فوتبال فقط فوتبال است؟ یا تنها یک ورزش و سرگرمی برای خوشگذرانی در نیمهشبهای خالی؟ جهان فوتبال امروز فراتر از هر ورزش دیگری، نهتنها مرزهای ورزش که مرزهای سرگرمی را هم درنوردیده. فوتبال در عصر ما، سیاست است. اقتصاد، تصویر جامعه، هنر و التقاط کلی جزییات دیگر است که همه در قالب یک رشته ورزشی، به ما ارائه میشود. همه میدانیم که چه پولها و رقمهایی در فوتبال جابهجا میشوند، قرارداد یکساله یک ستاره بهتنهایی اگر برای آباد کردن یک کشور ویران کافی نباشد، میتواند حداقل یک شهر را از نو بسازد؛ و البته میدانیم که پشت پرده این پولها چه معاملات نانوشتهای، خواه فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی جریان دارد. قدرت و اهمیت رئیس فیفا با رئیسجمهور بسیاری از کشورها برابری میکند و از خیلی از مهمترین رجل سیاسی هم قدرتمندتر است. اینکه چه چیزی باعث شده فوتبال چنین جایگاهی پیدا کند، در حوصله این یادداشت نمیگنجد اما باید گفت که با وجود همه این پولهایی که این وسط ردوبدل میشود،باهمه محبوبیتی که ستارگان فوتبال دارند، همه توجهی که از مردم میگیرند و زندگیهای مفرحشان، اما آنها گلادیاتورهای مدرن جهان در قرن بیست و یکم هستند. برده قدرتهایی که آنها را اجیر کردهاند تا نود دقیقه دنبال توپ بدوند تا مافیاهای قوی و تجار صنعت فوتبال با خیال راحت کارشان را بکنند. هر جا لازم باشد با خرید میلیاردی یک بازیکن پولشویی کنند و هرکجا که لازم است از فوتبال برای پیشبرد منافع سیاسی خود استفاده کنند. (نمونه آخر و دمدستیاش حلوفصل کردن قضیه مهدی طارمی و باشگاه ترکی با مذاکرات مستقیم روسای جمهور دو کشور!)
ما عشاق فوتبال هم البته که برده همان سیستم هستیم. (در این جهان بیکرانه کنجی را سراغ دارید که بتوان در آن از سیستم بیرون زد؟!) حواس ما باید با جذابیت و رنگ و لعاب مسابقات و دنبال کردن حواشی زندگی ستارهها گرم شود تا برایمان مهم نباشد که چطور به اسم فوتبال، سرمان را میبرند. (به شکل خاص جالب است که در میان هموطنان خودمان این استحاله بسیار خوب پیاده شده! همه بابت پولهایی که برای مقاومت به لبنان و سوریه میرود یا در بانکها و مؤسسات قرضالحسنه اختلاس میشود شاکی هستند اما هیچکس ککش هم نمیگزد که سرمربی تیم ملی ماهی 420 میلیون تومان پول مالیات من و شمای عشق فوتبال را در جیبش میگذارد!) ما حتی از آن بازیکنان و مربیان سرشناسی که با وجود رقمهای عجیبوغریب حسابهای بانکیشان، تنها برده سیستماند، بردهتر هم هستیم. تنها خارج از گود رقابت و بدون رقمهای عجیب.
اما بگذارید به داخل گود برگردیم. به مستطیل سبز که در کنار همه این کثافتکاریهای پشت پردهاش برای ما خورههای فیلم به قاب مستطیل سینما میماند. به هنر، درام و تراژدی.
فوتبال بهواسطه اتفاقی که در مدت نود دقیقه بازی در زمین میافتد و هم بهواسطه این سیستم صنعتی بوروکراتیک مالیاش که بسیار شبیه به صنعت فیلمسازی هالیوودی هم هست، (کارکرد فیلمهای باکس آفیس و تراز اول هالیوودی مگر جز همین استحاله در مصرفگرایی و لذت و هیجان پوچ است؟) و مهمتر از آن به خاطر نود دقیقه درام عجیبوغریبی که در نزاع بر سر یک توپ میان بازیگران /بازیکنان اتفاق میافتد اینقدر هیجانانگیز است و دقیقاً هم به همین دلایل است که فوتبال فراتر از هر ورزش دیگری تبدیل به یکی از نمادهای قابلبازشناسی در هزاره سوم شده است.
به داخل گود برگردیم، به فینال لیگ قهرمانان اروپا که میتوان آن را یکی از خاصترین و ویژهترین بازیهای چند سال گذشته دانست که از قاب تلویزیون و مستطیل سبز اصلاً بیرون زد و تبدیل به یک اتفاق شد، به لحظهای از تاریخ که ورای فوتبال و قهرمانی و جام بود.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/20374606361.jpeg)
اما رسیدن به این نقطه پیشینهای طولانی داشت. اینکه
لیورپول چطور تا اینجا بالا آمده بود، اصلاً اینکه لیورپول در هفت سال گذشته چطور با مربی یگانهاش
یورگن کلوپ جلو آمده بود تا در بامداد شنبه به این فینال تاریخی برسد بسیار مهم مینماید. تیمی که بعد از مدتها با آمدن آقای مربی جان دوبارهای گرفته بود، در تمام طول این سالها با وجودیکه دست و بال کلوپ در خرید بازیکنان مورد نظرش بسته بود و همیشه از نداشتن آنان آسیب میدید، اما به واسطه خلاقیت و نبوغ او نه تنها دوام آورد، که در لیگ انگلیس برای حریفانش همیشه خطرساز شد و با جان کندن خود را همواره در کورس قهرمانی هم نگاه داشت. لیورپولی که به فینال رسید ثمره نبوغ و خلاقیت کلوپ، مهارت او در حفظ روحیه تیمی و همراهی همه بازیکنان با یکدیگر و البته درخشش و اعجاز
محمد صلاح بود که تیم را بعد از مدتها به یک ستاره درستودرمان آذین بخشیده بود. چیزی که تماشاگران لیورپول مدت زیادی و از بعد از رفتن
استیون جرالد کمش داشتند.
در جبهه مقابل،
رئال مادرید، این تیم لاکچری و همیشه پر از ستاره، این صاحب همه کهکشانهای جهان فوتبال، با بیشترین تعداد قهرمانی، قرار داشت. بگذارید روی این جمله کلیشهای تأکید کنیم:
تیم ژنرال فرانکو! مطابق معمول مادرید آنقدر ستاره و گلادیاتور نامی و مشهور در اختیار داشت که حتی روی نیمکتش هم بهاندازه کافی برای آنها جا نبود.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/20374606832.jpeg)
و این نبرد از همان اول کار نابرابر آغاز شد و هیچکس جز طرفداران پروپاقرص لیورپول، امیدی به برد این تیم نداشتند. همه منتظر بودند تا مادرید حریف را مفتضحانه شکست دهد و یک جام دیگر به جامهایش اضافه کند و خب همینطور هم شد؛ اما هیچکس فکرش را نمیکرد که بازی اینطور شروع بشود. درست شبیه به فیلمهای سینمایی حیرتانگیز که هرگز مطابق با حدس و گمان تماشاگر جلو نمیروند.
پیش از اینکه بازی آغاز شود باید اشاره کنم که چرا به نظرم این بازی و اصلاً جلوی هم قرار گرفتن این لیورپول و این رئال مادرید در این مقطع کنونی، نبردی فرای فوتبال بود. در مقابل هم قرار گرفتن این دو تیم بهمنزله رودررو شدن دو نگرش و دو منش متفاوت به فوتبال بود. یکی نگاهی که فوتبال را در هیئت یک تیم یازدهنفره و هماهنگی میان آنان میشناسد و استراتژیاش بر دیالکتیک میان همه بازیکنان با یکدیگر و البته با خوانش مربی است. سیستمی که در آن مربی با داشتههایش تیم را جلو میبرد و درواقع از ذات فوتبال و بینش و مدیریت مربی است که تیم ساخته و وارد مستطیل سبز میشود. در چنین سیستمی این ستاره یعنی محمد صلاح است که در خدمت تیم عمل میکند نه شبیه به آرژانتین یا
بارسلونا سالهای اخیر که همه تیم در خدمت ستاره (
لیونل مسی) باشند تا او بدرخشد. ما در رابطه با لیورپول با یک تیم، به معنی دقیق کلمه
«تیم» روبهرو بودیم. یک تیم بهمثابه یک تفکر، یک هسته و حتی یک ملیت که کمر بسته تا تماشاگرانش را که مدت زیادی را منتظر این لحظه مانده بودند، خوشحال کند. در طرف دیگر رئال بهترین نماد فوتبال امپریالیستی است. فوتبالی که فوتبال و بازی و تیم بهراستی برایش معنایی ندارد و با جارو کردن همه ستارههای جهان فوتبال مادام خودش را غنیتر میکند نهفقط بهقصد اینکه خود غنی یا قدرتمندترین تیم جهان باشد که به این قصد که ستارهها در انحصار خودش باشند و قسمت دیگر تیمها کمتر شود. مادرید سالهاست که فقط ستارهها را جمع میکند و آنهایی را هم که به کارش نمیآید را برای همیشه محو میکند، تباهشان میکند. چون این کاری است که سرمایهداری میکند.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/2037460714s.jpeg)
استعدادها را به اسم استعدادیابی و کشف در خدمت میگیرد و تبدیلشان میکند به یکسریی موجود منفعل و بیاهمیت و کبریت بیخطر که همین انفعالشان بقای سیستم را، تیم را تامین کند. همان کاری که همیشه چه در جهان واقعی اطرافمان و چه در فیلمها (منهای فیلمهای ریاکارانه هالیوودی که هدفشان عادیسازی این جنایت بزرگ است و میخواهند آن را برای تماشاگران معمولی و مثلاً در چرخه تنازع بقاطوری، بهعنوان واقعیتی ناگزیر ارائهاش دهند) سرمایهداری و نمایندگانش تن به انجام آن میدهند. مادرید همان تیمی است که در دهههای گذشته در یکی از بازیهایش با بارسا در بین دونیمه بارساییها را با چاقو تهدید به مرگ میکند تا آن بازی را در نیمه دوم یازده بر هیچ ببرد. بله مادرید میتواند نمادی سرمایهداری و طاغوت باشد، اصلاً خودش است!
پس این نبرد میان لیورپول و رئال داستان دو تیم فوتبال نبود، داستان دو جهان، دو جبهه بود که در این نقطه، در لوای فینال لیگ قهرمانان در ورزش فوتبال باهم تلاقی پیدا کردند. مسئله بنیادین تاریخ بود: داستان دارندهها و قدرتمندان و طاغوت، در برابر ضعفا و ندارها. داستان آنها که از پول و قدرت و دودرهبازی مایه میگذارند و آنها که خالصانه همه خودها و نیرو و اندوختههای همه این سالهایشان را به میان میکشند تا پیروز باشند. (شبیه همان داستان معروف که جبههای با گلوله و موشک میآید و دیگری با سنگ و استقامت جوانانش)
اما همه اینها منهای آنچه درباره زیربنای فوتبال و هالیوود (خارج از مستطیل سبز و خارج از فریم تصویر) به آن اشاره کردیم چه ارتباطی با سینما میتواند داشته باشد؟ درام، روایت، قهرمان و درنهایت تراژدیای که حاصل میشود. دیدار لیورپول و رئال مادرید چنان همه این عناصر را در خود داشت که میتوانست بهخودیخود یک فیلم سینمایی باشد. فیلمی که یادآور فیلمها و لحظات مهمی از تاریخ سینما بود.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/2037460761c.jpeg)
لیورپول بازی را طوفانی شروع میکند. کهکشانیها در سی دقیقه اول بازی گیج و منگاند.
کروز مدام توپ لو میدهد، اسم
کریستن رونالدو جر یکی دو بار حتی شنیده نمیشود و کاملاً خارج از بازی است.
مارسلو و
راموسهماهنگی خود را ازدستدادهاند.
ناواس از ضربات متعددی که به سمتش شلیک میشود تعجبزده است.
زیدان هم ایستاده و تنها بازی را تماشا میکند. همه در بهت فرورفتهاند. صدای تماشاگران رئال به گوش نمیرسد و این طرفداران لیورپولاند که غرق در شور اند و باورشان نمیشود که تیم محبوب و البته محجورشان چطور مادرید بزرگ و والامقام را اینچنین درهمشکسته.
محمد صلاح در کنار همتیمیهای خود میدرخشد. انگار که خودشان میدانند دارند امشب انتقام تاریخ را از تیم ژنرال فرانکو میگیرند و شوخی هم ندارند. تا اینکه آقای ستاره پخش زمین میشود. درواقع راموس او را بیرحمانه (حتی میتوان جسارت کرد و گفت تعمدی، با یک برنامهریزی از پیش تعیینشده) زمین میزند و در کمال ناباوری، درحالیکه همه بهسختی میتوانیم بپذیریم و به خودمان بقبولانیم که یک شوخی مسخره نیست، صلاح زمین مسابقه را ترک میکند و چه تلخ هم این کار را میکند.
راموس و جناب زیدان چه سرخوشانه لبخند میزنند و سرشان را باافتخار بالا میگیرند. شبیه به
«روانی» شاهکار
هیچکاک، قهرمان فیلم که تا این لحظه همه را مبهوت خود کرده از دست میرود. وحشت از ترور (به معنی خود کلمه یعنی وحشت) جو استادیوم را فرامیگیرد.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/20374607776.jpeg)
همانطور که در سال شصت، وقتی قهرمان
«سایکو» کشته شد، کمتر کسی از تماشاگران توانست این اتفاق را باور کند، خروج صلاح هم باورپذیر نیست. لیورپول در یکلحظه، ناگهان در هم میشکند. حالا ما ماندهایم و یک فیلم بدون قهرمان که باید تا انتها
نورمن بیتساش را تحمل کنیم. اینجا اما انگار همه نورمن بیتس هستند. از راموس گرفته تا داور تا دروازهبان خودی!
با خروج صلاح جریان بازی کاملاً عوض میشود انگار که ناگهان روایت تغییر کند. از آن صحنههای دراماتیک و پرجوشوخروش پرت میشویم به فیلمهای کسلکننده اروپایی. جایی که همه منفعلانه ایستادهاند تا اتفاق واقع شود. مادریدیها انگار که خیالشان راحت شده باشد بهت اولیه را کنار گذاشتهاند و کنترل داستان را در دست گرفتهاند. در آنسو مردان کلوپ هنوز ناامید نشدهاند. با وجود گل مسخرهای که میخورند که یادآور هجویههای
ساموئل بکت یا لحظات آیرونیک فیلمهای
برادران کوئن است (مثلاً آنجا که باد میزند و خاکستر رفیق لبوفسکی را همه در صورت و ریش لبوفسکی میپراکند)، باز هم لیورپول میایستد و گل مساوی را میزند و کماکان مقاومت میکند. کلوپ هم کنار زمین فریاد میزند و انرژی مردانش را حفظ میکند. بین دونیمه به آنها میگوید که میفهمد چه بدشانسی بزرگی آوردهاند اما باید به ادامه کار فکر کنند و بگذارند این ترور بگذرد. او مبارزهطلبی گلادیاتورها را باز در آنها زنده میکند اما نمیداند که دوستداشتنیترین ضدقهرمان/بدمن داستان قرار است همهچیز را به آتش بکشد.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/20374608393.jpeg)
گرت بیل، شبیه به تراویس بیکل «راننده تاکسی» وارد گود میشود. اگر تراویس قهرمان ملی جنگ ویتنام بود که بعد از بازگشتش از متن جامعه کنار گذاشته شده بود و در خلوت خود در انتظار بارانی بود که ببارد تا گناهان شهر را بشورد، در خلوت خود به نجات دادن دخترکش فکر میکرد، در اینجا بیل همان قهرمان بااستعداد و ستاره جنگهای پیشین مادرید است که مادرید استفادهاش را از او کرده و به هوای مصدومیت یا بهانههای اینچنینی او را به خلوت خودش بر روی نیمکت فرستاده (رئال این کار را با بسیاری از ستارههای خودش در طول تاریخ کرده دمدستیترین نمونهاش کاکای ازدسترفته) این تعویض و بازی در فینال همان فرصت بیل بود برای طغیان، برای نجات تیمش از گرداب کثافتی که در این بازی در آن گیر کرده بود. همان سلاخی تراویس در پایان «راننده تاکسی». او مرد اول این روایت جدید بود.
بیل با آن قیچی برگردان بهیادماندنیاش که بهمراتب جالبتوجهتر از برگردان رونالدو هم هست و آن شوت سریعی که دروازهبان را میخکوب کرد، دو گل زد تا کهکشانیها بدون درخشش هیچکدام از ستارههایش و با جوشش بازیکن نیمکت نشین خود برنده بازی باشد. برخلاف جهان سینما که میتوان در آن به پایانهای خوش دل بست و امیدوار بود که در انتها حق به حقدار برسد و البته درست شبیه به سازوکارهای این جهان ناحق و قسیالقلبی که در آن زیست میکنیم، در اینجا هم سیستم با قلدر بازی و اجرای فن سالتو روی صلاح!! پیروز شد.
![](/Upload/Public/Content/Images/1397/03/08/2037460886n.jpeg)
شبیه به همه جنگها و نبردهای نابرابر تاریخ بشریت که اصلاً این بازی هم باید در تاریخ در کنار همان نبردها قرار بگیرد. جنگ گلادیاتورها.
نکته ماجرا در اینجاست اما که مادرید را همان کس به پیروزی رساند که سیستم مشغول تباه کردنش روی نیمکت بود. بیل بعد از بازی اعلام کرد که در مادرید نخواهد ماند. انگار که این بردی که برای تیم به ارمغان آورده باشد یک دهنکجی جانانه به سیستم انحصارگرا و امپریالیستی کهکشانیها باشد.
اما قهرمان حقیقی این فیلم پر از جدال و تأسفبرانگیز که بود؟ مطمئناً یورگن کلوپ که بعد از ترور همرزمش، صلاح، یکتنه پشت تیمش و در برابر چنگالهای سرمایهداری کهکشانیها ایستاد. همانطور که سالها قبلتر کلانتر در
«صلات ظهر» تنها در مقابل مردم شهرش و تبهکاران ایستاد. (آن کرین معروف که او را تنها در برابر همه شهر نشان میداد.) کلوپ تا لحظه آخر و حتی بعد از دریافت گل سوم، کنار زمین ایستاد و بر سر مردانش فریاد کشید تا به جلو براندشان. او کم نیاورد هرچند که اگر هر مربی دیگری بود با این دستخالی، با تن دادن به بازی
لالانا (بدترین بازیکنی که انگلیس به تاریخ خود دیده است!!)، اشتباهات فاحش دروازهبان، از دست رفتن روحیه و مبارزهطلبی شاگردانش و آوار تکانههای نابرابری و ناحقی و همه تلاش داور برای همراهی با این بیعدالتی، مطمئنا وامیداد و به مبارزه ادامه نمیداد. کلوپ در این فینال ننگین یاد سالها ایستادگی در برابر قدرت و سرمایه را زنده کرد. دقیقاً یاد آنانی را در همان لحظه در این سوی جهان ننگین ما با سنگ در مقابل همه کهکشانیهای موشکی و طاغوتی ایستادهاند و جا نزدهاند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
23