همان گونه که گذشت، آیین هندو نه تنها از تبیین مبدأ عالم عاجز است و نمی تواند برنامه ای عملی برای زندگی دنیوی انسان ارائه دهد، از توضیح و تبیین سرانجام انسان نیز عاجز است و با طرح نظریه ی تناسخ، به تناقض و اوهام دچار شده است.
به عقیده ی هندوها روح انسان در هنگام مرگ و در همه ی احوال، جز در یک حالت که روح در مقام اعلی با «براهما» وحدت تام حاصل می کند، به کالبد و یا جسم دیگری انتقال پیدا کرده و یک سلسله تولد و تجدید حیات را طی می کند و پس از هر تولد و زندگی دوباره، بار دیگر روح به بدنی دیگر حلول می کند و این تولدها ممکن است بی انتها بوده و ابدالدهر ادامه داشته باشد... .
این نظریه که خاستگاه آن ارواح پرستی و الوهیت ارواح است، نه تنها دلیل منطقی و عقلی ندارد، بلکه موجب می شود تا انسان در مقابل ظلم و ستم دیگران تنها خود را مقصر بداند و از مبارزه با آن و تلاش برای رسیدن به زندگی متعالی در این دنیا ناامید شود; زیرا همه ی مصایب کنونی نتیجه ی عملکرد وی در زندگی قبلی بوده و تنها با مردن و حلول در کالبد دیگر می تواند زندگی راحت تری داشته باشد.
هر چند در کتاب های کلامی و فلسفی در ردّ نظریه ی تناسخ بحث های متعددی صورت گرفته، ولی کافی است بدانیم که این نظریه را برای توجیه طبقات چهارگانه ی جامعه و منع از تداخل این طبقات مطرح کرده اند; زیرا بر اساس این آموزه اگر کسی در طبقه ی نجس ها واقع شده، بدان جهت است که در حیات قبلی خود گناه کرده، پس باید به حیات در این طبقه راضی باشد و شکرگزاری کند که به شکل حیوان، گیاه و سنگ ظاهر نشده است; البته اگر تهذیب کند شاید در حیات بعدی به صورت پادشاه یا بازرگان ظاهر شود.
نتیجه آن که، آیین هندو به دلیل نداشتن اصول و فروع کلامی و موازین عقلی، به گونه ای با آرا و عقاید متناقض و خرافی اشباع شده و در میان افسانه ها و خرافات غرق گشته و از تمییز بین حق و باطل عاجز است و نمی تواند برای سعادت دنیوی و اخروی انسان برنامه ای ارائه دهد.