
مسئله پلورالیزم که اکنون سومین بخش آن در معرض دید خوانندگان قرار می گیرد از موضوعاتی است که مسائل و مباحث مختلفی را در پی خواهد داشت که برخی از مباحث و مسائل آن در شماره های پیشین تبیین شد و در این شماره به مباحثی چون معیار تشخیص دین حق و باطل، پی آمدهای پلورالیزم، پلورالیزم درون دینی، تجربه دینی و وحی و رابطه آن با پلورالیزم، و . . . پردازش می شود و خوانندگان را به پیگیری مباحث توجه می دهیم .
معیار تشخیص دین حق و باطل
آیا معیاری برای تشخیص دین حق از دین باطل و مذهب خوب از مذهب بد، داریم یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش اولا باید بدانیم این ادیان به تعبیر قرآن کریم، در حقیقت یک دین هستند زیرا دین تثنیه ندارد چه رسد به اینکه جمع داشته باشد .
اگر هر دینی را به لحاظ عصر خود بسنجیم همه آنها در عصر خود حق بودند یعنی دینی که وجود مبارک نوح (ع) آورد، در عصر خود حق بود . دینی که وجود مبارک ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله، عیسی روح الله (ع) آوردند هر کدام در عصر خودشان حق بودند، نه اینکه در عصر خود، باطل باشند . زیرا اگر دین پیامبر اولی نبود دومی اثر نمی کرد و اگر اولی و دومی نبودند سومی اثر نمی کرد، این ادیان در عصر خود حق هستند و شریعت و منهاجی هم که هر کدام از انبیاء در عصر خود از طرف ذات اقدس حق آوردند حق بودند .
و ثانیا خطوط کلی این ادیان یعنی توحید و نبوت عام و معاد، فرق نکرده و دگرگون نشدند . زیرا قرآن کریم می فرماید: «مصدقا لما بین یدیه » (1) پیامبر حق سابق را تصدیق می کند و تصدیق حق سابق اختصاص به پیامبر اسلام (ص) ندارد که آن حضرت انبیاء پیشین را تصدیق کند . بلکه عیسی مسیح حرفهای موسی کلیم را تصدیق کرد و موسی کلیم سخنان حضرت ابراهیم را تصدیق کرد، هر لاحقی حرف سابق را تصدیق کرد چه اینکه هر سابقی به لاحق خود بشارت می دهد تا به وجود مبارک عیسی مسیح (ع) رسید که ایشان به وجود مبارک رسول گرامی اسلام (ص) بشارت دادند، اگر ادیان سابق یا لاحق حق نبودند نه لاحق، سابق را تصدیق می کردند و نه سابق، به آمدن لاحق بشارت میداد .
تفاوت انبیاء در شرایع و مناهج
البته خطوط جزیی دین به عنوان شریعت و منهاج فرق می کند مثلا در بعضی ادیان کمتر از یک ماه روزه می گرفتند ولی مسلمانان یک ماه روزه می گیرند، آنها به سمت دیگر نماز می خواندند ولی مسلمانان به سمنت دیگری نماز می خوانند، هر ریعت برای خودش قبله مخصوص دارد، گر چه خداوند سمت و جهت ندارد چرا که «ولله المشرق والمغرب فاینما تولو فثم وجه الله » (2) مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر جا روی کنید، آنجا روی به سمت خداست .
چون خدا سمت و جهت خاصی ندارد، و لذا اگر کسی خواست نماز مستحبی بخواند همین که شنید اذان ظهر را می گویند و او از منزل یا محل کارش وضو گرفته و قصد رفتن به مسجد یا مصلی را دارد تا نماز جماعت بخواند می تواند نافله ظهر را در راه بااشاره سر و صورت بخواند . زیرا خدایی که در طرف کعبه است، پشت به کعبه هم هست، در آسمان هم هست، در زمین هم هست «هوالذی فی السماء اله و فی الارض اله » (3) اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست .
و برای همین جهت است که می تواند نمازهای مستحبی را و نه نمازهای واجب را، در هواپیما، در کشتی، در اتومبیل، روی اسب، روی دوچرخه، یا در حال حرکت پیاده بخواند زیرا خدا همیشه و همه جا هست بنابر این نماز مستحب را می توان در هر جا و بهر کیفیتی خواند و اما نماز واجب بلحاظ اینکه برای سازماندهی و نظام وار شدن هست باید طبق دستورات فقهاء رو به قبله خوانده شود .
پس دین یعنی خطوط کلی و اصول فقه و حقوق و اخلاق، تغییرپذیر نیست و تغییر هم نکرده است و لذا هرگز پیامبری نیامده است بگوید ظلم خوب است و ظلم ستیزی بد است، همگان گفتند: ظلم بد است و ظلم ستیزی خوب است، همه آنها در خطوط کلی عقاید و اخلاق و حقوق و فقه یکی بودند . گر چه شریعت و منهاج انبیاء متفاوت بوده است .
اما اینکه راه تشخیص حق و باطل چیست؟ باید بدانیم راه تشخیص حق و باطل عقل مبرهن و نقل قطعی است که از طریق آنها می توان حق را شناخت و به آن روی آورد .
تجربه و اثبات حق و باطل
اگر کسی بگوید: آیا از راه تجربه می توان به صحت و حقانیت دین نظر داد یا خیر؟
می گوییم: اگر بخواهیم از راه حس و تجربه به بطلان یا صحت مذهبی فتوا دهیم، باید
همه مکاتب و مذاهب را بیازماییم تا بفهمیم چه چیزی حق است و چه چیزی باطل و چون مذاهب و مکاتب فراوانند، ملاحظه می کنیم هنوز عمر به پایان نرسیده، بخش کوتاهی از این مکتبها را تجربه کرده ایم نه همه مذاهب و مکاتب را و لذا ما با شکاکیت روبرو می شویم زیرا نمی توانیم بفهمیم کدام مذهب حق است و کدام باطل . و شکاکیت هم امر باطلی است . زیرا هم عقل می پذیرد که انسان راه معرفتی صحیح در پیش دارد و هم نقل ما را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستین فرا می خواند پس راهی که مانع فرو افتادن انسان در دام شکاکیت است عقل برهانی یا نقل قطعی است نه تجربه
ظهور اسلام و رویارویی آن با مذاهب گوناگون
طبق بیان امیرالمؤمنین (ع) هنگامی که اسلام ظهور کرد مکتبهای رسمی فراوانی در حجاز و خارج از حجاز که همگان در قلمرو رسالت رسول اکرم (ص) قرار داشتند، وجود داشت .
چنانکه در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: «بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره » (4)بعضیها مشبه بودند و برای خدا جسم قائل بودند و بعضی ملحد بودند و بعضی برای خدا شریک قائل بودند . قرآن در چنین فضا نازل شد، تا آنها را هدایت کند و پیام پیامبر نیز اختصاص به گروه خاصی نداشت .
چرا که حضرت در همان طلیعه امر گفت: پیام من جهان شمول است، و همه باید تحت فرمان این دین درآیند . پس پیامبر باید بگوید: آنچه من آورده ام حق است و آنچه را که مشبهان و ملحدان و مشرکان و مشیران می گویند، باطل است . زیرا تا پیامبر حرفهای دیگران را ابطال نکند و مدعای خود را اثبات نکرده و انحصار حق را در خود ثابت نکند، دلیلی ندارد که دیگران از مکتب آباء و اجدادی دست برداشته و به مکتب نوپای او روی بیاورند .
این مطلب مسلم است که اگر کسی در فضای اجتماعی خاصی، فکر تازه ای ارائه کرد که قبلا در آن فضای اجتماعی مثلا چهار مکتب و فکر وجود داشت . باید بداند که اگر او یک دلیل بر صحت مذهب خود دارد و یک دلیل بر بطلان مذهب غیر خود اقامه می کند، با هشت دلیل دیگر روبروست . چون همه آن مکتبهای چهارگانه بر صحت مکتب و بطلان مکتب غیر خود دلیل دارند و لذا این شخص باید با همه آنها مبارزه فکری داشته باشد .
و اگر هفتاد و دو ملت شدند در چنین شرایطی نمی توان گفت:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
بلکه او باید یک دلیل بر حقانیت خود و 72 دلیل بر بطلان غیر خود اقامه و ارائه نماید . و به عبارت دیگر:
چون حق ناب در یک فرقه است و بقیه آن حق ناب را ندارند . این فرقه باید تمام دلایل آنها را با دلایل ابطال کند .
اثبات یک مکتب و ابطال مکاتب دیگران از راه حس و تجربه امکان پذیر نیست اما عقل چون با قضایای کلی و قضایای حقیقی ارتباط دارد و به آنها می اندیشد، می تواند فتوای عام بر صحت چیزی بدهد و بر بطلان دیگران دلیل و برهان اقامه نماید .
کمیابی یقین
آنچه که کمیاب است یقین و برهان عقلی و نقلی است یعنی آنچه که بین مردم کمتر یافت می شود برهان عقلی و یقین منطقی و فلسفی است چنانکه یقینی که از راه نص حاصل شود چنین است یعنی یافتن خبر متواتر یا خبر واحد محفوف به قرائن قطعی یا نص یقین آور بسیار کم است یقین مثل سال یا حس و تجربه و وهم و خیال و گمان و قیاس نیست که فراوان در بین انسانها افت شود، فقط اوحدی از انسانها هستند که به چنین مقام منیعی بار می یابند . بنابراین، انسان از دو راه می تواند تکلیف مذاهب گوناگون را مشخص کند و آن برهان عقلی فایق و دلیل نقلی قطعی فایق است .
عقل از آن جهت که به قضایای کلی نظر دارد می تواند به صحت و سقم مکاتب گوناگون نظر بدهد و بگوید فلان مکتب بکلی باطل یا صحیح است و یا بخشی از مکتب باطل یا صحیح است و نقل هم از آن جهت که صاحب نقل معصوم و به غیب آگاه است و علم غیب او فراگیر می باشد و همه مکاتب را زیرمجموعه علمی خود قرار می دهد می تواند به صحت یا بطلان مکاتب گوناگون نظر بدهد .
تجربه دین و اثبات حق و باطل
آیا انسان از طریق تجربه دینی می تواند حقایقی را بازیابد یا خیر؟ در جواب می گوییم:
تجربه دینی (5) نمی تواند حقایق دینی را اثبات نماید . زیرا بخشی از وحی، اصولا تحت تجربه در نمی آید چون به میدان عمل نمی رسد، اگر چه از جهت شهود و تجربه شهودی ممکن است تحت تجربه درآید . مسائلی همچون خدا و اسماء حسنای الهی، هستی خداوند، صفات الهی، اینکه او واحد است، «لیس کمثله شی ء» ، علیم است، «هوالحی القیوم لاتاخذه سنة ولانوم » تجربه پذیر نیستند .
مسائلی که تاریخ بردار نیست و بعد تحقق پیدا می کند مثل صحنه های قیامت که اصلا در تاریخ نمی گنجد زیرا تاریخ زمانی است که منظومه شمسی و زمین و حرکت زمین مطرح باشد اما وقتی صحنه تاریخ و حرکت و زمان برچیده شد و جهان به دارالقرار رسید دیگر صحبت از حرکت و تاریخ و همچنین تجربه نیست .
بدو جهت جریان قیامت زیرمجموعه تاریخ و تجربه درنمی آید .
اولا آنکه قیامت در نشئه دنیا حضور و ظهور ندارد تا انسان آن را تجربه کند و دوم آنکه جریان قیامت فوق تاریخ است زیرا نشئه قیامت، نشئه ثبات است . وقتی نفخ صور شد همه موجودات عالم طبیعت برچیده می شوند و فقط سلطنت الهی ظهور می کند و لذا ملک و سلطنت الهی می ماند و بس .
در قرآن دو سؤال مطرح است که یکی مربوط به دنیاست و دیگری مربوط به نفخه صور است آنکه مربوط به دنیاست اینست که وقتی از آنها سؤال شود که «من رب السموات السبع و رب العرش العظیم سیقولون الله » (6) و یا «من خلق السموات والارض و سخر الشمس والقمر لیقولن الله » (7) همگی در جواب این سؤال که رب آسمانها و رب عرش کیست و یا خالق آسمانها و زمین و مسخر خورشید و ماه کیست؟ می گویند: خدا . و اما در جریان نفخه صور سؤال این نیست که آسمان و زمین مال کیست؟ چون در قیامت آسمان و زمینی نیست بلکه آسمان و زمین رخت بربسته است بلکه سؤال این است که «لمن الملک الیوم » (8) ، «لله الواحدالقهار» (9) امروز فرمانروایی از آن کیست، از آن خداوند یکتای قهار است، در آن روز فقط سلطنت خدا ظهور دارد .
که سلطان عزت علم برگشود
جهان سر به جیب عدم در گشود
در آن روز جهان باطل می شود و ملک خدا ظاهر می شود، اینها اموری است که به تجربه در نمی آید .
بنابراین بخش وسیعی از وحی الهی تجربه پذیر نیست و خود وحی هم شهود درونی است و تجربه پذیر نیست .
بنابراین فقط یک راه برای اثبات حق در پیش داریم و آن عقل برهانی و نقل قطعی است که باید برای اثبات حق از آنها استفاده کرد .
پی آمد پلورالیزم و کثرت گرایی دینی
1 - نسبیت اخلاق: آنها که اصل پلورالیزم و تکثرگرایی را پذیرفته اند باید به دنبال آن پلورالیزم اخلاقی را بپذیرند و اگر پلورالیزم اخلاقی را پذیرفت نتیجه آن نسبیت اخلاق خواهد بود و نتیجه نسبیت اخلاق، انکار جاودانه بودن اصول اخلاقی خواهد بود و لذا هر گروه خلق و خویی دارند و اخلاق برای هر کس معنای خاص خود را خواهد داشت .
2 - نسبیت فهم: یکی دیگر از پی آمدها و همچنین مبانی پلورالیزم و کثرت گرایی دینی نسبیت در فهم است زیرا نسبیت در فهم دو معنی دارد یک معنی آن است که هر کس باندازه خود از جهان می فهمد، هر کس به اندازه هوش خود جهان را دریافت می کند .
و معنای دیگر آن است که گاهی گفته می شود ممکن است حقیقتی دارای جهات گوناگون باشد و هر کس جهتی از جهات حقیقت عالم را بفهمد و درباره آن اظهار نظر کند . معنی دوم از نسبیت در فهم، که هر کس بعدی از ابعاد موجود ذو ابعادی را ادراک کرده و همه آنها هم حق باشد سخن صحیحی است و مطلب اول نیز به لحاظ این که انسان محدود است نمی تواند نامحدود را ادراک کند سخن حقی است و به عبارت دیگر: انسان به دلیل این که هم در محدودیت زمانی و اجتماعی بسر می برد و هم از نظر ابزار ادراکی محدود است از این رو نمی تواند نامحدود را درک کند این سخن حق است .
زیرا واقعیات که فیوضات ذات اقدس اله هستند با توجه به وجود آنها در گذشته و آینده نامحدود هستند، و موجود محدود و متناهی نمی تواند ذات نامتناهی را ادراک نماید گرچه برای خلیفة الله و انسان کامل و نور اول به لحاظ این که همه مخلوقات بعد از نور اول خلق شده و در مرتبه مادون او هستند می تواند از مادون خود آگاهی پیدا کند .
اما اینکه انسان اصلا به حق و واقع دسترسی پیدا نمی کند، بدلیل اینکه در محدودیتهای زمانی و تاریخی و اجتماعی قرار دارد حرف صحیحی نیست .
بنابراین اگر کسی بگوید انسان محدود و متناهی است، سخن حق است و اگر بگوید یک موجود متناهی توان آن را ندارد که به غیر متناهی احاطه نماید سخن حقی است و اگر بگوید هر کس باندازه خود از جهان می فهمد این سخن هم حق است اما هیچکدام از مطالب سه گانه، نتیجه آن نسبیت در فهم نیست که هرکسی در هر موضوعی اظهار نظر کرده است به واقعیت دسترسی پیدا نکرده باشد بلکه امکان دسترسی به واقعیت و آگاهی از آن وجود دارد .
کثرت تشکیکی یا نسبیت ادیان
با نگاه به تاریخ و جهانی که در آن زندگی می کنیم ملاحظه می شود که ادیان کثیری در عالم وجود دارد امااین کثرت تشکیکی است و نه تباینی یعنی ادیان مراتب و درجات دارند که بعضی کاملند و بعضی کاملتر .
توضیح مسئله آنکه ما دو مسئله داریم یکی مسئله تشکیک است که هم حقایق خارجی تشکیک پذیر است و هم معارف بشری و دیگری مسئله نسبیت است که نه در حقایق خارجی راه پیدا می کند و نه در معارف بشری .
معنای نسبیت یک چیز، آن است که خودش نفسیتی ندارد بلکه به تناسب مقایسه و سنجش و اعتبار انسان حکم می پذیرد مثل قرب و بعد و دوری و نزدیکی یا جلو و پشت سر بودن و یمین و یسار و امثال آن . این ها امور نسبی هستند زیرا اولا تا انسان آنها را با امور دیگر مقایسه نکند معنی پیدا نمی کند و ثانیا با تغییر اطراف کاملا قابل تغییر و تبدیل است مثلا درختی که نسبت به جایی نزدیک است اگر با جای دیگری مقایسه شود دور می شود .
این نوع از نسبیت در حقایق خارجی راه ندارد زیرا جهان خارجی همانطوریکه هست یک واقعیت است اگر مجرد بوده مجرد است و اگر مادی بوده مادی است . معرفت بشری نیز
اگر مطابق با واقع بود صدق است و اگر مطابق با واقع نبود کذب است . و لذا نه حقایق خارجی باین معنی نسبی هستند و نه معرفتهای بشری .
اما تشکیک و دارای مراتب و درجات بودن هم در واقعیات خارجی راه پیدا می کند و هم در معارف بشری . زیرا هرچیزی در جایگاه و مرتبه خاص خود قرار دارد . بعضی امور علتند و بعضی امور معلول، بعضی افضلند و بعضی غیر افضل . کثرت تشکیکی کثرتی است که به وحدت برمی گردد .
بازگشت کثرت به وحدت نیز حقیقت است نه مجاز و کثرت هم در واقع حقیقت است اما کثرت واقعیت و وحدت آن بازگشت به یک حقیقت است .
بنابراین واقعیتهای خارج براساس تشکیک تنظیم می شود . معارف بشری هم دارای مراتب تشکیکی هستند زیرا اگر معارف بشر بااین واقعیت مطابق بود، سهمی از هستی دارد و صادق و حق است واگر مطابق با آن نبود کذب و باطل است .
برای حق و صدق درجاتی است . ممکن است برای عارفی در یک عصر معرفتی حاصل شود که مطابق با واقع باشد و بعد عارفی دیگر مطلبی عمیقتر را بفهمد که احق از فهم عارف قبلی باشد . در اینجا هر دو حق اند البته یک حق و دیگری احق .
کثرتی که در ادیان و شرایع و مناهج الهی راه پیدا می کند، اولا نسبی نیست نه نسبیت حقایق و نه نسبیت معرفت و ثانیا تشکیکی است هم به تشکیک حقایق خارجی و هم به تشکیک معارف بشری زیرا این شرایع به تناسب مردم عصر خاص حقیقت است مثل بیماری که در مقاطع گوناگون داروهای گوناگون مصرف می کند و طبیب هم برای او داروهای گوناگون تجویز می کند . که این داروها همه در جای خودشان حقند نه اینکه یکی حق و دیگری باطل باشد .
بنابراین اختلاف شرایع و مناهج به تشکیک برمی گردد .
در معارف بشری هم چون فهم ها به درجات مختلف از واقعیت مربوط می شود، پس معرفت هم تشکیکی خواهد بود چون اختلاف فقهاء و مفسرین این چنین است .
پلورالیزم درون دینی
تکثر گرایی درون دینی باین معنی است که در دین واحد باستناد تفسیرهای گوناگون از آن دین، مذاهب و فرق گوناگون متجلی گردد . آیا می توان این نوع از تکثرگرایی را پذیرفت یا خیر؟
پذیرش تکثرگرایی درون دینی نسبت به مبانی مختلف فرق می کند بعضی از مبانی تکثرگرایی را تحمل می کند و بعضی از مبانی تحمل نمی کند . در اینجا به چند مبنا اشاره می شود .
1 - در صورتی که در رابطه با فهم دین قائل به تصویب باشیم نه تخطئه، کثرت قابل پذیرش و تحمل است اما اگر قائل به تخطئه باشیم تکثرگرایی مقبول نیست . توضیح مسئله آنکه بعضی ها در فهم شریعت معتقد به تصویب هستند و می گویند: هر کس هر چه را فهمید همان حق است و به عبارت دیگر حق در برابر فهم او جعل می شود و در واقع حق وجود ندارد، در این صورت پلورالیزم و تکثرگرایی مقبول و قابل تحمل است اما اگر بگوییم، واقعی وجود دارد و انسان می تواند واقع را بشناسد گرچه ممکن است دچار اشتباه شود تکثر قابل تحمل نیست . زیرا فهم مطابق با واقع و حق یکی است و دیگران باطل هستند .
2 - در صورتی که حقیقت و واقعیت را نسبی بدانیم و بگوییم واقع مطلق و حقیقت صرف و طلق نداریم و به عبارت دیگر: اگر واقعیت نسبی باشد به طوریکه حق در شرایط مختلف، نسبت به انسان های گوناگون، متفاوت باشد کثرت گرایی قابل تحمل است اما اگر واقعیت را مطلق بدانیم نه نسبی و امکان شناخت واقعیت هم وجود داشته باشد تکثرگرایی غیرقابل تحمل است .
3 - اگر کثرت گرایی به این معنی است که صاحب نظران از مکتب واحد برداشتهای مختلف داشته باشند و آن برداشتها و فهم ها متکثر باشند این نوع تکثرگرایی فی الجمله صحیح است و قابل تحمل . البته در صورتی که برداشتها روشمند باشد و با اصول و اسلوب صحیح نسبت به شناخت مکتب اقدام کند .
اما ما بلحاظ اینکه تصویب را باطل می دانیم و واقعیت را مطلق و قابل شناخت می دانیم، نمی توانیم تکثرگرایی را تحمل کنیم و همه آن فهم ها را حق بدانیم . اما اینکه صاحب نظران از مکتب واحد برداشتهای مختلف داشته باشند و آن برداشتها را ارائه کنند می گوییم برداشتهای گوناگون با شرایط آن یعنی روشمندانه بودن و با اصول صحیح شناختی، کثرت قابل تحمل است .
توضیح آنکه: همه محققانی که بعد از فراهم کردن مایه های علمی، روش مندانه در دین شناسی تلاش و کوشش می کنند یعنی کسانی که سالیان متمادی در رشته تخصصی دینی کسب علم نموده و نزد اساتید صاحب نظر علم فرا گرفته اند و به عنوان صاحب نظر و با بصیرت و روش مندانه به خدمت براهین عقلی و قرآن و روایات، رفتند و از آنها برداشتهای خاص داشته اند، قابل تحمل است زیرا برداشتهای اینها در چنین فضایی، جز در فروع جزئی اختلاف ندارد، و چون اختلاف آنها در محدوده خاصی است و لذا قابل تحمل است .
شما کتابهای فقهی یا تفسیری را ببینید از هزار سال قبل، صدها کتاب تفسیری و فقهی که نوشته شده، خطوط کلی آن یکی است گرچه در جزئیات با هم اختلاف دارند . و لذا مفسران و فقهاء با اینکه نظرهای مختلف دارند اما براحتی یکدیگر را تحمل می کنند . اما اگر یک اختلافی در مقابل هم بوده و دو نظر با هم تباین داشته باشند و آن اختلاف در امر کلی باشد در این صورت یکی حق است و دیگری باطل . برای همین جهت است که محدثان شیعه و سنی این حدیث را از وجود مبارک پیامبر (ص) نقل کردند: «ستفترق امتی » امت من فرقه فرقه و گروه گروه می شوند . هفتاد و سه ملت می شوند، که هفتاد و دو ملت از آنها باطل اند و یک ملت حق است و اهل نجات . (10)
البته بسیاری از فرقه ها، خود را فرقه ناجیه می داند ولی آنجایی که اختلاف رو در روی هم باشد بعنوان مثال: یکی بگوید: علی (ع) خلیفه است و یکی بگوید: نه، یکی بگوید خلیفه مسلمین باید معصوم باشد و دیگری بگوید: نه، مشخصا در این جا یکی حق است و دیگری باطل .
بنابراین اگر در فهم این افراد روش مندانه به سراغ دین رفتند و از آن حقایقی را فهمیدند اختلاف آنها موضعی و جزئی است، گرچه در مقام اثبات و عمل همه جهت دارند و باستناد آن جهت عمل می کنند ولی در مقام ثبوت و واقع حق یکی است .
اگر کسی روش مندانه تلاش کرد و تلاش او مطابق با واقع بود دو تا ثواب دارد و لذا گفتند: «للمصیب اجران » یعنی اگر کسی رایش به واقع اصابت کرد و مطابق با واقع بود دو تا اجر دارد یکی اینکه به واقع رسیده است و دیگر اینکه تلاش کرده تا به واقع برسد و اما «وللمخطئ اجر واحد» آن مجتهدی که اشتباه کرده است، یک اجر دارد و آن هم اجر تلاش و اجتهاد اوست زیرا این شخص چون تلاش کرده و تحمل و زحمت نموده گر چه در مواردی هم دچار اشتباه شود اما معذور است و بی اجر و پاداش نخواهد بود . ولی اگر روش مندانه و مجتهدانه به سراغ متون دینی نرود، چنین شخصی اگر اشتباه کند نه تنها ماجور نیست بلکه موزور است و وزر و گناه بر دوش اوست .
بنابراین در تکثرگرایی درون دینی که آن تکثری از اختلاف در برداشتها سرچشمه می گیرد، اگر کسی روش مندانه و بدون کوتاهی و تقصیر به مطلبی دست یافت، همان برای وی حجت است و او در پیشگاه خدا معذور است و خدا هم او را به جهنم نمی برد و اما اگر کسی عالما یا عامدا و مقصرانه تن به باطل بدهد در واقع او عمدا دوزخ را برای خود خریداری کرده است .
وقتی در درون یک مذهب اختلاف و کثرتی باشد قابل تحمل است و اگر اختلاف در چند مذهب باشد نظیر مسئله شیعه و سنی، در این صورت هم مطلب همینطور است یعنی شیعه و سنی در مذهب اختلاف دارند اگر آنها در دو طرف نقیض باشند مثلا یکی می گوید: خلیفه پیامبر را باید خدا تعیین کند و دیگری می گوید لازم نیست در این صورت یکی بر حق است و دیگری بر باطل . اما چون مقصر نیستند نمی توانیم بگوییم آنها اهل جهنم هستند . چون این طور نیست که هر که باطل گفته باشد، اهل جهنم باشد . زیرا ممکن است افرادی بر باطل باشند اما معذور باشند و معذور هم از باب «و آخرون مرجون لامرالله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم » (11) مورد رحمت و عنایت خداوند قرار خواهد گرفت .
از نظر اجتماعی هم می شود در کنار آنها، زندگی کرد و با آن ها زندگی مسالمت آمیز داشت و برای رسیدن به تفاهم و نظر واحد می توانند با هم مناظره و گفتگو داشته باشند و از این راه همدیگر را درک کنند . زیرا در واقع یکی حق است و دیگری باطل . مثلا عصمت خلیفه یک امر قراردادی نیست بلکه یک واقعیت است وقتی یک واقعیت بود باید ادراک با آن واقعیت منطبق باشد و لذا ممکن است با واقع منطبق باشد پس حق است و یا منطبق نیست پس باطل است .
|