درآمد
انسان ، دارای امیال و کشش های فطری گوناگونی است که تمامی رفتارهای فردی و اجتماعی او را در دو بعد مادی ومعنوی پوشش می دهد . یکی از این میل ها دعاست . دعا ، همان خواندن جمله های ماثور از پیامبران و امامان برای طلب آمرزش و یا برآوردن حاجات را گویند . ائمه معصوم علیهم السلام نیز همگام با سیره ا نبیا ، انس و الفت زایدالوصفی با دعا داشتند ، به طوری که حالت نیایش در همه کردارهای اجتماعی و سیاسی آنان ، بروز و ظهور آشکاری داشت . تردیدی نیست که ضبط و نگهداری همه زمزمه های ائمه معصوم علیهم السلام ، به دلیل خلوت های معنوی و راز و رمزهای خصوصی با حضرت حق ، امکان پذیر نبوده است ; ما اصحاب سر آنان ، برخی از ادعیه را به حافظه خویش سپرده اند و سپس کتابت کرده اند و از آن زمان به بعد ، با همت و سختکوشی عالمان دین ، به عنوان میراثی عظیم و گران قدر به دست ما رسیده است ; اما از آن جا که سخنان ائمه علیهم السلام ، بطن های گوناگون دارد ، غواصان گوهرشناسی را می طلبد که از سر عشق و دلیری ، این اقیانوس ناپیدا کرانه را غواصی کنند و راز و رمز کلمات آن بزرگان را باز شکافند و وجوه دلربای عرفانی آن را شرح و تفسیر کنند . شرح دعای «یا من تحل » ، از جمله این دعاهاست که متاسفانه با کاوش هایی که انجام شد ، نام شارح آن ، همچنان نامعلوم است .
دعای «یا من تحل » ، از جمله دعاهایی است که در صحیفه سجادیه وجود دارد و به امام سیدالساجدین زین العابدین علیه السلام منسوب است ، اما همان طور که شارح آن می گوید: ابن طاووس ، در کتاب مهج الدعوات خود می نویسد: الیسع بن حمزه قمی از اخذ و غصب اموال خود توسط وزیر معتصم ، نزد امام هادی علیه السلام شکایت برد . امام دستور داد که الیسع ، دعای «یا من تحل » را بخواند تا از گرفتاری وزیر معتصم رهایی یابد و در امورش گشایش گردد . او چنین کرد و چنان شد که می بایست .
دعایی که ابن طاووس در مهج الدعوات بیان کرده ، با دعای موجود در صحیفه سجادیه ، مقداری متفاوت است که دو سطر آن ، جهت آگاهی بیشتر بیان می شود: یا من تحل باسمائه عقد المکاره ، ویا من یفل بذکره حد الشدائد ، ویا من یدعی باسمائه العظام من ضیق المخرج الی محل الفرج ... .
این شرح ، شرح مزجی مختصری است بر دعای «یا من تحل » ، که از دعاهای صحیفه سجادیه است . این شرح ، بیشتر به لغات پرداخته و در آغاز ، خواص و منابع آن را بیان می کند .
روش تصحیح
تصحیح این رساله از روی دو نسخه انجام گرفته ، بدین ترتیب:
نسخه الف ، نسخه شماره 3437 کتاب خانه آیة الله گلپایگانی . این نسخه ، دارای مقدمه طولانی ای است که شارح در آن به فلسفه و اهمیت دعای «یا من تحل » می پردازد . سپس شرح مذکور آمده است ; ولی متاسفانه دارای کاستی هایی است که به ناچار می باید از نسخه دیگر یاری جست .
نسخه ب ، نسخه شماره 1130 کتاب خانه آیة الله مرعشی . این نسخه اگر چه بدون مقدمه است و از شرح دعای «یامن تحل » آغاز می شود ، لیکن از نسخه «الف » ، دقیق تر و صحیح تر به نظر می رسد . لذا در تصحیح بخش اول رساله از نسخه «الف » استفاده گردید و در تصحیح بخش دوم ، بیشتر از نسخه «ب » بهره استفاده شده است . (1)
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمة الجیش جنود دعا و صدر الصدور عرض حاجت و مدعا ، حمد مجیب الدعواتی [را] سزاست، که غایت شفقت بی غایت و نهایت مرحمت بلا نهایت، دلالت و ترغیب به دعا فرمود ، کما قال: «ادعونی استجب لکم » (2) تا حاجتمندان را هر گاه به درگاهش، کف به سؤال و زبان به عرض حوایج و احوال گشایند ، به مفاتیح ادعیه وافیه ، از گشایش ابواب خیرات محظوظ و به نگاهداری از فتن وافیه از رسیدن آفات و بلیات ، محفوظ داشته ، به مطالب و مآرب خود رساند و از خوان کرامت «اجیب دعوة الداع اذا دعان » (3) حلاوت اجابت ، همه را چشاند ، «فله الحمد حمدا یوافی جلیل نعمه و یکافی جزیل کرمه » و درود نامعدود و صلوات غیرمحدود بر پیشوا و قبله اهل دعا ، مهتر و بهتر «من [دعا] الی الله (4) دعا» ، محرم درگاه «دنی فتدلی » محرم بارگاه «فکان قاب قوسین او ادنی » (5) اعنی رسول امین و مقصود از آفرینش آسمان و زمین ، ثمره شجره گلشن ایجاد و تکوین ، خاتم الانبیاء و المرسلین ، حبیب اله العالمین ، محمد المصطفی و شمس فلک اصطفا که صلات بر او موجب صلات و باعث اجابت دعوات و رفع درجات است - صلوات الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین الی یوم الدین - .
و بعد ، اشعه انوار این مدعا، بر پیشگاه انتباه هوشمندان آگاه ، تابان است که در اشتغال به دعا و طلب و سؤال از درگاه واهب العطایا، ارتقای به درجات دو جهانی، و امتداد به سعادات جاودانی حاصل گردد و به یقین ، استخلاص از شداید و محن و خلاص از آفات و فتن بدون تشبث به اذیال ائمه طاهرین به ادعیه مرویه از آل طه و یس روی نمی دهد . پس هر کس را در حصول امانی و آمال و در صون از اعادی و نکال وبال ، دایم اشتغال به دعا و تشبث به اذیال ائمه هدی لازم و هر آینه ، این معنی مستلزم آن است که پیوسته ، به قدر مقدور ، در تصحیح مبانی و فهم معانی ادعیه ماثوره ، اهتمام تام و بذل و جهد تمام نماید و دعای حضرت سیدالساجدین زین العابدین علی بن الحسین - [صلوات الله] علیه و آبائه الطاهرین - که به جهت ازاله هموم و رفع غموم، از آن معدن علوم حقانی، و مخزن اسرار عیان و نهانی، مروی، و در صحیفه شریفه کامله مسما به «زبور آل رسول » مزبور است، چون اکثر اوقات ، به قرائتش اشتغال می نمود و همیشه این داعی را در خاطر مکنون بود و پیوسته این داعیه ، سمیر ضمیر می بود که قدری از اوقات را صرف ترجمه لغات و شرح بعضی از فقرات آن بنماید و ادراک آن بنماید و ادراک این توفیق را سرمایه ادراک دیگر توفیقات نماید تا در این اوان که از برکات امتثال فرمان بعضی از اخوان، این توفیق یافت و به دریافت این عطیه سنیه شتافت، صورتی که در پرده خیال مستور ، بر صفحه ظهور روی نمود و «الاستعانة من الله الهادی ذی المن و الجود و هو الرؤف الودود» و قبل از شروع در مقصود، مناسب نمود که بعضی از خواص و منافع این دعای بزرگوار، مذکور گردد . فواید و منافع آن بسیار و زیاده از آن است که در حیز و حیطه شمار درآید، و فضایل و فواضل آن ، اکثر مما یعد و یحصی و یحصر و یستطاق است ، چنانچه از کلمات، بنیانش پیدا و از فقرات واضحة الدلالاتش ظاهر و هویداست . مواظبین به قرائتش را در تفریج کروب و تفریح قلوب ، آثار بسیار عجیبه غریبه مشاهده و محسوس بوده، و مشتغلین به تلاوتش را انواع فیوضات و فتوحات روی نموده، و خواندن آن به جهت امن و امان از پادشاهان و تقرب به سوی ایشان و به جهت دفع بلا، و ظهور اعدا و خوف از فقر و ضیق صدر، مجرب است .
ابن طاووس - رحمة الله علیه - در کتاب مهج الدعوات ذکر نموده که الیسع بن حمزة القمی به خدمت حضرت هادی علیه السلام شکایت نمود از آنچه از وزیر معتصم به او رسیده بود ، از اخذ و غصب اموال و خوف قتل و زبونی احوال . آن حضرت ، در جواب او نوشت که: «لا روع الیک و لاباس . بخوان خدای تعالی را به این دعا که خلاص گرداند تو را از خوف وجود اعدا ، و نجات دهد از آنچه واقع شده ای در آن ، و بگرداند از برای تو فرج و مخرجی . به درستی که آل محمد ، دعا می نمایند به این دعا نزد ا شراف بلا و ظهور اعدا و تخوف فقر و ضیق صدر» .
الیسع گوید که دعا نمودم به این دعا در اول روز ، و اندک زمانی گذشت که وزیر آمد و مرا نزد او حاضر ساخت . چون نظرش بر من افتاد ، تبسم و شکفتگی نمود و امر به فک قیود و خلعت فاخر نمود . پس مرا نزدیک به خود ساخت و به ملاطفت و عذرخواهی پرداخت و رد به من نمود تمامت آنچه را اخذ و غصب نموده بود از من، و رد نمود مرا به ناحیه ای که متقلد به امر آن بودم و اضافه نمود بدان . ناحیه مذکوره که در حوالی آن می بود . (6)
طریق خواندن این دعا و هر دعایی ، آن که با طهارت و رو به قبله خوانده شود و اگر در صبح ، مقارن طلوع آفتاب بخواند و قبل از خواندن آن ، ده مرتبه قرائت سوره «اذا جاء نصر الله و الفتح » (7) نماید ، اقرب به قبول و استجابت مسئول خواهد بود ; چه ، در اخبار از ائمه اطهار علیهم السلام وارد شده که وقت طلوع آفتاب و بعد از قرائت قرآن ، محل استجابت دعاست و وارد شده که رائت سوره فتح در صبح ، ده مرتبه ، موجب برآمدن حاجت و مدعاست - ان شاء الله الودود - . و هذا اوان الشروع فی المقصود .
اللهم . اکثر نسخ ، بدون کلمه «اللهم » است و در بعض نسخ چون موجود بود ، مبادرت به شرح آن لازم نمود .
این کلمه در اصل ، «یا الله » بوده و حذف «یاء» حرف ندا ، جهت تعظیم نموده اند ; چه در ندا ، نوعی از سوء ادب است و گاهی که حرف ندا با اسمی از اسمای الهی مذکور باشد ، آن است که به جهت رعایت ادب ، بعد از تلفظ به حرف ندا به سکته فاصله نموده ، تلفظ به آن اسم مقدس نمایند ، خصوصا در «یا الله » که سکته مذکوره ، ضرور است ، من حیث اللفظ و المعنی ، و عوض از «یاء» محذوفه ، میم مشدده در آخر آن درآورده ، «اللهم » شد .
چنانچه بعضی از اهل عربیت گفته اند که این اسم ، یعنی «الله » ، مخصوص است به خواص چند که در غیر آن یافت نمی شود ، به جهت امتیاز آن از سایر اسما ، مثل امتیاز مسمایش از سایر مسمیات، و از آن جمله این است که حذف حرف ندا و عوض از آن ، ازدیاد «میم » در آخر اسم منادا می نمایند و از این جهت است که جمع میان حرف «ندا» و «میم » ، عوض از آن نمی نمایند تا جمع میان عوض و معوض عنه نشود ، مگر در حالت ضرورت که در آن صورت ، مجوز است ، کما قال الشاعر: «انی اذا ما حدث الما اقول: یا اللهم یا اللهما» . (8)
و در بعض اخبار از سید ابرار - صلوات الله علیه و آله الاخیار - منقول است که روزی به خانه فاطمه - صلوات الله علیها - درآمد . سر مبارک علی علیه السلام را در دامن حضرت زهرا علیها السلام دید . تبسم نموده ، فرمود: «اللهم اصلح بینهما» . مرتضی علی علیه السلام سؤال نمود که «یا رسول الله! ما هذالمیم فی: اللهم؟» . فرمود: یا علی! وقتی که حق تعالی خلق آدم نمود ، امر فرمود ملائکه را به سجده او و ساکن گردانید او را در جنت و مبعوث ساخت به سوی او جبرئیل را ، از جهت تعظیم و اکرام او ، و چون منزلت جبرئیل ، پیش حق تعالی بر آدم معلوم گردید ، در دعای خود می گفت: «یا الهی و اله جبرئیل ! حق تعالی خطاب فرمود به او که: «یا آدم! اگر تمامت عمر دنیا یابی و بخوانی مرا بدین عنوان ، فارغ نخواهی گشت از ذکر ملائکه و تعداد ایشان . یا آدم! آیا تعلیم نمایم تو را حرفی که جامع باشد همه اسمای اولین و آخرین را تا روز قیامت؟» حضرت آدم گفت: «بلی ، یارب!» . حق تعالی فرمود: «بگو: اللهم یا آدم . به درستی که «الله » ، اسم اعظم است و هر که منازعه نماید مرا در آن اسم ، ملعون است و «میم » ، اسم است از برای هر چیزی که خلق کرده ام و خلق خواهم کرد تا روز قیامت . هر گاه بگویی آن را، پس ذکر نموده باشی مرا به جمیع اسمای من و ذکر نموده باشی جمیع آن کسانی را که خلق خواهم نمود تا روز قیامت ، اسما فاسما» . پس حضرت آدم گفت: «اللهم لک الحمد !» . حق تعالی فرمود که: «یا آدم! اتدری ما ثواب من قال هذا؟» گفت: «انعام فرما به تعلیم آن بر من ای پروردگار من!» . فرمود که: «بنویسم از برای او به هر اسمی حسنه ، و بیامرزم از برای او خطیه ، و رفع گردانم از برای او درجه » . پس افتاد آدم به سجده و گفت: «اللهم ارحمنی » . حق تعالی فرمود که: «قد فعلت ذلک یا آدم » و آن است قول او که «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه » (9) پس تعلیم نمود مر آدم را تمامت اسما را در حرف واحد و آن ، «میم » است .
و اهل لغت در لفظ «الله » (10) اختلاف نموده اند ، همچنان که کافه عقلا و عامه اذکیا ، در کنه ذات و حقیقت صفات خدا از جهت احتجاب و استتار او - جل و علا - به انوار عظمت و کبریا ، واله و حیران اند در لفظ «الله » که علم است از برای آن ذات مستجمع جمیع صفات کمال و نعوت جلال . نیز واله و حیران اند که گویا اشعه انوار بر او عکس انداخته و لمعه از آن آثار بر او تافته .
جماعتی بر آن اند که عبری است ، معرب شده به واسطه آن که یهود و نصاری «الاها» می گفته اند . عربان ، حذف «الف » اخیره نموده اند و «الله » گفته اند ، چنان چه در لفظ «نور» و «روح » و «یوم » که در لغت عبرانی «نورا» و «روحا» و «یوما» بوده ، حذف «الف » به جهت تخفیف نموده اند .
و بعضی گفته اند که در لغت عبرانی «لاها» بوده . عربان ، بعد از حذف «الف » اخیره و ادخال «الف لام » و ادغام «لام » اولی در ثانیه ، «الله » گفته اند .
و طایفه ای بر آن اند که عربی است و این قول را اقوی دانند و در اصل آن ، چند وجه گفته اند .
از آن جمله ، این جا دو وجه مذکور می شود:
اول آن که اصلش «الاله » بوده ، مشتق از «اله » به معنی تحیر از جهت تحیر عقول در کنه ذات او - جل و علا - .
یا از «اله » به معنی فرع و «لجا» از جهت بودن او - جل شانه - پناه اهل فزع و ملجا صاحب جزع ، بعد از تخفیف همزه به نقل حرکت آن به «لام » ساکن ماقبل و حذفش و تعویض «الف لام » تعریف از آن و اعتبار حرکت عارضیه جاری مجرای اصلیه و ادغام «لام » اولی در ثانیه «الله » شد .
دوم آن که اصلش «هاء» کنایه از غایب بوده ، به واسطه آن که نزد ارباب بصر ، چون پیوسته موجودی غایب از نظر ثابت بوده اشاره به آن به «هاء» کنایه از غایب نموده اند ، بعد از آن ، «لام » ملک به جهت مالکیت و خالقیت او مر اشیا را زیاده نموده شد . بعد از آن ، «الف لام » تعریف جهت تعظیم زیاد و تفخیم آن به جهت تاکید این معنی نموده ، «الله » شد ; یعنی: ای پروردگار همه اولین و آخرین .
یا من تحل به عقد المکاره . «یا» ، حرف ندا و «من » . اسم موصول منادا و «تحل » صله موصول و ضمیر «به » عاید است به موصول و «عقد» ، جمع «عقده » است ، به معنی گره و بستگی ، و «مکاره » ، جمع «مکروه » است ، به معنی ناخوشی ; یعنی: ای آن که گشوده و منحل می گردد به او بستگی ها و گره های مکروهات و ناخوشی ها .
و یا من یفثا به حد الشدائد . «یفثا» ، به معنی «یسکن » است یقال «فثات القدر اذا سکنت غلیانها بالماء» ; (11) یعنی: و ای آن که فرو نشانده می شود به او حدت و شدت شداید .
و یا من یلتمس منه المخرج الی روح الفرج . التماس به حسب حقیقت ، طلب مساوی است از مساوی ، علی سبیل التساوی ، بدون استعلا و بدون تضرع و انکسار ، و گاه مستعمل می شود ، مجازا به معنی سؤال و دعا که طلب ادنی است از اعلا به طریق تضرع و انکسار و این جا این معنی مراد است و استعمال هر یک از التماس و سئوال موضع دیگری به واسطه اقتضا مقام ، و دلالت ظاهر بر مرام ، امری است شایع بین «الانام » و «مخرج » مصدر میمی است به معنی خروج و بیرون رفتن ، و روح ، به معنی راحت و استراحت است چنانچه از ابن عباس (12) در آیه «فروح و ریحان » (13) منقول است ; یعنی: و ای آن که طلب کرده می شود از او به در شدن از تنگنای غم به سوی ساحت راحت فرح و شادی .
ذلت لقدرتک الصعاب و تسببت بلطفک الاسباب . «ذل » ، مصدرش «ذل » به کسر ذال آید ، به معنی نرم و آسان شدن و «ذل » به ضم ذال آید ، مثل «ذلت » و «مذلت » ، به معنی هوان و خوار شدن و «ذل » ، ماخوذ از اول را در غیر انسان ، استعمال نمایند و موصوف به آن را «ذلول » گویند و ماخوذ از ثانی را در انسان ، استعمال نمایند [و موصوف به آن ذلیل است] و در این فقره ، ماخوذ است از اول ، نه از ثانی و هر دو از باب «ضرب یضرب » است و «تسبب » ، مطاوع به سبب است ، به معنی سبب گردیدن به تقدیر «سببت الاسباب فتسببت » ; یعنی: نرم و آسان شده است مر قدرت تو را سختی ها ، و سبب گردیده است به لطف و مرحمت تو سبب ها .
و جری بقدرتک القضآء . «قضا» عبارت است از حکم و فرمان الهی بر وفق مصالح و دواعی و متعلق حکم در افعال الهی ، وجود و تکون آن افعال است و در افعال عباد ، ثواب و عقاب مترتب بر آن در دنیا و عقبا ، یعنی: و جاری شده است به قدرت کامله تو قضا ، و فرمان رد و تاخیر آن نتوان نمود که: «لا راد لقضائه و لامعقب لحکمه » .
مضت علی ارادتک الاشیآء . «علی » ، نهجی است ، یعنی: و گذشته و امضا یافته بر نهج اراده تو اشیا ، و مراد به اشیا با افعال خالق است ، خاصه ، و بنابراین ، تعلق اراده و مضی اشیا بر نهج اراده ، به معنی ایجاد اشیا و رضا به آن خواهد بود ; چه ، افعال واجب تعالی ، تمام خیرات و مبرات است که واقع اند بر وجه مصالح در حکم . یا مراد ، تمامت افعال خالق و مخلوق است و بنا بر این معنی ، تعلق اراده و مضی بر نهج اراده در افعال خالق به معنی ای است که مذکور شد و در افعال عباد ، عبارت است از صدور افعال از ایشان بر سبیل اختیار ، نه به طریق جبر و اجبار .
فهی بمشیتک دون قولک مؤتمرة و بارادتک دون نهیک منزجرة «فاء» عاطفه است ، مفید حصول . مضمون جمله اخیره ، عقیب مضمون جمله اولی بلامهلت و تراخی و سببی است ، اشاره به ترتب ایتمار و فرمانبرداری اشیا بر جریان قضا و فرمان و مضی بر نهج اراده و عدم تخلف ; از آنچه «فاء» سببی فائی را گویند که افاده علیت سابق و ترتب لاحق بر سابق ، مثل «الم تر ان الله انزل من السمآء مآء فتصبح الارض مخضرة » (14) که اخضرار و سبز گردیدن ارض ، مترتب است بر انزال ماء از سما و انزال ماء از سما ، سبب آن است و در این صورت ، «فاء» تفریع و «فاء» نتیجه اش گویند ، به واسطه آن که مدخول آن ، متفرع است بر سابق و نتیجه سابق است و تنافی بین السببیه و العاطفه نیست ، همچنان که ملازمت بینهما ، بلکه گاه مجتمع می باشند ، مثل این فقره شریفه و مثل آیه کریمه مذکوره و مثل: «یقوم زید فیغضب عمرو» و گاه مفارق می باشد ، مثل: «زید فاضل ، فاکرمه » یا افاده علیت لاحق و ترتب سابق بر لاحق نماید و در این صورت ، «فاء» تعلیلش [نیز] گویند و به معنی «لام » اجل و تعلیل است ، مثل: «اکرم فلانا فانه عالم » ومشیت مصدر شاء ، یشاء است . این مطلب ، علم یعلم به معنی خواستن و اراده نمودن و با اراده دو لفظ اند ، متساوق به یک معنی و اراده ، صفتی است که مخصص احد طرفین مقدور است به وقوع و این صفت ، در واجب تعالی ، عین علم به اصلح است ، چنانچه در محلش مبین گشته ، «خلافا للاشاعره » که مغایر علم و هر یک از صفات را زاید بر ذات دانند و کلمه «دون » ، در اصل ، موضوع است از برای تفاوتی که به حسب مکان بین الشیئین باشد ، چنانچه گویند: «هذا دون ذاک » . وقتی که احط مکانا باشد از آن دیگری به قدر کمی ، و مبنی می باشد این کلمه از قرب کثیر و انحطاط قلیل . (15) استعاره نموده اند آن را از آن معنی برای تفاوت در مراتب و احوال ، چنانچه گویند: «هذا دون ذاک فی العلم و الشرف » . (16)
و استعمال در این معنی اکثر شیوعا است از استعمال در معنی اصلی . بعد از آن ، مستعمل شده در هر تجاوز از حدی به حدی و تخطی حکمی به حکمی و ملاحظه و اعتبار تفاوت و انحطاط . چنانچه گویند: «المال مختص بزید دون عمرو» و وقتی که تخطی و تجاوز از عمرو نموده باشد و نصب آن بر حالتی است از ضمیر مستتر در مؤتمره که راجع است به اشیا و عامل در حال مؤتمره است که مؤخر واقع شده ، یعنی: پس اشیا به مشیت تو در حالتی که متجاوزند ، قول تو را مؤتمرند و به اراده تو در حالتی که متجاوزند، نهی تو را منزجرند، مراد آن است که به مجرد اراده ومحض خواست تو بی گفتن لفظ «کن » ، فرمانبردارند و به محض خواهش تو بی کلمه «لاتکن » منزجر و ممنوع اند و احتمال دارد که نصبش بر ظرفیت باشد نه بر حالیت ، هر چند بالفعل ، خالی است از معنی ظرفیت و حال واقعیت است و این ، مبتنی است بر آن که ظروف عالیه ام الظرفیه باشد ; یعنی از ظروفی باشد که مستتر ظرف مستعمل می باشد ، چه از شان ظروف غالبه ام الظرفیه است که با انتقال از ظرفیت و عدم بقای بر ظرفیت ، باقی بر حکم آن توانند بود ، مثل «لقد تقطع بینکم » (17) بر تقدیر قرائت نصب علی بعض الوجوه که با فاعلیت منصوب است بر ظرفیت و این نحو نصب را ، نصب بر حکایت از حالت ظرفیت گویند و محتمل است «دون » به معنی «عند» باشد ، یعنی به معنی نزد باشد در کتاب ها . وی گفته است: «دون » نزد، «دونک » نزد تو و معنی ، آن باشد که چیزها به حسب خواهش تو نزد گفتن تو و امر کردن تو فرمانبردارند و بر وفق اراده تو نزد نهی کردن تو منزجر و ممنوع اند ; یعنی تخلف از امر و نهی تو نمی نمایند ، چنانچه در سوره نحل می فرماید: «انما قولنا لشی ء اذا اردناه ان نقول له کن فیکون » (18).
انت المدعو للمهمات و انت المفزع فی الملمات . «مهمات » ، جمع «مهمة » است و «مهمة » ، امر شدیدی است که مورث هم و حزن گردد و انسان را بر هم و حزن دارد، گویند: «همک ما اهمک » ; یعنی: «اذا بک ما احزنک و حملک علی الحزن » و در قول خدای تعالی که [می فرماید]: «وطآئفة قد اهمتهم انفسهم » (19) گفته اند: ای «حملتهم علی الهم » ، و «ملمات » ، جمع «ملمه » است و ملمه ، نازله از نوازل دهر و روزگار را گویند که بر انسان نزول نماید و فرود آید ; یعنی تویی خوانده شده به جهت کارهای سخت و دشوار ، و تویی ملجا و پناه در هنگام فرود آمدن مصیبت ها و بلاها .
لا یندفع منها الا ما دفعت . یعنی: دفع نمی شود از آن مصیبت ها و سختی ها ، مگر آنچه تو دفع کنی و بازداری .
و لا ینکشف منها الا ما کشفت . [یعنی:] و برداشته و بر طرف نمی شود از آنها ، مگر آنچه تو برطرف کنی و برداری .
و قد نزل بی - یا رب - ما قد تکادنی ثقله رب ، چنانچه راغب اصفهانی (20) تحقیق نموده ، در اصل مصدر بوده ، به معنی تربیت شی ء به تدریج ، حالا و فحالا الی حر التهام ، استعاره شده از برای فاعل و مربی شی ء را «رب » گویند و اطلاق آن بر غیر خدا ، علی اطلاقه ، جایز و روا نیست ، کم یا اضافه ; همچنان که در لغت فارسی ، خدا را اطلاق بر غیر نمی نمایند ، کما آن که ترکیب یابد با غیر ، مثل خداوندگار و خداوند دارد ، غیر آن ، و در کلمه «یا رب » [که در اصل «یا ربی » بوده با یای متکلم]، پنج وجه جایز است:
«یا رب » ، به کسر باء موحده و اسقاط یای متکلم .
و «یا رب » با اسقاط یاء و به رفع باء موحده .
و «یا ربی » به اتیان و به اسکان یاء متکلم .
و «یا ربی » به فتح یاء متکلم .
و «یا رباه » به الف منقلب از «یاء» متکلم و تبدیل کسره ماقبل آن به فتحه و الحاق هاء ساکنه ، جهت سکت وقفا و وصلا .
و «تکادنی ثقله » به معنی شق علی ثقله است ، چنانچه ابن اثیر در کتاب نهایه گفته است: (21) «و فی حدیث الدعاء: و لایتکادک عفو عن مذنب ، ای لایصعب علیک و یشق و منه العقبة الکؤود: ای الشاقة » ; یعنی: و به درستی که فرود آمده است به من ای پروردگار من! خبری که دشوار و شاق است بر من ، ثقل و گرانی آن .
و الم بی ما قد بهظنی حمله . این فقره ، مرادف فقره اولی و به منزله تفسیر و تاکید است مر او را و «بهظنی » به ظاء معجمه ، مثل «بهضنی » به ضاد معجمه ، چنانچه در بعضی نسخ واقع است ، به معنی «اثقلتنی » (22) است ، یعنی: و فرود آمده است به من چیزی که به تحقیق ، گران و سنگین گردانیده است مرا بر داشتن آن .
و بقدرتک اوردته علی و بسلطانک وجهته الی . یعنی به قدرت خود ، وارد ساخته آن را بر من و به تسلط و قهر و غلبه (23) خود ، متوجه ساخته آن را به جانب من .
فلا مصدر لما اوردت و لا صارف لما وجهت . کلمه «فا» در مصدر ، «فاء» فصیحه است که قسمی از «فاء» سببی (24) و «فاء» فصیحه ، بنا بر آنچه از کلام کشاف مستفاد می شود و اکثر برآن اند «فایی » را گویند مفصح ، یعنی مخبر باشد از شرطی محذوف و متعلق باشد به شرطی محذوف ، کما فی قول الشاعر:
قالوا خراسان اقصی ما یراد بنا
ثم القفول فقد جئنا خراسانا .
یعنی هرگاه به قدرت کامله خود وارد ساخته باشی آن امر را بر من و به قهر و غلبه (25) خود ، متوجه ساخته باشی آن را به من، پس نیست بازگرداننده ، مر چیزی را که تو وارد ساخته ای، و نیست گرداننده ، مر چیزی را که تو متوجه ساخته ای . از علامه تفتازانی منقول است که معنی فاء فصیحه به لغت فارسیه ، (26) «اینک » است و کلمه اینک را در آن لغت ، به جای «فاء» فصیحه استعمال نمایند چنانچه در این شعر:
گفتی که به وصل تو بسپارم این
اینک من اینک تو و اینک موصل
و لا فاتح لما اغلقت و لا مغلق لما فتحت . و نیست گشاینده ، مر چیزی را که تو بسته [ی] و نیست بستنده ، مر چیزی را که تو گشوده ای .
و لا میسر لما عسرت و لا ناصر لمن خذلت . و نیست آسان کننده هر چیزی را که تو دشوار کرده ای ، و نیست یاری کننده ، مر کسی را که تو مخذول و خوار ساخته ای .
فصل علی محمد و ال محمد وافتح لی - یارب - باب الفرج بطولک . کلمه «فاء» در این فقره نیز «فاء» فصیحه است و صلات در اصل لغت ، به معنی دعاست ، یعنی طلب رحمت است و در عین نسبت به جناب کبریای باری تعالی ، از معنی طلب و مجرد ، معنی رحمت از آن اراده نمایند ; یعنی: و هرگاه امر ، چنین است و ازمه امور ، تمام به ید قدرت توست و هر چیزی را که تو وارد ساخته باشی ، مصدری نیست، و چیزی را که تو بسته باشی ، فاتحی نیست، و چیزی را که تو دشوار کرده باشی، آسان کننده ای نیست ، و کسی را که تو مخذول ساخته باشی ، یاری کننده ای نیست، پس رحمت کن بر محمد و آل محمد و بگشای برای من ای پروردگار من! در راحت و شادی را به فضل و احسان خود .
ابن اثیر در کتاب نهایة اللغة گفته است که معنی «اللهم صل علی محمد» این است که عظیم گردان او را در دنیا به اعلای ذکر و اظهار دعوت و ابقای شریعت و در آخرت به تشفیع در امت و تضعیف اجر و ازدیاد مثوبت . انتهی . (27)
و گفته اند که فایده این مقال و غایت این مطلب و سؤال ، راجع گردد به مصلی و طالب صلات بر آن حضرت، به واسطه آن که حضرت ذوالجلال و بخشنده متعال، اعطا فرموده نبی خود را از مراتب قرب و منزلت و معارج رفعت و عزت چیزی را که فوق آن متصور نیست و اثر نمی نماید در آن صلات مصلی و دعای داعی .
و ایضا در نهایه گفته است که بعضی گفته اند که چون حضرت حق - سبحانه و تعالی - امر فرموده ما را به صلوات بر پیغمبر و قدری که واجب و لایق به حال آن حضرت باشد ، از ما متمشی نمی تواند شد حواله آن به خدا . و استدعا از خدا می نمایم که: «اللهم صل علی محمد لانک اعلم بما یلیق » .
و اکسر عنی سلطان الهم بحولک . [هم ، اندوه و آن کیفیتی است نفسانی که عارض گردد و نفس انسان را دایم از جهت امور ناخوش ناملایم ، یعنی]: و بشکن از من سلطنت و غلبه اندوه را به حول و قوت خود .
و انلنی حسن النظر فیما شکوت . «اناله » در لغت به معنی اعطاست و مراد به حسن النظر می تواند بود که لطف و مرحمت الهی باشد ، چنانچه ابن اثیر در حدیث: «ان الله لا ینظر الی صورکم و اموالکم ولکن ینظر الی قلوبکم و اعمالکم » (28) گفته است که معنی «النظر ههنا الاختیار و الرحمة و العطف » ، یعنی: اعطا کن و برسان به من [نظر] نیکویی خود را ، یعنی لطف و مرحمت خود را در آنچه شکوه کردم .
و اذقنی حلاوة الصنع فیما سالت . «الصنع » ، به معنی «الاحسان یقال: اصطنعت عند فلان صنیعة ، ای احسنت الله » ; یعنی: بچشان مرا شیرینی احسان در آنچه طلب کردم .
وهب لی من لدنک رحمة و فرجا هنیئا . یعنی: و ببخش مرا از نزد خود ، رحمت و راحتی که گوارنده باشد و بی مشقت ، حاصل شود .
و اجعل لی من عندک مخرجا وحیا . یعنی: و بگردان از برای من از نزدیک خود بیرون آمدن ، نیز یعنی از این نازله و بلیه .
و لا تشغلنی بالاهتمام عن تعاهد فروضک و استعمال سنتک . اهتمام ، اندوه خوردن ، ماخوذ است از «هم » ، و «هم » چنانچه گذشت ، کیفیتی است نفسانی که عارض شود نفس انسانی را دایم به سبب امور ناخوش غیرملایم . یعنی: و مشغول مگردان و بازمدار مرا به سبب اندوهناک شدن و غم خوردن (29) از محافظت بر وظایف فرایض و رعایت جانب واجبات و تادیه آنها بر وجه لایق و سزاوار و از قیام و عمل به نوافل و مستحبات و اتیان به سنن و آداب .
شیخ شهید - علیه ال رحمه - در کتاب ذکری ، ذکر کرده که «قد تترک النافله لعذر ومنه الهم و الغم » . (30)
و از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام روایت می نماید که آن حضرت ، ترک نافله می فرمود، هرگاه مهموم می بود (31) و از حضرت امام رضا علیه السلام روایت نماید که ترک نافله می نمود ، هر گاه مغموم می بود . (32)
و کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: «ان للقلوب اقبالا و ادبارا فاذا اقبلت ، فاحملوها علی النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا علی الفرائض » نیز ناطق است به آن چه در ذکری ذکر نموده و فرق میان «هم » و «غم » بر این وجه کرده که «هم » آن است که به جهت بیم و خوف ، از امر ناملایم آینده روی دهد ، و غم آن است که به جهت امور ناخوش گذشته ، عارض شود و بعضی بدین منوال کرده اند که «هم » ، آن است که در ازاله آن ، آدمی را قدرتی باشد ، مثل: افلاس و غیر آن ، و «غم » آن است که در ازاله آن ، قدرتی نداشته باشد ، مثل موت دوستان و فرزندان ; و جماعتی گویند که «هم » آن است که سبب عروض آن معلوم نباشد و «غم » آن است که سببش معلوم و ظاهر باشد [و از بعضی ظاهر می شود که ردیف هم و به یک معنی باشند] .
فقد ضقت لما نزل بی یارب ذرعا . «فاء» از برای تعلیل است به معنی «لام » و کلام در «قوة فانی قد ضقت » و «فاء» تعلیل فائی را گویند که مابعدش سبب ماقبل باشد ، به عکس «تفریع » ، مثل «اخرج فانک رجیم » (33) «و اکرم زیدا فانه فاضل » و این ، قسمی است از «فاء» سببی ، چنانچه سابق اشاره به آن شد و «ذرعا» تمیز در نسبت به فاعل و در معنی فاعل است به معنی «ضاق ذراعی » ، مثل: «طاب زید نفسا» ; یعنی: «طاب نفس زید» و «ذرع » در لغت ، به معنی وسع و طاقت است و ضیق و تنگی . ذرع ، کنایه است از عدم طاقت ، یعنی: اعطا فرما آنچه را طلب کردم ، به واسطه آن که به تحقیق تنگ دل و بی طاقت شده ام از آنچه نازل شده ، فرود آمده به من ای پروردگار من!
و امتلات بحمل ما حدث علی هما . «امتلا» ، به معنی پرشدن و «با» در «بحمل ما حدث علی هما» سبب است و تعدیه حدث به علی به تضمین معنی غلبه و استیلا است و «هما» ، منصوب است به نزع خافض و مفعول «امتلات » است ، به واسطه حرف «جر» مقدر به تقدیر «امتلات من الهم » در کلام حذف و ایصال شده [مثل «و اختار موسی قومه » (34) بتقدیر من قومه] ; یعنی: پر شده ام به سبب حمل چیزی که حادث و مستولی شده است بر من از هم ، و محتمل است که «هما» نیز مثل «ذرعا» ، تمیز در نسبت به فاعل باشد ; لیکن «ذرعا» ، تمیز است از نفس فعل مذکور و در معنی فاعل است ، مر فعل مذکور را و «هما» ، تمیز است از فعل مذکور ، و چون صلاحیت فاعلیت [نسبت] به فعل مذکور ندارد ، از جهت آن که هم مالی می باشد نه ممتلی در معنی فاعل است مر ملاقی فعل مذکور را در اشتقاق ; یعنی فاعل است از «ملا» و این کافی است در فاعلیت تمیز در نسبت ، چنانچه اهل عربیت ، تحقیق و تصریح نموده اند که هرگاه تمیز در نسبت، نسبت به فعل مذکور صلاحیت فا علیه نداشته باشد ، کافی است صلاحیت فاعلیت آن نسبت به ملاقی فعل مذکور [در اشتقاق]، مثل: «امتلا الاناء ماء» و مثل «و فجرنا الارض عیونا» (35) که «ماء» و «عیونا» در معنی فاعل «ملا» و فاعل «انفجر» اند ، نه فاعل «امتلا» و فاعل «فجر» .
حاصل این مقال آن که کافی است در فاعلیت تمیز در نسبت که بعد از تحویل فعل لازم به متعدی یا متعدی به لازم فاعل تواند بود ، چنانچه «ماء» در «امتلا الاناء ماء» بعد از تحویل «امتلا» «بملا» و «عیونا» در «و فجرنا الارض عیونا» بعد از تحویل ب «انفجر» ، فاعل توانند بود .
و بعض از ائمه نحو تصریح کرده اند به آن که کافی است در فاعلیت ، تمیز فاعلیت مجازی ، مثل «اولئک شر مکانا و اضل سبیلا» (36) که «مکانا» و «سبیلا» ، تمیز در نسبت و فاعل مجازی اند ، نظر به شر و ضلال و نسبت شر و ضلال به مکان و طریق به اعتبار ثبوت شر و ضلالت [است مر] متمکن و سالک [ب] طریق را و بنابراین ، می تواند بود که نسبت «امتلا» ، «بهم » و فاعلیت «هم » ، مر او را مجازا باشد ، به اعتبار ثبوت آن از برای صاحب «هم » و محتمل است که «هما» ، منصوب باشد بر مفعولیت از مصدر، اعنی کلمه حمل و اضافه [حملی را اضافه] مصدر به فاعل [باشد] و در این صورت ، معنی چنین خواهد بود که ممتلی و پر شده ام به سبب حمل کردن چیزی که حادث شده بر من هم را و بنا بر این احتمال کلمه «علی » ، صله «حمل » است، چنانچه بر احتمالین اولین متعلق به «حدث » است، به تضمین معنی غلبه و استیلا .
و انت القادر علی کشف ما منیت به . «واو» ، واو حالیه است ، [یعنی:] و حال آن که تو قادری بر رفع و برداشتن آنچه مبتلا شده ام به آن .
و دفع ما وقعت فیه . [یعنی:] و قادری بر دفع و برطرف ساختن آنچه افتاده ام در آن .
فافعل بی ذلک و ان لم استوجبه منک یا ذاالعرش العظیم . یعنی: پس بکن با من به محض تفضل این کار خود ، یعنی کشف و ازاله هموم و غموم و دفع بلایا ، و اگرچه نیستم من سزاوار آن از جانب تو ای خدا و صاحب عرش عظیم .
پی نوشت:
1) شایان ذکر است که دو نسخه دیگر از این کتاب در دست است با این مشخصات:
الف: نسخه مدرسه حجازی ها (امانتی در کتابخانه حضرت آیت الله گلپایگانی) شماره 5928 .
ب: کتابخانه دانشکده الهیات تهران ، نسخه شماره 681 د . میراث حدیث شیعه .
2) سوره غافر، آیه 60 .
3) سوره بقره، آیه 186 .
4) اشاره ای است به آیه: «ممن دعا الی الله » (فصلت ، آیه 33) .
5) سوره نجم ، آیه 8 - 9 .
6) مهج الدعوات ، سید ابن طاووس، ص 324 .
7) سوره نصر، آیه 1 .
8) بیت ، از امیة بن ابی الصلت است (شرح ابن عقیل ، ج 2 ، ص 265) .
9) سوره بقره، آیه 37 .
10) اختلاف اهل لغت بر لفظ «الله » .
11) لسان العرب ، ج 1 ، ص 120) . فثا القدر: سکن غلیانها بماء .
12) مجمع البیان ، ج 9 ، ص 379 .
13) سوره واقعه ، آیه 89 . «فروح وریحان وجنة نعیم »
14) سوره حج، آیه 63 .
15) در نسخه ب: «یسیر» .
16) الکشاف ، ج 1 ، ص 99 .
17) سوره انعام ، آیه 94 .
18) سوره نحل ، آیه 40 .
19) سوره آل عمران، آیه 154 .
20) المفردات ، الراغب الاصفهانی ، ص 189 .
21) النهایة ، ابن الاثیر، ج 4، ص 137 .
22) در نسخه ب: «اثقلنی » .
23) در نسخه ب: «و به تسلط و سلطنت خود ، متوجه » .
24) قسمتی است از فاء سببی متعلق به شرط محذوف مقدر به تقدیر «اذا کان الامر کذا» ، موافق آنچه کلام کشاف ، مفصح است از آن در فاء فصحیه و اکثر برآن اند (نسخه ب) .
25) در نسخه ب: «و به سلطنت خود متوجه ساخته » .
26) تفتازانی: فا .
27) النهایة ، ج 3 ، ص 50 .
28) همان ، ج 5 ، ص 77 .
29) در نسخه ب: «به سبب اندوه خوردن و غمناک شدن از محافظت » .
30) الذکری ، ص 116 (الباب الثامن عشر) .
31) علی بن اسباط ان: الکاظم علیه السلام کان اذا اهتم ترک النافلة » (ذکری ، باب صلاة نوافل) .
32) و عن معمر بن خلاد عن الرضا علیه السلام مثله الا انه قال: اذا اعتم و الفرق بینهما ان الغم لما مضی و الهم لما یاتی .
33) سوره حجر ، آیه 34: «فاخرج منها فانک رجیم » .
34) سوره اعراف ، آیه 155 .
35) سوره قمر ، آیه 12 .
36) سوره مائده ، آیه 60: «اولئک شر مکانا واضل عن سوآء السبیل » .