ماهان شبکه ایرانیان

دلنوشته های یک عکاس خیابانی از ماجراجویی هایش

عکاسان خیابانی صاحب بخش بزرگی از عکس‌های ثبت‌شده در این کره خاکی هستند

عکاسان خیابانی صاحب بخش بزرگی از عکس‌های ثبت‌شده در این کره خاکی هستند. در همین دوران پیشرفت تجهیزات عکاسی و گسترش فعالیت مطبوعات، عکس را به عنصری مهم و تأثیرگذار تبدیل کرده است. همین امر باعث شد علاوه بر عکاسان خبری و مطبوعاتی و کسانی که به‌صورت حرفه‌ای در این زمینه کار کنند و تعداد دیگری از مردم هم که به این حرفه علاقه داشتند، دوربین به دست بگیرند و از اتفاقات و حوادث عکاسی کنند. امروز می‌خواهیم دل نوشته های یکی از این عکاسان را در قالب خاطره برایتان بازگو کنیم. در ادامه با بنیتا همراه باشید.

«انعکاس فشن» یک سری از مقالات در مورد ناهماهنگی مد با جامعه است که هر روز داستان جدیدی از تیپ و مقبولیت بیان می‌کند. این سری مقالات، 5 روز در هفته منتشر می‌شوند.

این موضوع، کمی عجیب است که خودتان را یک فرد ناهماهنگ با جامعه بدانید؛ چون بعد از آن «من یک فرد عجیب و غیر عادی هستم» مدام در ذهنتان تکرار می‌شود. البته در نهایت من باید به آن چه هستم اعتراف کنم و آن را باور داشته باشم. من دوست دارم خودم را با آنچه می‌پوشم بیان کنم، هرچند که این لباس، با آنچه که اکثریت مردم می‌پوشند، متفاوت باشد. من جزو افراد خوش‌شانس هستم چون پدر و مادرم مثل بقیه‌ی والدین آسیایی نبودند و اصراری نداشتند که من به دنبال یک شغل با پرستیژ اجتماعی بروم؛ در هر صورت من هیچ‌وقت نمی‌توانستم یک پزشک، یک وکیل و یا یک کارمندِ بانک بشوم.

من همیشه علاقه داشتم که از کارهای سریع و کوتاه‌مدت پول در بیاورم و واقعا اینگونه شغل‌ها را به کارهای پشتِ میزیِ طولانی‌مدت ترجیح میدادم حتی فکرش را هم نمی‌توانستم بکنم که یک روزی در مراکز دولتی کار کنم. وقتی در سال اولِ کالج درس می‌خواندم، حساب بانکی خودم را خالی کردم و با این پول، کلاه‌های کوچکی که رویش طرح خرس داشت خریدم و آن‌ها را با قیمت بیشتری در سایت (eBay) (سایتی برای فروش اجناس دستِ دوم) فروختم. جالب اینجاست که مادرانِ خانه‌دار این کلاه‌ها را حتی با این قیمت بالا می‌خریدند و از خریدِ خود خوشحال بودند. هرچند که این کلاه‌ها، هم اتاقی‌ام را عاصی کرده بود چون من همه‌ی آن‌ها را، در اتاق خوابگاهم انبار کرده بودم.

مد

Credit:Letu

من در سال 2001 از مدرسه‌ی نیویورک فارغ التحصیل شدم که از سر بدشانسی اتفاقا درست چند ماه بعد از واقعه‌ی یازده سپتامبر بود و اوضاعِ بازار کار تعریف چندانی نداشت. این وضعیتِ اقتصادی، بهانه‌ی دیگری شد تا من به دنبال یک کار واقعی نروم. وقتی در مدرسه درس می‌خواندم، دوست داشتم در شغلی با روابط بین‌المللی کار کنم. حتی مدتی هم در یک آژانس بین‌المللیِ موفق، دوره‌ی کار آموزی گذراندم؛ اما زمانی که فارغ‌التحصیل شدم، واقعا هیچ ایده‌ای در مورد شغل آینده‌ام نداشتم. من برای چند سال گارسونی کردم اما این کار هم برای من جواب نداد و حدود 14 یا 15 بار از رستوران‌های مختلف نیویورک‌سیتی اخراج شدم چون واقعا گارسونِ بدی بودم.

استایل

Credit: Degreecentral

بیشتر اوقات، زندگی اصلی من، بعد از تاریک شدن هوا شروع می‌شد. من می‌خواستم به یک فرد مهم تبدیل بشوم، دقیقا نمی‌دانستم چگونه اما می‌دانستم که می‌توانم. در آن زمان، اوضاعِ شهر بسیار به هم ریخته بود، جوری که حتی رفت و آمد در شهر می‌توانست برای شما خطرناک باشد. اما وضعیت بعد از تاریکی هوا تغیر می‌کرد و زندگیِ شبانه شروع می‌شد. در این زندگیِ شبانه، سبک‌های مختلفی وجود دارد. یکی از مشهورترین سبک‌های موسیقی آن زمان، «الکتروکلش» بود که طرفداران زیادی داشت و مردم، در مهمانی‌هایشان از موسیقی با این سبک استفاده می‌کردند. اما من خودم را به یک سبک و یک نوع از مردم محدود نمی‌کردم؛ برای همین دوستانی از طرفداران تکنو، طرفداران دیسکو‌ها و حتی گروهی اینترنتی از دوست‌داران گروه بل و سباستین (گروه پاپ اسکاتلندی) انتخاب می‌کردم تا با همه‌ی سلیقه‌ها ارتباط داشته باشم. 

مدتی بدون اینکه اجاره‌ای پرداخت کنم، پیش یکی از دوستانم، در یک آپارتمان در منطقه‌ای اقتصادی زندگی می‌کردم. این آپارتمان، متعلق به آژانس مدلینگی بود که دوستم در آن به عنوان یک بادیگارد برای مدل‌های جوان کار می‌کرد و من، مدت زیادی مهمان او بودم. البته من هم مدتی به انجام کار او مشغول شدم. در واقع کار ما این بود که مطمئن شویم این مدل‌های جوان، در اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر یا الکل، آور دوز نکنند؛ یا اینکه کسی آن‌ها را ندزدد و گروگان نگیرد. 

وقتی در این آپارتمان زندگی می‌‌کردم، کارِ نوشتن یک کتاب را که در مورد تجربه‌هایی که تا به حال از دنیای فشن به دست آورده بودم را به رشته‌ی تحریر درآورده و به چاپ رسانده و آن‌ را منتشر کردم. بعد از آن، برای اینکه همه‌ی سود حاصل از فروش کتاب‌هایم را صرف خوش‌گذرانی و مهمانی رفتن نکنم، تصمیم گرفتم که یک وبلاگ باز کنم و در آن، عکس‌هایی با سبکِ عکاسی خیابانی (عکس گرفتن از تیپ خیابانی افراد مشهور و غیر مشهور که لباس‌های خاص و گاهی عجیب و غریب می‌پوشند) آپلود کنم. اما من عکاس نبودم و حتی یک دوربین عکاسیِ خوب هم نداشتم اما به هر ترتیب، این وبلاگ را به نام «تماشاگر خیابان» راه انداختم و تصمیم گرفتم بر خلاف سایت‌هایی که در این زمینه فعالیت می‌کنند (مثل theSartorialist.com) به شهر‌های مختلف بروم و حتی بتوانم کارم را بین‌المللی کنم. این کار، بهانه‌ی خوبی برای سفر کردن بود. این کار باعث شد که در هفته‌ی مد پاریس، دوستان زیادی مثل دی‌جی‌ها و یا سردبیران و ویراستاران مجله‌های مد پیدا کنم که با هم وقتِ ‌زیادی را می‌گذراندیم. رفتن به شهر توکیو، همیشه یکی از آرزو‌های من بود؛ برای همین به آنجا رفتم و کار عکاسی را در توکیو ادامه دادم.

مد

Credit: Images3

در حال حاضر، دیگر برای وبلاگم عکاسی نمی‌کنم و آن‌ را آپدیت نمی‌کنم اما همچنان به سر تا سر جهان سفر می‌کنم و برای سایت (vogue.com) عکس می‌گیرم و این، یک پیشرفت بزرگ برای من به حساب می‌آید. هر چند که همچنان دوست دارم در فشن‌شو‌ها و کت‌ واک‌ها حضور داشته باشم و آن‌ها را از نزدیک ببینم، اما دیدن افراد معمولی که دیوانه‌ی فشن و مد هستند و در خیابان‌های شهر‌های مختلف راه می‌روند را به دیدن آن فشنِ لوکس، ترجیح می‌دهم. من این حرفه را به عنوان یک کار شروع نکردم اما اکنون، این حرفه به یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی من تبدیل شده است. می‌توانم بگویم که خوش‌شانس هستم که می‌توانم صدای این افراد عجیب (و در عین حال جالب) را به دنیا برسانم. این افراد، شجاعت این را دارند که لباس و استایلی متفاوت از اکثریت جامعه‌ی خودشان داشته باشند و به نظرم این واقعا جذاب است.

الهام گرفته از فیلم جدید «خانه‌ی خانم پرگرین برای بچه‌های عجیب و غریب»

می توانید یک نگاهی هم به "چگونه یک عکس دسته‌جمعی خوب بگیریم" بیندازید.

 

 


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان