گفتگو با سید جلال گلابچی
*درآمد
سلوک مردمی شهید قاضی و رسیدگی به مشکلات آنان و دستگیری از مستمندان، شیوه ارزشمندی است که ایشان به رغم گرفتاری های سیاسی و فشارهای رژیم لحظه ای از آن غفلت نورزید و خاطرات شیرینی را از این گره گشائی ها در خاطر مردم بر جای گذاشت .سید جلال گلابچی یکی از کسانی است که در میان کسبه ارتباط منظم تری با آن شهید برقرار می نمود و خاطراتی شنیدنی از این سلوک در ذهن دارد.
در ابتدا اشاره ای داشته باشید به تاثیر قیام 15 خرداد در تبریز و حوادثی که خودتان شاهد بودید . نقش آیت الله قاضی در 15 خرداد 42 در تبریز چه بود ؟
من آن وقت تقریباً 15 ، 16 سال داشتم و خیلی بزرگ نبودم ، ولی در تمام آذربایجان ، آیت الله قاضی طباطبائی را می گفتند خمینی آذربایجان . واقعا اگر ایشان نبود ، انقلاب و 15 خرداد در اینجا تشکیل نمی شد . ایشان از اول انقلابی و پیرو امام و شاگرد بودند . همیشه هم با امام ارتباط داشتند و اعلامیه ها که می آمد ،ایشان پخش می کردند. اول ما مرید آیت الله بادکوبه ای بودیم که با آیت الله قاضی طباطبائی خیلی رفیق و صمیمی بودند . بعد از وفات آیت الله بادکوبه ای رفتیم و مرید آیت الله قاضی شدیم . ایشان رهبر تبریز بودند و مردم انقلابی تبریز پیرو ایشان بودند، یعنی کسانی دیگر اصلا در صحنه حاضر نبودند . آیت الله قاضی اصلا ترسی از چیزی نداشتند .
در روز 15 خرداد ،بازار که تعطیل شد ، به خیابان رفتیم . هر جا می رفتیم ، ماموران شهربانی ، ما را فراری می دادند. خلاصه رفتیم خیابان تربیت که دو تا بود . ما به خیابان کوچک رفتیم . همان جا جوانی پیش من ایستاده بود ، او را با گلوله زدند . گلوله از نزدیکی من رد شد و به او اصابت کرد و همان جا جلوی من افتاد .ما هم که این طرف و آن طرف فرار می کردیم .خلاصه تا ساعت 1 و2 در آن خیابان بودیم و مردم هم خیلی ازدحام کرده بودند . بعد رفتیم منزل . بازار 45 ، 46 روزی تعطیل بود .از طرف شهربانی آمدند و روی در مغازه هائی که تعطیل بودند ، یک ضربدر قرمز کشیدند .
چرا ؟
برای اینکه مردم را بترسانند تا آنها مغازه هایشان را باز کنند. بعد که آیت الله قاضی طباطبائی فرمودند، کاسب ها مغازه هایشان را باز کردند . پایگاه امام در آذربایجان ، مسجد و منزل آیت الله قاضی طباطبائی بود . اگر ایشان نبود ، در آذربایجان آن طور که باید انقلاب نمی شد . ما مقلد آیت الله حکیم بودیم .ایشان که وفات کرد . ما سه برادر هر جا رفتیم که مقلد مرجع جدیدی بشویم ، هر جا کسی را گفتند. ما آمدیم پیش آیت الله قاضی طباطبائی و گفتیم :«آقا نظر شما چیست ؟» ایشان فرمودند:«الان دو تا مرجع هست که می توانید تقلید کنید .یکی آیت الله خوئی، یکی هم آیت الله خمینی ». برادر بزرگ من پرسید :«آقا شما اگر بخواهید تقلید کنید ، از چه کسی تقلید می کنید ؟» آقای قاضی فرمود :« حاج آقا روح الله خمینی ».آن وقت امام نمی گفتند. ما گفتیم :«آقا! ما ایشان را نمی شناسیم ، ولی شما را می شناسیم . روز قیامت اگر اشکالی بر ما گرفتند ، گناهکار شما هستید و ما تقصیری نداریم.» فرمود:«من سید علی قبول می کنم که اگر روز قیامت اشکالی داشته باشد، جوابگو باشم.» ما برای امام مقلد شدیم و برای ما رساله دادند . رساله ها را آوردیم . ایشان فرمودند :«اینها خیلی سخت است. اگر بگیرند، زندان دارد .» حتی چند نفر را با رساله گرفته بودند ، ده سال و پانزده سال حبس داده بودند .یکی آقای مقدم بود که بعد از انقلاب آزاد شد . ایشان را فقط برای رساله و اعلامیه آقای خمینی گرفته بودند.
به جز ابعاد مبارزاتی که از شهید اشاره کردید ، یکی از نکاتی که بسیار شنیده ایم و حالا می خواهیم شما با ذکر موارد و خاطرات ، آن را مستند کنید ، دستگیری ایشان از فقرا و مستمندان به واسطه کمک بازاری ها و متمولین و خیرین است .
15 خرداد را یادم نیست چون کوچک بودم. برادر بزرگم هم وفات کرده است. دو تا برادر دارم که مرحوم شده اند ، ولی اوایل انقلاب را یادم هست که صنف کفاشان ما پول خیلی زیادی جمع کردند و برای کارگاه های کوچکی که نمی توانستند کار کنند ، برایشان مقرری ماهانه و هفتگی قرار دادند. این را هم آقای قاضی طباطبائی باعث شد. هر چه احتیاجات داشتند آقای قاضی تهیه می کردند . همه به ایشان خیلی اطمینان داشتند و غیر از پول ، گوسفند ، نان ، کره ، پنیر ، گوشت ، از همه چیز به خانه ایشان می آورند و ایشان هم پخش می کردند به کسانی که مهتاج بودند .
این توزیع را چگونه انجام می دادند ؟
چند نفر از آشنایان آقا که به آنها اطمینان خاطر داشتند و مردم می گفتند جائی هست که چند روز است کار نمی کند یا کارگاهش را بسته اند ، مخصوصاً باربرها وقتی بازار تعطیل بود ، درآمدی نداشتند، برای آنها گوشت و نان و پول می بردند. آن قدر از شهرها و دهات گوسفند و مواد غذائی آورده بودند که در خانه آقا جا نمی شد . خلاصه در اوایل انقلاب هیچ کس گرسنه نمی ماند . مردم خیلی اتحاد و اتفاق داشتند، طوری که من تا به حال در عمرم ندیده ام .
آیت الله قاضی خیلی مردمی بودند. حلال مشکلات بازار و کسبه و همه مردم بودند . مثالی بگویم ، یک روز باربرهای تبریز آن روزها بارها را روی دوش و پشتشان می گذاشتند و چرخ باربری نداشتند ، هر کدام سه بسته بزرگ ، هر کدام 400،300 هزار تومان به پول آن روز قیمت داشت. باربری آمده بود سر بازار ، یکی را برده بود تحویل بدهد که دزدها در این فاصله دوتای دیگر را برده بودند . صاحب جنس ها ، این باربر را گرفته و به زندان روانه کرده بود. آیت الله قاضی این موضوع را فهمیدند . این باربر هم خیلی درستکار بود . آقا فرمود صاحب اجناس وجوهات می دهد ؟ گفتیم بله . ما رفتیم و گفتیم آقا قبول می کنند که شما زندانی را آزاد کنید و مال از دست رفته تان را از وجوهات و سهم امامی که می خواهید بپردازید ، کسر کنید. گفت: «خدا پدر آقا را رحمت کند . ما هم می خواستیم این طور باشد.» خلاصه آقا از سهم سادات قبول کرد و باربر را از زندان آزاد کرد . این باربر به قدری امین بود که همه کسبه جواهراتشان را به دستش می دادند که این طرف و آن طرف ببرد .الان هم در بازار ما باربرها و سرایدارهائی هستند که خیلی خیلی امین هستند .اصلا به دست اینها طلا و جواهرات شمارش نشده می سپارند و همه اطمینان دارند .
از مراسم عزاداری که توسط ایشان برگزار می شد، چه خاطراتی دارید ؟
الان عزاداری ها مثل قدیم ، آن طور تعطیل نمی کنند ، ولی آن وقت اکثرا بازار تعطیل می شد ، چون خود آقا از اول مجلس ، در مسجد مقبره عزاداری می کرد و چندین روحانی هم می آمدند و از ایشان تبعیت می کردند . همه به احترام ایشان مغازه مان را می بستیم و به مسجد مقبره می رفتیم. ایشان اکثرا در ماه رمضان هم تا آخر وقت پای منبر وعاظ می نشستند و حال آنکه خودشان از همه آنها باسوادتر بودند ، با این همه به احترام واعظ تا آخر می نشستند ، به همین جهت ما هم در بازار از آقا تبعیت می کردیم . حالا وفات ها که می شود ،بازار نصفش تعطیل است ، نصفش باز است . آن موقع این طور نبود . آقای قاضی که در آنجا می نشستند ، مردم بازار هم از ایشان تبعیت می کردند . آقا خودشان ممنوع المنبر بودند. من فقط دو سه بار منبر ایشان را دیدم . یکی نماز عید فطر بود که بعد ساواک ایشان را گرفت و به بافت تبعید کرد . آقا باز که برگشتند به تبریز ، ایشان را تبعید کردند به بم .
در منبرهائی که اشاره کردید ، چه مسائلی را مطرح می کردند ؟
یادم هست که فرمود من 60 سال است که سرباز امام زمان (عج) هستم .
نماز عید فطر سال 47 را می فرمائید ؟
بله، هر وقت که ایشان در جائی نماز را اقامه می کردند، ما جای دیگر نماز نمی خواندیم ، مگر اینکه خدای ناکرده مسجد ایشان تعطیل بود که آن وقت جای دیگر می رفتیم . می فرمود :«من 60 سال است نوکر امام زمان (عج) هستم . اگر کسی 60 سال در خانه ای نوکر باشد و به آن خانه، دزد بیاید ، آن نوکر صدایش در نمی آید ؟» به روحانیون درباری و کسانی که اعتراض نمی کردند، می فرمود :«بعد از 60 سال نوکری ، من وظیفه دارم بگویم که دزد آمده. شما نمی خواهید بگوئید، نگوئید.» خلاصه از میان علما ، فقط ایشان واقعاً مجاهد بودند ، صحبت های خوب می کردند ، مردم را به مبارزه با طاغوت دعوت می کردند.
گویا در آن نماز عید فطر در مورد مبارزه با اسرائیل هم صحبت کردند. چیزی یادتان هست ؟
می فرمود اینها دشمن ما هستند. همان حرفی که امام هم می فرمودند.می فرمود ما باید یکی باشیم، متحد باشیم و اسرائیل را از بین ببریم.واقعاً که لقب خمینی آذربایجان شایسته ایشان بود.اگر ایشان اینجا نبود، انقلاب و مبارزه با طاغوت در اینجا این قدر خوب نمی شد. واقعا ایشان رهبری می کردند.
شب ها در مسجد شعبان نماز می خواندند. در آنجا هم روحانیون را دعوت می کردند و خودشان آنجا می نشستند. حتی چند بار ساواک و ماموران شهربانی به آنجا حمله ور شدند. اکثرا هم آقا خودشان می نشستند دم در، همه اهل مسجد را روانه می کردند به خانه هایشان، بعدا خودشان می رفتند. می ترسیدند که خدای نکرده مردم را بگیرند، چون ماموران از آقا می ترسیدند. داداش بزرگ من را اوایل سال 57 ساواک گرفت.من آمدم پیش آقا گریه کردم و گفتم داداش ما را گرفته اند.دو سه جا تلفن زدند و تهدید کردند و داداش ما را با کمال احترام و با ماشین آوردند خانه! این طور پیش همه احترام داشتند. اصلا از ایشان می ترسیدند.
منشاء این ترس چه بود؟
چون ایشان هم نفوذ داشتند، هم می خواستند مردم را به راه خداوند متعال دعوت کنند.کارهایشان قربه ی الی الله بود و لذا از ایشان می ترسیدند، و گرنه توپ و تانک که نداشتند، دست خالی بودند.
این نفوذی که می فرمائید، معمولاً نشانه اش این است که وقتی کسی را دستگیر می کنند، واکنش مردم بسیار جدی است. از این واکنش ها چیزی یادتان هست؟
بله ، چندین بار که ایشان را تبعید کردند ، بازار تعطیل شد . حتی یک بار که از تبعید بافت به تبریز برگشتند ، از راه آهن تا بازار مملو از جمعیت بود . هیچ روحانی دیگری این طور نفوذ مردمی نداشت . همه ایشان را دوست می داشتند، مگر طاغوتی ها و کسانی که طرفدار شاه بودند . معلوم است که نباید ایشان را دوست می داشتند ، اما کسانی که ایمان داشتند و اسلامی بودند و قرآنی بودند ، با آقا بودند.
رمز موفقیت ایشان در ایجاد رابطه با جوان ها چه بود ؟
اولاً اگر یک بچه هم به منزل آقا می رفت، آقا تمام قامت می ایستادند . من از این کار آقا خجالت می کشیدم و در حالی که دلم می خواست هفته ای دو سه بار به منزل ایشان بروم ، یک بار می رفتم . جوان بودم و 18 ، 20 سال داشتم ، اما آقا می آمدند و به پای من می ایستادند .می خواستم به مغازه ام بروم ،تا در حیاط می آمدند و من واقعا شرمنده می شدم . همه واقعا ایشان را از ته دل دوست می داشتند. اگر جوان ها احتیاجاتی داشتند، چه از نظر مالی ، چه دینی ، چه سیاسی، آقا در رفع مشکلات آنها مضایقه نمی کردند. هرچه از دستشان بر می آمد ، به مردم خدمت می کردند. مردم هم به آقا عشق می ورزیدند. وقتی مشکلی داشتیم و پیش آقا می رفتیم ، ایشان صد درصد می خواستند آن را حل کنند . دیگران این طور نبودند. همه وقت می خواستند گره از کار مردم باز کنند، نه اینکه یک گره هم بزنند روی گره و بدهند دست مردم . مشکل گشا بودند . مثل افراد و اداراتی که یک مشکل داری، صد تا هم روی آن می گذارند ، نبودند. خدا به این افراد و ادارات انصاف بدهد .
اخلاق ایشان چه طور بود؟
اخلاقشان کهد خیلی عالی بود ، خیلی مهربان بودند. من برای ایشان وجوهات می بردم ،حتی کاغذهایش هست که پول داده ایم . هرگز نشد که آقا بی خبر یک نفر را بفرستد که مثلا 1000 تومن به این فرد بده . اول تلفن می کردند و می فرمودند که می خواهم یک نفر را بفرستم پیش شما. از سهم سادات مثلا 5000 تومن در دست شما است ؟ عرض می کردم :«آقا! این چه حرفی است که می فرمائید ؟ من برای شما عرض کرده ام که شما هر وقت کسی را بفرستید ، در خدمت خواهم بود.» می فرمودند:«خیر! شما باید داشته باشید . شما اصناف هستید و ممکن است یک وقت این مقدار در دستتان نباشد و شرمنده شوید.» یعنی این قدر آقا احتیاط می کردند . خدا وکیلی حتی یک بار نشد که آقا کسی را بدون تلفن زدن قبلی پیش من بفرستند.
شوخی هم می کردند یا جدی بوند؟
خیلی کم. مثل امام بودند و خیلی شوخی نمی کردند. یک روز شوخی می فرمودند که اگر اول وقت نماز بخوانید ثوابش مثل شتر است ، ولی نماز آخر وقت مثل گنجشک است . شتر باشد ، دیده می شود ، گنجشک باشد دیده نمی شود. خیلی خوش اخلاق و مهربان بودند ، ابداً عبوس نبودند . برای طاغوتی ها عبوس بودند، ولی برای مردم مهربان و خوش رو بودند. با مردم خیلی مهربان و رئوف و خوب بودند. وقتی ایشان وفات کردند، والله من برای فوت پدرم آن قدر گریه نکردم . آن قدر که خوبی از ایشان دیده بودم .
اشاره کردید که شهید قاضی طباطبائی گاهی برای دریافت کمک از اصناف کسانی را می فرستادند.آیا خودشان هم کمک می کردند ؟
بله ، ایشان کمی ثروتمند بودند که به ایشان ارث رسیده بود اما مال و ثروتشان مثل یخ و برف در تابستان آب می شد . هر روز هم ثروتشان کمتر می شد، یعنی هر چه خودشان هم داشتند برای فقیر و فقرا خرج می کردند . خیلی دست و دل باز بودند. حتی ما می دیدیم که فقرا می آمدند ، آن قدر پول می دادند و کمک می کردند که گاهی پولشان تمام می شد . یکی دو بار من نزد ایشان بودم فرمودند که مثلاً 5000 تومان دارید به ایشان بدهید ؟ که یا داشتم و می دادم یا می رفتم از مغازه برمی داشتم . خیلی سخاوتمند بودند .
سخن آخر
چه بگویم ؟ چطور بگویم ؟ واقعا یک آقای به تمام معنا بودند. ما هر مشکلی داشتیم ، پیش ایشان می رفتیم . همه مشکلات ما را حل می کردند . حتی یک بار ما یک جائی خانه درست کرده بودیم . برای آنجا آب نمی دادند. گفته بودند ممنوع است. آمدیم به آقا مشکلمان را عرض کردیم . آقا سفارش ما را کردند و به ما آب دادند. وقتی نامه آقا را برای رئیس اداره آب بردم ، بلند شد و سه بار نامه آقا را بوسید و دستور داد برای خانه ما آب بدهند. حرمت و احترام زیادی در میان مردم انقلابی و متدین تبریز داشتند. فقط طاغوتی ها و ضد انقلاب ها آقا را دوست نداشتند که باید همین طور می بود . چند نفر روحانی بودند که با آقا مخالفت می کردند. یک روز آیت الله بادکوبه ای بالای منبر اسم بردند که شما فکر می کنید اگر با آقای طباطبائی مخالفت کنید ، مریدان ایشان به سمت شما می آیند. والله این طور نمی شود . بیهوده خودتان را به زحمت نیندازید . هر چه آقای قاضی می فرمودند، همه با جان و دل قبول داشتیم و قبول می کردیم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 51