رنگ در آثار اسکورسیزی: ۳ـ «عصر معصومیت» The Age of Innocence

فیلم «عصر معصومیت» را می¬توان از فیلم¬های خاص کارنامه فیلم‌سازی مارتین اسکورسیزی دانست. هرچند که او در ژانرهای مختلفی دست به تجربه زده است، از«هوگو» که علمی تخیلی¬ست گرفته تا مثلاً «کازینو» که گنگستری ست؛ اما درباره «عصر معصومیت» قضیه کمی متفاوت است

فیلم «عصر معصومیت» را می¬توان از فیلم¬های خاص کارنامه فیلم‌سازی مارتین اسکورسیزی دانست. هرچند که او در ژانرهای مختلفی دست به تجربه زده است، از«هوگو» که علمی تخیلی¬ست گرفته تا مثلاً «کازینو» که گنگستری ست؛ اما درباره «عصر معصومیت» قضیه کمی متفاوت است. می¬توان گفت که این تنها فیلم اسکورسیزی ست که بستری تماماً عاشقانه دارد یا به‌عبارتی‌دیگر تنها رومانس اوست. هرچند که در همه فیلم¬هایش در خرده پیرنگ¬هایی که گهگاه حتی بیشترین تأثیرگذاری را در پیرنگ اصلی دارند، داستانی عاشقانه و روابط شخصی قهرمان بیان می¬شود اما این¬ها کجا و ساختن یک رومانس، آن‌هم در آمریکای سال¬های دور قرن نوزدهم کجا؟ فیلمی که به طبع بازسازی دورانی که دارد روایت می¬کند و همچنین بستر عاشقانه‌ای که دارد، کارگردانی را می¬طلبد که باید از سایر آثار کارگردان مجزا باشد.

دکتر ژیواگو

همان‌طور که در مطلب مربوط به «گاو خشمگین»گفته شد، شناخت کامل اسکورسیزی از سینمای پیش از خودش و عموماً سینمای کلاسیک آمریکا اینجا هم به کمکش می¬آید. مثلاً فیلم پر است از نماهای زمستانی که یادآور «دکتر ژیواگو»ست و مجالس بزم و رقصی که «بربادرفته» به خاطر می¬آورد. این تأثیرپذیری از فیلم¬های کلاسیک به‌خصوص دو فیلمی که ذکرشان رفت حتی به کاراکترها و شخصیت‌پردازی‌شان هم راه می¬یابد. چشمان گیرا و گیسوان آشفته کنتس النسکا و خیل عشاقی که هرکدام در پی تصاحب او هستند، تماشاگر را به یاد لارا «دکتر ژیواگو»می¬اندازد و مهربانی و پاکی زیاده از حد می ولند یادآور ملانی «بربادرفته» است. انگار که اصلاً عصر معصومیت تلفیقی باشد از این اثر اما در قالب جدیدی که اسکورسیزی طراحی می¬کند و عنصر رنگ از ویژگی¬های بارز آنچه در ارجاع دادن به این دو اثر و چه در القای مفهوم موردنظر خود دارد، است.
فیلم با نمایی از یک اپرا آغاز می¬شود. اپرایی غمناک در شرح فراق و جدایی. کمی بعدترش در میان رنگ‌های پر وضوح و اشباح شده سالن تجملی اپرا و لباس¬های پرطمطراقی که تفاوت چندانی با لباس بازیگران درصحنه ندارد با کاراکترهای اصلی¬مان آشنا می¬شویم. انگار که اصلاً فیلم خودش یک اپرای پرطمطراق باشد و این سه نفر بازیگران اصلی¬اش. در میان همه رنگ‌های پراکنده که درصحنه، تالار و لباس¬های بینندگان می‌بینیم اما کنتس النسکا با لباس آبی لاجوردی‌اش از بقیه متفاوت است.رنگ در اینجا در همراهی با کاراکتر او سویه¬ای متفاوت با باقی کاراکترها دارد. در آغاز فیلم پیش از آنکه برای اولین بار وارد سالن اپرا شود نمایی از انبوهی گل زرد می¬بینیم که یادآور دیزالو به‌یادماندنی دکتر ژیواگوست که چهره لارا را با انبوه گل¬های زنبق زرد درهم می¬تند؛ و در ادامه هم تا انتهای فیلم گل رز زرد نمادی از عشق این دو می¬شود که زردی¬اش اشاره‌ای است به ممنوعه بودنش. (درصحنه‌ای کنتس گل¬ها رز قرمزی را که برایش فرستاده¬اند بیرون می‌ریزد و درجایی دیگر محو فکر کردن به رزهای زردیست که آرچر برایش می¬فرستد.) رنگ تا آنجا که ممکن است او را از باقی افراد و مردم جدا می¬کند و البته تا حدود زیادی همرنگ محیط است.
لوکیشن اصلی درام بازهم مانند راننده تاکسی نیویورک است که حالا به‌جای نورهای نئونی آب‌وتاب لباس¬ها و چمنزارهاست که پر از نور و رنگش می¬کند. نیویورک آن سالها اما از نگاه اسکورسیزی و پیش از آن نویسنده رمان، شهری متحجر است که نمی¬تواند آزادی¬های زنانه را تاب بیاورد. برای مردم هم کنتس از همه شهر جداست، همان‌طور که برای تماشاگر و آرچر؛ اما این تمایزی که کنتس به‌واسطه رنگ با اطرافیانش پیدا می¬کند و از طرفی هماهنگی که با محیط اطرافش دارد، بیانگر اینست که انگار ساکن واقعی و حقیقی این شهر اوست که می¬خواهد تنها و یک‌تنه زندگی خودش را نجات دهد. او به دنبال اینست که کمی خوشحال¬تر باشد در میان مردمی که خوشحال نیستند و در روزمرگی¬هایشان غرق‌شده‌اند همان‌طور که اکثر اوقات لباس¬هایی هرچند تجملاتی اما با رنگ¬هایی خنثی چون سفید، طوسی، مشکی و خاکستری به تن دارند. مثال عینی بارز این صحنه مهمانی شامی¬ست که یکی از اشراف ترتیب داده¬اند؛ و در آن در نمایی که نود درجه که از میز شام می¬بینیم به‌وضوح تفاوت میان کنتس با لباس قرمزش را در میان انبوهی مهمان دیگر در لباس¬هایی مشکی می¬توانیم ببینیم. در عوض گل¬های روی میز که ترکیبی از قرمز و زرد هستند با کنتس همخوانی دارند. باید این نکته را هم یادآور شد که درست در سکانس قبلی¬اش جمعی از زنان بی تخیل و منفعل داستان دارند درباره این حرف می-زنند که کنتس با لباسی سیاه به مجلس رقص آمده است و این اصلاً مرسوم نیست.
با همه این تفاسیر می¬توان گفت که در عصر معصومیت اسکورسیزی کارکرد رنگ¬ها همگی در خدمت به تصویر کشیدن تمایزی¬ست که در رمان میان کنتس و باقی افراد وجود دارد و پس‌ازآن رابطه ممنوعه¬ای که چه ادیت وارتون رمان‌نویس و چه اسکورسیزی کارگردان همه سعی‌شان را در مشروعیت بخشیدن به آن دارند.
تمایز رنگی قابل اشاره دیگری که در فیلم وجود دارد و بیشتر ارجاعیست به نقاشی‌های کلاسیک در سکانس¬های خارجی و مناظر شهری به تصویر کشیده می¬شود. عصر معصومیت همان‌قدر که سعی دارد خود را در قالب یک اپرا بازنمایی کند، به نقاشی¬های کلاسیک هم رو می¬اندازد. شیوه¬ی نورپردازی و استفاده از رنگ¬های تخت درباره اشرافیان و به‌طور مشخص¬تری مادربزرگ کنتس، یادآور نقاشی¬های پرصلابت کاراواجوست. رنگ¬ها در رابطه با همه افراد فیلم به همین صورت تخت و بدون سایه‌روشن است اما درباره کنتس و آرچر اتفاقاً نورپردازی و استفاده از تناژهای مختلف رنگی شدیداً شبیه به آثار شاخص رامبرانت هست. انفجاری¬ست از احساسات که تنها با رنگ و نور صورت می¬گیرد؛ مانند سکانسی که آرچر دامن کنتس را در آغوش می¬گیرد انگار که مآمن او باشد از این‌همه تجمل و سطحی‌نگری و تحجر.
علاوه بر این اما ارجاع به نقاشی‌ها را در نماهای لانگ‌شات خارجی هم می‌بینیم. نکته ماجرا اما در اینست که با گذر سال¬ها هرچه که در داستان به اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم نزدیک¬تر می-شویم، استفاده از رنگ¬ها و نورپردازی و به شکلی کلی قاب¬بندی اثر از نقاشی¬های کلاسیک رو به‌سوی آثار امپرسیونیستی و حتی پست امپرسیونیستی می¬برد. نگاه کنید به صحنه¬ای که پس یک دوره جدایی میان کنتس و آرچر، این مرد درهم‌شکسته و تنها در خیابان¬ها در میان انبوهی از مردان کلاه به سر سرگردان است. رنگ‌های خنثی و نورپردازی سرد صحنه در ترکیب با کمپوزسیون شلوغ و پویای قاب یادآور اثر میدان اصلی فرانسه کامی پیساروست و یا صحنه¬ای دیگر که باز بعد از جدایی طولانی‌مدت، آرچر در تفریحگاه ساحلی به سراغ کنتس می¬رود گویی که بازنمایی عصر یک‌شنبه در جزیره گراندشات ژرژ سورا باشد در مدیوم سینما.
تحلیل رنگی این سه فیلم به‌خوبی نشان می¬دهد که اسکورسیزی بر اهمیت رنگ و تأثیری که بر تماشاگرش دارد به‌خوبی واقف است و با شناخت کاملی که از تاریخ سینما و نقاشی دارد، توانسته رنگ را به عنصری بیانگر در فیلم¬هایش تبدیل کند حالا چه فیلمی سیاه‌وسفید و بوکسی مثل گاو خشمگین باشد، چه جنایی چون راننده تاکسی و چه رومانسی مانند عصر معصومیت. او به بهترین شکل می¬داند که از هر عنصری در هرکجا و در هر ژانری چطور استفاده کند تا مفهوم موردنظرش القا شود. (زرد همان‌طور که در راننده تاکسی می¬تواند نفرت را برانگیزد با استفاده متفاوت و به‌جا در عصر معصومیت نماد معصومیت یک عشق ممنوعه می¬شود.) و این از کارگردان مولف بودن و اتکا کردن به قالبی خاص و عناصر و موتیف¬هایی محدود صد میلیون¬ها بار خلاقانه¬تر و ارزشمندتر است.

رنگ در آثار اسکورسیزی: 2ـ «راننده تاکسی» Taxi Driver

رنگ در آثار اسکورسیزی: 1ـ «گاو خشمگین» Raging Bull

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان