مقدمه
انسان به حکم فطرت علاقه به ترقی، تعالی و تکامل دارد و چون تعالی وابسته به حرکت است، در نتیجه هر کس بخواهد در مسیر رشد قرار گیرد باید راه خوب را "خوب" بشناسد تا بتواند به رهسپاری خود اطمینان یابد و به اندازه ای پشت کار داشته باشد که موانع، او را از تحرک منصرف نکند.
به دلیل اهمیت این موضوع، یعنی شناخت راه و چگونگی تحمل آن، ما نیز بر آن شدیم تا از نمونه ی کامل صبر و بصیرت بر صراط مستقیم الهی یعنی امیرالمؤمنین علی(ع) مدد بگیریم؛
«وَ لَا یَحمل هَذَا العَلَمَ إِلَّا أَهل البَصَر وَ الصَّبر وَ العلم بمَوَاضع الحَقِّ...»(1)
این فراز، قسمتی از خطبه ای است که پس از اولین جنگ مولای متقیان(ع) (جمل) و رسیدن حضرتش به خلافت صورت گرفته است. جنگ جمل، در حقیقت اولین کارزارِ داخلی مسلمانان بود و البته دارای مختصات خاصی می باشد زیرا از حالتِ تقابل حق و باطلِ خالص در آمده و هر دو طرف داعیه ی اسلام خواهی و حق طلبی دارند. در حقیقت این امام علی(ع) بود که چگونگی مواجهه با چنین صحنه هایی را برای اولین بار به منصه ی ظهور رساند. از همین رو، در شرح ابن ابی الحدید معتزلی از قول امام شافعی نقل شده است که «اگر علی نبود چیزی از احکام اهل بغی شناخته نمی شد».(2)
علی(ع)، به عنوان سردار شناخت «مسلمانانِ از راه بریده» و سردمدار راه شناس و راهنمای مقابله با «از راه بریده های فتنه گر» برای به دوش کشیدن این علم و ادامه ی این راه، دو صفت را ضروری معرفی می کند؛ بصیرت و صبر.
اما راستی ها؟! بصیرت و صبر چیست و از چه مقوله ای است؟ چه نقش و جایگاهی در دین، دنیا و زندگی روزانه ی انسان ایفاء می کند؟ و کدام بخش از روند رو به رشد سیر آدمی را شکل می دهد؟
باید گفت: این دو، نه جزو دین و آیین زندگی محسوب می شوند و نه خارج از آن؛ بصیرت و صبر هم همه ی دین است و هم غیر از آن. آنگونه که در واقع روح ایمان و جان مایه ی زندگی است. نیل به سوی رشد و تعالی بدون این دو، جسمی بدون جان و صورتی بر خاک افتاده است که بی تردید فاسد خواهد شد. بله، دقیقاً به همین خاطر، بصیرت هم همه ی دین است و هم غیر از آن؛ زیرا روح، اعضاء و جوارح یک پیکر نیست، که مقوم یک پیکره است: روح، خاصیت بخش و مُحرک اعضاء یک بدنه است. جسد بی روح و جان، هر اندازه نیز زیبا و خوش تراش باشد خاصیتی ندارد، چندان که ماهیتی؛ او کالبدی از حرکت افتاده است: چشمش نمی بیند، هرچند خوش خط و خال ترین چشمان باشد، گوشش نمی شنود، گرچه امواج صوتی خروشنده و خراشنده باشد، و دست ها و پاهای فلج نیز با آنکه فربه و گوشت آلود باشند، فقط بار را سنگین تر می کنند؛ مگر اینکه روح به پیکر پکر دمیده شود.
به هر حال؛ حیات طیبه که خود در پرتو ایمان حاصل می شود(3)، از نور بصیرت روشنی می اندوزد (فَإِنَّ نورَ البَصیرَ ه روح الحَیَاه الَّذی لَا یَنفَع ایمَانٌ إلَّا به(4))، و صبر در این میان نقش «سر» را عهده مند است؛ مرکز فرماندهی و پیوند روح و جسم...(5)
نه اینکه بگویم دست و پا یا سایر اندام دین، اهمیتی ندارند، نه! آن هم به جای خود، اما چه بسا حضراتی که تنها به «پا»ها(6) و «دست»ها(7) و «چشم» و چراغ(8) دین پرداخته اند، اما همه ی اینها بدون روح، به کدامین درد مرهم می نهند؟ آیا بدون صبر می شود آن ها را کنترل کرد؟ یا فارغ از بصیرت و هوشمندی،
مدیریت پذیر خواهند بود؟ مرور دقیق (مداقه) و موشکافانه ی این دو مهم، از ضروریات یک جامعه ی دینی و ولایی باشد...
در این نوشتار سعی شده است با مراجعه به نهج البلاغه، ابتدا بصیرت به طور کامل، معنا، و راه کارها و ابزار کسب آن، معرفی و سپس به بیان آفات آن پرداخته شود. در ادامه با اثبات جدال و جنجال همواره میانه ی حق و باطل، ضرورت استقامت در این مصاف نفس گیر و البته لزوم صبر و بصیرت در این مسیر بررسی شده و در پایان با یادی از بصیرت وَشانی چون عمار یاسر، مالک اشتر و ... جلوه های بصیرتی و هوشیاری آنان در نهج البلاغه تأمل شده است.
نکته ای که دانستنش خوبیت دارد این است که نظرات و توصیه های حضرتش در مورد نوشتار ما، یعنی بصیرت، نظریه هایی صرفاً تجریدی نیست، یعنی ایشان بیرون گود در کنج کتابخانه یا مدرسه ای نشسته باشد و در فضای ذهنی خودش با ترسیم نقشه ای، بصیرت و فتنه و ... را توصیف کند، به هیچ عنوان، بلکه او با همه ی این مفاهیم درگیر بوده و اصلاً دردکشیده ی این مصائب است.
نکته ی دیگر اینکه: چنین نیست امام علی(ع) در نهج البلاغه فصلی باز کرده باشد و با ذکر مقدمه و مؤخره ای درباره بصیرت سخن رانده باشد، نه خیر، نه در موضوع مورد بحث ما و نه در موضوعات فراوانی که در این کتاب شگفت مطرح شده، چنین شیوه ای ملاحظه نمی شود(همان طور که قرآن کریم چنین است). روش سخن امیر بیان(ع) شیوه ی حکیمانه ای است؛ عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه. حضرت، خواننده (یا شنونده) را منتظر ریش جنباندن های عالمانه نمی گذارد، بلکه صاف و پوست کنده، آنچه ضرورت دارد را بیان می کند(9). با این توصیفات به نظر می رسد درس نهج البلاغه شناسی پیش نیاز هرگونه بحث موضوعیِ برگرفته از این نسخه ی شفابخش است. عجالتاً باید دانست که نهج البلاغه گزیده ای از سخنان امام علی(ع) است که توسط سید رضی جمع آوری شده است. سیدرضی- از آنجا که خود ادیب بوده است- بیشتر به آن جنبه از سخنان امیر بیان(ع) توجه داشته و در صدد جمع آوری اش بوده که از لحاظ فصاحت و بلاغت جایگاه برتری داشته است و دقیقاً به همین منظور نام آن را نهج البلاغه نهاده است. لذا از میان صدها خطبه و نامه و حکمت به همین تعداد محدود در این کتاب بسنده کرده است اما... مگر می توان کلام علی(ع) را- هرچند در اوج زیبایی باشد- از حکمت جدا ساخت؟ مگر می توان نسخه ای در نهج البلاغه یافت که شفابخش درد امروز جامعه نباشد هرچند ادیبان با دیده ی ذوق به آن بنگرند؟ چه آنکه کلام او محصور عصر و مصر خاصی نیست. کلام او اصلاً برتر از زمان و مکان است. آمد و شد شب و روز و تغییرات کهنه ساز این دو رفیق در ساحت طراوت و تازگی عبارات امام زمان و مکان علی(ع) راه ندارد و هرگز نمی توانند به اسارتش گیرند.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نامه ی 35 (که متن آن را در بخش ششم خواهید دید) کلام مولا(ع) را چنین توصیف می کند:
«فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن؛ یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند، مانند چشمه ای که خودبه خود و بدون زحمت از زمین بجوشد. سبحان الله! جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده، اما سخنانش در حکمت نظری بالا دست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است؛ با اهل حکمت عملی معاشرت ننموده، اما از سقراط بالاتر رفته است؛ میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده (زیرا مردم مکه تاجرپیشه بودند و اهل جنگ نبودند)، اما شجاع ترین بشری که بر روی زمین راه رفته است از کار در آمد. از خلیل بن احمد پرسیدند: علی علیه السلام شجاع تر است یا عنبسه و بسطام؟ گفت: «عنبسه و بسطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد، علی مافوق افراد بشر است.» فصیح تر از سحبان بن وائل و قُسّ بن ساعده، این مرد است و حال آنکه قبیله ی او قریش، افصح عرب نبودند؛ افصح عرب «جرهم» است هرچند زیرکی زیادی ندارند...»(10)
ویژگی این نوشتار کثرت استشهاد به جملات نهج البلاغه است، به طوری که در هر موضوعی، به چند فراز از سخنان امیر بیان(ع) اشاره شده است. بنای ما بر آن بوده است که هر آنچه می توان از نهج البلاغه در این موضوع بهره گرفت، ذکر کنیم، تا صورتِ فرهنگ نامه ی موضوع خودش گیرد و یاری گر خوبی برای طالبان حقیقت و تحقیق بیشتر در این زمینه باشد. به همین خاطر، مجال توضیحِ بیشترِ هر کدام از سخنان مولا، از ما گرفته شده و آن را واگذار به روشنی و گویایی عبارات این کتاب جاوید می کنیم که هر چه زمان بَرَش بگذرد، گویا سخن امروز است.
در این مقام، با قدردانی از آقای محمد کلوشانی (عماد) که بسی فراتر از تلاش در صنعت ویرایش این اثر، نگارنده را یاری رسانید، از تمامی اندیشه ورانی که به گونه ای در سامان یافتن این متن، نقش داشته اند، پاسداری می کنم.
امید است این وجیزه، گامی هر چند کوتاه اما محکم در آستانه ی استمداد از نهج البلاغه ی شریف در صحنه ها و عرصه های فکری و اعتقادی از یک سو و بصیرت افزایی جامعه در ساحت طبقه ی نخبگان از جنبه ی دیگر محسوب گردد و خاضعانه در پیشگاه میمنت محضر امام عصر(عج) مقبول افتد؛ که،
یا اَیُّهَا العَزیز مَسَّنا وَأَهلَنَا الضّرّ وَ جئنا ببضاعَهٍ مزجاهٍ فَأَوف لَنَا الکَیلَ وَتَصَدَّق عَلَینا إِنَّ اللهَ یَجزی المتَصَدُّقِین
بصیرت در لغت به معنای ادراک قلبی آمده است:
بصیرت و بصر (به فتح باء و صاد) برای قوه ی مدرکه ی قلب استعمال می گردد(11)؛ آنچه که در قلب نسبت به دین و حقیقت امر شکل می یابد.(12) به دیگر سخن، به گونه ای دلالت و راهبری نمودن است که چیزی «آنگونه که هست» دیده شود. این نیست مگر همان نور قلب؛ چون بصر که (تلألؤ) نور دیدگان باشد.(13)
در برخی منابع، هرچه که به عنوان سپر پوشیده شود (مانند زره)، بصیرت نام می گیرد.(14) بر همین اساس است که در فقرات برخی ادعیه، از محبوب عالمیان خواسته می شود که دین را مملو از "بصیرت" قرار دهد.(15)
شهید مطهری قائل است بصیرت دو نوع داریم: بصیرت در دین و بصیرت در عمل؛ شناخت احکام دین و اطلاع کافی از امور دینی به ویژه از حلال و حرام: بصیرت در دین نامیده می شود و بصیرت در عمل یعنی اطلاع از مصالح و مفاسد امور و شناخت اولویت ها.(16)
و در آخر اینکه، گاهی نبود نقص یا اشتباه در یک علم بصیرت نامیده شده است.(17)
بنابراین، بصیرت دینی را می توان شناخت دقیق و قلبی انسان از موقعیت ها، زمان ها و مکان ها به منظور جلوگیری از افتادن در دام فتنه هایی دانست که باعث انحراف و زیان وی می شود.(18)
البته بصیرت- مانند بسیاری از مقوله ها- دارای ابعاد مختلفی است. از این رو ممکن است شخصی در یک بعد بصیر باشد اما در بعد دیگر نتوان این صفت را برای او شمرد. بعضی از این ابعاد عبارتند از: بصیرت در هدف، در وسیله، در شناخت دشمن، در شیوه ی دشمنی دشمن، در شناخت موانع راه، در شناخت ضد این موانع، در شناخت اولویتها و...
مواطن بصیرت
از مدّنظر خارج نساختن این نکته ضروری است که همراهی دمادمِ بصیرت، شرط حیات طیبه است، چه آنکه قبلاً بیان شد، روشنی فکر و دل، روح ایمان و زندگی است و دمی بدون آن به سر بردن جایز نیست، اما در زندگی گردنه های خطرناکی است که فقدان قلبی سرشار از نور و بینش برای همه مخصوصاً نخبگان بسیار گران تمام می شود. لحظاتی که ناممکن است در طول عمر افراد، چندین مرتبه تکرار نشود. این مواقع عبارتند از: شبهه ها و فتنه ها.
استادانه باید عنوان نمود، عملکرد خواص به دلیل شاخصه ی «تأثیرگذاری» و «الگودهی» برای سایر طبقات شهروندی، باید از چنان دقت و فهمیدگی [می توانید بخوانید، بصیرت] برخوردار باشد تا مسیر حرکت یک جامعه را در راستای موضع گیری و مقابله با فتنه ها و نیز شناخت و تشخیص شبهه ها تعیین و هموار نماید. چه آنکه، سیاست گذاری و تصمیم گیری های عوامانه و عامیانه در کارزار فتنه و شبهه (که فاصله ی بین خط و خطا را یک «الف» ترسیم می کند)، بسی حیاتی و اساسی می نماید.(19) از این رو، وجود بصیرت، هرچند ارزش هر عملی را مضاعف می کند(20)، اما دو مقام است که قدم برداشتن با بصیرت فوریت ویژه ای می طلبد: شبهه ها و فتنه ها.
الف) شبهه ها
«شبهه» به هر آن چیزی گفته می شود که به خاطر شباهتش با حق ایجاد اشتباه کند. این شباهت و اشتباه که در زمینه های مختلف فکری، سیاسی، اعتقادی و اجتماعی روی می دهد، می تواند ناشی از وجود درصدی از حقانیت در امر شبهه ناک باشد. به عبارت روشن تر شبهه وقتی کارآیی لازم دارد که تماماً باطل نباشد. بنابراین بصیرت قلبی و قدرت تمیز حق از باطل، در این هنگامه جداً به کار می آید.
علی(ع) در بیان «علت عدم انتقال علم سرشار خود به پیروان خویش» به کمیل بن زیاد می فرماید: آنانی که زیرکند تقوای این علم را ندارند و آنهایی که تقوا دارند بصیرت لازم را در مصاف شبهات دارا نیستند:
کمیل بن زیاد داستان این "درد دل" را به نحوی نقل می کند که دل هر انسان با احساسی را به جوش و خروش می آورد و او را می دارد تا برای افزایش بصیرت خود و راهکارهای گسترش آن فکری کند. او می گوید:
روزی یا شبی علی(ع) دست مرا می گیرد، به بیرون شهر می برد و شروع به توصیه گویی درباره علم و شرح صدر و .... می کند: «یَا کمَیلَ بنَ زیَادٍ إِنَّ هَذه القلوبَ أوعیَهٌ فَخَیرهَا أوعَاَها فَاحفَظ عَنِّی مَا أقول لَکَ ...»
و بعد می فرماید:
«هَا إنَّ هَاهُنَا لَعلماً جَمّاً وَ أشَارَ إلَی صَدره لَو أصَبت لَه حَمَلَهً- بَلَی أصیب لَقناً غَیرَ مَأمونٍ عَلَیه- مستَعملًا اَلَهَ الدِّین لِلدُّنیَا- وَ مستَظهراً بنعَم الله عَلَی عبَاده وَ بحجَجه عَلَی أولیَائه- أو منقَاداً لحَمَلَه الحَقُّ لَا بَصیرَهَ لَه فی أحنَائه- یَنقَدح الشَّکُّ فی قَلبه لأوَّل عَارضٍ من شبهَهٍ ألَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ»؛
(در حالی که با دستش اشاره به سینه مبارکش می کند) بدان، در اینجا علم فراوانی است و اگر افراد لایقی می یافتم، تعلیمشان می دادم؛ آری، تنها کسی را می یابم که زود درک می کند ولی (از نظر تقوا) قابل اطمینان نیست، دین را وسیله ی دنیا قرار می دهد، از نعمت خدا بر خلاف مصالح و منافع بندگانش استفاده می کند و از دلائل الهی بر ضد اولیاء حق کمک می گیرد؛ یا کسی که مطیع حاملان حق است، اما بصیرتی ندارد و نخستین شبهه و ایراد بذر شک در دلش می کارد. بدان نه این به درد می خورد و نه آن.(21)
البته هر کسی توان شناخت حق را از مشابهش (شبهه) ندارد، این مهم از عهده ی افرادی ساخته است که ابزار لازم را در دست داشته و به آن مسلح باشند. این موضوع جایگاه خواص را برجسته و مسئولیت آنها را خطیر می کند؛
«فَأمَّا أولیَاء الله فَضیَاوهم فیهَا الیَقین وَ دَلیلهم سَمت الهدَی»(22)؛
عده ای به یقین رسیده اند و همین یقین، چون نور افکنی راه را بر آنان روشن می سازد و نشانگان راهنمای آن ها نیز در جهت هدایتی است که پیدا کرده اند و معلوم است که هم ایشان اولیاء الهی اند.
در زمان برپایی حقّ یکی از راه های مبارزه با آن افکاندن شبهات است. این امر به منظور ایجاد تردید در فکر و دل مردم و ایجاد سستی در روند تکاملی جامعه ی اسلامی است. چه آنکه گاه لازم نیست برای مقابله با یک حرکت، زحمت اثبات خلاف آن را کشید، بلکه تنها ایجاد تردید که خود به دو نحو صورت می گیرد کافی است؛ تردید در فکر، تردید در دل. اولی با طرح اندیشه های جعلی و مشابه حق (شبهه) صورت می گیرد. و دومی با کشش هایی دنیوی و چشمک هایی از پول و مقام و ...
حکومت حقّ علی(ع) از این امر مستثنا نبوده و آماج شبهات قرار گرفت. نهج البلاغه شبهه های فراوانی را نقل می کند که خود امیرالمؤمنین(ع) غریبانه و هوشمندانه به تبیین آنها پرداخت. البته بودند تعداد قلیلی از بصیرت مندان که کمک کار او بودند. [وَ کَم ذَا وَ أینَ أولَئکَ وَ الله الأقَلّونَ عَدَداً وَ الأعظَمونَ عندَ الله قَدراً] نقش عمار یاسر در این میان برجسته بود. در بخش ششم، اِعمالِ بصیرتِ بعضی از نخبگان را متذکر می شویم.
در این جا ذکر برخی گونه های مختلف شبهه خالی از لطف نخواهد بود چه آنکه یقیناً این شبهات در طول تاریخ تکرار خواهد و در زمان میدان داری حق نظایر آن برای تردید افکنی به بازار فکر و اندیشه ی جامعه عرضه می شود. وظیفه بصیرت طلبان هر عصر و مصر این است که با مطالعه ی دقیق آن اولاً آمادگی برخورد با آن را کسب کرده باشد، و ثانیاً برای مقابله با آن فکری اندیشیده باشد.
1- شبهه ی خوارج در امر حاکم و حکومت؛
2- شبهه ی معاویه مبنی بر دست داشتن علی(ع) در قتل عثمان؛
3- شبهه ی معاویه مبنی بر هم طرازی با امیرالمؤمنین(ع) در فضائل؛
4- شبهه ی مصونیتِ تمامی صحابیان پیامبر(ص) از خطا و اشتباه (در جنگ جمل)؛
5- شبهه ی برادرکشی در جنگ های علی(ع) توسط قاعدین (به رهبری ابوموسی اشعری)؛
6- شبهه ی قرآن بر سرِ نیزه بلند کردن؛
تفصیل این شبهات در بخش های مختف این نوشتار خواهد آمد و نقش رجالِ بصیر نیز ذکر خواهد شد.
ب) فتنه ها (و ضرورت بصیرت)
از دیگر موقعیت های بروز بصیرت، هنگامه ی هجوم فتنه هاست که امور وارونه و دگرگون می شود و بسیاری از افراد در معرض "افتتان و آزمایش" قرار می گیرند؛ تردیدی نمی رود که بسیاری از نخبگان نیز در این جدال و جنجال مردود می شوند و مثل برگ پائیزی به محاق انزوا سقوط می کنند. این نکته ای است که علی(ع) در فتنه ی بنی امیه به خوبی گوشزد می کند و بیشترین آمار مردودی را در چنین آزمون هایی بر کارنامه ی خواص درج می نماید.
غیر از فتنه ی سقیفه که اندکی پس از رحلت رسول گرامی اسلام(ص) رخ داد و حسابی جداگانه دارد، در حکومت کوتاه مدت امام علی(ع) فتنه های زایدی صورت گرفت و از این رو میدان وسیعی برای بروز بصیرت شد.
این امر هزینه های مادی و معنوی زیادی برجای گذشت؛ ریختن خون عده ی زیادی بی گناه، ریختن آبِ روی بسیاری دیگر (از خواص بی بصیرت) از جمله ی آن است، اما با این حال شیوه ی برخورد امام(ع) و "عمار"هایش با این حوادث درس های خوبی را برای دورانی که دنیا "علی"(ع) ندارد، به یادگار گذاشت. از این رو مطالعه ی تخصصی این دوران بسیار حائز اهمیت می باشد.
یکی از جنبش های واقعاً "فتنه گون"، حرکتی بود که عده ای با شعار توحید و مبارزه با شرک و اصلاح در روند امور مسلمین آغاز کردند. کسانی که بعداً به خوارج مشهور شدند. آنها حتی شیوه ی رفتاری امام(ع) را زیر سؤال بردند. این حرکت منتهی به جنگ نهروان شد. امیرالمؤمنین(ع) در این جنگ با آنها به شدت مقابله کرد و پس از آن برای مردم سخن رانی کرد.
ایشان پس از اینکه فتنه ی خوارج را ریشه می کَنَد، از آن به "در آوردن چشم یا خشکانیدن چشمه ی فتنه" تَعبیر، و می نالد که از من سؤال کنید قبل از آنکه مرا نیابید، من خواهم توانست از فتنه هایی که تا روز قیامت رخ می دهد به شما خبر دهم و حتی از آمار سران، هیزم کشان، کشته شدگان و محل دفن آنان نیز اطلاعتان بخشم؛
«أمَّا بَعدَ حَمدالله وَ الثَّنَاء عَلَیه أیّهَا النَّاس فَإنِّی فَقَأتُ عَینَ الفتنَه وَ لَم یَکن لیَجتَریءَ عَلَیهَا أحَدٌ غَیرِی بَعدَ أن مَاجَ غَیهَبهَا وَ اشتَدَّ کَلَبهَا فَاسألونی قَبلَ أن تَفقدونی و فَوَ الّذی نَفسی بیَده لَا تَسألونی عَن شَیءٍ فیمَا بَینَکم وَ بَینَ السَّاعَه وَ لَا عَن فئَهٍ تَهدی مائَهً وَ تضلُّ مائَهً إلَّا أنبَأتکم بنَاعقهَا وَ قَائدهَا وَ سَائقهَا وَ منَاخ رکَابهَا وَ مَحَطِّ رحَالهَا وَ مَن یقتَل من أهلهَا قَتلاً وَ مَن یَموت منهم مَوتا(23)».
حضرت در ادامه ی خطبه ابتدا تعریفی از فتنه ارائه داده و تأکید می کنند هر شبهه ای در ابتدا ناشناخته می نماید، و پس از این مقدمه چینی، ناگهان معترض فتنه ی بنی امیه شده و با بیان خصوصیات آن ازجمله: فراگیری فتنه، گرفتاری بیشتر خواص و ... از سرانجام آن نیز خبر می دهند. پیشاپیش از طولانی بودن متن و ترجمه ی آن عذرخواهی می کنیم اما چاره ای از نقل مفصل این خطبه نبود؛ حضرت می فرمایند:
«ألّا وَ إنَّ أخوَفَ الفتَن عندی عَلَیکم فتنَه بَنی أمَیَّهَ فَإنَّهَا فتنَهٌ عَمیَاء مظلمَهٌ عَمَّت خطَّتهَا وَ خَصَّت بَلیَّتهَا وَ أصَابَ البَلَاءُ مَن أبصَرَ فیهَا وَ أخطَأ البَلَاء مَن عَمیّ عَنهَا وَ ایم الله لَتَجدنَّ بَنی أمَیَّهَ لَکم أربَابَ سوء بَعدی کَالنَّاب الضَّروس تَعذم بفیهَا وَ تَخبط بیَدهَا وَ تَزبن برجلهَا وَ تَمنَع دَرَّهَا لَا یَزَالونَ بکم حَتَّی لَا یَترکوا منکم إلَّا نَافعاً لَهم أو غَیرَ ضَائر بهم وَ لَا یَزَال بَلَاؤهم عَنکم حَتَّی لَا یَکونَ انتصَار أحَدکم منهم إلَّا کَانتصَار العَبد من رَبِّه وَ الصَّاحب من مستَصحبه تَرد عَلَیکم فتنَتهم شَوهَاءَ مَخشیَّهً وَ قطَعاً جَاهلیَّهً لَیسَ فیهَا مَنَار هدًی وَ لَا عَلَمٌ یرِی نَحن أهلَ البَیت مِنهَا بمَنجَاهٍ وَ لَسنَا فیهَا بدعَاهٍ ثمَّ یفَرِّجهَا الله عَنکم کَتَفریج الأدیم بمَن یَسومهم خَسفاً وَ یَسوقهم عنفاً وَ یَسقیهم بکَأسٍ مصَبَّرَهٍ لَا یعطیهم إِلَّا السَّیفَ وَ لَا یحلسهم إِلَّا الخَوفَ فَعندَ ذَلکَ تَوَدِّ قرَیش بِالدّنیَا وَ مَا فیهَا لَو یَرَونَنی مَقَاماً وَاحداً وَلَو قَدرَ جَزر جَزورٍ لِأقبَلَ منهم مَا أطلب الیَومَ بَعضَه فَلَا یعطونیه»؛
آگاه باشید؛ ترسناک ترین (بزرگ ترین و سخت ترین) فتنه ها بر شما، در نظر من فتنه بنی امّیه است (چندانکه حرمت رسول خدا را هتک کرده، سبطین آن بزرگوار، امام حسن و امام حسین(عم) را به قتل رسانده، خانه ی خدا را خراب و هشتاد سال بر روی منابر نسبت به امیرالمؤمنین(ع) جسارت نمودند و مردم را به دوری جستن از آن حضرت وادار کرده، هر کس زیر بار این کار نرفت او را کشته یا از شهرها بیرون کرده، خانه اش را خراب و ویران می ساختند، و سنّت را بدعت و بدعت را سنّت می دانستند)
پس آن فتنه ای کور و تاریک است (راه صلاح و رستگاری در آن گمشده و زیانش در دین و دنیا هویدا است)؛ حکومت و سلطنت آن همه جا را فرا گیرد و بالا و سختی آن مخصوص (پرهیزکاران و شیعیان) است، هر کسی در آن فتنه بینا و بصیر باشد (با کارهای زشت بنی امیّه مخالفت نماید)، بلا و سختی به او رو آورد، و کسی که غافل و نابینا باشد (به کارهای زشت آنان ایراد نکرده و اوامر و نواهی آنها را پیروی کند)، بلا از او دور (در رفاه و آسایش) است. سوگند بخدا، پس از من بنی امیّه برای شما زمامداران بدی خواهند بود، مانند شتر پیر لگداند از بدخو که (هنگام دوشیدن دوشنده را) به دهانش گاز می گیرد و به دستش (بر سر او) کوبیده، به پایش لگد زند و از دوشیدن شیر جلوگیری نماید [نیکان را اذیّت و آزار رسانیده می کشند و از بیت المال مسلمین چیزی به مستحقّین نمی دهند]. همواره بر شما تسلّط دارند تا کسی از شما را (روی زمین) باقی نگذارند، مگر اینکه برای آنان سود داشته یا بر ایشان زیان وارد نیاورد (از آن ها پیروی کند یا لااقل برخلاف مقاصدشان سخنی نگفته، قدمی بر ندارد)، و همواره بلا و تسلّط آنان (برشما) برقرار است به طوری که انتقام گرفتن یکی از شما نسبت به ایشان، مانند انتقام گرفتن غلام از ارباب خویش و تابع از متبوعش باشد (زیر دست و چون بنده ی زرخرید آنان هستید و نمی توانید از حقوق خویش دفاع کنید) فتنه و فساد ایشان بد منظر و ترسناک و به رویّه مردم زمان جاهلیّت (که به جنگ و خونریزی و غارت و دزدی و بی عفّتی عادت داشتند) بر شما وارد می گردد، و نیست علامتی از هدایت و رستگاری در آن فتنه و نه نشانه ای که (راه حقّ به آن) دیده شود، ما اهل بیت از گناه آن فتنه ها خواهیم رست (راز رویّه ی فتنه جویان بیزاری جسته، طبق دستور خداوند متعال رفتار خواهیم نمود) و در آن اوقات نمی توانیم (کسی را آشکارا به راه حقّ) دعوت نماییم.
سپس خداوند آن فتنه ها را از شما دور گرداند، مانند جدا کردن پوست از گوشت به وسیله کسی (بنی العبّاس) که به ایشان ذلّت و خواری می رساند و با اکراه آن ها را (به اطراف) سوق داده و از جام پر (از بلا و مصیبت) آب می نوشاند، به جز زخم شمشیر چیزی به آنان نبخشد و مگر خوف و ترس چیزی نپوشاندشان؛ پس در آن هنگام (که دولت بنی امیّه منقرض گشت و همه ی آن ها ضعیف و ناتوان و خوار شدند)، قریش آرزو دارند که دنیا و آنچه در آن است از دست داده و به جای آن یک بار مرا ببینند، هرچند به اندازه ی کشتن شتری (لحظه ای) باشد تا از ایشان بپذیرم تمام آنچه را که امروز بعضی از آن را خواستارم و به من نمی دهند.(24)
همانطور که ملاحظه کردید، این خطبه بعد از جنگ نهروان، غلبه بر خوارج و ریشه کنی شرّ این فتنه است، اما در کمال تعجب، حضرت به توصیف فتنه ی بنی امیه و بیان خصوصیات آن می پردازند. نکته ای که همین جا نقداً باید به آن پرداخت بصیرت و بصیرت بخشی امام(ع) در این اقدام است که نمی گذارند دشمن اصلی به بوته ی فراموشی سپرده شود. در آینده خواهیم گفت که از مهم ترین شاخصه های بصیرتی، شناخت دشمن است که در شناخت شیوه های رفتاری اش تجلی پیدا می کند. دشمن جعلی تراشی از راه کارهای آنها در این زمینه محسوب می شود. بنابراین اصلی ترین دشمن برای حق طلبان، فتنه ی بنی امیه و هر حرکتی است که خصوصیات آن را داشته باشد.
مطهریِ شهید خصوصیات این فتنه را این چنین برمی شمارد:
1) تقسیم شدن مردم به آقا و بنده (بنی امیه: مولا، مردم:برده)؛
2) فتنه ای فراگیر که آتش آن بیشتر دامن گیر خواص و نخبگان می شود؛
3) هتک حریم الهی و دستورات اسلامی؛
4) مخالفت عملی و علنی با اسلام و مبارزه با محتویات آن، به گونه ای که اسلام به صورت وارونه، بدون خاصیت و وحشتناک جلوه داده شود؛
5) مبارزه با شخصیت ها و الگوها جامعه ی اسلامی (مانند لعن حضرت امیر(ع))؛(25)
استفاده ی ابزاری از مقدسات، ایجاد تفرقه، منزوی کردن مجاهدین و ... (که در آینده به آن خواهیم پرداخت) را نیز به این موارد اضافه کنید تا ملاحظه کنید چگونه این خصوصیات همچون قطعات یک پازل در کنار هم قرار گرفته و تشکیل یک «فتنه»ی تمام عیار می دهند. گاه بازیگران این صحنه (بی بصیرت ها) از ایفاگری نقش خود غافلند، اما شیطان خوب می داند چگونه این قطعات را کنار هم بچیند.
در آینده تلاش وسیع امویان برای پیاده کردن ارزش های جاهلی و برگرداندن نظام طاغوتی به جامعه ی اسلامی را ملاحظه خواهید کرد.(26)
پیچیدگی و طبعاً خطر این گونه فتنه ها، به شدت کار را مشکل می کند و بدیهی است کسی که به این موضوع آگاه، و اندکی نیز نسبت به دین و عاقبت خویش دلواپس باشد، کمتر زیر یوغ مقابله با آن می رود.
وقتی امیرمؤمنان از فتنه گری های برخی از اهل قبله و دوستان سابق خویش سخن می راند، مردم بصیرت جویی فرصت را غنیمت شمرد و پرسید: آیا درباره ی فتنه، از پیامبر(ص) چیزی پرسیده بودید؟ امام(ع) در جواب فرمود: وقتی آیه ی (الم* أحَسبَ النَّاس أن یترَکوا أن یَقولوا آمَنَّا وَ هم لا یفتَنونَ(27))، نازل شد، دریافتم که این فتنه تا وقتی پیامبر(ص) در بین ماست، رخ نخواهد داد. از همین، جویا شدم: این چه فتنه ای است که خدا از آن خبر داده؟ پیامبر کمی درباره ی آن صحبت می کند و علی(ع) که شاید متوجه سختی موضوع می شود، به یاد مژده ی شهادت- که پیامبر پس از جنگ احد به او داده بود- می افتد و دوباره سراغ آن را می گیرد! پیامبر، مشخاص مقابله با فتنه را بیان می کند تا ضمن آنکه قدری از سختی کار بکاهد، به وصی خود که روزی قرار است معلم و راهنمای امت باشد، فتنه شناسی و شیوه ی رویارویی با آن را بیاموزد؛
«یَا عَلیّ! إِنَّ القَومَ سَیفتَنونَ»؛ ای علی، این قوم به زودی آزمایش می شوند.
1. بأَموَالهم؛ به اموالشان.
2. وَ یَمنونَ بدینهم عَلَی رَبّهم وَ یَتَمَنَّونَ رَحمَتَهٌ وَ یَأمَنونَ سَطوَتَهُ؛ و بابت دینداری خود، بر خدا منت می نهند(28)! و با این حال، انتظار رحمت او را دارند و از خشمش نیز آسوده خاطرند.
وَ یَستَحلّونَ حَرَامَه بالشّبهَات الکَاذبَه وَ الأهوَاءِ السَّاهیَه؛ با پراکندگی شبهه های دروغ و هواهای غافلانه، که به این وسیله، حرام خدا را حلال می کنند.
3. فَیَستَحلّونَ الخَمرَ بالنَّبیذ؛ از این رو "شراب" را به نام "آب انگور" می نوشند.
4. وَ السّحتَ بالهَدیَّه؛ "رشوه" را "هدیه" می خوانند.
5. وَ الرّبَا بالبَیع»؛ و "ربا" را به اسم "خرید و فروش" می خورند!
در این هنگام، علی(ع) از رسول خدا(ص) می پرسد که چگونه با آن ها معامله کند؛ مرتد یا فتنه گر؟ و پاسخ می شنود: فتنه گر.(29)
با دقت در این گزاره که راهبرد اساسی در مواجهه با فتنه محسوب می شود، می توان دریافت که فتنه گونه های مختلفی به خود می گیرد؛ گاه اقتصادی است و گاه اعتقادی. زمانی اجتماعی است و دیگر بار سیاسی. مهم نیست که «کِی، کدام رخ می دهد؟»، بلکه باید دانست، فتنه همیشه وجود دارد و اتفاقاً روزبه روز سخت تر و پیچیده تر می شود.
نقش بصیرت در شبهات و فتنه ها
عکس العمل در برابر فتنه ها و موضع گیری به هنگام شبهات، مستلزم وجود بصیرت است. این بصیرت پس از شناخت دقیق شبهه به دست می آید. اما به راستی برای کسب بصیرت لازم در این مواقع چه راهی باید جست؟ چه باید کرد؟
خوب است برای پاسخ (یا دست کم نزدیک شدن به آن) به صورت مختصر چند جمله از نهج البلاغه مورد اشاره و مداقه قرار گیرد:
«إنَّ الأمورَ إذَا اشتَبَهَت اعتبرَ آخرهَا بأوَّلهَا»(30)
امور وقتی مشتبه شد آخر آن با اولش سنجیده می شود.
این فقره از فرمایش حضرتش در مقام گوشزدی نکته ی معناداری است که، «مقدمات یک امر مثبت، خود باید مثبت باشد.»
این موضوع آن قدر طبیعی است که می رود تا لباس یک «قاعده» را بپوشد. در جریان زندگی خود دقت کنید؛ خواهید دید که ادعاها زیاد (تأکید می کنم، خیلی زیاد) است. خب، صحت و سقم این لافیدن ها کجا و چگونه باید بررسی شوند؟ امروزه بسیاری از کسانی هستند که خود را مسلمان، شیعه، مؤمن، (و به صورت خاص) انقلابی و پیرو خط امام (ره) می نامند؛ اما برای پیشبرد اهداف (در خوشبینانه ترین حالت، خوبِ) خود، به هر وسیله ای چنگ تمسک می جویند. غافل از آنکه، در مسیر پرتأثیر «حق»، جز استفاده از ابزار «حق» ناپسند [بخوانید، غیر پسندیده] می نماید.
اگر وسایل و مقدمات، مقدس، مثبت و سلامت باشد، می توان پاک بودن هدف را نیز نتیجه گیری و پیش بینی نمود. اگر ما برای رسیدن به یک هدف (ولو الهی و انقلابی)، از هر مقدمه و گروه و افرادی ولو ضد اسلام و انقلاب [و دوباره در بهترین حالت، غیر اسلامی و انقلابی] استمداد شود، می توان آخر این کار (یعنی هدف) را با اول آن (یعنی مقدمات) سنجید و پیش بینی کرد.
بنابراین در شبهه ها که گاه دو جریان ضد هم، ادعای یکسانی دارند، می توان به وسایلی که آن ها استخدام می کنند توجه کرد تا آماس از فربهی جدا افتد و ما را به اشتباه نیندازد.(31)
این مسئله، البته در صورتی روشن تر جلوه می کند که منطق اسلامی مبنی بر «هدف، وسیله را توجیه نمی کند» در معرض وارسی قرار گیرد.
مطهری در این باره می گوید:
"یکی از مسائلی که از سیره ی رسول الله(ص) باید آموخت، کیفیت استخدام وسیله است. انسان اولاً باید در اهداف خویش، مسلمان باشد یعنی هدفش مقدس، عالی و الهی باشد، و ثانیاً باید در استخدام وسیله برای دستیابی و پیشبرد اهداف مزبور نیز واقعاً مسلمان باشد. بعضی از مردم از نظر هدف مسلمان نیستند، یعنی در زندگی هدفی جز خورد و خوراک و پوشاک و لذت گرایی ندارند... اگر انسان واقعاً مسلمان باشد، تمام هدف ها در یک کلمه خلاصه می شود و آن خداست و رضای حق.
در مرحله ی بعد انسان برای هدف های پاک و مقدس و متعالی خودش ناچار باید از وسائلی استفاده کند. مسأله ای که مطرح است آنکه آیا همین کافی است که هدف، انسانی باشد و بالاتر اینکه الهی باشد؟ اگر هدف الهی بود دیگر وسیله فرق نمی کند و از هر وسیله ای برای آن هدف مقدس می توان استفاده کرد؟ ..... نه، برای هدف مقدس از وسیله ی مقدس باید استفاده کرد نه از وسیله ی نامقدس و پلید."(32)
".... برای حق باید از حق استفاده کرد. معنی این حرف این است: اگر من بدانم چنانچه یک حرف ناحق و نادرست، یک دروغ بگویم یا یک حدیث ضعیف، حدیثی که خودم می دانم دروغ است برای شما بخوانم، همین امشب همه گنهکارانِ شما توبه می کنند و همه شما نمازشب خوان می شوید، [در عین حال] اسلام به من چنین کاری را اجازه نمی دهد. آیا اسلام اجازه می دهد ما دروغ بگوییم که مردم برای امام حسین 7 اشک بریزند؟ آن که می شنود که نمی داند دروغ است، اشک ریختن برای امام حسین هم که شک ندارد اجر و ثواب دارد، آیا اسلام اجازه می دهد؟ ابداً. اسلام نیازی به این دروغ ها ندارد. حق را با باطل آمیختن، حق را از میان می برد. وقتی انسان حق را ضمیمه باطل کرد، حق دیگر نمی ایستد، خودش می رود. حق تاب اینکه همراه باطل باقی بماند ندارد."(33)
از سوی دیگر عملکرد و رویکرد (موضع گیری) در چنین مواقعی، بستگی خاصی به علل و ریشه ی فتنه ها و شبهات دارد؛ از این رو، بررسی و نگریستن عمیق و دقیق به ریشه ی فتنه و شبهه کمک شایانی به افراد خواهد کرد.
حضرت در جملاتی دیگر اهمیت این موضوع را چنین بر می رَسد:
«إنَّمَا بَدء وقوع الفتَن أهوَاءٌ تتَّبَع وَ أحکَامٌ تبتَدَع یخَالف فیهَا کتَاب الله وَ یَتَوَلَّی عَلَیهَا رجَالٌ رجَالًا عَلَی غَیر دین الله»؛(34)
آغاز فتنه ها دو چیز است: پیروی از هوای نفس و بدعت های مخالف قرآن؛ گروهی در این هنگامه؛ عده ی دیگری را برای فتنه ها به کار می گیرند.(35)
ذکر این نکته که وقوع فتنه ها از تبعیتِ هوای نفس شروع می شود از آن جهت مهم می نماید که گاه سؤال می شود: شخصیت های مهم تاریخ اسلام یا انقلاب اسلامی مگر می شود برخلاف مصلحت اسلام و انقلاب حرکت کنند؟ افرادی که گاه عمر خود و جوانی خود را صرف پیشبرد اهداف حق طلبانه کرده و گاه تا مرز شهادت پیش رفته اند، مگر می شود در جهت مخالف آنچه که برای برپایی اش خونِ دلها خورده اند حرکت کنند؟ مگر می توان فلان صحابی معروف پیامبر(ص) یا فلان انقلابیِ تجلیل شده از سوی رهبر انقلاب، که در لحظات سخت انقلاب از پای ننشسته است، اکنون سازی برخلاف آمالِ بیست- سی سال گذشته اش کوک کند؟
با فرمایش پیش گفته ی مولا(ع) پاسخ به این پرسش به خوبی روشن می شود؛ بله، اگر کسی کاملاً خودسازی نکرده باشد و ذره ای از هوای نفس در وجود او باقی بماند، همان شخصیت خودناساخته و اندوخته های نفسانی او را در مقابل اعتقادات خود قرار می دهد و این هشداری است برای همه ی حق مداران که اگر به فکر کلاه خود نباشند، بادهای هوای نفس، بلاهایی بر «سر» آن ها درآورد که دمار از اعتبار آن ها بزداید، چنانکه بزرگان روزگار را نیز اینگونه آزموده است. این بدان علت است که در نظام آفرینش انسان، بیمه ی تضمینی عمر وجود ندارد! شیطان و نفس هر لحظه در کمین انسان است تا از فرصت استفاده کنند و بلای خانمان سوزی بر سر او بیاورند. حرکت آغازین این بلا، همان پیروی از هوای نفس است که در فرمایش علوی مورد هُش باش قرار گرفته است. اگر کسی برای آن چاره ای نیندیشه باشد، با بدعت ها(36) همراه شده و سپس با تشکیل جمعیت و حزب و گروه و جنبش، بنای ناسازگاری با راه "پیش رفته"ی خویش گذاشته و ندای حق طلبی جدیدی! سر می دهد.
حضرت، پس از اینکه آغاز وقوع فتنه ها و ریشه ی آن را هوای نفس و بدعت گذاری در دین معرفی می کند، راه برون رفت از مشکلات فتنه را نیز چنین معرفی می نماید:
«فَلَو أنَّ البَاطلَ خَلَصَ من مزَاج الحَقَّ لَم یَخفَ عَلَی المرتَادینَ وَلَو أنَّ الحَقَّ خَلَصَ من لَبس البَالطل انقَطَعَت عَنه ألسن المعَاندینَ وَ لَکن یؤخَذ من هَذَا ضغثٌ وَ من هَذَا ضغثٌ فَیمزَجَان فَهنَالکَ یَستَولی الشَّیطَان عَلَی أولیَائه وَ یَنجو الَّذینَ سَبَقَت لَهم منَ الله الحسنی»؛
اگر باطل از حق کاملاً جدا می گردید، بر آنان که پی جوی حقیقتند پوشیده نمی ماند، و چنانچه حق از باطل خالص می شد، زبان معاندان از آن قطع می گردید؛ ولی قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند. اینجا است که شیطان بر دوستان خود چیره می شود و تنها آنان که مورد رحمت خدا بوده اند، نجات می یابند.(37)
وظیفه ی خواص
آری، جداسازی کامل حق و باطل می تواند به کسب بصیرت کمک کند. بنابر آنچه در پیش آمد، یکی از مواطن بصیرت شبهات است و شبهه از آن جهت به این اسم نامیده شده که شبیه حق است. با راه کارهایی که در گذشته از کلام مولا بیان شد، نقش و جایگاه خواص- که صد البته دایره ای بس وسیع دارد و شامل هر آن کس که برای دینش احساس مسئولیت می کند می شود- در این میان به خوبی شناخته می شود. به طور نمونه، در هنگام هجوم شبهات، توجه دادن به وسائل و مقدماتِ یک خطِ فکر یا یک سیرِ عمل و نیز ترسیم خط انحراف شبهه افکنان از آنچه در گذشته از آن دم زده و اکنون خواهانش هستند و همچنین، همراهان و مروجین آن در گذشته و حال؛ سنگر و سپر خوبی برای دفاع می باشد.
بنابراین، نقّادی جریان فتنه گر و تمزیج آن بر عهده ی خواص است. (این جدای از خودسازی و ترک هواخواهی است، که امری لازم برای دور شدن مجال فتنه انگیزی توسط خود آنها می باشد) زیرا با درهم آمیختگی حق و باطل است شیطانیان مجال گسترده ای برای فعالیت و تحریف افکار عمومی پیدا می کند. مطالعه و پژوهش و تبیین میان خلوص از ناخالصی های در این میان از مهم ترین وظایف نخبگان فکری؛ اعم از حوزوی و دانشگاهی و سیاسی قلمداد می گردد.
امیدوارنه باید اذعان نمود که اگر بتوان چهره ی واقعی باطل را نشان داد و از شباهت با حق دَرَش آورد، دیگر معاندین مجال جولان نمی یابند.
تحلیل فتنه ها، و تبیین اقدامات آنها در ارتجاع و عقب گرد جامعه، و استقرار ارزش های جاهلی کمک شایانی به فرونشاندن آنها می کند. توجه به نمونه ی کامل فتنه انگیزی و امام فتنه گران؛ معاویه، پیشنهاد مناسبی در این زمینه است. در گذشته از فتنه ی اموی و خواص آن گفتیم. دیدی که امام(ع) در سخنرانیِ پس از ریشه کنی فتنه ی خوارج، جنبش اموی را (که معاویه در کاخ سبز دمشق هدایت می کرد)، خطرناک ترین فتنه نامیدند،(38) علت این امر را مقابله ی نرم و زیرزمینی آنها در مقابله با صراط مستقیم می توان دانست. هر فتنه ی دیگری چنین ویژگی هایی داشته باشد، می توان "فتنه اموی" خواند و خطرناک ترینش دانست. از این رو شناخت ویژگی های آن بسیار ضروری به نظر می رسد. در جای دیگر امام(ع) تهدیدهای نرمِ فتنه اموی (برای مسخ ارزش های اسلامی)، به دقت برمی شمارد. فهرست این اقدامات از این قرار است:
•قلع و قمع مؤمنان
•تحت فشار دادن مخالفان
•استواری باطل
•تبلیغ اسلام جعلی(39)
•ترویج جهل و خرافات •بازگرداندن طاغوت و کارگزارانش
•جلوگیری از امر به معروف
•ترویج دروغ و دروغ گویی
•رشد سرمایه داری
•دگرگونی ارزش ها(40)
از سوی دیگر هر گونه اطاله ی وقت [بخوانید، وقت کشی] و هدر رفت هنگام، زیان های جبران ناپذیری را به دامن ما می ریزد؛ مسیر ضرر از هر کجا گرفته شود، نفع است و البته بهترین کار برای گرگ گله، تحمل کردن، تا هوای گرگ و میش است. بنابراین، تا زمان هست باید بصیرت لازم را به دست آورد. اگر طوفان فتنه بیاید و ما را بدون التفات با خود ببرد، کار از کار می گذرد و حسین بن علی ها به مسلخ کربلا کشیده می شوند.(41)
البته برخی نیز، تازه پس از سقوط به فکر جبران می افتند. اینان وقتی کار از کار گذشت، بیدار می شوند و دهان به خمیازه ی شوم «بی بصیرتی» باز کرده، شاید انگشت حسرت و پشیمانی بگزند، البته فقط «شاید»(42)!!
«إنّ الفتَنَ إذَا أقبَلَت شَبَّهَت وَ إذَا أدبَرَت نَبَّهَت ینکَرنَ مقبلَاتٍ وَ یعرَفنَ مدبرَاتٍ»؛
فتنه ها آنگاه که روی آورند، با حق شباهت دارند و اما چون پشت کنند؛ حقیقت چنانکه هست نشان داده می شود، فتنه ها چون می آیند شناخته نمی شوند، چون می گذرند، ولی، آری ...(43)
ناگفته نماند، خواص اهل حقیقت وظیفه ای دیگر دارند از جنس «عمل». صریحاً بگویم که فتنه انگیزی زمانی مجال خودنمایی پیدا می کند که تفرقه در بین جبهه ی حق- با هر توجیهی؛ اختلاف سلیقه، نظر کارشناسی و...- جاگیر شده باشد: «وَ بالفرقَه الفتنَهَ»(44). حفظ وحدت با شعار و حرف محقق نمی شود و از دو صد گفته پیرامون آن، «فُرقه» و «فِتنه» نیم مثقال هم وزن کم نمی کنند؛ عمل می خواهد .... مباحث مفصل آینده کفایت بخشِ اشاره به این بحث کنونی است.
پی نوشت ها :
1. نهج البلاغه، خطبه 173.
2. ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه9: 331.
3. انفال8: 24.
4. بحار الانوار30 :37.
5. کافی2: 87 (امام صادق(ع): الصَّبر منَ الإیمَان بمَنزلَه الرَّأس منَ الجَسَد فَإذَا ذَهَبَ الرَّاس ذَهَبَ الجَسَد کَذَلکَ إذَا ذَهَبَ الصَّبر ذَهَبَ الإیمَان).
6. التهذیب2: 237 (إنَّ عَمودَ الدّین الصَّلَاه).
7. الکافی2: 18.
8. التهذیب6: 22.
9. در این باره بنگرید: سید علی خامنه ای، حکومت در نهج البلاغه.
10. مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه: 16.
11. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن: 127 (و یقال لقوه القلب المدرکه: بَصیرَه و بَصَر).
12. فراهیدی خلیل بن احمد، کتاب العین7: 117 (و البصیره اسم لما اعتقد فی القلب من الدین و حقیق الأمر).
13. طریحی، مجمع البحرین3: 225 (واحدها بصیره و هی الدلاله التی یستبصر بها الشیء علی ما هو به، و هو نور القلب) و نیز بنگیردی به: محمود زمخشری، تفسیر کشاف2: 55.
14. ابن منظور محمد بن مکرم، لسان العرب4: 68 (و البَصیرَه: الدّرع، و کلّ ما لبسَ جنَّهً بَصیرهٌ. و البَصیرَه: التّرس).
15. برای نمونه ر.ک: مفاتیح الجنان، دعای بعد از زیارت آل یاسین (وَ أن تَملَأ .... وَ دینی نورَ البَصَائر من عندکَ) و نیز همان منبع، دعای ابوحمزه ثمالی (اللَّهمَّ اَعطنی بَصیرَهً فی دینکَ) و نیز: صحیفه ی سجادیه دعای 23: (وَ امنت عَلَیَّ بالصّحَّه وَ الأمن وَ السَّلَامَه فی دینی وَ بَدَنی، وَ البَصیرَه فی قَلبی، وَ النَّفَاذ فی أموری) و نیز: الکافی2: 590: (أسألکَ اللَّهمَّ الهدَی منَ الضَّلَالَه وَ البَصیرَهَ منَ العَمَی وَ الرّشدَ منَ الغَوَایه).
16. مجموعه آثار4: 882.
17. مجموعه آثار شهید مطهری4: 797.
18. مقام معظم رهبری، در تقسیم افراد جامعه و مجموعه های انسانی به «خواص و عوام»، خواص را اینگونه تعریف می کند:
عوام یا خواص بودن به دست خود افراد است زیرا کسی که از روی بصیرت کار نمی کند، در زمره ی عوام است. بنابراین برای عوام نبودن باید هر کاری که انجام می شود براساس بصیرت باشد ... یک قسم کسانی هستند که از روی فهمیدگی و آگاهی تصمیم گیری می کنند و ... راهی را که می شناسند دنبال آن حرکت می کنند؛ اسم اینها را خواص می گذاریم. –سخنرانی معظم له در جمع فرماندهان لشکر محمد رسول الله(ص)، مورخه 20 /3 /75-
19. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: شبهه، به واسطه ی شباهت به حقیقت، شبهه نامیده شده است- نهج البلاغه، خطبه 38.
20. شهید مطهری یکی از سه عامل مؤثر در تقدس و اهمیت نهضت حسینی را وجود حرکت همراه با بصیرت این جنبش می داند.- ن.ک: حماسه حسینی (جلد 17 از مجموعه آثار ص 448)-.
21. نهج البلاغه، حکمت 147 (ترجمه مکارم شیرازی).
22. همان.
23. نهج البلاغه خطبه 93.
24. ترجمه فیض از خطبه (با کمی تصرف و تلخیص).
25. حماسه حسینی: 368.
26. بنگرید به مبحث «وظیفه خواص» در همین نوشتار صفحه ی 35.
27. عنکبوت29: 1و 2 (الف، لام، میم. آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟).
28. قرآن کریم، با نقل سخن کسانی که به خاطر چند صباحی دین دار بودن، بر خدای خویش منت می گذارند، این گونه پاسخ می گوید: بگو اسلام خود را بر من منت ننهید؛ این خدا است که بر شما منت دارد، همو که به ایمان هدایتتان کرد. اگر راست می گویید که ایمان دارید؛ «یَمنّونَ عَلَیکَ أن أسلَموا قل لا تَمنّوا عَلَیَّ إسلامَکم بَل الله یَمنّ عَلَیکم أن هَداکم للإیمان إن کنتم صادقینَ»- حجرات 49: 17-.
29. نهج البلاغه، خطبه 156 (این سخن به خوبی نشان می دهد: احکام فتنه گر با برگشته از راه مستقیم متفاوت است؛ از این رو، نحوه ی برخورد علی(ع) با برخی از فتنه گران زمان خویش سؤال برانگیز می نماید؛ چرا ایشان درباره ی عایشه که جنگ خانمان براندازی را رهبری کرد گفت: حرمت اولیه ی او محفوظ است؟ (خطبه 156) و نیز چرا او را با احترام و 40 محافظِ زنِ قوی جثه ی عمامه به سر! به همراهی فرزندش محمد بن ابی بکر به مدینه پس فرستاد و مجازاتش نکرد؟ [وقعه جمل: 149، الجمل: 415] همچنین چرا شفاعت فرزندانش در حق مروان حکم را پذیرفت؟ [خطبه 76] ولی در عین حال قاطعانه با فتنه گران جمل جنگید تا سران اصلی آن کشته شدند!).
30. نهج البلاغه، حکمت 76.
31. البته در تفسیر این سخن گهربار، می توان معنای دیگری هم بیان کرد و آن اینکه، کسانی را که ادعای حضور در خط مستقیم می کنند بایست با اولشان مقایسه کرد؛ یعنی موقعیت و افکار و رفتار آن ها را در زمان حاضر با زمان گذشته ی خود مقایسه کرد. واکاوی و بازخوانی زندگانی افرادی چون "طلحه و زبیرِ زمان فتنه" با "طلحه و زبیرِ زمان رسول خدا(ص)" عبرت های دندانگیری را نصیب خواننده می کنند و نیز فهم مطلب را گواراتر.
زبیر، انسان والایی بود؛ در مقام او همین بس که سلمان درباره اش از گزاره ی «کانَ اَشَدّنا بَصیرهً فی نصرَته» مدد می گیرد و زبیر را از میانه ی خودش، ابوذر و مقداد، بصیرتر معرفی می نماید. زبیر در یاری علی آنقدر پای کار است که فاطمه زهرا(ع) هنگامه ی وصیت به علی(ع) چنین می گوید: علی جان! وصیتی دارم؛ اگر برایت مانعی در عمل بدان است، به زبیر بگویم تا آن را رخت عمل بپوشاند! اما همین زبیر (آری، خود زبیر!) بر اساس آزمون های (مالی) آخر کار، چنان سقوط می کند که مبنی بر روایت، یکی از ائمه ی پنج نفره ی کفر می گردد.- رحیم توکل، راه های خروج از صفات رذیله: 125 «با اندکی تغییر»-.
صد البت که در زمانه ی ما نیز باید دوران حال مدعیان خط امام(ره) را با دوره ی حیات امام(ره) مقایسه کرد، افکار و رفتار آنها را در آن زمان و این زمان مورد مطالعه و تحلیل قرار داد تا رجز خوانی و کُرکُری گویی از لباس دغل درآید و گرفتن عکس یادگاری با امام و داشتن دستخط آن بزرگوار، نشان از "خط امامی بودن" تلقی نگردد. تفسیر دیگری که می توان نسبت به این کلام والا ارائه نمود، روشنگری های عمار در جنگ صفین است که در بیان و بنان «آقا» آمده است. ر.ک: بخش ششم، پاورقیِ ذیل مبحث عمار.
32. مجموعه آثار16 (سیری در سیره ی نبوی): 96.
33. همان منبع، 110.
34. خطبه 50.
35. شهید مطهری از انتهای فراز فوق این گونه نتیجه می گیرد که: "حزب و جمعیت تشکیل می دهند."- ر.ک: مجموعه آثار 3(نبرد حق و باطل): 444.
36. بدعت، مخالفتی عملی با قرآن محسوب می شود و نه فکری، زیرا دم زدن از قرآن و پیرویِ آن، برای فتنه گر هنوز مشهود است.
37. نهج البلاغه، خطبه 50 (ترجمه مکارم شیرازی).
38. همان منبع، خطبه 93.
39. به تعبیر امام راحل: اسلام امریکایی؛ بنگرید: نامه امام به گورباچف، صحیفه امام21: 220.
40. نهج البلاغه، خطبه 108: فَلَا یَبقَی یَومئذٍ منکم إلَّا ثفَالَهٌ کَثفَالَه القدر أو نفَاضَهٌ کَنفَاضَه العکم تَعرککم عَرکَ الأدیم وَ تَدوسکم دَوسَ الحَصید وَ تَستَخلص المؤمنَ من بَینکم استخلَاصَ الطَّیر الحَبَّهَ البَطینَهَ من بَین هَزیل الحَب ... رَکبَ الجَهل مَراَکبه وَ عَظمَت الطَّاغیَه وَ قَلَّت الدَّاعیَه وَ صَالَ الدَّهر صیَالَ السَّبع العَقور وَ هَدَرَ فَنیق البَاطل بَعدَ کظومٍ وَ تَوَاخَی النَّاس عَلَی الفجور وَ تَهَاجَروا عَلَی الدّین وَ تَحَابّوا عَلَی الکَذب وَ تَبَاغَضوا عَلَی الصّدق فَإذَا کَانَ ذَلکَ کَانَ الوَلَد غَیظاً وَ المَطَر قَیظاً وَ تَفیض اللّئام فَیضاً وَ تَغیص الکرَام غَیضاً وش کَانَ أهل ذَلکَ الزَّمَان ذئَاباً وَ سَلَاطینه سبَاعاً وَ أوسَاطه أکَّالًا و فقَرَاؤه أموَاتاً وَ غَارً الصّدق وَ فَاضَ الکَذب وَ استعملَت المَوَدَّه باللّسَان وَ تَشَاجَرَ النَّاس بالقلوب وَ صَارَ الفسوق نَسَباً وَ العَفَاف عَجَباً وَ لبسَ الإسلَام لبسَ الفَرو مَقلوباً.
41. برگرفته از سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع لشکر 27 محمد رسول الله 20 /3 /75.
42.این که گفته شد «شاید» پُربی راه نیست؛ چه آنکه پس از جریان حکمیت هنوز کسانی هستند که از علی(ع) بپرسند: «بالاخره حکمیت حق بود یا باطل؟!»- بنگرید: نهج البلاغه، خطبه121-.
43. نهج البلاغه، خطبه 93(ترجمه محمد دشتی).
44. همان منبع، خطبه 121.
منبع : محمد قربانی مقدم / بصیرت در نهج البلاغه / انتشارات حیات طیبه 1389