ساعت 21:48 روز 21 آبانماه 96 یکی از ناگوارترین اتفاقات سال پیش، یعنی زلزله 7.3 ریشتری کرمانشاه اتفاق افتاد. شدت زلزله آنقدر بالا بود که در بیش از 20 استان و چند کشور همسایه احساس شد. زلزلهای که پسلرزههای آن هنوز هم، چه در روز سال نو و چه در نوروز هم احساس میشود.
به گزارش ، روزنامه صبح نو در ادامه نوشت: یکی از شهرهایی که در نزدیکی کانون زلزله قرار داشت و خسارات جانی و ساختمانی زیادی را متحمل شد، شهر سرپلذهاب است. شهری که برای نوروز بسیاری از گروههای جهادی برای نشاندن لبخند بر روی لب مردم شهر، از چند روز قبل از عید و در لحظه تحویل در کنار آنها بودند.
ساعت 9 صبح را نشان میدهد. خیابان اما شلوغ است. ماشینها خیابانها را شلوغ کردهاند. ترافیک صبحگاهی در خیابانهای فرعی هم وجود دارد. رانندهها اما آرام هستند، دست هیچکسی روی بوق نمیرود. تنها کسانی که پرتنش میرانند و هرازچندگاهی صدای بوقشان را به گوش عابران میرسانند، رانندگان پلاک غیرشهریاند. جریان عادی شهر برقرار است، درست مانند بسیاری از شهرهای دیگر؛ اما چهره شهر با دیگر شهرها متفاوت است. اغلب ساختمانها زخمخوردهاند و تکهای از وجودشان ویرانشده است. در همه پارکهای شهر و در کنار همه خیابانهای فرعی و اصلی، کانکسهای سفید، نارنجی و آبی دیده میشود. با آنکه صبح است، اهالی شهر بیدار هستند. هرازچندگاهی زنی با پیراهن گلدار بلند، روسری به سربسته، بیرون میآید، شیر آبی را که در بیرون کانکس، کمی دورتر از محل زندگیاش رهاشده باز میکند، دستی به آب میزند یا لباس و ظرفی میشوید. کانکسهای دستشویی و حمام در اطراف جمع کانکسها قرار دارند. دستشوییها کثیف هستند و در اغلب آنها حشرات موزی برای خودشان جولان میدهند. حمامها 15 دقیقهایاند و با پدال کار میکنند. در اغلب سرویسها و حمامها قفل و کلید زدهاند. هرکسی که زورش رسیده، حمام و سرویس اختصاصی برای خودش دستوپا کرده است. سیمهای سیاه و کلفت از تیرهای چراغبرق به خانههای پارچهای و فلزی (اغلب کانکسهای شهر از جنس ساندویچپانل است که با تزریق عایق پلییورتان یا پلیاستایرن (از خانواده فلزات عالی) یا حتی پشمشیشه در میان دو صفحه فلزی نازک ساخته میشوند) وصل شده است. آنتنهای بشقابی گرد و فلزی در بیرون اغلب خانهها وجود دارد و صدای تلویزیون از کنار همه خانهها شنیده میشود. همه خانهها متشکل از چادر و کانکس هستند و هر خانوادهای برای خودش با نایلونهای ضخیم، حیاطخلوتی در جلوی در ورودی درست کرده، حیاطخلوتی که با موکت یا فرش مفروش شده است. در گوشه حیاط جاکفشی، توپبازی، دوچرخه و جارو قرار دارد. بر روی تن اغلب کانکسها اسمورسم اهداکننده نقش بستهشده است. کمتر کانکسی است که شناسنامه اهدایی نداشته باشد. بیرون همه خانهها طناب رختی به درخت گرهخورده است. لباسهای شسته شده، خشک یا آبچکان بر روی طناب خوابیدهاند. هوا گرم و خفه است، هیچ بادی نمیوزد. تنها نشانه بهار در شهر، درختان تازه جوانهزده است. هیچ المان نوروزی یا ظرف سبزهای در داخل یا بیرون چادرها دیده نمیشود. اهالی شهر اما دیدوبازدید نوروزی دارند. گاهی ماشینی جلوی کانکسها ترمز میکند، خانوادهای با لباسهای نو پیاده میشوند و برای عید دیدنی با سلاموصلوات وارد کانکسی میشوند. مهمانها که وارد کانکس میشوند، آن خانه، پرسروصداترین خانه میشود. اینجا شهر کانکسها و چادرها، شهر زلزلهزده سرپلذهاب است.
راضی هستیم؛ راضی نیستیم
هنوز وارد محلهشان نشدهاند که بچهها به استقبال میآیند. چشمان همهشان میخندند، دخترها و پسرها به خالهها و حاجیها (بچههای شهر بهجای اینکه مردها را عمو صدا کنند، حاجی صدا میکنند) آویزان میشوند و همانطور که مشتاقانه حرف میزنند، قدمبهقدم با آنها وارد چادر فرهنگی میشوند. گروه فرهنگی جمعیت امام حسن(ع) یکی از گروههایی است که برای تعطیلات نوروزی به شهر آمده است. هنوز همه بچهها جمع نشدهاند که سروصدا بلند میشود. در چادر بزرگ،
دورهر مربی چند بچه نشسته است. گروهی باهم بازی فکری میکنند، جمعی باهم کاردستی میسازند، روانشناسی نقاشی بچهها را تحلیل میکند و عدهای دیگر یکصدا، باهم سورهای از قرآن را حفظ میکنند. آقای «رضا غلامزاده» دبیر فرهنگی جمعیت امام حسن (؟ع؟) است. گروهی که در همان روزهای اول زلزله، به منطقه آمدند. غلامزاده در گفتوگو با «صبح نو» توضیح میدهد: «بعد از وقوع زلزله، ما در منطقه حضور پیدا کردیم و آن کار زمینماندهای که در مناطق دیدیم، همین کارهای فرهنگی بود.»
حال برای تعطیلات نوروزی هم جمعیت به مناطق برگشته است: «از 10 روز قبل از عید در منطقه حضور داریم و در چهار محله شهر، کار فرهنگی میکنیم. در کل کشور، فراخوان دادیم و بهصورت دورهای هرکسی در حد توانش فعالیت میکند.»
یکی از مواردی که در نگاه اول در مردم شهر، دیده میشود، توجه به دین است. هرکسی یک مذهبی دارد، یکی شیعه است، آن یکی سنی. دین برای بچهها هم مهم است، همه اینها میتواند کار فرهنگی را سخت کند. هرچند که دبیر جمعیت اینطور فکر نمیکند: «تضادی در بینشان وجود ندارد. کنار هم زندگی میکنند و حتی زن و شوهر، یکی شیعه و آن دیگری سنی است. مرزبندی بدی وجود ندارد و ما هم سعی نکردهایم که آنها را تحریک کنیم. ما با احترام اینکه مذهبش چه است، کارمان را انجام میدهیم. آن چیزهایی را که موردتوافق همه است ، کار میکنیم. بیشتر موضوع ما، احیا و بازآفرینی سلامت روانی بچهها و خانوادههاست تا اینکه یک گزاره مذهبی را در ذهنشان پررنگ یا کمرنگ کنیم.»
این البته تنها مشکلات آنها نیست. بسیاری از اهالی شهر، مطالبهگر شدهاند. آنها به دنبال خیرین هستند و حتی داشتههایشان را هم مطالبه میکنند. همه اینها میتواند بر کار فرهنگی تأثیر بگذارد: «یک کار بلندمدتی برای این منطقه تعریف کردهایم. اتفاقهای فرهنگی را بعضی از مربیان ما در حال جا انداختن هستند. به آنها گفتهاند که همه کارها را از صفرتاصد ما انجام نمیدهیم. شما هم باید یک آوردهای داشته باشید. اگر قرار است کلاس آشپزی بگذاریم، قابلمه و پیکنیک را باید آنها بیاورند. در برنامهمان است که در زمانهایی که میتوانیم، مثلاً در تابستان بچهها بیایند و کاری انجام شود. تا مردم به خلقوخوی قبلی برگردند، زمان میبرد.»
غلامزاده معتقد است که کار فرهنگی طولانیمدت، نیازمند آمادهسازی در زیرساختهاست: «تمام کلاسهای ما در چادر برگزار میشود و این کلاسها هزینهبرند. درصورتیکه این مشکلات حل شود، نیروی کار و فرآیند آن برنامهریزیشده است. بیشتر اعضای ما بچههای دانشجویی و جهادی هستند، کار تخصصیشان مددکاری نیست، در بازههایی که میتوانند در کنار ما هستند.»
اما سؤال اینجاست که هزینهها از کجا تأمین میشود: «بسیاری از هزینههای جمعیت از طریق کمکهای مردمی تأمین میشود اما بخشی عظیمی از آن را بنیاد برکت تقبل میکند.» دبیر فرهنگی جمعیت امام حسن(؟ع؟) درباره عملکردشان توضیح میدهد: «با توجه به حجم فاجعه، ضربهای که به وجود آمده و توان اندک ما، زیاد از خودمان راضی نیستیم ولی تا حدی که میتوانستیم ارتباط بچهها، ارتباط خوبی است. گروه داشتهایم که زمانی که از منطقه میرفتند، اهالی شهر گریه میکردند که نروید. این دامنههای اثری حداقلی اتفاق افتاده است. کار مثبتی را انجام دادهایم و برای ادامه کار میتوانیم قویتر عمل کنیم. یکی از کارهایی که در جمعیت اتفاق افتاده،این است که ما برای اینکه کارمان علمی باشد، تجربیات خود را مستند کنیم و از صحبتهای اساتید استفاده کنیم. یک سری کار روانشناسی و محتوا بر این مبنا که چهطور باید با کودکی که آسیبدیده است، برخورد شود، چه بازیهایی و چه فعالیتهایی انجام شود، تنظیم کردهایم. یک دفترچهای را تهیه کردیم و بین گروههایی که به منطقه اعزام شدهاند، توزیع کردیم.» بچهها در محوطه مشغول طناببازیاند. صدای سروصدای بچهها آنقدر زیاد است که پدرومادرها هم از کانکسها بیرون آمدهاند و به تماشا ایستادهاند. در میان خنده از ته دل بچهها اما هنوز کودکانی هم هستند که نگاهشان مضطرب است و هر صدای غیرمنتظرهای را که میشنوند، سریع خواهر و برادرهای کوچکتر را به خود میچسبانند. در میان بچههای شاد، کودکانی هم هستند که موهایشان جوگندمی است، بچههایی که مدام کف دستشان عرق میکند و دست از دست مربیان جدا نمیکنند. ظهر شده است. مادرها بساط ناهار را پهن کردهاند و به دنبال بچههایشان آمدهاند، بچهها اما دل نمیکنند. جمعیت به آنها قول میدهند که برای بعدازظهر دوباره برگردند. بچهها همانطور که دست در دست مادرانشان دارند، با نگاهی مضطرب مربیانشان را بدرقه میکنند.
زلزله از جنگ بدتر بود
در همه محلههای شهر، کارگرانی دیده میشود که بر روی ساختمان نیمهساختهای کار میکنند. در سطح شهر، خانههایی هستند که سالماند یا ساختهشده است، اما خانواده هنوز در کانکس زندگی میکند. حرف همهشان هم یکچیز است: «میترسیم دوباره زلزله بیاید.» در این میان اما بسیاری از خانوادهها خانههایشان تعمیر شده است و بعد از سیزدهبدر به خانه اسبابکشی میکنند. وضعیت خانهسازی در شهر تقریباً نامشخص است. وظیفه ساختن خانه بر عهده بنیاد مسکن است و پروسه ساختن خانهها در مرحله تشکیل پرونده است. اوضاع روستاها اما متفاوت است. خانههای نیمهساخته و گروههایی که بر روی خانهها کار میکنند، وجه مشترک همهشان است. روستای خاتونه نزدیک به شهر است. روستایی که اگر تابلو و مسجد پابرجایش نبود، عابران فکر میکردند که قبلاً روستایی در این مکان نبوده است. اغلب مردم روستا کشاورزند. دانشجویان جهادی رشته نقشهبرداری، بیل و کلنگ بهدست، در حال پیریزی ساختمان نیمهکارهای هستند. یکی از دانشجویان توضیح میدهد: «ما باید دو-سه ماهه 10-15 خانه بسازیم. همه خانهها 50-60 متری هستند و با دیوارهای پیشساخته ساخته میشود.» زنهای ده در سایه نشستهاند و به تماشای مهندسان نشستهاند. مهینه خانم، پیرزن ریزنقشی است. او 6 فرزند دارد. پیرزن درباره زلزله چهارماه پیش میگوید: «من زمان جنگ هم در همین منطقه بودم، جنگ ما را آواره کرد. زلزله اما از جنگ بدتر است.» تنها نگرانی پیرزن بچههایش است: «خانه درست میشود، آوارگی تمام میشود. بچههای من همه لیسانس دارند، همهشان ولی بیکارند.»
یکی از روستاهایی که در زلزله نامش زیاد شنیده شد و تخریب 100درصدی داشت، کوییک عزیز است. روستایی که گروههای جهادگر، چند نفره روی بنایی در حال کار هستند. هرازچندگاهی صدای صلوات گروه کارگران شنیده میشود. بعضی پیریزی میکنند، برخی در حال جدولبندی خیاباناند و گروه دیگری بتونهای رسیده را از کامیون خالی میکنند. عدهای برای مردم روستا که عمده فعالیتهایشان دامداری است، طویله میسازند و برخی دیگر در همان حریم زمین، دیوارهای خانه را بالا میبرند. خانهها همه یکشکل و 90 متری هستند. برای رسیدن به خانه باید از حیاط پلهها بالا رفت و از ایوان بزرگ گذشت. یک پذیرایی نورگیر، یک آشپزخانه 15-20 متری اوپن، اتاقهای نورگیر که با راهرویی باریک به هم وصل میشود و حمام و دستشویی بزرگ، خانه آنهاست. بعضی از اهالی ده هنوز به خانه اسبابکشی نکردهاند: «ما هیچ وسایل خانهای نداریم.» فاطمه و زهرا صاحبان نخستین خانهای هستند که توسط گروههای جهادی ساختهشده است. همه وسایل خانهشان را چیدهاند و در حال سبزی پاک کردن هستند. وسایلشان ساده است. با دو فرش 6متری کهنه پذیرایی را پوشاندهاند و تلویزیون را هم روی کابینتها قرار دادهاند. دیوارها لختاند و هیچ تابلویی آویزان نیست. اولین چیزی که در نگاه نخست اما نظر را جلب میکند، تابلوفرشهای بزرگی از امام خمینی (رحمه الله علیه) و رهبر معظم انقلاب است که درست روی کابینتهای آشپزخانه اوپن قرار دادهاند. زهرا خواهر بزرگتر تعریف میکند: «خانه من قرار بود در جای دیگری ساخته شود، اما من نگذاشتم. آقای خامنهای در همان روزهایی که به روستای ما سر زد، به چادر من آمد. من هم خواستم خانهام در جای چادر ساخته شود، یعنی همین جا.» بوی غذا در خانه خواهران پیچیده است. بوی خوش غذا آنقدر زیاد است که فضای ده را پرکرده است.
تا سه صبح کار میکنیم
از همان ساعات اولیه روز، مردم شهر در جنبوجوشاند. بازار روز میوهفروشها پرمشتری است، هرکسی آرام و بیتنش مشغول خرید میوه و سبزیاش است. تعداد زیادی مرد و زن، در صفی نامنظم جلوی مغازه خواربارفروشی ایستادهاند. مغازههای پارچهفروشی، لوازمخانگی، ساختمانی و آرایشگاههای زنانه و مردانه شلوغ هستند. مدل موی همه مردان شهر، بهروز است. در میان جمع کانکسها، دو، سه کانکس آرایشگری دیده میشود. کانکس آرایشگری کوکبخانم شلوغ است. او مشغول کوتاه کردن موی یکی از مشتریهایش است: «خدا را شکر مشتری زیاد دارم. شاید روزی 10 تا 15 مشتری داشته باشم.»
کانکس خیاطی، از دیگران کانکسهایی است که در میان کانکسها و در همه محلهها به چشم میخورد. خانمهای خیاط همه مدل لباس از لباس کردی تا لباسهای فارسی را میدوزند، سرشان آنقدر شلوغ است که نمیتوانند جواب سؤال اینکه چند تا مشتری دارید بدهند، با سر به رگال پر لباسهای دوختهشده و پارچههایی که هنوز وقت نکردهاند ببرند، اشاره میکنند. بانکهای شهر همه شلوغ هستند، هرچند که بسیاری از بانکها ویرانشده است. با آنکه دغدغه مردم شهر بیکاری است، مغازهدارها راضیاند. آقای نوذری طلافروش شهر درباره تفاوت کسبوکارش در قبل و بعد از زلزله میگوید: «خرید کمتر شده، نه اینکه زلزله آمده است، نه. بازار تورم دارد و قیمت طلا گران شده است. زلزله روی کار ما تأثیر داشته است، بهعنوانمثال، مغازهای که قبل از زلزله کرایهاش سهمیلیون تومان بود، امروز یکمیلیون تومان است. بازار بد شده است اما ما باز هم راضی هستیم.»
قدمبهقدم شهر، کانکسهای فلافلی دیده میشود. بوی فلافل در همه خیابانها پیچیده است. فلافلیها تا نیمهشب هم کار میکنند: «ما از ساعت 6 عصر تا سه صبح فلافل میزنیم. کسبوکارمان هم خوب است.» راست میگویند. جلوی دکههای فلافلی شلوغ است و کارگران تند و تند، نانهای لواش را روی پیشخوان میچینند و با دستی تند، سالاد شیرازی، کاهوی ریز شده و پیاز را با فلافلهای گرد داخل نان میگذارند و ساندویچها را سریع میپیچند.
از همه محلههای شهر، محله زیتون که پر از درخت زیتون است، تا محله زعفران که توی زمینهایش زعفران میکارند، از محله صدرا که ساکنانش همه وهابیاند، تا تازهآباد که تازه ساختهشده، از شهرک انتظام که خانههای نیروی انتظامی در آنجا قرار دارد، تا محله فولادی که همه خانههایش ویرانشدهاست و اراده فولادی مردمش آن را زنده نگه داشته و حتی از محله مسکن مهر، قلههای دالاهو، استوار و سبز پیداست. این یعنی با همه سختیها و کمبودها هنوز هم اینجا، امید و زندگی، حرف اول همه مردمان است.