آغاز دعوت وهابیان در دیار نجد، به سال 1157 ق برمىگردد; زمانى که محمد بن عبدالوهاب (1115 - 1206 ق) حرکت تبلیغى خویش را در مبارزه با آنچه آن را شرک مىنامید، آغاز کرد. وى براى توسعه دعوت خود به درعیه رفت و با دادن دست اتحاد با محمد بن سعود (م 1179 ق)، حاکم این شهر، راه را براى پیروزیهاى بعدى دعوت وهابى هموار کرد. حرکت مزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پى نبردها و خونریزیهاى فراوان، بر سواحل خلیج فارس و تمامى منطقه حجاز (مکه و مدینه) سلطه پیدا کرد.
دعوت وهابى دو مرحله دارد: نخستیک دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق که خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزیز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حکومت کردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشاى عثمانى، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان یاد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، براى مدتى قریب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابیان با فعالیت عبدالعزیز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زمانى که وى از کویتبه نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، کشور عربستان سعودى را ایجاد کرد و تاکنون فرزندان وى بر این کشور حکومت مىکنند.
حرکت عبدالعزیز در تسلط بر حجاز، بیش از بیستسال به درازا کشید; تا آن که لشکریان وى به سال 1344 ق بر مدینه مسلط شدند و به تخریب اماکن مقدس این شهر پرداختند. زمانى که خبر ویرانى بقیع و مشهد حمزه به مسلمانان رسید، همه نگران شدند و دستبه دامان دولتها شدند تا در برابر سعودیها جبههگیرى کنند. با توجه به انحلال دولت عثمانى و تفرقهاى که در جهان عرب بود و نیز تلاش انگلیسیها و فرانسویها در تقسیم کشورهاى عربى، وهابیان توانستند سلطه خویش را بر عربستان حفظ کرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوایل شهریور 1304 که خبر واقعه هولناک تسلط وهابیان بر مدینه، به ایران رسید، علما دستبه تشکیل مجالس مشورتى زدند و دولت نیز شانزدهم صفر را تعطیل کرد و در مجلس نیز مذاکراتى در این باره صورت گرفت. رضاخان، که آن زمان سردار سپه نامیده مىشد، اطلاعیه زیر را صادر کرد:
متحد المآل، تلگرافى و فورى است.
عموم حکام ایلات و ولایات و مامورین دولتى
به موجب اخبار تلگرافى از طرف طایفه وهابیها، اسائه ادب به مدینه منوره شده ومسجد اعظم اسلامى را هدف تیر توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بىنهایت مشوش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثر مىباشد. عجالتا با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز، تصمیم گرفته شده است که براى ابراز احساسات و عمل به سوگوارى و تعزیهدارى، یک روز تمام، تمام مملکت تعطیل عمومى شود. لهذا مقرر مىدارم عموم حکام و مامورین دولتى در قلمرو ماموریتخود به اطلاع آقایان علماى اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتى و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ، و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزادارى اعلام نمایند.
ریاست عالیه قوا و رئیس الوزرا - رضا
روز یاد شده تعطیل شد، و از نواحى مختلف تهران، دستههاى سینهزنى و سوگوارى به راه افتادند و در مسجد سلطانى اجتماع کردند. عصر همان روز نیز یک اجتماع چند ده هزار نفرى در خارج از دروازه دولت تشکیل شد و سخنرانان مطالبى تند علیه اقدام وهابیها ایراد کردند. (1)
گویا براى مدتى اوضاع آرام بود; تا آن که خبر انهدام بقاع شریفه در بقیع انتشار یافت و بار دیگر در خرداد 1305 جریان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقلید، سید ابوالحسن اصفهانى و محمد حسین نائینى، تلگرافى به تهران مىزنند که متن آن چنین است:
قاضى وهابى به هدم قبه و ضرایح مقدسه ائمه بقیع حکم داده; 8 شوال مشغول تخریب. معلومنیست چهشده با حکومت مطلقه چنین زنادقه وحشى به حرمین. اگر از دولت علیه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نشود، على الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرس در مجلس نطقى کرد و از شاه خواست تا عدهاى از نمایندگان مجلس را معین کند تا کمیسیونى ترتیب داده و در این باره مشورت کنند. نتیجه کمیسیون آن شد که در این باره تحقیق بیشترى صورت گیرد و پروندههاى موجود درباره ماجراى وهابیان مطالعه شود و ضمن تلگرافى خبر این واقعه به همه ولایات اعلام گردد. در همین جلسه بود که مستوفى الممالک به پیشنهاد مدرس، پست نخست وزیرى را پذیرفت.
پس از آن نیز مستوفى الممالک در مقام ریاست وزرایى ایران، اعلامیه مشروحى درباره این واقعه صادر کرد، و ضمن اعلام انزجار از این حرکت وحشیانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حکم وحدت عقیده اسلامى، متفقا به وسایل ممکنه از این عملیات تجاوزکارانه جلوگیرى به عمل آورند; و از آن جا که حرمین شریفین حقیقتا به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هیچ ملت مسلمان، دون ملت دیگر، حق ندارد این نقاط مقدسه را - که قبله جامعه مسلمانان و مرکز روحانیت اسلام است - به خود اختصاص داده، تصرفات کیف مایشاء نماید و اصول تعالیم خود را بر عقاید دیگران تحمیل کند، بنابراین، از تمامملل اسلامیه تقاضا مىشود که در یک مجمع عمومى ملل اسلامى مقدرات حرمین شریفین را حل و تسویه نمایند و قوانین و نظاماتى وضع گردد که تمام مسلمانان بر طبق عقاید مختصه خود بتوانند آزادانه از برکات روحانى و فیوض آسمانى اماکن مقدسه مکه معظمه و مدینه طیبه برخوردار و متمتع شوند. (2)
البته وهابیان نیز بیکار ننشستند، و همان سال، کنفرانسى با شرکت افرادى از تمام ملل اسلامى در مکه تشکیل دادند تا بتوانند فضاى تبلیغى مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثمانى، احساس نیاز به یک خلیفه مسلمان در سراسر جهان سنى وجود داشت، و وهابیان، بر آن بودند تا با استفاده از این نیاز، زمینه توسعه دعوت خویش را فراهم آورند. موانع عمدهاى بر سر راه آنان بود: تعصب شدید مذهبى، برخوردهاى وحشیانه، قلع و قمع مخالفان مذهبى، تکفیر سایر مسلمانان. البته آنها به مرور مىکوشیدند تا رفتار آرامترى داشته باشند.
پس از انحلال دولت عثمانى و استقلال کشورهاى عربى، از دولت ایران کارى ساخته نبود، و کمیسیون مزبور تنها کوشید تا دولت را به تماس با نمایندگان سایر ملل ترغیب کند. طبعا بسیارى از مسلمانان دیگر نیز با عقاید وهابیان سرسازگارى نداشتند، اما در پىتسلط آنها بر حرمین شریفین و عدم وجود یک نیروى نظامى مستقل، مانند دولت عثمانى، هیچ قدرتى در آن شرایط براى چاره سازى این ماجرا وجود نداشت. کم کم حادثه به فراموشى سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناک در کتابهاى تاریخ و تقویمها باقى ماند.
این رخدادها سبب شد که برخى نویسندگان ایرانى، مقالات و رسالاتى درباره حرکت وهابیها بنویسند. (3) یکى از آنها، رساله حاضر با عنوان تاریخ وهابیه است، که نویسنده آن حاج میرزا حسینبن علىرضا ربانى گرکانى قریب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مشار در فهرست کتابهاى چاپىفارسى(ص1155) اینکتابرامعرفىکرده است.
روى نسخه چاپى تاریخ آبان 1304 (کتابخانه معرفت تهران) دیده مىشود و چنین نوشته شده است:
کتاب تاریخ مختصرى از عقاید و اعمال طایفه وهابیه است که جناب مستطاب آقاى شمس العلماء نگاشتهاند; و چون از جراید اروپا معلوم مىشود که جمعى از مسلمین هند تصور کردهاند که رئیس حالیه وهابى را به خلافت اختیار کنند، طبع این رساله لازم شد; تا بدانند صاحب این عقاید لایق این مقام نیست.
در صفحه نخست کتاب نیز آمده است: «مجملى از عقاید طایفه وهابى و اقدامات عجیبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ایشان. تالیف فقیر فانى محمد حسین گرکانى قریب.» تاریخ تحریر و طبع این مجموعه «طغیان اعراب» است. (4) هدف وى از تالیف این اثر، آن گونه که در پایان رساله آورده، هشدار به دولتهاى اسلامى بوده است; تا قضیه را جدى بگیرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمایند.
درباره مؤلف، آگاهیهایى در منابع مختلف آمده است. (5) میرزامحمد قزوینى در شرح حالى که براى او در مجله یادگار نوشته، تاریخ تولد وى را 1262 و سال درگذشتش را 1345 ق. دانسته، و مىافزاید که وى از گرکان از قراى نزدیک به تفرش و آشتیان و فراهان است. پدرش حاج میرزا على از تجار معروف و ساکن قم بوده، و محمد حسین تحصیلات خستخود را در این شهر گذرانده است. پس از آن سه سال به عتبات رفته و در درس میرزا حسین بن میرزا خلیل شرکت کرده، و در ادامه، نه سال در شهر بمبئى اقامت گزیده است. در سال 1232 سفرى به قفقاز و ترکستان و اسلامبول داشته، و از آن جا به حج مشرف شده و بعد از آن در تهران، در برخى از مدارس علمیه و دارالفنون به تدریس فقه و ادبیات عربى و فارسى اشتغال داشته است. کتاب ابداع البدایع را براى دارالفنون نوشته، که از آثار بسیار با ارزش اوست، و در نوع خود ابتکارى است. پسرش ضیاءالدین قریب، مستشار سفارت ایران در پاریس، صورت تالیفات او را براى قزوینى نگاشته، که متاسفانه قزوینى در شرح حال وى آن صورت را نیاورده است. تاریخ دقیق وفات شمس العلماء، چهارشنبه، چهاردهم شعبان 1345 / 27 بهمن 1305 است، و در مزار ابن بابویه مدفون است. (6)
نشر این اثر، به معناى تایید نکات تاریخى آن نیست، بلکه مقصود شناساندن یک سند از کوشش شیعیان براى روشن کردن یک فاجعه تاریخى در جهان اسلام است.
تاریخچه فرقه وهابیه و عقاید ایشان
هر چند این ایام شهرت یافته که رئیس این طایفه اصفهانى بوده، لکن عرب بودن او محقق است. فقط مىگوییم [محمد بن] عبدالوهاب [1115 - 1206]، رئیس ایشان، که در شهر درعیه (7) از ولایات حجاز متولد شده، پس از مقدارى علوم که در وطن تحصیل کرده و مذهب ابوحنیفه را اختیار نمود، (8) رهسپار اصفهان شد، (9) و در این بلد علوم متداوله اسلامى را تکمیل، و در علم تفسیر نیز عمرى صرف نموده، تاویل جملهاى از آیات را، که از اهلبیت علیهم السلام روایتشده، انکار نمود، و خود بعضى آیات را براى خویش تفسیر نمود، لذا با داشتن آن عقاید نتوانست در آن جا بماند، و در سال هزار و یکصد وهفتاد و یک (1171) عود به وطن نمود و چندى به ترویج مذهب حنفى (10) پرداخت، و ضمنا معتقدات خود را به تدریج در اذهان و قلوب مریدان جاى مىداد; تا مذهبى مستقل، خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مذهب جعفرى، اختراع نموده و شاگردان او زیاد و تبعه او بسیار شدند.
در این وقت از ریاست روحانى کارش بالا گرفته، هوس ریاست و ملکدارى و جهانگیرى نموده، اهل نجد عموما و احساء و قطیف و حضرموت و عمان و دیار بنىعتبه در بلاد یمن، تابع امر و نهى او شدند و دعوتنامههایى به ممالک اطراف فرستاده، ادیان و مذاهب را بدعتشمرد و از همه مال و رجال براى نشر مذهب خویش تقاضا نمود. (//)
[عقاید وهابیان]
یک اصل عمده از مذهب وى، الحاق شرک خفى استبه شرک جلى. پس درخواست چیزى از غیر خدا که قدرت به انجاح آن مخصوص خدا باشد، شرک است و با عبادت جمع نشود، که «ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین على انفسهم بالکفر» (12) و ملتحنیف، که منسوب به ابراهیم است، عبادت خداى تعالى استبه خلوص و توحید، و دخول شرک در آن به منزله دخول حدث است در نماز، که به کلى فاسد کننده است; و خواندن انبیا و اولیا براى دفع خطر یا نیل به مقصود و گفتن یا محمد یا على شرک است; به دلیل آیه «و من اضل ممن یدعوا من دون الله من لایستجیب له الى یوم القیامة و هم عن دعائهم غافلون و اذا حشرالناس کانوا لهم اعداء و کانوا بعبادتهم کافرین.» (13) و آیه «والذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر انتدعوهم لایسمعوا دعاءکم و لو سمعوا مااستجابوا لکم و یوم القیامة یکفرون بشرککم.» (14)
واگر عذر آوردند که آنها معبود نیستند، بلکه باب حاجت و شفیع و وسیلهاى به جناب الهى هستند، همین سخنان را مشرکان نیز گفتند که «مانعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى.» (15) و بنا بر همین اساس، مسلمانان را مشرک و خون و مالشان را هدر مىدانست.
ولى در باب توبه، گاهى راى قبول مىداد و گاهى قابل قبول نمىدانست. به دلیل «ان الله لایغفر انیشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء.» (16) و همچنین قسم خوردن و قسم دادن به غیر خدا به عقیده او شرک است و بیشتر این مطالب را ابن تیمیه [661 - 728] عالم معروف، که تالیفات وى از پانصد مجلد متجاوز است، در ضمن کتابى که در رد شیعه است، متعرض شده; و ابن تیمیه با این مراتب علمیه از مجسمه است; چنانچه روزى بر منبر بیان کرد که بارى تعالى از فلک هفتم به آسمان ششم آمد، و براى آن که در این کلام وى تاویل نکنند، خود نیز از آن پله منبر به پله دیگر آمد و گفتخدا این طور به آسمان پایینتر آمد. (17) ابن تیمیه در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم بوده. (18)
بارى این عقاید فاسده عبدالوهاب در قلوب مریدان راسخ شد و به موجب «فاقتلوا المشرکین» (19) در کشتن مسلمانان با وى همراه و از روى دیانت قتال و خونریز شدند.
[حمله وهابیان به کربلا در سال 1216]
تا این جا اصول و عقاید وهابیه بوده که تحریر یافت. اما شدت فتنه این قوم از سنه 1216 است که عبدالعزیز، رئیس آنها، پسر خود سعود [امارت: 1218 - 1229] را به عراق عرب فرستاد، و آن لشکر، کربلا را محاصره و تصرف نموده، تساعتحکم قتل عام جارى و چندین هزار مسلمان کشته شد. بیش از صد تن علما و سادات و اهل فضل و صلاح به قتل رسیدند. از جمله حاجى ملا عبدالصمد همدانى صاحب کتاب بحرالمعارف است، که استاد و شیخ طریق حاجى میرزا آقاسى بود. (20)
پس از این عمل شنیع و قتل ذریع، به حرم حسینى رفته، از چوب ضریح مقدس قهوه پختند. و شنیده شد که در یکى از موزههاى اروپا لوحى از مرمر، که سنگ مزار حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده، موجود است. شاید در همین موقع از روى قبر مطهر کندهاند یا سابقا در تعمیرات تبدیل به احسن شده واین سنگ در خزانه بوده وبه غارت رفته. و شبهه نیست که از این جسارت و غارت، عمده مقصود وهابى آن بوده که لشکر او بر جرئتبیفزایند و گروهى عوام نیز اغوا شوند که از روحانیت این مشاهد، اثرى مترتب نیست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان که قرامطه در خرابى مسجدالحرام و قتل حاجیان و بردن حجرالاسود همین منظورداشتند.
در تاریخ عثمانى آورده که سلطان محمودخان دید که این طایفه، بیم آن است که باعث تفریق کلمه اسلام شوند و اروپاییان منتظر استفاده از قطع پیوند اتحاد اسلامى هستند و به واسطه این پیشامد مىخواهند بلاد مسلمین را مالک شوند.
[نامه فتحعلى شاه به سلیمان پاشا]
به هر حال، این خطر براى عالم اسلام متصور بود، و از طرف پادشاه ایران، فتحعلى شاه مغفور براى مرحوم سلیمان پاشا، وزیر بغداد، که على پاشا پدرش نیز به قتل رسیده بود و هنوز از اسلامبول به جهت او توقیع ایالتبغداد و بصره نرسیده بود، خلاع فاخره فرستاده شد و ضمنا به پاشاى مشارالیه در باب قطع ماده فساد وهابى امر و اشارتى صادر گشت. (21)
[نامه فتحعلى شاه به آقاسیدعلى مجتهد]
و به مرحوم آقا سید على مجتهد هم نامه عربى به انشاى میرزا عبدالوهاب معتمد الدوله [نشاط] نوشت که چون بغداد به تهران نزدیکتر از قسطنطنیه است و نباید امور آن جا مختل بماند، تصمیم کردیم که نظم آن جا و احترام پاشا را عهدهدار شویم ودر تیسیر مرام و تدمیر مخالفین اسلام فروگذار نکنیم و تا رسیدن توقیع رفیع سلطانى، دارالسلام بغداد را ثلمه راه نیابد و بر عهده آن جناب است که در ترغیب موافقین پاشا و ترغیب مخالفین وى نهایت کوشش مرعى دارد و عموم اهالى آن دیار بدانند که ما به حسینعلى میرزا فرمانفرماى فارس و سواحل عمان، و به محمد على میرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و کرمانشاهان امر کردهایم که در حین لزوم از دفع دشمنان پاشا که اعداى دین اسلاماند، مسامحه نکرده، عده و عده بفرستد; و برخى از عبارات نامه این است:
فلایشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابیة نهضة و رکوض، و لا یبدو فیهم وحشة و تعرض، فان المسلمین اصبحوا بعضهم اولیاء بعض و لو یرضوا فى سنة الاجماع برفض فرض و السلام. (22)
[نامه فتحعلى شاه در پاسخ نامه پادشاه یمن] (23)
و همچنین در جواب پادشاه یمن، که شرحى از تطاول سعود وهابى نوشته بود و از مسلمانان براى دفع ایشان مدد خواسته، نامه خاقان ایران به خط و انشاى معتمدالدوله (24) صادر شد، که بعضى از عباراتش این است:
.... و اما ما ثبت فى طى الذریعة من استیلاء الوهابیة و افعالهم الشنیعة، نعم قد استولوا (25) على بلاد نجد و ما والاها ثم الحجاز و ما جاورها، فتسامح فى امرهم الولاة والاشراف و تساهل حماة الاطراف حتى انبسط الغى برا و بحرا وانتشر الشر شرقا وغربا (26) و تکثروا رجالا و مالا. هتکوا حمى الدین و سفکوا دم المسلمین. (27) الى آخر الکتاب.
[دعوت وهابیان از دولت ایران براى ترویج توحید]
و عجب این است که رئیس وهابیه، قبل از ارتکاب این شنایع، ملت و دولت ایران را به توحید دعوت کرده و از شرک نهى و زجر نمود، و هم از این دولت، براى نشر طریقه خود، که ترویج توحید و رفع شرک و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنیده که اهل این دیار همه موحد و دشمن شرک و بدعتاند، و آنچه از اخبار آن طرف مىرسد، مناقضتشماستبا اسلام و اسلامیان; و اگر ترویجشما از اسلام مکشوف و مشهود امناى این دولتشود، البته از طرف حکامآن حدود، یعنىحکومتخوزستانو لرستانو ایالت فارس و بنادر، امداد بهشما مىرسد. (28)
[حمله وهابیان به نجف]
بالجمله سلیمان پاشا والى بغداد و بصره - که به اصطلاح آن زمان وزیر بغداد مىگفتند وتعیین آن معمولا به امضا و رضاى دولت ایران بایستى باشد - در صدد اطفاى نایره طغیان سعود نامسعود بوده، ولى اجل مختوم مجال نداد. حکمران دارالسلام به موجب «لهم دارالسلام عند ربهم»، (29) به عالم باقى رحلت کرد و آتش فتنه سعود در عراق بالا گرفته و عبدالعزیز پدرش، که عنان فرمانروایى نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حرمین شریفین را چندین کرت غارت نموده و دستهاى از اتباع خویش را به نهب و غارت نجف فرستاد; مال رعیت و خزانه حضرت ولایتبه یغما رفت. و چون به کتب شریعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دست لشکریان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولى در این وقایع، همان اتلاف نفایس بوده و مانند قضیه کربلا اهلاک نفوس نشد، مگر قدر قلیلى که به عشر عده شهداى کربلا نمىرسد. و به هر حال، از تمامى ارتکابات و فظایع اعمال این قوم، روح اسلام و مسلمین در ممالک روى زمین آزرده و تمام ملل اسلامى کوفتهخاطر شدند.
و بالاخره، بنابر آنچهدر تاریخمنتظم ناصرى آمده، شخصىاز عجم، عبدالعزیز را بهدیار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت این فاتک دلیر ایرانى هنوز معلوم نگارنده نشده است. (30)
از آثار عبدالعزیز، قلعهاى محکم در نزدیکى درعیه به جا مانده، که اسلحه و ذخایر وهابیه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضى از یمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان که گفتیم، در تحت تصرف وى بود; و ممالک اطراف، براى نبودن استعداد ووسایل و یا براى دورى از مرکز بغى و طغیان آن جماعت، فروماندند. از پاشایان بغداد و بصره نیز کارى صورت نگرفت.
[وهابیان در لارستان و بحرین]
در سنه 1223 به واسطه اختلافى که بین خوانین لارستان شد، یکى از رؤساى آن جا متوسل به طایفهاى وهابى شد که در حدود بحرین مرکزیت داشتند. به این دستاویز، دستهاى از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستک و جهانگیریه را تصرف نمودند. (31) حسینعلى میرزاى فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلى خان قاجار را با دستهاى از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفیه کرده و در حدود قطیف و بحرین نیز جمعى از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه 1224 قوت امر طایفه وهابى به جایى رسید که شام را مسخر و شهر دمشق را متصرف شد. (32) در سنه 1226 امام مسقط در مقابل این قوم، به فروماندگى و عجز معترف شده، از حسینعلى میرزا، فرمانفرماى فارس، استعانت نمود. محمد صادق خان قاجار، که در سال گذشته در حدود بحرین جمعى را غریق بحر فنا کرده بود، در این سال نیز از مسقط و مطرح به نجد رفته، گوشمالى به وهابیه داد و آن مخاذیل را از قسمت عمدهاى از سواحل عمان براند و سید سعید بن سید ثوینى را که پدر برغش سلطان زنگبار و سید ترکى امام مسقط است، آسوده کرد. (33) بعضى گویند در آن زمان سید ثوینى پدر سعید در مسقط بود و مسقط و زنگبار هر دو در تصرف او بود.
[نامه عباس میرزا به خدیو مصر و اقدامات او]
در این مدت طولانى، حاج بیتالله الحرام، هرچه داشتند پیش وهابى بر طبق اخلاص مىگذاشتند. معهذا، گاهى به معرض قتل و نهب در مىآمدند تا نامهاى از مرحوم عباس میرزاى نائب السلطنه به مرحوم خدیو نامدار محمد على پاشا رسید و تقاضاى تادیب وهابیان شده بود. (34) فرستادگان نایب السلطنه، که حامل نامه و هدایا بودند، در مراجعتبه ایران هم تحف و هدایاى خدیو و نامه وى را همراه داشتند، ولى گرفتار طایفهاى از اعراب شده، آنچه داشتند از کف داده، «رضیت من الغنیمة بالایاب» گفتند. چند نفر هم از سختى سفر، که رئیس هیئت مبعوثان نیز از آن جمله بود، به سفر آخرت رفتند.
مجددا نایب السلطنه عباس میرزا، به توسط حیدر علىخان، برادر زاده حاجى محمدابراهیم خان شیرازى اعتمادالدوله صدر اعظم وزیر مرحوم آقا محمدخان قاجار، که عازم حجبیت الله بود، نامهاى به خدیو نامدار مصر نوشت و این رسالت ومراسله در وقتى بود که محمدعلى پاشا مؤسس خانواده خدیوى را سلطان محمودخان به قلع ماده وهابیان مکلف نموده و پاشا نیز حرمینو قدرى از نجد را مصفىکرده بود، و حاجیانکه از طریق مصر مىرفتند، در پناه ضمانت او و با دستهاى از قشون مصرى مىرفتند. جملهاى از مندرجات نامه عباس میرزا این است:
حتى نشر الاعلام و نصر الاسلام و سل سیف الشهامة فاصفى ارض تهامة و رفع عماد المجد و قمع طغاة نجد و آمن مسالک الحجاج و ضامن سلامة الحاج.
و میرزا ابوالقاسم قائم مقام نیز نامه و هدیه به حضور خدیو فرستاد و آنچه منوى خاطر نایبالسلطنه بود، علاوه بر مطویات نامه، بر عهده عرض شفاى حاجىحیدر علىخان گذاشت.
[جنگ شش ساله خدیو مصر با وهابیان]
و اجمالى از جنگ شش ساله خدیو مرحوم با وهابى مخذول، این است که چون در سنه 1222 فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالک عثمانى و غیرت اسلامیت، مهیجخدیو به رفع غائله هائله وهابیان شد و فرستادن لشکر کافى از راههاى خشکى متعسر، بلکه متعذر بود، زیرا که طایفه وهابى با کثرت عدت خویش قطع اتصالات راهها کرده بودند; ناچار از جمیع اطراف قطر مصرى، چوبهاى کشتىسازى به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئیس [سوئز] مىفرستادند و سفاین ساخته مىشد، و چون فرستادن قسمت عمده قشون به بر نجد و حجاز منافى مصلحت داخله مصر بود، زیرا که قصه استبداد ممالیک در قطر مصرى استعداد جنگى این مملکت را تهدید مىکرد، خدیو معظم در سنه 1226 محفلى ساخته، اعیان مصر و رؤساى ممالیک را دعوت نموده که رسما سردارى قشون مامور بلاد عرب را به فرزند خود توسن پاشا بدهد و شمشیر مرحمتى سلطان را به وى اعطا نماید.
در جمعه پنجم صفر، که رؤساى ممالیک با موکب خویش وارد قلعه و در کریاس داخل شدند، درهاى طرفین کریاس بسته شد و از بالاى بام و دیوار هدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسیدند و منازل ایشان به امر پاشا غارت شد; و آنان که از فرمان حضور تخلف کرده بودند، دستگیر و مجازات شدند; و مامورین پاشا نیز در سایر بلاد مصریه هر یک از امراى ممالیک را سراغ نمود اعدام کرده، سرهاى پرفتنه آنان را نزد خدیو فرستاد و شر آن جماعت، که مانع انتظام مصر و آسایش اهالى بود، به این اقدام پاشا منقطع شد.
پس از تامین داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در این وقت وهابیه، مدینه منوره را با سوراخ کردن باروى آن و قهر و غلبه و کشتن مستحفظین تصرف کرده بودند.
توسن پاشا حرم نبوى را از لوث وجود آن طایفه تطهیر نمود. جواهر و نفایسى که از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمدهاى از آنها موفق شد. پس از آن قسمتبزرگى از این قوم را در طائف محصور و مقهور نمود.
در شعبان سنه 1228 خود محمد على پاشا به مکه معظمه مشرف و شریف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شریف یحیى را به جاى وى منصوب داشت ومواقع عمده وهابیان به تصرف قشون مصرى در آمد، و هم بر این نسق، قواى وهابیه در انحطاط بود تا در ربیع الاخر سنه 1229 که سعود رئیس ایشان وداع زندگانى نمود. [از این پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت.]در ذى حجه آن سال، که تمام ملل اسلامى عالم انتظار امنیت را مىکشیدند، «هر که جایى داشت از جا کنده شد / طالب آن دولت فرخنده شد»، با جمعیت فوقالعاده صاحبان و قشون فاتح مصرى تدارکى براى اعاشه چندین هزار نفوس دیده شده بود که ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلى پاشا و همراهانش فریضه حجبه جاى آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه 1230 وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، که قبل از بازگشتن خدیو معظم روانه شهر درعیه، شهر عمده وپایتخت وهابیه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس[را]، که در حدود درعیه و با نهایت استحکام ساخته بودند، تصرف نمود. عبدالله بن سعود، که جانشین پدر ورئیس آن قوم بود، عریضه فورى نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعى ترک قتال شد وتعهد کرد که بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول این مسئول را موکول به اجازت پدر خویش نموده، بیست روزه قرار مهادنت داد. در این وقت، مطلع شد که خدیو معظم مراجعتبه مصر فرموده. بنابر این، خود به امر صلح قیام نموده و از شروط مصالحه آن بود که شهر درعیه را عبدالله، پسر سعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنین را با نفایس شریفه، که از روضه مقدسه نبویه بربوده بودند، رد نماید; و از جمله آن جواهر کریمه، قطعه الماس موسوم به «کوکب درى» بود; به وزن یکصد و چهل و سه قیراط.
چون این شروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلى پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت که پسر سعود را باید به مسافرت آستانه (یعنى استانبول) مکلف سازى، و اگر قبول ننماید، جنودى نامحدود روانه سازیم که اثرى از وى به جاى نماند. این جواب با خبر تمرد وطغیان قشون مصرى و غارت شهر قاهره تواما به توسن پاشا رسید تا بداند: هر کجا دانندهاىاست که به هر گردنده گردانندهاى است. توسن پاشا با حداثتسن زیرک و به امور سیاسى بصیرت داشت; و لله در القائل: «محتسب فتنه در این شهر ز من مىداند / لیک من این همه از چشم شما مىبینم.» ناچار ریاست اردو را به یکى از امراى مصر تفویض نموده، خود بر جناح استمال روانه مصر شده، در ذى قعده سنه 1230 وارد قاهره گردید، و در ظرف یک سال، به اعاده امنیت و تهیه عساکر جدیدى براى بلاد عرب موفق شدند و در این کرت، ابراهیم پاشا، پسر بزرگ حضرت خدیوى، به ریاست قشون مامور به ولایات عرب تعیین شد و در شوال سنه 1231 از بولاق عبور نموده، در ذىقعده آن سال به ینبوع رسید و عازم زیارت مدینه منوره شده، و از ینبوع تا مدینه، و از آن طرف تا جده، مراکزى براى دستجات قشون معین نمود; تا قاطعان طریق، راههاى رسیدن مدد را قطع نکنند. پس از آن، به بر نجد تاخته، شهر رس را، که باز به دست وهابى افتاده بود، استرداد کرد و چند شهر دیگر را، که عنزه مهمترین آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادى الاولى سنه 1233 در مقابل شهر درعیه، کرسى بلاد وهابیه، که عبدالله پسر سعود و لشکریانش در آن جا بودند، فرود آمد.
[تصرف درعیه و کشته شدن عبدالله بن سعود]
وسعت این شهر به حدى بود که به محاصره آن، امکان نداشت که تسلیم شوند. لهذا قریهاى چند که داراى حصار محکم بودند، در بند محاصره افتاده، مرتبا تسلیم شدند و کار محاصره شهر به این ترتیب و تدبیر آسان گردید. معهذا، محاصره چند ماه به طول انجامید. عاقبت رئیس وهابیه دید که قراى اطراف شهر درعیه در تصرف مصریان است و در شهر از تنگى ارزاق احتمال انقلاب مىرود، لهذا به تسلیم راضى شد و در هفتم ذىقعده همان سال از ابراهیم پاشا، استدعاى متارکه جنگ نمود; تا در فصول مصالحه تبادل آرا شود.
عبدالله، پسر سعود، پس از متارکه جنگ به اردوى ابراهیم پاشا آمده، به لطف واحترام پذیرفته شد، و پس از مذاکراتى، جماعت وهابى تسلیم، و شهر درعیه را به تصرف دادند; به شرط اینکه مصریان، متعرض اهالى آن نشوند. (35) و عبدالله به عنوان رغبت زیارت سلطان به اسلامبول رحلت نمود و کوکب درى و باقى جواهر عتیقه واعلاق نفیسه را، که طایفه وهابى در سنه 1220 از مدینه بردهاند، مسترد دارند.
عبدالله از طریق مصر عازم آستانه (استانبول) شد. در هفدهم محرم سنه 1234 وارد قاهره شد و با خدیو معظم در قصر شبرا ملاقات کرد، و در نوزدهم محرم، روانه آستانه گردید، و به محض وصول به اسلامبول، مقتول شد، (36) و در تمام بلاد حجاز ونجد امنیتبرقرار و آنچه از یمن و شامات در تصرف وهابیه بود، به صاحبان اصلى واگذار شد وابراهیم پاشا به طرف مصر مراجعت نموده، در بیست و یکم صفر سنه 1235 وارد قاهره شد و در کمال ابهت و جلال، داخل شهر گردید. سرود نظامیان وآواز عساکر مصرى به این نغمه بلند بود: «نحن السیوف الباترة / نحن الاسود الکاسرة / من ارض مصر قاهرة / هیا بنا هیا بنا / السیر قد اکرمنا.» ابراهیم پاشا از باب النصر وارد قلعه [شد] و شهر را هفت روز آذین بستند و جشن بزرگىگرفتند.
[حرکت جدید وهابیان و تلگراف استمداد از دولتهاى مسلمان]
دیگر، طایفه وهابى را مجالى براى اعاده قوا و رجوع به حال قدیم و عروج به اوج ترقى نبود; تا در این چند سال که دول عالم مشغول جنگ عمومى یا محافظت اوضاع خویش بودند، طایفه وهابى با فراغ خاطر و بدون مزاحم تهیه عده و عده تواقعى و تجاوزى نموده، احساء و قطیف را مجددا متصرف شد و قطعه عمدهاى از نجد وحجاز را مسخر ساخت. مکه مکرمه [را]، که هیچ مزاحمتى از اعراب یا شرفاء در مقابل نداشت، مورد حمله و تهدید نمود. متحد آلمانى به قنسولهاى تمام دول که در جده بودند، نوشت که مارا با تبعه دول کارى نیست، فقط باید در خانههاى خود نشسته، اسلحه با خویشتن نداشته باشند. پس به هر شکل بود مکه را متصرف شد و بهمدینه هجوم آمده، رابطه اخبار ما از مدینه تلگراف دیگران است، بىسیم یا با سیم است.
گاهى خبر بمباردمان مدینه و مسجد آن جا را مىدهند; گاهى خرابى مسجد حمزه را نشر مىنمایند; گاهى حمله به مدینه را تکذیب مىکنند. ما همینقدر به دولتهاى اسلامى متوسل، و ملوک اطراف و مشایخ اعراب را یاد آور مىشویم که علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد. و این طایفه را که از روى دیانت و عقاید باطله خود جان و مال ما و خزاین حرمین شریفین و سایر مشاهد مکه مکرمه را هدر مىدانند، باید به دقت مراقب باشند که هر وقت آثار تدارکات قلعهسازى و خریدن توپ و اسلحه از آنان مشاهده کنند، یکدیگر را اطلاع دهند و با توافق و معاضدت و اتحاد در صدد جلوگیرى برآیند، و الا پس از وقوع شنایع بر اظهار تنفر و ناله و افغان چه اثرى مرتب خواهد شد. البته خاطر هر مسلمانى از این سوانح مکدر است، لکن اظهار احساسات عملى بر همه واجب و به قاعده «الاقرب فالا قرب» هر دولتى که نزدیکتر است و طریق حمله و دفاع بر او مسدود نیست، باید دواى وظایف اسلامى و تکلیف غیرتمندى خویش را اهم مقاصد دینى و دنیوى بشناسد.
و السلام على من اتبع الهدى و خلف الهوى
امید که نگارنده این اوراق را در تحریر مطالب مذکوره، که با نیتخالص از شوائب است، ثوابى باشد.
الفقیر الى ربه المجیب فى شهر صفر الخیر 1344
محمد حسین قریب (37)
خاتمه
فصل در اوضاع اخیره وهابیان
طایفه وهابیه پس از خذلان و مغلوبیتسابقه، در خیال تجدید شورش و طغیان بودند. ولى چون این عزیمت را بروز و ظهورى نبود، کسى هم تعرض به آنان نمىکرد، لهذا از روى فراغت، الریاض، که در بر عرب نقطهاى به آن خوش آب و علف سراغ نمىدهند، مطمح نظر ایشان شده، به آبادى آن و بنیان شهر، قلعه و مستحکمات پرداختند و شهرى شامل همه لوازم معیشت و داراى بیش از پنجاه هزار سکنه را مرکز خود قرار دادند.
بعد از آن که شریف حسین بن على اسما سلطان حجاز شد، وهابى که مدتها حجاز را در تصرف داشت و فعلا هم نفوذ و استعدادى حاصل نموده، قریب دو میلیون جمعیت دارد و تمام مردان براى قتل و غارت حاضر بودند و آن را جهاد مىخوانند، به بهانه رفع ظلم سلطان حجاز که حجاج هر دیار از او شکایت داشتند، به آن حدود حرکت کرد.
شریف حسین هرچه از حاجیان به انواع حیل اخذ مىکرد، قشون خود را قسمتى که موجب رضا باشد نمىداد، لهذا لشکر ناراضى از روى جدیتبرابر گلوله دشمن نمىرود، اما وهابى از روى عقیده جنگ مىکند و رئیس خود را رئیس روحانى و جسمانى مىداند و بهشت را - چه قاتل و غالب باشد، چه مقتول و مغلوب - حق خویش مىپندارد. این بود که سلطان حجاز مجبور به فرار شد و طایفه وهابى پس از تصرف مکه و تصفیه تمام قلعه و قریه و منزلهاى بین الحرمین، به محاصره مدینه پرداختند. آنچه آبادى در خارج مدینه بود، چون استحکامى نداشت، بدون مزاحم به حیطه تصرف ایشان آمد.
تلگراف بى سیم برلن و لندن خبر محاصره مدینه را دادند. به ضمیمه اینکه مسجد مدینه یا مشهد حمزه، که در دامنه کوه احد است، هدف گلوله توپ شده است. پس از چند روزى، این خبر تکذیب شد، زیرا که صورت سؤال و جوابى اشاعه دادند که خدیو مصر بر این شنایع وهابیه اعتراض نموده و در جواب آن اظهار شده که ما با اهالى، غرض و زحمتى نداریم; طرف ما حسینبن على است; علاوه بر آن که خود را ذمهدار احترام مساجد و مشاهد مقدسه مىدانیم.
عجبا! حسین در جزیره قبرس است، [و] وهابى در مدینه، به بهانه جنگ با وى، قتل و غارت مىکند و جمعیت هم روز به روز در تزاید، زیرا که اسم غارت مهیج است و باعث رواج دین متبدعین; تا آن که اخیرا تلگرافى از اهل مدینه خطاب به اعلىحضرت شاه ایران و علماى اعلام رسید که ما محصور و طرف حمله و بمباردمان هستیم و آب و نان بر ما بسته شده و شنایعى که در کربلا و مشهد مولانا ابى عبدالله علیه السلام از این قوم سر زده، اینک در مدینه مکرمه اقدام کردهاند و در اسلامیت از شما استرحام مىکنیم.
در تمام ایران، در اثر همان خبر اول، قبل از اشاعه تکذیب، ولوله و اضطراب شد. بازارها را بستند و در جوامع و مجامع اظهار تنفر از این حرکات نمودند. البته در سایر ممالک دور و نزدیک هم اظهار حیات و حسیات شده است و چنان مىنماید که دول معظمه اروپا، خاصه آنها که در مستعمرات و متصرفات خود رعیت مسلمان دارند، براى تالیف قلوب مسلمین، عموما، و براى ترضیه خاطر رعایاى خودشان، خصوصا، در این باب چارهجویى مىنمایند; و دولت انگلستان، که رعیت مسلمان بیش از همه دارد، بیش از دیگران اقدام خواهد کرد. اکنون هم در صدد اصلاح بین رئیس وهابیه و شریف حسین هستند که حدودى براى هر یک معین شده، فتنه بنشیند و نزاع از میان برخیزد.
تنبیه
نام فرمانفرماى نجد و حجاز، که از وهابیه قریب یکصد سال قبل آن جا را به تصرف داشت، در بعضى کتب مسعود نوشته است، و صحیح سعود است; و همچنین عبدالله پسرش در یکى از تواریخ عبدالدین نوشته شده، و این سهو از کاتب است. (38) اما پسر مرحوم محمد على پاشا، که رئیس قشون مصر بود و قبل از ابراهیم پاشا به جنگ وهابى رفت، معلوم نشد توسن پاشا یا طوسن پاشا بوده، و در بعضى کتب طوسون پاشا رسم نموده.
تذییل [سالشمار جنگ مصریان با وهابیان]
در ذکر بلاد و حصونى که با قدم عساکر مصر مسخر شد، به ترتیب سال و ماه:
فتح مکه معظمه و طائف و جده به دست طوسن پاشا. سنه 1813 مسیحى. [1228 ق].
فتح قنفذه به دست پاشاى مذکور. سنه 1814 [1229]، ولى طولى نکشید که مجددا به تصرف وهابى آمد.
مصالحه طوسون با وهابى به شرط تخلیه تمام حجاز از قشون وهابى و تخلیه قصیم از مصریان و اعتراف وهابى به سلطنتسلطان محمود خان. سنه 1815 [1230].
امضا نکردن محمد على پاشا مصالحه را مگر به تخلیه احساء و مسافرت عبدالله بن سعود به اسلامبول. سنه 1815 [1230].
رفتن ابراهیم پاشا به جنگ وهابیان. سنه 1816 [1231] و رسیدن هدایا و نامه ابن سعود در قصیم و قبول نشدن هدایا و موکول شدن جواب عریضه به وصول درعیه مرکز وهابى.
رفتن پاشا از ینبع و مدینه مشرفه به حج و مراجعتبه اردوى خود و رفتن از حناکیه به سرکوب اعراب و آوردن هشتصد شتر و چهار هزار گوسفند و تسلیم شدن قبایل عرب. سنه 1817 [1232].
شیوع تب و کلرا در لشکر مصر از شدت گرماى روز و سرماى شب و مدد خواستن از پدر پس از تلفات بسیار. سنه 1817 [1232].
توجه پاشا به تسخیر شهر رس و مانع شدن باران شدید و مراجعت نمودن با غنایم بسیار و پس از چند ماه جنگ نمودن که هشتصد نفر از وهابى مقتول و دو هزار شتر با مواشى بسیار از آنان گرفته شد. سنه 1818 [1233].
حرکت پاشا از ماویه با چهار هزار پیاده و هزار و دویستسواره، سواى خدم و حشم و اردو و بازار به جانب [رس] و محاصره و بمباردمان در مدت شش روز و سه حمله سخت و تلف شدن سه هزار و هشتصد تن از مصریان و یکصد و شصت نفر وهابى و ظهور ضعف در قشون مصرى و قرار ترک محاصره. سنه 1818 [1233].
محاصره خبره و تصرف و اقامتیازده روز که در این ایام آنچه براى جیره و علیق لازم بود، قیمت آن به اعراب داده مىشد، و به این واسطه جلب قلوب اعراب شد، و پس از آن، قلعه عنیزه را شش روز محاصره و گلوله باران نمود، و در این گیر و دار، انبار باروت آتش گرفت و اهالى تسلیم و خلع سلاح شدند. و پس از آن که وهابیان خارج شدند، قلعه را محکم نموده به انتظار وصول لشکر و ملزومات جنگ بود. سنه 1818 [1233].
تسلیم شدن بلاد قصیم و محاصره سه روزه قلعه بریدعه و تصرف آن و اقامت دو ماهه در آن جا و رسیدن ذخایر جنگى و هشتصد تن قشون مصرى. سنه 1819 [1234].
تسلیم شدن قلعه مذنب و محاصره شقرا در یازده روز و گرفتن اسلحه محصورین و مرخص کردن آنها و بشارت این فتح را به مصر فرستادن با مقدارى از گوش وهابیان. سنه 1819 [1234].
عزیمتشهر درعیه و ضبط قلعه خرمه، دوازده فرسخى درعیه، پس از جنگ سخت و قتل عام و غارت، که جز زنان بر احدى ابقا نشد. سنه 1819 [1234].
رفتن پاشا به جانب شهر درعیه و تصادف با لشکر بزرگ وهابى در قرین و جنگ دو شبانه روز و فتح توپخانه مصریان و امیر حارث، که سرکرده وهابى بود، در این جنگ شجاعتى عجیب نموده که تمام صفوف لشکر مصر را شکافته، خود [را] به پاشا رسانید. یکى از سواران چرکس به زخم نیزه او را به خاک و خون در کشید و به هلاکت او وهابیان شکسته و منهدم شدند و در شهر درعیه تحصن اختیار کردند. مدت بیست روز محاصره بود و توپخانه در خاتمه کار، قلعههاى اطراف و بروج شهر را منهدم نموده، عبدالله بن سعود و خواص او و بزرگان شهر گرفتار شدند و قبل از گرفتارى، امان خواسته بود که به مصر رفته، از آن جا به حضور سلطان مشرف شود. پاشا نیز پس از تسخیر شهر اهالى را از قتل و غارت امان داد; فقط اسلحه را گرفت و رؤساى وهابیه را، که پانصد تن بودند، در مسجد درعیه براى مناظره با مشایخ اهلسنتحاضر نمودند و چهار روز از این کار گذشت و آن جماعت از عقیده خود برنگشتند تا به مجازات رسیدند و پاشا دستهاى از لشکر آن جا گذارده، به طرف خرمه مراجعت کردند. چند نفر از غلامان او سوء قصدى کرده بودند. یک نفر رئیس آنان تیرى به سمت پاشا انداخت و آسیبى نرسید. مرتکب و همراهانش به جزاى عمل رسیدند. سنه 1819 [1234].
پس از فتح درعیه، چون تدارک ارزاق در آن جا ممکن نبود، پاشا به بادیه عرب توجه کرد. در نزدیکى کوه شمر، جنگى هولناک با قبیله عنزه نموده، ایشان را متفرق ساخت. پس از آن شروع به اصلاح امور و تامین طرق تجارت نموده، قلعههایى براى مستحفظان امنیتبنا کرد و چاهها براى زراعت احداث فرمود. شهر درعیه را از پاى ویران ساخت. ابن سعود و جمعى از رؤساى آن بلاد را به مصر فرستاد، و چنان که گفتیم، ابن سعود را از مصر به آستانه فرستادند و در آن جا به امر سلطان مقتول شد. در سنه 1819 [1234]. و ابراهیم پاشا پس از این اقدامات بزرگ و نظم بلاد و امن عباد به مصر مراجعت نمود.
تم الکتاب.
پی نوشتها:
1. حسین مکى، تاریخ بیستساله ایران، 3/395-396.
2. همان، 4/86 - 87 ، 92 - 93.
3. یکى تاریخ وهابیه از ضیاءالدین درى (بىتا) و دیگرى تاریخ و عقائد وهابیان از استاد على اصغر فقیهى، تهران، 1323 ش.
4. یعنى سال 1344 ق. درستیک سال پیش از درگذشت مؤلف.
5. فرهنگ سخنوران، ذیل ربانى گرکانى.
6. مجله یادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص 56 - 57.
7. شهر محمد بن عبدالوهاب عینیه است، که وى از آن جا به درعیه نزد محمد بن سعود (م 1179) رفت.
8. بدون تردید محمد بن عبدالوهاب بر مذهب حنبلى بوده است.
9. خبر آمدن وى به اصفهان در بسیارى از مآخذ ایرانى و همچنین کتاب لمع الشهاب، که کهنترین تکنگارى درباره شرح حال اوست، آمده است; از جمله: ناسخ التواریخ ، 1 / 68; منتخب التواریخ، ص 562; روضة الصفاى ناصرى، 9 / 380; مآثر سلطانیه، ص 82; تحفة العالم، ذیلالتحفة، چاپ بمبئى، ص 8 - 10. استاد مدرسى طباطبائى پس از ارجاع به این منابع و اشاره به مقاله صادق نشات به عربى در همین موضوع (مجله العرفان، سال 57، ش3، ص 287 - 290) مىنویسد: گویا موضوع سفر شیخ به ایران قابل تردید نیست. بنگرید: روابط ایران با حکومت مستقل نجد، ص 80 (مجله بررسیهاى تاریخى، سال 11، ش 4). گفتنى است که این مسئله هنوز نیاز به تحقیق دارد و جاى تردید در آن باقى است. بر اساس آنچه در لمعالشهاب آمده، وى در اصفهان شرح تجرید قوشجى، شرح مواقف میرسید شریف جرجانى و حکمة العین کاتبى را خوانده است.
10. حنبلى صحیح است.
11. ر.ک: مجله دانشکده الهیات و معارف اسلامى مشهد، ش 11، مقاله على اکبر شهابى، ص 161 - 170.
12. توبه: 17.
13. احقاف: 5 - 6.
14. فاطر: 13 - 14.
15. زمر: 3.
16. نساء: 48، 116.
17. سفرنامه ابن بطوطه، 1/95، ترجمه محمدعلى موحد. در باره این که ابن بطوطه توانسته باشد منبر ابن تیمیه را درک کند، تردید وجود دارد، زیرا آخرین بارى که ابن تیمیه زندانى شد (7 شعبان 726) و در همان زندان به سال 728 درگذشت، یک ماه پیش از رسیدن ابن بطوطه به دمشق بوده است. اما به هر روى، ابن بطوطه (1 / 95) تصریح دارد که «در این اثنا من در دمشق بودم. یک روز جمعه که او در منبر مسجد جامع مشغول وعظ بود، آن جا رفتم. از جمله سخنانى که مىگفت این بود که: خداوند همچنان که من از پله این منبر فرود مىآیم، به آسمان دنیا فرود مىآید. این بگفت و پلهاى از منبر پایین آمد.»
18. گذشت که تولد وى به سال 661 و مرگ او در سال 728 بوده است.
19. توبه: 5.
20. اعتماد السلطنه در ذیل حوادث سال 1217 - که صحیح آن همان سال 1216 و روز غدیر سال مزبور است - مىنویسد: هم در این سال، عبدالعزیز نامى از مشایخ نجد، که پیرو طریقه وهابى بود و داعى این طایفه مىبود، در درعیه قلعهاى محکم بساخت و چند بار به حرمین شریفین - زادهما الله شرفا و تعظیما - و به نجف اشرف آمده، به غارت پرداخت. و از آن جا که پسرش نیز در عید غدیر در آخر سال گذشته به کربلاى معلا تاخته و چندین هزار از نفوس زکیه و جمعى کثیر از علما و سادات و فضلا و عرفا و محققین را در ظرف هفتساعتشربتشهادت چشانیده، که از آن جمله عارف کامل و عالم فاضل ملاعبدالصمد همدانى صاحب بحرالمعارف بود که چهل و چهار سال در آن ارض خلد نشان مجاور و به ریاضت اشتغال داشت. خلاصه بعد از سفک دماء، آن قوم شقاوت انتماء به اوطان خود بازگشتند و این خبر مسموع ملازمان حضرت خاقان کشورستادن گردیده اسماعیل بیگ بیات را نزد سلیمان پاشا، والى بغداد، فرستادند و امر فرمودند که به طرد این جماعت پردازد. سلیمان پاشا قبول کرده، ولى چندى نگذشت که درگذشت و این امر بر عهده تاخیر ماند، ولى شخصى از عجم، عبدالعزیز را به راه عدم روانه نمود. تاریخ منتظم ناصرى، ج 3، ص 1465 - 1466. به نوشته استاد مدرسى، کاملترین اطلاعات در باره حملات وهابیها به کربلا در کتاب الدر المکنون فى مآثر الماضیة من القرون، اثر یاسین بن خیرالله خطیب عمرى، که دو نسخه خطى آن در موزه بریتانیا (ش 312 و 313) موجود است، آمده است. به نوشته استاد مدرسى، نجدیان در این حمله - در سال 1216 - روضه مقدس حسینى را ویران ساختند و همه نفایس درون حرم و خزانه را به غارت بردند و زایران حائر شریف و اهالى کربلا را قتل عام نمودند. شمار کشتگان این واقعه پنج هزار تن بوده است. بنگرید: روابط ایران با حکومت مستقل نجد، ص 105.
21. اشاره خواهد شد که پس از چندى سلیمان پاشا درگذشت و مسئله حمله به حکومت نجد متوقف شد. به گزارش سپهر، در سال 1217 منشورى از دربار ایران به عبدالعزیز بن سعود فرستاده شد و استرداد اموال غارت شده از روضه مقدس حسینى علیه السلام و مردم کربلا و زایران و اداى دیه کشتگان درخواست گردید. در آن منشور تهدید شده بود که چنانچه حکومت نجد اموال را باز نگرداند و دیه کشتگان را نپردازد، سپاه ایران خاک درعیه را بر باد خواهد داد. ناسخ التواریخ، 1 / 120 (چاپ اسلامیه); روابط ایران با...، ص 109.
22. گنجینه نشاط، نسخه 1320 مرعشى، برگ 87.
23. این نامه مربوط به رخدادهاى سال 1228 ق است که پس از جنگ سپاه ایران با نجدیان در سال 1226 و آمدن نماینده وهابیان به دربار ایران، اندکى روابط بهتر شده بود. در این سال، امام یمن، از حملات وهابیان به نواحى یمن، به دولت ایران شکایت کرده و درخواست کمک کرده بود. بنگرید: ناسخ التواریخ، 1 / 151 - 152 (چاپ امیرکبیر).
24. میرزاعبدالوهاب منشى الممالک، معروف به نشاط، که از وى گنجینه نشاط برجاى مانده است; از جمله، همین نامه به امام یمن به انشاى وى نوشته شده; و در آن جا درج شده است. متن نامه را استاد مدرسى در روابط ایران با...، ص 120 آورده است.
25. در گنجینه نشاط: بلى قد استووا اولا.
26. در گنجینه: فانحدروا یمینا و شمالا.
27. ادامه نامه در گنجینه نشاط چنین است: «کانهم راوا حومة الاسلام بلا حام و راع، فسرحوا فیها بلا رهب و لاارتیاع، و ترکوا حماة تلک الثغور کانهم سقوا کاس الحتوف و کم بلغوا بحیلتهم ما لیس یبلغ بالسیوف، و للزمان صروف نهضة و وقوف ثبت و محو تکدر و صفو; کم صلحت الامور بعد فسادها و انسدت الثغور بعد نفادها و انطفت الفتن بعد ما صلت و غیضت الدواهى بعد ما جرت. و لطال ما کانت الدعائم انثلمت و المناظم انخرمت و الامور مارت و الفتن ثارت و الرسوم تغیرت و السنن اضطربت، فصرف الله ذلک عن اولیائه ونصرهم على اعدائه. ان ذلک على الله یسیر و الى الله المصیر. کم من حق مال فاد الیه و کم من باطل ضال فاز الیه و لیعلموا آنائه. و السلام.» بنگرید: روابط ایران با... ، ص 120.
28. طبق اظهار استاد مدرسى، متن نامه سعود بن عبدالعزیز به فتحعلى شاه، در دست نیست، اما پاسخ فتحعلى شاه که بخشى از آن در متن بالا نیز آمده، در گنجینه نشاط موجود است: «تبارک الذى بیده الملک و هو على کل شىء قدیر. و بعد: فقد اتانا منک کتاب مصدق لسانا عربیا تضوح منه عرف المعارف منتشرا و مطویا. و العجب کل العجب انک دعوتنا الى التوحید و نفى التشریک عن الله الحمید المجید و نحن بین یدیه مفطورون علیه، نحدث به قدیما و ان هذا صراطى مستقیما. نعم وجدوا اولیاءنا کتابک دلیلا على انک قد اخذت فى هذا الطریق سبیلا اذا لاتخذوک خلیلا و لاتجد لسنتنا تحویلا، و المؤمنون بعضهم اولیاء بعض، و عز من قال: و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض. و قد ذکرتم انکم ترسلون عالما منکم الینا لنطلع علیکم و تطلعوا على ما لدینا، لیکون لکم مالنا و علیکم ما علینا، فارسلوا و عجلوا فیه فانما المعروض على حضرتنا من مذهبکم غیر ما تکتبون و الناس من عندهم یقولون و یسمعون و ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون. ثم استعجلوا حتى ینکشف من امرکم الحجاب و یرفع الارتیاب. و ان کان الامر کذا فهذا اتفاق المسلمین و کان حقا علینا نصر المؤمنین، نمدکم باموال و بنین، و موقعین على شبل هزبر الخلافة و من له على سواحل العمان قدرة و شرافة، حسین على میرزا ان یعاملکم بالمودة سرا و جهرا و یمدکم بما تستمدونه برا و بحرا. فان الله سخر لنا الامصار و دبر لنا البحار. و هو الذى یسیرکم فى البر و البحر انه على ما یشاء قدیر. و نحمدالله على ما هدانا و نسلم على النبى البشیر النذیر.» بنگرید: روابط ایران با... ، ص 113 - 114.
29. انعام: 127.
30. صبرى پاشا مىنویسد: شخصى مورد اعتماد، که از درعیه آمد، به سلیمان پاشا گفت: یکى از اعراب بادیهنشین همراه برادرش از مکه معظمه مراجعت مىکرد که در اثناى راه، گروهى از اشقیاى درعیه، از دستپروردههاى سعود بن عبدالعزیز، به او حمله کردند و برادرش را از پاى درآوردند و همه اموالش را به غارت بردند. فرد اعرابى از مشاهده این جنایتبه شدت خشمگین شد و به قصد کشتن سر دسته آنان، یعنى سعود بن عبدالعزیز، رهسپار درعیه گردید. ولیکن به سعود دست نیافت و پدرش عبدالعزیز، را از دم شمشیر گذرانید و انتقام برادرش را گرفت. تاریخ وهابیان، ص 39. در برخى از منابع از شیعه بودن یا کرد بودن قاتل عبدالعزیز یاد شده است. بنگرید: روابط ایران با... ، ص 95.
31. در روضة الصفاى ناصرى (9 / 466) در ذیل حوادث سال 1224 آمده است: اعراب بستک و جهانگیریه از بلاد لارستان فارس به اعراب وهابى، که در نجد ساکن بودند، پناه برده و متوسل شدند، و اعراب نجد به پشتیبانى آنان برخاستند. حسینعلى میرزا، فرمانفرماى فارس، صادق خان ولد رضا قلى خان قاجار دولو را به دفع اعراب فرستاد. در برخوردى که در حوالى قطیف و بحرین میان صادق خان و اعراب نجد روى داد، سپاه ایران پیروز شد. نیز بنگرید: ناسخ التواریخ، 1 / 114; روابط ایران با... ، ص 102.
32. گویا هیچ زمانى شام و دمشق به دست وهابیها تصرف نشده است.
33. در روضة الصفاى ناصرى، ذیل حوادث سال 1226 آمده است: آغاز این سال، صادق خان از جانب نواب حسینعلى میرزا، فرمانفرماى فارس، به منازعه طایفه وهابیه مامور شد... لهذا صادق خان سردار، به مسقط رفته، از آن جا با جمعیت اعراب بر نجد تاخته، به حوالى درعیه دارالملک مشایخ وهابیه رفته، از جانب سعود، محمد بن سیف و سیف بن مالک، که دو سردار دلیر بودند، به مقابله صادق خان آمدند. رزمى گران رفت و از خون اعراب، بر نجد ساختبدخشان شد و سرداران مجروح و زخمدار گردیدند و سردار قاجار نصرت یافت... و غالب اماکن و مساکن آنان سوخته و افروخته گردید و سردار قاجار به مسقط آمده، از آن جا با تحف و هدایاى امام مسقط سعید سلطان به شیراز بازگشت. روضة الصفا، 9 / 471. مانند همین مطالب را سپهر در ناسخ التواریخ (ص 206 از چاپ اسلامیه، و ص 121 از چاپ امیرکبیر) آورده است.
34. اعتماد السلطنه مىنویسد: هم در این سال (1236) به جهت تخطى ایلات و بدسلوکى گماشتگان دولت عثمانى با حجاج ایرانى کدورتى فیما بین دولتین ایران و عثمانى درگرفت; و چون طایفه وهابى ساکن نجد نیز بدرفتارى با حاج مىکردند، حاجى حیدرعلى خان، برادرزاده حاجى ابراهیم خان شیرازى، بر حسب امر اعلى با محمدعلى پاشا، والى مصر، ملاقات کرده، از سوء سلوک طایفه وهابى در نجد شرحى اظهار داشت. محمد على پاشا فرزند خود ابراهیم پاشا را به نجد فرستاد. شهر درعیه را خراب کرد و عبدالدین (نام درستسعود) را گرفته، روانه اسلامبول نمود، و سعود (در اصل عبدالدین مسعود) مقتول شد. تاریخ منتظم ناصرى، 3 / 1546.
35. به گزارش منابع، شهر درعیه، پس از تصرف آن به دست مصریان، با خاک یکسان شد.
36. با کشته شدن عبدالله بن سعود، حکومت 75 ساله درعیه بر بخش مهم جزیرة العرب پایان یافت. تاریخ اعدام وى در استانبول، دوم جمادى الاول 1324 بوده است. شرح فتوحات محمدعلى پاشا و فرزندانش توسن پاشا و ابراهیم پاشا را ایوب صبرى پاشا در کتاب تاریخ وهابیان (ترجمه على اکبر مهدىپور، تهران، مشعر، 1377) بهتفصیل آورده است.
37. این نام مؤلف کتاب است که اثر خود را در سال 1344 تمام کرده است. پیداست که پس از تالیف اصل رساله، خاتمهاى هم بر آن افزوده است.
38. در تاریخ منتظم ناصرى، 3 / 1543، از ابن سعود، با نام عبدالدین یاد شده است.
منبع: سایت حوزه – فصلنامه هفت آسمان/خ